دلایل اثبات امامت امام مهدی چیست؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - '\. \:\:\:\:\:\:(.*)\s' به '. $1 ')
جز (جایگزینی متن - '\: \:\:\:\:\:\:(.*)\s' به ': $1 ')
خط ۱۸: خط ۱۸:
[[پرونده:Pic259.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[عبدالمجید زهادت]]]]
[[پرونده:Pic259.jpg|100px|right|بندانگشتی|[[عبدالمجید زهادت]]]]
::::::حجت الاسلام و المسلمین '''[[عبدالمجید زهادت]]'''، در کتاب  ''«[[معارف و عقاید ۵ ج۲ (کتاب)|معارف و عقاید ۵ ج۲]]»'' در این‌باره گفته است:
::::::حجت الاسلام و المسلمین '''[[عبدالمجید زهادت]]'''، در کتاب  ''«[[معارف و عقاید ۵ ج۲ (کتاب)|معارف و عقاید ۵ ج۲]]»'' در این‌باره گفته است:
::::::«۱. [[محمد بن ابراهیم بن مهزیار]] گوید: پس از [[وفات]] [[حضرت]] ابی [[محمد]] {{ع}} (درباره جانشینش) به [[شک]] افتادم و نزد پدرم [[مال]] بسیاری (از سهم [[امام]] {{ع}}) گرد آمده بود، آنها را برداشت و به کشتی نشست، من هم دنبال او رفتم، او را تب [[سختی]] گرفت و گفت: پسرجان! مرا برگردان که این بیماری [[مرگ]] است، آنگاه گفت: درباره این [[اموال]] از [[خدا]] بترس و به من [[وصیت]] نمود و سپس [[وفات]] کرد. من با خود گفتم: پدر من کسی نبود که [[وصیت]] نادرستی کند. من این [[اموال]] را به [[عراق]] می‌برم و در آنجا خانه‌ای بالای شط اجاره می‌کنم و به کسی چیزی نمی‌گویم، اگر موضوع برایم آشکار شد، چنان که در زمان [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} برایم واضح شد، به او می‌دهم و گرنه مدتی با آنها خوش می‌گذرانم. وارد [[عراق]] شدم و منزلی بالای شط اجاره کردم، و چند روز آنجام بودم، ناگاه فرستاده‌ای آمد و نامه‌ای همراه داشت که: ای [[محمد]]! تو چنین و چنان اموالی را در میان چنین و چنان ظروفی همراه داری تا آنجا که همه اموالی را که همراه من بود و خودم هم به تفصیل نمی‌دانستم برایم شرح داد، من آنها را به فرستاده [[تسلیم]] کردم و چند روز آنجا ماندم، کسی سربه سوی من بلند نکرد (و نزد من نیامد) من اندوهگین شدم، سپس نامه‌ای به من رسید که: ترا به جای پدرت [[منصوب]] ساختیم، [[خدا]] را [[شکر]] کن<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۸، ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۵۵، غیبت طوسی، ص ۲۸۱.</ref>.
 
«۱. [[محمد بن ابراهیم بن مهزیار]] گوید: پس از [[وفات]] [[حضرت]] ابی [[محمد]] {{ع}} (درباره جانشینش) به [[شک]] افتادم و نزد پدرم [[مال]] بسیاری (از سهم [[امام]] {{ع}}) گرد آمده بود، آنها را برداشت و به کشتی نشست، من هم دنبال او رفتم، او را تب [[سختی]] گرفت و گفت: پسرجان! مرا برگردان که این بیماری [[مرگ]] است، آنگاه گفت: درباره این [[اموال]] از [[خدا]] بترس و به من [[وصیت]] نمود و سپس [[وفات]] کرد. من با خود گفتم: پدر من کسی نبود که [[وصیت]] نادرستی کند. من این [[اموال]] را به [[عراق]] می‌برم و در آنجا خانه‌ای بالای شط اجاره می‌کنم و به کسی چیزی نمی‌گویم، اگر موضوع برایم آشکار شد، چنان که در زمان [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} برایم واضح شد، به او می‌دهم و گرنه مدتی با آنها خوش می‌گذرانم. وارد [[عراق]] شدم و منزلی بالای شط اجاره کردم، و چند روز آنجام بودم، ناگاه فرستاده‌ای آمد و نامه‌ای همراه داشت که: ای [[محمد]]! تو چنین و چنان اموالی را در میان چنین و چنان ظروفی همراه داری تا آنجا که همه اموالی را که همراه من بود و خودم هم به تفصیل نمی‌دانستم برایم شرح داد، من آنها را به فرستاده [[تسلیم]] کردم و چند روز آنجا ماندم، کسی سربه سوی من بلند نکرد (و نزد من نیامد) من اندوهگین شدم، سپس نامه‌ای به من رسید که: ترا به جای پدرت [[منصوب]] ساختیم، [[خدا]] را [[شکر]] کن<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۸، ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۵۵، غیبت طوسی، ص ۲۸۱.</ref>.


