ایمان در معارف و سیره علوی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۲۹: خط ۲۹:
نتایجی که از این بخش به دست می‌آید این است که اولاً آغاز ایمان از یک نظر «لُمظه» و سرانجام آن «درک [[حق]]» است و با دید دیگر، ابتدای ایمان، [[معرفت]] و نهایتش [[عمل صالح]] خواهد. ثانیاً [[آزمون]] قلب از طریق ایمان است؛ پس قلب نیز آزموده می‌شود. ثالثاً ایمان مراتب داشته، امری تشکیکی است؛ چنان‌که [[قرآن]] می‌فرماید<ref>{{متن قرآن|إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا}} «مؤمنان، تنها آن کسانند که چون یاد خداوند پیش آید دل‌هاشان بیمناک می‌شود و چون آیات او را بر آنان بخوانند بر ایمانشان می‌افزاید و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند» سوره انفال، آیه ۲.</ref>:
نتایجی که از این بخش به دست می‌آید این است که اولاً آغاز ایمان از یک نظر «لُمظه» و سرانجام آن «درک [[حق]]» است و با دید دیگر، ابتدای ایمان، [[معرفت]] و نهایتش [[عمل صالح]] خواهد. ثانیاً [[آزمون]] قلب از طریق ایمان است؛ پس قلب نیز آزموده می‌شود. ثالثاً ایمان مراتب داشته، امری تشکیکی است؛ چنان‌که [[قرآن]] می‌فرماید<ref>{{متن قرآن|إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا}} «مؤمنان، تنها آن کسانند که چون یاد خداوند پیش آید دل‌هاشان بیمناک می‌شود و چون آیات او را بر آنان بخوانند بر ایمانشان می‌افزاید و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند» سوره انفال، آیه ۲.</ref>:
[[مؤمنان]] آنها هستند که چون ذکری از خدا به میان آید، [از [[عظمت]] و جلال خدا] دل‌های آنان لرزان شود و چون بر آنها [[آیات خدا]] [[تلاوت]] شود، بر مقام ایمانشان بیفزاید.<ref>[[محمد تقی فعالی|فعالی، محمد تقی]]، [[قلب و معرفت قلبی (مقاله)|مقاله «قلب و معرفت قلبی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱]] ص ۷۷.</ref>
[[مؤمنان]] آنها هستند که چون ذکری از خدا به میان آید، [از [[عظمت]] و جلال خدا] دل‌های آنان لرزان شود و چون بر آنها [[آیات خدا]] [[تلاوت]] شود، بر مقام ایمانشان بیفزاید.<ref>[[محمد تقی فعالی|فعالی، محمد تقی]]، [[قلب و معرفت قلبی (مقاله)|مقاله «قلب و معرفت قلبی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱]] ص ۷۷.</ref>
==[[ایمان]] خاص یا ایمان تکلیفی==
[[تفسیر]] ایمان به [[تصدیق]] منطقی یا [[قلبی]] هرچند تا حدودی روشن‌گر مختصات ایمان است، پاره‌ای دیگر از مختصات ایمان و آثار برآمده از آن را تبیین نمی‌کند. همان طور که گذشت، [[پیامبران]] از [[مردم]] فقط «ایمان» [[طلب]] می‌کردند؛ مطلوبی که با حصولش همه مطلوب‌های دیگر [[انبیا]] و [[امامان]] حاصل می‌شد. ایمان از موجودی به نام [[انسان]] خواسته شده است؛ از انسان به عنوان موجود واحد نه به عنوان موجودی که کثرت بر او [[حاکم]] است. به تعبیر دیگر، این طلب به هر ساحت و دستگاهی از وجود [[بشر]] متوجه است و به یکی از آنها همچون دستگاه [[معرفت]]، محدود و مختص نمی‌شود. اگر انسان به این طلب پاسخ مثبت دهد، باید کل [[هویت]] او به طور جمعی، در ایمان آوردنش حضور داشته باشد.
[[ایمان آوردن]] به [[دعوت]] پیامبران مراتب می‌پذیرد و در هر مرتبه همه دستگاه‌ها و ساحت‌ها در وضعیت متناسب با یکدیگر به سر می‌برند. آن کس که در مرتبه دوم ایمان است، هم علمش بالاتر از کسی است که در مرتبه اول به سر می‌برد و هم اخلاقیاتش و هم [[احساسات]] و عواطفش. مرکز این [[اجابت]] جمعی و ایمان آوردن، [[قلب]] است؛ زیرا هر چه وارد قلب شود، به طور [[تکوینی]] بر کل وجود خواهد بارید. در وضعیت «[[اسلام]]» است که پراکندگی در وجود بشر به چشم می‌خورد؛ یعنی فرد در مراحل پیش - قلبی به دعوت پیامبران پاسخ مثبت داده است، اما هسته اصلی وجود بشر، یعنی قلب او، این دعوت را اجابت نکرده است؛ از این رو آنچه در درجه نخست از [[آدمی]] طلب شده، ایمان است، و اسلام باید به ایمان خاص متصل شود تا چنین اتصالی هم [[وحدت]] بخش پراکندگی‌ها باشد و هم وضعیت مراحل پیش - قلبی را تصحیح کند و تعالی بخشد.
خلاصه این که [[ایمان عملی]] است که از آدمی طلب شده است و این عمل باید به [[اختیار]] او به سامان رسد؛ عملی که شدت و [[ضعف]] دارد؛ یعنی گاه [[آدمی]] این [[اجابت]] جمعی را به قوت و شدت به جا می‌آورد و گاه با ضعف و [[کاستی]]. البته می‌توان [[ایمان]] [[ضعیف]] را به سوی [[ایمان قوی]] سوق داد. در انجام دادن عمل ایمان همه دستگاه‌های [[هویت]] [[بشر]] حضور دارند و از این رو همگی در یک مرتبه و [[منزل]] از ایمان قرار می‌گیرند و برای هر یک آزمون‌های خاصی، به مقتضای آنچه ایمان بر عهدۀ آنها نهاده است، طراحی می‌شود:
[[حماد بن عمرو نصیبی]] گوید: مردی از علی{{ع}} پرسید: کدام [[کارها]] نزد [[خدا]] بهتر است؟ فرمود: آن کاری که جز با آن، کرداری پذیرفته نشود. مرد گفت: آن چیست؟ [[امام]] فرمود: [[ایمان به خدا]] که بالاترین کارها است در پایۀ خود و از همه سودمندتر و شرافتمندتر است. مرد پرسید: ایمان، گفتار و [[کردار]] است یا فقط گفتار است؟ فرمود: همۀ ایمان کردار است... به [[راستی]] خدای - تبارک و تعالی -ایمان را بر اعضای تن آدمی فرض کرده است و هیچ عضوی نیست جز آنکه بر یک [[وظیفه]] [[ایمانی]] گماشته شده است، غیر از وظیفه‌ای که عضو دیگر دارد. از آن جمله است [[دل]] که با آن [[خردمندی]] کند و بفهمد و بداند، و آن [[فرمانده]] تن او است، که هیچ عضوی جز به [[فرمان]] او کاری نکند و نرود و نیاید. و از آن جمله است دو دستش که با آنها بکوبد، و دو پایش که با آنها راه برود، و فرجش که با آن عمل جنسی کند، و زبانش که گویا به کتاب شود و [[گواه]] باشد، و دو چشمش که با آنها ببیند، و دو گوشش که با آنها می‌شنود. و فرض شده است بر دل جز آنچه فرض شده است بر زبان، و فرض است بر زبان جز آنچه فرض است بر دو چشم.... اما آنچه از ایمان بر دل فرض است، [[اقرار]] است و [[معرفت]] و [[تصدیق]] و [[تسلیم]] و عهده داری و [[رضایت]] به اینکه جز [[خدای یگانه]] کسی [[شایسته]] [[پرستش]] نیست و [[شریک]] ندارد، [[یکتا]] است، [[بی‌نیاز]] است، [[همسر]] و [[فرزندی]] ندارد و به این که محمد{{صل}} [[بنده]] و [[رسول]] او است<ref>اصول کافی، ج۴، ص۱۲۸. همچنین ر.ک: اصول کافی، ج۴، ص۱۱۲، ح۱.</ref>.
