هجرت در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۴۳: خط ۴۳:
#به تصریح این [[روایت]]، ابو بکر مسجدی در محله [[بنی جمح]] ساخت. در حالی که می‌گویند: [[مسجد قبا]] نخستین مسجدی بود که در [[اسلام]] ساخته شد<ref>وفاء الوفاء، ج۱، ص۲۵۰؛ سیره حلبی، ج۲، ص۵۵.</ref>. همین طور می‌گویند: [[عمّار]] نخستین کسی است که در اسلام [[مسجد]] ساخت<ref>الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۸- ۱۷۹؛ الاعلاق النفیسه، ص۱۹۶.</ref>.
#به تصریح این [[روایت]]، ابو بکر مسجدی در محله [[بنی جمح]] ساخت. در حالی که می‌گویند: [[مسجد قبا]] نخستین مسجدی بود که در [[اسلام]] ساخته شد<ref>وفاء الوفاء، ج۱، ص۲۵۰؛ سیره حلبی، ج۲، ص۵۵.</ref>. همین طور می‌گویند: [[عمّار]] نخستین کسی است که در اسلام [[مسجد]] ساخت<ref>الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۸- ۱۷۹؛ الاعلاق النفیسه، ص۱۹۶.</ref>.
#چند [[پرسش]] داریم که باید پاسخ دهند: چرا به ابو بکر اجازه دادند که در محله بنی جمح مسجد بسازد؟ چرا [[مردم]] بنی جمح به این مبارزه‌طلبی [[اعتراض]] نکردند؟ چرا [[بنی تمیم]] این صفات [[شایسته]] و ارجمند ابو بکر را [[درک]] نکردند و او را رها ساختند که بیرون رود، امّا ابن دغنه متوجه شایستگی‌های او شد؟ چرا [[قریش]] متوجه این صفات نشدند و او را به شدّت [[عذاب]] و [[شکنجه]] کردند؟<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۳۳۱.</ref>.
#چند [[پرسش]] داریم که باید پاسخ دهند: چرا به ابو بکر اجازه دادند که در محله بنی جمح مسجد بسازد؟ چرا [[مردم]] بنی جمح به این مبارزه‌طلبی [[اعتراض]] نکردند؟ چرا [[بنی تمیم]] این صفات [[شایسته]] و ارجمند ابو بکر را [[درک]] نکردند و او را رها ساختند که بیرون رود، امّا ابن دغنه متوجه شایستگی‌های او شد؟ چرا [[قریش]] متوجه این صفات نشدند و او را به شدّت [[عذاب]] و [[شکنجه]] کردند؟<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۳۳۱.</ref>.
==[[هجرت به طائف]]==
دیدیم که [[رسول اکرم]]{{صل}} با [[رحلت ابوطالب]] [[یاوری]] [[قوی]] و [[قدرتمند]] را از دست داد. [[ابوطالب]] با دست و زبان و [[شعر]] و [[فرزندان]] [[خانواده]] و [[خاندان]] و همه امکانات و توانمندی‌های خود از [[پیامبر]]{{صل}} و [[دعوت الهی]] او جانانه [[حمایت]] و [[دفاع]] کرد و [[مال]] و [[ثروت]] و موقعیت و [[منزلت]] و [[روابط اجتماعی]] خویش را در این راه [[فدا]] ساخت. [[قریش]] [[گمان]] می‌کرد که پیامبر{{صل}} با [[وفات]] حامی بزرگ خود، در [[عزم]] و [[اراده]] خویش برای تداوم راه و [[دعوت]] [[سست]] خواهد شد. از این‌رو پس از وفات بزرگ [[مکّه]]، [[گستاخی]] خویش را به نهایت رساندند و انواع [[آزار]] و اذیّت‌هایی را که در [[زمان]] ابوطالب از انجام آن عاجز و [[ناتوان]] بودند، در [[حقّ]] [[حضرت]] روا داشتند. قریش [[فرصت]] را برای [[انتقام‌جویی]] و کینه‌کشی و فروریختن جام [[خشم]] خویش بر سر پیامبر{{صل}} که او را باعث [[مشکلات]] و گرفتاری‌های خود می‌دانست؛ مناسب دید.
