معتصم عباسی در تاریخ اسلامی
اوضاع داخلی در دوران معتصم
حرکتهای علوی
سیاست معتصم در قبال علویان دست کمی از شدت عمل خلفای عباسی قبل از او به استثنای مأمون - نداشت. در دوران او محمد بن قاسم بن علی زیدی [ملقب به صوفی و از نوادگان امام حسین بن علی (ع)] در سال ۲۱۹ ق. /۸۳۴ م. در طالقان قیام کرد. بسیاری از ساکنان استان خراسان به گرد او جمع شدند[۱]؛ اما حرکت او فاقد سازمان دهی بود و خطری جدی برای حکومت معتصم نبود. معتصم به فرمانده خود عبدالله بن طاهر، امیر خراسان، دستور داد با او مقابله کند. محمد شکست خورد، [به نیشابور گریخت]، سرانجام دستگیر و به سامرا فرستاده شد. وی در آنجا زندانی بود تا به کمک برخی از پیروانش از زندان فرار کرد، در دوران معتصم و واثق مخفیانه زیست، در روزگار متوکل گرفتار شده به زندان افتاد و در زندان درگذشت[۲].
ناکامی حرکت وی - با وجود گسترش آن - به سه عامل زیر باز میگردد:
- نیرومندی حکومت عباسی در دوران معتصم؛
- اعتقاد محمد بن قاسم به نظریات زیدیه و جارودیه[۳] که افزون بر خشم شیعیان امامیه از زیدیه پیرو ابوالجارود، مورد رضایت بسیاری از زیدیها، بهویژه زیدیهای کوفه نبود؛
- اعتقاد محمد بن قاسم به نظریات معتزله[۴].
در دوران معتصم، در سال ۲۲۰ ق. / ۸۳۵ م. امام محمد جواد (ع) فرزند امام رضا (ع) نهمین امام شیعه امامیه اثنی عشریه درگذشت. معتصم از درگذشت امام احساس راحتی کرد؛ زیرا میترسید امام به دلیل این که فرزندانش از همسرش ام فضل نوادگان مأمون هستند، رقیب وی در حکومت و خواستار خلافتش شود[۵].[۶]
جایگاه امام جواد (ع) در این روزگار
آگاهیهای تاریخی درباره زندگی امام جواد (ع) چندان گسترده نیست؛ زیرا افزون بر آنکه محدودیتهای سیاسی همواره مانع از انتشار اخبار مربوط به امامان معصوم (ع) میشد، تقیه و شیوههای پنهانی مبارزه که برای «حفظ امام (ع) و شیعیان از فشار حاکمیت» بود، عامل مؤثری در عدم نقل اخبار در منابع تاریخی است. افزون بر آن، زندگی امام جواد (ع) چندان طولانی نبوده است که اخبار فراوانی هم از آن در دسترس ما قرار گیرد.
و نیز گفتنی است، زمانی که امام رضا (ع) به خراسان برده شد، هیچ یک از اعضای خانواده خود را به همراه نبرد و در آنجا تنها زندگی میکرد. در این که آیا در این مدت، امام جواد (ع) به منظور دیدار پدر به توس رفته است یا نه، تنها ابن فندق در تاریخ بیهق نقل کرده است که آن حضرت در سال ۲۰۲ به توس آمد و با پدر بزرگوارش دیدار کرد. متن گزارش ابن فندق در این باره چنین است: و محمد بن علی بن موسی الرضا (ع) که لقب او تقی بود، از راه طبس مسینا، دریا عبرت کرد[۷] - که آن وقت راه قُومِس دامغان مسلوک نبود و آن راه را در عهدی نزدیک مسلوک گردانید - به ناحیت بیهق آمد و در دیه ششتمد نزول کرد و از آنجا به زیارت پدر خویش علی بن موسی الرضا (ع) رفت، در سنه دویست و دو[۸].
این گزارش در مصادر دیگر نیامده و از اخبار مربوط به شهادت امام رضا (ع) چنین برمیآید که امام جواد (ع) آن هنگام در مدینه اقامت داشت و تنها برای غسل پدر و اقامه نماز به آن حضرت در توس حضوری معجزه گونه یافت. البته محتمل است که پیش از آن، یک بار به توس آمده باشد. با دقت در خبر مذکور، چنین به نظر میرسد که ابن فندق، به احتمال، گزارش خود را از تاریخ نیشابور حاکم نیشابوری گرفته است.
