معتصم عباسی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۰ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۱۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

او برادر مأمون بود که مادرش مارده نام داشت و در سال ۲۱۸ هجری قمری به خلافت رسید و روش دیگر خلفا را در پیش گرفت. این خلیفه، به وسیله ام‌الفضل همسر امام جواد(ع)، با خوراندن زهر، میوه دل امام رضا(ع) را به شهادت رساند.[۱]

او ابواسحاق محمد معتصم بن هارون الرشید بن مهدی بن منصور عباسی است. به او «مثمن» به معنای هشتمین گفته می‌شود؛ زیرا هشتمین نسل از فرزندان عباس و هشتمین خلیفه از صُلب اوست؛ هشت فتح انجام داد؛ هشت سال و هشت ماه و هشت روز خلافت کرد؛ سال صد و هشتاد در ماه شعبان - که هشتمین ماه سال است - متولد شد؛ در چهل و هشت سالگی مُرد و هشت پسر و هشت دختر از خود به جا گذاشت. او بی‌سواد بود و نوشتن نمی‌دانست؛ اما سربازی شجاع و تربیت شده در جنگ بود و جسمی نیرومند داشت[۲].

همان روزی که برادرش، مأمون، در طرسوس مرد، به خلافت با او بیعت شد. برخی از امیران برای خلافت عباس بن مأمون تلاش کردند، اما او به احترام توصیه پدرش و آرام کردن سپاه، با شتاب با عمویش بیعت کرد[۳].

حکومت معتصم استبدادی و همراه با نوعی مهربانی، حسن تدبیر، شجاعت، شهامت، دلاوری و مهابت بود. او شیفته عمران و کشاورزی بود و وقتش را به ساختن کاخ‌ها و تعیین حدود باغ‌ها و بستان‎ها اختصاص داد.[۴]

المعتصم بالله

عصر اول عباسی به سبب نفوذ عناصر ایرانی از دوره‌های بعد متمایز است. این عصر از خلافت سفاح آغاز گردید و تا پایان خلافت مأمون ادامه یافت؛ اما از زمان معتصم و به دلیل دگرگونی اوضاع خلافت، دورانی جدید با مشخصاتی نو پدیدار گشت. از مهمترین مشخصات این دوره، زوال قدرت خلفا و اقتدار روزافزون غلامان و درباریانی است که خلفای ناتوان عباسی را در چنگ خود گرفته و آنان را گرفتار زندان و شکنجه می‌کردند و گاه به گونه‌ای فجیع به قتل می‌رساندند. ظهور این اوضاع اسف‌بار، علاوه بر ضعف و سستی خلفای عباسی، معلول از میان رفتن سرچشمه‌های اقتدار آل عباس است؛ زیرا از مطالعه چگونگی روی کار آمدن عباسیان و تاریخ خلافت آنان در دوره مزبور چنین بر می‌آید که پیروزی و اقتدار دولت عباسی مرهون عواملی نظیر تلاش و کوشش بی‌دریغ ایرانیان، حمایت و پشتیبانی احزاب و گروه‌های مخالف بنی‌امیه، وجود شبکه ارتباطی منظم و قوی میان آل عباس و دعوتگران آنان و ایجاد ارتباط و پیوند مستحکم میان دعوت عباسی و علوی بود. اما آل عباس به مرور سرچشمه‌های قدرت خویش را نابود و زمینه ضعف خود را فراهم ساختند؛ زیرا آنان با خیانت به ایرانیان و کشتن رهبران ایرانی نهضت و از میان برداشتن خاندان‌های بزرگ و خدمتگزاری همچون آل برمک و خاندان سهل، حمایت و پشتیبانی آنان را از دست دادند. همچنان‌که با کنار زدن علویان و سرکوب قیام‌های حق‌خواهانه آنان، حقانیت و مشروعیت خود را زیر سؤال بردند و بر همگان معلوم شد که آل عباس از موقعیت علویان سوء استفاده کرده‌اند برای رسیدن به پیروزی، دعوت خویش را به آنان پیوند داده و شعائر و خواسته‌های مقبول آنان را در میان عامه مطرح کرده‌اند. در همین زمان، شبکه ارتباطی میان خلفا و دعوتگران عباسی از هم گسیخت؛ زیرا خلفای عباسی که خود در رأس آن شبکه ارتباطی عظیم قرار داشتند، با مکر و فریب، بعضی از بزرگ‌ترین داعیان خود را به جرم خیانت به قتل رساندند و اعتماد یاران خویش را از میان بردند. در چنین اوضاعی، محمد، پسر هارون، با لقب المعتصم بالله بر سریر خلافت تکیه زد. وی برای برقرار کردن امنیت در قلمرو وسیع عباسی و سرکوب کردن آشوب‌های بزرگ و شورش‌های خطرناکی که در اطراف و اکناف به وجود آمده بود، نیازمند سپاهی نیرومند و یارانی فداکار بود؛ در حالی که نه ایرانیان و نه اعراب حاضر بودند با او همکاری و از وی پشتیبانی کنند. از این‌رو معتصم به عنصر ترک روی آورد و عصبیتی جدید در کنار اعراب و ایرانیان به وجود آورد. برای روشن‌تر شدن این موضوع، چگونگی و علل روی آوردن معتصم را به عنصر ترک بیان می‌کنیم.