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} دریافت که [[دعوت اسلامی]] با فشارهای قوی مواجه است.
این فشارها که از سوی قریش [[اعمال]] می‌شد، مانع عمده بر سر راه [[گسترش اسلام]] و ورود دیگران به حوزه [[مسلمانی]] بود. چه تازه [[مسلمانان]] جز [[عذاب]] و [[شکنجه]]، و [[اهانت]] و [[تحقیر]] چیزی نمی‌دیدند. بنابراین [[انگیزه]] کافی برای [[گرایش]] به [[اسلام]] فراهم نبود. بالاتر این که امکان داشت، آنچه پیامبر{{صل}} با [[سختی]] و [[مجاهدت]] فراوان به دست آورده، با خطرهایی مواجه شود که چه بسا توان مقابله با آن را نداشته، عبور موفقیت‌آمیز از آن ممکن نباشد.
از این‌رو تحرک جدیدی لازم بود تا جنب و [[جوش]] تازه‌ای در رگ‌های دعوت اسلامی دمیده آن را برای مقابله و مواجهه با خطرهای احتمالی توانمندتر سازد و بیش از پیش فعّال نماید.
حال که ماندن پیامبر{{صل}} در مکّه- اگر خطری برای دعوت اسلامی نداشته باشد- لااقل به معنی [[جمود]] و ایستایی [[نهضت]] خواهد بود؛ طبیعی است که آن حضرت به دنبال جایگاه دیگری برآید تا در آنجا به دور از [[آزار]] و اذیّت، و [[مکر]] و [[توطئه]] [[قریش]]، [[آزادی]] [[جنبش]] و [[دعوت اسلامی]] فراهم باشد و [[مسلمانان]] پیش از آنکه [[مأیوس]] و [[نومید]] شوند، و در مقابل فشارهای مداوم [[مشرکان]] [[مکّه]] از پای درآیند؛ در پایگاه جدید، به دور از آزار و اذیّت‌های گوناگون قریش نفس [[راحتی]] بکشند. این [[دلایل]] بود که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} را بر آن داشت تا به [[طائف]] [[مهاجرت]] کند.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۴۰۰.</ref>.
==[[هجرت به طائف]] در [[کلام]] مورّخان‌==
پیامبر اکرم{{صل}} پس از صدور [[اذن الهی]] برای خروج از مکّه، همراه علی{{ع}}<ref>سیرة المصطفی، ص۲۲۱- ۲۲۲؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۹۷.</ref> یا [[زید بن حارثه]] یا همراه هر دو<ref>شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۲۷؛ سیرة المصطفی، ص۲۲۱- ۲۲۲.</ref>چند [[روز]] مانده به آخر شوّال [[سال دهم بعثت]] به طائف [[سفر]] رفت.
آن [[حضرت]] ده روز در طائف ماند و مطابق برخی اقوال یک ماه؛ در این‌ مدت با یکایک اشراف ثقیف سخن گفت، امّا هیچ یک به او پاسخ مثبت ندادند، بلکه بر [[جوانان]] خویش ترسیدند و از او خواستند تا از شهرشان بیرون رود و [[سفیهان]] خود را وادار کردند تا در دو صف بر سر راه حضرت نشستند و او را سنگباران کردند. علی{{ع}} از [[پیامبر]]{{صل}} [[دفاع]] می‌کرد. چنان که سر او یا زید بن حارثه [[شکست]].