۲. [[حسن بن نضر]] و [[ابوصدام]] و جماعتی بعد از [[رحلت]] [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} درباره آنچه در دست وکلای [[حضرت]] بود، [[گفتگو]] می‌کردند و می‌خواستند تحقیقاتی به عمل آورند. پس [[حسن بن نضر]] نزد [[ابو صدام]] آمد و گفت: من می‌خواهم به [[حج]] بروم. [[ابوصدام]] گفت: آن را امسال به تأخیر بیانداز. [[حسن بن نضر]] گفت: من به قدری ناراحت شده‌ام که خوابم نمی‌برد و ناچار به حرکت هستم. سپس [[احمد بن یعلی بن حماد]] را [[وصی]] خود گردانید و [[وصیت]] کرد که وی مقداری از مالش را به [[ناحیه مقدسه]] [[امام مهدی|امام زمان]]{{ع}} [[تسلیم]] کند و چیزی از آن را بیرون ندهد مگر این که بعد از ظاهر شدن [[حضرت]] با دست خود به دست او بسپارد!. [[حسن بن نضر]] می‌گوید: هنگامی که به [[بغداد]] رسیدم؛ خانه‌ای اجاره کرده منزل نمودم. در آن اثنا یکی از وکلای [[حضرت]] نزد من آمد و مقداری پارچه و پول آورد و نزد من گذارد. گفتم: اینها چیست؟ گفت این است که می‌بینی! سپس وکیلی دیگر آمد و همین کار را کرد. آنگاه چند نفر آمدند تا آنکه خانه را پر کردند. بعد از آن [[احمد بن اسحق]] –قمی- با آنچه با خود داشت نزد من آمد. من در شگفت ماندم و به [[فکر]] فرو رفتم. سپس نامه‌ای رسید که چون قسمتی از روز بگذرد. آنچه [[مال]] با تو هست بردار و بیاور. من نیز همه آن [[اموال]] را برداشته و به راه افتادم شصت نفر (از مخالفین) سرراه را گرفته بودند ولی من از بین آنها گذشتم و [[خداوند]] مرا سالم نگاه داشت. وقتی به محله "[[عسکر]]" رسیدم فرود آمدم. در آنجا نامه‌ای به من دادند که آنچه با خودداری بیاور. من نیز آنچه آورده بودم. در زنبیل حمال‌ها نهادم و به راه افتادم. چون به دهلیزخانه رسیدم دیدم مردی سیاه آنجا [[ایستاده]] و از من پرسید: [[حسن بن نضر]] تو هستی؟ گفتم: آری. گفت: داخل شو! من به خانه درآمدم و به اطاقی رفتم و زنبیل حمال‌ها را خالی کردم دیدم در گوشه خانه نان بسیاری هست. دو دانه نان به هر کدام از حمال‌ها دادند و آنها را روانه کردند. بعد از آن اطاقی را دیدم که پرده به در آن آویخته‌اند. از پشت آن پرده کسی صدا زد: ای [[حسن بن نضر]]! [[خدا]] را [[شکر]] کن که بر تو منت نهاد و [[تردید]] مکن، چه که [[شیطان]] می‌خواهد تو [[شک]] کنی! پس دو قطعه پارچه از آنجا بیرون آمد و و به دادند و گفتند: اینها را بگیر که به آن احتیاج پیدا می‌کنی. من آنها را گرفتم و بیرون آمدم [[سعد بن عبدالله]] می‌گوید: [[حسن بن نضر]] رفت و [[ماه رمضان]] همان سال [[وفات]] یافت و او را با همان دو قطعه پارچه [[کفن]] کردند!<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۷.</ref>.
۲. [[حسن بن نضر]] و [[ابوصدام]] و جماعتی بعد از [[رحلت]] [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} درباره آنچه در دست وکلای [[حضرت]] بود، [[گفتگو]] می‌کردند و می‌خواستند تحقیقاتی به عمل آورند. پس [[حسن بن نضر]] نزد [[ابو صدام]] آمد و گفت: من می‌خواهم به [[حج]] بروم. [[ابوصدام]] گفت: آن را امسال به تأخیر بیانداز. [[حسن بن نضر]] گفت: من به قدری ناراحت شده‌ام که خوابم نمی‌برد و ناچار به حرکت هستم. سپس [[احمد بن یعلی بن حماد]] را [[وصی]] خود گردانید و [[وصیت]] کرد که وی مقداری از مالش را به [[ناحیه مقدسه]] [[امام مهدی|امام زمان]]{{ع}} [[تسلیم]] کند و چیزی از آن را بیرون ندهد مگر این که بعد از ظاهر شدن [[حضرت]] با دست خود به دست او بسپارد!. [[حسن بن نضر]] می‌گوید: هنگامی که به [[بغداد]] رسیدم؛ خانه‌ای اجاره کرده منزل نمودم. در آن اثنا یکی از وکلای [[حضرت]] نزد من آمد و مقداری پارچه و پول آورد و نزد من گذارد. گفتم: اینها چیست؟ گفت این است که می‌بینی! سپس وکیلی دیگر آمد و همین کار را کرد. آنگاه چند نفر آمدند تا آنکه خانه را پر کردند. بعد از آن [[احمد بن اسحق]] –قمی- با آنچه با خود داشت نزد من آمد. من در شگفت ماندم و به [[فکر]] فرو رفتم. سپس نامه‌ای رسید که چون قسمتی از روز بگذرد. آنچه [[مال]] با تو هست بردار و بیاور. من نیز همه آن [[اموال]] را برداشته و به راه افتادم شصت نفر (از مخالفین) سرراه را گرفته بودند ولی من از بین آنها گذشتم و [[خداوند]] مرا سالم نگاه داشت. وقتی به محله "[[عسکر]]" رسیدم فرود آمدم. در آنجا نامه‌ای به من دادند که آنچه با خودداری بیاور. من نیز آنچه آورده بودم. در زنبیل حمال‌ها نهادم و به راه افتادم. چون به دهلیزخانه رسیدم دیدم مردی سیاه آنجا [[ایستاده]] و از من پرسید: [[حسن بن نضر]] تو هستی؟ گفتم: آری. گفت: داخل شو! من به خانه درآمدم و به اطاقی رفتم و زنبیل حمال‌ها را خالی کردم دیدم در گوشه خانه نان بسیاری هست. دو دانه نان به هر کدام از حمال‌ها دادند و آنها را روانه کردند. بعد از آن اطاقی را دیدم که پرده به در آن آویخته‌اند. از پشت آن پرده کسی صدا زد: ای [[حسن بن نضر]]! [[خدا]] را [[شکر]] کن که بر تو منت نهاد و [[تردید]] مکن، چه که [[شیطان]] می‌خواهد تو [[شک]] کنی! پس دو قطعه پارچه از آنجا بیرون آمد و و به دادند و گفتند: اینها را بگیر که به آن احتیاج پیدا می‌کنی. من آنها را گرفتم و بیرون آمدم [[سعد بن عبدالله]] می‌گوید: [[حسن بن نضر]] رفت و [[ماه رمضان]] همان سال [[وفات]] یافت و او را با همان دو قطعه پارچه [[کفن]] کردند!<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۷.</ref>.
خط ۱۰۱: خط ۱۰۲:
| پاسخ‌دهنده = مجتبی تونه‌ای
| پاسخ‌دهنده = مجتبی تونه‌ای
| پاسخ = آقای '''[[مجتبی تونه‌ای]]'''، در کتاب ''«[[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]»'' در این‌باره گفته است:
| پاسخ = آقای '''[[مجتبی تونه‌ای]]'''، در کتاب ''«[[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]»'' در این‌باره گفته است:
::::::«[[امامت]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} به دو راه نصّ‌ و [[معجزه]] ثابت شده است:
 
::::::'''نخست: [[نص]]''': [[شیخ صدوق]] در کتاب [[کمال الدین (کتاب)|کمال الدین]] به سندی صحیح به [[نقل]] از [[یونس بن عبد الرحمن]] آورده است که گفت: به محضر [[امام کاظم|امام موسی بن جعفر]] {{عم}} مشرف شدم و عرضه داشتم: یابن [[پیامبر خاتم|رسول الله]] آیا تو [[قائم]] بالحقّ‌ هستی‌؟ فرمودند: من هم [[قائم بالحق]] هستم و لکن آن قائمی که [[زمین]] را از [[دشمنان]] خدای عز و جل [[پاک]] می‌کند و آن را پر از [[عدالت]] می‌نماید، همچنان‌که از [[جور]] و [[ستم]] پر شده باشد، پنجمین [[فرزند من]] است که غیبتی طولانی دارد، زیرا که بر [[جان]] خود می‌ترسد. در این مدت عدّه‌ای از [[حق]] برگشته و عده‌ای دیگر ثابت‌قدم می‌مانند. سپس فرمود: خوشا به حال [[شیعیان]] ما که در [[غیبت]] [[قائم]] ما به رشته [[ولایت]] ما چسبیده و به [[دوستی]] ما ثابت مانده و از [[دشمنان]] ما بیزار باشند. آنان از ما و ما از آن‌هاییم<ref>[[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج ۲، ص ۳۶۱. </ref>.  
«[[امامت]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} به دو راه نصّ‌ و [[معجزه]] ثابت شده است:
 
