حضرت یحیی علیه السلام: تفاوت میان نسخهها
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
جز (جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن ') |
||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = پیامبران | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[یحیی در قرآن]] - [[یحیی در علوم قرآنی]]| پرسش مرتبط = }} | |||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[یحیی در قرآن]] - [[یحیی در علوم قرآنی]]| پرسش مرتبط = }} | |||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
خط ۸۶: | خط ۸۵: | ||
در نقل دیگری است که [[پادشاه]] دختر [[خواهر]] [[زیبایی]] داشت که شیفته او گردید و خواست با او [[ازدواج]] کند و یحیی طبق [[دین]] [[مسیح]] او را از این ازدواج [[نهی]] کرد. مادر آن دختر که فهمید [[یحیی بن زکریا]] چنین ازدواجی را نهی کرده، دختر خود را [[آرایش]] کرده و به نزد پادشاه فرستاد و چون پادشاه چشمش بدان دختر افتاد، شیفته او شد و از وی پرسید: چه حاجتی داری؟ دختر گفت: [[حاجت]] من آن است که یحیی بن زکریا را به قتل رسانی. پادشاه گفت: حاجتی جز این بخواه. دختر گفت: حاجت من همین است و غیر از این حاجتی ندارم. پادشاه در این وقت یحیی را خواست و سرش را [[برید]]<ref>راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۱۸.</ref>. | در نقل دیگری است که [[پادشاه]] دختر [[خواهر]] [[زیبایی]] داشت که شیفته او گردید و خواست با او [[ازدواج]] کند و یحیی طبق [[دین]] [[مسیح]] او را از این ازدواج [[نهی]] کرد. مادر آن دختر که فهمید [[یحیی بن زکریا]] چنین ازدواجی را نهی کرده، دختر خود را [[آرایش]] کرده و به نزد پادشاه فرستاد و چون پادشاه چشمش بدان دختر افتاد، شیفته او شد و از وی پرسید: چه حاجتی داری؟ دختر گفت: [[حاجت]] من آن است که یحیی بن زکریا را به قتل رسانی. پادشاه گفت: حاجتی جز این بخواه. دختر گفت: حاجت من همین است و غیر از این حاجتی ندارم. پادشاه در این وقت یحیی را خواست و سرش را [[برید]]<ref>راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۱۸.</ref>. | ||
در [[قصص قرآن]] جادالمولی و [[قصص]] الانبیاء نجار نام آن پادشاه هیرودیس و نام دختر هیرودیا نقل شده و در دو کتاب مزبور هیرودیا را دختر [[برادر]] پادشاه ذکر کردهاند، نه دختر خواهر او. در [[انجیل مرقس]]، هیرودیا را [[زن]] برادر هیرودیس دانسته که هیرودیس او را در [[نکاح]] خویش در آورده بود. در آنجا داستان را انجیل مرقس اینگونه نقل کرده است: «...هیرودیس فرستاده یحیی را گرفتار نمود او را به [[زندان]] بست و به سبب هیرودیا زن برادر او فیلیپس که او را در نکاح خویش درآورده بود. به آن سبب یحیی به هیرودیس گفته بود: نگاه داشتن زن برادرت بر تو روا نیست. پس هیرودیا از او [[کینه]] داشت و میخواست او را به قتل رساند، اما نمیتوانست؛ زیرا که هیرودیس از یحیی میترسید و در ضمن او را مردی [[عادل]] و [[مقدس]] میدانست و رعایتش مینمود و هرگاه از او سخنی میشنید به آن عمل میکرد و به [[خوشی]] سخن او را اصغا مینمود. اما چون هنگام [[فرصت]] رسید که هیرودیس در [[روز]] میلاد خود امرای خود و سرتیپان و رؤسای جلیل را [[ضیافت]] نمود و دختر هیرودیا به مجلس درآمد و رقص کرد و هیرودیس و [[اهل]] مجلس را شاد نمود. [[پادشاه]] بدان دختر گفت: آن چه خواهی از من بطلب تا به تو بدهم. و قسم خورد که آن چه از من خواهی حتی نصف [[ملک]] مرا هر آینه به تو عطا کنم. او بیرون رفته به مادر خود گفت که چه بطلبم؟ و مادرش گفت که سر [[یحیی تعمید دهنده]] را. در همان [[ساعت]] به حضور پادشاه درآمد و خواهش نمود و گفت: میخواهم که الآن سر یحیی تعمید دهنده را در طبقی به من [[عنایت]] نمایی. پادشاه به شدت محزون گشت، | در [[قصص قرآن]] جادالمولی و [[قصص]] الانبیاء نجار نام آن پادشاه هیرودیس و نام دختر هیرودیا نقل شده و در دو کتاب مزبور هیرودیا را دختر [[برادر]] پادشاه ذکر کردهاند، نه دختر خواهر او. در [[انجیل مرقس]]، هیرودیا را [[زن]] برادر هیرودیس دانسته که هیرودیس او را در [[نکاح]] خویش در آورده بود. در آنجا داستان را انجیل مرقس اینگونه نقل کرده است: «...هیرودیس فرستاده یحیی را گرفتار نمود او را به [[زندان]] بست و به سبب هیرودیا زن برادر او فیلیپس که او را در نکاح خویش درآورده بود. به آن سبب یحیی به هیرودیس گفته بود: نگاه داشتن زن برادرت بر تو روا نیست. پس هیرودیا از او [[کینه]] داشت و میخواست او را به قتل رساند، اما نمیتوانست؛ زیرا که هیرودیس از یحیی میترسید و در ضمن او را مردی [[عادل]] و [[مقدس]] میدانست و رعایتش مینمود و هرگاه از او سخنی میشنید به آن عمل میکرد و به [[خوشی]] سخن او را اصغا مینمود. اما چون هنگام [[فرصت]] رسید که هیرودیس در [[روز]] میلاد خود امرای خود و سرتیپان و رؤسای جلیل را [[ضیافت]] نمود و دختر هیرودیا به مجلس درآمد و رقص کرد و هیرودیس و [[اهل]] مجلس را شاد نمود. [[پادشاه]] بدان دختر گفت: آن چه خواهی از من بطلب تا به تو بدهم. و قسم خورد که آن چه از من خواهی حتی نصف [[ملک]] مرا هر آینه به تو عطا کنم. او بیرون رفته به مادر خود گفت که چه بطلبم؟ و مادرش گفت که سر [[یحیی تعمید دهنده]] را. در همان [[ساعت]] به حضور پادشاه درآمد و خواهش نمود و گفت: میخواهم که الآن سر یحیی تعمید دهنده را در طبقی به من [[عنایت]] نمایی. پادشاه به شدت محزون گشت، لکن به سبب [[پاس]] قسم و خاطر اهل مجلس نخواست او را [[محروم]] نماید. بیدرنگ پادشاه جلادی فرستاده و فرمود تا سرش را بیاورد و او به [[زندان]] رفته سر او را از تن جدا ساخته و بر طبقی آورده بدان دختر داد و دختر آن را به مادر خود سپرد. چون شاگردانش شنیدند آمدند و [[بدن]] او را برداشته [[دفن]] کردند»<ref>انجیل مرقس، باب ششم، ص۱۷ - ۲۹.</ref>. | ||
در چند [[حدیث]] از [[امام باقر]] و [[امام صادق]]{{عم}} [[روایت]] شده فرمودند: [[قاتل]] [[یحیی بن زکریا]] فرزند [[زنا]] بود، چنانکه کشندگان [[علی بن ابی طالب]] و [[حسین بن علی]]{{عم}} نیز زنازاده بودند<ref>مجمع البیان، ج۶، ص۵۰۲ - ۵۰۶؛ بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۲؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۲۰.</ref>. در حدیثهای دیگری است که [[آسمان]] در [[قتل]] دو نفر گریست: یکی در قتل یحیی بن زکریا{{ع}} و دیگر در قتل حضرت اباعبداللّه الحسین{{ع}}<ref>تفسیر قمی، ص۶۱۶.</ref>. در معنای [[گریستن]] آسمان و توجیه آن گفتهاند: گریستن آسمان همان قرمزی هنگام طلوع و [[غروب]] [[خورشید]] است و برخی گفتهاند: یعنی [[اهل آسمان]] که مقصود [[فرشتگان]] هستند، [[گریه]] کردند و [[مرحوم مجلسی]] گفته: ممکن است این جمله کنایه از شدت [[مصیبت]] باشد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۲-۱۸۳.</ref>. در [[روایات]] آمده که چون [[یحیی]] را به [[قتل]] رساندند، یک قطره از [[خون]] آن [[پیغمبر]] [[معصوم]] روی [[زمین]] ریخت. این قطره خون جوشش کرد و بالا آمد و هر قدر [[مردم]] روی آن [[خاک]] ریختند، آن خون همچنان بالا آمد و از جوشش نایستاد تا این که [[تل]] بسیار بزرگی شد و باز هم جوشید و پیوسته میجوشید تا پس از گذشت آن [[قرن]]، [[خدای تعالی]] [[بخت نصر]] را بر آنها مسلط کرد و هفتاد هزار یا بیشتر از آنها را کشت و خون از جوشش ایستاد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۱ - ۱۸۰؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۱۸.</ref>. | در چند [[حدیث]] از [[امام باقر]] و [[امام صادق]]{{عم}} [[روایت]] شده فرمودند: [[قاتل]] [[یحیی بن زکریا]] فرزند [[زنا]] بود، چنانکه کشندگان [[علی بن ابی طالب]] و [[حسین بن علی]]{{عم}} نیز زنازاده بودند<ref>مجمع البیان، ج۶، ص۵۰۲ - ۵۰۶؛ بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۲؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۲۰.</ref>. در حدیثهای دیگری است که [[آسمان]] در [[قتل]] دو نفر گریست: یکی در قتل یحیی بن زکریا{{ع}} و دیگر در قتل حضرت اباعبداللّه الحسین{{ع}}<ref>تفسیر قمی، ص۶۱۶.</ref>. در معنای [[گریستن]] آسمان و توجیه آن گفتهاند: گریستن آسمان همان قرمزی هنگام طلوع و [[غروب]] [[خورشید]] است و برخی گفتهاند: یعنی [[اهل آسمان]] که مقصود [[فرشتگان]] هستند، [[گریه]] کردند و [[مرحوم مجلسی]] گفته: ممکن است این جمله کنایه از شدت [[مصیبت]] باشد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۲-۱۸۳.</ref>. در [[روایات]] آمده که چون [[یحیی]] را به [[قتل]] رساندند، یک قطره از [[خون]] آن [[پیغمبر]] [[معصوم]] روی [[زمین]] ریخت. این قطره خون جوشش کرد و بالا آمد و هر قدر [[مردم]] روی آن [[خاک]] ریختند، آن خون همچنان بالا آمد و از جوشش نایستاد تا این که [[تل]] بسیار بزرگی شد و باز هم جوشید و پیوسته میجوشید تا پس از گذشت آن [[قرن]]، [[خدای تعالی]] [[بخت نصر]] را بر آنها مسلط کرد و هفتاد هزار یا بیشتر از آنها را کشت و خون از جوشش ایستاد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۱ - ۱۸۰؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۱۸.</ref>. | ||
