حضور امام علی در غزوات: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = امام علی| عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = | پرسش مرتبط  = امام علی (پرسش)}}
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[امام علی]]''' است. "'''[[امام علی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[امام علی در قرآن]] - [[امام علی در حدیث]] - [[امام علی در کلام اسلامی]] - [[امام علی در تاریخ اسلامی]] - [[امام علی در تراجم و رجال]]</div>
<div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[امام علی (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>


==مقدمه==
'''[[امام علی]] {{ع}}''' در همه [[غزوات]] [[رسول خدا]] {{صل}}، جز [[غزوه تبوک]] که آن هم به امر [[پیامبر]] {{صل}} در [[مدینه]] ماند، شرکت کرد و در همه این [[جنگ‌ها]] او جزء دلاوران و حماسه‌سازان این [[جنگ‌ها]] بود.  
[[امام علی]]{{ع}} در همه [[غزوات]] [[رسول خدا]]{{صل}}، جز [[غزوه تبوک]] که آن هم به امر [[پیامبر]]{{صل}} در [[مدینه]] ماند، شرکت کرد و در همه این [[جنگ‌ها]] او جزء دلاوران و حماسه‌سازان این [[جنگ‌ها]] بود. در ادامه به برخی از این [[غزوات]] اشاره می‌کنیم:


==[[جنگ بدر]]==
== مقدمه ==
پس از شانزده ماه از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]]، در نخستین [[جنگ]]، که به نام [[غزوه بدر]] مشهور است، [[سپاه اسلام]] و [[مشرکان]] مقابل هم قرار گرفتند و در آن، [[مشرکان]] به [[سختی]] از [[سپاه اسلام]] [[شکست]] خوردند. در این [[جنگ]] پس از اردو زدن [[سپاه اسلام]] در نزدیکی چاه‌های [[بدر]]، به [[دستور]] [[رسول خدا]]{{صل}} گروهی به [[فرماندهی]] [[امام علی]]{{ع}} کنار چاه‌های [[بدر]] رفتند تا درباره [[لشکر]] [[مشرکان]] اطلاعات بیشتری به [[دست]] آورند. آنها در آنجا یک شتر آب‌کش و دو [[غلام]] که از آن [[قریش]] بودند دیدند که هر دو را دستگیر کرده و به نزد [[پیامبر]]{{صل}} آوردند. [[پیامبر]]{{صل}} بعد از پرسیدن سؤالاتی از آنها به [[اصحاب]] خود فرمودند: "شهر [[مکه]] پاره‌های جگر خود را بیرون ریخته است"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۴۲؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۱۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۳۲۴.</ref>.
[[امام علی]] {{ع}} در همه [[غزوات]] [[رسول خدا]] {{صل}}، جز [[غزوه تبوک]] که آن هم به امر [[پیامبر]] {{صل}} در [[مدینه]] ماند، شرکت کرد و در همه این [[جنگ‌ها]] او جزء دلاوران و حماسه‌سازان این [[جنگ‌ها]] بود. در ادامه به برخی از این [[غزوات]] اشاره می‌کنیم:


در [[عرب]]، رسم بر این بود که قبل از حمله عمومی، نبردهای تن به تن صورت می‌گرفت پس ابتدا سه نفر از [[قریش]] به نام‌های [[عُتبه]]، برادرش [[شیبه]] و [[ولید]] [[فرزند]] [[عتبه]] به میدان آمده و مبارز ‌طلبیدند و وقتی جوانانی از [[انصار]] مقابل آنها قرار گرفتند، گفتند: ما با شما کاری نداریم و فریاد زدند: ای [[محمد]]! کسانی هم‌شأن ما به میدان بفرست. [[رسول خدا]]{{صل}} [[عبیده]]، [[حمزه]] و [[امام علی]]{{ع}} را به میدان فرستاد.
== [[جنگ بدر]] ==
پس از شانزده ماه از [[هجرت پیامبر]] {{صل}} به [[مدینه]]، در نخستین [[جنگ]]، که به نام [[غزوه بدر]] مشهور است، [[سپاه اسلام]] و [[مشرکان]] مقابل هم قرار گرفتند و در آن، [[مشرکان]] به [[سختی]] از [[سپاه اسلام]] [[شکست]] خوردند. در این [[جنگ]] پس از اردو زدن [[سپاه اسلام]] در نزدیکی چاه‌های [[بدر]]، به [[دستور]] [[رسول خدا]] {{صل}} گروهی به [[فرماندهی]] [[امام علی]] {{ع}} کنار چاه‌های [[بدر]] رفتند تا درباره [[لشکر]] [[مشرکان]] اطلاعات بیشتری به [[دست]] آورند. آنها در آنجا یک شتر آب‌کش و دو [[غلام]] که از آن [[قریش]] بودند دیدند که هر دو را دستگیر کرده و به نزد [[پیامبر]] {{صل}} آوردند. [[پیامبر]] {{صل}} بعد از پرسیدن سؤالاتی از آنها به [[اصحاب]] خود فرمودند: "شهر [[مکه]] پاره‌های جگر خود را بیرون ریخته است"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۴۲؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۱۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۳۲۴.</ref>.


[[عتبه]] از آنها پرسید: شما کیستید؟ خود را معرفی کنید تا شما را بشناسیم. [[عبیده]] گفت: "من [[عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب]] هستم". [[عتبه]] گفت: "همتای کریمی هستی؛ این دو نفر چه کسانی هستند؟" [[عبیدة]] گفت: "این دو، [[حمزة بن عبد المطلب]] و [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} هستند". [[عتبه]] گفت: "این دو نیز همتایان کریمی هستند". به امر [[رسول خدا]]{{صل}} [[عبیده]] مقابل [[عتبه]] و [[حمزه]] مقابل [[شیبه]] و [[امام علی]]{{ع}} مقابل [[ولید بن عتبه]] قرار گرفتند. [[امام علی]]{{ع}} در همان لحظه نخست حریف خود را کشت و سپس به کمک عمویش [[حمزه]] شتافت و به او فرمود: "عمو [[جان]]! سرت را پایین بیاور" و [[حمزه]] سرش را به داخل سینه‌اش کشید و [[امام علی]] ضربه‌ای بر سر [[شیبه]] زد و آن را دو نیم کرد. سپس با [[حمزه]] به [[یاری]] [[عبیده]] شتافتند و طرف [[نبرد]] او را نیز کشتند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۶۵؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۵۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۴۸.</ref>.
در [[عرب]]، رسم بر این بود که قبل از حمله عمومی، نبردهای تن به تن صورت می‌گرفت پس ابتدا سه نفر از [[قریش]] به نام‌های [[عُتبه]]، برادرش [[شیبه]] و [[ولید]] [[فرزند]] [[عتبه]] به میدان آمده و مبارز ‌طلبیدند و وقتی جوانانی از [[انصار]] مقابل آنها قرار گرفتند، گفتند: ما با شما کاری نداریم و فریاد زدند: ای [[محمد]]! کسانی هم‌شأن ما به میدان بفرست. [[رسول خدا]] {{صل}} [[عبیده]]، [[حمزه]] و [[امام علی]] {{ع}} را به میدان فرستاد.


[[شیخ مفید]] نام ۳۵ نفر از [[مشرکان]] را که در [[جنگ بدر]] به [[دست]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} کشته شدند، با شرح حال برخی از آنها [[نقل]] کرده است که نام‌هایی چون [[ولید بن عتبه]]، دائی [[معاویه]]؛ [[عاص بن سعید]]، [[طعیمة بن عدی]]، [[نوفل بن خویلد]]، [[حنظلة بن ابوسفیان]]، [[زمعة بن اسود]] و [[حارث بن زمعه]] در میان آن دیده می‌شود. البته این تنها نام کسانی است که کشته شدن آنها به [[دست]] [[امیرالمؤمنین]]، قطعی است و اگر آنهایی که [[نقل]] قولی درباره کشته شدن آنها به [[دست]] [[امیرالمؤمنین]] وجود دارد و یا آنها با کمک آن حضرت کشته شده‌اند به این عدد اضافه شود، تعداد کشته‌ شدگان، بسیار بیشتر خواهد بود<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۲-۷۰.</ref>.
[[عتبه]] از آنها پرسید: شما کیستید؟ خود را معرفی کنید تا شما را بشناسیم. [[عبیده]] گفت: "من [[عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب]] هستم". [[عتبه]] گفت: "همتای کریمی هستی؛ این دو نفر چه کسانی هستند؟" [[عبیدة]] گفت: "این دو، [[حمزة بن عبد المطلب]] و [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} هستند". [[عتبه]] گفت: "این دو نیز همتایان کریمی هستند". به امر [[رسول خدا]] {{صل}} [[عبیده]] مقابل [[عتبه]] و [[حمزه]] مقابل [[شیبه]] و [[امام علی]] {{ع}} مقابل [[ولید بن عتبه]] قرار گرفتند. [[امام علی]] {{ع}} در همان لحظه نخست حریف خود را کشت و سپس به کمک عمویش [[حمزه]] شتافت و به او فرمود: "عمو [[جان]]! سرت را پایین بیاور" و [[حمزه]] سرش را به داخل سینه‌اش کشید و [[امام علی]] ضربه‌ای بر سر [[شیبه]] زد و آن را دو نیم کرد. سپس با [[حمزه]] به [[یاری]] [[عبیده]] شتافتند و طرف [[نبرد]] او را نیز کشتند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۶۵؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۵۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۴۸.</ref>.


اکثر افرادی که در این [[جنگ]] به [[دست]] [[امیرالمؤمنین]] کشته شدند از بزرگان و مبارزان مهم [[قریش]] بودند، به طور مثال، [[نوفل بن خویلد]] از سرسخت‌ترین [[دشمنان]] [[رسول خدا]]{{صل}} به شمار می‌رفت و [[قریش]] همیشه او را در [[کارها]] مقدم می‌داشت. زمانی که خبر حضور او در [[جنگ بدر]] به [[پیامبر]]{{صل}} رسید حضرت او را [[نفرین]] کرد و فرمود: "خدایا! [[شر]] نوفل را از من دفع کن". در اواخر [[جنگ]]، [[امام علی]]{{ع}} به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} رفت و شنید که آن حضرت درباره نوفل از [[اصحاب]] می‌پرسد. [[علی]]{{ع}} عرضه داشت: "یا [[رسول الله]] من او را کشتم". [[رسول خدا]]{{صل}} با شنیدن این خبر خوشحال شده، [[تکبیر]] گفتند و سپس فرمودند: "سپاس خدای را که [[نفرین]] مرا درباره نوفل پذیرفت"<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۷-۷۶.</ref>.
[[شیخ مفید]] نام ۳۵ نفر از [[مشرکان]] را که در [[جنگ بدر]] به [[دست]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} کشته شدند، با شرح حال برخی از آنها [[نقل]] کرده است که نام‌هایی چون [[ولید بن عتبه]]، دائی [[معاویه]]؛ [[عاص بن سعید]]، [[طعیمة بن عدی]]، [[نوفل بن خویلد]]، [[حنظلة بن ابوسفیان]]، [[زمعة بن اسود]] و [[حارث بن زمعه]] در میان آن دیده می‌شود. البته این تنها نام کسانی است که کشته شدن آنها به [[دست]] [[امیرالمؤمنین]]، قطعی است و اگر آنهایی که [[نقل]] قولی درباره کشته شدن آنها به [[دست]] [[امیرالمؤمنین]] وجود دارد و یا آنها با کمک آن حضرت کشته شده‌اند به این عدد اضافه شود، تعداد کشته‌ شدگان، بسیار بیشتر خواهد بود<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۲-۷۰.</ref>.


یکی دیگر از این افراد، [[عاص بن سعید]] از دلیران [[جنگی]] [[قریش]] است که بسیاری، از رویارویی با او می‌ترسیدند. او کسی است که [[عمر بن خطاب]] در [[جنگ بدر]] از [[ترس]] شمشیرش، فرار کرد و میدان [[نبرد]] را خالی گذاشت. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با او جنگید و او را به [[جهنم]] روانه کرد. [[نقل]] شده، در ایام [[خلافت عمر]]، روزی [[سعید]] پسر [[عاص بن سعید]] به همراه [[عثمان]] به نزد [[خلیفه]] آمد. [[خلیفه]] به سعید گفت: "به من چنان می‌نگری که گویا از من اندوهی در [[دل]] داری و [[خیال]] می‌کنی پدرت [[عاص]] را من کشته‌ام. ولی من او را نکشتم، زیرا در [[جنگ بدر]] وقتی او را دیدم که چون گاوی برای [[کشتار]] تلاش می‌کند و با شاخ خود به دنبال [[دشمن]] می‌دود و همچون قورباغه‌ای که دو طرف دهانش کف کرده باشد، به میدان وارد شد، ترسیدم و از مقابل او گریختم. وقتی فرار کردم، به من گفت: " ای پسر خطاب! چرا می‌گریزی؟ " در همین هنگام، [[علی]] را دیدم که بر او حمله کرد و او را از پای درآورد. "[[امام علی]]{{ع}} که در آن مجلس، حاضر بود و سخن [[عمر]] را می‌شنید، فرمود: "ای [[عمر]]، از این سخن درگذر که [[بت‌پرستی]] هر آنچه بود با خود برده و [[اسلام]] گذشته را بر باد داده است؛ پس چرا [[مردم]] را بر من می‌شورانی؟" [[عمر]] چون چنین دید [[سکوت]] کرد، اما [[سعید]] گفت: "به [[خدا]] قسم، [[دوست]] نداشتم کشنده پدرم غیر از [[علی بن ابی طالب]]، [[پسر عم]] [[رسول خدا]] باشد"<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۵.</ref>.<ref>[[ حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۴۷-۱۵۰.</ref>
اکثر افرادی که در این [[جنگ]] به [[دست]] [[امیرالمؤمنین]] کشته شدند از بزرگان و مبارزان مهم [[قریش]] بودند، به طور مثال، [[نوفل بن خویلد]] از سرسخت‌ترین [[دشمنان]] [[رسول خدا]] {{صل}} به شمار می‌رفت و [[قریش]] همیشه او را در [[کارها]] مقدم می‌داشت. زمانی که خبر حضور او در [[جنگ بدر]] به [[پیامبر]] {{صل}} رسید حضرت او را [[نفرین]] کرد و فرمود: "خدایا! [[شر]] نوفل را از من دفع کن". در اواخر [[جنگ]]، [[امام علی]] {{ع}} به حضور [[رسول خدا]] {{صل}} رفت و شنید که آن حضرت درباره نوفل از [[اصحاب]] می‌پرسد. [[علی]] {{ع}} عرضه داشت: "یا [[رسول الله]] من او را کشتم". [[رسول خدا]] {{صل}} با شنیدن این خبر خوشحال شده، [[تکبیر]] گفتند و سپس فرمودند: "سپاس خدای را که [[نفرین]] مرا درباره نوفل پذیرفت"<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۷-۷۶.</ref>.


