کرامات امام جواد: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۵: خط ۱۵:


#'''نفرین به حیله کننده''': "محمد بن ریان" گوید: مأمون برای [[امام جواد]] {{ع}} هر نیرنگی که داشت به‌کار برد (تا شاید آن حضرت را آلوده و [[دنیا]] طلب نشان دهد) ولی او را ممکن نگشت، چون درمانده شد و خواست دخترش را برای زفاف نزد حضرت فرستد، دویست دختر از زبیاترین کنیزان را خواست و به هر یک از آنها جامی که در آن گوهری بود بداد تا چون حضرت به کرسی دامادی نشیند، در پیشش دارند، [[امام]] به آنها هم توجهی نفرمود. مردی بود به نام مخارق آوازه خوان و تارزن و ضرب گیر که ریش درازی داشت، مأمون او را برای این کار [[دعوت]] کرد. او گفت: یا [[امیر المؤمنین]]! اگر [[امام جواد]] مشغول کاری از [[امور دنیا]] باشد من ترا درباره او کارگزاری می‌کنم چنان که تو خواهی او را به [[دنیا]] مشغول می‌کنم. سپس در برابر [[امام جواد]] {{ع}} نشست و شیهه‌ای زد که أهل خانه نزدش گرد آمدند و شروع کرد با [[سازش]] می‌زد و آواز می‌خواند، مدتی چنین کرد، [[امام جواد]] {{ع}} به او توجه نمی‌فرمود و به راست و چپ نگاه نمی‌کرد. سپس سرش را به جانب او بلند کرد و فرمود: {{عربی|"اتَّقِ اللَّهَ يَا ذَا الْعُثْنُونِ"}}<ref>(العثنون – بالثاء المثلثة بعد العین المهملة ثم النونین-: اللحیة او ما فضل منها بعد العارضین أو طولها).</ref>. ای ریش بلند! از [[خدا]] بترس، ناگاه ساز و ضرب از دستش بیفتاد و تا وقتی که مرد دستش کار نمی‌کرد مأمون از حال او پرسید: جواب داد، چون [[امام جواد]] {{ع}} بر من فریاد زد، دهشتی به من دست داد که هرگز از آن بهبودی نمی‌یابم<ref>کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص ۴۹۴.</ref>.<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۸۰.</ref>
#'''نفرین به حیله کننده''': "محمد بن ریان" گوید: مأمون برای [[امام جواد]] {{ع}} هر نیرنگی که داشت به‌کار برد (تا شاید آن حضرت را آلوده و [[دنیا]] طلب نشان دهد) ولی او را ممکن نگشت، چون درمانده شد و خواست دخترش را برای زفاف نزد حضرت فرستد، دویست دختر از زبیاترین کنیزان را خواست و به هر یک از آنها جامی که در آن گوهری بود بداد تا چون حضرت به کرسی دامادی نشیند، در پیشش دارند، [[امام]] به آنها هم توجهی نفرمود. مردی بود به نام مخارق آوازه خوان و تارزن و ضرب گیر که ریش درازی داشت، مأمون او را برای این کار [[دعوت]] کرد. او گفت: یا [[امیر المؤمنین]]! اگر [[امام جواد]] مشغول کاری از [[امور دنیا]] باشد من ترا درباره او کارگزاری می‌کنم چنان که تو خواهی او را به [[دنیا]] مشغول می‌کنم. سپس در برابر [[امام جواد]] {{ع}} نشست و شیهه‌ای زد که أهل خانه نزدش گرد آمدند و شروع کرد با [[سازش]] می‌زد و آواز می‌خواند، مدتی چنین کرد، [[امام جواد]] {{ع}} به او توجه نمی‌فرمود و به راست و چپ نگاه نمی‌کرد. سپس سرش را به جانب او بلند کرد و فرمود: {{عربی|"اتَّقِ اللَّهَ يَا ذَا الْعُثْنُونِ"}}<ref>(العثنون – بالثاء المثلثة بعد العین المهملة ثم النونین-: اللحیة او ما فضل منها بعد العارضین أو طولها).</ref>. ای ریش بلند! از [[خدا]] بترس، ناگاه ساز و ضرب از دستش بیفتاد و تا وقتی که مرد دستش کار نمی‌کرد مأمون از حال او پرسید: جواب داد، چون [[امام جواد]] {{ع}} بر من فریاد زد، دهشتی به من دست داد که هرگز از آن بهبودی نمی‌یابم<ref>کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص ۴۹۴.</ref>.<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۸۰.</ref>
==[[سخن گفتن]] [[امام جواد]]{{ع}} هنگام [[تولد]]==
[[حکیمه خاتون]]، عمه امام جواد{{ع}} می‌گوید: چون آثار بارداری در چهره [[همسر]] [[امام رضا]]{{ع}} [[مشاهده]] شد، در نامه‌ای به آن [[حضرت]] [[بشارت]] دادم که به زودی صاحب فرزند می‌شوی.
آن حضرت در جواب، از لحظه باردار شدن و [[ساعت]] و [[روز]] وضع حمل همسرش خبر داد و فرمود: وقتی که فرزندم به [[دنیا]] آمد تا هفت روز از او مواظبت کن.
[[حکیمه]] می‌گوید: لحظه به دنیا آمدن فرزند اما [[رضا]]{{ع}} در کنار همسرش بودم. همه چیز را به دقت زیر نظر داشته، طبق سفارش آن حضرت [[مأموریت]] خویش را انجام دادم. ذکر [[شهادتین]] توجه مرا جلب کرد. {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‌}}.
خداوندا! چه می‌بینم و چه می‌شنوم؟! [[کودکی]] خردسال سخن می‌گوید؟
با کنجکاوی و دقت بیشتر به میان طشت نگاه کردم. آیا [[اشتباه]] می‌کنم و صدا متعلق به طفل تازه به دنیا آمده نیست؟
آری! آن صدای معجزه‌گر از حلقوم طفلی است که بزرگی و [[شخصیت]] ممتاز خویش را در لحظه ولادت نشان می‌دهد.
[[عقل]] و [[درک]] [[انسان]] از شنیدن و [[پذیرفتن]] آن عاجز است؛ اما حکیمه که خود [[شاهد]] ماجرا است، نمی‌تواند آن را [[انکار]] کند.
سه روز از ولادت او بیشتر نگذشته بود که برای دومین بار لب به سخن گشود، عطسه‌ای کرد و در پی آن [[حمد]] و ثنای [[خداوند]] و [[درود بر پیامبر]] و [[جانشینان]] بر [[حق]] او را بر زبان جاری نمود: {{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ‌، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ الرَّاشِدِينَ}}<ref>{{متن حدیث|عَنْ حَكِيمَةَ بِنْتِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى{{ع}}، قَالَتْ: كَتَبْتُ لَمَّا عَلِقَتْ أُمُّ أَبِي جَعْفَرٍ{{ع}} بِهِ: «خَادِمَتُكَ قَدْ عَلِقَتْ». فَكَتَبَ إِلَيَّ «إِنَّهَا عَلِقَتْ سَاعَةَ كَذَا، مِنْ يَوْمِ كَذَا، مِنْ شَهْرِ كَذَا، فَإِذَا هِيَ وَلَدَتْ فَالْزَمِيهَا سَبْعَةَ أَيَّامٍ». قَالَتْ: فَلَمَّا وَلَدَتْهُ قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ. فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الثَّالِثُ عَطَسَ فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ الرَّاشِدِينَ‌}}؛ (دلائل الامامه، ص۳۸۳، ح۳۴۱).</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۰۸.</ref>
==[[خطابه]] امام جواد{{ع}} در سن (۲۵) ماهگی==
[[امام جواد]]{{ع}} چهره‌ای گندم‌گونی داشت. این امر سبب شده بود که برای گروهی از [[انسان‌ها]]، که از [[ایمان قوی]] برخوردار نبودند، [[شک و تردید]] ایجاد شود که آیا او فرزند [[امام رضا]]{{ع}} است! هرچه می‌گذشت بر شک و تردید آنان افزوده می‌شد، تا آنکه او و [[پدر]] بزرگوارش را به نسبت‌های ناروا متهم ساختند و گفتند: او فرزند شخصی سیاه چهره به نام «شنیف» یا «لؤلؤ» است.
این سخنان [[ناشایست]] [[روز]] به روز اوج گرفت. در نهایت [[تصمیم]] گرفتند که [[کودک]] (۲۵) ماهه امام رضا{{ع}} را در حضور [[جمعیت]] و در [[مسجدالحرام]]، محل تجمع [[مردم]]، بر گروه قیافه‌شناسان، که فن و [[دانش]] متداول آن [[زمان]] بود، عرضه کنند تا آنان بر [[نسب]] کودک مورد تردید [[حکم]] کنند. این تصمیم در حالی اتخاذ شد که امام رضا{{ع}} در [[شهر توس]]، محل [[حکومت]] [[مأمون]]، به سر می‌برد.
از گروه قیافه‌شناسان، برای حضور در [[مراسم]]، [[دعوت]] کردند. وقتی همه حضور یافتند، کودک (۲۵) ماهه را به میان جمعیت آورده، مقابل قیافه‌شناسان نشاندند. تا نگاه آنان به چهره [[مبارک]] و کودکانه امام جواد{{ع}} افتاد و با دقت به او نگریستند، ناگهان بی‌اختیار با حال [[سجده]] و [[خضوع]]، خود را به روی [[زمین]] انداخته و به او [[احترام]] کردند و گفتند: وای بر شما مردم! این [[ستاره درخشان]] و ماه [[نورانی]] را بر مثل ما عرضه می‌کنید تا نسب او را مشخص کنیم! به [[خدا]] [[سوگند]] که او همان [[نسل]] [[پاک]] و طاهر است، به خدا سوگند او فقط از«اصلاب زاکیه» به «[[ارحام]] [[مطهره]]» منتقل شده است، به خدا سوگند او از نسل [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} می‌باشد؛ ای مردم، بازگردید و از [[خداوند]] [[طلب مغفرت]] کنید و هرگز درباره چنین [[انسانی]] شک و تردید به خود راه ندهید.