نگارنده گوید: بخت نصر که در این [[روایات]] آمده بخت نصر معروف که شش قرن قبل از [[میلاد مسیح]] میزیسته و دو بار به [[شهر]] [[بیت المقدس]] [[حمله]] کرد نیست، چنانکه [[مسعودی]] در [[اثبات الوصیه]] گوید: [[بخت]] نصری که مردم بیت المقدس را به [[انتقام]] قتل یحیی کشت، نوه بخت نصر معروف و فرزند [[ملت بن بخت نصر]] بزرگ بوده است، واللّه أعلم. و بعضی هم احتمال دادهاند که بخت نصر از [[معمرین]]<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۵۵.</ref> بوده و [[عمر طولانی]] کرده، چنان که از عرائس الفنون نقل شده که گوید: بخت نصر بیش از پانصد و پنجاه سال در [[دنیا]] [[زندگی]] کرد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۵۵ به نقل از عرائس الفنون، ثعلبی و اثبات الوصیه مسعودی، ص۷۲.</ref>. برخی گفتهاند: کسی که به شهر [[بیتالمقدس]] حمله کرد و برای ایستادن خون [[یحیی بن زکریا]] بیشتر مردم را کشت، [[پادشاهی]] از شاهان [[بابل]] به نام [[کردوس]] بوده است. او به سردار خود بنواراز ادان گفت: من به خدای مردم این شهر قسم خوردهام که اگر بر آنها [[پیروز]] شوم، آن قدر از ایشان را به قتل برسانم که سیلاب خونشان میان لشکریانم جاری شود. و بعد از [[پیروزی]]، مردم بسیاری را کشت تا وقتی که آن خون بایستاد<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۱۰۴.</ref>. | نگارنده گوید: بخت نصر که در این [[روایات]] آمده بخت نصر معروف که شش قرن قبل از [[میلاد مسیح]] میزیسته و دو بار به [[شهر]] [[بیت المقدس]] [[حمله]] کرد نیست، چنانکه [[مسعودی]] در [[اثبات الوصیه]] گوید: [[بخت]] نصری که مردم بیت المقدس را به [[انتقام]] قتل یحیی کشت، نوه بخت نصر معروف و فرزند [[ملت بن بخت نصر]] بزرگ بوده است، واللّه أعلم. و بعضی هم احتمال دادهاند که بخت نصر از [[معمرین]]<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۵۵.</ref> بوده و [[عمر طولانی]] کرده، چنان که از عرائس الفنون نقل شده که گوید: بخت نصر بیش از پانصد و پنجاه سال در [[دنیا]] [[زندگی]] کرد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۵۵ به نقل از عرائس الفنون، ثعلبی و اثبات الوصیه مسعودی، ص۷۲.</ref>. برخی گفتهاند: کسی که به شهر [[بیتالمقدس]] حمله کرد و برای ایستادن خون [[یحیی بن زکریا]] بیشتر مردم را کشت، [[پادشاهی]] از شاهان [[بابل]] به نام [[کردوس]] بوده است. او به سردار خود بنواراز ادان گفت: من به خدای مردم این شهر قسم خوردهام که اگر بر آنها [[پیروز]] شوم، آن قدر از ایشان را به قتل برسانم که سیلاب خونشان میان لشکریانم جاری شود. و بعد از [[پیروزی]]، مردم بسیاری را کشت تا وقتی که آن خون بایستاد<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۱۰۴.</ref>. | ||
[[کلینی]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که فرمود: [[عیسی بن مریم]]{{ع}} بر سر [[قبر]] [[یحیی]]{{ع}} آمده و از [[خدای تعالی]] خواست تا او را زنده کند. [[خداوند]] دعایش را [[مستجاب]] کرد و یحیی زنده شد و از قبر بیرون آمد و به [[عیسی]] گفت: با من چه حاجتی داری؟ عیسی فرمود: میخواهم همانند گذشته که در [[دنیا]] بودی مونس من باشی. یحیی گفت: ای عیسی؛ هنوز تلخی [[مرگ]] در کام من است. تو میخواهی دوباره مرا به دنیا بازگردانی و تلخی مرگ را در کامم تازه کنی. این سخن را گفت و دوباره به قبر خود بازگشت<ref>فروع کافی، ج۱، ص۷۲.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص۵۷۳.</ref> | [[کلینی]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که فرمود: [[عیسی بن مریم]]{{ع}} بر سر [[قبر]] [[یحیی]]{{ع}} آمده و از [[خدای تعالی]] خواست تا او را زنده کند. [[خداوند]] دعایش را [[مستجاب]] کرد و یحیی زنده شد و از قبر بیرون آمد و به [[عیسی]] گفت: با من چه حاجتی داری؟ عیسی فرمود: میخواهم همانند گذشته که در [[دنیا]] بودی مونس من باشی. یحیی گفت: ای عیسی؛ هنوز تلخی [[مرگ]] در کام من است. تو میخواهی دوباره مرا به دنیا بازگردانی و تلخی مرگ را در کامم تازه کنی. این سخن را گفت و دوباره به قبر خود بازگشت<ref>فروع کافی، ج۱، ص۷۲.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص۵۷۳.</ref> | ||
==[[شهادت]] یحیی{{ع}}== | |||
نه تنها [[تولد]] یحیی شگفتانگیز بود، [[مرگ]] او هم از پارهای جهات عجیب بود، غالب [[مورخان]] [[مسلمان]]، و همچنین منابع معروف [[مسیحی]] جریان این شهادت را چنین نقل کردهاند (هر چند اندک تفاوتی در خصوصیات آن در میان آنها دیده میشود). | |||
یحیی [[قربانی]] [[روابط]] [[نامشروع]] یکی از طاغوتهای [[زمان]] خود با یکی از [[محارم]] خویش شد به این ترتیب که «هیرودیس» [[پادشاه]] هوسباز [[فلسطین]]، [[عاشق]] «هیرودیا» دختر [[برادر]] خود شد، و [[زیبایی]] و [[دل]] او را در گرو عشقی آتشین قرار داد؛ لذا [[تصمیم]] به [[ازدواج]] با او گرفت!. | |||
این خبر به [[پیامبر]] بزرگ [[خدا]] یحیی{{ع}} رسید، او صریحاً اعلام کرد که این ازدواج نامشروع است و مخالف [[دستورات]] [[تورات]] میباشد و من به [[مبارزه]] با چنین کاری [[قیام]] خواهم کرد. | |||
سر و صدای این مسأله در تمام [[شهر]] پیچید و به گوش آن دختر «هیرودیا» رسید، او تصمیم گرفت از یحیی که بزرگترین مانع راه خویش میدید در یک [[فرصت]] مناسب [[انتقام]] گیرد و این مانع را از سر راه هوسهای خویش بردارد. | |||
