اثبات عصمت امام در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'حسین فاریاب، محمد' به 'فاریاب، محمد حسین')
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۸۳: خط ۸۳:
#[[گناهکار]] [[ظالم]] است؛
#[[گناهکار]] [[ظالم]] است؛
#بر اساس این [[آیه]]، [[خداوند]]، [[عهد امامت]] را به [[ظالمان]] که همان گناهکاران‌اند، عطا نمی‌کند. بنابراین [[امام]]، کسی است که [[گناه]] نمی‌کند. پس باید [[معصوم]] باشد.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص ۲۰۰.</ref>
#بر اساس این [[آیه]]، [[خداوند]]، [[عهد امامت]] را به [[ظالمان]] که همان گناهکاران‌اند، عطا نمی‌کند. بنابراین [[امام]]، کسی است که [[گناه]] نمی‌کند. پس باید [[معصوم]] باشد.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص ۲۰۰.</ref>
==ادله ابن قبه برای اثبات عصمت امام==
با توجه به معدود عبارات به جای مانده از مرحوم ابن قبیه رازی، یک [[برهان]] برای [[عصمت امام]]{{ع}} به دست می‌آید که همان [[حدیث ثقلین]] است.
[[ابن قبه]] مدلول حدیث ثقلین را وجود یک [[حجت]] [[معصوم]] و عالم به [[قرآن]] و [[سنت]] می‌داند. کیفیت [[استدلال]] وی را می‌توان این گونه تقریر کرد:
اولاً، بر اساس حدیث ثقلین، حجت از [[عترت]] و [[اهل بیت]] [[رسول]] خداست؛
ثانیاً، بر اساس این [[حدیث]]، عترت [[رسول خدا]]{{صل}} از قرآن جدا نمی‌شوند، و بر ما لازم است که به عترت رسول خدا{{صل}} متمسک شویم<ref>{{متن حدیث|أنّ الحجّة من عترته لا يفارق الكتاب‌، وإنّا متى تمسکنا بمن لا يفارق الكتاب لن نضلّ و ان من لا يفارق الكتاب فهو ممّن فرض على الامّة أن يتمسّكوا به}}؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۹۴-۹۵).</ref>؛
ثالثاً، چنین حجتی باید عالم به قرآن باشد و [[ناسخ و منسوخ]] و [[عام و خاص]] و... را بداند؛ وگرنه نمی‌توان به او متمسک شد؛ زیرا [[ناسخ]] را به جای [[منسوخ]]، محکم را به جای [[متشابه]] و... می‌گذارد، و دیگر فرقی میان او و دیگران نخواهد بود؛ در حالی که رسول خدا{{صل}} عترتش را حجت و دیگران را مراجعه کننده به آنها دانسته است<ref>{{عربی|يجب أن يكون جامعا لعلم الدين كله ليمكن التمسك به و الأخذ بقوله فيما اختلفت فيه الأمة و تنازعته من تأويل الكتاب و السنة و لأنه إن بقي منه شي‌ء لا يعلمه لم يمكن التمسك به ثم متى كان بهذا المحل أيضا لم يكن مأمونا على الكتاب و لم يؤمن أن يغلط فيضع الناسخ منه مكان المنسوخ و المحكم مكان المتشابه و الندب مكان الحتم إلى غير ذلك مما يكثر تعداده و إذا كان هذا هكذا صار الحجة و المحجوج سواء}}؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۹۴).</ref>؛
بنابراین حجت (از عترت رسول خدا{{صل}}) باید از [[اشتباه]] در قرآن معصوم باشد؛ ضمن آنکه از عبارتی که مرحوم [[ابن قبه]] بلافاصله پس از [[استدلال]] خود می‌آورد، روشن می‌شود که مقصود وی از [[حجت]]، همان [[امام]] است<ref>{{عربی|... صحّ ما قالت الإماميّة من أنّ الحجّة من العترة لا يكون إلّاجامعاً لعلم الدين، معصوماً مؤتمناً على الكتاب. فإن وجدت الزيديّة في أئمّتها مَن هذه صفته فنحن أوّل من ينقاد له، وإن يكن الاخرى فالحقّ أولى ما اتّبع}}؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۹۴).</ref>.
همچنین از کیفیت استدلال مرحوم [[ابن قبه]] روشن می‌شود که وی با این [[برهان]]، در صدد [[اثبات]] در قلمرو از [[عصمت]] است:
#عصمت از [[دروغ]] در [[تبیین دین]]؛
#[[عصمت از اشتباه]] در تبیین دین.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص ۲۶۹.</ref>