هنگامی که مأمون بعد از شهادت امام رضا (ع) در سال ۲۰۴ به بغداد بازگشت، از ناحیه حضرتش اطمینان خاطر پیدا کرده بود؛ ولی این را میدانست که شیعیان پس از امام رضا (ع) فرزند او را به امامت خواهند پذیرفت و در این صورت خطر همچنان بر جای خود خواهد ماند. او سیاست کنترل امام کاظم (ع) توسط پدرش را - که او را به بغداد آورده و زندانی کرده بود - به یاد داشت و با الهام از این سیاست، همین رفتار را با امام رضا (ع) در پیش گرفت، ولی با ظاهری آراسته و فریبکارانه؛ به گونهای که میکوشید نه تنها در ظاهر امر مسأله زندان و مانند آن در کار نباشد، بلکه با برخورد دوستانه، چنین تبلیغ شود که او علاقه و محبت ویژه نیز به ایشان دارد. اینک نوبت امام جواد (ع) فرا رسیده بود تا به نحوی کنترل شود. مأمون برای انجام این هدف، دختر خود را به عقد وی درآورد و او را داماد خود کرد. از همین رهگذر بود که مأمون به راحتی میتوانست از طرفی امام (ع) را در کنترل خود داشته باشد و از طرف دیگر آمد و شد شیعیان و تماسهای آنان را با آن حضرت زیر نظر بگیرد.
بر اساس برخی نقلها، مأمون پس از ورود به بغداد - در سال ۲۰۴ - بلافاصله امام جواد (ع) را از مدینه به بغداد فرا خواند[۹]. افزون بر این، مأمون متهم بود که امام رضا (ع) را به شهادت رسانده است. اکنون میبایست با فرزند وی به گونهای رفتار کند که از آن اتهام نیز مبری شود.
این نکته نیز باید مورد توجه قرار گیرد که طبق برخی از روایات تاریخی، مأمون از آن هنگام که ولایتعهدی خود را به امام رضا (ع) واگذاشت، دختر خود ام فضل را به عقد امام جواد (ع) درآورد و یا نامزد او کرد. به نوشته طبری و ابن کثیر، در سال ۲۰۲ که ام حبیب دختر مأمون به عقد امام رضا (ع) درآمد، دختر دیگرش ام فضل را نیز به عقد امام جواد (ع) داد[۱۰]. شاید این موضوع خود قرینهای بر درستی گزارش صاحب تاریخ بیهق باشد که امام جواد (ع) در سال ۲۰۲ برای دیدن پدرش به توس آمده است.
از روایتی که شیخ مفید از رَیّان بن شبیب نقل کرده، چنین برمیآید. موقعی که مأمون تصمیم به ازدواج ام فضل با امام جواد (ع) گرفت، عباسیان برآشفتند؛ زیرا ترس آن را داشتند که پس از مأمون، خلافت به خاندان علوی برگردد، چنان که درباره امام رضا (ع) هم به سختی دچار همین نگرانی شده بودند[۱۱]؛ ولی به طوری که از دو روایت فوق برمیآید، آنان مخالفت خود را به گونه دیگری وانمود کرده و گفتند: دختر خود را به ازدواج کودکی درمیآورد که تفقه در دین خدا ندارد، حلال را از حرام تشخیص نمیدهد و واجب را از مستحب باز نمیشناسد[۱۲].
مأمون در مقابل این برخورد، مجلسی بر پا کرد و امام جواد (ع) را به مناظره علمی با یحیی بناَکثَم، بزرگترین دانشمند و فقیه سنی آن عصر، فراخواند تا بدین وسیله مخالفان و اعتراضکنندگان عباسی را به اشتباه خود آگاه کند[۱۳]. این در حالی بود که بنابراین دو روایت، هنگام عقد ازدواج ام فضا با امام جواد (ع) هنوز به آن حضرت «صبی» اطلاق میشده است. بنا بر روایتی که از ابن طیفور، ابن اثیر و برخی دیگر نقل شده و درستی آن کاملا محتمل است: هنگامی که مأمون در سال ۲۱۵ به تکریت وارد شد، امام جواد (ع) نیز از مدینه به بغداد رسیده بود. آن حضرت برای ملاقات با مأمون به شهر تکریت رفت و در آنجا بود که ام فضل بدو پیوست. سپس آن حضرت تا فرارسیدن موسم حج، در بغداد، در منزل احمد بن یوسف، که در کنار دجله بنا شده بود، اقامت فرمود و آنگاه با خانواده خویش برای انجام مراسم حج به مکه رفت و از آنجا به مدینه بازگشت و در همان مکان ماندگار شد[۱۴].
بر اساس این روایت، امام تنها همین مدت کوتاه را در بغداد اقامت گزیده است؛ گرچه احتمال اقامت آن حضرت در بغداد در زمانهای دیگر منتفی نیست. در این زمینه و نیز درباره آمدن آن حضرت در کودکی به بغداد، روایت دیگری از اِربلی در دست داریم: هنگامی که مأمون به بغداد آمد، از امام جواد (ع) خواست تا به آن شهر آید و در همانجا بود که روزی امام را در میان همگنانش دید که مشغول بازی است. با نزدیک شدن موکب مأمون، بچهها همگی خود را از سر راه او کنار کشیده و فرار کردند؛ ولی امام (ع) در کناری همچنان بیحرکت و با آرامش و ابهت خاصی ایستاد. این وضع، مأمون را به شگفتی انداخت و از امام (ع) پرسید: چرا تو مثل دیگران فرار نکردی؟ امام (ع) پاسخ داد: من مرتکب گناهی نشدهام که از ترس مجازات فرار کنم و از طرف دیگر، راه آنچنان تنگ نیست که مانع عبور موکب شما شود. مأمون پرسید: شما کیستید؟ فرمود: من محمد بن علی بن موسی الرضا هستم.... به دنبال این روایت مطالب دیگری آمده که محل نقد و بررسی برخی از محققان قرار گرفته و از جمله استاد جعفر مرتضی در تأیید آن کوشیده است[۱۵]. با این حال برخی اعتراضات پاسخ درستی نیافته است.
