بحث:هجرت: تفاوت میان نسخه‌ها

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۲۳: خط ۲۳:


و [[دوستی]] نکردن با [[دشمنان]] [[خدا]]: {{متن قرآن|لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ}}<ref> گروهی را نمی‌یابی که با ایمان به خداوند و روز واپسین، با کسانی که با خداوند و پیامبرش مخالفت ورزیده‌اند دوستی ورزند هر چند که آنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشانشان باشند؛ آنانند که (خداوند) ایمان را در دلشان برنوشته و با روحی از خویش تأییدشان کرده است و آنان را به بوستان‌هایی درمی‌آورد که از بن آنها جویباران روان است، در آنها جاودانند، خداوند از آنان خرسند است و آنان از وی خرسندند، آنان حزب خداوندند، آگاه باشید که بی‌گمان حزب خداوند است که (گرویدگان به آن) رستگارند؛ سوره مجادله، آیه: ۲۲.</ref> در برخی از [[آیات]] یاد شده، [[جهاد]] معنایی فراگیر دارد و [[جهاد با نفس]] را در بر می‌گیرد<ref>نک. المیزان، ج۵، ص ۳۲۸.</ref><ref>[[حسین علی یوسف‌زاده|یوسف‌زاده، حسین علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۳ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۱۳، ص ۶۱۰ - ۶۲۰.</ref>.
و [[دوستی]] نکردن با [[دشمنان]] [[خدا]]: {{متن قرآن|لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ}}<ref> گروهی را نمی‌یابی که با ایمان به خداوند و روز واپسین، با کسانی که با خداوند و پیامبرش مخالفت ورزیده‌اند دوستی ورزند هر چند که آنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشانشان باشند؛ آنانند که (خداوند) ایمان را در دلشان برنوشته و با روحی از خویش تأییدشان کرده است و آنان را به بوستان‌هایی درمی‌آورد که از بن آنها جویباران روان است، در آنها جاودانند، خداوند از آنان خرسند است و آنان از وی خرسندند، آنان حزب خداوندند، آگاه باشید که بی‌گمان حزب خداوند است که (گرویدگان به آن) رستگارند؛ سوره مجادله، آیه: ۲۲.</ref> در برخی از [[آیات]] یاد شده، [[جهاد]] معنایی فراگیر دارد و [[جهاد با نفس]] را در بر می‌گیرد<ref>نک. المیزان، ج۵، ص ۳۲۸.</ref><ref>[[حسین علی یوسف‌زاده|یوسف‌زاده، حسین علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۳ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۱۳، ص ۶۱۰ - ۶۲۰.</ref>.
==[[هجرت]]==
هجرت در لغت به معنای کوچ کردن و از محلی به محل دیگر رفتن است.
در اصطلاح [[قرآن]] و [[دین مبین اسلام]]، به معنای کوچ کردن از [[دارالکفر]] و رفتن به سرزمینی است که [[دینداری]] در آن میسر باشد. {{متن قرآن|قَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ}}<ref>«(ابراهیم) گفت: من به سوی پروردگارم می‌روم که به زودی مرا راهنمایی خواهد کرد» سوره صافات، آیه ۹۹.</ref> [[حضرت ابراهیم]]{{ع}} گفت: من به سوی خدای خویش هجرت می‌کنم، که او مرا به راه صحیح [[هدایت]] کند و این سخن ابراهیم{{ع}} موقعی بود که به اتفاق خانواده‌اش به [[شام]] می‌رفت. هجرت در [[دین اسلام]] و نیز در [[تاریخ]] آن، جایگاه ویژه و منزلتی عظیم دارد. [[مسلمانان]] [[صدر اسلام]] چه آوارگی‌هایی که در راه [[حفظ دین]] خود نکشیدند. و چه سختی‌هایی که [[تحمل]] ننمودند. [[قرآن کریم]] آن دسته از کسانی را که به منظور حفظ دین خود از [[خانه]] و کاشانه‌شان آواره گشته‌اند، مکرر مورد [[ستایش]] قرار داده و آنان را مسلمانان [[راستین]] و دارای [[مقام]] ارجمند و [[منزلت]] والا شمرده و در آیاتی، مسلمانان را به این امر [[تشویق]] کرده است.
===[[هجرت به حبشه]]===
عده‌ای برای [[رهایی]] از [[شر]] [[آزار]] «[[قریش]]» و به منظور تحصیل یک محیط آرام برای بپا داشتن [[شعائر دینی]] و [[پرستش]] [[خدای یگانه]] تصمیم گرفتند خاک [[مکه]] را ترک گویند و دست از کار و [[تجارت]]، فرزند و [[خویشان]] بردارند، ولی متحیر بودند چه کنند و کجا بروند؛ زیرا می‌دیدند سرتاسر شبه جزیره را [[بت‌پرستی]] فرا گرفته است و در هیچ نقطه‌ای نمی‌توان ندای [[توحید]] را بلند نمود، و [[دستورات]] [[آیین]] [[یکتاپرستی]] را برپا داشت. با خود [[فکر]] کردند که بهتر است این مطلب را با خود [[پیامبر]]{{صل}} در میان بگذارند. پیامبر{{صل}} که آیین او بر اساس {{متن قرآن|إِنَّ أَرْضِي وَاسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ}}<ref>«زمین من گسترده است پس، تنها مرا بپرستید!» سوره عنکبوت، آیه ۵۶.</ref> است.
خود او گرچه از [[حمایت]] [[بنی هاشم]] برخوردار بود و [[جوانان]] [[بنی هاشم]] حضرتش را از هرگونه آسیب [[حفظ]] می‌کردند، ولی در میان [[یاران]] او [[کنیز]] و [[غلام]]، [[آزاد]] بی‌پناه، افتاده بی‌حامی فراوان بود و [[سران قریش]] آنی از [[آزار]] آنها آرام نمی‌گرفتند. روی این علل هنگامی که [[اصحاب]] آن حضرت درباره [[مهاجرت]] کسب [[تکلیف]] کردند در پاسخ آنها چنین گفت<ref>فروغ ابدیت، ج۱، ص۳۰۹ و ۳۱۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۰.</ref>: هرگاه به خاک [[حبشه]] [[سفر]] کنید، بسیار برای شما سودمند خواهد بود؛ زیرا بر اثر وجود یک [[زمامدار]] نیرومند [[دادگر]] در آنجا به کسی [[ستم]] نمی‌شود و آنجا [[سرزمین]] [[درستی]] و [[پاکی]] است و شماها می‌توانید در آن خاک به سر ببرید تا [[خدا]] [[وحی]] را برای شما پیش آورد... [[کلام]] نافذ [[پیامبر]]{{صل}}، چنان موثر افتاد که چندی نگذشت کسانی که [[آمادگی]] بیشتری داشتند بار سفر بسته، بدون این که [[بیگانگان]] ([[مشرکان]]) [[آگاه]] شوند شبانه پیاده و برخی سواره راه [[جده]] را پیش گرفتند. مجموع آنها در این نوبت، ده تا پانزده نفر بودند و در میان آنها چهار [[زن]] [[مسلمان]] نیز دیده می‌شد<ref>سیره ابن هشام، ج۱-۲، ص۳۲۲-۳۲۱.