==[[جنگ احد]]==
یکی دیگر از این افراد، [[عاص بن سعید]] از دلیران [[جنگی]] [[قریش]] است که بسیاری، از رویارویی با او می‌ترسیدند. او کسی است که [[عمر بن خطاب]] در [[جنگ بدر]] از [[ترس]] شمشیرش، فرار کرد و میدان [[نبرد]] را خالی گذاشت. [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} با او جنگید و او را به [[جهنم]] روانه کرد. [[نقل]] شده، در ایام [[خلافت عمر]]، روزی [[سعید]] پسر [[عاص بن سعید]] به همراه [[عثمان]] به نزد [[خلیفه]] آمد. [[خلیفه]] به سعید گفت: "به من چنان می‌نگری که گویا از من اندوهی در [[دل]] داری و [[خیال]] می‌کنی پدرت [[عاص]] را من کشته‌ام. ولی من او را نکشتم، زیرا در [[جنگ بدر]] وقتی او را دیدم که چون گاوی برای [[کشتار]] تلاش می‌کند و با شاخ خود به دنبال [[دشمن]] می‌دود و همچون قورباغه‌ای که دو طرف دهانش کف کرده باشد، به میدان وارد شد، ترسیدم و از مقابل او گریختم. وقتی فرار کردم، به من گفت: " ای پسر خطاب! چرا می‌گریزی؟ " در همین هنگام، [[علی]] را دیدم که بر او حمله کرد و او را از پای درآورد. "[[امام علی]] {{ع}} که در آن مجلس، حاضر بود و سخن [[عمر]] را می‌شنید، فرمود: "ای [[عمر]]، از این سخن درگذر که [[بت‌پرستی]] هر آنچه بود با خود برده و [[اسلام]] گذشته را بر باد داده است؛ پس چرا [[مردم]] را بر من می‌شورانی؟" [[عمر]] چون چنین دید [[سکوت]] کرد، اما [[سعید]] گفت: "به [[خدا]] قسم، [[دوست]] نداشتم کشنده پدرم غیر از [[علی بن ابی طالب]]، [[پسر عم]] [[رسول خدا]] باشد"<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۵.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۴۷-۱۵۰.</ref>
[[جنگ احد]] یکی از امور حساس‌ترین و دشوارترین جنگ‌هایی است که حضور [[امام علی]]{{ع}} در آن، سرنوشت‌ساز بوده و است. [[غزوه احد]] در [[سال سوم هجری]] شکل گرفت و علت آن این بود که [[صفوان بن امیه]] که بسیاری از بستگان خود را در [[جنگ بدر]] از [[دست]] داده بود، به [[ابوسفیان]] پیشنهاد کرد، چون دلاوران ما در [[راه]] [[دفاع]] از کاروان تجاری کشته شده‌اند هر کس که در آن کاروان سرمایه‌ای داشته باید در هزینه [[جنگ]] سهیم شود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۸۷.</ref>. بنابراین سود همه [[مال]] التجاره‌ها که گفته شده هزار شتر و پنجاه هزار [[دینار]] بود، برای [[جنگ]] به کار رفت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۹۹- ۲۰۰.</ref> و این [[آیه]] در [[شأن]] آنها نازل شد: {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ...}}<ref>«بی‌گمان کافران دارایی‌های خود را برای بازداشتن (مردم) از راه خدا می‌بخشند.».. سوره انفال، آیه ۳۶.</ref>.


[[رسول خدا]]{{صل}} پس از فرا رسیدن صبح، آماده [[جنگ]] شد. آن حضرت، [[علی]]{{ع}} را [[پرچمدار]] [[مهاجران]] و [[سعد بن عباده]] را [[پرچمدار]] [[انصار]] کرد و خود آن حضرت زیر [[پرچم]] [[انصار]] قرار گرفت. [[فرماندهی]] سمت راست [[لشکر]] [[قریش]] به عهده [[خالد بن ولید]] و [[فرماندهی]] سمت چپ [[لشکر]] به عهده [[عکرمة بن ابی جهل]] قرار گرفت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۲.</ref>.
== [[جنگ احد]] ==
[[جنگ احد]] یکی از امور حساس‌ترین و دشوارترین جنگ‌هایی است که حضور [[امام علی]] {{ع}} در آن، سرنوشت‌ساز بوده و است. [[غزوه احد]] در [[سال سوم هجری]] شکل گرفت و علت آن این بود که [[صفوان بن امیه]] که بسیاری از بستگان خود را در [[جنگ بدر]] از [[دست]] داده بود، به [[ابوسفیان]] پیشنهاد کرد، چون دلاوران ما در [[راه]] [[دفاع]] از کاروان تجاری کشته شده‌اند هر کس که در آن کاروان سرمایه‌ای داشته باید در هزینه [[جنگ]] سهیم شود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۸۷.</ref>. بنابراین سود همه [[مال]] التجاره‌ها که گفته شده هزار شتر و پنجاه هزار [[دینار]] بود، برای [[جنگ]] به کار رفت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۹۹- ۲۰۰.</ref> و این [[آیه]] در [[شأن]] آنها نازل شد: {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ...}}<ref>«بی‌گمان کافران دارایی‌های خود را برای بازداشتن (مردم) از راه خدا می‌بخشند.».. سوره انفال، آیه ۳۶.</ref>.


[[طلحة بن ابی طلحه]] نعره کشان وارد میدان شد و فریاد زد: "ای [[یاران محمد]]! شما معتقدید که کشتگان ما در دوزخند و کشتگان شما در [[بهشت]]؛ با این حال آیا کسی هست که یا من او را به [[بهشت]] روانه کنم یا او مرا به [[دوزخ]]؟" [[امام علی]]{{ع}} به سوی او رفت و فرمود: "قسم به کسی که جانم در [[دست]] اوست از [[مبارزه]] با تو کنار نخواهم رفت تا اینکه با من با شمشیرم تو را به [[جهنم]] بفرستم و با تو با شمشیرت مرا به [[بهشت]] بفرستی" و [[امام علی]]{{ع}} با ضربه‌ای پای او را [[قطع]] کرد و او به پشت به [[زمین]] خورد و [[پرچم]] [[سقوط]] کرد. وی [[امام علی]]{{ع}} را قسم داد که به او رحم کند و زمانی که از حضرت سؤال شد که چرا او را نکشتی، فرمود: "ضربه‌ای به او وارد کردم که هیچگاه زنده نخواهد ماند". پس از [[طلحه]]، [[مسافع بن طلحه]] [[پرچم]] را به [[دست]] گرفت که [[علی]]{{ع}} او را هم کشت و دوباره [[پرچم]] بر [[زمین]] افتاد. پس از او به ترتیب: [[عثمان بن طلحه]]، [[حارث بن ابی طلحه]]، [[ابوعذیر بن عثمان]] و [[عبدالله بن حمید]]، [[پرچم]] را به [[دست]] گرفتند که [[علی]]{{ع}} آنها را کشت و [[پرچم]] [[سقوط]] کرد. تا اینکه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نهمین نفر از [[بنی عبدالدار]] به نام [[ارطارق بن شرحبیل]] را به [[قتل]] رسانید و [[پرچم]] [[سقوط]] کرد. پس از آن [[غلام]] ایشان به نام [[صواب]]، [[پرچم]] را برداشت که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} ضربه‌ای به [[دست]] راست او وارد کرد و آن را [[قطع]] کرد. [[صواب]] [[پرچم]] را به [[دست]] چپ گرفت که آن حضرت ضربه‌ای بر آن وارد کرد و [[دست]] چپ او را هم [[قطع]] کرد. او با دست‌های بریده‌اش [[پرچم]] را در بغل گرفت و فریاد زد: "ای [[بنی عبدالدار]]، آیا جای گله‌ای برای کسی بین من و شما باقی گذاشتم؟!" که در این حال [[امیرالمؤمنین]] ضربه‌ای به سر او وارد کرد و او را کشت و [[پرچم]] دوباره بر [[زمین]] افتاد<ref>تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: حسین علی عربی)، ج۳، ص۵۴.</ref>.
[[رسول خدا]] {{صل}} پس از فرا رسیدن صبح، آماده [[جنگ]] شد. آن حضرت، [[علی]] {{ع}} را [[پرچمدار]] [[مهاجران]] و [[سعد بن عباده]] را [[پرچمدار]] [[انصار]] کرد و خود آن حضرت زیر [[پرچم]] [[انصار]] قرار گرفت. [[فرماندهی]] سمت راست [[لشکر]] [[قریش]] به عهده [[خالد بن ولید]] و [[فرماندهی]] سمت چپ [[لشکر]] به عهده [[عکرمة بن ابی جهل]] قرار گرفت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۲.</ref>.


در این لحظه [[زبیر بن عوام]] و [[مقداد بن اسود]] و همچنین [[رسول خدا]]{{صل}} و [[اصحاب]] به [[لشکر]] [[قریش]] حمله‌ور شدند و [[شکست]] در [[لشکر]] [[قریش]] نمایان شد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۴.</ref>. اما زمانی که مأموران تنگه [[احد]] را رها کردند و [[خالد بن ولید]] از آنجا بر [[مسلمانان]] یورش آورد و عده‌ای از [[مسلمانان]] کشته شدند و زمانی که [[لشکر]] از هر جهت تحت فشار بود، عده‌ای از [[مسلمانان]] به [[فکر]] [[جان]] خود افتادند. [[انس بن نضر]] (عموی [[مالک بن نضر]]) درباره [[رفتار]] برخی [[مسلمانان]] در این زمان چنین می‌گوید: دیدم دسته‌ای از [[مهاجران]] و [[انصار]] که [[عمر بن خطاب]] و [[طلحة بن عبیدالله]] نیز در میان آنها بودند در گوشه‌ای نشسته‌اند. به آنها گفتم: چرا اینجا نشسته‌اید؟ در پاسخ گفتند: [[پیامبر]]{{صل}} کشته شده و دیگر [[نبرد]] فایده‌ای ندارد. من به آنها گفتم: اگر [[پیامبر]] کشته شده دیگر [[زندگی]] سودی ندارد. برخیزید و در آن راهی که او کشته شده شما نیز کشته شوید<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۰۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۶۸.</ref>. [[خداوند]] در [[نکوهش]] کناره‌گیران از [[جنگ]]، این [[آیه]] را نازل فرمود: {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>.
[[طلحة بن ابی طلحه]] نعره کشان وارد میدان شد و فریاد زد: "ای [[یاران محمد]]! شما معتقدید که کشتگان ما در دوزخند و کشتگان شما در [[بهشت]]؛ با این حال آیا کسی هست که یا من او را به [[بهشت]] روانه کنم یا او مرا به [[دوزخ]]؟" [[امام علی]] {{ع}} به سوی او رفت و فرمود: "قسم به کسی که جانم در [[دست]] اوست از [[مبارزه]] با تو کنار نخواهم رفت تا اینکه با من با شمشیرم تو را به [[جهنم]] بفرستم و با تو با شمشیرت مرا به [[بهشت]] بفرستی" و [[امام علی]] {{ع}} با ضربه‌ای پای او را [[قطع]] کرد و او به پشت به [[زمین]] خورد و [[پرچم]] [[سقوط]] کرد. وی [[امام علی]] {{ع}} را قسم داد که به او رحم کند و زمانی که از حضرت سؤال شد که چرا او را نکشتی، فرمود: "ضربه‌ای به او وارد کردم که هیچگاه زنده نخواهد ماند". پس از [[طلحه]]، [[مسافع بن طلحه]] [[پرچم]] را به [[دست]] گرفت که [[علی]] {{ع}} او را هم کشت و دوباره [[پرچم]] بر [[زمین]] افتاد. پس از او به ترتیب: [[عثمان بن طلحه]]، [[حارث بن ابی طلحه]]، [[ابوعذیر بن عثمان]] و [[عبدالله بن حمید]]، [[پرچم]] را به [[دست]] گرفتند که [[علی]] {{ع}} آنها را کشت و [[پرچم]] [[سقوط]] کرد. تا اینکه [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} نهمین نفر از [[بنی عبدالدار]] به نام [[ارطارق بن شرحبیل]] را به [[قتل]] رسانید و [[پرچم]] [[سقوط]] کرد. پس از آن [[غلام]] ایشان به نام [[صواب]]، [[پرچم]] را برداشت که [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} ضربه‌ای به [[دست]] راست او وارد کرد و آن را [[قطع]] کرد. [[صواب]] [[پرچم]] را به [[دست]] چپ گرفت که آن حضرت ضربه‌ای بر آن وارد کرد و [[دست]] چپ او را هم [[قطع]] کرد. او با دست‌های بریده‌اش [[پرچم]] را در بغل گرفت و فریاد زد: "ای [[بنی عبدالدار]]، آیا جای گله‌ای برای کسی بین من و شما باقی گذاشتم؟!" که در این حال [[امیرالمؤمنین]] ضربه‌ای به سر او وارد کرد و او را کشت و [[پرچم]] دوباره بر [[زمین]] افتاد<ref>تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: حسین علی عربی)، ج۳، ص۵۴.</ref>.