'''نخست: [[نص]]''': [[شیخ صدوق]] در کتاب [[کمال الدین (کتاب)|کمال الدین]] به سندی صحیح به [[نقل]] از [[یونس بن عبد الرحمن]] آورده است که گفت: به محضر [[امام کاظم|امام موسی بن جعفر]] {{عم}} مشرف شدم و عرضه داشتم: یابن [[پیامبر خاتم|رسول الله]] آیا تو [[قائم]] بالحقّ‌ هستی‌؟ فرمودند: من هم [[قائم بالحق]] هستم و لکن آن قائمی که [[زمین]] را از [[دشمنان]] خدای عز و جل [[پاک]] می‌کند و آن را پر از [[عدالت]] می‌نماید، همچنان‌که از [[جور]] و [[ستم]] پر شده باشد، پنجمین [[فرزند من]] است که غیبتی طولانی دارد، زیرا که بر [[جان]] خود می‌ترسد. در این مدت عدّه‌ای از [[حق]] برگشته و عده‌ای دیگر ثابت‌قدم می‌مانند. سپس فرمود: خوشا به حال [[شیعیان]] ما که در [[غیبت]] [[قائم]] ما به رشته [[ولایت]] ما چسبیده و به [[دوستی]] ما ثابت مانده و از [[دشمنان]] ما بیزار باشند. آنان از ما و ما از آن‌هاییم<ref>[[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج ۲، ص ۳۶۱. </ref>.  
::::::نمونه‌های دیگری از [[نص]] را می‌توان در جلد دوم کتاب [[کمال الدین]]، صفحات ۳۸۱، ۳۷۶ و ۴۰۹ ملاحظه کرد. همچنین در کتاب [[کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر (کتاب)|کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر]] تألیف [[شیخ]] [[علی بن محمد بن علی الخزاز قمی]]، ۱۷۰ [[حدیث]] از طریق [[شیعه]] و [[سنی]] [[روایت]] شده که همه آن‌ها به [[امامت]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} تصریح دارد.
::::::نمونه‌های دیگری از [[نص]] را می‌توان در جلد دوم کتاب [[کمال الدین]]، صفحات ۳۸۱، ۳۷۶ و ۴۰۹ ملاحظه کرد. همچنین در کتاب [[کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر (کتاب)|کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر]] تألیف [[شیخ]] [[علی بن محمد بن علی الخزاز قمی]]، ۱۷۰ [[حدیث]] از طریق [[شیعه]] و [[سنی]] [[روایت]] شده که همه آن‌ها به [[امامت]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} تصریح دارد.



نسخهٔ ‏۲۴ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۲۹

الگو:پرسش غیرنهایی

دلایل اثبات امامت امام مهدی چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت
مدخل بالاترمهدویت / امامت و ولایت امام مهدی / امامت امام مهدی / دلایل اثبات امامت امام مهدی
مدخل اصلیاثبات امامت امام مهدی

دلایل اثبات امامت امام مهدی چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث مهدویت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.

عبارت‌های دیگری از این پرسش

پاسخ نخست

عبدالمجید زهادت
حجت الاسلام و المسلمین عبدالمجید زهادت، در کتاب «معارف و عقاید ۵ ج۲» در این‌باره گفته است:

«۱. محمد بن ابراهیم بن مهزیار گوید: پس از وفات حضرت ابی محمد (ع) (درباره جانشینش) به شک افتادم و نزد پدرم مال بسیاری (از سهم امام (ع)) گرد آمده بود، آنها را برداشت و به کشتی نشست، من هم دنبال او رفتم، او را تب سختی گرفت و گفت: پسرجان! مرا برگردان که این بیماری مرگ است، آنگاه گفت: درباره این اموال از خدا بترس و به من وصیت نمود و سپس وفات کرد. من با خود گفتم: پدر من کسی نبود که وصیت نادرستی کند. من این اموال را به عراق می‌برم و در آنجا خانه‌ای بالای شط اجاره می‌کنم و به کسی چیزی نمی‌گویم، اگر موضوع برایم آشکار شد، چنان که در زمان امام حسن عسکری(ع) برایم واضح شد، به او می‌دهم و گرنه مدتی با آنها خوش می‌گذرانم. وارد عراق شدم و منزلی بالای شط اجاره کردم، و چند روز آنجام بودم، ناگاه فرستاده‌ای آمد و نامه‌ای همراه داشت که: ای محمد! تو چنین و چنان اموالی را در میان چنین و چنان ظروفی همراه داری تا آنجا که همه اموالی را که همراه من بود و خودم هم به تفصیل نمی‌دانستم برایم شرح داد، من آنها را به فرستاده تسلیم کردم و چند روز آنجا ماندم، کسی سربه سوی من بلند نکرد (و نزد من نیامد) من اندوهگین شدم، سپس نامه‌ای به من رسید که: ترا به جای پدرت منصوب ساختیم، خدا را شکر کن[۱].

۲. حسن بن نضر و ابوصدام و جماعتی بعد از رحلت امام حسن عسکری(ع) درباره آنچه در دست وکلای حضرت بود، گفتگو می‌کردند و می‌خواستند تحقیقاتی به عمل آورند. پس حسن بن نضر نزد ابو صدام آمد و گفت: من می‌خواهم به حج بروم. ابوصدام گفت: آن را امسال به تأخیر بیانداز. حسن بن نضر گفت: من به قدری ناراحت شده‌ام که خوابم نمی‌برد و ناچار به حرکت هستم. سپس احمد بن یعلی بن حماد را وصی خود گردانید و وصیت کرد که وی مقداری از مالش را به ناحیه مقدسه امام زمان(ع) تسلیم کند و چیزی از آن را بیرون ندهد مگر این که بعد از ظاهر شدن حضرت با دست خود به دست او بسپارد!. حسن بن نضر می‌گوید: هنگامی که به بغداد رسیدم؛ خانه‌ای اجاره کرده منزل نمودم. در آن اثنا یکی از وکلای حضرت نزد من آمد و مقداری پارچه و پول آورد و نزد من گذارد. گفتم: اینها چیست؟ گفت این است که می‌بینی! سپس وکیلی دیگر آمد و همین کار را کرد. آنگاه چند نفر آمدند تا آنکه خانه را پر کردند. بعد از آن احمد بن اسحق –قمی- با آنچه با خود داشت نزد من آمد. من در شگفت ماندم و به فکر فرو رفتم. سپس نامه‌ای رسید که چون قسمتی از روز بگذرد. آنچه مال با تو هست بردار و بیاور. من نیز همه آن اموال را برداشته و به راه افتادم شصت نفر (از مخالفین) سرراه را گرفته بودند ولی من از بین آنها گذشتم و خداوند مرا سالم نگاه داشت. وقتی به محله "عسکر" رسیدم فرود آمدم. در آنجا نامه‌ای به من دادند که آنچه با خودداری بیاور. من نیز آنچه آورده بودم. در زنبیل حمال‌ها نهادم و به راه افتادم. چون به دهلیزخانه رسیدم دیدم مردی سیاه آنجا ایستاده و از من پرسید: حسن بن نضر تو هستی؟ گفتم: آری. گفت: داخل شو! من به خانه درآمدم و به اطاقی رفتم و زنبیل حمال‌ها را خالی کردم دیدم در گوشه خانه نان بسیاری هست. دو دانه نان به هر کدام از حمال‌ها دادند و آنها را روانه کردند. بعد از آن اطاقی را دیدم که پرده به در آن آویخته‌اند. از پشت آن پرده کسی صدا زد: ای حسن بن نضر! خدا را شکر کن که بر تو منت نهاد و تردید مکن، چه که شیطان می‌خواهد تو شک کنی! پس دو قطعه پارچه از آنجا بیرون آمد و و به دادند و گفتند: اینها را بگیر که به آن احتیاج پیدا می‌کنی. من آنها را گرفتم و بیرون آمدم سعد بن عبدالله می‌گوید: حسن بن نضر رفت و ماه رمضان همان سال وفات یافت و او را با همان دو قطعه پارچه کفن کردند![۲].

