بحث:امامت در حدیث

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۸ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۴۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

دلالت سنت

روایاتی در منابع معتبر وجود دارد که مورد اتفاق فریقین است، و اصل بودن امامت از این روایات به خوبی استفاده می‌شود. برخی از این روایات در ادامه مطرح می‌گردد:

حدیث «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ».

«قال رسول الله(ص): من مات من أهل القبلة و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية»[۱]؛ هر کس بمیرد در حالی که امام زمانش را نمی‌شناسد به مرگ جاهلی از دنیا رفته است. این حدیث به همین لفظ در کتاب شرح مقاصد و شرح عقاید نسفیه آمده است. تفتازانی این روایت را به طور ارسال مسلمات از رسول خدا(ص) نقل می‌کند. بر اساس نقل ملا علی قاری در کتاب مرقاة المفاتیح این حدیث با همین لفظ در صحیح مسلم آمده است[۲].

اما در چاپ‌های موجود صحیح مسلم این حدیث به الفاظ دیگر از پیغمبر اکرم(ص) نقل شده است. در صحیح مسلم آمده است: من مات ولیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة[۳]. احمد بن حنبل نیز روایت را به این صورت نقل می‌کند. «من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية»[۴].

در برخی منابع اهل سنت نیز روایت به صورت زیر وارد شده است: «من مات وليس عليه إمام جماعة فإن موتته موتة جاهلية»[۵]. چنان که گفتیم این روایت مورد اتفاق فریقین است. مرحوم صدوق رحمة الله علیه نقل می‌کند: «إن الأرض لا تخلو من حجة لله على خلقه إلى يوم القيامة وإن من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية»[۶]؛ زمین تا روز قیامت از حجت خدا بر خلق خالی نمی‌شود و هر کس بمیرد در حالی که امام زمانش را نمی‌شناسد به مرگ جاهلیت مرده است.

مرحوم کلینی روایت دیگری، از فضیل بن یسار نقل می‌کند که گفت: «ابتدأنا أبو عبد الله(ع) يوما وقال: قال رسول الله(ص): من مات وليس عليه إمام فميتته ميتة جاهلية. فقلت: قال ذلك رسول الله(ص)؟ فقال: إي والله قد قال، قلت: فكل من مات وليس له إمام فميتته ميتة جاهلية؟ قال نعم»[۷]؛ روزی امام صادق(ع) سخن آغاز کرد و فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: هر کس بمیرد در حالی‌که امامی برای او نیست پس مرگش، مرگ، جاهلیت است. عرض کردم: رسول خدا(ص) چنین فرموده است؟ فرمود: بله به خدا سوگند ایشان چنین فرموده است. عرض کردم: هرکس بمیرد در حالی‌که امام ندارد مرگش، مرگ جاهلی است؟ فرمود: بله.

در این حدیث امام صادق(ع) در مقابل سؤال راوی قسم یاد می‌کند و تأکید می‌فرماید که این حدیث قطعا از رسول خدا(ص) صادر شده است. در روایت دیگری حارث بن مغیره از امام صادق(ع) در مورد صحت استناد این حدیث به پیغمبر اکرم(ص) سؤال می‌کند، و پس از تأیید امام(ع) عرض می‌کند: جاهلية جهلاء أو جاهلية لا يعرف إمامه؟ قال: جاهلية كفر ونفاق وضلال[۸]؛ منظور از جاهلیت جاهلیت نادانی است یا جاهلیت به معنای عدم شناخت امام؟ امام صادق(ع) فرمود: مراد جاهلیت به معنای کفر، نفاق و گمراهی است. روشن است که بر اساس همین روایت که فریقین در مورد صدور آن از رسول خدا(ص) اتفاق نظر دارند، می‌توان حکم کرد به این که امامت اصلی از اصول دین اسلام است.[۹]

حدیث ثقلین

این حدیث هم به صورت‌های مختلف در منابع اهل سنت آمده است[۱۰]. و محل استدلال ما در این جا معنای جامع بین الفاظ است. ترمذی در سنن و حاکم نیشابوری در مستدرک خود چنین نقل می‌کنند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا- كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي‌»[۱۱]؛ ای مردم! من چیزی نزد شما باقی گذاشتم که اگر آن را بگیرید، گمراه نمی‌شود: کتاب خدا و عترت و اهل بیتم.