== پرسش مستقیم ==
== پرسش مستقیم ==

نسخهٔ ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۷:۴۴

مقدمه

همان منطق و فلسفه‌ای که عصمت انبیا را به گونه ضرورت و حتمیت واجب می‌شمارد، می‌طلبد اوصیا و وارثان انبیا نیز معصوم و مصون از هرگونه گناه و لغزش باشند. ادله لزوم عصمت در نبوت با همان قوّت وشدّت و با همان بنیادهای نظری و عملی، در حوزه امامت نیز استناد و استدلال می‌شود. برخی از مستندات عقلی عصمت درامام‌شناسی:

  1. از برترین کارکردهای امام، حفاظت از شریعت و دستاوردهای وحی در حوزه نظر و عمل است. پیش‌نیاز قطعی حفاظت از دین، عصمت نظری و عملی است. اگر معرفت امام به دین یا رفتار وی مصون از خطا نباشد، نمی‌تواند از دین حراست بورزد؛ زیرا جاهل و غیرعامل خواهد بود و بیگانه از شرع به شمار می‌رود. اگر امام عصمت نداشته باشد و شریعت را مخالفت و معصیت کند خود ناقض شریعت خواهد بود، نه حافظ. همان‌گونه که دستاورد نبوت، «ایجاد» شریعت است و بی‌عصمت سامان نمی‌یابد، ره‌آورد امامت نیز که «ابقا» ی شریعت است، بدون عصمت به سرانجام نمی‌رسد[۱].
  2. اگر امام، معصوم نباشد، تسلسل لازم می‌آید؛ چون اگر امام خطا کند، برای رفع خطا باید به امامی دیگر مراجعه کرد که از خطا در امان است. و اگر او هم معصوم نباشد، رجوع به امامی دیگر لازم می‌آید و هیچ‌گاه خطا و اشتباه رفع نمی‌شود. از آنجا که تسلسل باطل است، وجود امام معصوم، ضروری خواهد بود تا این زنجیره بی‌حاصل و سرگردان را با علم یقینی و عمل معصومانه خود بگسلد و یک یک حلقه‌های انسانی را دست بگیرد و به مقصد برساند[۲].
  3. اگر امام، مرتکب گناه و لغزش شود، یا باید از او اطاعت کرد که این، باطل است و نه عقل اجازه پیروی از گمراه و گناهکار را می‌دهد و نه شرع، و یا نباید از او پیروی کرد که در این صورت، فایده امام منتفی و فلسفه وجودی‌اش لغو خواهد بود و واجب‌الاطاعة نخواهد شد؛ در حالی که قرآن دستور به اطاعت بی‌قید و شرط از اولی‌الامر داده است ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۳]. پس امام بی‌عصمت، عَبَث و ابتر است و غرض از نصب وی باطل می‌شود[۴].
  4. «امام امین خداست بر دین و دنیای مردم. پس هرگاه خود در احکام الهی خیانت کند، کی قابل امامت خواهد بود؟ بلکه محل ملامت خواهد بود به قول خدا که فرموده است: "آیا مردم را به نیکی می‌خوانید و خود را فراموش می‌کنید با آن‌که کتاب خدا را می‌خوانید؟" و باز فرموده است: "ای گروه مؤمنان! چرا می‌گویید چیزی را که خود عمل نمی‌کنید؟" حق تعالی بسیار دشمن می‌دارد که بگویید چیزی را که نمی‌کنید و کسی که مستحق این ملامت‌ها باشد، قابل خلافت و امامت نیست»[۵].
  5. رتبه و منزلت امام خطاکار، پایین‌تر خواهد بود از جایگاه عموم مردم، در حالی که امام و پیشوای هر قوم باید برتر وافضل از دیگران باشد تا زعامتش مقبول و معقول باشد[۶][۷]

هشام بن حکم و ادله عصمت امام

احادیث و استدلالاتی که از هشام درباره عصمت مطرح شده است از این قرار است:

  1. حسین اشقر می‌گوید: به هشام بن حکم گفتم: اینکه می‌گویید امام باید معصوم باشد به چه معناست؟ هشام گفت: همین مطلب را من از امام صادق(ع) پرسیدم و ایشان فرمودند: معصوم کسی است که از جانب خداوند از همه محارم الهی منع می‌شود و خداوند فرموده است: ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۸][۹]. کلمه جمیع که در این عبارت به کار رفته نشانه عصمت مطلق و عمومی می‌باشد، و نشان می‌دهد عصمت ابتکار هشام نیست بلکه آن را از امام شنیده بوده که از معنای آن سؤال می‌کند.
  2. هشام معتقد بود: «امام معصوم از گناهان صغیره و کبیره است و مردم به عالمی معین شده از سوی پیامبر نیاز دارند که سهو و اشتباه و ظلم نکند و معصوم از گناه و منزه از خطا باشد. مردم به وی محتاج باشند و او به آنها نیاز نداشته باشد»[۱۰]. همچنین وی در مناظره با یک مسیحی درباره صفات امام می‌گوید: «امام معصوم است و پیرامون گناه و نافرمانی نمی‌گردد، بخشنده است و بخل در او راه ندارد، شجاع است سست است و نمی‌ترسد، آنچه از علم به او داده شده بدان جهل نمی‌ورزد»[۱۱].
  3. هشام و برهان اقامه حدود: اگر امام به گناه آلوده شود نیازمند به کسی است که بر او حد جاری کند، چنان‌که او بر دیگران حد جاری می‌سازد و اگر احتمال گناه در آن شخص نیز برود مستلزم تسلسل است[۱۲].
  4. هشام و برهان تنافی گناه با شئون امامت: اگر امام معصوم نباشد از آلوده‌شدن به گناه ایمن نیست و چه‌بسا به دیگران ستم کند یا حقی را به نفع نزدیکانش کتمان نماید و این با شأن أمام سازگار نیست[۱۳].
  5. هشام و برهان اضطرار: بعد از پیامبر سه حالت احتمال دارد: الف) با رفتن پیامبر تکلیف برداشته شده و انسان‌ها مانند بهائم باشند، که این احتمال باطل است. ب) همه مردم در حد مساوی و به اندازه پیامبر عالم شوند که هیچ‌کس به دیگری احتیاج نداشته باشد، این احتمال هم وقوع خارجی ندارد. ج) این که مردم به شخصی نیازمند باشند که سهو و غلط و انحراف نداشته باشد و معصوم از گناهان و بری از خطاها باشد و همه به او نیازمند باشند و او به کسی نیازمند نباشد[۱۴]. این احتمال صحیح است.
  6. شیخ صدوق با سند صحیح از محمد بن علی ماجیلویه از علی بن ابراهیم از پدرش نقل می‌کند که ابن ابی‌عمیر گفت: در طول همنشینی ام با هشام، سخنی نیکوتر از سخن او در توصیف عصمت امام نشنیدم. روزی از هشام پرسیدم آیا امام معصوم است؟ گفت: بله. گفتم: عصمت چیست و چگونه فهمیده می‌شود؟ هشام گفت: همه ما گناهان از چهار صفت ناشی می‌شود: حرص، حسد، غضب و شهوت و این چهار صفت در امام وجود ندارد؛ اما حرص ندارد، زیرا تمام دنیا در تحت قدرت امام است و او خزانه‌دار مسلمین است پس چرا حریص باشد. امام حسود نیست زیرا مقام امام از مقام همه بالاتر است و معنی ندارد کسی نسبت به پایین‌تر از خود حسد ورزد. امام غضبی ندارد مگر در راه خدا زیرا خداوند به او اختیار اجرای حدود را واگذار کرده است. امام شهوت ندارد زیرا خداوند آخرت را در نظر امام محبوب کرده است و چنین کسی نعمت دائمی را به خاطر دنیای فانی رها نمی‌کند[۱۵]. تذکر این نکته لازم است این که ابن أبی‌عمیر گفت: «بهترین چیزی که از هشام استفاده کردم مسئله عصمت بود» به خاطر نحوه استدلال بوده نه به خاطر اصل عصمت، زیرا با مراجعه به نوع تفکرات ابن ابی‌عمیر معلوم می‌شود وی دیدگاه بالاتری را درباره امام نسبت به هشام داشته است و حتی در یک مورد که هشام دیدگاه ابن ابی‌عمیر را درباره اینکه «دنیا سراسر از آن امام است و امام از مردم بر آن‌چه در دستشان قرار دارد اولاتر است» تأیید نکرد، وی ناراحت شد و از هشام فاصله گرفت[۱۶]. او در مطلب اول هم که اشاره شد هشام عصمت را از امام(ع) گرفته است.
  7. روزی هشام در یک مباحثه علمی در قصر هارون‌الرشید گفت: در هر زمان باید یک امام معصوم وجود داشته باشد که ترسو هم نباشد، از او پرسیدند: در این زمان آن شخص کیست؟ گفت: امیرالمؤمنین صاحب این قصر. اطرافیان هارون گفتند: مراد وی موسی بن جعفر(ع) است چون شیعیان او را مالک حکومت می‌دانند. هارون با ناراحتی گفت: امثال هشام زنده‌اند و حکومت ما باقی است! وجود یکی مثل او از صدهزار شمشیر کاری‌تر است. در این هنگام که هشام متوجه خطر جانی شد به بهانه تجدید وضو بیرون رفت و به کوفه گریخت و در اثر بیماری در آنجا درگذشت. روحش شاد[۱۷].[۱۸]