</ref>. [[مسلمانان]] از [[ترس]] تعقیب [[قریش]] آمادگی خود را برای [[مسافرت]] با کشتی [[تجاری]] که آماده [[حرکت]] بود اعلام کردند و با پرداخت نیم دینار با کمال [[عجله]] سوار کشتی شدند. وقتی خبر مسافرت عده‌ای از مسلمانان به گوش سران [[مکه]] رسید فورا گروهی را [[مأمور]] کردند که آنها را به مکه بازگردانند، ولی آنها موقعی رسیدند که کشتی، [[ساحل]] جده را ترک گفته بود. [[تاریخ]] مهاجرت این گروه در [[ماه رجب]] [[سال پنجم بعثت]] بود.
این گروه از یک [[قبیله]] متشکل نبودند، بلکه هر یک از این ده نفر از یک قبیله بودند. به دنبال این [[هجرت]]، مهاجرت گروه دیگر پیش آمد که پیشاپیش آنها [[جعفر بن ابی طالب]] بود. هجرت دوم در کمال [[آزادی]] صورت گرفت از این لحاظ عده‌ای از مسلمانان موفق شدند [[زنان]] و [[فرزندان]] خود را به همراه بیاورند. به طوری که آمار [[مسلمانان]] در خاک [[حبشه]] به ۸۳ نفر رسید<ref>سیره ابن هشام، ج۱-۲، ص۳۳۰.</ref>. مسلمانان [[مهاجر]]، حبشه را آن چنان که [[پیامبر گرامی]] توصیف فرموده بود، یک [[سرزمین]] معمور و یک محیط آرام توأم با [[آزادی]] یافتند. «[[ام سلمه]]» [[همسر]] «ابی سلمه» که بعدها [[افتخار]] همسری [[پیامبر]]{{صل}} را داشت، درباره آزادی در حبشه چنین می‌گوید: وقتی در [[کشور]] حبشه سکونت گزیدیم، در [[حمایت]] بهترین حامی قرار گرفتیم، [[آزار]] از کسی نمی‌دیدیم و سخن [[بدی]] از کسی نمی‌شنیدیم.
«[[ابن اثیر]]» می‌نویسد: [[تاریخ]] [[مهاجرت]] اولین گروه مهاجر در [[ماه رجب]] [[سال پنجم بعثت]] بود و همگی [[ماه شعبان]] و [[رمضان]] را در حبشه به سر بردند. وقتی به آنان خبر رسید که [[قریش]] از آزار مسلمانان دست برداشتند، [[ماه شوال]] به [[مکه]] بازگشتند، ولی پس از مراجعت اوضاع را خلاف گزارشی که داده بودند، یافته از این جهت برای بار دوم راه حبشه را پیش گرفتند<ref>تاریخ کامل ابن أثیر، ج۲، ص۵۲ و ۵۳، فروغ ابدیت، ج۱، ص۳۱۲ و ۳۱۳.</ref>.
وقتی خبر آزادی و [[راحتی]] مسلمانان به گوش سران مکه رسید، [[آتش]] [[کینه]] در [[دل]] آنها افروخته شد و از [[نفوذ]] مسلمانان در حبشه متوحش شدند؛ زیرا خاک حبشه برای مسلمانان به صورت یک پایگاه محکمی درآمده بود و [[ترس]] آنها از این بود که مبادا هواداران [[اسلام]]، نفوذی در دربار [[نجاشی]] ([[زمامدار]] حبشه) پیدا کنند و [[تمایلات]] [[باطنی]] او را به اسلام جلب کنند. سران [[دارالندوه]] بار دیگر انجمن کردند و نظر دادند که نماینده‌ای به دربار حبشه بفرستند و برای جلب نظر [[شاه]] و [[وزراء]] هدایای مناسبی ترتیب دهند تا از این راه بتوانند در دل شاه برای خود جای باز کنند، سپس مسلمانان را به [[بلاهت]] و [[نادانی]] و شریعت‌سازی متهم سازند....
«[[عمروعاص]]» و «[[عبدالله بن ربیعه]]» پس از اخذ [[دستورات]] رهسپار حبشه شدند. [[نمایندگان]] قریش با [[وزیران]] حبشه با اهداء [[هدایا]] چنین گفتند: گروهی از [[جوانان]] تازه به دوران رسیده ما دست از روش نیاکان ما برداشته و آیینی که برخلاف [[آیین]] شما است اختراع نموده‌اند و اکنون در [[کشور]] شما به سر می‌برند؛ لذا سران [[اشراف قریش]] جداً از شما تقاضا دارند که آنان را [[اخراج]] نمایید. ضمناً حتی خواهش می‌کنیم در شرفیابی به حضور [[سلطان]]، [[هیأت وزیران]] با ما مساعدت نموده، از آن جایی که ما از [[عیوب]] و وضع آنها بهتر آگاهیم، بسیار مناسب است که اصلاً در این باره با آنها گفت و گو نشود و [[رئیس]] مملکت با آنها رو به رو نشود. در [[ملاقات]] با [[نجاشی]] همین صحبت‌ها تکرار شد ولی [[شاه]] [[دانا]] و [[دادگر]] [[حبشه]] گفت: من گروهی را که به خاک کشور [[پناهنده]] شده‌اند، بدون تحقیق به دست این دو نفر نمی‌سپارم، باید در موارد این پناهندگان تحقیق شود. سپس [[مأمور]] مخصوص به دنبال [[مسلمانان]] [[مهاجر]] رفت و بدون کوچک‌ترین اطلاع قبلی آنان را به دربار احضار نمود. [[جعفر بن ابی طالب]] به عنوان سخنگوی [[جمعیت]] معرفی گردید. جعفر در پاسخ به [[نگرانی]] افراد گفت: من آنچه را از دهان [[پیامبر]] شنیده‌ام، بدون کم و زیاد خواهم گفت. در جلسه با [[زمامدار]] حبشه، نجاشی پرسید: چرا دست از آیین نیاکان خود برداشته‌اید؟ جعفر بن ابی طالب پاسخ داد: ما گروهی بودیم [[نادان]] و [[بت‌پرست]]، از مردار اجتناب نمی‌کردیم، پیوسته گرد [[کارهای زشت]] بودیم، [[همسایه]] پیش ما [[احترام]] نداشت، [[ضعیف]] و افتاده محکوم [[زورمندان]] بود، با [[خویشان]] خود به [[ستیزه]] و [[جنگ]] برمی‌خاستیم. تا این که یک نفر از میان ما که سابقه درخشانی داشت برخاست و به [[فرمان خدا]] ما را به [[توحید]] و [[یکتاپرستی]] [[دعوت]] نمود، [[ستایش]] بتان را [[نکوهیده]] شمرد و دستور داد در رد [[امانت]] کوشا باشیم و از ناپاکی‌ها اجتناب کنیم، به ما دستور داد [[نماز]] بخوانیم و [[روزه]] بگیریم، [[مالیات]] [[ثروت]] خود را بپردازیم، پس ما به او [[ایمان]] آوردیم و به ستایش [[خدای یگانه]] [[نهضت]] نمودیم، ولی [[قریش]] در برابر ما [[قیام]] کردند، و [[روز]] و شب ما را [[شکنجه]] کردند، تا ما از [[آیین]] خود بازگردیم و بار دیگر ما سنگ‌ها و گل‌ها را بپرستیم. ما مدت‌ها در برابر آنها [[مقاومت]] کردیم تا آنکه تاب و توان ما تمام شد و برای [[حفظ]] آیین خود دست از [[مال]] و [[زندگی]] شسته، به [[حبشه]] [[پناه]] آوردیم، [[آواز]] [[دادگری]] [[زمامدار]] حبشه بسان آهن‌ربا ما را به سوی [[خدا]] کشانید و اکنون نیز به دادگری او [[اعتماد]] داریم<ref>تاریخ کامل، ج۲، ص۵۴ و ۵۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۳.