می‌گویند: [[رسول خدا]]{{صل}} به سایه [[باغی]] از آن [[عتبه]] و [[شیبه]] [[فرزندان]] [[ربیعه]] [[پناه]] برد و در گوشه‌ای نشست. [[پسران]] ربیعه که خستگی پیامبر{{صل}} را دیدند، [[عواطف]] و احساساتشان برانگیخته شد و با [[غلام]] [[نصرانی]] خود، عدّاس که از [[مردم]] [[نینوا]] بود، مقداری انگور برای وی فرستادند. عدّاس انگور را پیش حضرت گذاشت. موقعی که پیامبر{{صل}} خواست انگور را بخورد، [[بسم الله]] الرحمن [[الرحیم]] گفت. عدّاس [[تعجب]] کرد که کسی در این منطقه نام خدای را بر زبان آورد. بین آن دو سخنانی ردّ و بدل شد و در نهایت به [[مسلمانی]] غلام نصرانی انجامید. یکی از [[برادران]] به دیگری گفت: غلامت را تباه کرد.
[[پیامبر]]{{صل}} عازم [[مکّه]] شد، امّا دشمنانش خود را برای [[آزار]] و اذیّت‌های بی‌سابقه آماده کرده بودند. با این حال پیامبر{{صل}} برای [[رویارویی]] با همه احتمالات ممکن آماده بود. چه به همراه خود گفت: [[خداوند]] از مشکلاتی که می‌بینی، راه خروج و گشایشی قرار داده است. او دینش را [[نصرت]] خواهد داد و از پیامبرش [[حمایت]] خواهد کرد.
پیامبر{{صل}} از [[اخنس بن شریق]] درخواست [[پناهندگی]] کرد تا بتواند وارد مکّه شود، امّا [[اخنس]] با این [[استدلال]] که هم [[پیمان]] [[قریش]] است، به او [[پناه]] نداد.
سپس از [[سهیل بن عمرو]] درخواست پناهندگی کرد. او نیز به دلیل این که از [[طایفه]] [[بنی عامر]] بود، علیه بنی کعب پناهندگی نداد.
بدین ترتیب پیامبر{{صل}} در پناه مطعم بن عدی وارد مکّه شد که خود و همراهانش برای حمایت از آن [[حضرت]] مسلّح شده بودند. قریش پناهندگی مطعم را پذیرفت.
برخی گویند: پیامبر{{صل}} به محض ورود به مکّه در همان [[روز]] نخست پناهندگی مطعم را رد کرد. دیگران گفته‌اند: مدتی در پناه وی به سر برد.
می‌گویند: پس از [[درگذشت ابوطالب]]، پیامبر{{صل}} سفرهایی به میان [[قبایل]] بنی [[صعصعه]] و بنی شیبان داشت، امّا نتوانست حمایت آنان را جلب کند<ref>شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۲۶.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۴۰۱.</ref>.
==آثار [[هجرت به طائف]]==
بر خلاف [[پندار]] برخی که ممکن است [[گمان]] برند [[سفر]] پیامبر{{صل}} به [[طائف]] بی‌ثمر بود، ما معتقدیم که تأثیرات ایجابی و مثبتی بر [[ذهن]] کسانی گذاشت که [[رسول خدا]]{{صل}} با آنان [[دیدار]] و [[گفتگو]] کرد. البته نتیجه مطلوب و مورد نظر در [[آینده]] تحقق یافت؛ زیرا فضا را برای [[گرایش]] [[قبیله ثقیف]] به [[اسلام]] آماده ساخت.
این [[قبیله]] وقتی [[شوکت]] اسلام و [[مسلمانان]] را دید، بدون این که تحت تأثیر فشارهای [[اقتصادی]] و [[اجتماعی]] مناطق اطراف خصوصا قریش قرار گیرد و از این بابت واهمه‌ای داشته باشد، با اعزام نمایندگانی به [[مدینه]]، اظهار [[مسلمانی]] کرد.
از این گذشته سفر پیامبر{{صل}} به طائف [[شایعات]] [[دروغ]] قریش که او را به [[جنون]] و [[جادو]] متهم می‌کردند، خنثی کرد و [[مردم]] از نزدیک [[شخصیت]] و ویژگی‌های بارز او را به عیان نظاره کردند.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۴۰۵.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==