دیدگاه میرزای نائینی بر دلالت آیه عهد بر لزوم عصمت امام

در اصول فقه این بحث مطرح است که آیا لفظ مشتق فقط در «متلبس به مبدأ» حقیقت است و مصداق دارد، یا اگر از تلبّس خارج شد باز هم صدق می‌کند؟ به عبارت دیگر، اگر عنوانی موضوع یک حکم واقع شود، لازم است همواره آن موضوع برای ترتّب حکم محفوظ باشد یا نه؟ برخی از عناوین به صرف تحقّق، برای ترتّب حکم کافی هستند و برخی نه. به عنوان مثال در آیه شریف: ﴿السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا[۱۹]. به محض اینکه عنوان سارق بر کسی صدق کند، حکم (قطع دست) بر او بار می‌شود؛ هر چند که این عنوان در زمان‌های بعد بر او صدق نکند. مرحوم نائینی در همین مبحث می‌فرماید: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ قضیه حقیقی است و از بدو خلقت تا قیامت مصداق دارد. به مقتضای قاعده، در قضیّه حقیقی، صرف تلبس به مبدأ کفایت نمی‌کند و بقای بر تلبس نیز شرط است؛ مگر در مواردی که قرینه وجود داشته باشد. در آیه مورد بحث قرینه وجود دارد و آن عظمت مقام و جلالت شأن امامت است، به طوری که میان امامت و عبادت اوثان تناسبی نیست. پس هرکس - اگر چه برای یک لحظه - بت یا تندیسی را عبادت کرده باشد، شایستگی تصدی مقام امامت را نخواهد داشت[۲۰].[۲۱]

دیدگاه آخوند خراسانی بر دلالت آیه عهد بر لزوم عصمت امام

امام صادق(ع) در روایتی پس از ذکر طبقات پیامبران و رسولان[۲۲]، درباره مصداق ظالم - در آیه عهد - می‌فرماید: «مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً لَا يَكُونُ إِمَاماً»؛ هر کس بت یا تندیسی را عبادت کرده باشد، هرگز امام نمی‌شود.

مرحوم آخوند خراسانی در بحث مشتق، به مناسبت این روایت را مطرح کرده و به بررسی کیفیت استدلال امام پرداخته است[۲۳]. مرحوم آخوند معتقد است که اگر عنوانی موضوع حکم قرار گرفت، آن حکم بر آن موضوع بار می‌شود، هر چند موضوع باقی نباشد؛ زیرا حکم وابسته به عنوان است. ایشان به همین موضوع اشاره کرده و در مورد آیه شریف ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ می‌فرماید: «از استدلال امام به دست می‌آید که اگر شخصی متلبس به عبادت اوثان شد - اگر چه برای یک لحظه - لیاقت و اهلیت امامت را نخواهد داشت»[۲۴].[۲۵]

دیدگاه علامه طباطبائی بر دلالت آیه عهد بر لزوم عصمت امام

ایشان در تفسیر المیزان می‌نویسد: إن المراد بالظالمين في قوله تعالى: ﴿قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۲۶] مطلق من صدر عنه ظلم ما، من شرك أو معصية، و إن كان منه في برهة من عمره، ثم تاب و صلح. و قد سئل بعض أساتيذنا عن تقريب دلالة الآية على عصمة الإمام. فأجاب: أن الناس بحسب القسمة العقلية على أربعة أقسام: من كان ظالماً في جميع عمره، و من لم يكن ظالماً في جميع عمره، و من هو ظالم في أول عمره دون آخره، و من هو بالعكس. هذا و إبراهيم(ع) أجل شأناً من أن يسئل الإمامة للقسم الأول و الرابع من ذريته، فبقي قسمان، و قد نفى الله أحدهما، و هو الذي يكون ظالماً في أول عمره دون آخره، فبقي الآخر، و هو الذي يكون غير ظالم في جميع عمره[۲۷]؛ مراد از ظالمان در آیه شریف ﴿قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ، مطلق کسانی است که ظلمی از آنان صادر شده باشد؛ مثل شرک یا گناه، هر چند آن ظلم در قسمتی از عمرش بوده و پس از آن توبه کرده و صالح شده باشد. از یکی از اساتید ما در مورد کیفیت دلالت آیه بر عصمت امام سؤال شد. ایشان پاسخ داد: مردم بر طبق تقسیم عقلی چهار دسته‌اند: یا در تمام عمر ظالم بوده‌اند و یا در تمام عمر ظالم نبوده‌اند. یا در ابتدای عمر ظالم بوده‌اند، نه در آخر عمر، و دسته چهارم اینکه بر عکس آن باشد [یعنی در ابتدای عمر ظلمی از وی سر نزده و در آخر عمر ظالم شده است]. شأن حضرت ابراهیم(ع) بالاتر از آن است که امامت را برای دسته نخست و چهارم از ذریه خود درخواست کند. پس دو قسم باقی می‌ماند که خداوند امامت یکی از آن دو را نفی کرده است. این نفی مربوط به دسته‌ای است که در ابتدای عمر ظالم بوده و در آخر عمر از ظلم دست برداشته‌اند. در نتیجه دسته دیگری باقی می‌ماند و آن دسته‌ای است که در تمام عمر ظلمی از آنان سر نزده باشد. حاصل آنکه آیه عهد، به روشنی بر عصمت امام - از ابتدای عمر تا آخر آن - دلالت دارد و خداوند کسی را که در طول عمر خود، حتی برای یک لحظه مرتکب ظلم شده باشد را شایسته امامت ندانسته و به این مقام نایل نمی‌کند.[۲۸]

