خالد بن ولید: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'مظلومیت پیامبر' به 'مظلومیت پیامبر') |
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==منابع== * +==منابع== {{منابع}} * )) |
||
خط ۹۲: | خط ۹۲: | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
{{منابع}} | |||
* [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']] | * [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[خالد بن ولید (مقاله)|مقاله «خالد بن ولید»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']] | ||
نسخهٔ ۱۶ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۶:۰۲
مقدمه
نام و نسب وی، خالد بن ولید بن مغیرة بن عبدالله قرشی مخزومی[۱] و کنیه او ابوسلیمان است و خود و پدرش در جاهلیت، از بزرگان و اشراف قریش بودهاند. مادرش، ربابه، خواهر میمونه همسر رسول خدا(ص)، و ربابه کبری، همسر عباس بن عبدالمطلب است [۲].
خالد در جنگهای اسلامی تلاشهای قابل توجهی داشته ولی مردی بیباک و سفاک بود و از خونریزی دریغ نداشت. این شجاعت و بیباکی خالد در جنگها، طبق آنچه وی میگوید، در نتیجه اعتماد بر موی پیامبر اسلام(ص) بوده است که در کلاه خود قرار داده بود؛ نقل شده، در جنگ یرموک کلاه خود را گم کرد.دستور داد جستجو کرده آن را بیابند. پس از آنکه پیدا شد، به او گفتند: این کلاه آن قدر ارزش ندارد که این اندازه به آن اهمیت میدهی؟
خالد پاسخ داد: "ارزش آن نه از جهت کلاه بودن آن است، بلکه برای آن است که پیامبر(ص) در عمرهای که به جا آورد، سر خود را تراشید و مردم برای به دست آوردن موی حضرت به طرف ایشان هجوم آوردند. من یک تار از موی جلو سر حضرت را گرفته و در این کلاه قرار دادم و با این کلاه در هر جنگی شرکت کردم، پیروز شدم"[۳].[۴]
پدر خالد
اسلام آوردن خالد
فضایل ساختگی برای خالد بن ولید
کارهای خالد در زمان رسول خدا(ص)
مظلومیت پیامبر(ص) در خیانت خالد بعد از فتح مکه
پیامبر(ص) با ارتش صد هزار نفری خود با تاکتیک ایجاد رعب و وحشت در دل کفار قریش بدون جنگ و خونریزی وارد مکه معظمه شد و پایگاه جرائت و جسارت را از دل مشرکین تسخیر کرد و خائنانی که سالها پیامبر(ص) و مسلمانان را به جرم موحد بودن شکنجه میدادند، ذلیلانه خود را آماده قصاص و تاوان دادن نمودند. پیامبر(ص) که دریای بیکران رحمت الهی بود به همراه سپاهیانش بعد از ورود به مکه وارد مسجدالحرام شدند و طواف نموده و سپس داخل کعبه را از تصاویر خیالی فرشتگان و... پاک نمود. پیامبر(ص) در فتح مکه اصرار داشت که خونی ریخته نشود و حرمت خانه کعبه نگه داشته شود و لذا در بدو تصمیمگیری به فتح مکه، به مسلمانان دستور داد لباس رزم بپوشید ولی مقصد را به کسی نگفت. وقتی همه آماده شدند مقصد را فتح مکه بیان فرمود؛ ولی اصرار داشت بدون تأمل بلکه با عجله باید مسیر مدینه تا مکه را طی کنیم تا دشمن را غافلگیر کرده و قبل از آنکه آماده نبرد شوند و خونی ریخته شود آنجا را فتح کنیم.