«مَا» در عبارت «مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ» «موصوله» است که بیان گر اتحاد قرآن و عترت می‌باشد، و «لَنْ» نیز در این روایت «تأبیدیة» است و این معنا را می‌رساند که با مراجعه به کتاب و عترت هرگز گمراه نمی‌شوید. ترمذی حدیث ثقلین را به چندین صورت نقل می‌کند که یکی دیگر از آنها عبارت است از: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا»[۱۲]؛ همانا من چیزی در بین شما می‌گذارم که در صورت تمسک به آن هرگز پس از من گمراه نمی‌شوید یکی از آن دو، بزرگتر از دیگری است: کتاب خدا ریسمانی از آسمان به سوی زمین است و دومی عترت و اهل بیت من است و بین این دو جدایی نیست تا در کنار حوض بر من وارد شوند؛ پس بنگرید که چگونه حق مرا در مورد آن دو رعایت می‌کنید؟

و احمد بن حنبل به دو طریق نقل می‌کند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أَوْ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ‌»[۱۳]؛ همانا در بین شما دو جانشین می‌گذارم، کتاب خدا که ریسمانی بین آسمان و زمین است (یا بین آسمان به سوی زمین است) و عترت و اهل بیتم و این دو از هم جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند. در مسند احمد تعبیر «خلیفتین» آمده است. خلیفه به معنای جانشین و کسی است که خلأ پیغمبر اکرم(ص) را پر می‌کند. و احمد بن حنبل روایت را به صورت دیگری هم نقل کرده است او می‌نویسد: «قَالَ رَسُولُ اللهِ(ص) إِنِّي أَوْشَكَ أَنْ أُدْعَى فَأُجِيبَ وَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِتْرَتِي كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ أَخْبَرَنِي أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا بِمَا ذَا تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا»[۱۴]؛ رسول خدا(ص) فرمود: احتمال می‌رود که من به دیدار خداوند دعوت شوم پس این دعوت را پاسخ گویم. و من در میان شما دو چیز گرانبها می‌گذارم: کتاب خدای عزوجل و عترتم را. کتاب خدا ریسمانی است که از آسمان به سوی زمین کشیده شده است و عترتم اهل بیتم است و خدای لطیف و دانا به من خبر داده که این دو از هم جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند پس بنگرید شأن مرا چگونه در مورد این دو حفظ می‌کنید.

در قاموس می‌نویسد: و «الثقل» بفتحتين محركة: متاع المسافر... وكل شيء خطير نفيس مصون[۱۵]؛ ثقل با دو فتحه به معنای کالای مسافر می‌باشد، و هر چیزی گرانبها و با ارزشی که مورد نگهداری قرار می‌گیرد. پیامبر اکرم(ص) چون به مسافرت حقیقی می‌رود، باید بهترین و باارزش‌ترین کالا را به همراه خود ببرد، اما بر اساس این روایت، ایشان این متاع گرانبها و نفیس را به عنوان میراث خویش باقی می‌گذارد تا مسلمانان با تمسک به آن از گمراهی و ضلالت رها شوند.[۱۶]

سند و دلالت حدیث ثقلین

حدیث ثقلین از نظر سند بسیار محکم و در حد تواتر است. چهل نفر از صحابه، صد نفر از تابعین و بسیاری از عالمان بزرگ در زمان‌های مختلف این حدیث را روایت کرده‌اند. بسیاری از محدثان، صاحب‌نظران در علم حدیث و علمای بزرگ اهل سنت این حدیث را صحیح دانسته و در کتب خود نقل کرده‌اند. حدیث ثقلین از نظر محتوا نیز به امور زیر دلالت دارد:

  1. عصمت اهل بیت(ع)
  2. اعلمیت اهل بیت(ع)
  3. همراهی و تعامل اهل بیت(ع) با قرآن در تمام اعصار
  4. اصل دین بودن امامت

بر اساس این حدیث اهل بیت(ع) در کنار قرآن قرار می‌گیرند، پس حکم آنها حکم قرآن است. روشن است که مخالفت با قرآن ضلالت و گمراهی است در نتیجه مخالفت با اهل بیت(ع) نیز ضلالت و گمراهی خواهد بود؛ پس امامت از اصول دین است.[۱۷]

معارضات و مناقشات در سند و دلالت حدیث ثقلین

علی رغم شواهد و دلایل محکم بر قطعی الصدور بودن حدیث ثقلین، چون این حدیث بر امامت اهل بیت و این که امامتشان از اصول دین است دلالت دارد، ابوالفرج ابن الجوزی -پس از نقل آن فقط به یکی از اسانید- مدعی شده که یکی از راویان این حدیث موثق نیست لذا آن را جزء احادیث ضعیف به شمار آورده است. اما علاوه بر تواتر سند، این حدیث در کتب معتبر اهل سنت مانند صحیح مسلم نقل شده است؛ پس خدشه در این حدیث، موجب مخدوش شدن این کتب می‌شود. از این‌رو بزرگان اهل سنت ضمن تأکید بر این که احادیث صحیح مسلم قابل معارضه، مناقشه و تضعیف نیستند، رأی ابن جوزی را در این خصوص اشتباه دانسته‌اند. ابن حجر مکی می‌گوید: ترمذی می‌گوید: حدیث حسن و غریب است دیگران نیز آن را آورده‌اند پس ایراد ابن جوزی در العلل المتناهیة درست نیست و چطور ممکن است ایراد وی وارد باشد در حالی که حدیث در صحیح مسلم و غیر آن آمده است[۱۸].

و از آنجا که سند حدیث و دلالتش بسیار محکم است و نمی‌توان در اصل صدور و دلالت آن تردید کرد. برخی قسمتی از حدیث را پذیرفته‌اند اما قسمت دیگر حدیث را که در مورد اهل بیت(ع) است، تضعیف کرده‌اند. ابن تیمیه قسمت «وَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ کِتَابَ اللهِ» را می‌پذیرد اما قسمت «عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» را ضعیف می‌شمارد[۱۹]. همچنین می‌گوید: إن النبي قال عن عترته أنها والكتاب لن يفترقا حتى يردا عليه الحوض وهو الصادق المصدوق، فيدل على إن اجماع العترة حجة... لكن العترة هم بنو هاشم كلهم، ولد العباس وولد علي وولد الحارث بن عبدالمطلب وسائر بني أبي طالب و غيرهم وعلي وحده ليس هو العترة وسيد العترة هو رسول الله[۲۰].

عده‌ای از بزرگان اهل سنت نیز اساسا بخش مربوط به اهل بیت(ع) را حذف و یا در آن تصرف کرده‌اند. خطیب بغدادی حدیث را چنین نقل می‌کند: ای مردم من از میان شما می‌روم و شما در کنار حوض بر من وارد می‌شوید. در این هنگام من از شما در مورد ثقلین خواهم پرسید؛ پس بنگرید که چگونه شأن مرا در مورد آن دو مراعات می‌کنید؟ ثقل اکبر کتاب خداوند وسیله‌ای است که یک سوی آن به دست خدا و سوی دیگرش در دست شماست؛ پس به آن چنگ زنید تا گمراه و دگرگون نشوید[۲۱]. ابوجعفر عقیلی هم می‌نویسد: قد ترکت فيكم ما لم تضلوا بعده إن اعتصمتم به كتاب الله وأنتم مسئولون عني، فما أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد أنك قد بلغت وأديت ونصحت فقال: اللهم اشهد[۲۲]؛ من در میان شما چیزی می‌گذارم که در صورت چنگ زدن به آن پس از من گمراه نمی‌شوید و آن کتاب خداست و از شما در مورد من سؤال می‌شود پس چه خواهید گفت؟ گفتند شهادت می‌دهیم که پیام را رساندی رسالت را ادا کردی و خیرخواه بودی. پس فرمود: خداوندا شاهد باش. برخی هم در مصداق «عترتی اهل بیتی» تشکیک کرده‌اند[۲۳].[۲۴]