آنچه گذشت بخشی از [[تفسیر]] [[ایمان]] بود که می‌توان آن را «ایمان تکلیفی» نامید. به ایمان خاص، امر می‌شود و [[هدف]] [[تکلیف]] قرار می‌گیرد. در این ایمان، از [[آدمی]] خواسته می‌شود تا وجود خود را با تمام ساحت‌ها و کارکردهایی که آن ساحت‌ها دارند، به طور اختیاری به سوی [[خالق هستی]] متوجه کند و با [[اتصال به مبدأ]] خویش آرام گیرد و به او [[پناه]] برد و [[جان]] خود را در [[ظلمت]] حجاب‌ها مدفون و پوشیده نسازد. چنین [[ایمانی]] از متن وجود بشری برمی‌خیزد و فعلی است که [[انسان]] آن را به سامان می‌رساند و در نتیجه در حیطه نفس و [[احکام]] [[انسانی]] است. چنین ایمانی که در حد [[قدرت]] و توان بشری است، همواره در معرض [[تهدید]] [[شبهات]]، [[سختی‌ها]] وسوسه‌ها و بلکه پیوسته در معرض [[حمله]] این امور است. آنچه به تبع این وضعیت ایمانی همچون [[صبر]]، [[توکل]]، [[رضا]] و تسلیم و... از انسان صادر می‌شود، همه وضعیت بشری دارد و محصول [[کوشش]] آدمی است. از این رو هنوز در معرض خطر است و تضمین بقا ندارد؛ یعنی بازگشت به مراتب [[پایین‌تر]] و حتی بیرون رفتن از منطقه ایمان غیر ممکن نیست. ایمان تا وقتی در وضعیت تکلیفی باشد، هرچند کامل و تام باشد، در تیررس حمله [[شیاطین]] است.
از سوی دیگر، هرچند متعلق ایمان خاص، [[خداوند]] و امور مربوط به [[خدا]] همچون [[پیامبر]]، [[امام]]، [[معاد]]، [[ملائکه]] و [[کتاب‌های آسمانی]] است، طبق تفسیرهای یاد شده از ایمان، خصوصیت این ایمان در متعلق آن است نه در خود ایمان. از این رو می‌توان فرض کرد که همان وضعیت ایمانی حاصل، ولی متعلق آن، امر باطلی باشد؛ مثلاً اگر [[ایمان]] را به [[تصدیق]] منطقی یا [[تصدیق قلبی]] معنا کنیم، متعلق چنین [[تصدیقی]] هم می‌تواند [[حق]] باشد و هم [[باطل]].<ref>[[امیر دیوانی|دیوانی، امیر]]، [[ایمان - دیوانی (مقاله)| مقاله «ایمان»]]، [[دانشنامه امام علی ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۲]] ص ۱۵۸.</ref>.
==ایمان اخص یا ایمان اعطایی==
اکنون سخن از [[ایمانی]] است که می‌توان آن را «ایمان اخص» یا «ایمان اعطایی»<ref>این نام برگرفته از پاره‌ای روایات است. (ر.ک: مجلسی، بحار الانوار، ج۶۸، ص۲۰۳، ح۵ و ۴).</ref> نامید. پاره‌ای از مختصات این ایمان، که با مختصات و آثار پیش گفته مناسبت کامل دارد، بدین قرار است:
#این ایمان از سنخ امور برخاسته از وجود بشری نیست که دستگاه‌های وجودی او، [[قدرت]] تحصیل چنین ایمانی را ندارد. این ایمان یکسره محصول [[صنع الهی]] و مخلوق او است، و از آن جهت که مخلوق توان [[تولید]] چنین ایمانی را ندارد، حضور این نوع ایمان در منطقه [[طبیعت]]، حضور امری فراطبیعی است. بنابراین چنین ایمانی مورد [[تکلیف]] قرار نمی‌گیرد؛ چون هیچ مکلفی نمی‌تواند این ایمان را خود تحصیل کند؛ چنان‌که فاعل این فعل باشد و بتوان آن فعل را این گونه به او نسبت داد. آنچه در توان [[بشر]] است، تحصیل ایمان خاص است؛ اما ایمان اخص فعلیتی است که از بیرون [[نفس انسانی]] به او اعطا می‌شود.
#متعلق این ایمان فقط [[خداوند تعالی]] است و آنچه ایمان به آنها عین [[ایمان به خدا]] است؛ یعنی [[ایمان به پیامبران]]، [[امامان]]، [[معاد]]، [[کتاب‌های آسمانی]] و [[فرشتگان]]. چنین ایمانی، اگر وجود یابد، متعلق آن فقط حق است و اساساً به باطل تعلق نمی‌گیرد. هرگونه وضعیتی، اگر ایمان نامیده شود، ولی متعلق آن امر باطلی باشد، مسلماً از سنخ چنین ایمانی نیست.
#از آثار [[تکوینی]] این ایمان [[سکینه]] و [[طمأنینه]] کامل، در [[سختی‌ها]] و در مواجهه با [[شبهات]] و... است. چنین ایمانی در مقابل [[تبلیغات]] و شکست‌ها در هم نمی‌ریزد و [[ناتوان]] نمی‌شود.
#با قرار گرفتن چنین ایمانی در وجود [[مؤمن]]، تمام دستگاه‌های وجود بشری نوعی دگرگونی را پشت سر می‌گذارند؛ به طوری که همگی متوجه [[انقیاد]] کامل در برابر [[خداوند]] می‌شوند؛ مثلاً غضبی که در [[سلطه]] این [[ایمان]] است، به گونه‌ای دگرگون می‌شود که از مدار [[خدامحوری]] خارج نمی‌شود. [[شهوت]] در حیطه این ایمان کاملاً از [[حرام]] و [[ناپاکی]] دور است. [[قلب]] از هرگونه [[کفر]]، [[عصیان]]، [[فسق]] و [[فجور]] روی گردان است. هر صفتی همچون [[حقد]] و [[حسد]]، که با [[تقوا]] منافات دارد، از وجود [[آدمی]] دور می‌شود. می‌توان چنین تحولی را به نوعی [[پاکیزگی]] و [[زندگی]] [[طیب]] توصیف کرد. به تعبیر دیگر، کل وجود بشری ملازم و همبسته با [[تقوای الهی]] می‌شود و هیچ شرایطی نمی‌تواند او را از مدار این تقوا بیرون برد<ref>ر.ک: فتح، آیه ۲۶.</ref>.
# ایمان خاص، که فعل [[انسانی]] در برابر خداوند است، زمینه ایجاد ایمان اخص را از طرف خداوند نسبت به [[مؤمن]] فراهم می‌آورد. با حصول ایمان اخص در [[جان آدمی]]، او مؤمن است اما فاعل این ایمان نیست؛ بلکه پذیرای آن است. اعطا کننده این ایمان، بدون هیچ‌گونه واسطه‌ای [[خدا]] است.
#آثار چنین [[ایمانی]] از وضعیت‌های بشری به حساب نمی‌آید. [[صبر]] برخاسته از ایمان خاص غیر از صبر حاصل از ایمان اخص است. دومی صنع خدا است و اولی فعل آدمی. از این رو صبر برخاسته از ایمان خاص در معرض شکستن قرار می‌گیرد؛ اما هیچ وضعیتی نمی‌تواند صبر دوم را در هم بکوبد. در وضعیت ایمان خاص، خداوند از آدمی می‌طلبد که [[صابر]] باشد و [[پایداری]] ورزد: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا}}<ref>«ای مؤمنان! چون با دسته‌ای (از دشمن) رویاروی شدید استوار باشید و خداوند را بسیار یاد کنید باشد که رستگار گردید» سوره انفال، آیه ۴۵.</ref>. {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا...}}<ref>«ای مؤمنان! شکیبایی ورزید و یکدیگر را به شکیب فرا خوانید و از مرزها نگهبانی کنید و از خداوند پروا بدارید باشد که رستگار شوید» سوره آل عمران، آیه ۲۰۰.</ref>. اما [[مؤمنان]] صابر و ثابت از خدای خود [[طلب صبر]] و پایداری می‌کنند که آن [[صبر]] و [[پایداری]] قابل [[اعتماد]] و [[اطمینان]] بخش است: {{متن قرآن|رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ}}<ref>«و چون با جالوت و سپاه وی رویاروی شدند گفتند: پروردگارا! ما را از شکیب، سرشار کن و گام‌های ما را استوار دار و ما را بر کافران پیروز گردان» سوره بقره، آیه ۲۵۰.</ref>. کار [[مؤمن]] [[استقامت]] است؛ اما این [[تثبیت الهی]] است که اگر حاصل شود، هیچ گاه خلل و لرزه‌ای را برنمی‌تابد. {{متن قرآن|يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ...}}<ref>«خداوند، مؤمنان را در زندگی این جهان و جهان واپسین با گفتار استوار پا برجا می‌دارد و خداوند ستمگران را بیراه می‌گذارد و خداوند هر چه بخواهد انجام می‌دهد» سوره ابراهیم، آیه ۲۷.</ref>. به همین جهت گفته شد که هیچ امری نمی‌تواند [[سکینه]] ملازم با [[ایمان]] را برهم زند؛ چون مبدأ چنین سکینه‌ای نفس [[بشر]] نیست تا هم سنخ آن، یعنی اسباب امکانی، بتوانند در آن [[نفوذ]] کنند. چنان‌که اگر منشأ [[وحشت]] در هسته اصلی وجود بشری، یعنی [[قلب]]، اسباب امکانی نباشد، بلکه از سوی [[خالق]] باشد، حضور همه اسباب امکانی نمی‌تواند آن را بر طرف کند: {{متن قرآن|سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ...}}<ref>«(یاد کن) آنگاه را که پروردگارتان به فرشتگان وحی می‌فرمود که من با شمایم پس مؤمنان را استوار دارید؛ من در دل کافران بیم خواهم افکند بنابراین، (با شمشیر) بر فراز گردن‌ها (شان/ بر سرشان) بزنید و دستشان را کوتاه کنید» سوره انفال، آیه ۱۲.</ref>.
#دگرگونی حاصل شده از ایمان اخص به گونه‌ای است که می‌توان آن را یک نوع زنده شدن دانست؛ [[زندگی]] ای که اگر قلب آن را [[تجربه]] نکند، مرده محسوب می‌شود. [[احیاگر]] این زندگی همچون دیگر زندگی‌های [[تکوینی]]، فقط [[خداوند]] است. با به دست آمدن این زندگی، [[آدمی]] کاملاً از مقتضیات این جهانی [[آزاد]] می‌شود و به [[جهان آخرت]]، که سراسر [[حیات]] و [[نور]] است، اتصال وجودی پیدا می‌کند؛ از ظاهر هستی عبور می‌کند و به اعماق [[باطن]] آن چشم می‌گشاید. این [[ایمان]] در [[آیات الهی]] و سخن علی{{ع}} به «[[روح]]» وصف شده است. روح مبدأ [[حیات]] است و از هر [[زندگی]] یک نوع [[شعور]] و [[ادراک]] و [[قدرت]] برمی‌خیزد. بنابراین [[مؤمن]]، افزون بر روح بشری که میان او و دیگران به اشتراک وجود دارد، به سبب ایمان خاص، آماده دریافت [[روحی]] دیگر می‌شود که زندگی دیگری را به او ارزانی می‌دارد و به تبع آن قدرت و شعوری در او حاصل می‌شود که بیان‌گر تحولات گفته شده، است. [[آیات]] اشاره کننده به این روح عبارتند از:
##{{متن قرآن|...أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ...}}<ref>«گروهی را نمی‌یابی که با ایمان به خداوند و روز واپسین، با کسانی که با خداوند و پیامبرش مخالفت ورزیده‌اند دوستی ورزند هر چند که آنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشانشان باشند؛ آنانند که (خداوند) ایمان را در دلشان برنوشته و با روحی از خویش تأییدشان کرده است و آنان را به بوستان‌هایی درمی‌آورد که از بن آنها جویباران روان است، در آنها جاودانند، خداوند از آنان خرسند است و آنان از وی خرسندند، آنان حزب خداوندند، آگاه باشید که بی‌گمان حزب خداوند است که (گرویدگان به آن) رستگارند» سوره مجادله، آیه ۲۲.</ref>.
##{{متن قرآن|مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً}}<ref>«کسانی از مرد و زن که کار شایسته‌ای کنند؛ و مؤمن باشند، بی‌گمان آنان را با زندگانی پاکیزه‌ای زنده می‌داریم و به یقین نیکوتر از آنچه انجام می‌دادند پاداششان را خواهیم داد» سوره نحل، آیه ۹۷.</ref>.
در این باره [[حدیثی]] نیز از [[امام علی]]{{ع}} نقل کنیم:
[[اصبغ بن نباته]] گوید: مردی به [[خدمت]] علی{{ع}} آمد و گفت: عده‌ای بر این گمانند که [[بنده]] در حالی که مؤمن است، [[زنا]] نمی‌کند؛ [[دزدی]] نمی‌کند؛ شراب نمی‌خورد؛ [[ربا]] نمی‌گیرد و به ناحق خونی نمی‌ریزد. این سخن بر من سنگین آمد و سینه ام از آن تنگ شد. حتی [[گمان]] شده بنده‌ای که مانند من به سوی [[قبله]] [[نماز]] می‌گزارد و میان من و او رابطه [[نکاح]] و [[ارث]] برقرار است، به سبب [[گناه]] کوچکی که از او سر می‌زند، از ساحت [[ایمان]] خارج می‌شود. علی{{ع}} به او فرمود: [[برادر]] تو راست می‌گوید. از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که می‌گفت: [[خداوند]] [[آدمیان]] را [[خلق]] کرد و ایشان بر سه طبقه‌اند و آنها را در سه [[منزل]] قرار داد. این است قول خداوند در [[قرآن]] که فرمود: «خجستگان و ناخجستگان شوم و [[سبقت]] گیرندگان مقدم، که آنانند [[مقربان]]»<ref>واقعه، آیه ۱۱-۸.</ref>. سبقت گیرندگان [[انبیا]] هستند، چه [[رسول]] باشند و چه نباشند؛ خداوند در ایشان پنج [[روح]] قرار داد: [[روح القدس]]، [[روح ایمان]]، [[روح قوت]]، [[روح شهوت]] و روح بدن... اما خجستگان به [[حق]] مؤمنند و در آنها چهار روح قرار داده شده است: روح ایمان، روح قوت، روح شهوت و روح بدن... اما از ناخجستگان... روح ایمان را بازداشت و در بدن‌هایشان سه روح قرار داد: روح قوت، روح شهوت، و روح بدن<ref>صفار قمی، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۴۴۹.</ref>.<ref>[[امیر دیوانی|دیوانی، امیر]]، [[ایمان - دیوانی (مقاله)| مقاله «ایمان»]]، [[دانشنامه امام علی ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۲]] ص ۱۶۰.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
خط ۳۴: خط ۵۹:
# [[پرونده:1368102.jpg|22px]] [[سعید بهشتی|بهشتی، سعید]]، [[تربیت عقلانی (مقاله)| مقاله «تربیت عقلانی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۴ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۴''']]
# [[پرونده:1368102.jpg|22px]] [[سعید بهشتی|بهشتی، سعید]]، [[تربیت عقلانی (مقاله)| مقاله «تربیت عقلانی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۴ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۴''']]
# [[پرونده:136899.jpg|22px]] [[محمد تقی فعالی|فعالی، محمد تقی]]، [[قلب و معرفت قلبی (مقاله)|مقاله «قلب و معرفت قلبی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۱''']]
# [[پرونده:136899.jpg|22px]] [[محمد تقی فعالی|فعالی، محمد تقی]]، [[قلب و معرفت قلبی (مقاله)|مقاله «قلب و معرفت قلبی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۱''']]
# [[پرونده:1368100.jpg|22px]] [[امیر دیوانی|دیوانی، امیر]]، [[ایمان - دیوانی (مقاله)| مقاله «ایمان»]]، [[دانشنامه امام علی ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۲''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ ‏۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۳۴