وقتی مجلس به اینجا رسید؛ امام جواد{{ع}} لب به سخن گشود و با زبانی برنده‌تر از [[شمشیر]] و فصاحتی بی‌نظیر خطبه‌ای رسا بدین‌سان ایراد کرد:
{{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَنَا مِنْ نُورِهِ بِيَدِهِ، وَ اصْطَفَانَا مِنْ بَرِيَّتِهِ، وَ جَعَلَنَا أُمَنَاءَهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ وَحْيِهِ...}}
[[حمد]] و [[ستایش]] خدای را که با [[قدرت]] خویش از [[نور]] وجودش ما را آفرید، و از میان مخلوقاتش ما را برگزید و [[امین وحی]] خویش قرار داد.
ای گروه [[مردم]]، من محمد [[فرزند علی]] ملقب به [[رضا]]، فرزند [[موسی کاظم]]، فرزند [[جعفر صادق]]، فرزند [[محمد باقر]]، فرزند علی [[سید العابدین]]، فرزند حسین [[شهید]]، فرزند [[امیرمؤمنان]] [[علی ابن ابی طالب]]، [[فرزند فاطمه]] [[زهرا]] و فرزند [[محمد مصطفی]] هستم.
آیا در [[نسب]] مانند من [[شک و تردید]] می‌کنید؟ آیا من و [[والدین]] مرا به نسبت‌های ناروا و [[ناشایست]] متهم می‌سازید و مرا بر قیافه‌شناس عرضه می‌کنید؟!
به [[خدا]] [[سوگند]]! من نسب شما را از پدران‌تان بهتر می‌شناسم.
به خدا سوگند! من به ظاهر و [[باطن]] شما آگاهم و همه شما را می‌شناسم و به آنچه شما به سوی آن می‌روید نیز [[آگاهی]] دارم.
آری، این مطالب را فقط از سر [[صدق]] و [[حقیقت]] و [[راستی]] می‌گویم؛ زیرا سخنان من محصول همان دانشی است که [[خداوند]] پیش از [[آفرینش جهان]] به ما و [[خاندان]] ما [[عنایت]] فرموده است.
به خدا سوگند! چنان‌چه [[اهل باطل]] به [[پشتیبانی]] هم‌دیگر علیه ما نیامده بودند و [[دولت]] [[باطل]] [[غالب]] و چیره نبود و انسان‌های [[اهل]] شک و تردید به [[مخالفت]] با ما بر نمی‌خاستند؛ هر آینه سخنی برایتان بیان می‌کردم که همه [[آدمیان]] از اول تا آخر به [[تعجب]] و [[شگفتی]] آیند.
سپس [[امام]]{{ع}} دست کوچک خود را بر دهان [[مبارک]] گذارده، خودش را مخاطب قرار داده و فرمود: ای محمد! ساکت شو و زبان به دهان فرو بر، همان‌گونه که پدرانت نیز [[سکوت]] [[اختیار]] کرده و در حال [[تقیه]] به سر بردند. سپس این [[آیه شریفه]] را قرائت نمود:
{{متن قرآن|فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ}}<ref>«بنابراین شکیبا باش همان‌گونه که پیامبران اولوا العزم شکیبایی ورزیدند و برای آنان (عذاب را به) شتاب مخواه که آنان روزی که آنچه را وعده‌شان داده‌اند بنگرند، چنانند که گویی جز ساعتی از یک روز (در جهان) درنگ نکرده‌اند، این، پیام‌رسانی است؛ پس آیا جز بزهکاران نابود می‌گردند؟» سوره احقاف، آیه ۳۵.</ref>.
در این هنگام، یکی از آن مردان به سوی [[امام]]{{ع}} آمد، دست وی را گرفت و از میان [[مردم]] به حرکت درآورد و مردم نیز راه را برای وی گشودند.
[[راوی]] می‌گوید: بزرگان و [[پیران]] حاضر در مجلس را می‌دیدم که به دیده [[تعجب]] به [[امام جواد]] خردسال می‌نگریستند و [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ}}<ref>«خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد» سوره انعام، آیه ۱۲۴.</ref>، را بر زبان جاری می‌کردند، [[خداوند]] به اینکه [[رسالت]] خویش را در کجا قرار دهد، داناتر است.
از [[جمعیت]] حاضر پرسیدم: این بزرگان چه کسانی هستند؟
پاسخ دادند: آنان از [[قبیله]] [[بنی هاشم]] و [[فرزندان]] عبدالمطلب‌اند.
راوی می‌گوید: چون خبر این ماجرا در [[شهر]] [[طوس]] به [[امام رضا]]{{ع}} رسید و از [[رفتار]] [[زشتی]] که مردم با فرزند وی داشته‌اند و اینکه [[خدا]] چگونه آنان را [[رسوا]] کرده است، با خبر شد، فرمود: خدای را [[شکر]]! سپس به [[شیعیان]] حاضر در مجلس خطاب کرده، ادامه داد:
آیا شما ماجرای [[ماریه قبطیه]]، [[همسر پیامبر اکرم]]{{صل}} را و آنچه درباره ولادت فرزندش [[ابراهیم]]، به او نسبت داده‌اند، را می‌دانید؟
حاضران گفتند: خیر، نمی‌دانیم، شما آگاه‌ترید، ما را نیز [[آگاه]] فرما.
امام رضا{{ع}} فرمود: [[ماریه]] از کنیزانی بود که به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[هدیه]] شد.
[[پیامبر]]{{صل}} همه [[کنیزان]] را میان [[اصحاب]] و [[یاران]] تقسیم کرد؛ ولی ماریه را برای خود نگه داشت. خآدمی به نام «[[جریح]]» همراه ماریه بود که [[آداب]] [[معاشرت]] با بزرگان را به وی می‌آموخت. آن دو به دست پیامبر اکرم{{صل}} [[مسلمان]] شدند.
آرام آرام [[محبت]] ماریه در [[قلب]] پیامبر{{صل}} جای گرفت و به او توجهی ویژه می‌کرد.
این امر موجب [[برانگیخته شدن]] [[حسادت]] برخی از [[همسران پیامبر]]{{صل}} شد تا آنجا که [[شکایت]] خود را نزد پدران‌شان بردند.
وسوسه‌های [[شیطانی]] و حساسیت‌های برتری‌جویانه آن دو سبب شد که [[تصمیم]] بگیرند نسبتی [[دروغ]] به [[ماریه]] بدهند و بگویند: [[ابراهیم]] فرزند ماریه از سلب [[پیامبر اکرم]]{{صل}} نیست، بلکه او از صلب «[[جریح]]» است و ماریه در اثر [[ارتباط]] [[نامشروع]] با جریح، این فرزند را به [[دنیا]] آورده است؛ [[غافل]] از آنکه نیروی [[مردانگی]] و [[شهوانی]] جریح به طور کلی تعطیل شده بود و از این [[نعمت]] [[خدادادی]] بهره‌مند نبود و نادرستی این [[تهمت]] به زودی آشکار شده، آن دو را [[رسوا]] می‌سازد.
[[ابوبکر]] و [[عمر]] در [[مسجد]] [[خدمت پیامبر اکرم]]{{صل}} آمده، گفتند: ای [[رسول خدا]]! مطلبی بر ما آشکار شده است که نمی‌توانیم آن را بر شما پوشیده بداریم؛ چراکه در محدوده [[خانواده]] به شما [[خیانت]] شده است.
[[پیامبر]]{{صل}} با [[تعجب]] فرمود: چه خیانتی؟
گفتند: ای رسول خدا! جریح با ماریه ارتباط نامشروع برقرار کرده است تا جایی که ماریه از او حامله شده و [[فرزندی]] که به دنیا آمده، فرزند شما نیست؛ بلکه فرزند جریح است!
رنگ چهره پیامبر اکرم{{صل}}، از شنیدن این تهمت و [[افترا]] که به [[همسر]] وی نسبت دادند، برافروخته شد و فرمود: وای بر شما! می‌دانید چه می‌گویید؟!
گفتند: ما با چشمان خود دیدیم که جریح و ماریه در مشربه بودند، جریح با او آن‌گونه [[رفتار]] می‌کرد که شوهر با همسر خود [[مزاح]] و [[بازی]] می‌کند. پس ای رسول خدا! شخصی را نزد آنان بفرست تا جریح و ماریه را در آن حال ببیند و [[حکم خدا]] را درباره آن دو جاری کند.
پیامبر اکرم{{صل}} علی{{ع}} را صدا زد و به او فرمود: ای علی، شمشیرت را بردار و به مشربه ماریه برو! چنان چه جریح و ماریه را در وضعیتی که این دو توصیف می‌کنند [[مشاهده]] کردی، بی‌درنگ [[نور]] وجودشان را با یک ضربت [[شمشیر]] خاموش ساز.
علی{{ع}} برخاست و مطابق فرموده پیامبر{{صل}} شمشیرش را برهنه ساخته، زیر [[لباس]] خود قرار داد و حرکت خویش را به سوی مشربه آغاز نمود. هم‌چنان که از مقابل [[پیامبر]]{{صل}} دور می‌شد، دوباره نزد وی بازگشت و درباره کیفیت [[مأموریت]] خود کسب [[تکلیف]] نمود و سپس به حرکت خود ادامه داد.
[[راوی]] می‌گوید: علی{{ع}}، در حالی که [[شمشیر]] برهنه در زیر لباسش داشت، برای انجام مأموریت خویش به سرعت رفت و از منطقه بالای مشربه وارد شد تا به صورت کامل بر آنجا مسلط باشد. علی{{ع}}، پس از ورود به مشربه، [[مشاهده]] کرد که [[ماریه]] نشسته و [[جریح]] نیز در کنار اوست و همچنان [[آداب]] [[معاشرت]] به وی می‌آموزد و می‌گوید: پیامبر را بزرگ بدار، او را [[احترام]] و [[اکرام]] کن، همیشه پیامبر را با [[کنیه]] و نام بزرگش مورد خطاب قرار ده و مشابه این [[دستورات اخلاقی]] را برای وی بیان می‌کند.