یکی از عوامل مهم پایداری و اقتدار حکومت‌ها، داشتن تشکیلات اداری کارآمد و نیروی نظامی قدرتمند است و ظهور هرگونه اختلال در سازمان اداری یا نیروی نظامی می‌تواند زمینه تجزیه و فروپاشی دولت‌ها را فراهم سازد. برای روشن شدن این مطلب که چگونه از دوره معتصم به بعد در تشکیلات خلافت عباسی خلل وارد شد ذکر مقدماتی لازم می‌نماید. چنانکه می‌دانیم، پس از تشکیل دولت اسلامی و گسترش دامنه فتوحات و مرزها و استفاده از نیرو و تجارب ملل مغلوب، نظیر ایران و روم و مصر، به‌ویژه در روزگار عباسیان راه نفوذ و سلطه ملل مذکور بر دستگاه خلافت هموار گردید و بدین لحاظ می‌توان تاریخ خلافت را تا قرن چهارم هجری به سه عصر متمایز تقسیم کرد:

  1. دوره سلطه اعراب. پس از رحلت رسول خدا(ص) دیری نپایید که اعراب، مرزهای عربستان را درنوردیدند و سرزمین‌های وسیعی از قلمرو امپراتوری ایران و روم را به تصرف در آوردند. ساکنان ممالک مفتوحه در آرزوی مساوات، عدالت اجتماعی و محو امتیازات طبقاتی که دین اسلام به آنها نوید داده بود، و نشانه‌هایی از آن در زمان خلفای راشدین کم و بیش به چشم می‌خورد، به تدریج اسلام آوردند؛ اما با روی کار آمدن امویان، کار دگرگون شد و خلافت به سلطنتی بدل گردید که بر اساس اصل سیادت عرب بنا شده بود. امویان تمام مناصب و امور مهم را به اعراب سپردند و مردم غیر عرب را - که اصطلاحاً موالی خوانده می‌شدند. چنانکه باید، به حساب نیاوردند. این سیاست موجب نارضایتی موالی گردید و زمینه‌ساز شورش‌های متعددی شد. در این میان، ایرانیان که از ابتدای سیادت دولت اموی از مساوات و عدالت اجتماعی بی‌بهره مانده بودند، نارضایتی خود را به طرق مختلف آشکار ساختند و همواره در پی رهایی از این خفقان مرگبار بودند و در بسیاری از آشوب‌ها و شورش‌هایی که بر ضد امویان برپا می‌شد شرکت فعال داشتند. انتشار دعوت عباسی در سرزمین‌های شرقی خلافت و به‌ویژه ظهور ابومسلم به عنوان کارگزار این دعوت در خراسان، مجالی مناسب برای تحقق آرمانهای ایرانیان فراهم آورد که حاصل آن، نیروگرفتن سریع دعوت عباسی و افروخته شدن آتش شورش و انقلاب در سراسر خراسان بود. بدین‌سان، دیری نپایید که آن دیار از سلطه امویان خارج و پرچم سیاه عباسی در قلمرو امویان برافراشته شد و سرانجام طومار خلافت اموی در هم پیچید.
  2. دوره سلطه ایرانیان. به شهادت تاریخ، انقلاب عباسی به دست ایرانیان به ثمر رسید و اعراب در به قدرت رساندن آل عباس نقش کمتری داشتند. پس از پیروزی نهضت و روی کار آمدن عباسیان قدرت واقعی از دست اعراب بیرون رفت و ایرانیان مقامات لشکری و کشوری را اشغال کردند؛ تا جایی که جز زبان و آداب و رسوم خلفا که عربی بود، همه چیز رنگ ایرانی داشت. اوج نفوذ و استیلای ایرانیان در زمان هارون الرشید(۱۷۰-۱۹۳ق) بود. هارون که با کمک و یاری خاندان برمک به خلافت رسیده بود، عمیقاً خود را مدیون این خاندان می‌دانست و بدین خاطر دست آنان را در امور بازگذاشت و بالاترین مناصب دولت عباسی را به آنان واگذار کرد. این استیلا، به رغم فراز و نشیب‌های فراوان، تا اواخر خلافت مأمون (۲۱۸ق)، ادامه