جعل احادیث معارض با حدیث ثقلین

عده‌ای هم احادیثی را جعل و به عنوان معارض حدیث ثقلین مطرح کردند. ترمذی از قول رسول خدا(ص) نقل می‌کند: اقتدوا باللذين من بعدي من أصحابي أبي بكر و عمر[۲۵]؛ پس از من به دو نفر از اصحابم اقتدا کنید یعنی ابوبکر و عمر. و در مرقاة آمده است: خذوا شطر دينكم عن الحميراء[۲۶]؛ حدود دین خود را از این حمیرا عایشه اخذ کنید. و نیز در همین راستا احادیثی جعل کردند تا به حکومت‌های بعد از رسول خدا(ص)، مشروعیت بخشند.

اما روشن است که اهل سنت نمی‌توانند مدعی عدالت همۀ حکومت‌ها باشند؛ لذا جهت توجیه حکومت‌ها، احادیثی را مبنای کار خود قرار دادند که بر اساس آنها اطاعت از سلطان جائر نیز واجب است. در حدیثی که گذشت به این موضوع تصریح شده بود. در حدیثی دیگر آمده است: تؤدون الحق الذي عليكم وتسألون الله الذي لكم[۲۷]؛ شما حقی را که برگردن دارید ادا کنید و حقوق خود را از خدا بخواهید. و نیز آمده است: ای پیامبر خدا اگر امیرانی بر ما حاکم شدند که حق خود را از ما خواستند اما از ادای حق ما امتناع ورزیدند در این مورد چه می‌فرمایید؟ فرمودند: بشنوید و اطاعت کنید آنها پاسخگوی اموری هستند که بر عهدۀ آنها نهاده شده است و شما پاسخگوی اموری هستید که بر عهدۀ شما نهاده شده است[۲۸].

در «کتاب الامارة» از صحیح مسلم بابی با عنوان باب الوفاء ببيعة الخلفاء الأول فالأول، باب وجوب طاعة الأمراء، باب الأمر بالصبر عند ظلم ولاة واستئثارهم و باب في طاعة الأمراء وإن منعوا الحقوق باز شده است[۲۹]. اهل سنت از روایات این ابواب چنین نتیجه می‌گیرند که رسول خدا(ص) از حکومت‌های ظالم پس از خود رضایت داشته‌اند. فقه اهل سنت نیز از این روایات متأثر شده است؛ بر اساس فقه آنان، قیام علیه حاکم فاسق و ظالم حرام است. نووی می‌گوید: وأما الخروج عليهم وقتالهم فحرام بإجماع المسلمين وإن كانوا فسقة ظالمين[۳۰]؛ به اجماع مسلمین خروج علیه حاکمان حرام است هر چند فاسق و ظالم باشند. شوکانی می‌نویسد: وقد أجمع الفقهاء على وجوب طاعة السلطان المتغلب والجهاد معه وأن طاعته خير من الخروج عليه[۳۱]؛ اجماع فقها بر وجوب طاعت سلطان پیروز و جهاد با اوست به درستی که طاعت او بهتر از خروج علیه اوست.