[[ارتباط]] خود را با عمویش بیشتر کرد و [[زیبایی]] خود را دامی برای او قرار داد و آنچنان در وی [[نفوذ]] کرد که روزی «هیرودیس» به او گفت: هر آرزویی داری از من بخواه که منظورت مسلماً انجام خواهد یافت. | |||
«هیرودیا» گفت: من هیچ چیز جز سر [[یحیی]] را نمیخواهم! زیرا او نام من و تو را بر سر زبانها انداخته، و همۀ [[مردم]] به [[عیبجویی]] ما نشستهاند، اگر میخواهی [[دل]] من آرام شود و خاطرم شاد گردد باید این عمل را انجام دهی! | |||
«هیرودیس» که دیوانهوار به آن [[زن]] [[عشق]] میورزید بیتوجه به [[عاقبت]] این کار [[تسلیم]] شد و چیزی نگذشت که سر یحیی را نزد آن زن [[بدکار]] حاضر ساختند اما عواقب دردناک این عمل، سرانجام دامان او را گرفت.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۴۲۲.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۹: | ||
{{نبوت شناسی}} | {{نبوت شناسی}} | ||
[[رده:پیامبران]] | [[رده:پیامبران بنیاسرائیل]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۰:۰۱
مقدمه
حضرت یحیی یکی از پیامبران الهی از قوم بنی اسرائیل بود. پدرش حضرت زکریا (ع) نیز پیامبر خدا بود. خداوند، حضرت یحیی را در سن پیری زکریا به او عطا کرد.
نام یحیی چندبار در قرآن آمده و از او به عنوان انسانی پارسا و باتقوا یاد شده که در کودکی به مقام نبوت رسید.
حضرت یحیی به دست یکی از حاکمان فلسطین به شهادت رسید. کشتن او به خواست زنی بدکاره بود که پادشاه عاشق او شده بود. سر یحیی را بریده و در طشت طلا نهادند و پیش آن زن بردند. در مسجد جامع دمشق، جایی است که به محل سر حضرت یحیی معروف است[۱].
ولادت و نیاکان
داستان ولادت یحیی(ع) و شمهای از حالات آن بزرگوار در ضمن داستان پدرش حضرت زکریا گفته شد و نام آن بزرگوار نیز در قرآن بیشتر در ضمن داستان پدرش زکریا آمده است؛ مانند: سوره آل عمران، انعام، مریم و أنبیا و تنها در سوره مریم به طور جداگانه فضیلتهایی از یحیی(ع) ذکر شده و برخی از موهبتها و الطاف الهی به آن حضرت نام برده شده است. در سوره آل عمران نیز ضمن بشارت زکریا به ولادت فرزندش یحیی، چند فضیلت از فضایل ایشان آمده و آنها – چنانکه در احوالات زکریا گذشت - یکی موضوع تصدیق و ایمان آن حضرت است به حضرت عیسی، دیگری موضوع سیادت و آقایی یحیی، دیگری پارسایی آن حضرت از ازدواج و کنارهگیری از همبستر شدن با زنان، و چهارمی مقام نبوت اوست. ﴿...مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ﴾[۲].
و اما آیهای که در سوره مریم است: ﴿يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا * وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيًّا * وَبَرًّا بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبَّارًا عَصِيًّا * وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا﴾[۳]. ابن عباس در تفسیر جمله ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا﴾ گفته است: یحیی در سه سالگی به دریافت منصب نبوت نایل شد و در روایات اهل بیت درباره فرزانگی یحیی آمده، که همسالان یحیی بدو گفتند: بیا تا به بازی برویم. یحیی به آنها گفت: ما برای بازی آفریده نشدهایم، بلکه برای کوشش در کار بزرگی خلق شدهایم[۴].
در تفسیر جمله ﴿وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا﴾ ابوحمزه ثمالی از امام باقر(ع) روایت کرده که فرمود: منظور رحمت و لطف خدا به یحیی است. ابوحمزه گوید: من عرض کردم که لطف و مهر خدا به یحیی تا چه اندازه بود؟ حضرت فرمود: به این اندازهای که هرگاه یحیی میگفت: یارب! خدای تعالی در پاسخ میفرمود: «لَبَّيْكَ يَا يَحْيَى»[۵]. در تفسیر جمله ﴿وَلَمْ يَكُنْ جَبَّارًا عَصِيًّا﴾ محدثان شیعه و سنی از رسول خدا(ص) روایت کردهاند که فرمود: یحیی هیچگاه در عمر خود گناهی نکرد. در حدیث دیگری است که فرمود: «هر کس در روز قیامت خدا را با گناهی دیدار کند، جز یحیی بن زکریا»[۶]. در تفسیر آیه ﴿وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا﴾ شیخ صدوق در عیون و خصال از امام هشتم(ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود: وحشتناکترین هنگام برای این خلق سه جاست: یکی روزی که از شکم مادر زاییده میشود و به این دنیا قدم میگذارد؛ دیگر روزی که میمیرد و سرای آخرت و اهل آن را دیدار میکند و سوم آن روزی است که برانگیخته شده و با اوضاع و احوال آن جهان رو به رو میشود و خدای تعالی به وسیله این آیه شریفه سلامتی و آسایش خاطر یحیی را در آن سه جا تضمین کرده و از وحشت آن سه روز خاطرش را آسوده ساخته، چنان که عیسی بن مریم(ع) را نیز از وحشت آن سه جا آسوده خاطر کرده و فرموده است[۷]: ﴿وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا﴾.[۸]