داشت. با این همه، انقلاب عباسی ریشه نفوذ اعراب را کاملاً قطع نکرد و اعراب در آن زمان هنوز پاره‌ای از امور سیاسی را در اختیار داشتند و در صدد بودند بار دیگر به قدرت و عظمتی که در دوره اموی داشتند دست یابند. بنابراین، ضمن دشمنی با ایرانیان، همواره می‌کوشیدند تا به انواع تدابیر آنان را از صحنه قدرت برانند و جانشین آنان شوند؛ چنانکه بنی‌قحطبه از دشمنان سرسخت آل برمک بودند[۵] و نعیم بن حازم، یکی از بزرگان عرب، در حضور مأمون با فضل بن سهل مناقشه کرد و گفت: «تو بر آنی که حکومت را از بنی عباس به اولاد علی انتقال دهی و دولت اکاسره و امپراتوری ساسانی را تجدید کنی»[۶] و علی بن عیسی بن ماهان نیز هارون الرشید را از مهر خراسانیان نسبت به خاندان برمک بیمناک ساخت[۷]. این دسیسه‌ها و فتنه‌انگیزی‌ها سرانجام سبب شد که خلفای عباسی از ایرانیان بیمناک شوند و خدمات و جان‌فشانی‌های آنان را نادیده انگارند تا آنجا که سفاح در آغاز برپایی دولت عباسی، ابوسلمه خلال[۸] را به قتل رسانید (۱۳۲ق)؛ منصور ابو مسلم را کشت (۱۳۷ق) و هارون الرشید دودمان برمکیان را برانداخت و مأمون خاندان سهل را از میان برداشت (۲۰۳ق). ایرانیان که چنین دیدند، از بنی‌عباس نومید گشتند و آهنگ کسب استقلال و جدایی از قلمرو عباسی کردند. این اندیشه همزمان با خلافت مأمون شدت یافت، تا آنکه طاهر ذوالیمینین - که ایرانی نژاد و فارسی زبان بود- به سال ۲۰۷ ق. در خراسان عَلَم استقلال برافراشت[۹] و بابک و مازیار، همزمان با طاهر، هر کدام تلاش گسترده‌ای را برای رهایی قطعی از سلطه عرب آغاز کردند. چنین بود که مأمون از بیم ایرانیان به اعراب پناه برد، اما آنان نیز در حمایت از وی سستی کردند؛ به همین سبب، مأمون در صدد برآمد از نیرویی جز عرب و ایرانی استفاده کند[۱۰]؛ پس تصمیم گرفت برای ایجاد توازن میان این دو عنصر بزرگ، جنگجویان ترک را استخدام کند و به این منظور نامه‌هایی برای والیانش در ماوراءالنهر، ارسال کرد و از آنان خواست تا غلامان و سرداران ترک را به بغداد بفرستند. آنان نیز برای خوشامد مأمون، پی در پی گروه‌هایی از ترکان را، به صورت اسیر یا پیشکش، به بغداد فرستادند. در همین حال، مرگ، مأمون را امان نداد و او به سال ۲۱۸ ق. درگذشت[۱۱].
  3. دوره سلطه ترکان. معتصم نیز مانند مأمون نه به اعراب اعتماد داشت و نه از ایرانیان ایمن بود؛ لذا سیاست او را در جلب سپاهیان ترک پسندید. به نظر او استفاده از عصبیت ترکان برای حفظ و بقای دولت عباسی ضروری می‌آمد. به‌علاوه، همزمان با آغاز خلافت معتصم، سپاهیان ایرانی‌اش بر وی شوریدند و خواستند عباس بن مأمون را - که از مادری ایرانی بود- به خلافت بردارند[۱۲]. این رویداد معتصم را به‌شدت بیمناک کرد و چون خود از مادری ترک نژاد بود[۱۳] در سطحی گسترده به استخدام غلامان ترک پرداخت[۱۴] تا از شر آشوبگران ایرانی و عرب در امان بماند. به گفته مسعودی، معتصم با علاقه‌مندی غلامان ترک را می‌خرید و چهار هزار تن از آنان را فراهم کرد و اقسام دیبا و کمربند و زیور طلا به آنان پوشانید و لباس آنان را از دیگر سپاهیان جدا کرد[۱۵].

