بنی امیه در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۷ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۳۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث بنی امیه است. "بنی امیه" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

تشکیل خلافت اموی

شهادت امام علی(ع) مشکل بزرگی را از برابر معاویه در راه رسیدن به خلافت برداشت، ولی زمینه تحقق آن را به وجود نیاورد. مردم به علت نظرهای مختلف درباره سیاستی که اطاعت از آن واجب بود، با امام حسن(ع)، محتاطانه بیعت کردند؛ اما مردم شام در بیت المَقْدِس با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین نامیدند، اگرچه مسئله خلافت او پیشتر و در روز حَکَمیّت اعلام شده بود[۱].

معاویه برای گرفتن قدرت با شتاب به عراق رفت. زمانی که این خبر به امام حسن(ع) در کوفه رسید، با سپاه دوازده هزار نفری[۲] از پیروانش - که قیس بن سعد بن عباده انصاری آن را رهبری می‌کرد - و عبدالله بن عباس نیز در میان آنان بود، به سمت مدائن بیرون آمد. هنگامی که به ساباط رسید، در دوستی اصحابش، به‌ویژه بعد از تلاش معاویه برای رشوه دادن به فرمانده سپاه او و توفیقش در دل‌جویی از عبیدالله بن عباس تردید کرد.

در این هنگام امام حسن(ع) دریافت که موازنه نیروی سیاسی و نظامی میان دو سپاه عراق و شام برابر نیست، بنابراین از بروز جنگی خونین در میان مسلمانان، جلوگیری کرد و شیوه گفت‌وگوی سیاسی را با هدف جلوگیری از ریختن خون مسلمانان ترجیح داد. به‌ویژه آنکه وی اعتمادش را به مردم کوفه از دست داد؛ زیرا گروهی از خوارج بر او شوریده، او را به کفر متهم کردند. سپس به او حمله برده، مجروحش نمودند[۳].

بر اثر گفت‌وگوهایی که میان او و معاویه صورت گرفت، امام حسن(ع) کار مسلمانان را به معاویه واگذار کرد.... روایت است که امام حسن(ع) صلح با معاویه را به شرطی برگزید که امامت مسلمانان پس از معاویه، با او باشد[۴]. معاویه به دنبال صلح، وارد کوفه شد و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) با او بیعت کردند[۵]. در اثر اجتماع مردم گرد وی، آن سال (۴۱ هجری) «عام الجماعه»[۶] نامیده شد؛ زیرا امت، به استثنای خوارج، با یک خلیفه بیعت کردند[۷].

به این ترتیب حکومت اموی به وجود آمد و معاویه خلیفه امت اسلامی شد. این حکومت، ۹۱ سالِ هجری و ۸۹ سالِ میلادی از ۴۱ - ۱۳۲ / ۶۶۱ - ۷۵۰ دوام یافت. در این مدت چهارده نفر خلیفه شدند. نخستین آنان معاویة بن ابی‌سفیان و آخرین ایشان مروان بن محمد جعدی بود.[۸].

معاویه بنیانگذار پادشاهی امویان

با تصرف عراق به دست امویان، که از سال ۳۶ مرکز حکومت و خلافت اسلامی بود، تمامی سرزمین‌های اسلام زیر سلطه معاویه در آمد و او سی سال پس از رحلت پیامبر(ص)، قدرت را به امویان منتقل کرد.