اثبات عصمت امام در کلام اسلامی

هشام بن حکم دست‌کم سه برهان عقلی بر عصمت امام اقامه کرده است:

برهان امتناع تسلسل[۲۹]

این برهان یک پیش‌فرض دارد. از جمله وظایف امام، اجرای حد بر گنهکار است. با توجه به این پیش‌فرض، هشام برهان خود را این‌گونه تقریر می‌کند: اگر امام، معصوم نباشد، ممکن است مانند دیگران مرتکب گناه شود. آن‌گاه نیازمند فرد دیگری است که حد را بر او جاری کند[۳۰].

برهان هشام چیزی غیر از آنچه نقل کردیم، نیست؛ اما به نظر می‌رسد اندیشه او این بوده است که اگر امام خود مرتکب گناه شود، باید فرد دیگری باشد تا حد را بر او جاری کند، و اگر او نیز معصوم نباشد، باز نیاز به فرد دیگری است که این کار را انجام دهد و در این صورت تسلسل لازم می‌آید. از این رو، امام که باید حد را بر گنهکار جاری کند لازم است، خود معصوم باشد. ظاهر استدلال، گویای این مطلب است که هشام با این برهان در پی اثبات عصمت امام از گناه است. بازگشتی دوباره به روایات صادر شده از امام صادق(ع) روشن می‌سازد که ریشه‌های استدلال هشام، پیش‌تر به وسیله امام صادق(ع) ارائه شده بود: «کسی که حدی بر گردن اوست، خود نمی‌تواند اقامه حد کند. از این رو، امام نیست، مگر کسی که معصوم باشد»[۳۱].[۳۲]

نفی احتجاج به غیر معصوم

این برهان نیز مانند برهان گذشته، یک پیش فرض دارد: امام کسی است که خداوند بتواند با او برای مردم احتجاج کند. هشام در پاسخ ضرار بن عمرو که از دلیل لزوم عصمت امام از گناهان پرسیده بود، برهان خود را با توجه به این مقدمه، این گونه تقریر می‌کند: اگر امام از گناه معصوم نباشد، ممکن است مسائلی از دین را به نفع خود یا دوستانش پنهان کند و آنها را به مردم اعلام نکند. در این صورت خداوند نمی‌تواند با چنین کسی برای مردم احتجاج کند: «إِنْ لَمْ يَكُنْ مَعْصُوماً مِنَ الذُّنُوبِ دَخَلَ فِي الْخَطَإِ فَلَا يُؤْمَنُ أَنْ يَكْتُمَ عَلَى نَفْسِهِ وَ يَكْتُمَ عَلَى حَمِيمِهِ وَ قَرِيبِهِ وَ لَا يَحْتَجُّ اللَّهُ بِمِثْلِ هَذَا عَلَى خَلْقِهِ...»[۳۳]. کیفیت استدلال هشام، گویای این مطلب است که وی با این برهان در پی اثبات عصمت امام از همه گناهان - پس از تصدی منصب امامت - است.[۳۴]