وقتی پیامبر(ص) در آستانه فتح مکه قرار گرفت، ابوسفیان که ورود سربازان اسلام را به مکه احساس میکرد مخفیانه نزد عباس عموی پیامبر آمد و امان خواست او هم امان داد. عباس بن عبدالمطلب، ابوسفیان را ردیف مرکب خود نشانده، نزد رسول خدا(ص) آورد؛ زیرا عباس رفیق و هم صحبت او در جاهلیت بود. وقتی بر رسول خدا(ص) وارد شد و خواهش کرد او را امان دهد، پیامبر(ص) که او را دید به او گفت: وای بر تو ای اباسفیان! آیا وقت آن نرسیده است که بدانی معبودی جز خدای یکتا نیست؟ ابوسفیان گفت: پدر و مادرم فدای تو باد تا چه اندازه مهربان، خوشرفتار و جوانمردی! به خدا سوگند به گمانم میرسد اگر غیر از خدا، دیگری در کارها مؤثر بود او مرا یاری میکرد، اما این مطلب یعنی پیامبری و نبوت تو چیزی است که در دل از آن شبههای است. عباس به او گفت: وای بر تو! شهادت حق را گواهی بده تا گردنت را نزدهاند، آنگاه ابوسفیان از ترس شمشیر عباس به رسالت پیامبر(ص) شهادت داد و اسلام آورد[۵].
در فتح مکه پیامبر(ص)، ابوسفیان را که از اول بعثت به رسول خدا شکنجه و عذاب داده بود بخشید و او از ترس اسلام آورد. پیامبر(ص) او را آزاد کرد و خانه او را مأمن کفار قریش قرار داد. وقتی به حضور پیامبر(ص) آمد دید، قدر زیادی سکه طلا و نقره پیش روی حضرت انباشته شده و مقداری زیادی گاو و گوسفند و شتر در اختیار اوست. گفت: یا محمد! کارت بالا گرفته، از این پولها به ما هم بده! حضرت فرمود: هر مقدار میتوانی بردار! دامنها را پر از پول کرد. در محل احشام، پیامبر(ص) فرمود: هر قدر بتواند شتر و گوسفند و گاو بردارد و برداشت.
مردم سخاوت پیامبر(ص) را به دشمن خود دیدند، گفتند: یا رسول الله این همان است که خونهایی به ناحق ریخت و در جنگها به شما سنگ انداخت و دندانت شکست. فرمود: این مرد دنیاست و این هم مال دنیاست. مال دنیا برای اهل دنیاست[۶]. عبدالله بن سعد بن ابیبکر، قرآن را هجو کرده، عبدالله بن زبعری حضرت را مسخره کرده، غلام وحشی حمزه را شهید کرده. هند زن ابوسفیان به پیامبر(ص) جسارتها کرده و جگر عموی پیامبر(ص) را دریده و از بریده اعضای او گردنبند به گردن آویخته. این پیامبر(ص) طبق مصالح اسلام در فتح مکه وقتی این خائنین را دستگیر کرد، در حالی که آنها منتظر بودند که از لبان مبارک پیامبر(ص) چه دستوری صادر میشود و با آنها چه معاملهای میشود، حضرت چشمان مبارکش پر از اشک شد و فرمود: گفته برادرم یوسف شعار من است! ﴿لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾[۷].
مکه بدون خونریزی فتح شد و چهرههای زبون کفار قریش هم با جمله پیامبر(ص) که فرمود: «فَاذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ»؛ بروید که همه شما آزادید، احساس کردند مردهای بودند که از قبر بیرون آمدند. پیامبر اکرم برای ویران کردن بتخانهها و مسلمانان کردن قبایل اطراف مکه، هیئتهایی را به نقاط مختلف مأموریت دادند، تا ضمن محو بتها، مردم را به اسلام دعوت کنند. تنها در میان فرستادگان، خالد بن ولید دست به کشتار بیرحمانه و جنایت هولانگیزی زد که سبب شد پیامبر اکرم برای تلافی جنایت او، علی(ع) را بفرستد و خونهای مقتولین و سایر خسارتهای وارده را بپردازد.