در این حال [[امام علی]]{{ع}} مشتی از سنگریزه به روی [[مسلمانان]] فراری پاشید و فرمود: "روی‌تان سیاه باد و پاره پاره و تکه‌تکه گردید؛ به کجا فرار می‌کنید؟! به سوی [[جهنم]]؟!" اما آنها بازنگشتند. [[امام علی]]{{ع}} برای دومین بار این کار را تکرار کرد و در حالی که در دستش [[شمشیر]] لبه پهنی بود که از آن [[خون]] می‌چکید، فرمود: "پیمان بستید و سپس [[پیمان]] شکستید؟! به [[خدا]] قسم که شما برای کشته شدن، [[برتر]] از کسانی هستید که کشته شدند!" و در این حال، گویی که چشمانش همانند دو کاسه [[خون]] شده بود<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۵.</ref>.
در این لحظه [[زبیر بن عوام]] و [[مقداد بن اسود]] و همچنین [[رسول خدا]] {{صل}} و [[اصحاب]] به [[لشکر]] [[قریش]] حمله‌ور شدند و [[شکست]] در [[لشکر]] [[قریش]] نمایان شد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۴.</ref>. اما زمانی که مأموران تنگه [[احد]] را رها کردند و [[خالد بن ولید]] از آنجا بر [[مسلمانان]] یورش آورد و عده‌ای از [[مسلمانان]] کشته شدند و زمانی که [[لشکر]] از هر جهت تحت فشار بود، عده‌ای از [[مسلمانان]] به [[فکر]] [[جان]] خود افتادند. [[انس بن نضر]] (عموی [[مالک بن نضر]]) درباره [[رفتار]] برخی [[مسلمانان]] در این زمان چنین می‌گوید: دیدم دسته‌ای از [[مهاجران]] و [[انصار]] که [[عمر بن خطاب]] و [[طلحة بن عبیدالله]] نیز در میان آنها بودند در گوشه‌ای نشسته‌اند. به آنها گفتم: چرا اینجا نشسته‌اید؟ در پاسخ گفتند: [[پیامبر]] {{صل}} کشته شده و دیگر [[نبرد]] فایده‌ای ندارد. من به آنها گفتم: اگر [[پیامبر]] کشته شده دیگر [[زندگی]] سودی ندارد. برخیزید و در آن راهی که او کشته شده شما نیز کشته شوید<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۰۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۶۸.</ref>. [[خداوند]] در [[نکوهش]] کناره‌گیران از [[جنگ]]، این [[آیه]] را نازل فرمود: {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>.


[[امام علی]]{{ع}} که جزء افراد اندکی بود که در صحنه [[نبرد]] و در [[دفاع]] از [[رسول خدا]]{{صل}} باقی مانده بود به [[فرمان پیامبر]]{{ع}} به آنها حمله می‌کرد و برخی را می‌کشت و بقیه را از [[رسول خدا]]{{صل}} دور می‌کرد. این صحنه چندین بار تکرار شد تا اینکه [[جبرئیل امین]] بر [[رسول خدا]]{{صل}} نازل شد و [[فداکاری]] [[امام علی]]{{ع}} را [[ستایش]] کرد و به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: "این، نهایت [[فداکاری]] است که این [[فرمانده]] از خود نشان می‌دهد". [[رسول خدا]]{{صل}} نیز فرمود: "من از [[علی]] و او از من است". سپس ندائی از [[آسمان]] شنیده شد که می‌گفت: "شمشیری جز [[شمشیر]] [[ذوالفقار]] ([[شمشیر]] [[امام علی]]{{ع}}) و [[جوانمردی]] جز [[علی]]{{ع}} نیست"<ref>{{متن حدیث|لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ}}؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۱۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۷؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۳۷۸. </ref>.
در این حال [[امام علی]] {{ع}} مشتی از سنگریزه به روی [[مسلمانان]] فراری پاشید و فرمود: "روی‌تان سیاه باد و پاره پاره و تکه‌تکه گردید؛ به کجا فرار می‌کنید؟! به سوی [[جهنم]]؟!" اما آنها بازنگشتند. [[امام علی]] {{ع}} برای دومین بار این کار را تکرار کرد و در حالی که در دستش [[شمشیر]] لبه پهنی بود که از آن [[خون]] می‌چکید، فرمود: "پیمان بستید و سپس [[پیمان]] شکستید؟! به [[خدا]] قسم که شما برای کشته شدن، [[برتر]] از کسانی هستید که کشته شدند!" و در این حال، گویی که چشمانش همانند دو کاسه [[خون]] شده بود<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۵.</ref>.


از [[امام علی]]{{ع}} [[نقل]] شده است که فرمودند: در روز [[احد]]، شانزده ضربه به من خورد که چهار بار به [[زمین]] خوردم و هر بار مردی [[خوش‌سیما]] و خوش‌بو به سوی من آمد و بازوی مرا گرفت و مرا از [[زمین]] بلند کرد و گفت: "در [[جنگ]] با اینها به پیش برو و در [[راه]] [[اطاعت خدا]] و [[رسول]] او بجنگ که آن دو نیز از تو [[راضی]] هستند". زمانی که این حادثه را برای [[رسول خدا]]{{صل}} تعریف کردم، آن حضرت فرمود: "او را [[شناختی]]؟" گفتم: نه، ولی شبیه [[دحیه کلبی]] بود. آن حضرت فرمود: "ای [[علی]]! [[خدا]] چشمانت را روشن کند! او [[جبرئیل]] بوده است"<ref>السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۱۷.</ref>.
[[امام علی]] {{ع}} که جزء افراد اندکی بود که در صحنه [[نبرد]] و در [[دفاع]] از [[رسول خدا]] {{صل}} باقی مانده بود به [[فرمان پیامبر]] {{ع}} به آنها حمله می‌کرد و برخی را می‌کشت و بقیه را از [[رسول خدا]] {{صل}} دور می‌کرد. این صحنه چندین بار تکرار شد تا اینکه [[جبرئیل امین]] بر [[رسول خدا]] {{صل}} نازل شد و [[فداکاری]] [[امام علی]] {{ع}} را [[ستایش]] کرد و به [[پیامبر]] {{صل}} گفت: "این، نهایت [[فداکاری]] است که این [[فرمانده]] از خود نشان می‌دهد". [[رسول خدا]] {{صل}} نیز فرمود: "من از [[علی]] و او از من است". سپس ندائی از [[آسمان]] شنیده شد که می‌گفت: "شمشیری جز [[شمشیر]] [[ذوالفقار]] ([[شمشیر]] [[امام علی]] {{ع}}) و [[جوانمردی]] جز [[علی]] {{ع}} نیست"<ref>{{متن حدیث|لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ}}؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۱۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۷؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۳۷۸. </ref>.


به خاطر رشادت‌ها و دلاوری‌های [[امام علی]]{{ع}} در [[جنگ اُحد]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[امام علی]]{{ع}} فرمودند: "ای [[علی]]! اگر [[ایمان]] خلائق و اعمال‌شان را در کفه‌ای قرار دهند و عمل تو را در کفه‌ای دیگر، عمل تو بر عمل همه مخلوقات [[برتری]] دارد. همانا [[خداوند]] بر عمل تو در روز [[احد]]، به [[ملائکه]] مقربش [[افتخار]] می‌کند و پرده آسمان‌های هفت‌گانه را کنار میزند و [[بهشت]] به سوی تو [[نور افشانی]] می‌کند"<ref>ینابیع المودة، قندوزی، ج۱، ص۱۵۰-۱۵۴.</ref>.
از [[امام علی]] {{ع}} [[نقل]] شده است که فرمودند: در روز [[احد]]، شانزده ضربه به من خورد که چهار بار به [[زمین]] خوردم و هر بار مردی [[خوش‌سیما]] و خوش‌بو به سوی من آمد و بازوی مرا گرفت و مرا از [[زمین]] بلند کرد و گفت: "در [[جنگ]] با اینها به پیش برو و در [[راه]] [[اطاعت خدا]] و [[رسول]] او بجنگ که آن دو نیز از تو [[راضی]] هستند". زمانی که این حادثه را برای [[رسول خدا]] {{صل}} تعریف کردم، آن حضرت فرمود: "او را [[شناختی]]؟" گفتم: نه، ولی شبیه [[دحیه کلبی]] بود. آن حضرت فرمود: "ای [[علی]]! [[خدا]] چشمانت را روشن کند! او [[جبرئیل]] بوده است"<ref>السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۱۷.</ref>.


==[[جنگ خندق]]==
به خاطر رشادت‌ها و دلاوری‌های [[امام علی]] {{ع}} در [[جنگ اُحد]] [[رسول خدا]] {{صل}} به [[امام علی]] {{ع}} فرمودند: "ای [[علی]]! اگر [[ایمان]] خلائق و اعمال‌شان را در کفه‌ای قرار دهند و عمل تو را در کفه‌ای دیگر، عمل تو بر عمل همه مخلوقات [[برتری]] دارد. همانا [[خداوند]] بر عمل تو در روز [[احد]]، به [[ملائکه]] مقربش [[افتخار]] می‌کند و پرده آسمان‌های هفت‌گانه را کنار میزند و [[بهشت]] به سوی تو [[نور افشانی]] می‌کند"<ref>ینابیع المودة، قندوزی، ج۱، ص۱۵۰-۱۵۴.</ref>.
این [[جنگ]] که [[احزاب]] نیز نام دارد، در [[سال پنجم هجرت]] روی داد. این [[جنگ]]، همان‌گونه که از نامش پیداست، به [[دلیل]] [[اتحاد]] همه [[دشمنان اسلام]]، از جمله [[قریش]]، [[مشرکان]] و [[یهود]] روی داد که برای نابودی کامل [[اسلام]] به سوی [[مدینه]] حرکت و حدود یک ماه [[مدینه]] را محاصره کردند. در این [[جنگ]] که [[مسلمانان]] در دور [[مدینه]] گودال بزرگی ([[خندق]]) کنده بودند، افرادی از [[لشکر]] [[مشرکان]] تلاش کردند تا از [[خندق]] عبور کنند. [[عمرو بن عبدود]] از نامداران [[قریش]] پس از عبور از [[خندق]]، مبارز‌ طلبید اما هیچ کسی جرأت نکرد تا با او مقابله کند و کسی جز [[امام علی]]{{ع}} از جا برنخاست. [[پیامبر]]{{صل}} به [[علی]]{{ع}} فرمود تا بنشیند، زیرا [[علی]]{{ع}} هنوز [[جوان]] بود اما کسی پاسخ او را نداد. او بار دیگر مبارز‌ طلبید و این بار نیز کسی جز [[علی]]{{ع}} از جا برنخاست. [[پیامبر]]{{صل}} بار دیگر فرمود: "یک نفر برخیزد و [[شر]] این مرد را از سر [[مسلمانان]] کوتاه کند"، اما هیچ کس جز [[امام علی]]{{ع}} از جا برخاست. [[عمرو بن عبدود]] برای سومین بار مبارز‌ طلبید.


زمانی که [[امام علی]]{{ع}} برای مقابله با [[عمرو بن عبدود]] به میدان می‌رفت [[پیامبر اسلام]]{{صل}} شمشیرش را به او داد و برایش [[عمامه]] بست و از [[خدا]] برای [[علی]]{{ع}} کمک خواست و فرمود: "خدایا! او را از روبرو و پشت سر، از راست و چپ، و از بالای سر و [[پایین پا]] [[حفظ]] فرما"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۷۱.</ref> و این جمله [[تاریخی]] خود را فرمود که: "امروز همه [[ایمان]] مقابل همه [[شرک]] قرار گرفت"<ref>مناقب الإمام امیرالمؤمنین{{ع}}، محمد بن سلیمان کوفی، ج۱، ص۲۲۴؛ الطرائف، سید بن طاووس، ص۶۰۰.</ref>.
== [[جنگ خندق]] ==
این [[جنگ]] که [[احزاب]] نیز نام دارد، در [[سال پنجم هجرت]] روی داد. این [[جنگ]]، همان‌گونه که از نامش پیداست، به [[دلیل]] [[اتحاد]] همه [[دشمنان اسلام]]، از جمله [[قریش]]، [[مشرکان]] و [[یهود]] روی داد که برای نابودی کامل [[اسلام]] به سوی [[مدینه]] حرکت و حدود یک ماه [[مدینه]] را محاصره کردند. در این [[جنگ]] که [[مسلمانان]] در دور [[مدینه]] گودال بزرگی ([[خندق]]) کنده بودند، افرادی از [[لشکر]] [[مشرکان]] تلاش کردند تا از [[خندق]] عبور کنند. [[عمرو بن عبدود]] از نامداران [[قریش]] پس از عبور از [[خندق]]، مبارز‌ طلبید اما هیچ کسی جرأت نکرد تا با او مقابله کند و کسی جز [[امام علی]] {{ع}} از جا برنخاست. [[پیامبر]] {{صل}} به [[علی]] {{ع}} فرمود تا بنشیند، زیرا [[علی]] {{ع}} هنوز [[جوان]] بود اما کسی پاسخ او را نداد. او بار دیگر مبارز‌ طلبید و این بار نیز کسی جز [[علی]] {{ع}} از جا برنخاست. [[پیامبر]] {{صل}} بار دیگر فرمود: "یک نفر برخیزد و [[شر]] این مرد را از سر [[مسلمانان]] کوتاه کند"، اما هیچ کس جز [[امام علی]] {{ع}} از جا برخاست. [[عمرو بن عبدود]] برای سومین بار مبارز‌ طلبید.