با ورود ترکان به دستگاه خلافت رقابت شدیدی میان آنان و دو عنصر عرب و ایرانی پدید آمد؛ چندانکه بغداد کانون توطئه‌ها و دسیسه‌های آنان گردید و چون ترکان مردمی جنگجو[۱۶] و دلاور و گستاخ و بی‌باک و از حس ملیت و تعصبات قومی بیگانه و از تمدن و شهرنشینی که لازمه‌اش دوستداری زادگاه و نیاکان است، به دور بودند، معتصم همچنان از آنان حمایت کرد و نگهبانان خاص خود را از آنان برگزید و مناصب مهم و ولایت‌های بزرگ را به آنان سپرد و زمینه سلطه مرگ‌بار آنان را که فرجامش سستی کار خلافت و سقوط نهایی آن بود، فراهم آورد. در صفحات بعد، نقش ترکان را در وقایع و رویدادهای تاریخی دور خلافت معتصم و خلفای پس از وی بررسی می‌کنیم.[۱۷].

رخدادهای مهم عصر معتصم عباسی

بنای سامره

فتح عموریه

شورش مازیار

ماجرای افشین

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. محمدی، حسین، رضانامه ص ۲۸۰.
  2. تاریخ ابن‌کثیر، ج۱۰، ص۲۹۵- ۲۹۶.
  3. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۳۰.
  4. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۶۱.
  5. المقدمه، ج۱، ص۲۲.
  6. الوزراء والکتاب، ص۳۹۷.
  7. فرای، ر. ن.، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص۶۴.
  8. با توجه به آنکه مورخان، ابوسلمه را از موالی دانسته و گفته‌اند که با او به فارسی سخن می‌گفته‌اند و نیز با عنایت به اعتمادی که عباسیان در انتخاب داعیان به ایرانیان داشتند، تردیدی در ایرانی بودن ابوسلمه باقی نمی‌ماند (نک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل ابوسلمه).
  9. نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵۷.
  10. ضحی الاسلام، ج۱، ص۳- ۴؛ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۱۹۲.
  11. تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۹۵-۱۹۷.
  12. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ الکامل، ج۶، ص۴۴۲.
  13. مادر معتصم، کنیزی ترک به نام مارده بود (نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۳۳).
  14. مروج الذهب، ج۴، ص۵۳.
  15. مروج الذهب، ج۴، ص۵۳. تعداد ترکان تا پایان خلافت معتصم به حدود ۱۸ هزار نفر رسید (نک: امین، احمد، ظهر الاسلام، ج۱، ص۴).
  16. اصطخری، ابو اسحاق ابراهیم، مسالک و ممالک، ص۲۲۹، و ابن حوقل، سفرنامه ابن حوقل یا ایران در صورة الارض، ص۱۹۷.
  17. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۸۷.