ماجرا از این قرار بود: در اطراف مکه بتخانه معروفی بود به نام «عزی» که در سرزمین «نخله» واقع بود. پیامبر(ص) برای ویران کردنش، خالد بن ولید را مأمور کرد و در ضمن به او دستور داد نزد قبیله بنیجذیمه برود و آنها را به اسلام دعوت کند و تأکید نمود که مبادا در این راه خونی ریخته شود. خالد با ۳۵۰ رزمنده که ترکیبی از مهاجران و انصار و دیگر قبایل عرب بود و عبدالرحمن بن عرف و عبدالله عمر نیز در میان آنها حضور داشتند حرکت کرد تا اینکه در کنار آبی متعلق به بنیجذیمه به نام «الغمیصاء» رسید. خالد از آنان پرسید: شما که هستید؟ گفتند: مسلمانیم! نماز میخوانیم و محمد را تصدیق میکنیم و در قبیله خود مساجدی بنا کردهایم و در آن اذان میگوییم. خالد گفت: چرا با خود سلاح حمل میکنید؟ گفتند: میان ما و برخی قبایل دشمنی وجود دارد، ترسیدیم آنها باشند و سلاح برگرفتیم! خالد گفت: سلاحها را از خود دور کنید.
مردی به نام جحدم در میان مردان قبیله بود که وقتی خالد به آنها نزدیک میشد وی را شناخت و دانست که او قصد جنگ دارد لذا به قوم خود گفت: ای فرزندان جذیمه این خالد است، به خدا قسم سلاح را بر زمین گذاشتن همان و اسارت و کشته شدن همان، به خدا قسم سلاح خود را بر زمین نخواهیم گذاشت و اما قوم او اعتراض کنان گفتند: ای جحدم میخواهی ما را به کشتن بدهی؟ مردم اسلام آورده و سلاحها را بر زمین گذاشتهاند و صلح و امنیت بر همه جا سایه انداخته است. آنها آنقدر اصرار ورزیدند تا اینکه سلاح جحدم را گرفتند و خود نیز سلاحهایشان را بر زمین گذاشتند، اما با کمال تعجب خالد دستور داد آنها را دستگیر کنند و دستهای آنها را ببندند تا صبح تکلیفشان روشن شود. صبح که شد خالد به همراهان خود دستور داد هر که اسیری نزد خود دارد او را به قتل برساند. مردان قبیله بنیسلیم دستور خالد را اطاعت کردند و اسرای خود را کشتند. لکن مهاجران و انصار از این کار سرباز زدند. عبدالرحمن بن عوف در مقابل خالد ایستادگی کرد و گفت: خالد رفتار تو رفتار دوران جاهلیت بود. خالد گفت: انتقام پدرت را گرفتم. عبدالرحمن گفت: دروغ میگویی! من قاتل پدرم را کشتم! تو انتقام عمویت فاکه بن مغیره را گرفتی.
مهاجران و انصار از دستور خالد سرپیچی کردند و دستور پیامبر(ص) را که آنها را برای جنگ نفرستاده بود اطاعت کردند؛ زیرا آن جماعت اسیر بودند و قتل اسیر شرعاً حرام است. علاوه بر آن، این مردان همه مدعی اسلام بودند و خود را مسلم معرفی کرده بودند و دیگر دشمن به حساب نمیآمدند. بنابراین جنگ با آنها هیچ توجیهی نمیتوانست داشته باشد. علت اقدام خالد به کشتن آنان، ریشه در گذشته داشت. به زمانی که کاروانی تجاری متعلق به مکه از یمن باز میگشت و عموی خالد، فاکه بن مغیره و عوف بن عبد عوف و پسرش عبدالرحمن بن عوف در میان آن بودند، این جماعت اموال مردی از بنیجذیمه را با خود آورده بودند که در یمن مرده بود و میخواستند این اموال را به خانوادهاش تحویل دهند، اما مردی از بنیجذیمه به نام خالد هشام راه را بر آنها گرفت و برای تصاحب اموال به مساعدت مردانی که همراه داشت با آنان جنگید و در نتیجه فاکه بن مغیره و عوف بن عوف کشته شدند.