حکومت معاویه اولین تجربه حاکمی بود که در میان اختلافات دینی - سیاسی، و احیاناً قبیله‌ای و منطقه‌ای، توانست به وسیله زور و با بهره‌گیری از حیله‌های سیاسی، قدرت را به چنگ آورد. تا پیش از آن، برای تصاحب قدرت لشکرکشی نشده و به طور رسمی از زور برای کسب قدرت سیاسی استفاده نشده بود. اکنون که این قدرت بر پایه زور مستقر شده چه توجیهی می‌توانست داشته باشد؟ باید توجه داشت که این واقعیت نیز می‌بایست شبیه واقعیت‌های سیاسی دیگری که در آغاز دوره خلافت رخ داد و بعداً از لحاظ قانونی، به صورت یک تئوری حکومتی درآمد، مقبولیت می‌یافت. اگر حاکمی بتواند با قدرت سیاسی، همه مخالفان را سرکوب کرده، از آنان برای خود بیعت بگیرد، در این صورت «جماعت» به وجود آمده است. برای کسانی که بر مفهوم جماعت تکیه می‌کردند و می‌گفتند: ما آخرین کسانی هستیم که بیعت خواهیم کرد، اکنون چه مشکلی وجود داشت؟ آنان بدون توجه به نوع روی کار آمدن حاکم، نفس «جماعت» را بهانه کرده، با خلیفه‌ای که جماعت موافق با اوست بیعت کردند. معاویه تصریح می‌کرد که خلافت را نه با محبّت و دوستی مردم و نه به رضایت آنان از حکومتش، بلکه با شمشیر به دست آورده است[۹]. معاویه خود سال به چنگ آوردن قدرت را «عام‌الجَماعه» نامید. جاحظ با اشاره به آنکه معاویه در آن سال بر مُلک مستولی شد و بر دیگر اعضای شورا و جماعت مهاجر و انصار به استبداد‌گرایید گوید: معاویه آن سال را عام‌الجماعه نامید، در حالی که آن سال «عام فُرْقهٍ و قهرٍ و جبرٍ و غلبة» بود، سالی که امامت به ملوکیت و نظام نبوی به نظام کسرایی تبدیل و خلافت مغصوب و قیصری شد[۱۰]. بعدها این اصل که «حکومت از آن کسی است که بر دیگران غلبه کند» [الحُکْمُ لِمَن غَلَب] یک اصل مسلم در فقه سیاسی سنیان شد.

تکیه‌گاه قانونی معاویه از آغاز شورش او بر امام‌علی(ع)، تمسک به خویشی او با عثمان و معرفی کردن خود به عنوان «ولی دم» (و خون‌خواه) او بود. این امر به مرور در ذهنیت شامیان به انتقال خلافت موروثی از عثمان به معاویه تبدیل شد و معاویه خود مهم‌ترین نقش را در این باره ایفا کرد. پیش از این باید به این نکته توجه داشت که معاویه خود را خلف حاکمیّت قریشی می‌دانست که از ابوبکر و عمر آغاز شده به دست عثمان رسیده بود. وقتی محمد بن ابی‌بکر، معاویه را در پایمال کردن حق امیرالمؤمنین علی(ع) سرزنش کرد، معاویه در پاسخ نوشت: من و پدرت در حیات پیامبرمان، حق علی بن ابی طالب را بر خود لازم دیده، برتری او را آشکارا می‌شناختیم؛ زمانی که رسول‌خدا(ص) رحلت کرد، پدر تو و عمر، نخستین کسانی بودند که حق او را، از او گرفتند و او را به بیعت خود فراخواندند؛ او بیعت کرد و آن دو هیچ سهمی برای او قائل نشدند. پس از آن دو، عثمان بر سر کار آمد. اگر این کار خطا بوده نخستین بار پدر تو این خطا را انجام داد و ما در این کار شریک او هستیم و اگر کار درستی بوده، ما به او اقتدا کردیم، ما از کاری که پدر تو انجام داد پیروی کردیم، اگر به دنبال عیب‌جویی هستی، نخست از پدرت آغاز کن[۱۱]. معاویه از آغاز شورش بر ضد عثمان، در پی بهره‌برداری از آن بود. او در برهه‌ای از زمان از عثمان خواست به شام نزد او بیاید تا از دست مخالفان در امان باشد؛ اما عثمان این پیشنهاد را نپذیرفت[۱۲]. بعدها که شورش سخت شد، معاویه تنها راه را در این دید که عثمان کشته شود. بنابراین هیچ کمکی به عثمان نکرد، تا آنجا که عثمان در اوج گرفتاری خود متوجه این امر شد و نامه عتاب‌آمیزی به معاویه نوشت[۱۳]. بلافاصله بعد از کشته‌شدن عثمان و فرار همسر او به شام، معاویه از او خواستگاری کرد؛ اما وی نپذیرفت[۱۴]. معاویه در نامه‌های خود به امام علی(ع) بر این امر تکیه داشت که خلیفه ما عثمان مظلوم کشته شد و خدا فرموده: «هر کسی مظلوم کشته شود، ما برای ولیّ او قدرتی قرار دادیم»، پس ما به عثمان و فرزندان او سزاوارتریم[۱۵]. فرزدق در اشعار فراوان خود در ستایش حاکمان اموی به این نظریه امویان که خود را وارث عثمان می‌دانسته‌اند اشاره کرده است: تراث عثمان کانوا الاولیاء له سربال ملک علیهم غیر مسلوب[۱۶] آنان صاحب اختیاران میراث عثمان هستند و این لباس پادشاهی از آنان سلب ناشدنی است.