۳. فضل بن شاذان در کتاب إثبات الرجعة از إبراهیم بن محمد بن فارس نیشابور نقل می‌کند: زمانی که عمرو بن عوف که فرمانروایی ستمگر بود و به کشتن شیعیان، علاقه فراوان داشت قصد کشتن مرا کرد، به شدت بیمناک شدم و وحشت همه وجودم را فرا گرفت. پس با خاندان و دوستان خود خداحافظی کرده و رو به جانب خانهامام حسن عسکری(ع) کردم تا با ایشان نیز وداع کنم و در نظر داشتم که پس از آن بگریزم. چون به خانه امام وارد شدم، در کنارامام حسن عسکری(ع) پسری دیدم که رویش مانند ماه شب چهاردهم می‌درخشید، به گونه‌ای که از نور سیمای او حیران گشتم و نزدیک بود آنچه را در خاطر داشتم یعنی ترس از کشته شدن و تصمیم به فرار فراموش کنم. در این هنگام آن کودک به من گفت:ای ابراهیم! نیازی به گریختن نیست. به زودی خدای متعال، شر او را از تو دور خواهد کرد. حیرتم بیشتر شد. به امام عسکری (ع) گفتم: فدای شما شوم! این پسر کیست که از درون من خبر می‌دهد؟ آن حضرت فرمود: او فرزند من و جانشین پس از من است. ابراهیم گوید: بیرون آمدم؛ در حالی که به لطف خداوند امیدوار بودم و به آنچه از امام دوازدهم(ع)، شنیده بودم، اعتماد داشتم. چندی بعد، عمویم مرا به کشته شدن عمرو بن عوف، بشارت داد[۳]»[۴].

پاسخ‌ها و دیدگاه‌های متفرقه

۱. حجت الاسلام و المسلمین سلیمیان؛
حجت الاسلام و المسلمین خدامراد سلیمیان، در دو کتاب «درسنامه مهدویت» و «فرهنگ‌نامه مهدویت» در این‌باره گفته است:
«امروزه در حوزه علم کلام، امام و امامت، دارای بار معنایی خاصی است که تفسیرهای گوناگونی از آن ارائه شده است. متکلمان اسلامی- شیعه و اهل سنت- امام و به دنبال آن، خلیفه را درباره کسی به کار می‌‏برند که از ناحیه پیامبر گرامی(ص) نیابت و ریاست یافته است؛ تا امور دینی و دنیوی مردم را بر عهده گیرد و دین و دنیای آنان را سامان داده، آباد سازد؛ از این‌‏رو بر مردم است تا از دستورات وی پیروی کنند.

قاضی ایجی از متکلمان نامور اهل سنت در المواقف، امامت را عبارت از "ریاست عمومی در امور دین و دنیای مردم" دانسته است[۵]. و همو نوشته است: "امامت، جانشینی رسول(ص) در برپایی امور دین است؛ به گونه‌‏ای که بر همه امت اسلامی پیروی از او واجب می‏‌باشد"[۶].

ابن خلدون دیگر چهره معروف دانشمندان اهل سنت، امامت را این‏گونه تفسیر کرده است: "امامت، جانشینی از صاحب شریعت در حفظ دین و سیاست‏گذاری و اداره امور دنیایی مردم است"[۷].

سعد الدین تفتازانی در شرح المقاصد نوشته است: "امامت، ریاست عمومی در امور دین و دنیای مردم به هدف خلافت از ناحیه پیامبر(ص) است[۸].

سید شریف جرجانی در شرح المواقف نوشته است: امامت، جانشینی رسول گرامی در برپایی دین و حفظ اسلام است؛ به گونه‏‌ای که بر همه امت اسلامی پیروی از امام واجب است. و خلیفه، امام نامیده می‌‏شود[۹].
بنابراین، امامت، به معنای ریاست عمومی فردی خاص بر امور دین و دنیای مردم در دنیا بالاصاله یا به جانشینی از پیامبر است؛ زیرا امامت، دارای شأن‏هایی همچون رهبری سیاسی و زعامت اجتماعی و مرجعیت دینی و تبیین و تفسیر وحی و ولایت باطنی و معنوی است که از این جهت، امام حجت خدا در زمان، ولی اللّه، انسان کامل حامل معنویت کلی انسانیت و قطب است[۱۰].

چون امامت دارای جایگاه والایی است، شیعه آن را همانند نبوت به نصّ و امر الهی و از اصول دین "مذهب" می‌‏داند؛ در حالی که در دیدگاه اهل سنت، از فروع دین شمرده شده و از این جهت، از افعال مکلفان به شمار می‏آید[۱۱].

شیعه، بر این باور است که پیامبران چون از جهت عمر و امکانات محدودند، برای محقق ساختن اهداف خود به امر الهی، جانشین خود را به مردم معرفی و مردم را به اطاعت از آنان سفارش می‏کنند. بر این اساس اگر پیامبر خلیفه و امام معرفی نکند، رسالتش را به انجام نرسانده است.
دیگر آن‏که، وجود امام در هر عصر و زمان و در هر جامعه‏‌ای برای هدایت انسان‏ها به سوی کمال و برقراری نظم در جامعه ضرورت دارد. خداوند در این ‏باره فرمود: ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ [۱۲]
روایات تفسیری این آیه نیز این حقیقت را تأیید می‏کند که امامی زنده تا روز قیامت میان انسان‏ها حضور دارد. همچنین بر اساس روایاتی درباره سوره قدر، در شب قدر هر سال تا روز قیامت، فرشتگان بر امام آن زمان نازل می‌‏شوند و این سوره دلیل روشنی بر وجود امام در همه زمان‌ها است.

افزون بر آیات، از روایات فراوانی نیز استفاده می‏شود که زمین، هیچ‏گاه از حجت الهی تهی نخواهد بود و هرگاه از حجت الهی تهی باشد، اهلش را فرو خواهد برد؛ به گونه‏‌ای که حتی اگر دو نفر بر روی زمین زندگی کنند، یکی از آنان حجت و امام خواهد بود[۱۳]ر.