نسخهٔ ‏۶ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۰۵

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث هجرت است. "هجرت" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

هجرت به حبشه‌

حسب روایت امّ سلمه، مسلمانان به دستور رسول خدا(ص) به طور پراکنده به حبشه هجرت کردند[۱]. گفته می‌شود در ابتدا ده مرد و چهار زن به سرپرستی عثمان بن مظعون راهی این دیار شدند[۲]. سپس به تدریج دیگران به مهاجران حبشه پیوستند تا این که شمارشان به هشتاد و دو یا هشتاد و سه مرد- اگر عمار بن یاسر را همراه آنان بدانیم- و نوزده زن رسید. کودکان در این رقم به حساب نیامده‌اند.

هر چند از نظر عموم مورّخان این هجرت به سال پنجم بعثت بوده است، امّا حاکم نیشابوری معتقد است که مسلمانان پس از رحلت ابوطالب به حبشه هجرت کردند[۳]. می‌دانیم که ابوطالب در سال دهم بعثت درگذشت. شاید حاکم از هجرت جدیدی سخن می‌گوید که برخی از مسلمانان در این زمان داشته‌اند. احتمال می‌رود همان بازگشت مهاجران باشد که چون شنیدند در مکّه صلح برقرار شده، بازگشتند، امّا وقتی متوجه شدند دروغ بوده است، به حبشه برگشتند. با این حال شواهدی در دست نداریم که تأیید کند که این واقعه دقیقا در همان سال بوده است.

ما ترجیح می‌دهیم که همه را یک هجرت بدانیم و سرپرستی آن را با جعفر بن ابی طالب که جز وی کسی از بنی هاشم در این هجرت نبود. بنابراین دو هجرت نبود: در هجرت نخست ده نفر و دیگران در هجرت دوم بلکه آنان به صورت پراکنده و به دور از چشم مشرکان قریش و رعایت جوانب سرّی، مکّه را ترک نمودند. دلیل ما نامه‌ای است که رسول خدا(ص) همراه عمرو بن‌ امیه ضمری برای نجاشی فرستاد. در این نامه آمده است؛ همانا پسر عمویم، جعفر پسر ابوطالب را به سوی شما گسیل داشتم.

شماری از مسلمانان همراه اویند. انتظار دارم که چون به سرزمین شما رسیدند، جای مناسبی در اختیارشان قرار دهی[۴]. این نکته از روایت ابو موسی اشعری نیز به دست می‌آید؛ رسول خدا(ص) به ما دستور داد که همراه جعفر بن ابی طالب به سرزمین نجاشی برویم...[۵].

البته ما، در هجرت ابو موسی به حبشه تردید داریم. ظاهرا این وهم یا اشتباه عمدی راوی بوده است؛ زیرا ابو موسی در سال هفتم هجری در مدینه مسلمان شد. گفته‌اند: ابو موسی همراه گروهی برای ملاقات با رسول خدا(ص) راهی مدینه شد، امّا کشتی آنان را به ساحل حبشه رساند. سپس همراه مهاجران در سال هفتم هجری به مدینه بازگشتند[۶]. چنین می‌نماید که سفر ابو موسی پس از هجرت به مدینه بود است، مگر این که قصد وی ملاقات در مکّه بوده باشد. از سوی دیگر اقامت طولانی آنان در حبشه مطرح می‌شود. ظاهرا ابو موسی و همراهان وی در راه بازگشت به مهاجران حبشه برخورد کردند. عسقلانی می‌گوید: کشتی ابو موسی به کشتی جعفر بن ابی طالب برخورد کرد. پس همه با هم آمدند[۷].

لازم می‌دانیم درباره هجرت مسلمانان به سرزمین حبشه نکاتی را به شرح ذیل مورد توجّه قرار دهیم:

امیر مهاجران‌

معتقدیم که هجرت جعفر به سبب شکنجه قریش نبوده است؛ زیرا قریش از موقعیت ابوطالب هراس داشت و جانب او و عموم بنی هاشم را حرمت می‌نهاد. به عقیده ما، رسول اکرم(ص) جعفر را با مهاجران، به حبشه فرستاد تا امیر آنان باشد، به کارشان رسیدگی کند، بر مصالح و شئون آنها نظارت داشته باشد و مراقبت کند که جذب جامعه جدید نشوند. چنان که فرزند جحش در حبشه مسیحی شد.[۸].

نخستین مهاجر

می‌گویند: عثمان بن عفان نخستین کسی است که همراه خانواده‌اش به حبشه مهاجرت کرد. به همین مناسبت، رسول خدا(ص) او را نخستین فردی برشمرد که پس از لوط با خانواده‌اش هجرت کرد[۹]. گفته‌اند: او نخستین کسی بود که از مکّه بیرون رفت[۱۰]. ما، در این باره تردید داریم؛ زیرا اگر منظورشان این است که وی نخستین فردی است که همراه خانواده‌اش مهاجرت کرده، خودشان ابو سلمه را در این باره نخستین می‌دانند[۱۱]. اگر منظور این است که وی نخستین فردی است که از مکّه بیرون رفت، خود می‌گویند: حاطب بن ابی عمرو[۱۲] یا سلیط بن عمرو[۱۳] نخستین فردی است که از مکّه خارج شد. درباره ابو سلمه همچنین عقیده‌ای دارند.[۱۴].