او در شعر دیگری خطاب به ولید بن عبدالملک می‌گوید که خلافت از ناحیه عثمان به او رسیده است[۱۷]. معاویه از آغاز مخالفت با علی(ع) اعلام کرد که در پی خلافت نیست. البته انگیزه باطنی او بر بسیاری از افراد آشکار بود، اما در ظاهر، در پی فریب مردم بر آمد. او پیش از جنگ جمل به زبیر نوشت: از مردم شام برای او بیعت گرفته، اگر عراق را تصاحب کند در شام مشکلی نخواهد داشت. زبیر از این نامه خشنود و دلگرم شد[۱۸]. آن زمان، معاویه برای انتخاب خلیفه جدید نظریه«شورای بین مسلمانان» را مطرح کرده بود. معاویه بر آن بود تا یکی از شخصیت‌های سیاسی قریش، به‌ویژه آنان را که در شورا حضور داشتند به خود جذب و از آنان بهره‌برداری سیاسی کند. معاویه در نامه‌ای به امام‌علی(ع) نیز مسئله شورا را مطرح کرد[۱۹]. این مطالب از سوی معاویه چندان جدی نبود.

گزارش‌های دیگر حاکی است که او در آغاز به نام «امیر» با مردم شام بیعت کرد نه «امیرالمؤمنین»، اما پس از شهادت علی(ع) ادعای خلافت کرد و مردم به نام «امیرالمؤمنین» با او بیعت کردند[۲۰].

معاویه به حاکم حمص نوشت تا بر اساس هر آنچه مردم شام با او بیعت کردند، مردم با او بیعت کنند. اشراف حمص راضی به بیعت با معاویه به عنوان امیر نشده، گفتند که بدون خلیفه به خون‌خواهی عثمان نخواهند رفت. بدین ترتیب مردم حمص اولین کسانی بودند که به عنوان «خلیفه» با معاویه بیعت کردند. به‌دنبال انتشار خبر آن در شام، مردم آنجا نیز با وی به عنوان خلیفه بیعت کردند[۲۱].

مسئله به خلافت رسیدن معاویه، با توجه به آنکه از طلقا بود، دشوار می‌نمود. در مقابل، معاویه در شام با معرفی خود به عنوان «خال‌المؤمنین» و «کاتب وحی» می‌کوشید تا آن مشکل را جبران کند. عمار در ضمن سخنان خود در صفین گفت: آنان [[[بنی‌امیه]]] هیچ سابقه‌ای در اسلام ندارند که بدان جهت استحقاق اطاعت مردم و ولایت بر آنان را داشته باشند[۲۲]. حتی عبدالله بن عمر نیز در پاسخ نامه معاویه نوشت: شما را چه به خلافت؟ ای معاویه تو از طلقا هستی![۲۳] شاعری از انصار نیز که اشعاری همراه نامه ابن‌عمر فرستاد، گفت: معاویه کوچک‌تر از آن است که از اهل شورا یاد کند[۲۴]. با این حال، این اشکال در برابر غلبه معاویه بر امور چندان مهم نبود. او، مسائل مشکل‌تری را پشت سر گذاشته بود. معاویه علاوه بر خود فرزندش را نیز که مشهور به فسق و فجور بود، خلیفه تحمیلی مسلمانان کرد.