روایات فراوانی در دست است که امامت در ادامه پیامبری اسلام در دوازده نفر معین شد که آخرین آن‏ها حضرت مهدی(ع) است. نه فقط پیروان مکتب اهل بیت(ع) که برخی از دانشوران اهل سنت، در روایاتی چند به این حقیقت بزرگ اشاره کرده‌‏اند[۱۴][۱۵].
سال‏ها پیش از آن‏که نهم ربیع الاول سال ۲۶۰ ق فرا رسد، پیشوایان معصوم(ع) و به ویژه واپسین فرستاده خداوند سبحانه و تعالی، پیامبر خاتم(ص) امامت آخرین حجّت الهی، حضرت مهدی(ع) را نوید داده بودند. رسول اکرم(ص) فرمود: پیشوایان پس از من، دوازده نفرند؛ نخستین ایشان، علی بن ابی طالب(ع)، و آخرین آن‏ها قائم است. آن‏ها جانشینان و اوصیای و اولیای من و حجت‏های خداوند سبحانه و تعالی پس از من، بر امت من هستند. اقرارکننده به آن‏ها مؤمن، و انکارکننده ایشان، کافر است[۱۶].

پیشوایان معصوم(ع) نیز به پیروی از رسول گرامی اسلام(ص) همواره به سلسله امامان دوازده‌گانه اشاره کرده‌‏اند؛ به روشنی از دوازدهمین ایشان یاد نموده، شیعیان را از افتادن در دام انحراف و مدعیان، بر حذر داشته‌‏اند. آن‏گاه که از حضرت علی(ع) در باره معنای روایت پیامبر اکرم(ص) که فرموده بود: "همانا من دو چیز گران‌بها را در میان شما می‏گذارم کتاب خداوند و عترتم را"[۱۷] پرسیده شد: "عترت" چه کسانی هستند؟ فرمود: من و حسن(ع) و حسین(ع) و پیشوایان نه‌‏گانه از فرزندان حسین(ع). نهمین آن‏ها مهدی(ع) آن‏ها است. هرگز از کتاب خدا جدا نمی‌‏شوند و کتاب خدا نیز از آن‏ها جدا نمی‌‏شود. تا آن که کنار حوض پیامبر(ص)، بر او بازگردند[۱۸][۱۹].

افزون بر روایت‏‌های یاد شده که از مهم‏ترین دلیل‌‏ها بر امامت حضرت مهدی(ع) است، دیگر پیشوایان معصوم (ع) نیز سخنان ارزشمندی در این‏‌باره فرموده‏‌اند. که برخی بدین قرار است:
امام حسن(ع)، حضرت مهدی(ع) را نهمین فرزند برادر خود حسین و پسر سرور کنیزان دانسته است[۲۰].

امام حسین(ع) در اشاره به امامت نهمین پیشوای هدایت‌گر از نسل خود، از وی با "قائم به حق" یاد کرده است[۲۱].

امام سجاد(ع) نیز به امامت حضرت مهدی(ع) اشاره کرده، آن حضرت را دوازدهمین جانشینان پیامبر(ص) و پیشوایان پس از او دانسته است[۲۲][۲۳].

امام باقر(ع) حضرت مهدی(ع) را نهمین پیشوای پس از حسین بن علی(ع) و قائم آن‏ها خوانده است[۲۴].

ششمین پیشوای شیعیان، به روشنی حضرت مهدی(ع) را دوازدهمین از پیشوایان هدایت پس از پیامبر گرامی اسلام(ص) ذکر کرده است[۲۵].
هفتمین امام معصوم نیز آن حضرت را پنجمین از فرزندان خود دانسته، فرمود: "برای او غیبتی است که مدتش طولانی خواهد شد"[۲۶].

امام رضا(ع) پس از اشاره به دوران غیبت و سختی‏‌های آن، سبب آن سختی‏ها را پنهان بودن پیشوای ایشان ذکر کرده است[۲۷].

امام جواد(ع) نیز درباره آن حضرت، وی را سومین از فرزندان خود دانسته است[۲۸][۲۹].
امام هادی(ع)، جدّ بزرگوار آن حضرت نیز به پیشوایی آن حضرت پس از فرزند خود امام عسکری(ع) تأکید کرده است[۳۰].
و سرانجام این تلاش پیوسته، به دست یازدهمین پیشوای معصوم(ع) به اوج خود رسید که در آن، آخرین ذخیره الهی به نیکوترین صورت ممکن، معرفی شده است؛ آن‏جا که از آن حضرت درباره درستی یا چگونگی این خبر که به نقل از پدران بزرگوارش رسیده است، پرسیدند که: "زمین، هیچ‏گاه از حجت خدا بر خلقش خالی نیست. هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است[۳۱]. آن حضرت فرمود: این‏ مطلب حق است؛ آن‏گونه که روز، حق است[۳۲]. سپس از آن حضرت سؤال شد: ای پسر پیامبر! حجت و امام پس از شما کیست؟ فرمود: فرزندم محمّد. او امام و حجّت پس از من است. هرکس بمیرد و او را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است"[۳۳][۳۴][۳۵].

تا این‏که با شهادت یازدهمین پیشوای شیعیان در هشتم ربیع الاول سال ۲۶۰ ق[۳۶]، در حالی که بیش از پنج بهار [۳۷] از عمر آخرین ذخیره الهی سپری نشده بود، فصل بهره‏‌مندی مستقیم انسان‏ها از امام ظاهر به پایان رسید و در پی آن، دورانی بسیار مهّم در زندگی پیروان اهل بیت(ع) پیش آمد. این دوران، همزمان با دو رخداد مهم آغاز شد: رسیدن آخرین حجّت الهی به مقام امامت و دیگر؛ قرار گرفتن آن حضرت در پرده پنهان‌‏زیستی.

اگرچه برگزیدگانی از شیعه برای این مرحله آمادگی کامل داشتند، می‌‏بایست هردو رخداد "امامت و غیبت"، برای عموم شیعیان به اثبات برسد؛ چرا که حضرت مهدی(ع) نخستین روز امامت را در حالی آغاز کرد که جز افرادی اندک که پیش از آن، در دوره امام عسکری(ع) آن حضرت را دیده بودند، کسی او را ندیده بود[۳۸]. تا این‏که روز درگذشت امام یازدهم و نخستین روز امامت حضرت مهدی(ع)، فرارسید و آن حضرت، ناگزیر میان مردم آمده، بر پیکر پدر نماز گزارد[۳۹][۴۰].