ناگهان چشم جریح به چهره افروخته و مضطرب علی{{ع}} و شمشیر برهنه در دست وی افتاد. [[ترس]] و [[وحشت]] همه وجود او را فرا گرفت، ناخودآگاه پا به فرار گذاشت تا به کنار درخت خرمایی بلند رسید، از آن بالا رفت و در بلندترین نقطه درخت خود را مخفی نمود. علی{{ع}} وارد مشربه شد و به پای درخت آمد. در این هنگام، به [[اراده خداوند]] باد شدیدی وزیدن گرفت و لباس بلند جریح را از بدنش جدا ساخت، به صورتی که قسمت‌های میانی [[بدن]] او نمایان گشت. [[چشم]] علی{{ع}} به جایگاه مخصوص از بدن جریح افتاد و متوجه شد که هیچ اثری از آلت [[مردانگی]] در بدن او نیست. آری، جریح [[خادم]] ممسوح بود و از [[قوای شهوانی]] بهره‌ای نبرده بود تا به [[تهمت]] آن دو نفر گرفتار شود!
علی{{ع}} به جریح فرمود: از درخت پایین بیا!
گفت: آیا در [[امان]] هستم؟
فرمود: آری.
جریح از درخت پایین آمد. علی{{ع}} دست او را گرفت، نزد پیامبر{{صل}} آورد و شرح ماجرای او را برای پیامبر{{صل}} بیان نمود.
[[پیامبر اکرم]]{{صل}}، پس از شنیدن [[سخنان علی]]{{ع}}، صورتش را به طرف دیوار برگرداند و به [[جریح]] فرمود: لباست را بالا ببر تا این دو نفر بینند و دروغشان برای خودشان آشکار شود.
وای بر آن دو نفر! چگونه در برابر [[خدا]] و رسولش{{صل}} پرده [[حیا]] را دریده، به افراد بی‌گناه [[تهمت]] و [[افترا]] زدند؟!
جریح به [[دستور پیامبر]]{{صل}} عمل کرد و آنان با چشم خود دیدند که جریح همان‌گونه است که علی{{ع}} توصیف کرده بود.
آن دو نفر، پس از [[رسوایی]]، به [[نشانه]] [[پشیمانی]] خود را بر [[زمین]] انداخته، گفتند: ای [[رسول خدا]]! ما از کار خویش [[توبه]] می‌کنیم، شما نیز از [[خداوند]] برای ما [[مغفرت]] و [[آمرزش]] [[طلب]] کنید. [[پیمان]] می‌بندیم که هرگز مرتکب چنین گناهی نشویم.
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} به آنان فرمود: خداوند توبه شما را نمی‌پذیرد و مغفرت‌خواهی من نیز برای شما مفید واقع نخواهد شد؛ زیرا شما پرده حیا را در برابر خدا و رسولش دریدید.
آن دو نفر با شنیدن [[سخنان پیامبر]]{{صل}}، که موجب [[نومیدی]] آنان می‌شد، گفتند: ای رسول خدا! چنان چه شما برای ما [[طلب مغفرت]] نمایید؛ [[امیدوار]] خواهیم بود که خداوند نیز ما را ببخشد.
[[امام رضا]]{{ع}} می‌فرماید: در این هنگام بود که [[آیه شریفه]] [[سوره توبه]] در [[شأن]] آن دو نفر نازل شد: {{متن قرآن|إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ}}<ref>«اگر هفتاد بار برای آنها آمرزش بخواهی هیچ‌گاه خداوند آنان را نخواهد آمرزید» سوره توبه، آیه ۸۰.</ref>.
حتی اگر هفتاد بار برایشان آمرزش طلب کنی؛ هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزید.
امام رضا{{ع}} در پایان [[حدیث]] فرمود: {{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ فِيَّ وَ فِي ابْنِي مُحَمَّدٍ أُسْوَةً بِرَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنِهِ إِبْرَاهِيمَ}}
خدای را [[سپاس]] که در من و فرزندم محمد، داستانی همانند داستان [[پیامبر]]{{صل}} و فرزندش [[ابراهیم]] قرار داد.
[[راوی]] می‌گوید: وقتی [[امام جواد]]{{ع}} به سن شش سال و چند ماه رسید؛ [[مأمون]] [[پدر]] بزرگوارش امام رضا{{ع}} را به [[شهادت]] رساند. [[مردم]] متحیر شدند و در میان آنان اختلافاتی ایجاد شد که چه کسی پس از [[امام رضا]]{{ع}} [[رهبری دینی]] [[جامعه]] را به عهده خواهد گرفت؟
آنها سن [[امام جواد]]{{ع}} را برای احراز [[منصب]] و [[مقام امامت]] کوچک می‌شمردند. [[شیعیان]] در دیگر [[شهرها]] و بلاد نیز متحیر بودند تا اینکه [[خداوند]] مسئله [[امامت]] وی را بر همه [[مردم]] آشکار ساخت<ref>{{متن حدیث|حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْحَسَنِيُّ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ{{ع}}، قَالَ: كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ{{ع}} شَدِيدَ الْأُدْمَةِ، وَ لَقَدْ قَالَ فِيهِ الشَّاكُّونَ الْمُرْتَابُونَ‌- وَ سَنَةَ خَمْسَةٍ وَ عِشْرِينَ شَهْراً- إِنَّهُ لَيْسَ هُوَ مِنْ وُلْدِ الرِّضَا{{ع}}، وَ قَالُوا لَعَنَهُمُ اللَّهُ: إِنَّهُ مِنْ شَنِيفٍ الْأَسْوَدِ مَوْلَاهُ، وَ قَالُوا: مِنْ لُؤْلُؤٍ، وَ إِنَّهُمْ أَخَذُوهُ، وَ الرِّضَا عِنْدَ الْمَأْمُونِ، فَحَمَلُوهُ إِلَى الْقَافَةِ وَ هُوَ طِفْلٌ بِمَكَّةَ فِي مَجْمَعٍ مِنَ النَّاسِ بِالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، فَعَرَضُوهُ عَلَيْهِمْ، فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَيْهِ وَ زَرَقُوهُ بِأَعْيُنِهِمْ خَرُّوا لِوُجُوهِهِمْ سُجَّداً، ثُمَّ قَامُوا.
فَقَالُوا لَهُمْ: يَا وَيْحَكُمْ! مِثْلَ هَذَا الْكَوْكَبِ الدُّرِّيِّ وَ النُّورِ الْمُنِيرِ، يُعْرَضُ عَلَى أَمْثَالِنَا، وَ هَذَا وَ اللَّهِ الْحَسَبُ الزَّكِيُّ، وَ النَّسَبُ الْمُهَذَّبُ الطَّاهِرُ، وَ اللَّهِ مَا تَرَدَّدَ إِلَّا فِي أَصْلَابِ زَاكِيَةٍ، وَ أَرْحَامٍ طَاهِرَةٍ، وَ وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا مِنْ ذُرِّيَّةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ رَسُولِ اللَّهِ{{عم}} فَارْجِعُوا وَ اسْتَقِيلُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفِرُوهُ، وَ لَا تَشُكُّوا فِي مِثْلِهِ.
وَ كَانَ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ سِنُّهُ خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ شَهْراً، فَنَطَقَ بِلِسَانٍ أَرْهَفَ مِنْ السَّيْفِ، وَ أَفْصَحَ مِنَ الْفَصَاحَةِ يَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَنَا مِنْ نُورِهِ بِيَدِهِ، وَ اصْطَفَانَا مِنْ بَرِيَّتِهِ، وَ جَعَلَنَا أُمَنَاءَهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ وَحْيِهِ. مَعَاشِرَ النَّاسِ، أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الرِّضَا بْنِ مُوسَى الْكَاظِمِ بْنِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ ابْنِ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرِ بْنِ عَلِيٍّ سَيِّدِ الْعَابِدِينَ بْنِ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ ابْنِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ، وَ ابْنِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى{{عم}}، فَفِي مِثْلِي يُشَكُّ! وَ عَلَيَّ وَ عَلَى أَبَوَيَّ يُفْتَرَى! وَ أُعْرَضُ عَلَى الْقَافَةِ!
وَ قَالَ: وَ اللَّهِ، إِنَّنِي لَأَعْلَمُ بِأَنْسَابِهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ، إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَعْلَمُ بَوَاطِنَهُمْ وَ ظَوَاهِرَهُمْ، وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ بِهِمْ أَجْمَعِينَ، وَ مَا هُمْ إِلَيْهِ صَائِرُونَ، أَقُولُهُ حَقّاً، وَ أُظْهِرُهُ صِدْقاً، عِلْماً وَرَّثَنَاهُ اللَّهُ قَبْلَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ، وَ بَعْدَ بِنَاءِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ ايْمُ اللَّهِ، لَوْ لَا تَظَاهُرُ الْبَاطِلِ عَلَيْنَا، وَ غَلَبَةُ دَوْلَةِ الْكُفْرِ، وَ تَوَثُّبُ أَهْلِ الشُّكُوكِ وَ الشِّرْكِ وَ الشِّقَاقِ عَلَيْنَا، لَقُلْتُ قَوْلًا يَتَعَجَّبُ مِنْهُ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ. ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى فِيهِ، ثُمَّ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ، اصْمُتْ كَمَا صَمَتَ آبَاؤُكَ {{متن قرآن|فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ}} إِلَى آخِرِ الْآيَةِ. ثُمَّ تَوَلَّى لِرَجُلٍ إِلَى جَانِبِهِ، فَقَبَضَ عَلَى يَدِهِ وَ مَشَى يَتَخَطَّى رِقَابَ النَّاسِ، وَ النَّاسُ يُفْرِجُونَ لَهُ. قَالَ: فَرَأَيْتُ مَشِيخَةً يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ وَ يَقُولُونَ: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ‌. فَسَأَلْتُ عَنِ الْمَشِيخَةِ، قِيلَ: هَؤُلَاءِ قَوْمٌ مِنْ حَيِّ بَنِي هَاشِمٍ، مِنْ أَوْلَادِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ. قَالَ: وَ بَلَغَ الْخَبَرُ الرِّضَا عَلِيَّ بْنَ مُوسَى{{ع}}، وَ مَا صُنِعَ بِابْنِهِ مُحَمَّدٍ{{ع}}، فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ. ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى بَعْضِ مَنْ بِحَضْرَتِهِ مِنْ شِيعَتِهِ فَقَالَ: هَلْ عَلِمْتُمْ مَا قَدْ رُمِيَتْ بِهِ مَارِيَةُ الْقِبْطِيَّةُ، وَ مَا ادُّعِيَ عَلَيْهَا فِي وِلَادَتِهَا إِبْرَاهِيمَ بْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالُوا: لَا يَا سَيِّدِنَا، أَنْتَ أَعْلَمُ، فَخَبِّرْنَا لِنَعْلَمَ. قَالَ: إِنَّ مَارِيَةَ لَمَّا أُهْدِيَتْ إِلَى جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} أُهْدِيَتْ مَعَ جَوَارٍ قَسَمَهُنَّ رَسُولُ اللَّهِ عَلَى أَصْحَابِهِ، وَ ظَنَّ بِمَارِيَةَ مِنْ دُونِهِنَّ، وَ كَانَ مَعَهَا خَادِمٌ يُقَالُ لَهُ (جَرِيحٌ) يُؤَدِّبُهَا بِآدَابِ الْمُلُوكِ، وَ أَسْلَمَتْ عَلَى يَدِ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}}، وَ أَسْلَمَ جَرِيحٌ مَعَهَا، وَ حَسُنَ إِيمَانُهُمَا وَ إِسْلَامُهُمَا، فَمَلَكَتْ مَارِيَةُ قَلْبَ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}}، فَحَسَدَهَا بَعْضُ أَزْوَاجِ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}}، فَأَقْبَلَتْ زَوْجَتَانِ مِنْ أَزْوَاجِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى أَبَوَيْهِمَا تَشْكُوَانِ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} فِعْلَهُ وَ مَيْلَهُ إِلَى مَارِيَةَ، وَ إِيثَارَهُ إِيَّاهَا عَلَيْهِمَا؛ حَتَّى سَوَّلَتْ لَهُمَا أَنْفُسُهُمَا أَنْ يَقُولَا: إِنَّ مَارِيَةَ إِنَّمَا حَمَلَتْ بِإِبْرَاهِيمَ مِنْ جَرِيحٍ، وَ كَانُوا لَا يَظُنُّونَ جَرِيحاً خَادِماً زَمِناً. فَأَقْبَلَ أَبَوَاهُمَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} وَ هُوَ جَالِسٌ فِي مَسْجِدِهِ، فَجَلَسَا بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ قَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا يَحِلُّ لَنَا وَ لَا يَسَعُنَا أَنْ نَكْتُمَكَ مَا ظَهَرْنَا عَلَيْهِ مِنْ خِيَانَةٍ وَاقِعَةٍ بِكَ. قَالَ: وَ مَا ذَا تَقُولَانِ؟! قَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ جَرِيحاً يَأْتِي مِنْ مَارِيَةَ الْفَاحِشَةُ الْعُظْمَى، وَ إِنَّ حَمْلَهَا مِنْ جَرِيحٍ، وَ لَيْسَ هُوَ مِنْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَارْبَدَّ وَجْهُ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} وَ تَلَوَّنَ لِعِظَمِ مَا تَلَقَّيَاهُ بِهِ، ثُمَّ قَالَ: وَ يَحْكُمَا مَا تَقُولَانِ؟! فَقَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّنَا خَلَّفْنَا جَرِيحاً وَ مَارِيَةَ فِي مَشْرَبَةٍ، وَ هُوَ يُفَاكِهُهَا وَ يُلَاعِبُهَا، وَ يَرُومُ مِنْهَا مَا تَرُومُ الرِّجَالُ مِنَ النِّسَاءِ، فَابْعَثْ إِلَى جَرِيحٍ فَإِنَّكَ تَجِدُهُ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ، فَأَنْفِذْ فِيهِ حُكْمَكَ وَ حُكْمَ اللَّهِ (تَعَالَى).
فَقَالَ النَّبِيُّ{{صل}}: يَا أَبَا الْحَسَنِ، خُذْ مَعَكَ سَيْفَكَ ذَا الْفَقَارِ، حَتَّى تَمْضِيَ إِلَى مَشْرَبَةِ مَارِيَةَ، فَإِنْ صَادَفْتَهَا وَ جَرِيحاً كَمَا يَصِفَانِ فَأَخْمِدْهُمَا ضَرْباً. فَقَامَ عَلِيٌّ وَ اتَّشَحَ بِسَيْفِهِ‌، وَ أَخَذَهُ تَحْتَ ثَوْبِهِ، فَلَمَّا وَلَّى وَ مَرَّ مِنْ بَيْنِ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ أَتَى إِلَيْهِ رَاجِعاً، فَقَالَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَكُونُ فِيمَا أَمَرْتَنِي كَالسِّكَّةِ الْمُحْمَاةِ فِي النَّارِ، أَوِ الشَّاهِدِ يَرَى مَا لَا يَرَى الْغَائِبُ. فَقَالَ النَّبِيُّ{{صل}}: فَدَيْتُكَ يَا عَلِيُّ، بَلِ الشَّاهِدُ يَرَى مَا لَا يَرَى الْغَائِبُ. قَالَ: فَأَقْبَلَ عَلِيٌّ{{ع}} وَ سَيْفُهُ فِي يَدِهِ حَتَّى تَسَوَّرَ مِنْ فَوْقِ مَشْرَبَةِ مَارِيَةَ، وَ هِيَ جَالِسَةٌ وَ جَرِيحٌ مَعَهَا، يُؤَدِّبُهَا بِآدَابِ الْمُلُوكِ، وَ يَقُولُ لَهَا: أَعْظِمِي رَسُولَ اللَّهِ، وَ كَنِيِّهِ وَ أَكْرِمِيهِ. وَ نَحْوٌ مِنْ هَذَا الْكَلَامِ. حَتَّى نَظَرَ جَرِيحٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيْفُهُ مُشْهَرٌ بِيَدِهِ، فَفَزِعَ مِنْهُ جَرِيحٌ، وَ أَتَى إِلَى نَخْلَةٍ فِي دَارِ الْمَشْرَبَةِ فَصَعِدَ إِلَى رَأْسِهَا، فَنَزَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْمَشْرَبَةِ، وَ كَشْفِ الرِّيحُ عَنْ أَثْوَابِ جَرِيحٍ، فَانْكَشَفَ مَمْسُوحاً. فَقَالَ: انْزِلْ يَا جَرِيْحُ. فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، آمِنٌ عَلَى نَفْسِي؟ قَالَ: آمِنٌ عَلَى نَفْسِكَ. قَالَ: فَنَزَلَ جَرِيحٌ، وَ أَخَذَ بِيَدِهِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ جَاءَ بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ{{صل}}، فَأَوْقَفَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ قَالَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ جَرِيحاً خَادِمٌ مَمْسُوحٌ. فَوَلَّى النَّبِيُّ بِوَجْهِهِ إِلَى الْجِدَارِ، وَ قَالَ: حُلَّ لَهُمَا- يَا جَرِيحُ- وَ اكْشِفْ عَنْ نَفْسِكَ حَتَّى يَتَبَيَّنَ كِذْبُهُمَا؛ وَيْحَهُمَا مَا أَجْرَأَهُمَا عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ. فَكَشَفَ جَرِيحٌ عَنْ أَثْوَابِهِ، فَإِذَا هُوَ خَادِمٌ مَمْسُوحٌ كَمَا وَصَفَ. فَسَقَطَا بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، التَّوْبَةَ، اسْتَغْفِرْ لَنَا فَلَنْ نَعُودَ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: لَا تَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمَا، فَمَا يَنْفَعُكُمَا اسْتِغْفَارِي وَ مَعَكُمَا هَذِهِ الْجُرْأَةُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ؟! قَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَإِنْ اسْتَغْفَرْتَ لَنَا رَجَوْنَا أَنْ يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا، وَ أَنْزَلَ اللَّهُ الْآيَةَ الَّتِي فِيهَا: إ{{متن قرآن|إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ}} قَالَ الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى{{ع}}: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ فِيَّ وَ فِي ابْنِي مُحَمَّدٍ أُسْوَةً بِرَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنِهِ إِبْرَاهِيمَ. وَ لَمَّا بَلَغَ عُمُرُهُ سِتَّ سِنِينَ وَ شُهُوراً قَتَلَ الْمَأْمُونُ أَبَاهُ، وَ بَقِيَتِ الطَّائِفَةُ فِي حَيْرَةٍ، وَ اخْتَلَفَتِ الْكَلِمَةُ بَيْنَ النَّاسِ، وَ اسْتَصْغَرَ سِنَّ أَبِي جَعْفَرٍ{{ع}}، وَ تَحَيَّرَ الشِّيعَةُ فِي سَائِرِ الْأَمْصَارِ}}؛ (دلائل الامامة، ص۳۸۴، ح۳۴۲؛ [[هدایة الکبری]]، مشارق [[انوار]] الیقین، ص۹۸؛ [[مناقب]] [[ابن شهر آشوب]]، ص۳۸۷؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۲۶۴، ح۲۳۱۲؛ حلیة الابرار، ج۴، ص۵۳۴، ح۲؛ [[بحارالانوار]]، ج۵۰، ص۸، ضمن ح۹؛ ص۱۰۸، ح۲۷؛ [[تفسیر برهان]]، ج۳، ص۱۲۷، ح۵).</ref>.<ref>[[سید ابوالفضل طباطبایی اشکذری|طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل]]، [[دانشنامه جوادالائمه (کتاب)|دانشنامه جوادالائمه]]، ص ۱۰۹.</ref>