</ref>. بیان شیرین [[جعفر بن ابی طالب]] به اندازه‌ای مؤثر افتاد که [[شاه]] در حالی که [[اشک]] در چشمانش حلقه زده بود، از او خواست تا مقداری از [[کتاب آسمانی]] [[پیامبر]]{{صل}} را بخواند. جعفر آیاتی از [[سوره مریم]] را خواند و نظر [[اسلام]] را در مورد [[پاکدامنی]] و موقعیت [[عیسی]]{{ع}} روشن ساخت. هنوز [[آیات]] سوره مریم به آخر نرسیده بود که [[گریه]] شاه و اسقف‌ها بلند شد و قطرات اشک، [[محاسن]] و کتاب‌هایی را که در برابر آنها باز بود‌تر کرد. پس از مدتی، [[سکوت]] مجلس را فرا گرفت و زمزمه‌ها خوابید، شاه به سخن درآمد و گفت: «[[گفتار پیامبر]] اینها و آنچه را که عیسی آورده است از یک منبع [[نور]] سرچشمه می‌گیرد<ref>{{عربی|ان هذا و ما جاء به عيسى ليخرج من مشكاة واحد}}.</ref>، بروید من هرگز اینها را به شما [[تسلیم]] نخواهم کرد». تلاش [[نمایندگان]] قریش برای تشکیل جلسه [[مجدد]] و طرح مسایلی دیگر نتیجه‌ای در بر نداشت. [[نجاشی]] همه هدایای آنان را جلو آنها ریخت و گفت: [[خداوند]] موقع دادن این [[قدرت]] از ما [[رشوه]] نگرفته است؛ لذا سزاوار نیست شما نیز از این طریق [[ارتزاق]] کنید<ref>فروغ ابدیت، ج۱، ص۳۱۶ و ۳۱۷؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۳۸، امتاع الاسماء، ص۲۱.</ref>.
بدین وسیله نمایندگان قریش [[شکست]] خورده و با دست خالی به [[مکه]] برگشتند و مسلمان‌های [[مهاجر]] با [[آرامش]] خاطر و [[آزادی]] کامل به [[دستورات]] [[دین اسلام]] عمل کرده، و [[خدای یکتا]] را [[عبادت]] می‌کردند.<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۱۰۸۴.</ref>.
===مقدمات [[هجرت پیامبر]]{{صل}}===
[[سران قریش]] برای [[حل مشکلات]] خود در نقطه‌ای به نام [[دار الندوه]] انجمن می‌کردند و در مسائل بغرنج به تبادل [[افکار]] و تشریک مساعی می‌پرداختند. در سال‌های [[دوازده]] و سیزدهم [[بعثت]]، [[مشرکان مکه]] با خطر بزرگی روبه‎رو شدند. پایگاه بزرگی که [[مسلمانان]] در یثرب به وجود آورده و یثربیان [[حمایت]] و [[حفاظت]] [[پیامبر]] را به عهده گرفته بودند، نشانه بارز این [[تهدید]] بود. در ماه [[ربیع الاول]] [[سال سیزدهم بعثت]] که [[مهاجرت پیامبر]] در آن ماه اتفاق افتاد<ref>سیره ابن هشام، ج۱-۲، ص۵۹۰.</ref>، در [[مکه]] جز پیامبر{{صل}} و علی{{ع}} و [[ابوبکر]]، عده معدودی از مسلمانان بازداشت شده، و یا [[بیمار]] و پیر، کس دیگری باقی نمانده بود و می‌رفت که این عده معدود نیز مکه را به [[عزم]] یثرب ترک گویند که ناگهان [[قریش]]، تصمیمی بس [[قاطع]] و خطرناک گرفتند، جلسه سران در [[دارالندوه]] منعقد گردید، سخنگوی [[جمعیت]] در آغاز جلسه سخن از تمرکز نیروهای [[اسلام در مدینه]] و [[پیمان]] [[اوسیان]] و [[خزرجیان]] به میان آورد و افزود:
ما [[مردم]] [[حرم]] پیش همه [[قبائل]] [[محترم]] بودیم، ولی محمد میان ما سنگ [[تفرقه]] افکند. خطر بزرگی را برای ما ایجاد نمود اکنون که جام [[صبر]] ما لبریز شده است راه [[نجات]] این است که یک فرد با [[شهامت]] از میان ما [[انتخاب]] شود و به [[زندگی]] او پنهانی خاتمه دهد. و اگر [[بنی هاشم]] به [[نزاع]] و [[کشمکش]] برخیزند، [[دیه]] و خون‌بهای او را بپردازیم.
در آن جلسه پیشنهادهای متعددی از جمله طرح [[زندانی]] کردن پیامبر{{صل}}، سوار نمودن پیامبر{{صل}} بر شتر چموش و [[سرکش]] و رم دادن شتر و... مطرح گردید.
تا این که ناگهان [[ابوجهل]]، و به [[نقلی]] پیر مرد ناشناس [[نجدی]] پیشنهاد داد که طریق منحصر و خالی از اشکال این است که از تمام قبائل، افرادی انتخاب شوند و شبانه به [[طور]] دسته جمعی به [[خانه]] او [[حمله]] ببرند، و او را قطعه قطعه کنند تا [[خون]] او در میان تمام [[قبائل]] پخش گردد. بدیهی است در این صورت [[بنی هاشم]] [[قدرت]] [[نبرد]] با تمام قبائل را نخواهد داشت. این [[فکر]] به اتقاق آراء تصویب شد و افراد [[تروریست]] [[انتخاب]] شدند و قرار شد که چون شب فرا رسد، آن افراد [[مأموریت]] خود را انجام دهند.<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۱۰۸۸.</ref>.
===علی{{ع}} در بستر [[پیامبر]]{{صل}} می‌خوابد===
[[مفسران]] می‌گویند: [[فرشته وحی]] نازل گردید و پیامبر را از نقشه‌های شوم [[مشرکان]] [[آگاه]] ساخت و او را امر به [[مهاجرت]] کرد<ref>{{متن قرآن|وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ}} «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ می‌باختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ می‌باختند و خداوند تدبیر می‌کرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.</ref>.
قرار شد برای [[کور]] کردن خط تعقیب، کسی در رختخواب پیامبر{{صل}} بخوابد، تا مشرکان تصور کنند پیامبر{{صل}} بیرون نرفته و در درون [[خانه]] است و در نتیجه تنها به فکر محاصره خانه باشند و عبور و مرور او را در کوچه‌ها و اطراف [[مکه]] [[آزاد]] بگذارند.