حکومت معاویه، به معنای بازگشت حکومت به جناح اصلی قریش بود که زمانی با اسلام درگیر شده بود. پیروزی این جناح، با توجه به اصول طایفه‌ای یک امر عادی بود. معاویه، برای تثبیت خلافت خود، از برخی اصول دینی نیز بهره می‌برد. وی به قدرت رسیدن خود را از سوی خدا می‌دانست؛ زیرا همه کارها در دست خداوند است[۲۵]. زمانی دیگر معاویه گفت: این خلافت امری از امر خداوند و قضایی از قضای الهی است[۲۶]. معاویه در برابر مخالفت عایشه با ولایت‌عهدی یزید گفت: این کار قضای الهی است و در قضای الهی کسی را اختیار نیست[۲۷]. زیاد بن ابیه، حاکم معاویه در بصره و کوفه، ضمن خطبه معروف خود گفت: ای مردم! ما سیاستمدار و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتی که خداوند به ما داده سیاست می‌کنیم[۲۸]. یزید نیز در اولین خطبه خود گفت: پدرش بنده‌ای از بندگان خدا بود، خداوند او را اکرام کرده خلافت را به او بخشید... و اکنون نیز خداوند این حکومت را بر عهده ما نهاده است[۲۹]. معاویه در برابر فرزند عثمان که به ولایت‌عهدی یزید اعتراض کرد و گفت تو به خاطر پدر ما سرکار آمدی، اظهار کرد: این مُلکی است که خداوند آن را در اختیار ما قرار داد[۳۰].