نووی و شوکانی بر وجوب طاعت سلطان و حرمت خروج علیه وی ادعای اجماع کرده‌اند؛ اما این ادعا صحیح نیست؛ چراکه ابوبکر باقلانی در کتاب تمهید الاوائل بابی با عنوان ذكر ما يوجب خلع الامام وسقوط فرض طاعته باز کرده و در آنجا می‌گوید: اگر کسی بگوید نزد شما چه چیزی موجب خلع امام می‌شود؟ به او گفته می‌شود: اموری از قبیل امور زیر موجب خلع امام می‌شود: کفر بعد از ایمان و ترک اقامۀ نماز و دعا نزد آن و در نظر بسیاری از مردم فسق، ظلم، غصب اموال و ظلم و تعدی، توهین و تحقیر، تضییع حقوق دیگران و تعطیل حدود و احکام از مواردی هستند که موجب خلع امام می‌شود. نمی گوید اجماع بلکه می‌گوید اکثر اهل اثبات (یعنی علمای کلام) و علمای حدیث گفته‌اند: امام به واسطه این امور خلع نمی‌شود و خروج علیه او لازم نمی‌آید بلکه موعظه و ترساندن او و ترک اطاعت او در مواردی که به معصیت خدا می‌خواند، واجب است و در این مورد به روایات فراوانی از پیامبر(ص) و اصحاب او احتجاج می‌کند که در وجوب طاعت ائمه صادر شده است هر چند ستم کنند و اموال مردم را بگیرند پیامبر(ص) فرمود: بشنوید و اطاعت کنید[۳۲].

ابن کثیر هم در علت وجوب اطاعت از سلطان می‌گوید: بر اساس صحیح‌ترین قول علما اگر امام فاسق شود به مجرد فسقش عزل نمی‌گردد و خروج علیه او جایز نیست به خاطر مفاسدی که این کار دارد؛ مثل بروز فتنه، وقوع حرج و مرج، ریخته شدن خون‌ها و از بین رفتن اموال و کارهای ناروا[۳۳]. بدین ترتیب روشن شد که در مورد عدم جواز خلع امام فاسق و حرمت خروج علیه او، اجماعی وجود ندارد، و برخی از عالمان سنی هم تالی فاسدهای خروج علیه امام را دلیل عدم جواز آن دانسته‌اند. و محصل کلام آنها این که اگر شرایط برای امر به معروف و نهی از منکر، رفع ظلم و دگرگون ساختن اوضاع جامعۀ اسلامی مهیا باشد، برکناری حاکم ستمکار، لازم خواهد بود. اما اگر خروج علیه سلطان فاسق و ظالم پیامدهای بدی داشته باشد در این صورت باید صبر و تحمل نمود.

از این بیان روشن می‌شود که دستور رسول خدا(ص) به اطاعت از حاکمان ستمکار -اگر صحیح باشد- از باب توصیه به تقیه جهت حفظ جان و مال و آبرو بوده و هرگز بیان گر رضایت ایشان از حاکمان پس از خود نیست. علاوه بر این که به اعتراف برخی از عالمان سنی، حاکمیت ظالمان و جائران خلافت و نیابت رسول خدا(ص) نیست بلکه پادشاهی است. شیخ محمد ابوزهره می‌گوید: اگر حاکم شرایط ولایت و رهبری را از دست داد به این که رهبری وی بدون رضایت مردم بود یا حاکم قریشی نبود یا بیعت با او آزادانه صورت نگرفته نبود یا از دایره عدالت خارج شده بود در این حال اکثر فقها چنین مقرر کرده‌اند که رهبری او به اعتبار خلافت پیامبر نیست بلکه از باب پادشاهی دنیایی است و لذا در مورد رهبری یزید گفته‌اند: رهبری او سلطنت دنیایی است نه رهبری به اعتبار خلافت[۳۴].

از آنجا که حدیث ثقلین به روشنی بر امامت اهل بیت(ع) دلالت دارد؛ لذا جهت خدشه در آن، روایات مربوط به اطاعت از حاکم و سلطان جعل و نقل شده تا امامت و حق اهل بیت(ع) پوشیده بماند؛ اما حقایق تاریخی به هویدایی تمام، کذب و باطل بودن احایث معارض را نمایان می‌سازد[۳۵]. رسول خدا(ص) برای پیشگیری از تفرقه و گمراهی امت آنها را به تمسک به ثقلین توصیه کرد و در عین حال از حوادث آینده آگاه بود و از حاکمیت امامان ضلالت پس از خود خبر می‌داد چنان که قرآن هم به ارتداد مردم پس از رسول خدا(ص) اشاره می‌کند و می‌فرماید: ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ[۳۶]. رسول خدا(ص) نیز در مورد امت خود فرمودند: «الشِّرْكُ فِيكُمْ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ‌»[۳۷]؛ شرک در میان شما مخفی‌تر از ردپای مورچه است.