مقدمه

حضرت علی (ع) فرموده است: «الْإِيمَانُ أَعْلَى غَايَةٍ»[۱].

از روایات حضرت علی (ع) درباره ایمان، چند نکته به دست می‌آید:

  1. نکته اول درباره مفهوم ایمان است: حضرت علی (ع) در تعریف جامعی از ایمان می‌فرماید: «ایمان، معرفت به قلب، اقرار به لسان و عمل به ارکان است»[۲]. در این کلام حضرت، معرفت قلبی، معطوف به همین عنصر است. عمل جوارحی، مجلای خارجی ایمان است. از این روست که حضرت علی (ع)، اعمالی همچون انصاف[۳]، امانتداری[۴] و احسان[۵] را به ایمان نسبت داده است.
  2. نکته دوم درباره نسبت میان علم و ایمان است: حضرت علی (ع) می‌فرماید: «الْإِيمَانُ وَ الْعِلْمُ أَخَوَانِ تَوْأَمَانِ وَ رَفِيقَانِ لَا يَفْتَرِقَانِ»[۶]؛ برای علم و ایمان، از حیث تحقق هر دو، یا یکی و یا هیچ یک از آنها در یک شخص، چهار حالت تصورپذیر است: عالم مؤمن، عالم کافر، جاهل متنسک و جاهل کافر[۷]. هدف از تربیت عقلانی، به یک معنا، تربیت «عالم مؤمن» است. درست در همین مرتبه است که عقل نظری و عقل عملی، یگانه می‌شوند[۸].
  3. نکته سوم درباره نسبت میان ایمان و قرب است. از سخنان امام، بر می‌آید که قرب به خدای سبحان، وابسته به ایمان است و هرچه ایمان، نیرومندتر باشد، قرب نیز بیشتر می‌شود[۹]. هر نوع فعل اختیاری مشروع، اگر تنها برای جلب رضای پروردگار صورت پذیرد، حاصلش قرب است. بر این اساس، می‌توان این روایت را نیز ناظر به مفهوم قرب، به عنوان غایت مترتب بر ایمان، تلقی کرد: «غَايَةُ الْإِيمَانِ الْمُوَالاةُ فِي اللَّهِ وَ الْمُعَادَاةُ فِي اللَّهِ وَ التَّبَاذُلُ فِي اللَّهِ وَ التَّوَاصُلُ فِي اللَّهِ سُبْحَانَهُ»[۱۰].[۱۱]

ارتباط قلب و ایمان

آیات قرآن به روشنی دلالت دارند که محل ایمان، قلب است: [ای رسول ما!] هرگز مردمی را که به خدا و روز قیامت ایمان آورده‌اند، چنین نخواهی یافت که... این مردم پایدارند؛ چراکه خدا بر دل‌هاشان نور ایمان نگاشته، آنها را به نور قدس الهی مؤید و منصور گردانید[۱۲]. ای پیغمبر!... آنان که با دهانشان گفتند گرویدیم و دل‌هایشان نگروید[۱۳].