در صورت درست بودن روایت، باید موقعی که مأمون در سال ۲۰۴ به بغداد آمده، بلافاصله و با اندکی بعد امام جواد (ع) را به بغداد فرا خوانده باشد. این تنها روایتی است که اشاره به آمدن امام جواد (ع) در کودکی به بغداد دارد. اگر روایت مزبور را نپذیریم، باید اظهار کنیم که، طبق آنچه در مصادر در دسترس آمده، امام تنها در سال ۲۱۵ یک بار به بغداد آمده و تا قبل از آنکه معتصم آن حضرت را در سال ۲۲۰ به بغداد احضار کند، در مدینه زندگی میکرده است؛ در حال حاضر گزارش دیگری مبنی بر آنکه امام (ع) در فاصله سالهای ۲۱۵ تا ۲۲۰ به بغداد سفر کرده است در دست نداریم.
درباره آمد و شد امام (ع) در مدینه و احترام مردم به آن حضرت، اطلاعات مختصری در پارهای از روایات آمده است[۱۶]. فراخوانی آن حضرت به بغداد، در سال ۲۲۰، توسط معتصم عباسی، آن هم درست در همان اولین سال حکومت خود، نمیتوانست بیارتباط با جنبههای سیاسی قضیه باشد. بهویژه که درست همان سال که حضرت جواد (ع) به بغداد آمد، رحلت کرد؛ این در حالی بود که تنها ۲۵ سال از عمر شریفش میگذشت. عناد عباسیان با آل علی (ع) بهویژه با امام شیعیان که در آن زمان جمعیت قابل توجهی تابعیت مستقل آنان را پذیرفته بودند، شاهدی است بر توطئه حکومت در به شهادت رساندن امام جواد (ع). همچنین خواستن آن حضرت به بغداد و درگذشت وی در همان سال در بغداد، همگی شواهد غیر قابل انکاری بر شهادت آن بزرگوار به دست عوامل عباسی است.
شیخ مفید، با اشاره به روایتی درباره مسمومیت و شهادت امام جواد (ع)، رحلت آن حضرت را مشکوک دانسته است[۱۷]. افزون بر روایات مذکور که در مصادر متعدد آمده[۱۸]، قرائنی هم که گذشت، دلالت بر این امر دارد. بنا بر روایت مستوفی، عقیده شیعه بر این است که معتصم آن حضرت را مسموم نموده است[۱۹]. پارهای از منابع اهل سنت، اشاره بر این دارند که امام جواد (ع) به میل خود و برای دیداری از معتصم عازم بغداد شده است[۲۰]. در حالی که منابع دیگر، حاکی از آنند که معتصم به ابنزیّات مأموریت داد تا کسی را برای آوردن امام (ع) به بغداد بفرستد[۲۱]. ابنصبّاغ نیز با عبارت اِشخاص المعتصم له من المدينة[۲۲]، این مطلب را تأیید کرده است.
مسعودی روایتی نقل کرده که بنا بر آن، شهادت آن حضرت به دست ام فضل، در زمانی رخ داده که امام (ع) از مدینه به بغداد نزد معتصم آمده بود[۲۳]. ام فضل پس از شهادت امام (ع)، به پاس این عمل خود به حرم خلیفه پیوست[۲۴]. این نکته را نباید از نظر دور داشت که ام فضل در زندگی مشترک خود با امام جواد (ع) از دو جهت ناکام مانده بود: نخست آنکه از آن حضرت دارای فرزندی نشد. دوم آنکه امام نیز چندان توجهی به وی نداشت و فرزندانش عموماً از ام ولدهای آن حضرت متولد شدند.
ام فضل یک بار (گویا از مدینه) نامهای نگاشت و از امام (ع) به دلیل داشتن چند کنیز نزد مأمون شکایت کرد. مأمون در جواب او نوشت: ما تو را به عقد ابو جعفر در نیاوردیم که حلالی را بر او حرام کنیم. دیگر از این شکایتها نکن[۲۵]. به هر حال، ام فضل پس از مرگ پدر، امام (ع) را در بغداد مسموم کرد و راه یافتن او به حرم خلیفه و برخورداری از مواهب موجود در آن، نشانی از آن است که این عمل به دستور معتصم و به دستور او عنوان شده است[۲۶].