این رخداد، به گونه‏‌هایی چند روایت شده است. در یک روایت، شیخ صدوق، آن را به صورت مفصل از زبان ابو الادیان، یکی از خدمتکاران خانه و متصدی امور نامه‏‌های امام عسکری(ع) گزارش کرده است[۴۱]. در این رخداد، آنچه برای مردم، از همه شگفت‌‏آورتر بود، این‏که با کودکی پنج ساله روبه‌‏رو بودند که می‏گفت جانشین امام عسکری(ع) است. البته پیش از آن، با هدایت‌‏های پیوسته پیامبر(ص) و امامان(ع) شیعه به این نکته باور پیدا کرده بود که خداوند سبحانه و تعالی، از طریق آخرین پیامبر خود، مقام امامت و ولایت را به سبب قابلیت‌‏های ذاتی به افرادی خاص عطا فرموده و فقط از طرف او است که برای جامعه امام نصب می‏شود. نیز این‏که این قابلیت، هیچ ارتباطی به کمی یا زیادی سن ندارد. جالب این‏که این‏گونه پیشوایی، پیش از آن، هم بین امامان(ع) و هم در زنجیره پیامبران(ع) دارای سابقه بود. یکی از دانشوران معاصر، امامت در سنین کم را پدیده‏ای واقعی دانسته، چنین استدلال کرده است: "امامی که در کودکی به پیشوایی روحی و فکری مردم رسیده، و مسلمانان- حتی در کشاکش آن‏همه موج ویرانگر- باز خویشتن خویش را به پیروی و دوستی او گماشتند، به طور مسلّم باید از دانش و آگاهی و گستردگی دید و دانا بودن به فقه و تفسیر و عقاید، بهره‌‏ای آشکار و چشمگیر داشته باشد؛ چون در غیر این صورت، نمی‌‏توانست مردم را به پیروی از خویش وادارد ...."[۴۲][۴۳].

به فرض محال که مردم نتوانستند حقیقت و واقعیت امر را دریابند، دستگاه خلافت و نیروی حاکم که آن همه دشمنی علنی با امام داشته، چرا برنخاسته و پرده از رخسار حقیقت نینداخته است؟

اگر امام خردسال، از دانش و سطح تفکر عالی برخوردار نبود، خلفای معاصر، خیلی خوب می‏‌توانستند جنجال به پا کنند؛ امّا سکوت آن‏ها و سکوت تاریخ، گواه است که امامت در سنین کم، پدیده‏ای حقیقی بوده است، نه ساختگی[۴۴].

البته پیش از آن‏که در مسیر هدایت جامعه، نوبت به پیشوایی جانشینان آخرین فرستاده الهی برسد، خداوند سبحانه و تعالی، پیامبرانی را در کودکی به مقام نبوت مفتخر ساخته بود. از میان پیامبران اولو العزم، یگانه پیامبری که از هنگام ولادت، به نبوّت خویش به طور آشکار تصریح کرده، حضرت عیسی بن مریم(ع) است. خداوند سبحانه و تعالی در آیات قرآن، در بخشی از داستان حضرت مسیح(ع) از زبان پیامبر خود در پاسخ منکران چنین می‌‏فرماید: ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا [۴۵]. یزید کناسی از امام باقر(ع) پرسید: "آیا عیسی بن مریم(ع) هنگامی که در گهواره سخن گفت، حجّت خدا بر اهل زمان خود بود؟ حضرت فرمود: او آن زمان پیغمبر و حجت غیر مرسل خدا بود - در آن زمان، به تبلیغ و دعوت مأمور نبود-. مگر نمی‏شنوی گفته خود او را که می‏گوید: من بنده خدایم. خدا به من کتاب داده و پیغمبر ساخته و هرجا باشم، پر برکتم قرار داده و تا زنده باشم، مرا به نماز و زکات سفارش کرده است. عرض کردم: در آن زمان و در همان حالی که در گهواره بود، حجّت خدا بود بر زکریا؟ فرمود:... چون عیسی هفت ساله شد و خدای سبحانه و تعالی به او وحی فرستاد، از نبوت و رسالت خود سخن گفت و بر یحیی و همه مردم حجّت شد ....[۴۶] حضرت یحیی(ع) یکی دیگر از پیامبرانی است که در کودکی به مقام نبوت رسید. خداوند سبحانه و تعالی در این ‏باره خطاب به وی فرمود: ﴿يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا[۴۷][۴۸][۴۹].

یکی از مفسران اهل سنت، حکمی را که خداوند سبحانه و تعالی به حضرت یحیی(ع) داد، همان نبوت دانسته، بر این باور است که خداوند سبحانه و تعالی، عقل او را در سنین کودکی محکم و کامل کرد و به او وحی فرستاد[۵۰][۵۱][۵۲].

در یکی از تفسیرهای معاصر، پس از آیه پیشین چنین آمده است: درست است که دوران شکوفایی‏ عقل انسان به صورت معمول حد و مرز خاصی دارد؛ ولی می‏دانیم همیشه در انسان‏ها افرادی استثنایی وجود داشته‌‏اند. چه مانعی دارد که خداوند سبحانه و تعالی این دوران را برای بعضی از بندگانش به خاطر مصالحی فشرده‌‏تر کند و در سال‏های کمتری چکیده نماید؟ همان‏گونه که برای سخن گفتن، به صورت معمول گذشتن یکی دو سال از تولد لازم است؛ در حالی که می‏دانیم حضرت عیسی(ع) در همان روزهای نخست زبان به سخن گشود؛ آن هم سخنی پر محتوا که طبق روال عادی در شأن انسان‏های بزرگسال بود[۵۳]. این تفسیر، در ادامه، این آیه را دلیل روشنی بر درست بودن امامت برخی امامان(ع) در خردسالی دانسته است.

بنابراین، همان‏گونه که خداوند سبحانه و تعالی، مقام نبوت را به کودک خردسالی داد، می‌‏تواند مقام امامت را نیز با تمام ویژگی‏‌های لازم، به کودکی عطا فرماید. همان‏گونه که پیش از این نیز یاد شد، روایت‏های فراوان و شواهد تاریخی، گویای آن است که پیش از حضرت مهدی(ع) دو امام "امام جواد(ع) و امام هادی(ع)" نیز پیش از سن بلوغ جسمانی به امامت رسیدند. این، خود ایجاد آمادگی برای پذیرش امامت حضرت مهدی(ع)، در کودکی بود. در میان امامان دوازدهگانه، نخستین پیشوایی که در سن کودکی به امامت رسید، جواد الائمه(ع) بود[۵۴][۵۵].

امام محمد تقی(ع) نهمین پیشوای شیعیان و یگانه فرزند حضرت رضا(ع)، در روز دهم رجب سال ۱۹۵ ق در مدینه چشم به جهان گشود. آن حضرت، در هفت سالگی به مقام امامت رسید[۵۶]. از آن‏جا که این مسأله در دوران امامت بی‌‏سابقه بود، در ابتدا برخی بدان اعتراض کردند؛ ولی رفته ‏رفته با هدایت‌‏های امام رضا(ع) و کرامت‏‌هایی از خود آن حضرت، دل شیعیان آرام گرفت.

معمّر بن خلّاد گوید: از امام رضا(ع) شنیدم مطلبی درباره امر امامت بیان کرد و سپس فرمود: "به این موضوع چه احتیاجی دارید؟ این ابو جعفر است که او را به جای خود نشانده و قائم ‏مقام خود ساخته‌‏ام" و فرمود: "ما خاندانی هستیم که خردسالانمان مو به ‏مو از بزرگسالان‏مان ارث می‏برند"[۵۷] این روایت، بیانگر آن است که مقام امامت، به کمی و یا زیادی سن ربطی ندارد[۵۸][۵۹].