یحیی پیامبر بزرگ
یحیی(ع) یکی از پیامبران بزرگ الهی است و از امتیازاتش این بود که در کودکی به مقام نبوت رسید، خداوند آنچنان عقل روشن و درایت تابناکی در این سن و سال به او داد که شایستۀ پذیرش این منصب بزرگ شد. از منابع اسلامی و منابع مسیحی استفاده میشود که «یحیی» پسر خالۀ «عیسی» بوده است. در منابع مسیحی تصریح شده که یحیی، حضرت مسیح(ع) را غسل تعمید داد، و لذا او را «یحیی تعمید دهنده» مینامند (غسل تعمید غسل مخصوصی است که مسیحیان به فرزندان خویش میدهند و معتقدند او را از گناه پاک میکند) و هنگامی که مسیح اظهار نبوت کرد، یحیی به او ایمان آورد. حضرت یحیی وحضرت مسیح، قدر مشترکهایی داشتند، زهد فوقالعاده، و تولد اعجازآمیز و همچنین نسب بسیار نزدیک[۹]. واژۀ یحیی از ماده حیات به معنی «زنده میماند» است، که به عنوان اسم برای این پیامبر بزرگ انتخاب شده است و منظور از زندگی، هم زندگی مادی و هم معنوی در پرتو ایمان و مقام نبوت و ارتباط با خدا است و چنانکه از قرآن استفاده میشود، این نام را خداوند پیش از تولد برای او انتخاب کرد: آنجا که میگوید «ای زکریا ما تو را بشارت به فرزندی میدهیم که نامش یحیی است و پیش از این همنامی برایش قرار ندادهایم»[۱۰] ضمناً از جمله اخیر استفاده میشود که نام مزبور، نام بیسابقهای بوده است.[۱۱]
پدر و مادر
نام و نسب
کنیهها و القاب
فرزندان
شمایل و صفات ظاهری
صفات و ویژگیهای شخصیتی
قرآن به مواهب دهگانهای که خدا به یحیی داده بود، و با او به توفیق الهی کسب کرد، اشاره میکند.
- «ما فرمان نبوت و عقل و هوش و درایت را در کودکی به او دادیم».
- «به او رحمت و محبت نسبت به بندگان از سوی خود بخشیدیم».
- «به او پاکی روح و جان و پاکی عمل دادیم».
- «او پرهیزگار بود» و از آنچه خلاف فرمان پروردگار بود، دوری میکرد.
- «او نسبت به پدر و مادرش خوشرفتار و نیکوکار و پر محبت بود».
- «او مردی ستمگر و متکبر و خودبرتربین در برابر خلق خدا نبود».
- «او معصیتکار و آلودۀ به گناه نبود».
- و چون او جامع این صفات بر جسته و افتخارات بزرگ بود «درود ما بر او به هنگام ولادتش، و درود ما بر او به هنگام مرگش، و درود بر او در آن روز که زنده و برانگیخته خواهد شد»[۱۲].[۱۳]
نبوت در خردسالی
درست است که دوران شکوفائی عقل انسان معمولاً حد و مرز خاصی دارد ولی میدانیم همیشه در انسانها افراد استثنائی وجود داشتهاند، چه مانعی دارد که خداوند این دوران را برای بعضی از بندگانش به خاطر مصالحی فشردهتر کند و در سالهای کمتری خلاصه نماید، همانگونه که برای سخن گفتن معمولاً گذشتن یکی دو سال از تولد لازم است در حالی که میدانیم حضرت مسیح(ع) در همان روزهای نخستین زبان به سخن گشود، آن هم سخنی بسیار پرمحتوا که طبق روال عادی در شأن انسانهای بزرگسال بود[۱۴].[۱۵]
قوم و محل سکونت
سرگذشت تاریخی
نبوت و رسالت
امامت و ولایت
علم ویژه الهی
عصمت
فضایل و مناقب
دیلمی در کتاب ارشاد القلوب گوید: یحیی(ع) جامهاش از لیف[۱۶] و خوراکش برگ درختان بود ابن اثیر در کامل التواریخ گوید: خوراک یحیی از علفهای صحرا و برگ درختان تأمین میشد. برخی گفتهاند: نان جو میخورد و جامهاش پشمین بود و هیچ درهم و دیناری و خانه و مسکنی هم که در آن سکونت گزیند، نداشت. در هر جا که شب فرا میرسید به سر میبرد و همان نقطه سرای او بود. در حدیثی که کلینی از امام هفتم(ع) روایت کرده، آن حضرت فرمود: یحیی(ع) پیوسته میگریست و خنده نمیکرد[۱۷]. درباره عبادت او و گریههای زیادی که میکرد، داستانها نوشتهاند. در حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده که یحیی(ع) آن قدر گریست که گوشتگونهاش آب شد. پدرش زکریا بدو گفت: فرزندم! من از خدای تعالی درخواست کردم تو را به من ببخشد تا دیدهام به وجود تو روشن گردد. یحیی گفت: پدر جان! در دوزخی که خدا دارد، پرتگاههایی است که جز آن مردمانی که از ترس خدا بسیار گریه میکنند، دیگری از آن نمیگذرد و من ترس آن را دارم که از آنجا نگذرم. در این وقت زکریا(ع) آن قدر گریست که بیهوش شد[۱۸].[۱۹]
گفتوگوی یحیی(ع) با شیطان
در امالی شیخ طوسی حدیثی از امام هشتم(ع) از پدران بزرگوارش درباره گفتوگوی یحیی با شیطان نقل شده است. گزیدهاش آن است که شیطان از زمان آدم(ع) تا زمان بعثت حضرت مسیح(ع) به نزد پیغمبران میآمد و با آنها سخن میگفت و از همه بیشتر با یحیی(ع) اُنس داشت. روزی یحیی(ع) بدو فرمود حاجتی با تو دارم. شیطان گفت: قدر و مقام تو نزد من به قدری است که هر چه خواهی انجام میدهم. یحیی فرمود: میخواهم دامها و وسایلی که فرزندان آدم را با آنها گمراه و شکار میکنی به من نشان دهی. شیطان پذیرفت و روز دیگر با شکل مخصوص و ابزار و آلات بسیار و رنگهای گوناگونی به نزد یحیی آمد و خاصیت آن ابزار و رنگها را برای یحیی توضیح داد و کیفیت گمراه ساختن فرزندان آدم را به وسیله آنها شرح داد.