شاهد دیگر آن است که امام جواد (ع) هنگام سفر به بغداد در سال ۲۱۵، جانشینی برای خود تعیین نفرمود، ولی در آستانه سفری که به دستور معتصم به بغداد رفت، جانشین خود را تعیین فرمود و این خود نشانه آن است که امام (ع) خطرناک بودن سفر را دریافته بود.[۲۷]
حرکت زُط (کولیها)
از دشواریهایی که معتصم در دوران خلافتش با آن روبه رو بود و بر دوش وی سنگینی میکرد، حرکت کولیها بود که بر راه بصره چیره شدند، امنیت و منافع دولت را تهدید کردند، برکشتیها مالیات بستند و مانع رسیدن کمک به بغداد شدند. معتصم فرماندهاش، عجیف بن عنبسه، را در سال ۲۱۹ ق. /۸۳۴ م. در بطیحه به مقابله آنان فرستاد. وی بر آنان سخت گرفت تا این که [پس از نُه ماه نبرد] امان خواستند و خلیفه آنان را به عین زَربه تبعید کرد[۲۸].[۲۹]
پیروزی بر حرکت بابک
همان گونه که از معتصم انتظار میرفت، جنگش را در برابر بابکیها تشدید کرد تا این که در سال ۲۲۳ ق. /۸۳۸ م. بر آنها چیره شد. وی بعد از آرام شدن اوضاع داخلی، تلاشش را به جنگ با بابک متمرکز کرد و به حملات پی در پی بر او دست زد. از سوی دیگر، زمانی که تمامی آذربایجان تحت سیطره بابک درآمد، خطر آن شدت گرفت و ترس در همه مناطق تا ایران گسترش یافت. دستهای از سپاه عباسیان به فرماندهی اسحاق بن ابراهیم بن مصعب بر پیروان او در ایران در سال ۲۱۸ ق/۸۳۳ م. پیروز شد[۳۰].
معتصم در سال ۲۲۰ ق. /۸۳۵ م. بزرگترین فرماندهاش، افشین حیدر بن کاووس[۳۱]، را - که امیر منطقه جبال بود[۳۲] - برگزید و به او دستور داد به جنگ بابک برود. این فرمانده به هشیاری بسیار و خبرگی در راههای کوهستانی معروف بود. وی شیوه نظامی انعطافپذیری پیشه کرد که با پیش روی کندی همراه بود. او در برزند، از مناطق تفلیس، اردو زد و دژها و راههای میان آن و اردبیل را به دست گرفت و سپاهش را میان قلعهها و مواضع مختلف تقسیم کرد[۳۳]. معتصم هم با کمکها و خواربار و پرداخت مواجب به طور مرتب او را یاری میکرد. وی برید را مرتب و راهها را برای تأمین ارتباطات راحت و روان آماده کرد تا جایی که زمان مبادله نامه میان سامرا و اردوی افشین به چهار روز یا کمتر کاهش یافت[۳۴]؛ همان گونه که برای انتقال اخبار، برای نخستین بار، کبوتر نامهبر را در این جنگ به خدمت گرفت[۳۵]. خلیفه از سامرا مراحل جنگ را زیر نظر داشت و شخصاً نقشههای نظامی را طرح میکرد. بدین گونه زنجیرهای از دژهای منسجم به نفع مسلمانان در مقابل بابک به وجود آمد. افشین شیوههای جاسوسی را برای تضعیف دشمنش به خدمت گرفت تا از نقشههای او آگاه شود. وی جاسوسانی را که باعث پیروزی او شوند، جذب و مقرری آنها را دو چندان میکرد و آنان را برای جاسوسی به خدمت میگرفت[۳۶].
بابک بیدرنگ دریافت که این بار با فرماندهی کارآزموده روبهرو است و برای این که از فشار بر نیروهایش در آذربایجان بکاهد، از ثیوفیل، امپراتور روم، برای حمله به سرزمینهای اسلامی دعوت کرد و به او وعده داد به مسیحیت بگرود[۳۷]. بعد از این آمادگیهای نظامی و در نتیجه این تجمع کردنها، درگیری میان دو طرف اجتنابناپذیر شد. خلیفه دستورهایی برای آغاز عملیات نظامی به افشین صادر و شهر بذ را نخستین هدف نظامی تعیین کرد؛ زیرا بابک در پی جنگ اَرشَق، به ناچار در آنجا پناه گرفته بود[۳۸]. افشین در پیش روی به سوی بذ شتاب نکرد، بلکه به آهستگی برای رسیدن به آنجا پیش رفت و آنجا را به طور کامل محاصره و شهر روذ الروذ را اردوگاه جدید نیروهایش کرد. بابک در آن اوضاع تلاش کرد از وی دلجویی کند، ولی موفق نشد. افشین همچنان بذ را در محاصره داشت تا این که در روز جمعه، دهم رمضان ۲۲۲ ق. /اَب ۸۳۷ م. وارد آنجا شد[۳۹].