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==

نسخهٔ ‏۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۳۴

امام جواد (ع) دارای کرامت‌ها و امور خارق العاده‌ای بود که هر کدام از آنها می‌تواند به عنوان نشانه و علامت مقام و منصب الهی آن حضرت باشد، مانند آگاهی از نهان افراد.

مقدمه

از امام جواد (ع) کرامت‌ها و امور خارق العاده‌ای دیده شده که هر یک می‌تواند به عنوان نشانه و علامت مقام و منصب الهی آن حضرت باشد[۱]. به دو مورد اشاره می‌شود:

  1. آگاهی از نهان: "ابن حجر هیتمی" کرامت عجیبی را از امام جواد (ع) ـ بدون اینکه آن را نقد نماید ـ نقل کرده است: مأمون بازهای شکاری داشت و هنگامی که از شهر خارج شد یکی از آنها را برای شکار فرستاد و باز از چشم‌ها دور شد و از هوا برگشت در حالی که در منقارش ماهی کوچکی بود که هنوز زنده بود. مأمون بسیار تعجب کرد و به سمت شهر برگشت و بچه‌ها هنوز مشغول بازی بودند و امام جواد (ع) نیز نزد آنها بود و باز هم بچه‌ها فرار کردند جز امام جواد (ع). مأمون به او نزدیک شد و گفت: در دستت چیست؟ امام فرمود: خداوند متعال در دریای قدرت خود، ماهیان کوچکی را آفریده است که بازهای شکاری پادشاهان و خلفا آنها را شکار می‌کند و به وسیله این ماهی‌ها سلاله اهل بیت رسول خدا (ص) را آزمایش می‌کنند. مأمون گفت: "أَنْتَ ابْنُ الرِّضَا حَقّاً"؛ تو به‌راستی که فرزند علی بن موسی الرضا هستی![۲]
  1. نفرین به حیله کننده: "محمد بن ریان" گوید: مأمون برای امام جواد (ع) هر نیرنگی که داشت به‌کار برد (تا شاید آن حضرت را آلوده و دنیا طلب نشان دهد) ولی او را ممکن نگشت، چون درمانده شد و خواست دخترش را برای زفاف نزد حضرت فرستد، دویست دختر از زبیاترین کنیزان را خواست و به هر یک از آنها جامی که در آن گوهری بود بداد تا چون حضرت به کرسی دامادی نشیند، در پیشش دارند، امام به آنها هم توجهی نفرمود. مردی بود به نام مخارق آوازه خوان و تارزن و ضرب گیر که ریش درازی داشت، مأمون او را برای این کار دعوت کرد. او گفت: یا امیر المؤمنین! اگر امام جواد مشغول کاری از امور دنیا باشد من ترا درباره او کارگزاری می‌کنم چنان که تو خواهی او را به دنیا مشغول می‌کنم. سپس در برابر امام جواد (ع) نشست و شیهه‌ای زد که أهل خانه نزدش گرد آمدند و شروع کرد با سازش می‌زد و آواز می‌خواند، مدتی چنین کرد، امام جواد (ع) به او توجه نمی‌فرمود و به راست و چپ نگاه نمی‌کرد. سپس سرش را به جانب او بلند کرد و فرمود: "اتَّقِ اللَّهَ يَا ذَا الْعُثْنُونِ"[۳]. ای ریش بلند! از خدا بترس، ناگاه ساز و ضرب از دستش بیفتاد و تا وقتی که مرد دستش کار نمی‌کرد مأمون از حال او پرسید: جواب داد، چون امام جواد (ع) بر من فریاد زد، دهشتی به من دست داد که هرگز از آن بهبودی نمی‌یابم[۴].[۵]

سخن گفتن امام جواد(ع) هنگام تولد

حکیمه خاتون، عمه امام جواد(ع) می‌گوید: چون آثار بارداری در چهره همسر امام رضا(ع) مشاهده شد، در نامه‌ای به آن حضرت بشارت دادم که به زودی صاحب فرزند می‌شوی. آن حضرت در جواب، از لحظه باردار شدن و ساعت و روز وضع حمل همسرش خبر داد و فرمود: وقتی که فرزندم به دنیا آمد تا هفت روز از او مواظبت کن. حکیمه می‌گوید: لحظه به دنیا آمدن فرزند اما رضا(ع) در کنار همسرش بودم. همه چیز را به دقت زیر نظر داشته، طبق سفارش آن حضرت مأموریت خویش را انجام دادم. ذکر شهادتین توجه مرا جلب کرد. «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‌». خداوندا! چه می‌بینم و چه می‌شنوم؟! کودکی خردسال سخن می‌گوید؟ با کنجکاوی و دقت بیشتر به میان طشت نگاه کردم. آیا اشتباه می‌کنم و صدا متعلق به طفل تازه به دنیا آمده نیست؟ آری! آن صدای معجزه‌گر از حلقوم طفلی است که بزرگی و شخصیت ممتاز خویش را در لحظه ولادت نشان می‌دهد.

عقل و درک انسان از شنیدن و پذیرفتن آن عاجز است؛ اما حکیمه که خود شاهد ماجرا است، نمی‌تواند آن را انکار کند. سه روز از ولادت او بیشتر نگذشته بود که برای دومین بار لب به سخن گشود، عطسه‌ای کرد و در پی آن حمد و ثنای خداوند و درود بر پیامبر و جانشینان بر حق او را بر زبان جاری نمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ‌، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ الرَّاشِدِينَ»[۶].[۷]

خطابه امام جواد(ع) در سن (۲۵) ماهگی

امام جواد(ع) چهره‌ای گندم‌گونی داشت. این امر سبب شده بود که برای گروهی از انسان‌ها، که از ایمان قوی برخوردار نبودند، شک و تردید ایجاد شود که آیا او فرزند امام رضا(ع) است! هرچه می‌گذشت بر شک و تردید آنان افزوده می‌شد، تا آنکه او و پدر بزرگوارش را به نسبت‌های ناروا متهم ساختند و گفتند: او فرزند شخصی سیاه چهره به نام «شنیف» یا «لؤلؤ» است. این سخنان ناشایست روز به روز اوج گرفت. در نهایت تصمیم گرفتند که کودک (۲۵) ماهه امام رضا(ع) را در حضور جمعیت و در مسجدالحرام، محل تجمع مردم، بر گروه قیافه‌شناسان، که فن و دانش متداول آن زمان بود، عرضه کنند تا آنان بر نسب کودک مورد تردید حکم کنند. این تصمیم در حالی اتخاذ شد که امام رضا(ع) در شهر توس، محل حکومت مأمون، به سر می‌برد.

از گروه قیافه‌شناسان، برای حضور در مراسم، دعوت کردند. وقتی همه حضور یافتند، کودک (۲۵) ماهه را به میان جمعیت آورده، مقابل قیافه‌شناسان نشاندند. تا نگاه آنان به چهره مبارک و کودکانه امام جواد(ع) افتاد و با دقت به او نگریستند، ناگهان بی‌اختیار با حال سجده و خضوع، خود را به روی زمین انداخته و به او احترام کردند و گفتند: وای بر شما مردم! این ستاره درخشان و ماه نورانی را بر مثل ما عرضه می‌کنید تا نسب او را مشخص کنیم! به خدا سوگند که او همان نسل پاک و طاهر است، به خدا سوگند او فقط از«اصلاب زاکیه» به «ارحام مطهره» منتقل شده است، به خدا سوگند او از نسل امیرمؤمنان علی(ع) و پیامبر اکرم(ص) می‌باشد؛ ای مردم، بازگردید و از خداوند طلب مغفرت کنید و هرگز درباره چنین انسانی شک و تردید به خود راه ندهید. وقتی مجلس به اینجا رسید؛ امام جواد(ع) لب به سخن گشود و با زبانی برنده‌تر از شمشیر و فصاحتی بی‌نظیر خطبه‌ای رسا بدین‌سان ایراد کرد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَنَا مِنْ نُورِهِ بِيَدِهِ، وَ اصْطَفَانَا مِنْ بَرِيَّتِهِ، وَ جَعَلَنَا أُمَنَاءَهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ وَحْيِهِ...» حمد و ستایش خدای را که با قدرت خویش از نور وجودش ما را آفرید، و از میان مخلوقاتش ما را برگزید و امین وحی خویش قرار داد.