سپس [[امام علی]]{{ع}} به سرعت به سمت میدان آمد. [[عمرو بن عبدود]] بعد از کمی رجز خوانی مقابل [[امام علی]]{{ع}} قرار گرفت و به ایشان گفت: "پدرت، [[ابوطالب]] [[دوست]] من بود و من نمی‌خواهم [[خون]] [[فرزند]] او را بریزم". [[امام علی]]{{ع}} به او فرمود: "اما من دوست دارم تو را بکشم". [[عمرو بن عبدود]] گفت: "ای پسر [[برادر]] من، [[دوست]] ندارم که مردی [[کریم]] و [[بزرگواری]] چون تو را بکشم؛ بازگرد که برای تو بهتر است". در این هنگام، [[علی]]{{ع}} او را به یاد پیمانی انداخت که او روزی [[دست]] در [[پرده کعبه]] زد و با [[خدا]] [[پیمان]] بست که هر قهرمانی در میدان [[نبرد]] سه پیشنهاد به او کند یکی از آنها را خواهد پذیرفت. [[عمرو بن عبدود]] در پاسخ گفت: "آری چنین است". [[علی]]{{ع}} فرمود: "خواست اول من این است که [[اسلام]] را بپذیری". [[عمرو بن عبدود]] گفت: "از این خواست درگذر که من به [[دین]] تو نیازی ندارم". [[حضرت علی]]{{ع}} فرمود: "پس از [[جنگ]] صرف نظر کن و با همه [[قریش]] به [[مکه]] بازگرد و کار [[پیامبر]] را به دیگران واگذار که در صورت [[پیروزی]] [[پیامبر]]{{صل}}، این کار، سعادتی برای [[قریش]] است و اگر [[پیامبر]]{{صل}} [[شکست]] بخورد، آرزوی تو بدون [[نبرد]]، برآورده شده". [[عمرو بن عبدود]] گفت: "این مطلب مایه سرافکندگی من است، زیرا [[زنان]] [[قریش]] خواهند گفت [[نوجوانی]] مرا [[فریب]] داده است". [[علی]]{{ع}} فرمود: "پس چاره‌ای نیست جز اینکه آماده [[نبرد]] شوی. اکنون حریف تو پیاده است تو نیز از اسب پیاده شو تا با هم [[نبرد]] کنیم". [[عمرو بن عبدود]] عصبانی شد و فریاد زد: "فکر نمی‌کردم هیچ یک از [[عرب]] به [[جنگ]] با من بیاید؛" آن‌گاه از اسب پیاده شد و آن را پی کرد و نقاب خود را کنار زد و با [[امام علی]]{{ع}} به [[جنگ]] پرداخت تا اینکه [[امام]]{{ع}} او را کشت<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۷۰۹؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۸۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۳۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۶۴.</ref>.
زمانی که [[امام علی]] {{ع}} برای مقابله با [[عمرو بن عبدود]] به میدان می‌رفت [[پیامبر اسلام]] {{صل}} شمشیرش را به او داد و برایش [[عمامه]] بست و از [[خدا]] برای [[علی]] {{ع}} کمک خواست و فرمود: "خدایا! او را از روبرو و پشت سر، از راست و چپ، و از بالای سر و [[پایین پا]] [[حفظ]] فرما"<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۷۱.</ref> و این جمله [[تاریخی]] خود را فرمود که: "امروز همه [[ایمان]] مقابل همه [[شرک]] قرار گرفت"<ref>مناقب الإمام امیرالمؤمنین {{ع}}، محمد بن سلیمان کوفی، ج۱، ص۲۲۴؛ الطرائف، سید بن طاووس، ص۶۰۰.</ref>.


[[ابن ابی الحدید]] در این باره می‌نویسد: استادم [[ابوالخیر]] وقتی این قسمت [[تاریخ]] را [[تدریس]] می‌کرد، چنین می‌گفت: در [[حقیقت]]، [[عمرو بن عبدود]] از [[جنگ]] با [[علی]]{{ع}} می‌ترسید، زیرا او در [[جنگ بدر]] از نزدیک، [[شجاعت]] و دلاوری‌های [[علی]]{{ع}} را دیده بود و از کشته‌های [[احد]] به [[دست]] [[علی]]{{ع}} باخبر شده بود، از این رو بهانه می‌آورد و از روبرو شدن با چنین قهرمانی می‌ترسید<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۶۴.</ref>.
سپس [[امام علی]] {{ع}} به سرعت به سمت میدان آمد. [[عمرو بن عبدود]] بعد از کمی رجز خوانی مقابل [[امام علی]] {{ع}} قرار گرفت و به ایشان گفت: "پدرت، [[ابوطالب]] [[دوست]] من بود و من نمی‌خواهم [[خون]] [[فرزند]] او را بریزم". [[امام علی]] {{ع}} به او فرمود: "اما من دوست دارم تو را بکشم". [[عمرو بن عبدود]] گفت: "ای پسر [[برادر]] من، [[دوست]] ندارم که مردی [[کریم]] و [[بزرگواری]] چون تو را بکشم؛ بازگرد که برای تو بهتر است". در این هنگام، [[علی]] {{ع}} او را به یاد پیمانی انداخت که او روزی [[دست]] در [[پرده کعبه]] زد و با [[خدا]] [[پیمان]] بست که هر قهرمانی در میدان [[نبرد]] سه پیشنهاد به او کند یکی از آنها را خواهد پذیرفت. [[عمرو بن عبدود]] در پاسخ گفت: "آری چنین است". [[علی]] {{ع}} فرمود: "خواست اول من این است که [[اسلام]] را بپذیری". [[عمرو بن عبدود]] گفت: "از این خواست درگذر که من به [[دین]] تو نیازی ندارم". [[حضرت علی]] {{ع}} فرمود: "پس از [[جنگ]] صرف نظر کن و با همه [[قریش]] به [[مکه]] بازگرد و کار [[پیامبر]] را به دیگران واگذار که در صورت [[پیروزی]] [[پیامبر]] {{صل}}، این کار، سعادتی برای [[قریش]] است و اگر [[پیامبر]] {{صل}} [[شکست]] بخورد، آرزوی تو بدون [[نبرد]]، برآورده شده". [[عمرو بن عبدود]] گفت: "این مطلب مایه سرافکندگی من است، زیرا [[زنان]] [[قریش]] خواهند گفت [[نوجوانی]] مرا [[فریب]] داده است". [[علی]] {{ع}} فرمود: "پس چاره‌ای نیست جز اینکه آماده [[نبرد]] شوی. اکنون حریف تو پیاده است تو نیز از اسب پیاده شو تا با هم [[نبرد]] کنیم". [[عمرو بن عبدود]] عصبانی شد و فریاد زد: "فکر نمی‌کردم هیچ یک از [[عرب]] به [[جنگ]] با من بیاید؛" آن‌گاه از اسب پیاده شد و آن را پی کرد و نقاب خود را کنار زد و با [[امام علی]] {{ع}} به [[جنگ]] پرداخت تا اینکه [[امام]] {{ع}} او را کشت<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۷۰۹؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۸۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۳۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۶۴.</ref>.


[[جابر بن عبدالله انصاری]] می‌گوید: آنقدر ([[امام علی]]{{ع}} و [[عمرو بن عبدود]]) به هم نزدیک شدند و گرد و غبار بلند شد که ما آن دو را ندیدیم تا اینکه صدای [[تکبیر]] شنیدیم و فهمیدیم که [[علی]]{{ع}} [[عمرو بن عبدود]] را کشته است<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۷۱.</ref>.
[[ابن ابی الحدید]] در این باره می‌نویسد: استادم [[ابوالخیر]] وقتی این قسمت [[تاریخ]] را [[تدریس]] می‌کرد، چنین می‌گفت: در [[حقیقت]]، [[عمرو بن عبدود]] از [[جنگ]] با [[علی]] {{ع}} می‌ترسید، زیرا او در [[جنگ بدر]] از نزدیک، [[شجاعت]] و دلاوری‌های [[علی]] {{ع}} را دیده بود و از کشته‌های [[احد]] به [[دست]] [[علی]] {{ع}} باخبر شده بود، از این رو بهانه می‌آورد و از روبرو شدن با چنین قهرمانی می‌ترسید<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۶۴.</ref>.


[[پیروزی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این [[پیکار]]، فضای [[امید]] به [[پیروزی]] و [[شادی]] را در [[سپاه اسلام]] پدید آورد و [[ترس]] و [[وحشت]] را بر [[دل]] [[سپاه]] [[کفر]] انداخت به طوری که ناخودآگاه فرار را بر قرار ترجیح دادند به جز [[نوفل بن عبدالله]] که اسبش به داخل [[خندق]] افتاد و [[سپاهیان]] او را سنگ [[باران]] کردند، تا اینکه فریاد زد: "کسی به [[جنگ]] من آید تا با او بجنگم". در این هنگام، [[امام علی]]{{ع}} به داخل [[خندق]] رفت و با ضربه‌ای او را به [[جهنم]] روانه کرد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۶۴.</ref>. وقتی خبر کشته شدن [[عمرو بن عبدود]] به عُمره، خواهرش رسید، پرسید: چه کسی جرأت کرد [[برادر]] دلاورم را بکشد؟ گفتند: [[علی بن ابی طالب]]. گفت: بنابراین [[مرگ]] او به [[دست]] همتایی گرامی بوده؛ چشمانم خشک باد اگر بر کشته شدن او بگریم؛ زیرا برادرم، دلاورانی را کشته و با مبارزانی روبرو شده بود. در این میدان هم باید به [[شمشیر]] همتایی گرامی کشته می‌شد. ای [[بنی عامر]]، تاکنون هیچ افتخاری بالاتر از این نشنیده‌ام".
[[جابر بن عبدالله انصاری]] می‌گوید: آنقدر ([[امام علی]] {{ع}} و [[عمرو بن عبدود]]) به هم نزدیک شدند و گرد و غبار بلند شد که ما آن دو را ندیدیم تا اینکه صدای [[تکبیر]] شنیدیم و فهمیدیم که [[علی]] {{ع}} [[عمرو بن عبدود]] را کشته است<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۷۱.</ref>.


[[پیامبر]]{{صل}} درباره این کار [[علی]]{{ع}} فرمود: "پاداش شمشیری که [[علی]] در روز [[خندق]] بر [[عمرو بن عبدود]] زد، از [[پاداش]] عمل امتم تا [[روز قیامت]]، [[برتر]] است"<ref>المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۲؛ شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، ج۲، ص۱۴.</ref>.<ref>[[ حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۵۴-۱۵۸.</ref>
[[پیروزی]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} در این [[پیکار]]، فضای [[امید]] به [[پیروزی]] و [[شادی]] را در [[سپاه اسلام]] پدید آورد و [[ترس]] و [[وحشت]] را بر [[دل]] [[سپاه]] [[کفر]] انداخت به طوری که ناخودآگاه فرار را بر قرار ترجیح دادند به جز [[نوفل بن عبدالله]] که اسبش به داخل [[خندق]] افتاد و [[سپاهیان]] او را سنگ [[باران]] کردند، تا اینکه فریاد زد: "کسی به [[جنگ]] من آید تا با او بجنگم". در این هنگام، [[امام علی]] {{ع}} به داخل [[خندق]] رفت و با ضربه‌ای او را به [[جهنم]] روانه کرد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۶۴.</ref>. وقتی خبر کشته شدن [[عمرو بن عبدود]] به عُمره، خواهرش رسید، پرسید: چه کسی جرأت کرد [[برادر]] دلاورم را بکشد؟ گفتند: [[علی بن ابی طالب]]. گفت: بنابراین [[مرگ]] او به [[دست]] همتایی گرامی بوده؛ چشمانم خشک باد اگر بر کشته شدن او بگریم؛ زیرا برادرم، دلاورانی را کشته و با مبارزانی روبرو شده بود. در این میدان هم باید به [[شمشیر]] همتایی گرامی کشته می‌شد. ای [[بنی عامر]]، تاکنون هیچ افتخاری بالاتر از این نشنیده‌ام".


==[[جنگ خیبر]]==
[[پیامبر]] {{صل}} درباره این کار [[علی]] {{ع}} فرمود: "پاداش شمشیری که [[علی]] در روز [[خندق]] بر [[عمرو بن عبدود]] زد، از [[پاداش]] عمل امتم تا [[روز قیامت]]، [[برتر]] است"<ref>المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۲؛ شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، ج۲، ص۱۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص:۱۵۴-۱۵۸.</ref>
در این [[جنگ]] چند نفر از فرستادگان [[پیامبر]]{{صل}} به قلعه [[خیبر]] حمله‌ور شدند اما موفق نشدند قلعه را [[فتح]] کنند و هر بار [[فرماندهی]] که برای [[فتح]] قلعه رفته بود [[شکست]] خورده پا به فرار می‌گذاشت تا اینکه بیست روز از محاصره قلعه [[گذشت]]. روزی که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: "به خواست [[خدا]] فردا [[پرچم]] را به [[دست]] کسی می‌دهم که به [[دشمن]] حمله می‌کند و هرگز میدان [[جنگ]] را رها نمی‌سازد. او کسی است که [[خدا]] و پیامبرش را [[دوست]] دارد و [[خدا]] و [[رسول]] نیز او را [[دوست]] دارند و باز نمی‌گردد مگر اینکه [[پیروز]] شده باشد"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۵۶.</ref>. [[ابن حجر]] نیز در این باره می‌نویسد: زمانی که صبح شد همه علاقه داشتند که [[رسول خدا]]{{صل}} [[پرچم]] را به [[دست]] آنها بدهد. اما [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "[[علی بن ابی طالب]] کجاست؟" [[اصحاب]] گفتند: [[چشم]] او درد می‌کند. و [[علی]]{{ع}} را نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آوردند و ایشان از آب دهان خود به چشمان [[علی]]{{ع}} مالید و چشمان او [[شفا]] یافت و سپس [[پرچم]] را به وی داد<ref>الاصابه، ج۴، ص۴۶۶.</ref>.