بابک بعد از سقوط بذ، به ارمنستان فرار کرد. افشین به پادشاهان و امیران آنجا برای مسدود کردن راه با یک نامه نوشت. منابع میگویند که: «فرمانده رومی، سهل بن سنباط بر مخفیگاه او پی برده، به او امان داد، سپس با او نیرنگ کرد و او را تسلیم افشین نمود»[۴۰]. بابک را در صفر ۲۲۳ ق. /کانون دوم ۸۳۸ م. همراه با برادرش، عبدالله، به سامرا آوردند. روز رسیدن بابک به آنجا، روزی فراموش ناشدنی بود. سپاهیان به او لباسی زرشکی رنگ پوشاندند؛ او را بر فیل سوار کردند و در خیابانها گرداندند؛ هنگامی که وارد مجلس خلیفه شد، سپاهیان لباس او را درآوردند، سپس دستها و پاهای او را قطع کردند و آهسته آهسته شمشیرهای خود را در بدن او فرو میکردند و از کشتن [آنی] او خودداری مینمودند تا بیشتر عذاب بکشد. سرانجام سرش را بریدند و خلیفه آن را به بغداد فرستاد تا در معرض دید مردم قرار گیرد. در همان حال جسد او را در سامرا برای رؤیت مردم به دار آویختند و همراه او برادرش، عبدالله، را هم دار زدند[۴۱]. به این گونه، این حرکت - که از دوران مأمون، خلافت را به خود مشغول کرده بود - پایان پذیرفت.[۴۲]
حرکت مازیار
حکومت عباسی از خطرهای حرکت بابک خرمی در غرب دریای خزر رهایی نیافته بود که با حرکت ایرانی دیگری به نام حرکت مازیار بن قارن، آخرین امیر قارنها در طبرستان، روبهرو شد. او وطن خود را عرصه فعالیتهای انقلابی خصمانه با حکومت قرار داد. مازیار[به دربار مأمون] آمد و به اسلام گروید و محمد نامیده شد. مأمون او را استاندار طبرستان، رویان و دماوند کرد و به او عنوان سپهبد داد[۴۳].
او دارای گرایشهای استقلال طلبانه بود و میخواست از بدنه حکومت جدا شود. از دشمنی میان طاهریان - که از آنان نفرت داشت - و افشین که به استانداری خراسان چشم دوخته بود، استفاده کرد و پرچم انقلاب را برافراشت. افشین با نامه نگاری به مازیار او را به اعلان نافرمانی از حکومت تشویق میکرد، به این امید که عباسیان نتوانند او را سرکوب کنند و وی مازیار را واسطه ربودن خراسان از چنگ حکومت قرار دهد[۴۴]. اما رابطه میان افشین و مازیار این گونه سطحی نبوده است. عوامل پیوند آن دو، عمیق و ریشهدار بود. مازیار اعتراف کرد که افشین او را به شورش و نافرمانی به نفع مذهبی که برای آن گرد آمدند و دینی که از میان مذاهب ثنویت و مجوس بر آن همداستان شدند، تحریک و تشویق کرده است[۴۵]، مازیار با بابک نیز نامهنگاری کرد و به او پیشنهاد کمک داد[۴۶]. احتمالاً او مذهب خرمیه داشت؛ مذهبی که نمایانگر شورش اعتراض آمیز ایرانی در برابر قدرت و جامعه عباسیان بود[۴۷]. انگیزههای حرکت بابک[۴۸]، همان انگیزههای نافرمانی اوست؛ بهویژه که بابک تازه مسلمان بود. بنابراین انگیزهها آمیزهای از انگیزههای سیاسی، نژاد پرستانه و دینی بوده است[۴۹].
تدابیری که مازیار بعد از اعلان حرکتش اجرا کرد، بر گرایش اشتراکی خرمی او دلالت دارد. وی قصد داشت اراضی مالکان را مصادره و میان کشاورزان تقسیم کند[۵۰]. این گرایش دارای معنای سیاسی در کنار معنای اقتصادی است؛ بهویژه وقتی که بدانیم بخش مهمی از مالکان را عرب و موالی (وابستگان) آنان تشکیل میدادند؛ از این رو به کارگزارش در سرخستان دستور داد که ۲۶۰ نفر از فرماندهان را جمع و آنان را تسلیم کشاورزان کنند تا به قتل برسانند، به اعتبار این که آنان برای مردم خطر به حساب میآیند؛ همان گونه که ایشان برای کشتن زمینداران فریب خوردند. مازیار خانهها و حرمهای زمین داران را برای آنان مباح کرد و این تلاش، با هدف پیوند دادن نیروی طبقات مردم و واداشتن آنان به رهایی از قدرت عربی صورت گرفت[۵۱].
خلیفه وقتی از اهداف این شورش آگاه شد که عبدالله بن طاهر نامهای را از افشین خطاب به مازیار به دست آورد و نیز بعد از این که او شخصاً نامههایی دیگر از مازیار ضبط کرد[۵۲].