فلسفه وجودی امام

هشام بن حکم در مناظره خود با ضرار که منکر ضرورت وجود امام در جامعه بود، برای ضرورت وجود امام پس از رسول خدا(ص) دلیلی می‌آورد که ضمن آن، ضرورت عصمت امام نیز ثابت می‌شود. دلیل ضرورت وجود امام، پس از رسول خدا(ص)، از نظر هشام بن حکم بدین تقریر است: وضعیت مردم پس از رسول خدا(ص) از سه حال خارج نیست: یا اینکه خداوند، آنها را بدون تکلیف رها کرده است؛ یا اینکه مردم پس از رسول خدا(ص) تبدیل به علما و دانشمندانی در حد و اندازه رسول خدا(ص) - در شناخت احکام دین - شده باشند؛ به گونه‌ای که همگی در راه حق باشند و اختلافی پیش نیاید؛ یا اینکه رسول خدا(ص) فردی را که عاری از هرگونه اشتباه و گناه است، با عنوان راهنمایشان معرفی کرده باشد؛ کسی که مردم به او نیاز دارند؛ ولی او به مردم نیازی ندارد. از آنجا که فرض‌های اول و دوم اشتباه است، تنها فرض سوم باقی می‌ماند که همان مطلوب است: «فبقي الوجه الثالث‌: و هو أنّه لابدّ لهم من علم يقيمه الرسول لهم و لا يحيف معصوم من الذنوب مبرأ من الخطایا يحتاج إليه و لا يحتاج إلى أحد»[۳۵]. در واقع، این برهان، ضرورت وجود امام معصوم را ثابت می‌کند؛ به گونه‌ای که اگر امام معصوم نباشد، بود و نبود او تفاوتی نخواهد داشت. ظاهر این برهان، گویای آن است که هشام با این برهان در پی اثبات عصمت امام از گناه و اشتباه در تبیین دین است[۳۶]. چنان که پیش‌تر نیز اشاره شد، هشام واژه عصمت را تنها برای عصمت از گناه به کار برده است؛ اما مبرا بودن امام از اشتباه و نیز عطف واژه «مبرأ» به واژه معصوم، قرینه این مطلب است که در اندیشه هشام بن حکم، این دو به یک معنا به کار رفته‌اند. به دیگر بیان، حقیقتی به نام «مصونیت از گناه یا اشتباه» که امروزه آن را با عنوان «عصمت» مطرح می‌کنیم، دو مصداق دارد، که هشام بن حکم برای «مصونیت از گناه»، از واژه عصمت و برای «مصونیت از اشتباه» یا عیوب، از واژة «مبرأ» استفاده کرده است.[۳۷]

برهان‌های نقلی

هشام بن حکم افزون بر اثبات عصمت امام از راه برهان‌های عقلی، دست‌کم در یک مورد با استفاده از یک دلیل نقلی نیز عصمت امام را ثابت کرده است که همان آیه ابتلاست: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۳۸]. هشام بن حکم در مناظره خود با ضرار اباضی مسلک، پس از آنکه شرط امامت را عصمت از گناه دانست، چند برهان عقلی و یک برهان نقلی برای ادعای خود اقامه کرد، که برهان نقلی او، همان آیه امامت حضرت ابراهیم(ع) است. هشام بن حکم توضیح چندانی درباره این استدلال ارائه نمی‌کند و تنها پس از بیان برهان‌های عقلی می‌گوید: «تصديق ذلك قول الله تعالى: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۳۹]»[۴۰]. استدلال هشام به این آیه را می‌توان این گونه تبیین کرد:

  1. مقصود از امامت، همان امام مصطلح و مورد نظر بحث است؛
  2. مقصود از عهد، امامت است؛
  3. گناهکار ظالم است؛
  4. بر اساس این آیه، خداوند، عهد امامت را به ظالمان که همان گناهکاران‌اند، عطا نمی‌کند. بنابراین امام، کسی است که گناه نمی‌کند. پس باید معصوم باشد.[۴۱]

ادله ابن قبه برای اثبات عصمت امام

با توجه به معدود عبارات به جای مانده از مرحوم ابن قبیه رازی، یک برهان برای عصمت امام(ع) به دست می‌آید که همان حدیث ثقلین است. ابن قبه مدلول حدیث ثقلین را وجود یک حجت معصوم و عالم به قرآن و سنت می‌داند. کیفیت استدلال وی را می‌توان این گونه تقریر کرد: اولاً، بر اساس حدیث ثقلین، حجت از عترت و اهل بیت رسول خداست؛

ثانیاً، بر اساس این حدیث، عترت رسول خدا(ص) از قرآن جدا نمی‌شوند، و بر ما لازم است که به عترت رسول خدا(ص) متمسک شویم[۴۲]؛ ثالثاً، چنین حجتی باید عالم به قرآن باشد و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و... را بداند؛ وگرنه نمی‌توان به او متمسک شد؛ زیرا ناسخ را به جای منسوخ، محکم را به جای متشابه و... می‌گذارد، و دیگر فرقی میان او و دیگران نخواهد بود؛ در حالی که رسول خدا(ص) عترتش را حجت و دیگران را مراجعه کننده به آنها دانسته است[۴۳]؛