حالا باید دید چه کسی حاضر می‌شود در [[جایگاه پیامبر]] بخوابد و [[جان]] خود را فدای او نماید؟ پیامبر{{صل}} رو به علی{{ع}} کرد و فرمود: امشب در رختخواب من بخواب و آن برد سبز رنگی را که من هنگام [[خواب]] به روی خود می‌کشیدم به روی خود بکش؛ زیرا از طرف مخالفان، توطئه‌ای برای [[قتل]] من چیده شده و من باید به [[مدینه]] مهاجرت کنم.
علی{{ع}} از آغاز شب در خوابگاه خوابید، پاسی از شب گذشته بود که به وسیله چهل نفر تروریست، محاصره اطراف [[خانه پیامبر]] آغاز شد.
آنان از شکاف در به داخل خانه نگاه می‌کردند و وضع خانه را عادی دیده و [[گمان]] می‌کردند کسی که در خوابگاه پیامبر خوابیده است خود اوست. در این هنگام پیامبر تصمیم گرفت که از [[خانه]] بیرون برود، [[دشمن]] اطراف خانه را در محاصره داشت و کاملاً مراقب اوضاع بود. از طرف دیگر [[اراده]] خدای [[قاهر]] بر این تعلق گرفته که [[رهبر]] عالیقدر [[اسلام]] را از چنگال [[فرومایگان]] [[نجات]] دهد. [[پیامبر]]{{صل}} [[سوره]] «[[یس]]» را به خاطر تناسبی که مفاد [[آیات]] آغاز آن سوره با اوضاع وی داشت تا [[آیه]] {{متن قرآن|فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ}}<ref>«چنان که (چیزی) نمی‌بینند» سوره یس، آیه ۹.</ref>[[تلاوت]] نمود. بلافاصله از در خانه بیرون آمده و به نقطه‌ای که بنا بود برود [[حرکت]] کرد.<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۱۰۸۸.</ref>.
===[[هجرت]] [[پیامبر مکرم اسلام]]===
قوای [[کفر]] اطراف خانه [[وحی]] را احاطه کردند و [[منتظر]] [[فرمان]] بودند که پیامبر را در خوابگاه خود قطعه قطعه کنند. عده‌ای [[اصرار]] داشتند که همان اول شب نقشه خود را عملی کنند. [[ابولهب]] از آن میان برخاست و گفت: [[زنان]] و [[فرزندان]] [[بنی هاشم]] در خانه هستند و ممکن است در این میان به آنها آسیبی برسد. پرده تیره شب کنار رفت و [[صبح]] صادق سینه افق را شکافت. [[شور]] و [[شوق]] غریبی در میان [[مشرکان]] پدید آمد، در حالی که دست‌ها به قبضه [[شمشیر]] بود با حالی خاصی وارد [[حجره]] پیامبر شدند، در این [[حال]] علی{{ع}} سر از بالش برداشت و برد سبز رنگ را کنار زد و با کمال خونسردی فرمود: چه می‌گویید؟ گفتند: محمد را می‌خواهیم، او کجاست؟ فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که از من تحویل بگیرید، او اکنون در خانه نیست. چهره مأموران از شدت [[غضب]] و [[خشم]] برافروخته شد و خشم گلوی آنها را فشرد و از اینکه تا صبحگاهان [[صبر]] کرده بودند تقصیر را گردن ابولهب می‌گذاردند که او مانع [[حمله]] شبانه گردید.
[[قریش]] از این که [[توطئه]] آنان نقش بر آب شده و با [[شکست]] آشکاری روبرو شدند، سخت عصبانی بودند و با خود [[فکر]] می‌کردند که با این مدت کم، محمد{{صل}} نمی‌تواند از محیط [[مکه]] بیرون رود، ناچار یا در خود مکه پنهان شده، یا در راه [[مدینه]] است. از این جهت مقدمات [[دستگیری]] او را فراهم آوردند<ref>فروغ ابدیت، آیت‌الله سبحانی، ج۱، ص۴۲۲.</ref>.<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۱۰۸۹.</ref>.
===[[پیامبر]] در [[غار]] «ثور»===
آنچه مسلم است این است که پیامبر{{صل}} نخستین [[شب هجرت]] و دو شب پس از آن را با [[ابوبکر]] در [[غار ثور]]، که در جنوب [[مکه]] و نقطه مقابل مدینه است، به سر برده است و چندان روشن نیست که این [[مصاحبت]] چگونه پدید آمده و این نقطه در [[تاریخ]] کاملاً مبهم است. [[شکست]] [[قریش]] سبب شد که نقشه را عوض کنند و با بستن راه‌ها و گماردن مراقبان، تمام طرق مدینه را ببندند و صد شتر جایزه برای پیدا کردن پیامبر{{صل}} تعیین کردند و بیشتر به سمت شمال مکه، که سمت مدینه است می‌رفتند. پیامبر{{صل}} برای [[ابطال]] نقشه آنها به سمت جنوب مکه رفته و در غار ثور که نقطه مقابل مدینه است مخفی شده بود. قیافه شناس معروف مکه «ابوکُرز» با ردپای پیامبر{{صل}} آشنا بود، روی این اصل تا نزدیکی این غار آمد و دید تارهای غلیظی بر دهانه آن تنیده شده و کبوتران [[وحشی]] در آنجا تخم گذارده‌اند. وی بدون اینکه وارد غار گردد، برگشت و گفت: تارهایی در دهانه غار وجود دارد و حاکی از این است که کسی آنجا نیست. این فعالیت گسترده پس از سه شبانه [[روز]] پایان یافت.
پیامبر{{صل}} سه شبانه روز را بدون کوچک‌ترین [[اضطراب]] و با بهره‌مندی از [[عنایات]] [[خداوند بزرگ]] سپری نمود. [[حضرت علی]]{{ع}} به [[دستور پیامبر]] سه شتر همراه راهنمای امینی در شب چهارم به طرف غار فرستاد. نعره شتر با صدای آرام راهنمای آنان به [[گوش]] [[رسول خدا]]{{صل}} رسید و با همسفر خود از غار پایین آمده و سوار شتر شدند و از طرف پایین مکه عازم یثرب گردیدند<ref>فروغ ابدیت، آیت‌الله سبحانی، ج۱، ص۴۳۳.</ref>.<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۱۰۹۰.</ref>.
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:IM010703.jpg|22px]] [[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|'''محمدنامه''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
==پانویس==
{{یادآوری پانویس}}
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس2}}
{{پانویس2}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۵۶