به [[نقل]] دیگر، [[پیامبر]]{{صل}} آب دهان [[مبارک]] خود را به چشم [[علی]]{{ع}} مالید و در [[حق]] او چنین [[دعا]] کرد: "خدایا! [[چشم]] درد و [[گرما]] و سرما را از [[علی]]{{ع}} دور گردان و او را بر علیه دشمنش [[یاری]] و [[فتح]] و [[پیروزی]] را نصیب او کن. به [[راستی]] او [[بنده]] توست. او تو و پیامبرت را [[دوست]] دارد و هرگز از [[جبهه]] فرار نمی‌کند"<ref>مناقب الامام أمیرالمؤمنین{{ع}}، محمد بن سلیمان کوفی، ج۲، ص۴۹۹.</ref>.
== [[جنگ خیبر]] ==
در این [[جنگ]] چند نفر از فرستادگان [[پیامبر]] {{صل}} به قلعه [[خیبر]] حمله‌ور شدند اما موفق نشدند قلعه را [[فتح]] کنند و هر بار [[فرماندهی]] که برای [[فتح]] قلعه رفته بود [[شکست]] خورده پا به فرار می‌گذاشت تا اینکه بیست روز از محاصره قلعه [[گذشت]]. روزی که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمودند: "به خواست [[خدا]] فردا [[پرچم]] را به [[دست]] کسی می‌دهم که به [[دشمن]] حمله می‌کند و هرگز میدان [[جنگ]] را رها نمی‌سازد. او کسی است که [[خدا]] و پیامبرش را [[دوست]] دارد و [[خدا]] و [[رسول]] نیز او را [[دوست]] دارند و باز نمی‌گردد مگر اینکه [[پیروز]] شده باشد"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۵۶.</ref>. [[ابن حجر]] نیز در این باره می‌نویسد: زمانی که صبح شد همه علاقه داشتند که [[رسول خدا]] {{صل}} [[پرچم]] را به [[دست]] آنها بدهد. اما [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "[[علی بن ابی طالب]] کجاست؟" [[اصحاب]] گفتند: [[چشم]] او درد می‌کند. و [[علی]] {{ع}} را نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آوردند و ایشان از آب دهان خود به چشمان [[علی]] {{ع}} مالید و چشمان او [[شفا]] یافت و سپس [[پرچم]] را به وی داد<ref>الاصابه، ج۴، ص۴۶۶.</ref>.


زمانی که [[امام علی]]{{ع}} در مقابل در قلعه قرار گرفت عده‌ای از مبارزان [[یهود]] از قلعه بیرون آمدند تا با ایشان بجنگند. ابتدا [[حارث]] که [[برادر]] [[مرحب خیبری]] بود نعره کشان جلو آمد، به گونه‌ای که کسانی که پشت سر [[امام علی]]{{ع}} بودند بی‌اختیار عقب رفتند، اما [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} چون کوهی در مقابل او ایستاد و لحظه‌ای از درگیری نگذشت که وی را نقش بر [[زمین]] کرد و او در دم [[جان]] داد. [[مرحب خیبری]]، بزرگترین پهلوان [[یهود]]، با دیدن این صحنه ناراحت شد و در حالی که [[غرق]] در [[سلاح]] بود برای [[مبارزه]] با [[امام]]{{ع}} از قلعه بیرون آمد. وی هنگام [[خروج]] در حالی که کلاه خود محکمی از سنگ بر سر گذاشته بود و [[زره]] به تن داشت، به رسم مبارزان [[عرب]] [[رجز]] خواند. [[امام علی]]{{ع}} نیز در مقابل او چنین رجزی خواند و [[قدرت]] و [[عظمت]] خود را به رخ او کشید.
به [[نقل]] دیگر، [[پیامبر]] {{صل}} آب دهان [[مبارک]] خود را به چشم [[علی]] {{ع}} مالید و در [[حق]] او چنین [[دعا]] کرد: "خدایا! [[چشم]] درد و [[گرما]] و سرما را از [[علی]] {{ع}} دور گردان و او را بر علیه دشمنش [[یاری]] و [[فتح]] و [[پیروزی]] را نصیب او کن. به [[راستی]] او [[بنده]] توست. او تو و پیامبرت را [[دوست]] دارد و هرگز از [[جبهه]] فرار نمی‌کند"<ref>مناقب الامام أمیرالمؤمنین {{ع}}، محمد بن سلیمان کوفی، ج۲، ص۴۹۹.</ref>.


پس از رجزخوانی‌ها، [[جنگ]] تن به تن آغاز شد و پس از مدتی زد و خورد ناگهان [[شمشیر]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود او را [[شکست]] و او را دو نیم کرد و مرحب نقش بر [[زمین]] شد و [[جان]] سپرد. سپس عده‌ای به داخل قلعه فرار کرده و عده‌ای دیگر با [[دلاوری]] [[امام علی]]{{ع}} به [[خاک]] مذلت افتادند. [[علی]]{{ع}} خود را به پشت در [[خیبر]] رساند و در را از جا کند و به عنوان پلی روی خندقی که کنده بودند قرار داد تا بقیه [[سپاهیان]] از روی آن عبور کنند. هنگام بازگشت از [[فتح خیبر]] [[امیرالمؤمنین]] آن در را که همچون پل [[خندق]] بوده برداشت و مقداری دورتر پرتاب کرد. [[نقل]] شده است که این در را بیست نفر باهم باز می‌کردند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۲۷.</ref>.<ref>[[ حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۰.</ref>
زمانی که [[امام علی]] {{ع}} در مقابل در قلعه قرار گرفت عده‌ای از مبارزان [[یهود]] از قلعه بیرون آمدند تا با ایشان بجنگند. ابتدا [[حارث]] که [[برادر]] [[مرحب خیبری]] بود نعره کشان جلو آمد، به گونه‌ای که کسانی که پشت سر [[امام علی]] {{ع}} بودند بی‌اختیار عقب رفتند، اما [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} چون کوهی در مقابل او ایستاد و لحظه‌ای از درگیری نگذشت که وی را نقش بر [[زمین]] کرد و او در دم [[جان]] داد. [[مرحب خیبری]]، بزرگترین پهلوان [[یهود]]، با دیدن این صحنه ناراحت شد و در حالی که [[غرق]] در [[سلاح]] بود برای [[مبارزه]] با [[امام]] {{ع}} از قلعه بیرون آمد. وی هنگام [[خروج]] در حالی که کلاه خود محکمی از سنگ بر سر گذاشته بود و [[زره]] به تن داشت، به رسم مبارزان [[عرب]] [[رجز]] خواند. [[امام علی]] {{ع}} نیز در مقابل او چنین رجزی خواند و [[قدرت]] و [[عظمت]] خود را به رخ او کشید.


==[[غزوه حنین]]==
پس از رجزخوانی‌ها، [[جنگ]] تن به تن آغاز شد و پس از مدتی زد و خورد ناگهان [[شمشیر]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود او را [[شکست]] و او را دو نیم کرد و مرحب نقش بر [[زمین]] شد و [[جان]] سپرد. سپس عده‌ای به داخل قلعه فرار کرده و عده‌ای دیگر با [[دلاوری]] [[امام علی]] {{ع}} به [[خاک]] مذلت افتادند. [[علی]] {{ع}} خود را به پشت در [[خیبر]] رساند و در را از جا کند و به عنوان پلی روی خندقی که کنده بودند قرار داد تا بقیه [[سپاهیان]] از روی آن عبور کنند. هنگام بازگشت از [[فتح خیبر]] [[امیرالمؤمنین]] آن در را که همچون پل [[خندق]] بوده برداشت و مقداری دورتر پرتاب کرد. [[نقل]] شده است که این در را بیست نفر باهم باز می‌کردند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۲۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۰.</ref>
بعد از [[فتح مکه]] [[رسول خدا]]{{صل}} پانزده روز در [[مکه]] حضور داشتند که در این مدت علاوه بر [[بیعت]] گروهی [[مردم]] با حضرت، ایشان توانست همه آثار [[شرک]] و [[بت‌پرستی]] را از [[خانه خدا]] و اطراف آن بزداید. اما خبر [[فتح مکه]] و [[تسلط]] [[اسلام]] بر [[مکه]] و [[خانه خدا]] [[بت‌پرستان]] و [[کفار]] اطراف [[مکه]] را سخت پریشان کرد و در [[دل]] آنها [[ترس]] پدید آورد. دو [[قبیله]] [[هوازن]] و [[ثقیف]] از [[ترس]] آنکه [[مسلمانان]] به آنها حمله کنند، به [[فرماندهی]] [[جوان]] سی ساله‌ای به نام [[مالک بن عوف]]، [[سپاه]] بزرگی را تشکیل دادند و در اول [[شوال]] [[سال هشتم هجری]]، به [[سرزمین]] اوطاس در نزدیکی [[حنین]] وارد شدند. [[ارتش]] [[اسلام]] در [[تاریکی]] صبح به وادی [[حنین]] سرازیر شد. به [[دستور]] [[رسول خدا]]{{صل}} هر کس هنگام ورود به [[مکه]] پرچمی در [[دست]] داشت، [[پرچمدار]] شد و [[پیامبر]]{{صل}} بزرگ‌ترین [[پرچم]] را به [[امام علی]]{{ع}} داد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۶.</ref>. [[مالک بن عوف]] به [[قوم]] خود گفت: "هر کدام از شما باید [[زن]] و [[فرزند]] و اموالش را پشت سر خود بیاورد و غلاف شمشیرهایتان را بشکنید و در شیارهای این منطقه و در لابلای درختان مخفی شوید و فردا صبح که هنوز هوا خوب روشن نشده همگی به یکباره بر آنها حمله‌ور شوید و آنها را نابود کنید. همانا [[محمد]] تاکنون با قومی برخورد نکرده است که [[فنون]] [[جنگ]] را خوب بدانند"<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۶.</ref>.


جنگجویان [[هوازن]] که قبلاً در شیارها و پشت سنگ‌ها و پیچ و خم‌های دره [[حنین]] پنهان شده بودند، ناگهان از مخفیگاه بیرون آمده، بر [[مسلمانان]] تاختند. به دنبال آن سواره [[نظام]] [[بنی سلیم]] از هم پاشیده شد و آنها عقب‌نشینی کردند و به دنبال آنها، [[اهل مکه]] و به [[پیروی]] از آنها همه [[مردم]] عقب نشستند و به پشت سر خود هم نگاه نکردند و تنها [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} با تعداد کمی در [[دفاع]] از [[رسول خدا]]{{صل}} باقی ماندند <ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۷.</ref>. یکی از افراد [[قبیله]] [[هوازن]] بر شتری سرخ رنگ سوار بود و نیزه‌ای بلند در [[دست]] داشت که پرچمی سیاه رنگ بر آن بسته بود. او پیش می‌رفت و [[پرچم]] را برافراشته نگاه می‌داشت تا [[مشرکان]] به دنبال او پیشروی کنند. او وقتی دید که پیروزی‌هایی [[دست]] یافته‌اند، بر [[مسلمانان]]، حمله‌ور شد.
== [[غزوه حنین]] ==
بعد از [[فتح مکه]] [[رسول خدا]] {{صل}} پانزده روز در [[مکه]] حضور داشتند که در این مدت علاوه بر [[بیعت]] گروهی [[مردم]] با حضرت، ایشان توانست همه آثار [[شرک]] و [[بت‌پرستی]] را از [[خانه خدا]] و اطراف آن بزداید. اما خبر [[فتح مکه]] و [[تسلط]] [[اسلام]] بر [[مکه]] و [[خانه خدا]] [[بت‌پرستان]] و [[کفار]] اطراف [[مکه]] را سخت پریشان کرد و در [[دل]] آنها [[ترس]] پدید آورد. دو [[قبیله هوازن]] و [[ثقیف]] از [[ترس]] آنکه [[مسلمانان]] به آنها حمله کنند، به [[فرماندهی]] [[جوان]] سی ساله‌ای به نام [[مالک بن عوف]]، [[سپاه]] بزرگی را تشکیل دادند و در اول [[شوال]] [[سال هشتم هجری]]، به [[سرزمین]] اوطاس در نزدیکی [[حنین]] وارد شدند. [[ارتش]] [[اسلام]] در [[تاریکی]] صبح به وادی [[حنین]] سرازیر شد. به [[دستور]] [[رسول خدا]] {{صل}} هر کس هنگام ورود به [[مکه]] پرچمی در [[دست]] داشت، [[پرچمدار]] شد و [[پیامبر]] {{صل}} بزرگ‌ترین [[پرچم]] را به [[امام علی]] {{ع}} داد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۶.</ref>. [[مالک بن عوف]] به [[قوم]] خود گفت: "هر کدام از شما باید [[زن]] و [[فرزند]] و اموالش را پشت سر خود بیاورد و غلاف شمشیرهایتان را بشکنید و در شیارهای این منطقه و در لابلای درختان مخفی شوید و فردا صبح که هنوز هوا خوب روشن نشده همگی به یکباره بر آنها حمله‌ور شوید و آنها را نابود کنید. همانا [[محمد]] تاکنون با قومی برخورد نکرده است که [[فنون]] [[جنگ]] را خوب بدانند"<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۶.</ref>.