ابو بصیر گوید: خدمت امام صادق(ع) رسیدم، در حالی که کودک نابالغی عصاکش من بود. حضرت به من فرمود: چگونه خواهید بود زمانی که حجت بر شما هم سال این کودک باشد؟[۶۰]. یا فرمود: "همسال این کودک بر شما ولایت داشته باشد"[۶۱][۶۲][۶۳].

صفوان بن یحیی گوید: به امام رضا(ع) گفتم: پیش از آن‏که خدا ابو جعفر را به شما ببخشد، درباره جانشینتان از شما می‏‌پرسیدیم و شما می‌‏فرمودید: "خدا به من پسری عنایت می‏‌کند" اکنون او را به شما عنایت کرد و چشم ما را روشن نمود. اگر خدای ناخواسته برای شما پیش آمدی پدید آید به که بگرویم؟. حضرت با دست به ابو جعفر که برابرش ایستاده بود، اشاره فرمود. عرض کردم: قربانت شوم! این پسر، سه ساله است. فرمود: چه مانعی دارد؟ عیسی سه ساله بود که به حجّت قیام کرد[۶۴]. اگرچه برخی برابر این اراده از خود واکنش‌‏های نامناسبی نشان دادند، کم نبودند انسان‏های وارسته‏ای که برابر این خواست الهی، در کمال تواضع سر فروتنی و پذیرش فرود آورده، با خشنودی کامل آن را پذیرفتند. از جمله ایشان، علی بن جعفر بن محمد، عموی امام رضا(ع) بود که در کهولت سن، برابر امام جواد(ع) در نهایت فروتنی بر پیروی از ایشان تأکید می‏کرد[۶۵][۶۶][۶۷].

از این‏جا بود که پیروان راستین اهل بیت(ع) با این باور که مقام امامت امری فراتر از محاسبات ظاهری است در امامت امام هادی(ع)، با اطمینان بیشتری آن را پذیرفتند. چرا که ایشان نیز در سنّ هشت سالگی به امامت رسید[۶۸].
از آن‏جا که شرایط امامت حضرت مهدی(ع) دیگرگون بود، تردیدهایی در ذهن شیعه پدید آورده، کار امام حسن عسکری(ع) را مشکل ساخت. آن حضرت، نه فقط در سن کمتر از دیگر امامان به امامت رسید، بلکه ولادتش نیز به خاطر مصالحی پنهانی بود و تا زمان امامت، جز اندکی، جمال دل‏آرای او را ندیده بودند. البته حافظه شیعه، آموزه‌‏های پیشوایان معصوم(ع) پیشین را که با اقداماتی مناسب، برای این امر زمینه‏‌سازی کرده بودند[۶۹]، هرگز فراموش نکرده بود.

شایان ذکر است که افزون بر پیامبران و پیشوایان معصوم(ع) که به تأیید الهی دارای ویژگی‌‏های خاصی هستند، بین انسان‏های معمولی نیز کسانی یافت می‏شوند که دارای نبوغ خاصی هستند که آن‏ها را از دیگران متمایز می‏کند.

یکی از پژوهشگران معاصر، پس از بیان آیات و روایات، کودکان نابغه‌‏ای را مؤید رخداد فوق یاد کرده، افرادی چون ابو علی سینا، فاضل هندی، توماس یونگ، را فقط نمونه‏‌ای از این‏گونه انسان‏ها دانسته است[۷۰][۷۱][۷۲].

برآیند سخن آن‏که: امامت مانند نبوت، موهبتی الهی است که خدای متعال به بندگان برگزیده و شایسته خود بخشیده است و در این بخشش سن و سال، دخالتی ندارد؛ از این‌‏رو امر پیشوایی در کودکی، نه فقط امری بعید نیست که در طول تاریخ میان پیامبران الهی(ع) سابقه‏‌ای دیرینه دارد. و کسانی که برای خرده‌‏گیری بر پیروان مکتب اهل بیت(ع) این مطلب را دستاویز خود قرار داده‌‏اند، در بیان پیامبری برخی پیامبران و نبوغ برخی بزرگان‏ دین و دانش هیچ تردیدی به خود راه نداده‌‏اند[۷۳][۷۴].
۲. مجتبی تونه‌ای؛
آقای مجتبی تونه‌ای، در کتاب «موعودنامه» در این‌باره گفته است:

«امامت حضرت مهدی (ع) به دو راه نصّ‌ و معجزه ثابت شده است:

نخست: نص: شیخ صدوق در کتاب کمال الدین به سندی صحیح به نقل از یونس بن عبد الرحمن آورده است که گفت: به محضر امام موسی بن جعفر (ع) مشرف شدم و عرضه داشتم: یابن رسول الله آیا تو قائم بالحقّ‌ هستی‌؟ فرمودند: من هم قائم بالحق هستم و لکن آن قائمی که زمین را از دشمنان خدای عز و جل پاک می‌کند و آن را پر از عدالت می‌نماید، همچنان‌که از جور و ستم پر شده باشد، پنجمین فرزند من است که غیبتی طولانی دارد، زیرا که بر جان خود می‌ترسد. در این مدت عدّه‌ای از حق برگشته و عده‌ای دیگر ثابت‌قدم می‌مانند. سپس فرمود: خوشا به حال شیعیان ما که در غیبت قائم ما به رشته ولایت ما چسبیده و به دوستی ما ثابت مانده و از دشمنان ما بیزار باشند. آنان از ما و ما از آن‌هاییم[۷۵].

نمونه‌های دیگری از نص را می‌توان در جلد دوم کتاب کمال الدین، صفحات ۳۸۱، ۳۷۶ و ۴۰۹ ملاحظه کرد. همچنین در کتاب کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر تألیف شیخ علی بن محمد بن علی الخزاز قمی، ۱۷۰ حدیث از طریق شیعه و سنی روایت شده که همه آن‌ها به امامت حضرت مهدی (ع) تصریح دارد.

دوم:معجزه: معجزات و کرامات حضرت، دلیلی بر اثبات امامت اوست. از علی بن محمد سمری نقل شده که به محضر مقدس حضرت مهدی (ع) نامه نوشت و درخواست کفن کرد. جواب آمد که در سال هشتاد یا هشتاد و یکم به آن نیازمند خواهی شد. پس در همان وقتی که آن حضرت برایش تعیین کرده بود وفات یافت و یک ماه پیش از فوتش کفن برایش فرستاده شد[۷۶].

از جمله معجزات آشکار حضرت، حاجت گرفتن مردم از آن حضرت است که هرازگاهی زبان‌به‌زبان می‌چرخد و مشتاقان را امیدوارتر و مشتاق‌تر می‌کند. شفا یافتن بیماران لاعلاج در مسجد جمکران از آن جمله است. در کتاب‌های کمال الدین شیخ صدوق، بحارالانوار علامه مجلسی و نجم الثاقب میرزا حسین نوری از معجزات حضرت بسیار آمده است»[۷۷].