الحياة ج۱۲

  • فصل ۱۹- مهاجرت
  1. هجرت برای جهاد
  2. هجرت برای طلب علم
  3. هجرت برای زندگی (و اقتصاد)
  4. هجرت برای حفظ دین و عقیده

مقدمه

کوچ کردن از جایی به جایی. در اصطلاح، به مهاجرت حضرت محمد(ص) و مسلمانان از مکه به "یثرب" (که بعدها مدینه نام گرفت) گفته می‌شود. هجرت، در زندگی پیامبران گذشته نیز، همچون حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی و... وجود داشته است. اغلب اوقات، مهاجرت‌ها زمینه‌ساز تحول مهم در وضعیت اجتماعی و زندگانی مهاجران بوده است. گاهی هم هجرت علمی و سیاسی پیش می‌آید و گاهی هم هجرتِ از بدی‌ها به خوبی‌ها و از معصیت به طاعت (هجرت انفسی).پیامبر خدا(ص) برای یافتن پایگاهی جهت گسترش اسلام، سفری به طائف کرد که موفق نشد.

وقتی سختگیری‌ها و شکنجه‌های کفار قریش بالا گرفت، جمعی از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه هجرت کردند. در سال سیزدهم بعثت نیز پیامبر و مسلمانان به مدینه مهاجرت کردند. این هجرت، هم قدرت مسلمانان و اسلام را افزایش داد، هم سبب گسترش تعالیم اسلام در جاهای دیگر شد. کسانی که در راه عقیده و خدا، دست از خانه و وطن و بستگان کشیدند و به دیار غربت هجرت کردند، از مقام والایی برخوردار بودند و به عنوان "مهاجران" مورد احترام بودند.

در قرآن کریم "ایمان" و "هجرت" و "جهاد" در کنار هم و عامل امتیاز و برتری به حساب آمده است. این حادثه، مبدأ تاریخ اسلام قرار گرفت، چون سرنوشت‌سازترین حادثه در میان امت مسلمان و قدرت یافتن آیین توحید بود و امروز بیش از چهارده قرن از هجرت پیامبر خدا می‌‌گذرد[۱].

هجرت یکی از اسباب رستگاری

هجرت و جهاد با جان و مال در راه خدا از اسباب رستگاری‌اند: ﴿الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ[۲]؛ نیز ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[۳]؛﴿لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَأُولَئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[۴]، ﴿وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ[۵]، ﴿ إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ[۶]

چنان‌که از پایداری در برابر دشمن: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُواْ وَاذْكُرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[۷]،

مرزبانی از مرزهای کشور اسلامی: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَاتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[۸]

و دوستی نکردن با دشمنان خدا: ﴿لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[۹] در برخی از آیات یاد شده، جهاد معنایی فراگیر دارد و جهاد با نفس را در بر می‌گیرد[۱۰][۱۱].

هجرت

هجرت در لغت به معنای کوچ کردن و از محلی به محل دیگر رفتن است. در اصطلاح قرآن و دین مبین اسلام، به معنای کوچ کردن از دارالکفر و رفتن به سرزمینی است که دینداری در آن میسر باشد. ﴿قَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ[۱۲] حضرت ابراهیم(ع) گفت: من به سوی خدای خویش هجرت می‌کنم، که او مرا به راه صحیح هدایت کند و این سخن ابراهیم(ع) موقعی بود که به اتفاق خانواده‌اش به شام می‌رفت. هجرت در دین اسلام و نیز در تاریخ آن، جایگاه ویژه و منزلتی عظیم دارد. مسلمانان صدر اسلام چه آوارگی‌هایی که در راه حفظ دین خود نکشیدند. و چه سختی‌هایی که تحمل ننمودند. قرآن کریم آن دسته از کسانی را که به منظور حفظ دین خود از خانه و کاشانه‌شان آواره گشته‌اند، مکرر مورد ستایش قرار داده و آنان را مسلمانان راستین و دارای مقام ارجمند و منزلت والا شمرده و در آیاتی، مسلمانان را به این امر تشویق کرده است.

هجرت به حبشه

عده‌ای برای رهایی از شر آزار «قریش» و به منظور تحصیل یک محیط آرام برای بپا داشتن شعائر دینی و پرستش خدای یگانه تصمیم گرفتند خاک مکه را ترک گویند و دست از کار و تجارت، فرزند و خویشان بردارند، ولی متحیر بودند چه کنند و کجا بروند؛ زیرا می‌دیدند سرتاسر شبه جزیره را بت‌پرستی فرا گرفته است و در هیچ نقطه‌ای نمی‌توان ندای توحید را بلند نمود، و دستورات آیین یکتاپرستی را برپا داشت. با خود فکر کردند که بهتر است این مطلب را با خود پیامبر(ص) در میان بگذارند. پیامبر(ص) که آیین او بر اساس ﴿إِنَّ أَرْضِي وَاسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ[۱۳] است.

خود او گرچه از حمایت بنی هاشم برخوردار بود و جوانان بنی هاشم حضرتش را از هرگونه آسیب حفظ می‌کردند، ولی در میان یاران او کنیز و غلام، آزاد بی‌پناه، افتاده بی‌حامی فراوان بود و سران قریش آنی از آزار آنها آرام نمی‌گرفتند. روی این علل هنگامی که اصحاب آن حضرت درباره مهاجرت کسب تکلیف کردند در پاسخ آنها چنین گفت[۱۴]: هرگاه به خاک حبشه سفر کنید، بسیار برای شما سودمند خواهد بود؛ زیرا بر اثر وجود یک زمامدار نیرومند دادگر در آنجا به کسی ستم نمی‌شود و آنجا سرزمین درستی و پاکی است و شماها می‌توانید در آن خاک به سر ببرید تا خدا وحی را برای شما پیش آورد... کلام نافذ پیامبر(ص)، چنان موثر افتاد که چندی نگذشت کسانی که آمادگی بیشتری داشتند بار سفر بسته، بدون این که بیگانگان (مشرکان) آگاه شوند شبانه پیاده و برخی سواره راه جده را پیش گرفتند. مجموع آنها در این نوبت، ده تا پانزده نفر بودند و در میان آنها چهار زن مسلمان نیز دیده می‌شد[۱۵]. مسلمانان از ترس تعقیب قریش آمادگی خود را برای مسافرت با کشتی تجاری که آماده حرکت بود اعلام کردند و با پرداخت نیم دینار با کمال عجله سوار کشتی شدند. وقتی خبر مسافرت عده‌ای از مسلمانان به گوش سران مکه رسید فورا گروهی را مأمور کردند که آنها را به مکه بازگردانند، ولی آنها موقعی رسیدند که کشتی، ساحل جده را ترک گفته بود. تاریخ مهاجرت این گروه در ماه رجب سال پنجم بعثت بود. این گروه از یک قبیله متشکل نبودند، بلکه هر یک از این ده نفر از یک قبیله بودند. به دنبال این هجرت، مهاجرت گروه دیگر پیش آمد که پیشاپیش آنها جعفر بن ابی طالب بود. هجرت دوم در کمال آزادی صورت گرفت از این لحاظ عده‌ای از مسلمانان موفق شدند زنان و فرزندان خود را به همراه بیاورند. به طوری که آمار مسلمانان در خاک حبشه به ۸۳ نفر رسید[۱۶]. مسلمانان مهاجر، حبشه را آن چنان که پیامبر گرامی توصیف فرموده بود، یک سرزمین معمور و یک محیط آرام توأم با آزادی یافتند. «ام سلمه» همسر «ابی سلمه» که بعدها افتخار همسری پیامبر(ص) را داشت، درباره آزادی در حبشه چنین می‌گوید: وقتی در کشور حبشه سکونت گزیدیم، در حمایت بهترین حامی قرار گرفتیم، آزار از کسی نمی‌دیدیم و سخن بدی از کسی نمی‌شنیدیم.