آنگاه یحیی بدو فرمود: آیا هیچگاه بر من ظفر یافته و غالب گشتهای؟ نه، ولی در تو خصلتی است که من آن را خوش دارم. آن خصلت چیست؟ هنگامی که افطار میکنی، سیر غذا میخوری و همان سیری مانع قسمتی از نمازها و شب زنده داری تو میگردد (و همین موجب خوشحالی و سرور من است). یحیی که این سخن را شنید فرمود: من از این ساعت با خدا عهد میکنم که دیگر غذای سیر نخورم تا وقتی که او را دیدار کنم. شیطان نیز گفت: من نیز با خدا عهد میکنم که از این پس مسلمانی را نصیحت نکنم تا وقتی که خدا را دیدار کنم. پس از این گفتار برفت و دیگر به نزد یحیی نیامد[۲۰].[۲۱]
سیره
اصحاب
مخالفان و دشمنان
رحلت و محل دفن
از داستان شهادت یحیی به دست پادشاه زمان خود، در قرآن کریم ذکری نشده و در روایات نیز درباره انگیزه و علت آن اختلاف است. در حدیثی است که در زمان یحیی بن زکریا(ع) پادشاه شهوترانی بود که زنان خودش او را کفایت نمیکردند تا این که با زنی بدکار آشنا شد و آن زن پیوسته نزد او میآمد تا وقتی که سالمند شد و پس از پیری دخترش را برای رفتن به نزد پادشاه آماده کرد و بدو گفت: من میخواهم تو را به نزد پادشاه بفرستم. هنگامی که با تو در آمیخت و از تو پرسید که حاجتت چیست؟ بگو حاجت من آن است که یحیی بن زکریا را به قتل رسانی[۲۲]. آن دختر به دستور مادرش عمل کرد و چون پادشاه با وی در آمیخت، درخواست قتل یحیی را کرد و پس از این که این عمل سه بار تکرار شد، پادشاه یحیی راطلبید و سرش را برید و در طشتی از طلا گذاشتند. در خبر دیگری است که آن زن بدکار از پادشاه قبل از او دختری پیدا کرده بود. سپس پادشاه زمان یحیی نیز او را به ازدواج خود در آورد و چون آن زن سالمند شد، خواست تا آن دختر را به ازدواج این پادشاه درآورد. پادشاه (به دلیل ارادتی که به حضرت یحیی داشت) بدو گفت: من باید حکم آن را از یحیی بن زکریا بپرسم که آیا چنین ازدواجی جایز است یا نه؟ وقتی از یحیی پرسید، آن حضرت فرمود: جایز نیست. همین سبب شد که آن زن کینه یحیی را در دل گیرد و عاقبت روزی آن دختر را آرایش کرد و هنگامی که پادشاه مست شراب بود او را به نزد وی برد... و همان موضوع منجر به قتل یحیی گردید[۲۳]. در نقل دیگری است که پادشاه دختر خواهر زیبایی داشت که شیفته او گردید و خواست با او ازدواج کند و یحیی طبق دین مسیح او را از این ازدواج نهی کرد. مادر آن دختر که فهمید یحیی بن زکریا چنین ازدواجی را نهی کرده، دختر خود را آرایش کرده و به نزد پادشاه فرستاد و چون پادشاه چشمش بدان دختر افتاد، شیفته او شد و از وی پرسید: چه حاجتی داری؟ دختر گفت: حاجت من آن است که یحیی بن زکریا را به قتل رسانی. پادشاه گفت: حاجتی جز این بخواه. دختر گفت: حاجت من همین است و غیر از این حاجتی ندارم. پادشاه در این وقت یحیی را خواست و سرش را برید[۲۴].
در قصص قرآن جادالمولی و قصص الانبیاء نجار نام آن پادشاه هیرودیس و نام دختر هیرودیا نقل شده و در دو کتاب مزبور هیرودیا را دختر برادر پادشاه ذکر کردهاند، نه دختر خواهر او. در انجیل مرقس، هیرودیا را زن برادر هیرودیس دانسته که هیرودیس او را در نکاح خویش در آورده بود. در آنجا داستان را انجیل مرقس اینگونه نقل کرده است: «...هیرودیس فرستاده یحیی را گرفتار نمود او را به زندان بست و به سبب هیرودیا زن برادر او فیلیپس که او را در نکاح خویش درآورده بود. به آن سبب یحیی به هیرودیس گفته بود: نگاه داشتن زن برادرت بر تو روا نیست. پس هیرودیا از او کینه داشت و میخواست او را به قتل رساند، اما نمیتوانست؛ زیرا که هیرودیس از یحیی میترسید و در ضمن او را مردی عادل و مقدس میدانست و رعایتش مینمود و هرگاه از او سخنی میشنید به آن عمل میکرد و به خوشی سخن او را اصغا مینمود. اما چون هنگام فرصت رسید که هیرودیس در روز میلاد خود امرای خود و سرتیپان و رؤسای جلیل را ضیافت نمود و دختر هیرودیا به مجلس درآمد و رقص کرد و هیرودیس و اهل مجلس را شاد نمود. پادشاه بدان دختر گفت: آن چه خواهی از من بطلب تا به تو بدهم. و قسم خورد که آن چه از من خواهی حتی نصف ملک مرا هر آینه به تو عطا کنم. او بیرون رفته به مادر خود گفت که چه بطلبم؟ و مادرش گفت که سر یحیی تعمید دهنده را. در همان ساعت به حضور پادشاه درآمد و خواهش نمود و گفت: میخواهم که الآن سر یحیی تعمید دهنده را در طبقی به من عنایت نمایی. پادشاه به شدت محزون گشت، لکن به سبب پاس قسم و خاطر اهل مجلس نخواست او را محروم نماید. بیدرنگ پادشاه جلادی فرستاده و فرمود تا سرش را بیاورد و او به زندان رفته سر او را از تن جدا ساخته و بر طبقی آورده بدان دختر داد و دختر آن را به مادر خود سپرد. چون شاگردانش شنیدند آمدند و بدن او را برداشته دفن کردند»[۲۵]. در چند حدیث از امام باقر و امام صادق(ع) روایت شده فرمودند: قاتل یحیی بن زکریا فرزند زنا بود، چنانکه کشندگان علی بن ابی طالب و حسین بن علی(ع) نیز زنازاده بودند[۲۶]. در حدیثهای دیگری است که آسمان در قتل دو نفر گریست: یکی در قتل یحیی بن زکریا(ع) و دیگر در قتل حضرت اباعبداللّه الحسین(ع)[۲۷]. در معنای گریستن آسمان و توجیه آن گفتهاند: گریستن آسمان همان قرمزی هنگام طلوع و غروب خورشید است و برخی گفتهاند: یعنی اهل آسمان که مقصود فرشتگان هستند، گریه کردند و مرحوم مجلسی گفته: ممکن است این جمله کنایه از شدت مصیبت باشد[۲۸]. در روایات آمده که چون یحیی را به قتل رساندند، یک قطره از خون آن پیغمبر معصوم روی زمین ریخت. این قطره خون جوشش کرد و بالا آمد و هر قدر مردم روی آن خاک ریختند، آن خون همچنان بالا آمد و از جوشش نایستاد تا این که تل بسیار بزرگی شد و باز هم جوشید و پیوسته میجوشید تا پس از گذشت آن قرن، خدای تعالی بخت نصر را بر آنها مسلط کرد و هفتاد هزار یا بیشتر از آنها را کشت و خون از جوشش ایستاد[۲۹].
نگارنده گوید: بخت نصر که در این روایات آمده بخت نصر معروف که شش قرن قبل از میلاد مسیح میزیسته و دو بار به شهر بیت المقدس حمله کرد نیست، چنانکه مسعودی در اثبات الوصیه گوید: بخت نصری که مردم بیت المقدس را به انتقام قتل یحیی کشت، نوه بخت نصر معروف و فرزند ملت بن بخت نصر بزرگ بوده است، واللّه أعلم. و بعضی هم احتمال دادهاند که بخت نصر از معمرین[۳۰] بوده و عمر طولانی کرده، چنان که از عرائس الفنون نقل شده که گوید: بخت نصر بیش از پانصد و پنجاه سال در دنیا زندگی کرد[۳۱]. برخی گفتهاند: کسی که به شهر بیتالمقدس حمله کرد و برای ایستادن خون یحیی بن زکریا بیشتر مردم را کشت، پادشاهی از شاهان بابل به نام کردوس بوده است. او به سردار خود بنواراز ادان گفت: من به خدای مردم این شهر قسم خوردهام که اگر بر آنها پیروز شوم، آن قدر از ایشان را به قتل برسانم که سیلاب خونشان میان لشکریانم جاری شود. و بعد از پیروزی، مردم بسیاری را کشت تا وقتی که آن خون بایستاد[۳۲]. کلینی از امام صادق(ع) روایت کرده که فرمود: عیسی بن مریم(ع) بر سر قبر یحیی(ع) آمده و از خدای تعالی خواست تا او را زنده کند. خداوند دعایش را مستجاب کرد و یحیی زنده شد و از قبر بیرون آمد و به عیسی گفت: با من چه حاجتی داری؟ عیسی فرمود: میخواهم همانند گذشته که در دنیا بودی مونس من باشی. یحیی گفت: ای عیسی؛ هنوز تلخی مرگ در کام من است. تو میخواهی دوباره مرا به دنیا بازگردانی و تلخی مرگ را در کامم تازه کنی. این سخن را گفت و دوباره به قبر خود بازگشت[۳۳].[۳۴]
شهادت یحیی(ع)
نه تنها تولد یحیی شگفتانگیز بود، مرگ او هم از پارهای جهات عجیب بود، غالب مورخان مسلمان، و همچنین منابع معروف مسیحی جریان این شهادت را چنین نقل کردهاند (هر چند اندک تفاوتی در خصوصیات آن در میان آنها دیده میشود). یحیی قربانی روابط نامشروع یکی از طاغوتهای زمان خود با یکی از محارم خویش شد به این ترتیب که «هیرودیس» پادشاه هوسباز فلسطین، عاشق «هیرودیا» دختر برادر خود شد، و زیبایی و دل او را در گرو عشقی آتشین قرار داد؛ لذا تصمیم به ازدواج با او گرفت!. این خبر به پیامبر بزرگ خدا یحیی(ع) رسید، او صریحاً اعلام کرد که این ازدواج نامشروع است و مخالف دستورات تورات میباشد و من به مبارزه با چنین کاری قیام خواهم کرد. سر و صدای این مسأله در تمام شهر پیچید و به گوش آن دختر «هیرودیا» رسید، او تصمیم گرفت از یحیی که بزرگترین مانع راه خویش میدید در یک فرصت مناسب انتقام گیرد و این مانع را از سر راه هوسهای خویش بردارد. ارتباط خود را با عمویش بیشتر کرد و زیبایی خود را دامی برای او قرار داد و آنچنان در وی نفوذ کرد که روزی «هیرودیس» به او گفت: هر آرزویی داری از من بخواه که منظورت مسلماً انجام خواهد یافت. «هیرودیا» گفت: من هیچ چیز جز سر یحیی را نمیخواهم! زیرا او نام من و تو را بر سر زبانها انداخته، و همۀ مردم به عیبجویی ما نشستهاند، اگر میخواهی دل من آرام شود و خاطرم شاد گردد باید این عمل را انجام دهی! «هیرودیس» که دیوانهوار به آن زن عشق میورزید بیتوجه به عاقبت این کار تسلیم شد و چیزی نگذشت که سر یحیی را نزد آن زن بدکار حاضر ساختند اما عواقب دردناک این عمل، سرانجام دامان او را گرفت.[۳۵]
جستارهای وابسته
- زکریا (پدر)
- عیسی (خالهزاده)
- بنیاسرائیل
منابع
پانویس
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۲۵۳.