پس از آنکه [[علی]]{{ع}} [[ابو جرول]] را کشت، قومش پراکنده و [[مسلمانان]] همه باهم بر آنها حمله‌ور شدند که [[علی]]{{ع}} در پیشاپیش آنها حرکت می‌کرد و به [[تنهایی]] [[چهل]] نفر را کشت<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۳۳۱.</ref>. به دنبال کشته [[ابو جرول]] و [[چهل]] نفر از [[مشرکان]] به [[دست]] [[علی]]{{ع}}، [[نظم]] و آرایش و [[اتحاد]] [[مشرکان]] متلاشی و همین مسئله باعث [[شکست]] آنها و [[پیروزی]] [[مسلمانان]] شد <ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۴۴.</ref>.
جنگجویان [[هوازن]] که قبلاً در شیارها و پشت سنگ‌ها و پیچ و خم‌های دره [[حنین]] پنهان شده بودند، ناگهان از مخفیگاه بیرون آمده، بر [[مسلمانان]] تاختند. به دنبال آن [[سواره‌نظام]] [[بنی سلیم]] از هم پاشیده شد و آنها عقب‌نشینی کردند و به دنبال آنها، [[اهل مکه]] و به [[پیروی]] از آنها همه [[مردم]] عقب نشستند و به پشت سر خود هم نگاه نکردند و تنها [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} با تعداد کمی در [[دفاع]] از [[رسول خدا]] {{صل}} باقی ماندند <ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۷.</ref>. یکی از افراد [[قبیله هوازن]] بر شتری سرخ رنگ سوار بود و نیزه‌ای بلند در [[دست]] داشت که پرچمی سیاه رنگ بر آن بسته بود. او پیش می‌رفت و [[پرچم]] را برافراشته نگاه می‌داشت تا [[مشرکان]] به دنبال او پیشروی کنند. او وقتی دید که پیروزی‌هایی [[دست]] یافته‌اند، بر [[مسلمانان]]، حمله‌ور شد.


در حالی [[پیروزی]] از [[آسمان]] نازل شد که [[هوازن]] صدای ضربات شمشیرها را در هوا می‌شنیدند. به دنبال آن، [[شکست]] خورده، به هر طرف فرار کردند. [[خداوند]] در این باره این [[آیه]] را نازل فرمود: {{متن قرآن|لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ}}<ref>«بی‌گمان خداوند در نبردهایی بسیار و در روز (جنگ) «حنین» شما را یاری کرده است» سوره توبه، آیه ۲۵.</ref>. [[لشکر]] [[اسلام]] در این [[نبرد]] مبارزان [[حنین]] را تا [[طائف]] تعقیب کرد و قلعه محکمی را که [[مالک بن عوف]] و [[قبایل]] دیگر در آن [[پناه]] گرفته بودند، به محاصره خود درآورد. در مدتی که آنها در محاصره بودند، [[پیامبر]]{{صل}} [[امام علی]]{{ع}} را [[مأمور]] ساخت که همه بت‌های موجود در اطراف [[طائف]] را شکسته و آثار [[شرک]] و [[بت‌پرستی]] را نابود کند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۸.</ref>. [[امام علی]]{{ع}} در بین [[راه]] به افرادی از [[قبیله خثعم]] برخورد. از میان آنها مردی به نام شهاب بیرون آمد و مبارز ‌طلبید اما کسی برای [[جنگ]] با او جلو نرفت. [[امام علی]]{{ع}} خواست تا با او بجنگد؛ [[ابوالعاص بن ربیع]]، داماد [[رسول خدا]]{{صل}} که در میان همراهان [[امام]] بود، پیش آمد و گفت: "یا [[علی]]! دیگران این کار را خواهند کرد شما نجنگید" حضرت فرمود: "من به [[جنگ]] او می‌روم، ولی اگر کشته شدم تو [[فرمانده لشکر]] باش". سپس مقابل آن مرد قرار گرفت. [[علی]]{{ع}} به او حمله کرد و آن مرد را کشت و به [[سفر]] خود ادامه داد. و پس از [[شکستن بت‌ها]] و انجام [[مأموریت]]، به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} بازگشت در حالی که هنوز محاصره [[طائف]] ادامه داشت. همین که [[رسول خدا]]{{صل}} [[علی]]{{ع}} را دید [[تکبیر]] گفت و [[دست]] او را گرفته و به کناری برد و با وی [[خلوت]] کرد و به [[گفتگو]] پرداخت. کسی نمی‌دانست آنها درباره چه صحبت میکنند و چون صحبت‌شان طولانی شد، [[عمر بن خطاب]] پیش آمد و به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: "آیا با وی به طور خصوصی سخن می‌گویی؟ [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "ای [[عمر]]! من با او خصوصی سخن نگفتم بلکه [[خداوند]] بود که با او خصوصی سخن می‌گفت"<ref>سنن الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۳۰۳؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۳۳۱.</ref>.<ref>[[ حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۶۱-۱۶۳.</ref>
پس از آنکه [[علی]] {{ع}} [[ابو جرول]] را کشت، قومش پراکنده و [[مسلمانان]] همه باهم بر آنها حمله‌ور شدند که [[علی]] {{ع}} در پیشاپیش آنها حرکت می‌کرد و به [[تنهایی]] [[چهل]] نفر را کشت<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۳۳۱.</ref>. به دنبال کشته [[ابو جرول]] و [[چهل]] نفر از [[مشرکان]] به [[دست]] [[علی]] {{ع}}، [[نظم]] و آرایش و [[اتحاد]] [[مشرکان]] متلاشی و همین مسئله باعث [[شکست]] آنها و [[پیروزی]] [[مسلمانان]] شد <ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۴۴.</ref>.
 
در حالی [[پیروزی]] از [[آسمان]] نازل شد که [[هوازن]] صدای ضربات شمشیرها را در هوا می‌شنیدند. به دنبال آن، [[شکست]] خورده، به هر طرف فرار کردند. [[خداوند]] در این باره این [[آیه]] را نازل فرمود: {{متن قرآن|لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ}}<ref>«بی‌گمان خداوند در نبردهایی بسیار و در روز (جنگ) «حنین» شما را یاری کرده است» سوره توبه، آیه ۲۵.</ref>. [[لشکر]] [[اسلام]] در این [[نبرد]] مبارزان [[حنین]] را تا [[طائف]] تعقیب کرد و قلعه محکمی را که [[مالک بن عوف]] و [[قبایل]] دیگر در آن [[پناه]] گرفته بودند، به محاصره خود درآورد. در مدتی که آنها در محاصره بودند، [[پیامبر]] {{صل}} [[امام علی]] {{ع}} را [[مأمور]] ساخت که همه بت‌های موجود در اطراف [[طائف]] را شکسته و آثار [[شرک]] و [[بت‌پرستی]] را نابود کند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۸.</ref>. [[امام علی]] {{ع}} در بین [[راه]] به افرادی از [[قبیله خثعم]] برخورد. از میان آنها مردی به نام شهاب بیرون آمد و مبارز ‌طلبید اما کسی برای [[جنگ]] با او جلو نرفت. [[امام علی]] {{ع}} خواست تا با او بجنگد؛ [[ابوالعاص بن ربیع]]، داماد [[رسول خدا]] {{صل}} که در میان همراهان [[امام]] بود، پیش آمد و گفت: "یا [[علی]]! دیگران این کار را خواهند کرد شما نجنگید" حضرت فرمود: "من به [[جنگ]] او می‌روم، ولی اگر کشته شدم تو [[فرمانده لشکر]] باش". سپس مقابل آن مرد قرار گرفت. [[علی]] {{ع}} به او حمله کرد و آن مرد را کشت و به [[سفر]] خود ادامه داد. و پس از [[شکستن بت‌ها]] و انجام [[مأموریت]]، به نزد [[رسول خدا]] {{صل}} بازگشت در حالی که هنوز محاصره [[طائف]] ادامه داشت. همین که [[رسول خدا]] {{صل}} [[علی]] {{ع}} را دید [[تکبیر]] گفت و [[دست]] او را گرفته و به کناری برد و با وی [[خلوت]] کرد و به [[گفتگو]] پرداخت. کسی نمی‌دانست آنها درباره چه صحبت میکنند و چون صحبت‌شان طولانی شد، [[عمر بن خطاب]] پیش آمد و به [[پیامبر]] {{صل}} گفت: "آیا با وی به طور خصوصی سخن می‌گویی؟ [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "ای [[عمر]]! من با او خصوصی سخن نگفتم بلکه [[خداوند]] بود که با او خصوصی سخن می‌گفت"<ref>سنن الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۳۰۳؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۳۳۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی| عباسی، حبیب]]، [[علی بن ابی‌طالب (مقاله)| مقاله «علی بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۶۱-۱۶۳.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
خط ۷۸: خط ۷۷:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:جنگ‌های امام علی]]
[[رده:امام علی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۶:۲۶

امام علی (ع) در همه غزوات رسول خدا (ص)، جز غزوه تبوک که آن هم به امر پیامبر (ص) در مدینه ماند، شرکت کرد و در همه این جنگ‌ها او جزء دلاوران و حماسه‌سازان این جنگ‌ها بود.

مقدمه

امام علی (ع) در همه غزوات رسول خدا (ص)، جز غزوه تبوک که آن هم به امر پیامبر (ص) در مدینه ماند، شرکت کرد و در همه این جنگ‌ها او جزء دلاوران و حماسه‌سازان این جنگ‌ها بود. در ادامه به برخی از این غزوات اشاره می‌کنیم:

جنگ بدر

پس از شانزده ماه از هجرت پیامبر (ص) به مدینه، در نخستین جنگ، که به نام غزوه بدر مشهور است، سپاه اسلام و مشرکان مقابل هم قرار گرفتند و در آن، مشرکان به سختی از سپاه اسلام شکست خوردند. در این جنگ پس از اردو زدن سپاه اسلام در نزدیکی چاه‌های بدر، به دستور رسول خدا (ص) گروهی به فرماندهی امام علی (ع) کنار چاه‌های بدر رفتند تا درباره لشکر مشرکان اطلاعات بیشتری به دست آورند. آنها در آنجا یک شتر آب‌کش و دو غلام که از آن قریش بودند دیدند که هر دو را دستگیر کرده و به نزد پیامبر (ص) آوردند. پیامبر (ص) بعد از پرسیدن سؤالاتی از آنها به اصحاب خود فرمودند: "شهر مکه پاره‌های جگر خود را بیرون ریخته است"[۱].

در عرب، رسم بر این بود که قبل از حمله عمومی، نبردهای تن به تن صورت می‌گرفت پس ابتدا سه نفر از قریش به نام‌های عُتبه، برادرش شیبه و ولید فرزند عتبه به میدان آمده و مبارز ‌طلبیدند و وقتی جوانانی از انصار مقابل آنها قرار گرفتند، گفتند: ما با شما کاری نداریم و فریاد زدند: ای محمد! کسانی هم‌شأن ما به میدان بفرست. رسول خدا (ص) عبیده، حمزه و امام علی (ع) را به میدان فرستاد.

عتبه از آنها پرسید: شما کیستید؟ خود را معرفی کنید تا شما را بشناسیم. عبیده گفت: "من عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب هستم". عتبه گفت: "همتای کریمی هستی؛ این دو نفر چه کسانی هستند؟" عبیدة گفت: "این دو، حمزة بن عبد المطلب و علی بن ابی طالب (ع) هستند". عتبه گفت: "این دو نیز همتایان کریمی هستند". به امر رسول خدا (ص) عبیده مقابل عتبه و حمزه مقابل شیبه و امام علی (ع) مقابل ولید بن عتبه قرار گرفتند. امام علی (ع) در همان لحظه نخست حریف خود را کشت و سپس به کمک عمویش حمزه شتافت و به او فرمود: "عمو جان! سرت را پایین بیاور" و حمزه سرش را به داخل سینه‌اش کشید و امام علی ضربه‌ای بر سر شیبه زد و آن را دو نیم کرد. سپس با حمزه به یاری عبیده شتافتند و طرف نبرد او را نیز کشتند[۲].

شیخ مفید نام ۳۵ نفر از مشرکان را که در جنگ بدر به دست امیرالمؤمنین (ع) کشته شدند، با شرح حال برخی از آنها نقل کرده است که نام‌هایی چون ولید بن عتبه، دائی معاویه؛ عاص بن سعید، طعیمة بن عدی، نوفل بن خویلد، حنظلة بن ابوسفیان، زمعة بن اسود و حارث بن زمعه در میان آن دیده می‌شود. البته این تنها نام کسانی است که کشته شدن آنها به دست امیرالمؤمنین، قطعی است و اگر آنهایی که نقل قولی درباره کشته شدن آنها به دست امیرالمؤمنین وجود دارد و یا آنها با کمک آن حضرت کشته شده‌اند به این عدد اضافه شود، تعداد کشته‌ شدگان، بسیار بیشتر خواهد بود[۳].