«ابن اثیر» می‌نویسد: تاریخ مهاجرت اولین گروه مهاجر در ماه رجب سال پنجم بعثت بود و همگی ماه شعبان و رمضان را در حبشه به سر بردند. وقتی به آنان خبر رسید که قریش از آزار مسلمانان دست برداشتند، ماه شوال به مکه بازگشتند، ولی پس از مراجعت اوضاع را خلاف گزارشی که داده بودند، یافته از این جهت برای بار دوم راه حبشه را پیش گرفتند[۱۷]. وقتی خبر آزادی و راحتی مسلمانان به گوش سران مکه رسید، آتش کینه در دل آنها افروخته شد و از نفوذ مسلمانان در حبشه متوحش شدند؛ زیرا خاک حبشه برای مسلمانان به صورت یک پایگاه محکمی درآمده بود و ترس آنها از این بود که مبادا هواداران اسلام، نفوذی در دربار نجاشی (زمامدار حبشه) پیدا کنند و تمایلات باطنی او را به اسلام جلب کنند. سران دارالندوه بار دیگر انجمن کردند و نظر دادند که نماینده‌ای به دربار حبشه بفرستند و برای جلب نظر شاه و وزراء هدایای مناسبی ترتیب دهند تا از این راه بتوانند در دل شاه برای خود جای باز کنند، سپس مسلمانان را به بلاهت و نادانی و شریعت‌سازی متهم سازند....

«عمروعاص» و «عبدالله بن ربیعه» پس از اخذ دستورات رهسپار حبشه شدند. نمایندگان قریش با وزیران حبشه با اهداء هدایا چنین گفتند: گروهی از جوانان تازه به دوران رسیده ما دست از روش نیاکان ما برداشته و آیینی که برخلاف آیین شما است اختراع نموده‌اند و اکنون در کشور شما به سر می‌برند؛ لذا سران اشراف قریش جداً از شما تقاضا دارند که آنان را اخراج نمایید. ضمناً حتی خواهش می‌کنیم در شرفیابی به حضور سلطان، هیأت وزیران با ما مساعدت نموده، از آن جایی که ما از عیوب و وضع آنها بهتر آگاهیم، بسیار مناسب است که اصلاً در این باره با آنها گفت و گو نشود و رئیس مملکت با آنها رو به رو نشود. در ملاقات با نجاشی همین صحبت‌ها تکرار شد ولی شاه دانا و دادگر حبشه گفت: من گروهی را که به خاک کشور پناهنده شده‌اند، بدون تحقیق به دست این دو نفر نمی‌سپارم، باید در موارد این پناهندگان تحقیق شود. سپس مأمور مخصوص به دنبال مسلمانان مهاجر رفت و بدون کوچک‌ترین اطلاع قبلی آنان را به دربار احضار نمود. جعفر بن ابی طالب به عنوان سخنگوی جمعیت معرفی گردید. جعفر در پاسخ به نگرانی افراد گفت: من آنچه را از دهان پیامبر شنیده‌ام، بدون کم و زیاد خواهم گفت. در جلسه با زمامدار حبشه، نجاشی پرسید: چرا دست از آیین نیاکان خود برداشته‌اید؟ جعفر بن ابی طالب پاسخ داد: ما گروهی بودیم نادان و بت‌پرست، از مردار اجتناب نمی‌کردیم، پیوسته گرد کارهای زشت بودیم، همسایه پیش ما احترام نداشت، ضعیف و افتاده محکوم زورمندان بود، با خویشان خود به ستیزه و جنگ برمی‌خاستیم. تا این که یک نفر از میان ما که سابقه درخشانی داشت برخاست و به فرمان خدا ما را به توحید و یکتاپرستی دعوت نمود، ستایش بتان را نکوهیده شمرد و دستور داد در رد امانت کوشا باشیم و از ناپاکی‌ها اجتناب کنیم، به ما دستور داد نماز بخوانیم و روزه بگیریم، مالیات ثروت خود را بپردازیم، پس ما به او ایمان آوردیم و به ستایش خدای یگانه نهضت نمودیم، ولی قریش در برابر ما قیام کردند، و روز و شب ما را شکنجه کردند، تا ما از آیین خود بازگردیم و بار دیگر ما سنگ‌ها و گل‌ها را بپرستیم. ما مدت‌ها در برابر آنها مقاومت کردیم تا آنکه تاب و توان ما تمام شد و برای حفظ آیین خود دست از مال و زندگی شسته، به حبشه پناه آوردیم، آواز دادگری زمامدار حبشه بسان آهن‌ربا ما را به سوی خدا کشانید و اکنون نیز به دادگری او اعتماد داریم[۱۸]. بیان شیرین جعفر بن ابی طالب به اندازه‌ای مؤثر افتاد که شاه در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، از او خواست تا مقداری از کتاب آسمانی پیامبر(ص) را بخواند. جعفر آیاتی از سوره مریم را خواند و نظر اسلام را در مورد پاکدامنی و موقعیت عیسی(ع) روشن ساخت. هنوز آیات سوره مریم به آخر نرسیده بود که گریه شاه و اسقف‌ها بلند شد و قطرات اشک، محاسن و کتاب‌هایی را که در برابر آنها باز بود‌تر کرد. پس از مدتی، سکوت مجلس را فرا گرفت و زمزمه‌ها خوابید، شاه به سخن درآمد و گفت: «گفتار پیامبر اینها و آنچه را که عیسی آورده است از یک منبع نور سرچشمه می‌گیرد[۱۹]، بروید من هرگز اینها را به شما تسلیم نخواهم کرد». تلاش نمایندگان قریش برای تشکیل جلسه مجدد و طرح مسایلی دیگر نتیجه‌ای در بر نداشت. نجاشی همه هدایای آنان را جلو آنها ریخت و گفت: خداوند موقع دادن این قدرت از ما رشوه نگرفته است؛ لذا سزاوار نیست شما نیز از این طریق ارتزاق کنید[۲۰].