معاویه از به‌کار بردن کلمه مُلک درباره خود خشنود بود. معاویه می‌گفت: أنا أوّلُ الملوک[۳۱]. وی نظام شاهی را صرفآ یک نظام سیاسی می‌دید و توضیح می‌داد که کاری به دینداری مردم ندارد. از او نقل شده که می‌گفت: به خدا سوگند! جنگِ من برای برپایی نماز، روزه‌داری و حج‌گزاری و زکات دادن نبود، اینها را شما انجام می‌دادید، من با شما جنگیدم تا بر شما امارت یابم و خداوند آن را به من داد، در حالی که شما از آن ناخشنود بودید[۳۲].[۳۳].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن قتیبة، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۶۳؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۱۶۱.
  2. سپاه امام(ع) ترکیب ناموزونی داشت که بیانگر ترکیب اجتماعی مردم کوفه بود. شیخ مفید سپاه امام(ع) را به پنج گروه تقسیم کرده است: شیعیان، خوارج، فرصت‌طلبان، شکّاکان، پیروان عصبیت‌گرای رؤسای قبایل (الإرشاد، ج۲، ص۱۰). (ج).
  3. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۲؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۱۵۹.
  4. ابن‌قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶۳؛ حسین، طه، اسلامیات طه حسین، علی و بنوه، ص۹۷۹.
  5. دانسته است که بیعت امامان(ع) به معنای تأیید شرعی حکومت آنان نیست (ج).
  6. «عام الجماعه» به معنای صلح و آرامش در مقابل جنگ و شورش می‌باشد (ج).
  7. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۳؛ ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶. مقایسه کنید با: تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۸۷؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۱۶۳؛ ابوالفداء، اسماعیل بن علی عمادالدین صاحب حماة، المختصر فی اخبار البشر، ج۱، ص۱۸۴.
  8. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۱۵.
  9. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۸۱.
  10. جاحظ، رسالة الجاحظ فی بنی‌امیه، ص۱۲۴ چاپ شده با رساله «النزاع و التخاصم».
  11. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۹۳ - ۳۹۷؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۱۸؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۳، ص۱۸۸؛ مسعودی، مروج‌الذهب، ج۳، ص۱۰؛ عصامی، عبدالملک، سمط النجوم العوالی، ج۲، ص۴۶۵.
  12. ابن اثیر، الکامل فی‌التاریخ، ج۳، ص۱۵۷؛ به طور قطع معاویه قصد آن داشته تا با کشاندن عثمان به شام زمینه جانشینی خود را پس از او فراهم کند.
  13. یک‌بار که عثمان از معاویه کمک خواست، معاویه با دو نفر دیگر به مدینه آمد و شبانه نزد عثمان رفت؛ عثمان گفت: کمک آورده‌ای؟ او پاسخ داد: نه، تنها با دو نفر آمده‌ام؛ عثمان گفت: خدا خیرت ندهد، اگر من کشته شوم به خاطر تو کشته می‌شوم. ر.ک: ذهبی، شمس‌الدین، تاریخ الاسلام، عهدالخلفاء الراشدین، ص۴۵۰ - ۴۵۱. و نیز ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۹.
  14. آبی، ابوسعید، نثرالدر، ج۴، ص۶۲؛ ابن ابی طیفور، ابوالفضل احمد، بلاغات النساء، ص۱۳۹؛ ابن عبدربه، العقدالفرید، ج۶، ص۹۰.
  15. ر.ک: ثقفی، ابوالحسن، الغارات، ص۷۰.
  16. دیوان فرزدق، ج۱، ص۲۵.
  17. دیوان فرزدق، ج۱، ص۲۵.
  18. ر.ک: امین، احمد، اعیان الشیعه، ج۳، جزء دوم، ص۱۲.
  19. ابن‌قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۲۱.
  20. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۶۱؛ ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۲۷.
  21. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۰۰.
  22. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۹.
  23. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۶۳.
  24. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۶۴.
  25. کاندهلوی، حیاة الصحابه، ج۳، ص۵۲۹.
  26. ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۵ هذه الخلافة أمر من أمر اللَّه و قضاء من قضاء اللَّه.
  27. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۵، اسود بن یزید گوید: از عایشه پرسیدم: آیا شگفتی ندارد که مردی از طلقا با اصحاب محمد(ص) درباره خلافت درگیر شده‌اند؟ عایشه گفت: چه شگفتی دارد؟ این «سلطان الله» است که خداوند به برّ و فاجر می‌دهد؛ چنان‌که فرعون چهارصد سال بر مصر فرمانروایی کرد؛ ابن‌منظور، مختصرتاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۲.
  28. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴ ص۱۸۰، جاحظ، ابوعثمان عمرو، البیان و التبیین، ج۲، ص۴۹؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۲۲۰.
  29. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۲۵؛ دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۲۲۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف،ج ۴، ص۲۹۹، ش۷۹۸.
  30. همان، ج۱، ص۲۱۴.
  31. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۲؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۱۱، ص۱۴۷ (طبع هند) و ر.ک: سیف بن عمر، الفتنة و وقعة الجمل، ص۷۱؛ در آنجا معاویه از خلافت به ملک تعبیر می‌کند. حصنی نیز درباره معاویه آورده است که كان ميّالاً بفطرته إلى انتحال الملك ر.ک: سهیل زکار، منتخبات التواریخ لدمشق، ص۸۰، نقل از: عطوان، من دولة عمر الی دولة عبدالملک، ص۱۴۷؛ در جای دیگری از معاویه نقل شده که گفت: أنا اوّل الملك و آخر خليفة؛ ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۵۵.
  32. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۶؛ ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۳ و ۴۵.
  33. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۱۸.