اکثر افرادی که در این جنگ به دست امیرالمؤمنین کشته شدند از بزرگان و مبارزان مهم قریش بودند، به طور مثال، نوفل بن خویلد از سرسخت‌ترین دشمنان رسول خدا (ص) به شمار می‌رفت و قریش همیشه او را در کارها مقدم می‌داشت. زمانی که خبر حضور او در جنگ بدر به پیامبر (ص) رسید حضرت او را نفرین کرد و فرمود: "خدایا! شر نوفل را از من دفع کن". در اواخر جنگ، امام علی (ع) به حضور رسول خدا (ص) رفت و شنید که آن حضرت درباره نوفل از اصحاب می‌پرسد. علی (ع) عرضه داشت: "یا رسول الله من او را کشتم". رسول خدا (ص) با شنیدن این خبر خوشحال شده، تکبیر گفتند و سپس فرمودند: "سپاس خدای را که نفرین مرا درباره نوفل پذیرفت"[۴].

یکی دیگر از این افراد، عاص بن سعید از دلیران جنگی قریش است که بسیاری، از رویارویی با او می‌ترسیدند. او کسی است که عمر بن خطاب در جنگ بدر از ترس شمشیرش، فرار کرد و میدان نبرد را خالی گذاشت. امیرالمؤمنین (ع) با او جنگید و او را به جهنم روانه کرد. نقل شده، در ایام خلافت عمر، روزی سعید پسر عاص بن سعید به همراه عثمان به نزد خلیفه آمد. خلیفه به سعید گفت: "به من چنان می‌نگری که گویا از من اندوهی در دل داری و خیال می‌کنی پدرت عاص را من کشته‌ام. ولی من او را نکشتم، زیرا در جنگ بدر وقتی او را دیدم که چون گاوی برای کشتار تلاش می‌کند و با شاخ خود به دنبال دشمن می‌دود و همچون قورباغه‌ای که دو طرف دهانش کف کرده باشد، به میدان وارد شد، ترسیدم و از مقابل او گریختم. وقتی فرار کردم، به من گفت: " ای پسر خطاب! چرا می‌گریزی؟ " در همین هنگام، علی را دیدم که بر او حمله کرد و او را از پای درآورد. "امام علی (ع) که در آن مجلس، حاضر بود و سخن عمر را می‌شنید، فرمود: "ای عمر، از این سخن درگذر که بت‌پرستی هر آنچه بود با خود برده و اسلام گذشته را بر باد داده است؛ پس چرا مردم را بر من می‌شورانی؟" عمر چون چنین دید سکوت کرد، اما سعید گفت: "به خدا قسم، دوست نداشتم کشنده پدرم غیر از علی بن ابی طالب، پسر عم رسول خدا باشد"[۵].[۶]

جنگ احد

جنگ احد یکی از امور حساس‌ترین و دشوارترین جنگ‌هایی است که حضور امام علی (ع) در آن، سرنوشت‌ساز بوده و است. غزوه احد در سال سوم هجری شکل گرفت و علت آن این بود که صفوان بن امیه که بسیاری از بستگان خود را در جنگ بدر از دست داده بود، به ابوسفیان پیشنهاد کرد، چون دلاوران ما در راه دفاع از کاروان تجاری کشته شده‌اند هر کس که در آن کاروان سرمایه‌ای داشته باید در هزینه جنگ سهیم شود[۷]. بنابراین سود همه مال التجاره‌ها که گفته شده هزار شتر و پنجاه هزار دینار بود، برای جنگ به کار رفت[۸] و این آیه در شأن آنها نازل شد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ...[۹].

رسول خدا (ص) پس از فرا رسیدن صبح، آماده جنگ شد. آن حضرت، علی (ع) را پرچمدار مهاجران و سعد بن عباده را پرچمدار انصار کرد و خود آن حضرت زیر پرچم انصار قرار گرفت. فرماندهی سمت راست لشکر قریش به عهده خالد بن ولید و فرماندهی سمت چپ لشکر به عهده عکرمة بن ابی جهل قرار گرفت[۱۰].

طلحة بن ابی طلحه نعره کشان وارد میدان شد و فریاد زد: "ای یاران محمد! شما معتقدید که کشتگان ما در دوزخند و کشتگان شما در بهشت؛ با این حال آیا کسی هست که یا من او را به بهشت روانه کنم یا او مرا به دوزخ؟" امام علی (ع) به سوی او رفت و فرمود: "قسم به کسی که جانم در دست اوست از مبارزه با تو کنار نخواهم رفت تا اینکه با من با شمشیرم تو را به جهنم بفرستم و با تو با شمشیرت مرا به بهشت بفرستی" و امام علی (ع) با ضربه‌ای پای او را قطع کرد و او به پشت به زمین خورد و پرچم سقوط کرد. وی امام علی (ع) را قسم داد که به او رحم کند و زمانی که از حضرت سؤال شد که چرا او را نکشتی، فرمود: "ضربه‌ای به او وارد کردم که هیچگاه زنده نخواهد ماند". پس از طلحه، مسافع بن طلحه پرچم را به دست گرفت که علی (ع) او را هم کشت و دوباره پرچم بر زمین افتاد. پس از او به ترتیب: عثمان بن طلحه، حارث بن ابی طلحه، ابوعذیر بن عثمان و عبدالله بن حمید، پرچم را به دست گرفتند که علی (ع) آنها را کشت و پرچم سقوط کرد. تا اینکه امیرالمؤمنین (ع) نهمین نفر از بنی عبدالدار به نام ارطارق بن شرحبیل را به قتل رسانید و پرچم سقوط کرد. پس از آن غلام ایشان به نام صواب، پرچم را برداشت که امیرالمؤمنین (ع) ضربه‌ای به دست راست او وارد کرد و آن را قطع کرد. صواب پرچم را به دست چپ گرفت که آن حضرت ضربه‌ای بر آن وارد کرد و دست چپ او را هم قطع کرد. او با دست‌های بریده‌اش پرچم را در بغل گرفت و فریاد زد: "ای بنی عبدالدار، آیا جای گله‌ای برای کسی بین من و شما باقی گذاشتم؟!" که در این حال امیرالمؤمنین ضربه‌ای به سر او وارد کرد و او را کشت و پرچم دوباره بر زمین افتاد[۱۱].

در این لحظه زبیر بن عوام و مقداد بن اسود و همچنین رسول خدا (ص) و اصحاب به لشکر قریش حمله‌ور شدند و شکست در لشکر قریش نمایان شد[۱۲]. اما زمانی که مأموران تنگه احد را رها کردند و خالد بن ولید از آنجا بر مسلمانان یورش آورد و عده‌ای از مسلمانان کشته شدند و زمانی که لشکر از هر جهت تحت فشار بود، عده‌ای از مسلمانان به فکر جان خود افتادند. انس بن نضر (عموی مالک بن نضر) درباره رفتار برخی مسلمانان در این زمان چنین می‌گوید: دیدم دسته‌ای از مهاجران و انصار که عمر بن خطاب و طلحة بن عبیدالله نیز در میان آنها بودند در گوشه‌ای نشسته‌اند. به آنها گفتم: چرا اینجا نشسته‌اید؟ در پاسخ گفتند: پیامبر (ص) کشته شده و دیگر نبرد فایده‌ای ندارد. من به آنها گفتم: اگر پیامبر کشته شده دیگر زندگی سودی ندارد. برخیزید و در آن راهی که او کشته شده شما نیز کشته شوید[۱۳]. خداوند در نکوهش کناره‌گیران از جنگ، این آیه را نازل فرمود: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ[۱۴].

در این حال امام علی (ع) مشتی از سنگریزه به روی مسلمانان فراری پاشید و فرمود: "روی‌تان سیاه باد و پاره پاره و تکه‌تکه گردید؛ به کجا فرار می‌کنید؟! به سوی جهنم؟!" اما آنها بازنگشتند. امام علی (ع) برای دومین بار این کار را تکرار کرد و در حالی که در دستش شمشیر لبه پهنی بود که از آن خون می‌چکید، فرمود: "پیمان بستید و سپس پیمان شکستید؟! به خدا قسم که شما برای کشته شدن، برتر از کسانی هستید که کشته شدند!" و در این حال، گویی که چشمانش همانند دو کاسه خون شده بود[۱۵].

امام علی (ع) که جزء افراد اندکی بود که در صحنه نبرد و در دفاع از رسول خدا (ص) باقی مانده بود به فرمان پیامبر (ع) به آنها حمله می‌کرد و برخی را می‌کشت و بقیه را از رسول خدا (ص) دور می‌کرد. این صحنه چندین بار تکرار شد تا اینکه جبرئیل امین بر رسول خدا (ص) نازل شد و فداکاری امام علی (ع) را ستایش کرد و به پیامبر (ص) گفت: "این، نهایت فداکاری است که این فرمانده از خود نشان می‌دهد". رسول خدا (ص) نیز فرمود: "من از علی و او از من است". سپس ندائی از آسمان شنیده شد که می‌گفت: "شمشیری جز شمشیر ذوالفقار (شمشیر امام علی (ع)) و جوانمردی جز علی (ع) نیست"[۱۶].

از امام علی (ع) نقل شده است که فرمودند: در روز احد، شانزده ضربه به من خورد که چهار بار به زمین خوردم و هر بار مردی خوش‌سیما و خوش‌بو به سوی من آمد و بازوی مرا گرفت و مرا از زمین بلند کرد و گفت: "در جنگ با اینها به پیش برو و در راه اطاعت خدا و رسول او بجنگ که آن دو نیز از تو راضی هستند". زمانی که این حادثه را برای رسول خدا (ص) تعریف کردم، آن حضرت فرمود: "او را شناختی؟" گفتم: نه، ولی شبیه دحیه کلبی بود. آن حضرت فرمود: "ای علی! خدا چشمانت را روشن کند! او جبرئیل بوده است"[۱۷].

به خاطر رشادت‌ها و دلاوری‌های امام علی (ع) در جنگ اُحد رسول خدا (ص) به امام علی (ع) فرمودند: "ای علی! اگر ایمان خلائق و اعمال‌شان را در کفه‌ای قرار دهند و عمل تو را در کفه‌ای دیگر، عمل تو بر عمل همه مخلوقات برتری دارد. همانا خداوند بر عمل تو در روز احد، به ملائکه مقربش افتخار می‌کند و پرده آسمان‌های هفت‌گانه را کنار میزند و بهشت به سوی تو نور افشانی می‌کند"[۱۸].

جنگ خندق

این جنگ که احزاب نیز نام دارد، در سال پنجم هجرت روی داد. این جنگ، همان‌گونه که از نامش پیداست، به دلیل اتحاد همه دشمنان اسلام، از جمله قریش، مشرکان و یهود روی داد که برای نابودی کامل اسلام به سوی مدینه حرکت و حدود یک ماه مدینه را محاصره کردند. در این جنگ که مسلمانان در دور مدینه گودال بزرگی (خندق) کنده بودند، افرادی از لشکر مشرکان تلاش کردند تا از خندق عبور کنند. عمرو بن عبدود از نامداران قریش پس از عبور از خندق، مبارز‌ طلبید اما هیچ کسی جرأت نکرد تا با او مقابله کند و کسی جز امام علی (ع) از جا برنخاست. پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود تا بنشیند، زیرا علی (ع) هنوز جوان بود اما کسی پاسخ او را نداد. او بار دیگر مبارز‌ طلبید و این بار نیز کسی جز علی (ع) از جا برنخاست. پیامبر (ص) بار دیگر فرمود: "یک نفر برخیزد و شر این مرد را از سر مسلمانان کوتاه کند"، اما هیچ کس جز امام علی (ع) از جا برخاست. عمرو بن عبدود برای سومین بار مبارز‌ طلبید.

زمانی که امام علی (ع) برای مقابله با عمرو بن عبدود به میدان می‌رفت پیامبر اسلام (ص) شمشیرش را به او داد و برایش عمامه بست و از خدا برای علی (ع) کمک خواست و فرمود: "خدایا! او را از روبرو و پشت سر، از راست و چپ، و از بالای سر و پایین پا حفظ فرما"[۱۹] و این جمله تاریخی خود را فرمود که: "امروز همه ایمان مقابل همه شرک قرار گرفت"[۲۰].

سپس امام علی (ع) به سرعت به سمت میدان آمد. عمرو بن عبدود بعد از کمی رجز خوانی مقابل امام علی (ع) قرار گرفت و به ایشان گفت: "پدرت، ابوطالب دوست من بود و من نمی‌خواهم خون فرزند او را بریزم". امام علی (ع) به او فرمود: "اما من دوست دارم تو را بکشم". عمرو بن عبدود گفت: "ای پسر برادر من، دوست ندارم که مردی کریم و بزرگواری چون تو را بکشم؛ بازگرد که برای تو بهتر است". در این هنگام، علی (ع) او را به یاد پیمانی انداخت که او روزی دست در پرده کعبه زد و با خدا پیمان بست که هر قهرمانی در میدان نبرد سه پیشنهاد به او کند یکی از آنها را خواهد پذیرفت. عمرو بن عبدود در پاسخ گفت: "آری چنین است". علی (ع) فرمود: "خواست اول من این است که اسلام را بپذیری". عمرو بن عبدود گفت: "از این خواست درگذر که من به دین تو نیازی ندارم". حضرت علی (ع) فرمود: "پس از جنگ صرف نظر کن و با همه قریش به مکه بازگرد و کار پیامبر را به دیگران واگذار که در صورت پیروزی پیامبر (ص)، این کار، سعادتی برای قریش است و اگر پیامبر (ص) شکست بخورد، آرزوی تو بدون نبرد، برآورده شده". عمرو بن عبدود گفت: "این مطلب مایه سرافکندگی من است، زیرا زنان قریش خواهند گفت نوجوانی مرا فریب داده است". علی (ع) فرمود: "پس چاره‌ای نیست جز اینکه آماده نبرد شوی. اکنون حریف تو پیاده است تو نیز از اسب پیاده شو تا با هم نبرد کنیم". عمرو بن عبدود عصبانی شد و فریاد زد: "فکر نمی‌کردم هیچ یک از عرب به جنگ با من بیاید؛" آن‌گاه از اسب پیاده شد و آن را پی کرد و نقاب خود را کنار زد و با امام علی (ع) به جنگ پرداخت تا اینکه امام (ع) او را کشت[۲۱].