در واقع این حرکت، مرده متولد شد؛ زیرا زمانبندی اعلان آن در سال ۲۲۴ ق. / ۸۳۹ م. مناسب نبود. حکومت عباسی در آن روزگار با ثبات و بسیار نیرومند بود و از تعدادی حرکتهای خصمانه - که در برابر او ایستادگی میکردند - رهایی یافته بود؛ در نتیجه پیروزی بر حرکت مازیار نیازمند تلاشی بسیار از سوی حکومت نبود[۵۳]. سرانجام کار مازیار شبیه به پایان کار بابک بود، به گونهای که خلیفه او را کشت و در کنار جسد بابک به دار آویخت[۵۴].[۵۵]
پیدایش عنصر ترک
معتصم در شرایطی به خلافت رسید که درگیریهایی شدید میان عربها از یک سو و ایرانیها - که در نخستین سالهای خلافت مأمون از همدردی او بهرهمند بودند - از سوی دیگر جریان داشت و توازن عناصر تشکیل دهنده حکومت عباسی، دچار اختلال بود. روابط میان عباسیان و خراسانیها پس از انتقال مأمون از مرو تیره شد و اثر آن در غلبه بر بنی سهل و ایجاد حرکتهای مخالف با حکومت - که دارای ریشههای ایرانی بود - نمود پیدا کرد و در نتیجه، نقاط مشترک میان آرزوهای خراسانیان و منافع عباسیان، از بین رفت و موجب تضعیف اعتماد معتصم به ایرانیها شد.
از دیگر سو، معتصم به عنصر عربی تکیه نکرد؛ زیرا دگرگونی، نا آرامی و قیام عرب در برابر خلفا، بسیار بود. علاوه بر این، آنان بسیاری از مؤلفههای نیروی سیاسی و نظامی خویش را از دست دادند و به کمترین حساسیت و ضعیفترین منزلت تنزل یافتند.
این عوامل معتصم را واداشت تا حفاظت شخصی خویش را به گروهی از عناصر ترک بسپارد. سرشت روحی و صفات جسمانی او به لحاظ نیرومندی، شجاعت و استواری بدنی با صفات داییهای ترک وی[۵۶] به عنوان مردمی خشن و بسیار جنگ جو، همخوانی داشت. ترکان بهرغم نداشتن تمدنی اصیل، تأثیری مهم در زندگی سیاسی و اجتماعی داشتند و پاسداران ترک در ایام حکومت او به یکی از پشتوانههای خلافت تبدیل شدند.
در حقیقت ترکان از دوران اموی و در پی فتوحات اسلامی در سرزمین ما وراءالنهر به جامعه اسلامی رخنه کردند؛ اما هیچ گونه تأثیر سیاسی در جامعه اسلامی نداشتند. آنان از دوران عباسی به متن زندگی اسلامی وارد شدند و عده آنان رو به فزونی نهاد و از دوران مأمون - که برای برقراری نوعی توازن میان دو عنصر عربی و ایرانی، آنان را در سپاه به خدمت گرفت - در صحنه رخدادها در بغداد حضوری محسوس داشتند.
معتصم این عصبیت جدید رو به رشد را به خدمت گرفت تا از استعدادهای نظامی آن برای نگهداشت حکومت و بقای خلافتش، در سایه درگیری عربی - ایرانی استفاده کند. او به طور گسترده ترکان را در سپاه استخدام کرد و آنان را زیر نظر فرماندهی از خودشان قرار داد. هدف وی این بود که ضربهای سهمگین به فرماندهان و سپاهیان عرب و سیاست سنتی منصور - که هدفش حفظ توازن در سپاه، میان گروههای عربی و غیر عربی بود - وارد کند[۵۷]. اما زیستگاه ترکان: معتصم آنان را از ماوراءالنهر، مثل سمرقند، فَرغانه، اشروسنه، چاچ و خوارزم آورد. این کار از راههای تجارت و خرید برده، اسیر کردن آنان در جنگها یا هدایایی که استانداران این مناطق به شکل برده به خلیفه میدادند، صورت میگرفت، از همین رو سرزمین ماوراءالنهر منبعی مهم برای بندگان ترک شد[۵۸].
معتصم به ترکان اختیار داد؛ آنان را به خودش نزدیک کرد، برتری داد، فرماندهی سپاه را به آنان واگذار نمود و در عرصه سیاسی، مرکزی برای آنان مشخص کرد و شهر سامرا را مخصوص آنان تأسیس نمود و ایشان را در آنجا اسکان داد. از دیگر سو، عربها را از فرماندهی سپاه محروم کرد، نام آنان را از دیوانها حذف و مقرری ایشان را قطع کرد.
این سیاست معتصم نتایجی فوری و دراز مدت داشت:
- نتایج فوری: عربها از این سیاست خشمگین شدند و در برابر حکومت معتصم قیام کردند؛ همان گونه که توطئهای را به رهبری عجیف بن عنبسه و عباس بن مأمون برای قتل او طراحی کردند؛ اما این توطئه شکست خورد. واکنش معتصم این بود که همزمان با مرگ عجیف، از چنگ عباس هم خلاصی یابد؛ از این رو عرب و ایرانیها را به تدریج دور کرد و نام آنان را از دیوان عطا حذف کرد[۵۹].