ای گروه مردم، من محمد فرزند علی ملقب به رضا، فرزند موسی کاظم، فرزند جعفر صادق، فرزند محمد باقر، فرزند علی سید العابدین، فرزند حسین شهید، فرزند امیرمؤمنان علی ابن ابی طالب، فرزند فاطمه زهرا و فرزند محمد مصطفی هستم. آیا در نسب مانند من شک و تردید می‌کنید؟ آیا من و والدین مرا به نسبت‌های ناروا و ناشایست متهم می‌سازید و مرا بر قیافه‌شناس عرضه می‌کنید؟! به خدا سوگند! من نسب شما را از پدران‌تان بهتر می‌شناسم. به خدا سوگند! من به ظاهر و باطن شما آگاهم و همه شما را می‌شناسم و به آنچه شما به سوی آن می‌روید نیز آگاهی دارم. آری، این مطالب را فقط از سر صدق و حقیقت و راستی می‌گویم؛ زیرا سخنان من محصول همان دانشی است که خداوند پیش از آفرینش جهان به ما و خاندان ما عنایت فرموده است.

به خدا سوگند! چنان‌چه اهل باطل به پشتیبانی هم‌دیگر علیه ما نیامده بودند و دولت باطل غالب و چیره نبود و انسان‌های اهل شک و تردید به مخالفت با ما بر نمی‌خاستند؛ هر آینه سخنی برایتان بیان می‌کردم که همه آدمیان از اول تا آخر به تعجب و شگفتی آیند. سپس امام(ع) دست کوچک خود را بر دهان مبارک گذارده، خودش را مخاطب قرار داده و فرمود: ای محمد! ساکت شو و زبان به دهان فرو بر، همان‌گونه که پدرانت نیز سکوت اختیار کرده و در حال تقیه به سر بردند. سپس این آیه شریفه را قرائت نمود: فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ[۸].

در این هنگام، یکی از آن مردان به سوی امام(ع) آمد، دست وی را گرفت و از میان مردم به حرکت درآورد و مردم نیز راه را برای وی گشودند. راوی می‌گوید: بزرگان و پیران حاضر در مجلس را می‌دیدم که به دیده تعجب به امام جواد خردسال می‌نگریستند و آیه شریفه اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[۹]، را بر زبان جاری می‌کردند، خداوند به اینکه رسالت خویش را در کجا قرار دهد، داناتر است. از جمعیت حاضر پرسیدم: این بزرگان چه کسانی هستند؟ پاسخ دادند: آنان از قبیله بنی هاشم و فرزندان عبدالمطلب‌اند.

راوی می‌گوید: چون خبر این ماجرا در شهر طوس به امام رضا(ع) رسید و از رفتار زشتی که مردم با فرزند وی داشته‌اند و اینکه خدا چگونه آنان را رسوا کرده است، با خبر شد، فرمود: خدای را شکر! سپس به شیعیان حاضر در مجلس خطاب کرده، ادامه داد: آیا شما ماجرای ماریه قبطیه، همسر پیامبر اکرم(ص) را و آنچه درباره ولادت فرزندش ابراهیم، به او نسبت داده‌اند، را می‌دانید؟ حاضران گفتند: خیر، نمی‌دانیم، شما آگاه‌ترید، ما را نیز آگاه فرما. امام رضا(ع) فرمود: ماریه از کنیزانی بود که به پیامبر اکرم(ص) هدیه شد. پیامبر(ص) همه کنیزان را میان اصحاب و یاران تقسیم کرد؛ ولی ماریه را برای خود نگه داشت. خآدمی به نام «جریح» همراه ماریه بود که آداب معاشرت با بزرگان را به وی می‌آموخت. آن دو به دست پیامبر اکرم(ص) مسلمان شدند. آرام آرام محبت ماریه در قلب پیامبر(ص) جای گرفت و به او توجهی ویژه می‌کرد.

این امر موجب برانگیخته شدن حسادت برخی از همسران پیامبر(ص) شد تا آنجا که شکایت خود را نزد پدران‌شان بردند. وسوسه‌های شیطانی و حساسیت‌های برتری‌جویانه آن دو سبب شد که تصمیم بگیرند نسبتی دروغ به ماریه بدهند و بگویند: ابراهیم فرزند ماریه از سلب پیامبر اکرم(ص) نیست، بلکه او از صلب «جریح» است و ماریه در اثر ارتباط نامشروع با جریح، این فرزند را به دنیا آورده است؛ غافل از آنکه نیروی مردانگی و شهوانی جریح به طور کلی تعطیل شده بود و از این نعمت خدادادی بهره‌مند نبود و نادرستی این تهمت به زودی آشکار شده، آن دو را رسوا می‌سازد. ابوبکر و عمر در مسجد خدمت پیامبر اکرم(ص) آمده، گفتند: ای رسول خدا! مطلبی بر ما آشکار شده است که نمی‌توانیم آن را بر شما پوشیده بداریم؛ چراکه در محدوده خانواده به شما خیانت شده است.

پیامبر(ص) با تعجب فرمود: چه خیانتی؟ گفتند: ای رسول خدا! جریح با ماریه ارتباط نامشروع برقرار کرده است تا جایی که ماریه از او حامله شده و فرزندی که به دنیا آمده، فرزند شما نیست؛ بلکه فرزند جریح است! رنگ چهره پیامبر اکرم(ص)، از شنیدن این تهمت و افترا که به همسر وی نسبت دادند، برافروخته شد و فرمود: وای بر شما! می‌دانید چه می‌گویید؟! گفتند: ما با چشمان خود دیدیم که جریح و ماریه در مشربه بودند، جریح با او آن‌گونه رفتار می‌کرد که شوهر با همسر خود مزاح و بازی می‌کند. پس ای رسول خدا! شخصی را نزد آنان بفرست تا جریح و ماریه را در آن حال ببیند و حکم خدا را درباره آن دو جاری کند. پیامبر اکرم(ص) علی(ع) را صدا زد و به او فرمود: ای علی، شمشیرت را بردار و به مشربه ماریه برو! چنان چه جریح و ماریه را در وضعیتی که این دو توصیف می‌کنند مشاهده کردی، بی‌درنگ نور وجودشان را با یک ضربت شمشیر خاموش ساز. علی(ع) برخاست و مطابق فرموده پیامبر(ص) شمشیرش را برهنه ساخته، زیر لباس خود قرار داد و حرکت خویش را به سوی مشربه آغاز نمود. هم‌چنان که از مقابل پیامبر(ص) دور می‌شد، دوباره نزد وی بازگشت و درباره کیفیت مأموریت خود کسب تکلیف نمود و سپس به حرکت خود ادامه داد. راوی می‌گوید: علی(ع)، در حالی که شمشیر برهنه در زیر لباسش داشت، برای انجام مأموریت خویش به سرعت رفت و از منطقه بالای مشربه وارد شد تا به صورت کامل بر آنجا مسلط باشد. علی(ع)، پس از ورود به مشربه، مشاهده کرد که ماریه نشسته و جریح نیز در کنار اوست و همچنان آداب معاشرت به وی می‌آموزد و می‌گوید: پیامبر را بزرگ بدار، او را احترام و اکرام کن، همیشه پیامبر را با کنیه و نام بزرگش مورد خطاب قرار ده و مشابه این دستورات اخلاقی را برای وی بیان می‌کند.

ناگهان چشم جریح به چهره افروخته و مضطرب علی(ع) و شمشیر برهنه در دست وی افتاد. ترس و وحشت همه وجود او را فرا گرفت، ناخودآگاه پا به فرار گذاشت تا به کنار درخت خرمایی بلند رسید، از آن بالا رفت و در بلندترین نقطه درخت خود را مخفی نمود. علی(ع) وارد مشربه شد و به پای درخت آمد. در این هنگام، به اراده خداوند باد شدیدی وزیدن گرفت و لباس بلند جریح را از بدنش جدا ساخت، به صورتی که قسمت‌های میانی بدن او نمایان گشت. چشم علی(ع) به جایگاه مخصوص از بدن جریح افتاد و متوجه شد که هیچ اثری از آلت مردانگی در بدن او نیست. آری، جریح خادم ممسوح بود و از قوای شهوانی بهره‌ای نبرده بود تا به تهمت آن دو نفر گرفتار شود! علی(ع) به جریح فرمود: از درخت پایین بیا! گفت: آیا در امان هستم؟ فرمود: آری.