و نیز فرموده‌اند: «أَلَا إِنَّ فِیکُمْ بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضِ»[۳۸]؛ آگاه باشید که پس از من کافرانی در شما خواهد بود که برخی گردن برخی دیگر را خواهند زد. در صحیح مسلم حدیثی از حذیفه نقل می‌شود که بر اساس آن، رسول خدا(ص) در مورد حاکمان پس از خود فرمودند: «يكون بعدي أئمة لا يهتدون بهداي ولا يستنون بسنتي، وسيقوم فيهم رجال قلوبهم قلوب الشياطين في جثمان إنس قال: قلت: كيف أصنع يا رسول الله إن أدركت ذلك؟ قال: تسمع وتطيع للأمير وإن ضرب ظهرك وأخذ مالك، فاسمع وأطع»[۳۹]؛ بعد از من امامانی خواهند بود که به هدایت من نرسیده‌اند و به سنت من عمل نمی‌کنند و مردانی در میان آنها به پا می‌خیزند که قلب‌هایشان قلب شیطان در کالبد انسان است. عرض کردم: ای رسول خدا(ص) چنان چه آنان را درک کردم، در مقابل آنان چگونه رفتار کنم؟ فرمود: فرمان امیر را بشنو و اطاعت کن حتی اگر بر پشت تو بکوبد و مالت را بگیرد دستورش بشنو و اطاعت کن.

بنابراین روشن است که رسول خدا(ص) از وقایع آینده آگاه بودند، به همین جهت ضمن توصیۀ مسلمانان به چنگ زدن بر قرآن و عترت حاکم شدن کفر را بر ایشان گوشزد کردند؛ در نتیجه باطل بودن احادیث معارض با حدیث ثقلین واضح و آشکار است. اما برخی از اهل سنت جهت توجیه این روایات کوشیده‌اند که مصداق حاکمان جور را کسانی غیر از خلفا معرفی کنند. از این‌رو احادیث[۴۰] دیگری جعل و به پیامبر اکرم(ص) نسبت داده‌اند که بر اساس آنها خلافت رسول خدا(ص) تا سی سال پس از رحلت ایشان دوام خواهد داشت. این مدت مطابق حاکمیت خلفاء ثلاث، حکومت ظاهری امیرالمؤمنین(ع) و حکومت چند ماهۀ امام حسن مجتبی(ع) است. بر این اساس حکومت‌هایی که بعد از سی سال تشکیل شود، خلافت رسول خدا(ص) نیست بلکه سلطنت و پادشاهی است. یعنی حکومت‌های بنی امیه و بنی عباس سلطنت و پادشاهی است. اهل سنت معتقدند که پس از برچیده شدن بساط عباسیان به دست هلاکوخان، سلطنت هم به پایان رسید و «الحکم لمن غلب» شد. پس از نظر اهل سنت حکومت از آن کسی است که بر حریف پیروز شود. اما با توجه به آن چه گذشت بسیار روشن است که رسول خدا(ص) با آگاهی از وقایع پس از خود دستور داد، مسلمانان به قرآن و عترت تمسک کنند و در عین حال باطل بودن حاکمیت غیر عترت را به هوایدیی تمام اعلام و نارضایتی خود را از حکومت آنان ابراز داشت. در نتیجه بطلان احادیثی که اهل سنت به عنوان معارض با حدیث ثقلین مطرح می‌کنند بسیار روشن و واضح است و نادرستی احادیثی که در توجیه حاکمیت بعد از رسول خدا(ص) جعل شده واضح‌تر! بنابراین حدیث ثقلین به خوبی بیان‌گر اهمیت و حساسیت بحث خلافت و دلیلی بر اصل دین بودن امامت است.[۴۱]