بدین وسیله نمایندگان قریش شکست خورده و با دست خالی به مکه برگشتند و مسلمان‌های مهاجر با آرامش خاطر و آزادی کامل به دستورات دین اسلام عمل کرده، و خدای یکتا را عبادت می‌کردند.[۲۱].

مقدمات هجرت پیامبر(ص)

سران قریش برای حل مشکلات خود در نقطه‌ای به نام دار الندوه انجمن می‌کردند و در مسائل بغرنج به تبادل افکار و تشریک مساعی می‌پرداختند. در سال‌های دوازده و سیزدهم بعثت، مشرکان مکه با خطر بزرگی روبه‎رو شدند. پایگاه بزرگی که مسلمانان در یثرب به وجود آورده و یثربیان حمایت و حفاظت پیامبر را به عهده گرفته بودند، نشانه بارز این تهدید بود. در ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت که مهاجرت پیامبر در آن ماه اتفاق افتاد[۲۲]، در مکه جز پیامبر(ص) و علی(ع) و ابوبکر، عده معدودی از مسلمانان بازداشت شده، و یا بیمار و پیر، کس دیگری باقی نمانده بود و می‌رفت که این عده معدود نیز مکه را به عزم یثرب ترک گویند که ناگهان قریش، تصمیمی بس قاطع و خطرناک گرفتند، جلسه سران در دارالندوه منعقد گردید، سخنگوی جمعیت در آغاز جلسه سخن از تمرکز نیروهای اسلام در مدینه و پیمان اوسیان و خزرجیان به میان آورد و افزود: ما مردم حرم پیش همه قبائل محترم بودیم، ولی محمد میان ما سنگ تفرقه افکند. خطر بزرگی را برای ما ایجاد نمود اکنون که جام صبر ما لبریز شده است راه نجات این است که یک فرد با شهامت از میان ما انتخاب شود و به زندگی او پنهانی خاتمه دهد. و اگر بنی هاشم به نزاع و کشمکش برخیزند، دیه و خون‌بهای او را بپردازیم. در آن جلسه پیشنهادهای متعددی از جمله طرح زندانی کردن پیامبر(ص)، سوار نمودن پیامبر(ص) بر شتر چموش و سرکش و رم دادن شتر و... مطرح گردید. تا این که ناگهان ابوجهل، و به نقلی پیر مرد ناشناس نجدی پیشنهاد داد که طریق منحصر و خالی از اشکال این است که از تمام قبائل، افرادی انتخاب شوند و شبانه به طور دسته جمعی به خانه او حمله ببرند، و او را قطعه قطعه کنند تا خون او در میان تمام قبائل پخش گردد. بدیهی است در این صورت بنی هاشم قدرت نبرد با تمام قبائل را نخواهد داشت. این فکر به اتقاق آراء تصویب شد و افراد تروریست انتخاب شدند و قرار شد که چون شب فرا رسد، آن افراد مأموریت خود را انجام دهند.[۲۳].

علی(ع) در بستر پیامبر(ص) می‌خوابد

مفسران می‌گویند: فرشته وحی نازل گردید و پیامبر را از نقشه‌های شوم مشرکان آگاه ساخت و او را امر به مهاجرت کرد[۲۴]. قرار شد برای کور کردن خط تعقیب، کسی در رختخواب پیامبر(ص) بخوابد، تا مشرکان تصور کنند پیامبر(ص) بیرون نرفته و در درون خانه است و در نتیجه تنها به فکر محاصره خانه باشند و عبور و مرور او را در کوچه‌ها و اطراف مکه آزاد بگذارند.

حالا باید دید چه کسی حاضر می‌شود در جایگاه پیامبر بخوابد و جان خود را فدای او نماید؟ پیامبر(ص) رو به علی(ع) کرد و فرمود: امشب در رختخواب من بخواب و آن برد سبز رنگی را که من هنگام خواب به روی خود می‌کشیدم به روی خود بکش؛ زیرا از طرف مخالفان، توطئه‌ای برای قتل من چیده شده و من باید به مدینه مهاجرت کنم. علی(ع) از آغاز شب در خوابگاه خوابید، پاسی از شب گذشته بود که به وسیله چهل نفر تروریست، محاصره اطراف خانه پیامبر آغاز شد. آنان از شکاف در به داخل خانه نگاه می‌کردند و وضع خانه را عادی دیده و گمان می‌کردند کسی که در خوابگاه پیامبر خوابیده است خود اوست. در این هنگام پیامبر تصمیم گرفت که از خانه بیرون برود، دشمن اطراف خانه را در محاصره داشت و کاملاً مراقب اوضاع بود. از طرف دیگر اراده خدای قاهر بر این تعلق گرفته که رهبر عالیقدر اسلام را از چنگال فرومایگان نجات دهد. پیامبر(ص) سوره «یس» را به خاطر تناسبی که مفاد آیات آغاز آن سوره با اوضاع وی داشت تا آیه ﴿فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ[۲۵]تلاوت نمود. بلافاصله از در خانه بیرون آمده و به نقطه‌ای که بنا بود برود حرکت کرد.[۲۶].

هجرت پیامبر مکرم اسلام

قوای کفر اطراف خانه وحی را احاطه کردند و منتظر فرمان بودند که پیامبر را در خوابگاه خود قطعه قطعه کنند. عده‌ای اصرار داشتند که همان اول شب نقشه خود را عملی کنند. ابولهب از آن میان برخاست و گفت: زنان و فرزندان بنی هاشم در خانه هستند و ممکن است در این میان به آنها آسیبی برسد. پرده تیره شب کنار رفت و صبح صادق سینه افق را شکافت. شور و شوق غریبی در میان مشرکان پدید آمد، در حالی که دست‌ها به قبضه شمشیر بود با حالی خاصی وارد حجره پیامبر شدند، در این حال علی(ع) سر از بالش برداشت و برد سبز رنگ را کنار زد و با کمال خونسردی فرمود: چه می‌گویید؟ گفتند: محمد را می‌خواهیم، او کجاست؟ فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که از من تحویل بگیرید، او اکنون در خانه نیست. چهره مأموران از شدت غضب و خشم برافروخته شد و خشم گلوی آنها را فشرد و از اینکه تا صبحگاهان صبر کرده بودند تقصیر را گردن ابولهب می‌گذاردند که او مانع حمله شبانه گردید.