- نتایج دراز مدت: این سیاست باعث وقوع ضررهایی بسیار بزرگ برای حکومت عباسی شد؛ آن را از مسیر عربی - ایرانی آن خارج کرد و به تضعیف قدرت خلیفه منجر شد. چه بسا پیدایش حکومتهای مستقل در گوشههای مختلف حکومت از دوران دوم عباسی، از پیامدهای آن باشد؛ اما در عصر معتصم، به روشنی پدیدار نشد و بعد از کشته شدن متوکل در سال ۲۴۷ ق. / ۸۶۱ م. آشکار شد.[۶۰]
پیروزی بر افشین
برخی فرماندهان ترک در حکومت عباسی از مقامهای فرماندهی و نفوذ خویش در دربار سوءاستفاده کردند تا به آرزوهای خود در جدایی از حکومت دست یابند. افشین از جمله فرماندهان ترک با گرایشهای استقلال طلبانه بود. وی میخواست دولتی مستقل برای خود در اشروسنه تأسیس کند و به شیوههای زیر راه رسیدن به این هدف را هموار میکرد:
- وی کوشید جمعیتی جذب کند که بر استاندار عباسی بشورند و به دعوت او بپیوندند؛
- کوشید تا عبدالله بن طاهر، استاندار خراسان را - که در مقابل او ایستاده بود. از میان بردارد؛
- مازیار و منکجور فرغانی را تحریک و تشویق کرد که در برابر حکومت معتصم قیام کنند.
توطئه افشین افشا شد و در رسیدن به هدفش شکست خورد[۶۱] و سیاست خلیفه در برابر او تغییر کرد. او هم به این دگرگونی پی برد و در اندیشه رهایی از چنگ خلیفه بود، که دستگیر و محاکمه شد. معتصم در مجلس محاکمه وی، بدون اشاره به توطئه افشین، تهمتهای بسیاری به او زد تا اثبات کند که وی مسلمان حقیقی نبوده، همچنان تعصب مجوسی داشته و برای پیروزی بر حکومت عباسی تلاش میکرده است. شاید هدف معتصم این بود که از سرایت نفرت و شک به دیگر فرماندهان ترک جلوگیری کند. افشین در سال ۲۲۶ ق. / ۸۴۱ م. در زندان خلیفه درگذشت[۶۲].[۶۳]
روابط خارجی در دوران معتصم
رابطه با رومیها
در نتیجه مشغول شدن خلافت به انقلاب بابک خرمی، جنگ میان مسلمانان و رومیها در سالهای نخستین خلافت معتصم، متوقف شد؛ در مقابل ثیوفیل، امپراتور روم نیز از باز گرفتن جزیره سیسیل از دست مسلمانان منصرف شد؛ از این رو مناطق مرزی شاهد آرامشی نسبتاً کامل بود؛ اما هنوز چهار سالی از خلافت معتصم سپری نشده بود که ثیوفیل به این باور رسید که در مرزهای شرقی امپراتوری، به جنگ با مسلمانان برخیزد. گفتگوهای موفقیت آمیز او با بابک، قول بابک مبنی بر گرویدن به مسیحیت در مقابل دریافت کمک در جنگ با مسلمانان و گمان امپراتور مبنی بر امکان پیروزی نظامی بر مسلمانان او را تشویق کرد؛ از این رو به مناطق بالای فرات حمله کرد تا ارتباط با خرمیه را در ارمنستان و آذربایجان محکم کند. او در راهش بر زِبَطرَه، محل تولد مادر خلیفه، مسلط شد و مسلمانان مقیم آنجا را اسیر و مثله کرد و زنان مسلمان را به اسارت گرفت، همچنین به سُمَیساط و مَلَطیّه حمله کرده، آنجا را آتش زد[۶۴].
معتصم این تهاجم رومیها را پیش از آنکه ستیز با خلافت به حساب آورد، نوعی مبارزهطلبی شخصی دانست، پس این مبارزهطلبی را پذیرفت و تصمیم گرفت که انتقام زبطره را بگیرد. سرکوب شورش بابک خرمی در سال ۲۲۳ ق. / ۸۳۸ م. به پایان نرسیده بود که سپاهی گران با هدف وارد کردن ضربهای سهمگین به امپراتور آماده کرد تا هیبت وی را براندازد. معتصم در رأس سپاهی به سمت عَموریه، زادگاه ثیوفیل، بیرون آمد تا آنجا را نابود کند. شایان ذکر است که دست یابی به «عموریه» گامی برای رسیدن به قسطنطنیه به حساب میآید[۶۵].