منابع

پانویس

  1. شرح مقاصد، ج۲، ص۲۷۵؛ شرح عقائد نسفیه، ص۲۳۲.
  2. الغدیر، ج۱۰، ص۴۹۳. در این منبع آمده که این حدیث از چاپ سال ۱۳۱۳ عقائد نسفیه اسقاط شده.
  3. صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲، حدیث ۴۸۹۹؛ مرقاة المفاتیح، ج۱۱، ص۳۱۲.
  4. مسند احمد، ج۴، ص۹۶، حدیث ۱۶۹۲۲.
  5. المستدرک علی الصحیحین، ج۱۵۰، ص۲۰۳، حدیث ۲۵۹ و ۴۰۳.
  6. کمال الدین، ج۲، ص۴۰۹.
  7. کافی، ج۱، ص۳۷۶.
  8. کافی، ج۱، ص۳۷۷.
  9. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۹۲.
  10. و در بخش ادله امامت از هر جهت مورد بحث قرار خواهد گرفت.
  11. سنن ترمذی، ج۵، ص۶۶۲، حدیث ۳۷۸۶؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۸، حدیث ۴۵۷۷.
  12. سنن ترمذی، ج۵، ص۶۶۳، حدیث ۳۷۸۸.
  13. مسند احمد، ج۵، ص۱۸۱ و ۱۸۹؛ ج۳، ص۱۴، ۱۷، ۲۶، ۵۹، احادیث ۱۱۱۱۹، ۲۱۶۱۸، ۳۱۶۹۷، ۱۱۱۴۷، ۱۱۲۲۷، ۱۱۵۷۸.
  14. مسند احمد، ج۳، ص۱۷، حدیث ۱۱۱۴۷.
  15. القاموس المحیط، مادۀ ثقل، ج۳، ص۳۴۲؛ تاج العروس، ماده ثقل، ج۱۴، ص۸۵.
  16. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۹۵.
  17. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۹۸.
  18. قال الترمذي حسن غريب، وأخرجه آخرون، ولم يصب ابن الجوزي في إيراده في العلل المتناهية، كيف وفي صحيح مسلم وغيره...؛ الصواعق المحرقه، ج۲، ص۶۵۲.
  19. منهاج السنة، ج۷، ص۲۷۹: وأما قوله وعترتي أهل بيتي وأنهما... فهذا رواه الترمذي وقد سئل عنه أحمد بن حنبل فضعفه...؟! وضعفه غير واحد من أهل العلم وقالوا لا يصح.
  20. منهاج السنة، ج۷، ص۲۸۰: به درستی که پیامبر گفت: عترتش و قرآن جدایی پذیر نیستند تا زمانی که در کنار حوض وارد شوند؛ و او راستگو و تصدیق شده است پس این مطلب دلالت دارد که اجماع عترت حجت است... ولی عترت همۀ بنی هاشم و فرزندان عباس، علی، حارث بن عبدالمطلب و سائر فرزندان ابوطالب و غیر از ایشان؛ و علی به تنهایی عترت نیست و آقای عترت خود رسول خدا می‌باشد.
  21. يا أيها الناس إني فرط لكم وأنتم واردون علي الحوض، وإني سائلكم حين تردون على عن الثقلين فانظروا كيف تخلفوني فيهما، الثقل الأكبر كتاب الله سبب طرفه بيد الله وطرفه بأيديكم فاستمسكوا به ولا تضلوا ولا تبدلوا؛ تاریخ بغداد، ج۸، ص۴۴۲.
  22. الضعفاء عقیلی، ج۲، ص۲۵۰.
  23. مختصر تحفه اثنی عشریه، ص۲۱۹.
  24. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۹۸.
  25. سنن ترمذی، ج۵، ص۶۰۹، حدیث ۳۸۰۵.
  26. مرقاة المفاتیح، ج۱۱، ص۳۳۸.
  27. صحیح بخاری، ج۳، ص۱۳۱۸، حدیث ۳۴۰۸.