ابن ابی الحدید در این باره می‌نویسد: استادم ابوالخیر وقتی این قسمت تاریخ را تدریس می‌کرد، چنین می‌گفت: در حقیقت، عمرو بن عبدود از جنگ با علی (ع) می‌ترسید، زیرا او در جنگ بدر از نزدیک، شجاعت و دلاوری‌های علی (ع) را دیده بود و از کشته‌های احد به دست علی (ع) باخبر شده بود، از این رو بهانه می‌آورد و از روبرو شدن با چنین قهرمانی می‌ترسید[۲۲].

جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: آنقدر (امام علی (ع) و عمرو بن عبدود) به هم نزدیک شدند و گرد و غبار بلند شد که ما آن دو را ندیدیم تا اینکه صدای تکبیر شنیدیم و فهمیدیم که علی (ع) عمرو بن عبدود را کشته است[۲۳].

پیروزی امیرالمؤمنین (ع) در این پیکار، فضای امید به پیروزی و شادی را در سپاه اسلام پدید آورد و ترس و وحشت را بر دل سپاه کفر انداخت به طوری که ناخودآگاه فرار را بر قرار ترجیح دادند به جز نوفل بن عبدالله که اسبش به داخل خندق افتاد و سپاهیان او را سنگ باران کردند، تا اینکه فریاد زد: "کسی به جنگ من آید تا با او بجنگم". در این هنگام، امام علی (ع) به داخل خندق رفت و با ضربه‌ای او را به جهنم روانه کرد[۲۴]. وقتی خبر کشته شدن عمرو بن عبدود به عُمره، خواهرش رسید، پرسید: چه کسی جرأت کرد برادر دلاورم را بکشد؟ گفتند: علی بن ابی طالب. گفت: بنابراین مرگ او به دست همتایی گرامی بوده؛ چشمانم خشک باد اگر بر کشته شدن او بگریم؛ زیرا برادرم، دلاورانی را کشته و با مبارزانی روبرو شده بود. در این میدان هم باید به شمشیر همتایی گرامی کشته می‌شد. ای بنی عامر، تاکنون هیچ افتخاری بالاتر از این نشنیده‌ام".

پیامبر (ص) درباره این کار علی (ع) فرمود: "پاداش شمشیری که علی در روز خندق بر عمرو بن عبدود زد، از پاداش عمل امتم تا روز قیامت، برتر است"[۲۵].[۲۶]

جنگ خیبر

در این جنگ چند نفر از فرستادگان پیامبر (ص) به قلعه خیبر حمله‌ور شدند اما موفق نشدند قلعه را فتح کنند و هر بار فرماندهی که برای فتح قلعه رفته بود شکست خورده پا به فرار می‌گذاشت تا اینکه بیست روز از محاصره قلعه گذشت. روزی که رسول خدا (ص) فرمودند: "به خواست خدا فردا پرچم را به دست کسی می‌دهم که به دشمن حمله می‌کند و هرگز میدان جنگ را رها نمی‌سازد. او کسی است که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند و باز نمی‌گردد مگر اینکه پیروز شده باشد"[۲۷]. ابن حجر نیز در این باره می‌نویسد: زمانی که صبح شد همه علاقه داشتند که رسول خدا (ص) پرچم را به دست آنها بدهد. اما رسول خدا (ص) فرمود: "علی بن ابی طالب کجاست؟" اصحاب گفتند: چشم او درد می‌کند. و علی (ع) را نزد رسول خدا (ص) آوردند و ایشان از آب دهان خود به چشمان علی (ع) مالید و چشمان او شفا یافت و سپس پرچم را به وی داد[۲۸].

به نقل دیگر، پیامبر (ص) آب دهان مبارک خود را به چشم علی (ع) مالید و در حق او چنین دعا کرد: "خدایا! چشم درد و گرما و سرما را از علی (ع) دور گردان و او را بر علیه دشمنش یاری و فتح و پیروزی را نصیب او کن. به راستی او بنده توست. او تو و پیامبرت را دوست دارد و هرگز از جبهه فرار نمی‌کند"[۲۹].

زمانی که امام علی (ع) در مقابل در قلعه قرار گرفت عده‌ای از مبارزان یهود از قلعه بیرون آمدند تا با ایشان بجنگند. ابتدا حارث که برادر مرحب خیبری بود نعره کشان جلو آمد، به گونه‌ای که کسانی که پشت سر امام علی (ع) بودند بی‌اختیار عقب رفتند، اما امیرالمؤمنین (ع) چون کوهی در مقابل او ایستاد و لحظه‌ای از درگیری نگذشت که وی را نقش بر زمین کرد و او در دم جان داد. مرحب خیبری، بزرگترین پهلوان یهود، با دیدن این صحنه ناراحت شد و در حالی که غرق در سلاح بود برای مبارزه با امام (ع) از قلعه بیرون آمد. وی هنگام خروج در حالی که کلاه خود محکمی از سنگ بر سر گذاشته بود و زره به تن داشت، به رسم مبارزان عرب رجز خواند. امام علی (ع) نیز در مقابل او چنین رجزی خواند و قدرت و عظمت خود را به رخ او کشید.

پس از رجزخوانی‌ها، جنگ تن به تن آغاز شد و پس از مدتی زد و خورد ناگهان شمشیر امیرالمؤمنین (ع) بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود او را شکست و او را دو نیم کرد و مرحب نقش بر زمین شد و جان سپرد. سپس عده‌ای به داخل قلعه فرار کرده و عده‌ای دیگر با دلاوری امام علی (ع) به خاک مذلت افتادند. علی (ع) خود را به پشت در خیبر رساند و در را از جا کند و به عنوان پلی روی خندقی که کنده بودند قرار داد تا بقیه سپاهیان از روی آن عبور کنند. هنگام بازگشت از فتح خیبر امیرالمؤمنین آن در را که همچون پل خندق بوده برداشت و مقداری دورتر پرتاب کرد. نقل شده است که این در را بیست نفر باهم باز می‌کردند[۳۰].[۳۱]

غزوه حنین

بعد از فتح مکه رسول خدا (ص) پانزده روز در مکه حضور داشتند که در این مدت علاوه بر بیعت گروهی مردم با حضرت، ایشان توانست همه آثار شرک و بت‌پرستی را از خانه خدا و اطراف آن بزداید. اما خبر فتح مکه و تسلط اسلام بر مکه و خانه خدا بت‌پرستان و کفار اطراف مکه را سخت پریشان کرد و در دل آنها ترس پدید آورد. دو قبیله هوازن و ثقیف از ترس آنکه مسلمانان به آنها حمله کنند، به فرماندهی جوان سی ساله‌ای به نام مالک بن عوف، سپاه بزرگی را تشکیل دادند و در اول شوال سال هشتم هجری، به سرزمین اوطاس در نزدیکی حنین وارد شدند. ارتش اسلام در تاریکی صبح به وادی حنین سرازیر شد. به دستور رسول خدا (ص) هر کس هنگام ورود به مکه پرچمی در دست داشت، پرچمدار شد و پیامبر (ص) بزرگ‌ترین پرچم را به امام علی (ع) داد[۳۲]. مالک بن عوف به قوم خود گفت: "هر کدام از شما باید زن و فرزند و اموالش را پشت سر خود بیاورد و غلاف شمشیرهایتان را بشکنید و در شیارهای این منطقه و در لابلای درختان مخفی شوید و فردا صبح که هنوز هوا خوب روشن نشده همگی به یکباره بر آنها حمله‌ور شوید و آنها را نابود کنید. همانا محمد تاکنون با قومی برخورد نکرده است که فنون جنگ را خوب بدانند"[۳۳].

جنگجویان هوازن که قبلاً در شیارها و پشت سنگ‌ها و پیچ و خم‌های دره حنین پنهان شده بودند، ناگهان از مخفیگاه بیرون آمده، بر مسلمانان تاختند. به دنبال آن سواره‌نظام بنی سلیم از هم پاشیده شد و آنها عقب‌نشینی کردند و به دنبال آنها، اهل مکه و به پیروی از آنها همه مردم عقب نشستند و به پشت سر خود هم نگاه نکردند و تنها امیرالمؤمنین علی (ع) با تعداد کمی در دفاع از رسول خدا (ص) باقی ماندند [۳۴]. یکی از افراد قبیله هوازن بر شتری سرخ رنگ سوار بود و نیزه‌ای بلند در دست داشت که پرچمی سیاه رنگ بر آن بسته بود. او پیش می‌رفت و پرچم را برافراشته نگاه می‌داشت تا مشرکان به دنبال او پیشروی کنند. او وقتی دید که پیروزی‌هایی دست یافته‌اند، بر مسلمانان، حمله‌ور شد.

پس از آنکه علی (ع) ابو جرول را کشت، قومش پراکنده و مسلمانان همه باهم بر آنها حمله‌ور شدند که علی (ع) در پیشاپیش آنها حرکت می‌کرد و به تنهایی چهل نفر را کشت[۳۵]. به دنبال کشته ابو جرول و چهل نفر از مشرکان به دست علی (ع)، نظم و آرایش و اتحاد مشرکان متلاشی و همین مسئله باعث شکست آنها و پیروزی مسلمانان شد [۳۶].

در حالی پیروزی از آسمان نازل شد که هوازن صدای ضربات شمشیرها را در هوا می‌شنیدند. به دنبال آن، شکست خورده، به هر طرف فرار کردند. خداوند در این باره این آیه را نازل فرمود: ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ[۳۷]. لشکر اسلام در این نبرد مبارزان حنین را تا طائف تعقیب کرد و قلعه محکمی را که مالک بن عوف و قبایل دیگر در آن پناه گرفته بودند، به محاصره خود درآورد. در مدتی که آنها در محاصره بودند، پیامبر (ص) امام علی (ع) را مأمور ساخت که همه بت‌های موجود در اطراف طائف را شکسته و آثار شرک و بت‌پرستی را نابود کند[۳۸]. امام علی (ع) در بین راه به افرادی از قبیله خثعم برخورد. از میان آنها مردی به نام شهاب بیرون آمد و مبارز ‌طلبید اما کسی برای جنگ با او جلو نرفت. امام علی (ع) خواست تا با او بجنگد؛ ابوالعاص بن ربیع، داماد رسول خدا (ص) که در میان همراهان امام بود، پیش آمد و گفت: "یا علی! دیگران این کار را خواهند کرد شما نجنگید" حضرت فرمود: "من به جنگ او می‌روم، ولی اگر کشته شدم تو فرمانده لشکر باش". سپس مقابل آن مرد قرار گرفت. علی (ع) به او حمله کرد و آن مرد را کشت و به سفر خود ادامه داد. و پس از شکستن بت‌ها و انجام مأموریت، به نزد رسول خدا (ص) بازگشت در حالی که هنوز محاصره طائف ادامه داشت. همین که رسول خدا (ص) علی (ع) را دید تکبیر گفت و دست او را گرفته و به کناری برد و با وی خلوت کرد و به گفتگو پرداخت. کسی نمی‌دانست آنها درباره چه صحبت میکنند و چون صحبت‌شان طولانی شد، عمر بن خطاب پیش آمد و به پیامبر (ص) گفت: "آیا با وی به طور خصوصی سخن می‌گویی؟ رسول خدا (ص) فرمود: "ای عمر! من با او خصوصی سخن نگفتم بلکه خداوند بود که با او خصوصی سخن می‌گفت"[۳۹].[۴۰]

منابع

پانویس

  1. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۴۲؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۱۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۳۲۴.
  2. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۶۵؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۵۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۴۸.
  3. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۲-۷۰.
  4. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۷-۷۶.
  5. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۷۵.
  6. عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۴۷-۱۵۰.
  7. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۸۷.
  8. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۹۹- ۲۰۰.
  9. «بی‌گمان کافران دارایی‌های خود را برای بازداشتن (مردم) از راه خدا می‌بخشند.».. سوره انفال، آیه ۳۶.
  10. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۲.
  11. تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: حسین علی عربی)، ج۳، ص۵۴.
  12. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۴.
  13. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۰۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۶۸.
  14. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  15. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۱۱۵.
  16. «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ»؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۱۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۹۷؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۳۷۸.
  17. السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۱۷.
  18. ینابیع المودة، قندوزی، ج۱، ص۱۵۰-۱۵۴.
  19. المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۷۱.
  20. مناقب الإمام امیرالمؤمنین (ع)، محمد بن سلیمان کوفی، ج۱، ص۲۲۴؛ الطرائف، سید بن طاووس، ص۶۰۰.
  21. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۷۰۹؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۸۳؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۳۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۶۴.
  22. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۶۴.
  23. المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۷۱.
  24. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۶۴.
  25. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۲؛ شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، ج۲، ص۱۴.
  26. عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۵۴-۱۵۸.
  27. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۵۶.
  28. الاصابه، ج۴، ص۴۶۶.
  29. مناقب الامام أمیرالمؤمنین (ع)، محمد بن سلیمان کوفی، ج۲، ص۴۹۹.
  30. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۲۷.
  31. عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۰.
  32. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۶.
  33. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۶.
  34. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۷.
  35. مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۳۳۱.
  36. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۴۴.
  37. «بی‌گمان خداوند در نبردهایی بسیار و در روز (جنگ) «حنین» شما را یاری کرده است» سوره توبه، آیه ۲۵.
  38. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۸.
  39. سنن الترمذی، ترمذی، ج۵، ص۳۰۳؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۳۳۱.
  40. عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۱-۱۶۳.