رقّت عمر

می‌گویند: هنگامی که مهاجران برای هجرت آماده می‌شدند، عمر که آنان را در این حال دید، دلش سوخت. این حادثه او را دل تنگ و محزون ساخت[۱۵]. این سخن نادرست است؛ زیرا خروج مهاجران سرّی و مخفیانه بود، عده‌ای سواره و شماری پیاده خود را به ساحل دریا رساندند و در آنجا سوار یک کشتی شدند. قریش در پی آنان به جستجو بیرون آمدند تا به دریا رسیدند، امّا احدی از مهاجران را پیدا نکردند[۱۶]. از سوی دیگر نقل شده که عمر، قبل و بعد از هجرت به حبشه، نسبت به مسلمانان سنگ‌دلی و خشونت تمام داشت و اگر به کسی از آنان دست می‌یافت، او را شکنجه می‌کرد.[۱۷].

هجرت ابوبکر

می‌گویند: هنگامی که شکنجه باقی‌ماندگان مسلمان در مکّه شدت گرفت، اقامت در مکّه برای ابو بکر سخت شد و آزار و اذیّت می‌دید. از این‌رو هنگامی که بنی هاشم در شعب ابوطالب در محاصره بودند، به سوی حبشه حرکت کرد. چون به برک الغماد، جایی در پنج منزلی مکّه، رسید، ابن دغنه بزرگ قبیله قارّه که از هم‌پیمانان بنی زهره قریش بود، او را دید. پرسید: ابو بکر کجا می‌روی؟ گفت: خویشان مرا بیرون کردند. می‌خواهم در زمین بگردم و خدایم را پرستش کنم. ابن دغنه گفت: مردی چون تو، تبعید نمی‌شود. تو از بینوایان دستگیری می‌کنی... بازگرد. من به تو پناه می‌دهم. ابو بکر با ابن دغنه بازگشت. شب هنگام به میان قبایل قریش رفت و به آنان اعلام نمود که من به‌ ابو بکر پناه داده‌ام. قریش پذیرفت مشروط به این که فقط در خانه‌اش عبادت و پرستش کند و کار خود را آشکار نسازد. ابو بکر پس از مدتی، در کنار خانه‌اش در محله بنی جمح، مسجدی ساخت و در آن به نماز و قرائت قرآن پرداخت.

زنان و کودکان قریش برای شنیدن قرآن دور او چنان گرد می‌آمدند که از فشار جمعیت روی هم می‌افتادند. ابو بکر صوت خوش و سیمای زیبایی داشت. مشرکان در این باره به ابن دغنه مراجعه کردند. او نزد ابو بکر آمد و از او خواست تا از این کار دست بردارد، امّا ابو بکر پناهندگی او را رد کرد[۱۸]. بنا به آنچه در پی می‌آید، ما، در این قضیه تردید داریم:

  1. اگر خویشان ابو بکر او را بیرون رانده‌اند، بدین معنی نیست که به اختیار خودش هجرت کرده باشد. ظاهر روایت چنین می‌گوید.
  2. این حدیث فقط از طریق عایشه نقل شده است. خیلی شگفت است؛ زیرا خودشان مدّعی‌اند که وی در آن هنگام چنان خردسال بود که نمی‌توانست چنین حوادث و خصوصیاتی را به دقّت به خاطر بسپارد. چنان که نمی‌گوید این حادثه را از چه کسی روایت کرده است. ما مرسلات صحابه و نیز عدالت همگی آنان را درست نمی‌دانیم.
  3. به تصریح روایت، ابن دغنه هم پیمان بنی زهره بود. حال چگونه رانده‌شده قریش را پناه داد؟ مگر به ادّعای خود آنان، وقتی پیامبر(ص) از اخنس بن شریق پناه خواست تا در جوار او وارد مکّه شود، اخنس عذر نیاورد که هم پیمان قریش است[۱۹].
  4. چرا پس از آنکه پناهندگی ابن دغنه را رد کرد، قریش او را شکنجه نکرد و از مکّه بیرون نراند؟ اگر این بار قبیله وی از او حمایت کرد، چرا بار نخست چنین نکرد؟
  5. اسکافی در ردّ جاحظ که مدّعی این قضیه است، گفت: چگونه ممکن است بنی جمح عثمان بن مظعون را که نزد آنان عزیز و ارجمند بود، مورد ضرب و شتم، و آزار و اذیّت قرار دهند، امّا به ابو بکر اجازه دهد که در محله آنان مسجد بسازد و در آنجا عبادت کند و قرآن بخواند؟ مگر خود شما روایت نمی‌کنید که ابن مسعود گفت: هرگز آشکارا نماز نخواندیم تا این که عمر بن خطّاب مسلمان شد. در حالی که آنچه در باب مسجد ابو بکر می‌گویید، پیش از مسلمانی عمر بوده است؟ آنچه درباره صوت خوش و سیمای زیبای ابو بکر گفته‌اید، چگونه درست است، در حالی که واقدی و دیگران روایت کرده‌اند که عایشه مردی را دید با صورتی کم مو، گونه‌های لاغر، چشمان فرو رفته، گوژپشت با شلواری رها؛ گفت: مردی از او شبیه‌تر به ابو بکر ندیدم. من در این توصیف چیزی نمی‌بینم که بر زیبائی دلالت کند[۲۰]. مقدسی نیز توصیفی دقیق از سیمای ابو بکر دارد که دیدگاه اسکافی را تأیید می‌کند[۲۱].
  6. به تصریح این روایت، ابو بکر مسجدی در محله بنی جمح ساخت. در حالی که می‌گویند: مسجد قبا نخستین مسجدی بود که در اسلام ساخته شد[۲۲]. همین طور می‌گویند: عمّار نخستین کسی است که در اسلام مسجد ساخت[۲۳].
  7. چند پرسش داریم که باید پاسخ دهند: چرا به ابو بکر اجازه دادند که در محله بنی جمح مسجد بسازد؟ چرا مردم بنی جمح به این مبارزه‌طلبی اعتراض نکردند؟ چرا بنی تمیم این صفات شایسته و ارجمند ابو بکر را درک نکردند و او را رها ساختند که بیرون رود، امّا ابن دغنه متوجه شایستگی‌های او شد؟ چرا قریش متوجه این صفات نشدند و او را به شدّت عذاب و شکنجه کردند؟[۲۴].

هجرت به طائف

دیدیم که رسول اکرم(ص) با رحلت ابوطالب یاوری قوی و قدرتمند را از دست داد. ابوطالب با دست و زبان و شعر و فرزندان خانواده و خاندان و همه امکانات و توانمندی‌های خود از پیامبر(ص) و دعوت الهی او جانانه حمایت و دفاع کرد و مال و ثروت و موقعیت و منزلت و روابط اجتماعی خویش را در این راه فدا ساخت. قریش گمان می‌کرد که پیامبر(ص) با وفات حامی بزرگ خود، در عزم و اراده خویش برای تداوم راه و دعوت سست خواهد شد. از این‌رو پس از وفات بزرگ مکّه، گستاخی خویش را به نهایت رساندند و انواع آزار و اذیّت‌هایی را که در زمان ابوطالب از انجام آن عاجز و ناتوان بودند، در حقّ حضرت روا داشتند. قریش فرصت را برای انتقام‌جویی و کینه‌کشی و فروریختن جام خشم خویش بر سر پیامبر(ص) که او را باعث مشکلات و گرفتاری‌های خود می‌دانست؛ مناسب دید. پیامبر اکرم(ص) دریافت که دعوت اسلامی با فشارهای قوی مواجه است.

این فشارها که از سوی قریش اعمال می‌شد، مانع عمده بر سر راه گسترش اسلام و ورود دیگران به حوزه مسلمانی بود. چه تازه مسلمانان جز عذاب و شکنجه، و اهانت و تحقیر چیزی نمی‌دیدند. بنابراین انگیزه کافی برای گرایش به اسلام فراهم نبود. بالاتر این که امکان داشت، آنچه پیامبر(ص) با سختی و مجاهدت فراوان به دست آورده، با خطرهایی مواجه شود که چه بسا توان مقابله با آن را نداشته، عبور موفقیت‌آمیز از آن ممکن نباشد. از این‌رو تحرک جدیدی لازم بود تا جنب و جوش تازه‌ای در رگ‌های دعوت اسلامی دمیده آن را برای مقابله و مواجهه با خطرهای احتمالی توانمندتر سازد و بیش از پیش فعّال نماید.