منبع‌شناسی جامع مهدویت

پانویس

  1. الکافی، ج ۱، ص ۵۱۸، ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۵۵، غیبت طوسی، ص ۲۸۱.
  2. الکافی، ج ۱، ص ۵۱۷.
  3. اثبات الهداة، ج ۵، ص ۳۲۸.
  4. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ج۲،۱۱۷-۱۲۰.
  5. المواقف، ص ۳۴۵
  6. المواقف، ص ۳۴۵.
  7. ابن خلدون، مقدمه، ص ۱۹۱
  8. شرح المقاصد، ج ۳، ص ۴۶۹
  9. شرح المواقف، ج ۸، ص ۳۷۶
  10. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  11. جمعی از نویسندگان، دائرة المعارف قرآن کریم، ج ۴، ص ۲۲۰
  12. و کافران می‌گویند: چرا نشانه‌ای از پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟ تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد؛ سوره رعد، آیه: ۷.
  13. جمعی از نویسندگان، دائرة المعارف قرآن کریم، ج ۴، ص ۲۲۵
  14. ر.ک: لطف اللّه صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، الفصل الاوّل فیما یدّل علی انّ الائمة اثنا عشر
  15. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  16. " الْأَئِمَّةُ بَعْدِي‏ اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ‏ عَلِيُ‏ بْنُ‏ أَبِي‏ طَالِبٍ‏ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ هُمْ خُلَفَائِي وَ أَوْصِيَائِي وَ أَوْلِيَائِي وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى أُمَّتِي بَعْدِي الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْكِرُ لَهُمْ كَافِرٌ‏ ‏‏"؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۱۷۹
  17. " إِنِّي‏ مُخَلِّفٌ‏ فِيكُمُ‏ الثَّقَلَيْنِ‏ كِتَابَ‏ اللَّهِ‏ وَ عِتْرَتِي‏ ‏‏"
  18. "أَنَا وَ الْحَسَنُ‏ وَ الْحُسَيْنُ‏ وَ الْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ مِنْ‏ وُلْدِ الْحُسَيْنِ‏ تَاسِعُهُمْ مَهْدِيُّهُمْ وَ قَائِمُهُمْ لَا يُفَارِقُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَ لَا يُفَارِقُهُمْ حَتَّى يَرِدُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) حَوْضَهُ‏ ‏‏"؛ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص ۲۴۰
  19. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  20. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص ۳۱۵
  21. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص ۳۱۷
  22. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص ۳۱۹
  23. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  24. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۵۳۳، ح ۱۵
  25. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص ۳۴۲
  26. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص ۳۶۱
  27. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السّلام، ج ۱، ص ۲۷۳
  28. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص ۳۷۷
  29. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  30. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص ۳۸۳
  31. " أَنَ‏ الْأَرْضَ‏ لَا تَخْلُو مِنْ‏ حُجَّةِ اللَّهِ‏ عَلَى‏ خَلْقِهِ‏ إِلَى‏ يَوْمِ‏ الْقِيَامَةِ وَ أَنَ‏ مَنْ‏ مَاتَ‏ وَ لَمْ‏ يَعْرِفْ‏ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة‏‏"، شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص ۴۰۹، ح ۹.
  32. " أَنَ‏ هَذَا حَقٌ‏ كَمَا أَنَ‏ النَّهَارَ حَقٌ‏‏‏"؛ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص ۴۰۹، ح ۹.
  33. " ابْنِي‏ مُحَمَّدٌ وَ هُوَ الْإِمَامُ‏ وَ الْحُجَّةُ بَعْدِي‏ مَنْ‏ مَاتَ‏ وَ لَمْ‏ يَعْرِفْهُ‏ مَاتَ‏ مِيتَةً جَاهِلِيَّة‏‏‏"؛ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص ۴۰۹، ح ۹.
  34. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  35. سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۱۶-۲۸.
  36. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۵۰۳
  37. شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۳۳۹
  38. ر.ک: شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص ۳۸۴ و ۴۵۷
  39. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  40. سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۱۶-۲۸.
  41. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص ۴۷۵، باب ۴۳، ح ۲۵؛ همچنین ر. ک: نیلی نجفی، منتخب الانوار المضیئة، ص ۱۵۷؛ قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۳، ص ۱۱۰۱
  42. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  43. سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۱۶-۲۸.
  44. سیّد محمد باقر صدر، جست‏وجو و گفت‏وگو پیرامون امام مهدی علیه السّلام، ص ۴۷- ۴۸
  45. نوزاد گفت: بی‌گمان من بنده خداوندم، به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده است؛ سوره مریم، آیه: ۳۰.
  46. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، باب حالات الأئمة علیهم السّلام فی السّن
  47. ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم؛ سوره مریم، آیه: ۱۲.
  48. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  49. سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۱۶-۲۸.
  50. فخر رازی، تفسیر فخر رازی، ج ۱۱، ص ۱۹۲
  51. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  52. سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۱۶-۲۸.
  53. ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج ۱۳، ص ۲۷
  54. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  55. سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۱۶-۲۸.
  56. شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۲۷۳
  57. " مَا حَاجَتُكُمْ‏ إِلَى‏ ذَلِكَ‏ هَذَا أَبُو جَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ‏ مَجْلِسِي‏ وَ صَيَّرْتُهُ‏ مَكَانِي وَ قَالَ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ يَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَكَابِرِنَا الْقُذَّةَ بِالْقُذَّةِ‏‏‏"؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۳۲۰، ح ۲
  58. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  59. سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۱۶-۲۸.
  60. به نظر می‏رسد مقصود آن حضرت، امام جواد علیه السّلام بوده است.اگرچه می‏تواند اشاره به امامت حضرت مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف نیز باشد
  61. " كَيْفَ‏ أَنْتُمْ‏ إِذَا احْتَجَ‏ عَلَيْكُمْ‏ بِمِثْلِ‏ سِنِّهِ‏ أَوْ قَالَ سَيَلِي عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ سِنِّهِ‏‏‏"؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، حالات الأئمة علیهم السّلام فی السن، ح ۴
  62. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  63. سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۱۶-۲۸.
  64. " وَ مَا يَضُرُّهُ‏ مِنْ‏ ذلِكَ‏، فَقَدْ قَامَ‏ عِيسى‏ (ع)‏ بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ‏ ثَلَاثِ‏ سِنِينَ"؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، باب الاشارة و النّص علی ابی جعفر الثانی
  65. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی،، ج ۲، ص ۳۲۲، ح ۱۲
  66. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  67. سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۱۶-۲۸.
  68. ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۲۹۷
  69. ابن ابی زینب نعمانی، الغیبة، ص ۳۲۲، ح ۱
  70. ابراهیم امینی، دادگستر جهان، ص ۱۲۳ و ۱۲۴
  71. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  72. سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۱۶-۲۸.
  73. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۵۰-۶۲.
  74. سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۱۶-۲۸.
  75. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج ۲، ص ۳۶۱.
  76. همان، ص ۵۰۱.
  77. تونه‌ای، مجتبی، موعودنامه، ص۶۹.