جریح از درخت پایین آمد. علی(ع) دست او را گرفت، نزد پیامبر(ص) آورد و شرح ماجرای او را برای پیامبر(ص) بیان نمود. پیامبر اکرم(ص)، پس از شنیدن سخنان علی(ع)، صورتش را به طرف دیوار برگرداند و به جریح فرمود: لباست را بالا ببر تا این دو نفر بینند و دروغشان برای خودشان آشکار شود. وای بر آن دو نفر! چگونه در برابر خدا و رسولش(ص) پرده حیا را دریده، به افراد بی‌گناه تهمت و افترا زدند؟! جریح به دستور پیامبر(ص) عمل کرد و آنان با چشم خود دیدند که جریح همان‌گونه است که علی(ع) توصیف کرده بود. آن دو نفر، پس از رسوایی، به نشانه پشیمانی خود را بر زمین انداخته، گفتند: ای رسول خدا! ما از کار خویش توبه می‌کنیم، شما نیز از خداوند برای ما مغفرت و آمرزش طلب کنید. پیمان می‌بندیم که هرگز مرتکب چنین گناهی نشویم. پیامبر اکرم(ص) به آنان فرمود: خداوند توبه شما را نمی‌پذیرد و مغفرت‌خواهی من نیز برای شما مفید واقع نخواهد شد؛ زیرا شما پرده حیا را در برابر خدا و رسولش دریدید. آن دو نفر با شنیدن سخنان پیامبر(ص)، که موجب نومیدی آنان می‌شد، گفتند: ای رسول خدا! چنان چه شما برای ما طلب مغفرت نمایید؛ امیدوار خواهیم بود که خداوند نیز ما را ببخشد. امام رضا(ع) می‌فرماید: در این هنگام بود که آیه شریفه سوره توبه در شأن آن دو نفر نازل شد: إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ[۱۰]. حتی اگر هفتاد بار برایشان آمرزش طلب کنی؛ هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزید.