حال که ماندن پیامبر(ص) در مکّه- اگر خطری برای دعوت اسلامی نداشته باشد- لااقل به معنی جمود و ایستایی نهضت خواهد بود؛ طبیعی است که آن حضرت به دنبال جایگاه دیگری برآید تا در آنجا به دور از آزار و اذیّت، و مکر و توطئه قریش، آزادی جنبش و دعوت اسلامی فراهم باشد و مسلمانان پیش از آنکه مأیوس و نومید شوند، و در مقابل فشارهای مداوم مشرکان مکّه از پای درآیند؛ در پایگاه جدید، به دور از آزار و اذیّت‌های گوناگون قریش نفس راحتی بکشند. این دلایل بود که پیامبر اکرم(ص) را بر آن داشت تا به طائف مهاجرت کند.[۲۵].

هجرت به طائف در کلام مورّخان‌

پیامبر اکرم(ص) پس از صدور اذن الهی برای خروج از مکّه، همراه علی(ع)[۲۶] یا زید بن حارثه یا همراه هر دو[۲۷]چند روز مانده به آخر شوّال سال دهم بعثت به طائف سفر رفت. آن حضرت ده روز در طائف ماند و مطابق برخی اقوال یک ماه؛ در این‌ مدت با یکایک اشراف ثقیف سخن گفت، امّا هیچ یک به او پاسخ مثبت ندادند، بلکه بر جوانان خویش ترسیدند و از او خواستند تا از شهرشان بیرون رود و سفیهان خود را وادار کردند تا در دو صف بر سر راه حضرت نشستند و او را سنگباران کردند. علی(ع) از پیامبر(ص) دفاع می‌کرد. چنان که سر او یا زید بن حارثه شکست.

می‌گویند: رسول خدا(ص) به سایه باغی از آن عتبه و شیبه فرزندان ربیعه پناه برد و در گوشه‌ای نشست. پسران ربیعه که خستگی پیامبر(ص) را دیدند، عواطف و احساساتشان برانگیخته شد و با غلام نصرانی خود، عدّاس که از مردم نینوا بود، مقداری انگور برای وی فرستادند. عدّاس انگور را پیش حضرت گذاشت. موقعی که پیامبر(ص) خواست انگور را بخورد، بسم الله الرحمن الرحیم گفت. عدّاس تعجب کرد که کسی در این منطقه نام خدای را بر زبان آورد. بین آن دو سخنانی ردّ و بدل شد و در نهایت به مسلمانی غلام نصرانی انجامید. یکی از برادران به دیگری گفت: غلامت را تباه کرد.

پیامبر(ص) عازم مکّه شد، امّا دشمنانش خود را برای آزار و اذیّت‌های بی‌سابقه آماده کرده بودند. با این حال پیامبر(ص) برای رویارویی با همه احتمالات ممکن آماده بود. چه به همراه خود گفت: خداوند از مشکلاتی که می‌بینی، راه خروج و گشایشی قرار داده است. او دینش را نصرت خواهد داد و از پیامبرش حمایت خواهد کرد. پیامبر(ص) از اخنس بن شریق درخواست پناهندگی کرد تا بتواند وارد مکّه شود، امّا اخنس با این استدلال که هم پیمان قریش است، به او پناه نداد.

سپس از سهیل بن عمرو درخواست پناهندگی کرد. او نیز به دلیل این که از طایفه بنی عامر بود، علیه بنی کعب پناهندگی نداد. بدین ترتیب پیامبر(ص) در پناه مطعم بن عدی وارد مکّه شد که خود و همراهانش برای حمایت از آن حضرت مسلّح شده بودند. قریش پناهندگی مطعم را پذیرفت.