- ↑ «پس فرشتگان او را در حالی که در محراب به نماز ایستاده بود ندا دادند: خداوند تو را به (تولّد) یحیی نوید میدهد که «کلمهای از خداوند» را راست میشمارد و سالار و (در برابر زنان) خویشتندار و پیامبری از شایستگان است» سوره آل عمران، آیه ۳۹.
- ↑ «ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم؛ * و از نزد خویش مهر و پاکیزگی ارزانی داشتیم و او پرهیزگار بود * و با پدر و مادرش نکوکار بود و گردنکشی سرکش نبود * و بر او روزی که زاده شد و روزی که خواهد مرد و روزی که او را زنده برانگیزند درود باد» سوره مریم، آیه ۱۲-۱۵.
- ↑ علل الشرائع، ص۳۸؛ کامل التواریخ، ج۱، ص۱۷۰ - ۱۷۵.
- ↑ مجمع البیان، ج۶، ص۵۰۶.
- ↑ مجمع البیان، ج۶، ص۵۰۶.
- ↑ عیون الاخبار، ص۴۲.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص۵۶۹.
- ↑ از روایات اسلامی استفاده میشود که امام حسین(ع) و یحیی نیز جهات مشترکی داشتند لذا از امام علی بن الحسین زین العابدین(ع) چنین نقل شده که فرمود: «ما همراه امام حسین(ع) (به سوی کربلا) بیرون آمدیم، امام در هر منزلی نزول میفرمود و یا از آن کوچ میکرد یاد یحیی و قتل او مینمود و میفرمود: در بیارزشی دنیا نزد خدا همین بس که سر یحیی بن زکریا را به عنوان هدیه به سوی فرد بیعفتی از بیعفتهای بنیاسرائیل بودند». شهادت امام حسین(ع) نیز از جهاتی همانند شهادت یحیی(ع) بود (کیفیت قتل یحیی را بعداً شرح خواهیم داد). و نیز نام حسین(ع) همچون نام یحیی(ع) بیسابقه بود و مدت حمل آنها (به هنگامی که در شکم مادر بودند) نسبت به معمول کوتاهتر بود.
- ↑ سوره مریم، آیه ۷.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۴۱۹.
- ↑ ﴿ا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا * وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيًّا* وَبَرًّا بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبَّارًا عَصِيًّا * وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا﴾ «ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم؛ * و از نزد خویش مهر و پاکیزگی ارزانی داشتیم و او پرهیزگار بود * و با پدر و مادرش نکوکار بود و گردنکشی سرکش نبود * و بر او روزی که زاده شد و روزی که خواهد مرد و روزی که او را زنده برانگیزند درود باد» سوره مریم، آیه ۱۲-۱۵.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۴۲۰.
- ↑ از اینجا روشن میشود اشکالی که پارهای از افراد به بعضی از ائمه شیعه کردهاند که چرا بعضی از آنها در سنین کم به مقام امامت رسیدند نادرست است. در روایتی از یکی از یاران امام جواد(ع) به نام علی بن اسباط میخوانیم که میگوید به خدمت او رسیدم (در حالی که سن امام کم بود) من درست به قامت او خیره شدم تا به ذهن خویش بسپارم و به هنگامی که به مصر باز میگردم کم و کیف مطلب را برای یاران نقل کنم، درست در همین هنگام که در چنین فکری بودم آن حضرت نشست (گوئی تمام فکر مرا خوانده بود) رو به سوی من کرد و گفت: ای علی بن اسباط! خداوند کاری را که در مسألۀ امامت کرده همانند کاری است که در نبوت کرده است، گاه میفرماید: (ما به یحیی در کودکی فرمان نبوت و عقل و درایت دادیم) و گاه دربارۀ انسانها میفرماید: (هنگامی که انسان به حد بلوغ کامل عقل به چهل سال رسید...) بنابراین همانگوند که ممکن است خداوند حکمت را به انسانی در کودکی بدهد در قدرت او است که آن را در چهل سال بدهد.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۴۲۱.
- ↑ پوست درخت خرما و نارگیل را - که به شکل طورهای سیمی است - لیف گویند.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۶۶۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۶۷ به نقل از کتاب زهد الصادق.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص۵۷۱.
- ↑ امالی طوسی، ص۲۱۶ و ۲۱۷.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص۵۷۲.
- ↑ چنین بر میآید که یحیی بن زکریا(ع) با این عمل پادشاه مخالفت کرده و مخالفت خود را اظهار میداشته و همین اظهار مخالفت یحیی، سبب کینه آن زن بدکار گردیده است.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۰ و ۱۸۱؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۱۱۹؛ نجار، قصص الانبیاء، ص۳۶۹.
- ↑ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۱۸.
- ↑ انجیل مرقس، باب ششم، ص۱۷ - ۲۹.
- ↑ مجمع البیان، ج۶، ص۵۰۲ - ۵۰۶؛ بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۲؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۲۰.
- ↑ تفسیر قمی، ص۶۱۶.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۲-۱۸۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۱ - ۱۸۰؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۱۸.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۵۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۵۵ به نقل از عرائس الفنون، ثعلبی و اثبات الوصیه مسعودی، ص۷۲.
- ↑ کامل التواریخ، ج۱، ص۱۰۴.
- ↑ فروع کافی، ج۱، ص۷۲.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص۵۷۳.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۴۲۲.