افزون بر این، دسته‌ای از آیات به موانع ایمان از قبیل «ختم» یا «مرض» قلب اشاره دارد. اگر مانع ایمان در قلب وجود دارد، مهبط ایمان نیز قلب است. البته قلب به هر معنا که باشد (در قرآن، معادل نفس است) محل ایمان خواهد بود؛ چنان‌که جایگاه کفر در قرآن قلب معرفی شده و از این بالاتر، قرآن می‌گوید: متعلق کفر در قلب انسان جای دارد و این معنای «تمثل قلب» در قرآن است: «و به یاد آرید وقتی را که از شما پیمان گرفتیم... و از آن روی دل‌های شما فریفته گوساله شد که به خدا کافر بودید.»..[۱۴]. پس، ایمان حقیقی آن است که از حد ظاهری گذشته، در باطن و جان بشر جای گیرد: [ای رسول ما!] اعراب بنی اسد و غیره گفتند: ما ایمان آوردیم. به آنها بگو شما که ایمانتان به قلب وارد نشده، هنوز ایمان نیاورده‌اید. بگویید ما اسلام آوردیم[۱۵]. بنابراین، اسلام با اقرار زبان حاصل می‌شود؛ ولی ایمان ملازم ورود محتوای اسلام به درون قلب و نفس آدمی است. در آیه «کسانی که ایمان آورده‌اند و یهود و نصارا و صائبان که از روی حقیقت به خدا و روز قیامت ایمان آورده، نیکوکاری پیشه کنند»[۱۶]. ایمان، تکرار شده و از آن به دست می‌آید که ادعا و اظهار زبانی برای ایمان کافی نیست؛ بلکه این فقط اسلام است. به عبارت دیگر، مصونیت گاهی دنیایی و گاهی آخرتی است. صیانت دنیایی به موجب اسلام حاصل می‌شود؛ اما بهره‌ها و امنیت آخرتی در گرو ایمان حقیقی است؛ هر چند ایمان در زندگی عملی دنیایی هم تأثیر دارد: «خدا شما را به سوگندهای لغو مؤاخذه نکند؛ اما به آن‌چه در دل دارید، مؤاخذه خواهد کرد»[۱۷]. مطالب یاد شده دو رهاورد دارد: نخست اینکه ایمان، امری قلبی است؛ پس نوعی حالت روحی و رهیافت درونی خواهد بود. همین امر ایمان را از معرفت ذهنی محض جدا می‌کند. دوم آن‌که ایمان غیر اسلام است. البته این امر به معنای فقدان ارتباط میان آن دو نیست. ایمان هم با معرفت و هم با اسلام ارتباط دارد؛ ولی ماهیت حقیقی ایمان نه معرفت صرف است و نه اسلام؛ دست‌کم اسلام ظاهری و زبانی که کم‌ترین مراتب اسلام است.

امیر مؤمنان(ع) نیز به گونه‌ای رسا به این واقعیت اشاره فرموده است: «الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ»[۱۸]؛ از این تعبیر موجز اما مفید به دست می‌آید که اولاً ایمان از جنس معرفت است. ثانیاً صرف شناخت ذهنی نیست؛ بلکه معرفتی به دل نشسته و در جان آدمی نفوذ کرده است. ثالثاً ایمانی ارزشمند است که منشأ عمل باشد و چنین عملی به تعبیر قرآن عمل صالح خواهد بود. بنابراین، ظاهر ایمان، عمل، و باطن عمل، ایمان قلبی است. اگر معرفت به قلب وارد شود و امری به نام ایمان پدید آید، همراه با آن نقطه‌ای سفید و نورانی در جان آدمی درخشیدن می‌گیرد و به موازات ازدیاد ایمان، آن نور فزونی می‌یابد تا آنجا که کل قلب را فرا می‌گیرد. در این هنگام است که ایمان حقیقی و حقیقت ایمان پدید آمده، مؤمن به درک مقام ربوبی نایل می‌شود: «إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ كُلَّمَا ازْدَادَ الْإِيمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ»[۱۹]؛ از این تعبیر، چنین نتیجه می‌گیریم که ایمان، افزایش پذیر و کاهش بردار است. ایمان دو گونه مستقر و عاریه است[۲۰]. اگر ایمان در دل انسان نفوذ کرد و تثبیت شد، مؤثر است. چنین ایمانی زایل نشده، با شبهات از بین نمی‌رود. قسم دیگر، ایمانی غیر قلبی و عاریتی است که از آن انسان نباشد. چنین ایمانی، موقتی و مقطعی است. البته ایمان انسان رها نیست؛ بدین معنا که خدا حتی قلوب و ایمان آن را می‌آزماید و این در صورتی است که امری دشوار از سوی امامان بر انسان عرضه شود که در این صورت، جز عبد مؤمنی که خدا قلبش را با ایمان آزموده باشد، تحمل پذیرش آن را نخواهد داشت[۲۱]. اگر ایمان در قلب پدید آید، جان آدمی محل اعتقاد و عقیده می‌شود و اگر حقیقت ایمان دینی حاصل آید، انسان به مقام درک و شهود حضرت حق نایل می‌آید. بنابراین، حقیقت ایمان، انسان را به مراتب عالی شهود خواهد رساند: «وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ‌»[۲۲]. نتایجی که از این بخش به دست می‌آید این است که اولاً آغاز ایمان از یک نظر «لُمظه» و سرانجام آن «درک حق» است و با دید دیگر، ابتدای ایمان، معرفت و نهایتش عمل صالح خواهد. ثانیاً آزمون قلب از طریق ایمان است؛ پس قلب نیز آزموده می‌شود. ثالثاً ایمان مراتب داشته، امری تشکیکی است؛ چنان‌که قرآن می‌فرماید[۲۳]: مؤمنان آنها هستند که چون ذکری از خدا به میان آید، [از عظمت و جلال خدا] دل‌های آنان لرزان شود و چون بر آنها آیات خدا تلاوت شود، بر مقام ایمانشان بیفزاید.[۲۴]

ایمان خاص یا ایمان تکلیفی

تفسیر ایمان به تصدیق منطقی یا قلبی هرچند تا حدودی روشن‌گر مختصات ایمان است، پاره‌ای دیگر از مختصات ایمان و آثار برآمده از آن را تبیین نمی‌کند. همان طور که گذشت، پیامبران از مردم فقط «ایمان» طلب می‌کردند؛ مطلوبی که با حصولش همه مطلوب‌های دیگر انبیا و امامان حاصل می‌شد. ایمان از موجودی به نام انسان خواسته شده است؛ از انسان به عنوان موجود واحد نه به عنوان موجودی که کثرت بر او حاکم است. به تعبیر دیگر، این طلب به هر ساحت و دستگاهی از وجود بشر متوجه است و به یکی از آنها همچون دستگاه معرفت، محدود و مختص نمی‌شود. اگر انسان به این طلب پاسخ مثبت دهد، باید کل هویت او به طور جمعی، در ایمان آوردنش حضور داشته باشد. ایمان آوردن به دعوت پیامبران مراتب می‌پذیرد و در هر مرتبه همه دستگاه‌ها و ساحت‌ها در وضعیت متناسب با یکدیگر به سر می‌برند. آن کس که در مرتبه دوم ایمان است، هم علمش بالاتر از کسی است که در مرتبه اول به سر می‌برد و هم اخلاقیاتش و هم احساسات و عواطفش. مرکز این اجابت جمعی و ایمان آوردن، قلب است؛ زیرا هر چه وارد قلب شود، به طور تکوینی بر کل وجود خواهد بارید. در وضعیت «اسلام» است که پراکندگی در وجود بشر به چشم می‌خورد؛ یعنی فرد در مراحل پیش - قلبی به دعوت پیامبران پاسخ مثبت داده است، اما هسته اصلی وجود بشر، یعنی قلب او، این دعوت را اجابت نکرده است؛ از این رو آنچه در درجه نخست از آدمی طلب شده، ایمان است، و اسلام باید به ایمان خاص متصل شود تا چنین اتصالی هم وحدت بخش پراکندگی‌ها باشد و هم وضعیت مراحل پیش - قلبی را تصحیح کند و تعالی بخشد.