برخی گویند: پیامبر(ص) به محض ورود به مکّه در همان روز نخست پناهندگی مطعم را رد کرد. دیگران گفته‌اند: مدتی در پناه وی به سر برد. می‌گویند: پس از درگذشت ابوطالب، پیامبر(ص) سفرهایی به میان قبایل بنی صعصعه و بنی شیبان داشت، امّا نتوانست حمایت آنان را جلب کند[۲۸].[۲۹].

آثار هجرت به طائف

بر خلاف پندار برخی که ممکن است گمان برند سفر پیامبر(ص) به طائف بی‌ثمر بود، ما معتقدیم که تأثیرات ایجابی و مثبتی بر ذهن کسانی گذاشت که رسول خدا(ص) با آنان دیدار و گفتگو کرد. البته نتیجه مطلوب و مورد نظر در آینده تحقق یافت؛ زیرا فضا را برای گرایش قبیله ثقیف به اسلام آماده ساخت. این قبیله وقتی شوکت اسلام و مسلمانان را دید، بدون این که تحت تأثیر فشارهای اقتصادی و اجتماعی مناطق اطراف خصوصا قریش قرار گیرد و از این بابت واهمه‌ای داشته باشد، با اعزام نمایندگانی به مدینه، اظهار مسلمانی کرد. از این گذشته سفر پیامبر(ص) به طائف شایعات دروغ قریش که او را به جنون و جادو متهم می‌کردند، خنثی کرد و مردم از نزدیک شخصیت و ویژگی‌های بارز او را به عیان نظاره کردند.[۳۰].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۹۰.
  2. سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۴۵؛ سیره حلبی، ج۱، ص۳۲۴؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۸۸.
  3. مستدرک حاکم، ج۲، ص۶۲۲.
  4. اعلام الوری، ص۴۵؛ بحار الانوار، ج۱۸، ص۴۱۸.
  5. سیره ابن کثیر، ج۳، ص۷۰.
  6. بنگرید: سیره ابن کثیر، ج۲، ص۱۴.
  7. الاصابه، ج۲، ص۳۵۹.
  8. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۳۰.
  9. سیره حلبی، ج۱، ص۳۲۳؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۸۹.
  10. سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۴۴؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۲۳؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۶۶.
  11. الاصابه، ج۲، ص۳۳۵؛ اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۶.
  12. سیره حلبی، ج۱، ص۳۲۳؛ الاصابه، ج۱، ص۳۰۱.
  13. سیره حلبی، ج۱، ص۳۲۳.
  14. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۳۰.
  15. مجمع الزوائد، ج۶، ص۲۴؛ مستدرک حاکم، ج۴، ص۵۸؛ سیره حلبی، ج۱، ص۳۲۳- ۳۲۴.
  16. سیره حلبی، ج۱، ص۳۲۴؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۸۸- ۲۸۹؛ اعلام الوری، ص۴۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۹؛ البداء و التاریخ، ج۴، ص۱۴۹؛ زاد المعاد، ج۲، ص۴۴.
  17. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۳۱.
  18. بنگرید: سیره دحلان، ج۱، ص۱۲۷؛ سیره ابن هشام، ج۲، ص۱۲- ۱۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۶۷؛ المصنّف، ج۵، ص۳۸۵- ۳۸۶؛ تاریخ الخمیس، ص۳۱۹- ۳۲۰؛ حیاة الصحابة، ج۱، ص۲۷۶- ۲۷۷.
  19. اعلام الوری، ص۵۵؛ بحار الأنوار، ج۱۹، ص۷؛ سیره ابن هشام، ج۲، ص۲۰؛ بهجة المحافل، ج۱، ص۱۲۶؛ سیره حلبی، ج۱، ص۳۶۰.
  20. شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۶۸.
  21. البداء و التاریخ، ج۵، ص۷۶؛ تاریخ الخمیس، ج۲، ص۱۹۹؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۱۵.
  22. وفاء الوفاء، ج۱، ص۲۵۰؛ سیره حلبی، ج۲، ص۵۵.
  23. الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۸- ۱۷۹؛ الاعلاق النفیسه، ص۱۹۶.
  24. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۳۱.
  25. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۰۰.
  26. سیرة المصطفی، ص۲۲۱- ۲۲۲؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۹۷.
  27. شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۲۷؛ سیرة المصطفی، ص۲۲۱- ۲۲۲.
  28. شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۲۶.
  29. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۰۱.
  30. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۰۵.