امام رضا(ع) در پایان حدیث فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ فِيَّ وَ فِي ابْنِي مُحَمَّدٍ أُسْوَةً بِرَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنِهِ إِبْرَاهِيمَ» خدای را سپاس که در من و فرزندم محمد، داستانی همانند داستان پیامبر(ص) و فرزندش ابراهیم قرار داد. راوی می‌گوید: وقتی امام جواد(ع) به سن شش سال و چند ماه رسید؛ مأمون پدر بزرگوارش امام رضا(ع) را به شهادت رساند. مردم متحیر شدند و در میان آنان اختلافاتی ایجاد شد که چه کسی پس از امام رضا(ع) رهبری دینی جامعه را به عهده خواهد گرفت؟ آنها سن امام جواد(ع) را برای احراز منصب و مقام امامت کوچک می‌شمردند. شیعیان در دیگر شهرها و بلاد نیز متحیر بودند تا اینکه خداوند مسئله امامت وی را بر همه مردم آشکار ساخت[۱۱].[۱۲]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ر.ک: بحار الأنوار، ج ۵۰، ص ۳۷، باب ۳ معجزات محمد بن علي التقي الجواد صلوات الله عليه و سایر منابع.
  2. الصواعق المحرقة علی أهل الرفض و الضلال و الزندقة، ج ۲، ص ۵۹۷.
  3. (العثنون – بالثاء المثلثة بعد العین المهملة ثم النونین-: اللحیة او ما فضل منها بعد العارضین أو طولها).
  4. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص ۴۹۴.
  5. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص ۸۰.
  6. «عَنْ حَكِيمَةَ بِنْتِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى(ع)، قَالَتْ: كَتَبْتُ لَمَّا عَلِقَتْ أُمُّ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) بِهِ: «خَادِمَتُكَ قَدْ عَلِقَتْ». فَكَتَبَ إِلَيَّ «إِنَّهَا عَلِقَتْ سَاعَةَ كَذَا، مِنْ يَوْمِ كَذَا، مِنْ شَهْرِ كَذَا، فَإِذَا هِيَ وَلَدَتْ فَالْزَمِيهَا سَبْعَةَ أَيَّامٍ». قَالَتْ: فَلَمَّا وَلَدَتْهُ قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ. فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الثَّالِثُ عَطَسَ فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ الرَّاشِدِينَ‌»؛ (دلائل الامامه، ص۳۸۳، ح۳۴۱).
  7. طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل، دانشنامه جوادالائمه، ص ۱۰۸.
  8. «بنابراین شکیبا باش همان‌گونه که پیامبران اولوا العزم شکیبایی ورزیدند و برای آنان (عذاب را به) شتاب مخواه که آنان روزی که آنچه را وعده‌شان داده‌اند بنگرند، چنانند که گویی جز ساعتی از یک روز (در جهان) درنگ نکرده‌اند، این، پیام‌رسانی است؛ پس آیا جز بزهکاران نابود می‌گردند؟» سوره احقاف، آیه ۳۵.
  9. «خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
  10. «اگر هفتاد بار برای آنها آمرزش بخواهی هیچ‌گاه خداوند آنان را نخواهد آمرزید» سوره توبه، آیه ۸۰.
  11. «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْحَسَنِيُّ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ(ع)، قَالَ: كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) شَدِيدَ الْأُدْمَةِ، وَ لَقَدْ قَالَ فِيهِ الشَّاكُّونَ الْمُرْتَابُونَ‌- وَ سَنَةَ خَمْسَةٍ وَ عِشْرِينَ شَهْراً- إِنَّهُ لَيْسَ هُوَ مِنْ وُلْدِ الرِّضَا(ع)، وَ قَالُوا لَعَنَهُمُ اللَّهُ: إِنَّهُ مِنْ شَنِيفٍ الْأَسْوَدِ مَوْلَاهُ، وَ قَالُوا: مِنْ لُؤْلُؤٍ، وَ إِنَّهُمْ أَخَذُوهُ، وَ الرِّضَا عِنْدَ الْمَأْمُونِ، فَحَمَلُوهُ إِلَى الْقَافَةِ وَ هُوَ طِفْلٌ بِمَكَّةَ فِي مَجْمَعٍ مِنَ النَّاسِ بِالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، فَعَرَضُوهُ عَلَيْهِمْ، فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَيْهِ وَ زَرَقُوهُ بِأَعْيُنِهِمْ خَرُّوا لِوُجُوهِهِمْ سُجَّداً، ثُمَّ قَامُوا. فَقَالُوا لَهُمْ: يَا وَيْحَكُمْ! مِثْلَ هَذَا الْكَوْكَبِ الدُّرِّيِّ وَ النُّورِ الْمُنِيرِ، يُعْرَضُ عَلَى أَمْثَالِنَا، وَ هَذَا وَ اللَّهِ الْحَسَبُ الزَّكِيُّ، وَ النَّسَبُ الْمُهَذَّبُ الطَّاهِرُ، وَ اللَّهِ مَا تَرَدَّدَ إِلَّا فِي أَصْلَابِ زَاكِيَةٍ، وَ أَرْحَامٍ طَاهِرَةٍ، وَ وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا مِنْ ذُرِّيَّةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ رَسُولِ اللَّهِ(ع) فَارْجِعُوا وَ اسْتَقِيلُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفِرُوهُ، وَ لَا تَشُكُّوا فِي مِثْلِهِ. وَ كَانَ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ سِنُّهُ خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ شَهْراً، فَنَطَقَ بِلِسَانٍ أَرْهَفَ مِنْ السَّيْفِ، وَ أَفْصَحَ مِنَ الْفَصَاحَةِ يَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَنَا مِنْ نُورِهِ بِيَدِهِ، وَ اصْطَفَانَا مِنْ بَرِيَّتِهِ، وَ جَعَلَنَا أُمَنَاءَهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ وَحْيِهِ. مَعَاشِرَ النَّاسِ، أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الرِّضَا بْنِ مُوسَى الْكَاظِمِ بْنِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ ابْنِ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرِ بْنِ عَلِيٍّ سَيِّدِ الْعَابِدِينَ بْنِ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ ابْنِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ، وَ ابْنِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى(ع)، فَفِي مِثْلِي يُشَكُّ! وَ عَلَيَّ وَ عَلَى أَبَوَيَّ يُفْتَرَى! وَ أُعْرَضُ عَلَى الْقَافَةِ! وَ قَالَ: وَ اللَّهِ، إِنَّنِي لَأَعْلَمُ بِأَنْسَابِهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ، إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَعْلَمُ بَوَاطِنَهُمْ وَ ظَوَاهِرَهُمْ، وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ بِهِمْ أَجْمَعِينَ، وَ مَا هُمْ إِلَيْهِ صَائِرُونَ، أَقُولُهُ حَقّاً، وَ أُظْهِرُهُ صِدْقاً، عِلْماً وَرَّثَنَاهُ اللَّهُ قَبْلَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ، وَ بَعْدَ بِنَاءِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ ايْمُ اللَّهِ، لَوْ لَا تَظَاهُرُ الْبَاطِلِ عَلَيْنَا، وَ غَلَبَةُ دَوْلَةِ الْكُفْرِ، وَ تَوَثُّبُ أَهْلِ الشُّكُوكِ وَ الشِّرْكِ وَ الشِّقَاقِ عَلَيْنَا، لَقُلْتُ قَوْلًا يَتَعَجَّبُ مِنْهُ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ. ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى فِيهِ، ثُمَّ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ، اصْمُتْ كَمَا صَمَتَ آبَاؤُكَ فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ. ثُمَّ تَوَلَّى لِرَجُلٍ إِلَى جَانِبِهِ، فَقَبَضَ عَلَى يَدِهِ وَ مَشَى يَتَخَطَّى رِقَابَ النَّاسِ، وَ النَّاسُ يُفْرِجُونَ لَهُ. قَالَ: فَرَأَيْتُ مَشِيخَةً يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ وَ يَقُولُونَ: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ‌. فَسَأَلْتُ عَنِ الْمَشِيخَةِ، قِيلَ: هَؤُلَاءِ قَوْمٌ مِنْ حَيِّ بَنِي هَاشِمٍ، مِنْ أَوْلَادِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ. قَالَ: وَ بَلَغَ الْخَبَرُ الرِّضَا عَلِيَّ بْنَ مُوسَى(ع)، وَ مَا صُنِعَ بِابْنِهِ مُحَمَّدٍ(ع)، فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ. ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى بَعْضِ مَنْ بِحَضْرَتِهِ مِنْ شِيعَتِهِ فَقَالَ: هَلْ عَلِمْتُمْ مَا قَدْ رُمِيَتْ بِهِ مَارِيَةُ الْقِبْطِيَّةُ، وَ مَا ادُّعِيَ عَلَيْهَا فِي وِلَادَتِهَا إِبْرَاهِيمَ بْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالُوا: لَا يَا سَيِّدِنَا، أَنْتَ أَعْلَمُ، فَخَبِّرْنَا لِنَعْلَمَ. قَالَ: إِنَّ مَارِيَةَ لَمَّا أُهْدِيَتْ إِلَى جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ(ص) أُهْدِيَتْ مَعَ جَوَارٍ قَسَمَهُنَّ رَسُولُ اللَّهِ عَلَى أَصْحَابِهِ، وَ ظَنَّ بِمَارِيَةَ مِنْ دُونِهِنَّ، وَ كَانَ مَعَهَا خَادِمٌ يُقَالُ لَهُ (جَرِيحٌ) يُؤَدِّبُهَا بِآدَابِ الْمُلُوكِ، وَ أَسْلَمَتْ عَلَى يَدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص)، وَ أَسْلَمَ جَرِيحٌ مَعَهَا، وَ حَسُنَ إِيمَانُهُمَا وَ إِسْلَامُهُمَا، فَمَلَكَتْ مَارِيَةُ قَلْبَ رَسُولِ اللَّهِ(ص)، فَحَسَدَهَا بَعْضُ أَزْوَاجِ رَسُولِ اللَّهِ(ص)، فَأَقْبَلَتْ زَوْجَتَانِ مِنْ أَزْوَاجِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى أَبَوَيْهِمَا تَشْكُوَانِ رَسُولَ اللَّهِ(ص) فِعْلَهُ وَ مَيْلَهُ إِلَى مَارِيَةَ، وَ إِيثَارَهُ إِيَّاهَا عَلَيْهِمَا؛ حَتَّى سَوَّلَتْ لَهُمَا أَنْفُسُهُمَا أَنْ يَقُولَا: إِنَّ مَارِيَةَ إِنَّمَا حَمَلَتْ بِإِبْرَاهِيمَ مِنْ جَرِيحٍ، وَ كَانُوا لَا يَظُنُّونَ جَرِيحاً خَادِماً زَمِناً. فَأَقْبَلَ أَبَوَاهُمَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ هُوَ جَالِسٌ فِي مَسْجِدِهِ، فَجَلَسَا بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ قَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا يَحِلُّ لَنَا وَ لَا يَسَعُنَا أَنْ نَكْتُمَكَ مَا ظَهَرْنَا عَلَيْهِ مِنْ خِيَانَةٍ وَاقِعَةٍ بِكَ. قَالَ: وَ مَا ذَا تَقُولَانِ؟! قَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ جَرِيحاً يَأْتِي مِنْ مَارِيَةَ الْفَاحِشَةُ الْعُظْمَى، وَ إِنَّ حَمْلَهَا مِنْ جَرِيحٍ، وَ لَيْسَ هُوَ مِنْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَارْبَدَّ وَجْهُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ تَلَوَّنَ لِعِظَمِ مَا تَلَقَّيَاهُ بِهِ، ثُمَّ قَالَ: وَ يَحْكُمَا مَا تَقُولَانِ؟! فَقَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّنَا خَلَّفْنَا جَرِيحاً وَ مَارِيَةَ فِي مَشْرَبَةٍ، وَ هُوَ يُفَاكِهُهَا وَ يُلَاعِبُهَا، وَ يَرُومُ مِنْهَا مَا تَرُومُ الرِّجَالُ مِنَ النِّسَاءِ، فَابْعَثْ إِلَى جَرِيحٍ فَإِنَّكَ تَجِدُهُ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ، فَأَنْفِذْ فِيهِ حُكْمَكَ وَ حُكْمَ اللَّهِ (تَعَالَى). فَقَالَ النَّبِيُّ(ص): يَا أَبَا الْحَسَنِ، خُذْ مَعَكَ سَيْفَكَ ذَا الْفَقَارِ، حَتَّى تَمْضِيَ إِلَى مَشْرَبَةِ مَارِيَةَ، فَإِنْ صَادَفْتَهَا وَ جَرِيحاً كَمَا يَصِفَانِ فَأَخْمِدْهُمَا ضَرْباً. فَقَامَ عَلِيٌّ وَ اتَّشَحَ بِسَيْفِهِ‌، وَ أَخَذَهُ تَحْتَ ثَوْبِهِ، فَلَمَّا وَلَّى وَ مَرَّ مِنْ بَيْنِ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ أَتَى إِلَيْهِ رَاجِعاً، فَقَالَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَكُونُ فِيمَا أَمَرْتَنِي كَالسِّكَّةِ الْمُحْمَاةِ فِي النَّارِ، أَوِ الشَّاهِدِ يَرَى مَا لَا يَرَى الْغَائِبُ. فَقَالَ النَّبِيُّ(ص): فَدَيْتُكَ يَا عَلِيُّ، بَلِ الشَّاهِدُ يَرَى مَا لَا يَرَى الْغَائِبُ. قَالَ: فَأَقْبَلَ عَلِيٌّ(ع) وَ سَيْفُهُ فِي يَدِهِ حَتَّى تَسَوَّرَ مِنْ فَوْقِ مَشْرَبَةِ مَارِيَةَ، وَ هِيَ جَالِسَةٌ وَ جَرِيحٌ مَعَهَا، يُؤَدِّبُهَا بِآدَابِ الْمُلُوكِ، وَ يَقُولُ لَهَا: أَعْظِمِي رَسُولَ اللَّهِ، وَ كَنِيِّهِ وَ أَكْرِمِيهِ. وَ نَحْوٌ مِنْ هَذَا الْكَلَامِ. حَتَّى نَظَرَ جَرِيحٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيْفُهُ مُشْهَرٌ بِيَدِهِ، فَفَزِعَ مِنْهُ جَرِيحٌ، وَ أَتَى إِلَى نَخْلَةٍ فِي دَارِ الْمَشْرَبَةِ فَصَعِدَ إِلَى رَأْسِهَا، فَنَزَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْمَشْرَبَةِ، وَ كَشْفِ الرِّيحُ عَنْ أَثْوَابِ جَرِيحٍ، فَانْكَشَفَ مَمْسُوحاً. فَقَالَ: انْزِلْ يَا جَرِيْحُ. فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، آمِنٌ عَلَى نَفْسِي؟ قَالَ: آمِنٌ عَلَى نَفْسِكَ. قَالَ: فَنَزَلَ جَرِيحٌ، وَ أَخَذَ بِيَدِهِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ جَاءَ بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص)، فَأَوْقَفَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ قَالَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ جَرِيحاً خَادِمٌ مَمْسُوحٌ. فَوَلَّى النَّبِيُّ بِوَجْهِهِ إِلَى الْجِدَارِ، وَ قَالَ: حُلَّ لَهُمَا- يَا جَرِيحُ- وَ اكْشِفْ عَنْ نَفْسِكَ حَتَّى يَتَبَيَّنَ كِذْبُهُمَا؛ وَيْحَهُمَا مَا أَجْرَأَهُمَا عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ. فَكَشَفَ جَرِيحٌ عَنْ أَثْوَابِهِ، فَإِذَا هُوَ خَادِمٌ مَمْسُوحٌ كَمَا وَصَفَ. فَسَقَطَا بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، التَّوْبَةَ، اسْتَغْفِرْ لَنَا فَلَنْ نَعُودَ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): لَا تَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمَا، فَمَا يَنْفَعُكُمَا اسْتِغْفَارِي وَ مَعَكُمَا هَذِهِ الْجُرْأَةُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ؟! قَالا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَإِنْ اسْتَغْفَرْتَ لَنَا رَجَوْنَا أَنْ يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا، وَ أَنْزَلَ اللَّهُ الْآيَةَ الَّتِي فِيهَا: إإِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ قَالَ الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى(ع): الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ فِيَّ وَ فِي ابْنِي مُحَمَّدٍ أُسْوَةً بِرَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنِهِ إِبْرَاهِيمَ. وَ لَمَّا بَلَغَ عُمُرُهُ سِتَّ سِنِينَ وَ شُهُوراً قَتَلَ الْمَأْمُونُ أَبَاهُ، وَ بَقِيَتِ الطَّائِفَةُ فِي حَيْرَةٍ، وَ اخْتَلَفَتِ الْكَلِمَةُ بَيْنَ النَّاسِ، وَ اسْتَصْغَرَ سِنَّ أَبِي جَعْفَرٍ(ع)، وَ تَحَيَّرَ الشِّيعَةُ فِي سَائِرِ الْأَمْصَارِ»؛ (دلائل الامامة، ص۳۸۴، ح۳۴۲؛ هدایة الکبری، مشارق انوار الیقین، ص۹۸؛ مناقب ابن شهر آشوب، ص۳۸۷؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۲۶۴، ح۲۳۱۲؛ حلیة الابرار، ج۴، ص۵۳۴، ح۲؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۸، ضمن ح۹؛ ص۱۰۸، ح۲۷؛ تفسیر برهان، ج۳، ص۱۲۷، ح۵).
  12. طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل، دانشنامه جوادالائمه، ص ۱۰۹.