خلاصه این که ایمان عملی است که از آدمی طلب شده است و این عمل باید به اختیار او به سامان رسد؛ عملی که شدت و ضعف دارد؛ یعنی گاه آدمی این اجابت جمعی را به قوت و شدت به جا می‌آورد و گاه با ضعف و کاستی. البته می‌توان ایمان ضعیف را به سوی ایمان قوی سوق داد. در انجام دادن عمل ایمان همه دستگاه‌های هویت بشر حضور دارند و از این رو همگی در یک مرتبه و منزل از ایمان قرار می‌گیرند و برای هر یک آزمون‌های خاصی، به مقتضای آنچه ایمان بر عهدۀ آنها نهاده است، طراحی می‌شود: حماد بن عمرو نصیبی گوید: مردی از علی(ع) پرسید: کدام کارها نزد خدا بهتر است؟ فرمود: آن کاری که جز با آن، کرداری پذیرفته نشود. مرد گفت: آن چیست؟ امام فرمود: ایمان به خدا که بالاترین کارها است در پایۀ خود و از همه سودمندتر و شرافتمندتر است. مرد پرسید: ایمان، گفتار و کردار است یا فقط گفتار است؟ فرمود: همۀ ایمان کردار است... به راستی خدای - تبارک و تعالی -ایمان را بر اعضای تن آدمی فرض کرده است و هیچ عضوی نیست جز آنکه بر یک وظیفه ایمانی گماشته شده است، غیر از وظیفه‌ای که عضو دیگر دارد. از آن جمله است دل که با آن خردمندی کند و بفهمد و بداند، و آن فرمانده تن او است، که هیچ عضوی جز به فرمان او کاری نکند و نرود و نیاید. و از آن جمله است دو دستش که با آنها بکوبد، و دو پایش که با آنها راه برود، و فرجش که با آن عمل جنسی کند، و زبانش که گویا به کتاب شود و گواه باشد، و دو چشمش که با آنها ببیند، و دو گوشش که با آنها می‌شنود. و فرض شده است بر دل جز آنچه فرض شده است بر زبان، و فرض است بر زبان جز آنچه فرض است بر دو چشم.... اما آنچه از ایمان بر دل فرض است، اقرار است و معرفت و تصدیق و تسلیم و عهده داری و رضایت به اینکه جز خدای یگانه کسی شایسته پرستش نیست و شریک ندارد، یکتا است، بی‌نیاز است، همسر و فرزندی ندارد و به این که محمد(ص) بنده و رسول او است[۲۵].

آنچه گذشت بخشی از تفسیر ایمان بود که می‌توان آن را «ایمان تکلیفی» نامید. به ایمان خاص، امر می‌شود و هدف تکلیف قرار می‌گیرد. در این ایمان، از آدمی خواسته می‌شود تا وجود خود را با تمام ساحت‌ها و کارکردهایی که آن ساحت‌ها دارند، به طور اختیاری به سوی خالق هستی متوجه کند و با اتصال به مبدأ خویش آرام گیرد و به او پناه برد و جان خود را در ظلمت حجاب‌ها مدفون و پوشیده نسازد. چنین ایمانی از متن وجود بشری برمی‌خیزد و فعلی است که انسان آن را به سامان می‌رساند و در نتیجه در حیطه نفس و احکام انسانی است. چنین ایمانی که در حد قدرت و توان بشری است، همواره در معرض تهدید شبهات، سختی‌ها وسوسه‌ها و بلکه پیوسته در معرض حمله این امور است. آنچه به تبع این وضعیت ایمانی همچون صبر، توکل، رضا و تسلیم و... از انسان صادر می‌شود، همه وضعیت بشری دارد و محصول کوشش آدمی است. از این رو هنوز در معرض خطر است و تضمین بقا ندارد؛ یعنی بازگشت به مراتب پایین‌تر و حتی بیرون رفتن از منطقه ایمان غیر ممکن نیست. ایمان تا وقتی در وضعیت تکلیفی باشد، هرچند کامل و تام باشد، در تیررس حمله شیاطین است. از سوی دیگر، هرچند متعلق ایمان خاص، خداوند و امور مربوط به خدا همچون پیامبر، امام، معاد، ملائکه و کتاب‌های آسمانی است، طبق تفسیرهای یاد شده از ایمان، خصوصیت این ایمان در متعلق آن است نه در خود ایمان. از این رو می‌توان فرض کرد که همان وضعیت ایمانی حاصل، ولی متعلق آن، امر باطلی باشد؛ مثلاً اگر ایمان را به تصدیق منطقی یا تصدیق قلبی معنا کنیم، متعلق چنین تصدیقی هم می‌تواند حق باشد و هم باطل.[۲۶].

ایمان اخص یا ایمان اعطایی

اکنون سخن از ایمانی است که می‌توان آن را «ایمان اخص» یا «ایمان اعطایی»[۲۷] نامید. پاره‌ای از مختصات این ایمان، که با مختصات و آثار پیش گفته مناسبت کامل دارد، بدین قرار است:

  1. این ایمان از سنخ امور برخاسته از وجود بشری نیست که دستگاه‌های وجودی او، قدرت تحصیل چنین ایمانی را ندارد. این ایمان یکسره محصول صنع الهی و مخلوق او است، و از آن جهت که مخلوق توان تولید چنین ایمانی را ندارد، حضور این نوع ایمان در منطقه طبیعت، حضور امری فراطبیعی است. بنابراین چنین ایمانی مورد تکلیف قرار نمی‌گیرد؛ چون هیچ مکلفی نمی‌تواند این ایمان را خود تحصیل کند؛ چنان‌که فاعل این فعل باشد و بتوان آن فعل را این گونه به او نسبت داد. آنچه در توان بشر است، تحصیل ایمان خاص است؛ اما ایمان اخص فعلیتی است که از بیرون نفس انسانی به او اعطا می‌شود.
  2. متعلق این ایمان فقط خداوند تعالی است و آنچه ایمان به آنها عین ایمان به خدا است؛ یعنی ایمان به پیامبران، امامان، معاد، کتاب‌های آسمانی و فرشتگان. چنین ایمانی، اگر وجود یابد، متعلق آن فقط حق است و اساساً به باطل تعلق نمی‌گیرد. هرگونه وضعیتی، اگر ایمان نامیده شود، ولی متعلق آن امر باطلی باشد، مسلماً از سنخ چنین ایمانی نیست.
  3. از آثار تکوینی این ایمان سکینه و طمأنینه کامل، در سختی‌ها و در مواجهه با شبهات و... است. چنین ایمانی در مقابل تبلیغات و شکست‌ها در هم نمی‌ریزد و ناتوان نمی‌شود.
  4. با قرار گرفتن چنین ایمانی در وجود مؤمن، تمام دستگاه‌های وجود بشری نوعی دگرگونی را پشت سر می‌گذارند؛ به طوری که همگی متوجه انقیاد کامل در برابر خداوند می‌شوند؛ مثلاً غضبی که در سلطه این ایمان است، به گونه‌ای دگرگون می‌شود که از مدار خدامحوری خارج نمی‌شود. شهوت در حیطه این ایمان کاملاً از حرام و ناپاکی دور است. قلب از هرگونه کفر، عصیان، فسق و فجور روی گردان است. هر صفتی همچون حقد و حسد، که با تقوا منافات دارد، از وجود آدمی دور می‌شود. می‌توان چنین تحولی را به نوعی پاکیزگی و زندگی طیب توصیف کرد. به تعبیر دیگر، کل وجود بشری ملازم و همبسته با تقوای الهی می‌شود و هیچ شرایطی نمی‌تواند او را از مدار این تقوا بیرون برد[۲۸].
  5. ایمان خاص، که فعل انسانی در برابر خداوند است، زمینه ایجاد ایمان اخص را از طرف خداوند نسبت به مؤمن فراهم می‌آورد. با حصول ایمان اخص در جان آدمی، او مؤمن است اما فاعل این ایمان نیست؛ بلکه پذیرای آن است. اعطا کننده این ایمان، بدون هیچ‌گونه واسطه‌ای خدا است.
  6. آثار چنین ایمانی از وضعیت‌های بشری به حساب نمی‌آید. صبر برخاسته از ایمان خاص غیر از صبر حاصل از ایمان اخص است. دومی صنع خدا است و اولی فعل آدمی. از این رو صبر برخاسته از ایمان خاص در معرض شکستن قرار می‌گیرد؛ اما هیچ وضعیتی نمی‌تواند صبر دوم را در هم بکوبد. در وضعیت ایمان خاص، خداوند از آدمی می‌طلبد که صابر باشد و پایداری ورزد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا[۲۹]. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا...[۳۰]. اما مؤمنان صابر و ثابت از خدای خود طلب صبر و پایداری می‌کنند که آن صبر و پایداری قابل اعتماد و اطمینان بخش است: رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ[۳۱]. کار مؤمن استقامت است؛ اما این تثبیت الهی است که اگر حاصل شود، هیچ گاه خلل و لرزه‌ای را برنمی‌تابد. يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ...[۳۲]. به همین جهت گفته شد که هیچ امری نمی‌تواند سکینه ملازم با ایمان را برهم زند؛ چون مبدأ چنین سکینه‌ای نفس بشر نیست تا هم سنخ آن، یعنی اسباب امکانی، بتوانند در آن نفوذ کنند. چنان‌که اگر منشأ وحشت در هسته اصلی وجود بشری، یعنی قلب، اسباب امکانی نباشد، بلکه از سوی خالق باشد، حضور همه اسباب امکانی نمی‌تواند آن را بر طرف کند: سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ...[۳۳].
  7. دگرگونی حاصل شده از ایمان اخص به گونه‌ای است که می‌توان آن را یک نوع زنده شدن دانست؛ زندگی ای که اگر قلب آن را تجربه نکند، مرده محسوب می‌شود. احیاگر این زندگی همچون دیگر زندگی‌های تکوینی، فقط خداوند است. با به دست آمدن این زندگی، آدمی کاملاً از مقتضیات این جهانی آزاد می‌شود و به جهان آخرت، که سراسر حیات و نور است، اتصال وجودی پیدا می‌کند؛ از ظاهر هستی عبور می‌کند و به اعماق باطن آن چشم می‌گشاید. این ایمان در آیات الهی و سخن علی(ع) به «روح» وصف شده است. روح مبدأ حیات است و از هر زندگی یک نوع شعور و ادراک و قدرت برمی‌خیزد. بنابراین مؤمن، افزون بر روح بشری که میان او و دیگران به اشتراک وجود دارد، به سبب ایمان خاص، آماده دریافت روحی دیگر می‌شود که زندگی دیگری را به او ارزانی می‌دارد و به تبع آن قدرت و شعوری در او حاصل می‌شود که بیان‌گر تحولات گفته شده، است. آیات اشاره کننده به این روح عبارتند از:
    1. ...أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ...[۳۴].
    2. مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً[۳۵].

در این باره حدیثی نیز از امام علی(ع) نقل کنیم: اصبغ بن نباته گوید: مردی به خدمت علی(ع) آمد و گفت: عده‌ای بر این گمانند که بنده در حالی که مؤمن است، زنا نمی‌کند؛ دزدی نمی‌کند؛ شراب نمی‌خورد؛ ربا نمی‌گیرد و به ناحق خونی نمی‌ریزد. این سخن بر من سنگین آمد و سینه ام از آن تنگ شد. حتی گمان شده بنده‌ای که مانند من به سوی قبله نماز می‌گزارد و میان من و او رابطه نکاح و ارث برقرار است، به سبب گناه کوچکی که از او سر می‌زند، از ساحت ایمان خارج می‌شود. علی(ع) به او فرمود: برادر تو راست می‌گوید. از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌گفت: خداوند آدمیان را خلق کرد و ایشان بر سه طبقه‌اند و آنها را در سه منزل قرار داد. این است قول خداوند در قرآن که فرمود: «خجستگان و ناخجستگان شوم و سبقت گیرندگان مقدم، که آنانند مقربان»[۳۶]. سبقت گیرندگان انبیا هستند، چه رسول باشند و چه نباشند؛ خداوند در ایشان پنج روح قرار داد: روح القدس، روح ایمان، روح قوت، روح شهوت و روح بدن... اما خجستگان به حق مؤمنند و در آنها چهار روح قرار داده شده است: روح ایمان، روح قوت، روح شهوت و روح بدن... اما از ناخجستگان... روح ایمان را بازداشت و در بدن‌هایشان سه روح قرار داد: روح قوت، روح شهوت، و روح بدن[۳۷].[۳۸].