بنابراین حجت (از عترت رسول خدا(ص)) باید از اشتباه در قرآن معصوم باشد؛ ضمن آنکه از عبارتی که مرحوم ابن قبه بلافاصله پس از استدلال خود می‌آورد، روشن می‌شود که مقصود وی از حجت، همان امام است[۴۴]. همچنین از کیفیت استدلال مرحوم ابن قبه روشن می‌شود که وی با این برهان، در صدد اثبات در قلمرو از عصمت است:

  1. عصمت از دروغ در تبیین دین؛
  2. عصمت از اشتباه در تبیین دین.[۴۵]

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. تجرید الاعتقاد، ص۲۲۲؛ أنیس الموحدین، ص۱۳۹؛ اسرار الحکم، ص۵۱۳.
  2. تجرید الاعتقاد، ص۲۲۲؛ أنیس الموحدین، ص۱۳۹؛ امامت‌پژوهی، ص۱۵۸؛ زندگانی چهارده معصوم(ع)، ص۲۳۲.
  3. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  4. تجرید الاعتقاد، ص۲۲۲؛ أنیس الموحدین، ص۱۴۰؛ إمامت‌پژوهی، ص۱۵۸.
  5. حق الیقین، ص۴۰.
  6. تجرید الاعتقاد، ص۲۲۲.
  7. علی‌پور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص ۴۰.
  8. «و هر کس به خداوند پناه آورد به راهی راست راهنمایی شده است» سوره آل عمران، آیه ۱۰۱.
  9. .معانی الأخبار، ص۱۳۲؛ بحارالأنوار، ج۲۵، ص۱۹۴: «الْمَعْصُومُ‏ هُوَ الْمُمْتَنِعُ‏ بِاللَّهِ‏ مِنْ‏ جَمِيعِ‏ مَحَارِمِ‏ اللَّهِ‏».
  10. بحارالأنوار، ج۶۹، ص۱۴۹.
  11. توحید صدوق، ص۲۷۳.
  12. علل الشرایع، ص۲۰۴.
  13. کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۳۶۷.
  14. بحارالأنوار، ج۴۸، ص۲۰۰، باب ۸
  15. خصال، ص۱۰۱؛ علل الشرائع، ص۷۹؛ معانی الأخبار، ص۱۳۳؛ أمالی، ص۳۷۵؛ بحارالأنوار، ج۲۵، ص۱۹۲.
  16. اصول کافی، ج۱، ص۴۰۹.
  17. بحارالأنوار، ج۹، ص۱۵۹.
  18. سلیمانیان، م‍ص‍طف‍ی‌، مقامات امامان، ص ۲۹۲.
  19. «و دست مرد و زن دزد را به سزای آنچه کرده‌اند به کیفری از سوی خداوند ببرید» سوره مائده، آیه ۳۸.
  20. ر.ک: أجود التقریرات، ج۱، ص۸۱ - ۸۲.
  21. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۱۲۱.
  22. امام صادق(ع) می‌فرماید: «الْأَنْبِيَاءُ وَ الْمُرْسَلُونَ عَلَى أَرْبَعِ طَبَقَاتٍ فَنَبِيٌّ مُنَبَّأٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهَا وَ نَبِيٌّ يَرَى فِي النَّوْمِ وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا يُعَايِنُهُ فِي الْيَقَظَةِ وَ لَمْ يُبْعَثْ إِلَى أَحَدٍ وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مِثْلُ مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ عَلَى لُوطٍ(ع) وَ نَبِيٌّ يَرَى فِي مَنَامِهِ وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ يُعَايِنُ الْمَلَكَ وَ قَدْ أُرْسِلَ إِلَى طَائِفَةٍ قَلُّوا أَوْ كَثُرُوا كَيُونُسَ قَالَ اللَّهُ لِيُونُسَ- ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ قَالَ يَزِيدُونَ ثَلَاثِينَ أَلْفاً وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ وَ الَّذِي يَرَى فِي نَوْمِهِ وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ يُعَايِنُ فِي الْيَقَظَةِ وَ هُوَ إِمَامٌ مِثْلُ أُولِي الْعَزْمِ وَ قَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ(ع) نَبِيّاً وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ حَتَّى قَالَ اللَّهُ- ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي فَقَالَ اللَّهُ ﴿قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً لَا يَكُونُ إِمَاماً»؛ الکافی، ۱، ص۱۷۴-۱۷۵، ح۱.
  23. این مطلب در ضمن بحث مشتق در زمره مباحث اصولی مطرح می‌شود. برای نمونه ر.ک: محاضرات فی أصول الفقه، ج۱، ص۲۸۶؛ نهایة الأفکار، ج۱، ص۱۳۹.
  24. ر.ک: کفایه الأصول، ج۱۱، ص۴۹. نگارنده در کتاب تحقیق الأصول، جلد ۱، صفحه ۳۹۷ به بعد، به تفصیل این موضوع را بررسی کرده است.
  25. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۱۲۳.