عبدالرحمن عوف توانست قاتل پدر خود یعنی خالد بن هشام را بکشد و چون قریش قصد کردند به جذیمه حمله کنند، مردانی از جذیمه نزد سران قریش آمدند و گفتند: ما از ماجرای حمله به مردان شما خبر نداشتیم، عدهای از مردان ما خودسرانه و از روی نادانی به این کار دست زدهاند و ما راضی به عمل آنها نیستیم، ما حاضریم خسارات مالی شما را جبران کنیم و دیه کشتگان را بپردازیم. قریش نیز این پیشنهاد را پذیرفتند و مسئله تمام شد. اما گویا خالد بن ولید این ماجرا را فراموش نکرده بود و به رغم اسلام آوردن، در پی فرصتی میگشت تا انتقام عموی خود را بگیرد و چون این فرصت به دست آمد، دستور قتل اسرای بنیجذیمه را صادر کرد و با این کار از دستورهای رسول خدا سرپیچی کرد.
زیرا پیامبر(ص) او را به جنگ مأمور نکرده بود از این رو چون این خبر به پیامبر(ص) رسید دستها را به آسمان برداشت و فرمود: «اللهم انی ابرء الیک مما صنع خالد»؛ خدایا من از کردار خالد بیزاری میجویم. سپس پیامبر(ص)، علی(ع) راطلبید و به وی دستور داد تا به جذیمه برود و دیه کشتگان آنان را بپردازد و دیگر خسارات آنها را جبران کند و فرمود: ای علی نزد این قوم برو و در کارشان بنگر و افکار جاهلیت را زیر پای بگذار. علی(ع) با اموالی که پیامبر(ص) در اختیار او قرار داده بود به محل حادثه رفت و تمام خسارات آنها را جبران کرد و دیه کشتگان را پرداخت، سپس فرمود: آیا خونبها و خسارت دیگری مانده است که جبران نکرده باشم؟ گفتند: نه! فرمود: من بقیه این اموال را که در اختیار دارم به شما میدهم تا اگر چیزی باشد که پیامبر(ص) از آن بیخبر و شما آگاه باشید جبران کرده باشم.
سپس علی(ع) نزد پیامبر(ص) بازگشت و گزارش کار را عرضه داشت. پیامبر(ص) دست به آسمان برد و فرمود: خدایا از کردار خالد بیزاری میجویم و این کلام را سه بار تکرار کرد تا اندکی آرامش یابد؛ زیرا کار خالد او را بسیار اندوهگین ساخته بود[۸].[۹].
مظلومیت پیامبر(ص) در قهرمانسازی از شخصیت خالد
تاریخ صدر اسلام مکرر نقش منفی خالد بن ولی را در جنگهای مختلف علیه پیامبر اسلام و مسلمانان در خود ثبت کرده است و به عنوان بازوی قدرتمند سپاه مشر کین در جنگهای بدر واحد و... مطرح بوده است. گرچه ایشان قبل از فتح مکه مسلمان شد؛ ولی از روزی که اسلام آورد باز هم نقش تروریستی و جنگ با شیوه ناجوانمردانه را چه در عصر پیامبر(ص) و چه بعد از وفات حضرت مشاهده میکنیم.
ولی بعضی از متعصبین اهل سنت سعی کردهاند، در قساوت و خونریزی خالد غلو کرده و از این چهره خونریز، به نفع تاریخ اسلام قهرمانسازی کنند. غافل از اینکه اسلام اصالتاً دین جنگ نبوده و نیست! بلکه جنگ را وسیلهای برای برداشتن خار سر راه هدایت مردم استفاده کرده است؛ ولی چهرهسازی از خالد و اغراق در خونریزی از اقوام و قبایل باعث شده که بعضی با مطالعه تاریخ زندگی خالد اینگونه قضاوت کنند که اسلام دین شمشیر است و به زور خود را بر مردم تحمیل کرده است، اسلام دین بیرحمی و قساوت است و نه دین رافت و رحمت.