  28. يا نبي الله أرأيت إن قامت علينا امراء يسألونا حقهم ويمنعونا حقنا، فما تأمرنا؟ قال(ص): إسمعوا وأطيعوا، فإنما عليهم ما حملوا وعليكم ما حملتم؛ صحیح مسلم، ج۶، ص۱۹، حدیث ۴۸۸۸؛ سنن ترمذی، ج۴، ص۴۸۸، حدیث ۲۱۹۹.
  29. صحیح مسلم، ج۶، ص۱۷، ۱۳ و ۱۹.
  30. المنهاج شرح صحیح مسلم، ج۱۲، ص۲۲۹.
  31. نیل الاوطار، ج۷، ص۲۰۱.
  32. إن قال قائل: ما الذي يوجب خلع الإمام عندكم؟ قيل له: يوجب ذلك امور منها: كفر بعد الإيمان ومنها: تركه إقامة الصلاة والدعاء إلى ذلك ومنها عند كثير من الناس: فسقة وظلمة بغصب الأموال وضرب الأبشار وتناول النفوس المحرمة وتضييع الحقوق وتعطيل الحدود. وقال الجمهور من أهل الإثبات وأصحاب الحديث: لا ينخلع بهذه الأمور ولا يجب الخروج عليه بل يجب وعظه وتخويفه وترك طاعته في شيء مما يدعو إليه من معاصي الله. واحتجوا في ذلك بأخبار كثيرة متظاهرة عن النبي(ص) وعن أصحابه في وجوب طاعة الأئمة وإن جاروا واستأثروا بالأموال وأنه(ص) قال: إسمعوا وأطيعوا؛ تمهید الاوائل، ج۱، ص۴۷۸.
  33. والإمام إذا فسق لا يعزل بمجرد فسقه على أصح قولي العلماء، بل ولا يجوز الخروج عليه، لما في ذلك من إثارة الفتنة ووقوع الهرج وسفك الدماء ونهب الأموال وفعل الفواحش؛ البدایة والنهایة، ج۸، ص۲۴۵.
  34. إذا خرج الحاكم عن شروط الولاية هذه بأن كان توليه بغير رضا المؤمنين،... أو كان من غير قريش أو كانت المبايعة غير حرة أو خرج عن حدود العدالة، ففي هذه الحال قرر جمهور الفقهاء: أن ولايته لا تعتبر خلافة نبوية ولكن تعتبر ملكا دنيويا. ولذا قالوا في ولاية يزيد بن معاوية: إنها ولاية ملك لا ولاية خلافة؛ المذاهب الاسلامیة، ص۱۵۳؛ به اعتراف صحابه حاکمیت معاویه پادشاهی بوده است و بنی امیه که خود را جانشینان رسول خدا می‌دانستند، استحقاق خلافت را نداشتند! «وقال ابن عباس لأبي موسى الأشعري: وليس في معاوية خلة يستحق بها الخلافة وقال أبو هريرة فيما يرويه عن رسول الله(ص): الخلافة بالمدينة والملك بالشام...»؛ تاریخ دمشق، ج۱، ص۱۸۳، البدایة والنهایة، ج۶، ص۲۴۷.
  35. در آینده بطلان آن احادیث را به تفصیل بیان خواهیم کرد.
  36. «آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  37. الادب المفرد، ص۲۵۰، حدیث ۷۱۶؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۳۱۹، حدیث ۳۱۴۸؛ کنز العمال، ج۳، ص۴۷۵، حدیث ۷۵۰۱.
  38. المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۱۷۱، حدیث ۳۱۸.
  39. صحیح مسلم، ج۶، ص۲۰، حدیث ۴۸۹۱؛ سنن بیهقی، ج۸، ص۱۵۷، حدیث ۱۷۰۶۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۵۴۷، حدیث ۸۵۳۳.
  40. سنن ترمذی، ج۴، ص۵۰۳، حدیث ۲۲۲۶؛ صحیح ابن حبان، ج۱۵، ص۳۹۲، حدیث ۶۹۴۳.
  41. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۰۱.