  26. «(ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  27. تفسیر المیزان، ج۱، ص۲۷۴.
  28. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۱۲۴.
  29. توجه به این نکته لازم است که نام‌گذاری این برهان‌ها به دست نگارنده و با توجه به محتوا و هدف مستدل به آن بوده، و چنین اصطلاحاتی در آن زمان رایج نبوده است.
  30. «إِنْ لَمْ يَكُنْ مَعْصُوماً لَمْ يُؤْمَنْ أَنْ يَدْخُلَ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ غَيْرُهُ مِنَ الذُّنُوبِ فَيَحْتَاجَ إِلَى مَنْ يُقِيمُ عَلَيْهِ الْحَدَّ كَمَا يُقِيمُهُ عَلَى غَيْرِهِ»؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، علل الشرائع، ج۱، ص۲۰۲-۲۰۳، ح۱). گفتنی است برخی محققان نیز در مقام تبیین دلیل لزوم عصمت امام، از نظر شیعه، همین دلیل را مطرح کرده‌اند (ر.ک: علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۲۲۵).
  31. «وَ كَذَلِكَ لَا يُقِيمُ الْحَدَّ مَنْ فِي جَنْبِهِ حَدٌّ فَإِذَا لَا يَكُونُ الْإِمَامُ إِلَّا مَعْصُوماً»؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، الخصال، ج۱، ص۳۱۰). اگرچه در مقام نقد و بررسی برهان‌های هشام نیستیم، نباید از این نکته غافل ماند که این برهان - در صورت پذیرش- حداکثر، امام را از گناهانی که نیاز به اجرای حد دارند، معصوم می‌کند؛ ولی اگر گناهی نیاز به حد نداشت یا اصلاً در خفا انجام شد، این برهان در اثبات عصمت امام از این گناه توانا نیست، پس دلیل، اخص از مدعاست، و نمی‌توان به وسیله این برهان امام را از همه گناهان معصوم دانست. با وجود این، می‌توان این نقصان را چنین توجیه کرد که امام(ع) و به تبع ایشان هشام بن حکم، این برهان را برای فردی خاص و با توجه به درک و فهم او ارائه کرده است.
  32. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۱۹۷.
  33. محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۱-۳۶۸؛ همو، علل الشرایع، ج۱، ص۲۰۴، ح۱.
  34. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۱۹۸.
  35. محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۵-۳۶۶.
  36. پیش‌تر درباره دلیل تقیید کلام هشام به عصمت از اشتباه در دین - نه مطلق اشتباه - سخن به میان آوردیم.
  37. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۱۹۹.
  38. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  39. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  40. محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ج۱، ص۲۰۴.
  41. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۲۰۰.
  42. «أنّ الحجّة من عترته لا يفارق الكتاب‌، وإنّا متى تمسکنا بمن لا يفارق الكتاب لن نضلّ و ان من لا يفارق الكتاب فهو ممّن فرض على الامّة أن يتمسّكوا به»؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۹۴-۹۵).
  43. يجب أن يكون جامعا لعلم الدين كله ليمكن التمسك به و الأخذ بقوله فيما اختلفت فيه الأمة و تنازعته من تأويل الكتاب و السنة و لأنه إن بقي منه شي‌ء لا يعلمه لم يمكن التمسك به ثم متى كان بهذا المحل أيضا لم يكن مأمونا على الكتاب و لم يؤمن أن يغلط فيضع الناسخ منه مكان المنسوخ و المحكم مكان المتشابه و الندب مكان الحتم إلى غير ذلك مما يكثر تعداده و إذا كان هذا هكذا صار الحجة و المحجوج سواء؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۹۴).
  44. ... صحّ ما قالت الإماميّة من أنّ الحجّة من العترة لا يكون إلّاجامعاً لعلم الدين، معصوماً مؤتمناً على الكتاب. فإن وجدت الزيديّة في أئمّتها مَن هذه صفته فنحن أوّل من ينقاد له، وإن يكن الاخرى فالحقّ أولى ما اتّبع؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۱، ص۹۴).
  45. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۲۶۹.