نویسنده منحرفی مثل سیف بن عمر سازنده افسانه عبدالله بن سبا مینویسد: خالد بن ولید در جنگ ذات السلاسل به لشکریان ایران که با زنجیرها و سلاسل به هم بسته شده بودند شبیخون میزند و همه افراد آن لشکر را نابود میسازد و در جنگ «ثنی» چنان کشتار میکند که شماره کشته شدگان در میدان جنگ به سی هزار تن بالغ میگردد و جمعی دیگر از ایشان در آب غرق میشوند و در «ولجه» کشت و کشتار وحشتانگیزی در میان سربازان ایران به راه میاندازد که از ترس و وحشت توجه به کشته شدن یکدیگر نداشته باشند و قهرمانی را که برابر هزار نفر بود به قتل میرساند، سپس به کشته او تکیه میزند و مشغول غذا خوردن میگردد.
خالد در جنگ «الیس» سوگند یاد میکند که از خون دشمن نهری جاری سازد و تمام مردم سرزمین الیس را سه روز متوالی میآورد در کنار نهر گردن میزند، تا آنکه تعداد کشته شدگان در این جنگ به هفتاد هزار تن میرسد و آنگاه شهر «امغیشیا» را ویران میکند و در جنگ حیره، لشکر «ازادبه» را از بین میبرد و در جنگ «حصید» قعقاع بن عمرو به کشت و کشتار بزرگ و وحشتانگیزی دست میزند و مردم «مصیخ» که در حالت خواب و از همه جا بیخبر از سه طرف مورد حمله و هجوم مسلمانان قرار میگیرند و آن قدر کشته میشوند که همه جا از اجساد کشته شدگان پر و مانند لاشههای گوسفندان به روی هم میافتد.
باز بنا به نقل سیف، مسلمانان از سه طرف به مردم «زمیل» حمله سختی میبرند و کشت و کشتار شدیدی که مانند آن در جنگهای پیش دیده نشده بود به راه میاندازند؛ زیرا در این جنگ نیز خالد بن ولید قسم یاد کرده بود که به آنان شبیخون زند و همه را از بین ببرد. باز خالد دستور میدهد که پس از شکست مردم «فراض» به آنان سختگیری کنند؛ لذا مسلمانان آنان را دسته دسته میآوردند و چون در یک جا گرد آمدند همه را گردن زدند و به قتل رساندند و تعداد کشته شدگان این جنگ به صد هزار نفر بالغ میگردید.
این است فتوحات و جنگهایی که سیف برای اسلام و مسلمانان میسراید! کدام انسان است که از شنیدن این فجایع مو بر بدنش راست نگردد؟ مگر جنایات و خونریزیهای لشکر مغول و تاتار و دیگر غارتگران تاریخ بیش از این بوده که در این فتوحات موهوم آمده است؟ آیا جا ندارد که دشمنان اسلام همین تاریخهای ساختگی را در لباس وقایع تاریخی انتشار داده و به صورت حربهای علیه اسلام به کار برند و بگویند اسلام به زور شمشیر پیش رفته است[۱۰].[۱۱].
خالد و اُکَیدِر بن عبدالملک
تقاضای پادشاه دومة الجندل
نامه پیامبر اسلام به اکیدر
کشته شدن اکیدر به دست خالد
خالد و همکاری با مشرکان در جنگها
مکر خالد قبل از صلح در حدیبیه
خالد و شرکت در جنگها بعد از مسلمان شدن
خالد و کشتن افراد قبیلۀ بنی جذیمه
خالد و ابوبکر
خالد و کشتن مالک بن نویره
خالد و عمر
خالد و بغض امیرالمؤمنین(ع)
خالد و اجرای نقشه قتل امیرالمؤمنین علی(ع)
سرانجام خالد
پرسشهای وابسته
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۳؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۸، ص۱۸۸.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۱۷؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۲۹۹؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۳۴۹؛ معجم طبرانی، ج۴، ص۱۰۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۲۴۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۳۷۴.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «خالد بن ولید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۸۴-۴۸۵.
- ↑ ترجمه الغدیر، ج۶، ص۷۷.
- ↑ عمادزاده، زندگانی امام هادی، ص۴۲.
- ↑ «(یوسف) گفت: امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربانترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه ۹۲.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۷، ص۲۲۵.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۳۶.
- ↑ عبدالله بن سبا، ج۲، ص۱۱۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۴۱.