قریش از این که توطئه آنان نقش بر آب شده و با شکست آشکاری روبرو شدند، سخت عصبانی بودند و با خود فکر می‌کردند که با این مدت کم، محمد(ص) نمی‌تواند از محیط مکه بیرون رود، ناچار یا در خود مکه پنهان شده، یا در راه مدینه است. از این جهت مقدمات دستگیری او را فراهم آوردند[۲۷].[۲۸].

پیامبر در غار «ثور»

آنچه مسلم است این است که پیامبر(ص) نخستین شب هجرت و دو شب پس از آن را با ابوبکر در غار ثور، که در جنوب مکه و نقطه مقابل مدینه است، به سر برده است و چندان روشن نیست که این مصاحبت چگونه پدید آمده و این نقطه در تاریخ کاملاً مبهم است. شکست قریش سبب شد که نقشه را عوض کنند و با بستن راه‌ها و گماردن مراقبان، تمام طرق مدینه را ببندند و صد شتر جایزه برای پیدا کردن پیامبر(ص) تعیین کردند و بیشتر به سمت شمال مکه، که سمت مدینه است می‌رفتند. پیامبر(ص) برای ابطال نقشه آنها به سمت جنوب مکه رفته و در غار ثور که نقطه مقابل مدینه است مخفی شده بود. قیافه شناس معروف مکه «ابوکُرز» با ردپای پیامبر(ص) آشنا بود، روی این اصل تا نزدیکی این غار آمد و دید تارهای غلیظی بر دهانه آن تنیده شده و کبوتران وحشی در آنجا تخم گذارده‌اند. وی بدون اینکه وارد غار گردد، برگشت و گفت: تارهایی در دهانه غار وجود دارد و حاکی از این است که کسی آنجا نیست. این فعالیت گسترده پس از سه شبانه روز پایان یافت. پیامبر(ص) سه شبانه روز را بدون کوچک‌ترین اضطراب و با بهره‌مندی از عنایات خداوند بزرگ سپری نمود. حضرت علی(ع) به دستور پیامبر سه شتر همراه راهنمای امینی در شب چهارم به طرف غار فرستاد. نعره شتر با صدای آرام راهنمای آنان به گوش رسول خدا(ص) رسید و با همسفر خود از غار پایین آمده و سوار شتر شدند و از طرف پایین مکه عازم یثرب گردیدند[۲۹].[۳۰].

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۴۹-۲۵۰.
  2. آنان که ایمان آورده‌اند و هجرت کرده‌اند و در راه خداوند با مال و جان خود، جهاد ورزیده‌اند، نزد خداوند بلند پایگاه‌ترند و آنانند که رستگارند؛ سوره توبه، آیه: ۲۰.
  3. ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و به سوی او راه جویید و در راه او جهاد کنید باشد که رستگار گردید؛ سوره مائده، آیه: ۳۵.
  4. اما پیامبر و کسانی که با وی ایمان آورده‌اند با مال و جان جهاد کرده‌اند و آنانند که نیکی‌ها از آن آنهاست و آنانند که رستگارند؛ سوره توبه، آیه: ۸۸.
  5. و خداوند از نخستین پیش‌آهنگان مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی از آنان پیروی کرده‌اند خشنود است و آنها نیز از وی خشنودند و او برای آنان بوستان‌هایی فراهم آورده که جویبارها در بن آنها روان است، هماره در آن جاودانند، رستگاری سترگ، این است؛ سوره توبه، آیه: ۱۰۰.
  6. همانا خداوند از مؤمنان، خودشان و دارایی‌هاشان را خریده است در برابر اینکه بهشت از آن آنها باشد؛ در راه خداوند کارزار می‌کنند، می‌کشند و کشته می‌شوند بنا به وعده‌ای راستین که بر عهده او در تورات و انجیل و قرآن است و وفادارتر از خداوند به پیمان خویش کیست؟ پس به داد و ستدی که کرده‌اید شاد باشید و آن است که رستگاری سترگ است؛ سوره توبه، آیه: ۱۱۱.
  7. ای مؤمنان! چون با دسته‌ای (از دشمن) رویاروی شدید استوار باشید و خداوند را بسیار یاد کنید باشد که رستگار گردید؛ سوره انفال، آیه: ۴۵.
  8. ای مؤمنان! شکیبایی ورزید و یکدیگر را به شکیب فرا خوانید و از مرزها نگهبانی کنید و از خداوند پروا بدارید باشد که رستگار شوید؛ سوره آل عمران، آیه: ۲۰۰.
  9. گروهی را نمی‌یابی که با ایمان به خداوند و روز واپسین، با کسانی که با خداوند و پیامبرش مخالفت ورزیده‌اند دوستی ورزند هر چند که آنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشانشان باشند؛ آنانند که (خداوند) ایمان را در دلشان برنوشته و با روحی از خویش تأییدشان کرده است و آنان را به بوستان‌هایی درمی‌آورد که از بن آنها جویباران روان است، در آنها جاودانند، خداوند از آنان خرسند است و آنان از وی خرسندند، آنان حزب خداوندند، آگاه باشید که بی‌گمان حزب خداوند است که (گرویدگان به آن) رستگارند؛ سوره مجادله، آیه: ۲۲.
  10. نک. المیزان، ج۵، ص ۳۲۸.
  11. یوسف‌زاده، حسین علی، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱۳، ص ۶۱۰ - ۶۲۰.
  12. «(ابراهیم) گفت: من به سوی پروردگارم می‌روم که به زودی مرا راهنمایی خواهد کرد» سوره صافات، آیه ۹۹.
  13. «زمین من گسترده است پس، تنها مرا بپرستید!» سوره عنکبوت، آیه ۵۶.
  14. فروغ ابدیت، ج۱، ص۳۰۹ و ۳۱۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۰.
  15. سیره ابن هشام، ج۱-۲، ص۳۲۲-۳۲۱.
  16. سیره ابن هشام، ج۱-۲، ص۳۳۰.
  17. تاریخ کامل ابن أثیر، ج۲، ص۵۲ و ۵۳، فروغ ابدیت، ج۱، ص۳۱۲ و ۳۱۳.
  18. تاریخ کامل، ج۲، ص۵۴ و ۵۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۳.
  19. ان هذا و ما جاء به عيسى ليخرج من مشكاة واحد.
  20. فروغ ابدیت، ج۱، ص۳۱۶ و ۳۱۷؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۳۸، امتاع الاسماء، ص۲۱.
  21. تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۱۰۸۴.
  22. سیره ابن هشام، ج۱-۲، ص۵۹۰.
  23. تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۱۰۸۸.
  24. ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ می‌باختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ می‌باختند و خداوند تدبیر می‌کرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.
  25. «چنان که (چیزی) نمی‌بینند» سوره یس، آیه ۹.
  26. تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۱۰۸۸.
  27. فروغ ابدیت، آیت‌الله سبحانی، ج۱، ص۴۲۲.
  28. تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۱۰۸۹.
  29. فروغ ابدیت، آیت‌الله سبحانی، ج۱، ص۴۳۳.
  30. تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۱۰۹۰.