منابع

پانویس

  1. گفتار امیرالمؤمنین علی (ع)، ج۱، ص۱۱۶.
  2. ترجمه نهج البلاغه، حکمت ۲۱۸.
  3. «إِنَّ أَفْضَلَ الْإِيمَانِ إِنْصَافُ الرَّجُلِ مِنْ نَفْسِهِ‌»؛ (گفتار امیرالمؤمنین علی (ع)، ج۱، ص۱۱۶).
  4. «أَفْضَلُ الْإِيمَانِ الْأَمَانَةُ»؛ (گفتار امیرالمؤمنین علی (ع)، ج۱، ص۱۱۵).
  5. «أَفْضَلُ الْإِيمَانِ الْإِخْلَاصُ وَ الْإِحْسَانُ‌»؛ (گفتار امیرالمؤمنین علی (ع)، ج۱، ص۱۱۵).
  6. گفتار امیرالمؤمنین علی (ع)، ج۱، ص۱۱۴.
  7. ر.ک: تبیین براهین اثبات خدا، ص۱۱۶.
  8. ر.ک: تبیین براهین اثبات خدا، ص۷۶ و ۱۱۷.
  9. «أَقْرَبُ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ أَحْسَنُهُمْ إِيمَاناً»؛ (گفتار امیرالمؤمنین علی (ع)، ج۱، ص۱۱۵).
  10. گفتار امیرالمؤمنین علی (ع)، ج۱، ص۱۲۱.
  11. بهشتی، سعید، مقاله «تربیت عقلانی»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص ۱۷۹.
  12. لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «گروهی را نمی‌یابی که با ایمان به خداوند و روز واپسین، با کسانی که با خداوند و پیامبرش مخالفت ورزیده‌اند دوستی ورزند هر چند که آنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشانشان باشند؛ آنانند که (خداوند) ایمان را در دلشان برنوشته و با روحی از خویش تأییدشان کرده است و آنان را به بوستان‌هایی درمی‌آورد که از بن آنها جویباران روان است، در آنها جاودانند، خداوند از آنان خرسند است و آنان از وی خرسندند، آنان حزب خداوندند، آگاه باشید که بی‌گمان حزب خداوند است که (گرویدگان به آن) رستگارند» سوره مجادله، آیه ۲۲.
  13. يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا أُولَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ «ای پیامبر! آنان که در کفر شتاب می‌ورزند تو را اندوهگین نکنند، همان کسانی که به زبان می‌گفتند ایمان آورده‌ایم در حالی که دل‌هاشان ایمان نیاورده است و یهودیانی که به دروغ گوش می‌سپارند جاسوسان گروهی دیگرند که نزد تو نیامده‌اند؛ عبارات (کتاب آسمانی) را از جایگاه آنها پس و پیش می‌کنند؛ (به همدیگر) می‌گویند اگر به شما این (حکمی که ما می‌خواهیم از سوی پیامبر) داده شد بپذیرید و اگر داده نشد، (از او) دوری گزینید- و از تو در برابر خداوند، برای کسی که عذاب وی را بخواهد، هیچ‌گاه کاری ساخته نیست- آنان کسانی هستند که خداوند نخواسته است دل‌هایشان را پاکیزه گرداند؛ در این جهان، خواری و در جهان واپسین عذابی سترگ دارند» سوره مائده، آیه ۴۱.
  14. وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ «و آنگاه که از شما پیمان گرفتیم و (کوه) طور را بر فراز (سر) تان برافراختیم (و گفتیم) آنچه به شما بخشیده‌ایم، با توانمندی (در اختیار) گیرید و گوش به فرمان باشید؛ (به زبان) گفتند شنفتیم و (به دل گفتند) نپذیرفتیم و به سبب کفری که داشتند، (مهر) گوساله در دلش» سوره بقره، آیه ۹۳.
  15. قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ «تازی‌های بیابان‌نشین گفتند: ایمان آورده‌ایم بگو: ایمان نیاورده‌اید بلکه بگویید: اسلام آورده‌ایم و هنوز ایمان در دل‌هایتان راه نیافته است و اگر از خداوند و پیامبرش فرمان برید از (پاداش) کردارهایتان چیزی کم نمی‌کند که خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره حجرات، آیه ۱۴.
  16. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا «بی‌گمان از کسانی که (به اسلام) ایمان آورده‌اند و یهودیان و مسیحیان و صابئان، کسانی که به خداوند و روز بازپسین باور دارند و کاری شایسته می‌کنند، پاداششان نزد پروردگارشان است و نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین می‌گردند» سوره بقره، آیه ۶۲.
  17. لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ «خداوند شما را در سوگندهای بیهوده بازخواست نمی‌کند امّا از آنچه با دل آگاهی است، بازخواست می‌کند و خداوند آمرزنده‌ای بردبار است» سوره بقره، آیه ۲۲۵.
  18. نهج البلاغه، حکمت ۲۱۸، ص۱۱۸۶. ر.ک: بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۵۷۲.
  19. نهج البلاغه، غرائب الکلام، حکمت ۵، ص۱۲۰۷.
  20. برگرفته از نهج البلاغه، خطبه ۲۳۱، ص۷۶۰.
  21. برگرفته از نهج البلاغه، ص۷۶۱. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۱۸ - ۲۱۵.
  22. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۸، ص۵۸۲.
  23. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا «مؤمنان، تنها آن کسانند که چون یاد خداوند پیش آید دل‌هاشان بیمناک می‌شود و چون آیات او را بر آنان بخوانند بر ایمانشان می‌افزاید و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند» سوره انفال، آیه ۲.
  24. فعالی، محمد تقی، مقاله «قلب و معرفت قلبی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۷۷.
  25. اصول کافی، ج۴، ص۱۲۸. همچنین ر.ک: اصول کافی، ج۴، ص۱۱۲، ح۱.
  26. دیوانی، امیر، مقاله «ایمان»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۵۸.
  27. این نام برگرفته از پاره‌ای روایات است. (ر.ک: مجلسی، بحار الانوار، ج۶۸، ص۲۰۳، ح۵ و ۴).
  28. ر.ک: فتح، آیه ۲۶.
  29. «ای مؤمنان! چون با دسته‌ای (از دشمن) رویاروی شدید استوار باشید و خداوند را بسیار یاد کنید باشد که رستگار گردید» سوره انفال، آیه ۴۵.
  30. «ای مؤمنان! شکیبایی ورزید و یکدیگر را به شکیب فرا خوانید و از مرزها نگهبانی کنید و از خداوند پروا بدارید باشد که رستگار شوید» سوره آل عمران، آیه ۲۰۰.
  31. «و چون با جالوت و سپاه وی رویاروی شدند گفتند: پروردگارا! ما را از شکیب، سرشار کن و گام‌های ما را استوار دار و ما را بر کافران پیروز گردان» سوره بقره، آیه ۲۵۰.
  32. «خداوند، مؤمنان را در زندگی این جهان و جهان واپسین با گفتار استوار پا برجا می‌دارد و خداوند ستمگران را بیراه می‌گذارد و خداوند هر چه بخواهد انجام می‌دهد» سوره ابراهیم، آیه ۲۷.
  33. «(یاد کن) آنگاه را که پروردگارتان به فرشتگان وحی می‌فرمود که من با شمایم پس مؤمنان را استوار دارید؛ من در دل کافران بیم خواهم افکند بنابراین، (با شمشیر) بر فراز گردن‌ها (شان/ بر سرشان) بزنید و دستشان را کوتاه کنید» سوره انفال، آیه ۱۲.
  34. «گروهی را نمی‌یابی که با ایمان به خداوند و روز واپسین، با کسانی که با خداوند و پیامبرش مخالفت ورزیده‌اند دوستی ورزند هر چند که آنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشانشان باشند؛ آنانند که (خداوند) ایمان را در دلشان برنوشته و با روحی از خویش تأییدشان کرده است و آنان را به بوستان‌هایی درمی‌آورد که از بن آنها جویباران روان است، در آنها جاودانند، خداوند از آنان خرسند است و آنان از وی خرسندند، آنان حزب خداوندند، آگاه باشید که بی‌گمان حزب خداوند است که (گرویدگان به آن) رستگارند» سوره مجادله، آیه ۲۲.
  35. «کسانی از مرد و زن که کار شایسته‌ای کنند؛ و مؤمن باشند، بی‌گمان آنان را با زندگانی پاکیزه‌ای زنده می‌داریم و به یقین نیکوتر از آنچه انجام می‌دادند پاداششان را خواهیم داد» سوره نحل، آیه ۹۷.
  36. واقعه، آیه ۱۱-۸.
  37. صفار قمی، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۴۴۹.
  38. دیوانی، امیر، مقاله «ایمان»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۶۰.