خلیفه، سامرا را ترک کرد و سرگرم بسیج نیرو بود که آنکارا را به عنوان نخستین هدف حمله انتخاب کرد. اشناس ترک را فرمانده مقدمه سپاه، ایتاخ را فرمانده میمنه (جناح راست)، جعفر بن دینار را فرمانده میسره (جناح چپ) و عجیف بن عنبسه را فرمانده قلب (مرکز سپاه) قرار داد و افشین در رأس گروهی نظامی در حمله شرکت کرد. بر پرچمهای سپاه کلمه «وتروسه» (عموریه) را نوشتند و تصمیم گرفتند از سه محور وارد سرزمینهای روم شوند. سپاه شرق به فرماندهی افشین به سوی شهر سَرُوج[۶۶] به راه افتاد تا در روزی مشخص، از طریق دروازه حدث وارد سرزمینهای روم شود[۶۷]؛ اما سپاه غرب، به فرماندهی اشناس، باید از کوههای طوروس گذشته، به سوی شهر صفصاف [از شهرهای ثغور مَصِّیصَه] در نزدیکی قلعه لؤلؤه پیش میرفت تا در دشت آنکارا با سپاه شرق دیدار کنند. خلیفه، بخش سوم سپاه را فرماندهی کرد و مستقیماً به سوی آنکارا پیش رفت. وی این ترفند را ترسیم کرد که هر سه گروه برای حمله به شهر در دشت آنکارا اجتماع کنند[۶۸].
در این هنگام امپراتور ثیوفیل بعد از آگاهی از نقشه خلیفه در خصوص آنکارا و عموریه، قسطنطنیه را ترک و در «دوریلیوم» در فاصله سه روز راه از عموریه توقف کرد و دستور داد آنجا را سنگربندی کنند و به آنجا نیروی کمکی فرستاد؛ اما ترفندی را که اتخاذ کرد، بر تهاجم به نیروهای اسلامی به هنگام حمله آنان به سوی شمال در مقابل آنکارا، مبتنی بود. بدین منظور در کنار رودخانه هالیس اردو زد و آماده عبور از آن شد تا مسلمانان را غافلگیر کند؛ به این گمان که این نیروها دروازه قیلیقیا را در راه آنکارا در خواهند نوردید؛ اما چیزی درباره سپاه افشین نمیدانست[۶۹].
خلیفه برای دریافت اخبار سپاه روم، دستور توقف داد و نامهای برای اشناس فرستاد. وی در این هنگام به «مرج اسقف» در نزدیکی لؤلؤه، رسیده بود که از تحولات مواضع نظامی آگاه شد. خلیفه به او دستور توقف داد تا عقبه سپاه به او برسد؛ زیرا جنگ افزار را آنان حمل میکردند[۷۰]. ثیوفیل از پیش روی سپاه شرق به فرماندهی افشین آگاه شد و نقشه خود را تغییر داد و به ناچار سپاهش را دو قسمت کرد. خودش بخش اول را برای مقابله با افشین سرپرستی میکرد و بخش دوم سپاه را برای مقابله با سپاه خلیفه باقی گذاشت تا جلوی پیش روی او را بگیرد. تلاش او این بود که مانع پیوستن دو سپاه اسلامی به یکدیگر شود[۷۱].
معتصم با آگاهی از نقشه ثیوفیل، خواست که افشین را از حرکت امپراتور به سوی او آگاه کند، اما افشین در عمق آسیای صغیر پیش رفته بود و هیچ نامهای از او به دستش نرسید. اشناس به پیش روی خویش به سوی آنکارا ادامه داد و خلیفه در پشت سر او حرکت کرد. میان ایشان یک روز راه فاصله بود، بدون آنکه از سرنوشت افشین چیزی بدانند[۷۲].
هنگامی که سپاه خلیفه به آنکارا نزدیک شد، افشین سیواس را به سوی توقات درنوردید و دانست که در جنگ با امپراتور گرفتار شده است. او در نخستین ساعات روز بیست و پنجم شعبان ۲۲۳ ق. / تموز ۸۳۸ م. جنگ را آغاز کرد. با وجود آنکه رومیها پیروزی اولیهای به دست آوردند، سوارکاران مسلمان موضع شکست را به پیروزی تبدیل کردند. در ادامه جنگ، شایع شد که امپراتور کشته شده است؛ از این رو ناآرامی در صفوف رومیها بروز کرده گریختند و چیزی به دست نیاوردند. امپراتور بعد از اندکی رنج و اندوه، میدان جنگ را ترک کرد و در مسیر خود به شهر خلیوکومن در شمال آماسیا رسید. در آنجا فراریان سپاهش را جمع کرد و به اردوگاهش در کنار رودخانه هالیس بازگشت و یکی از خواجگانش را برای دفاع از آنکارا به آنجا فرستاد؛ اما او وقتی رسید که فرصت از دست رفته بود؛ زیرا سپاهیان متفرق اسلامی، در دشت آنکارا فراهم آمدند و شهر را نابود کرده، در هم کوبیدند[۷۳].
ثیوفیل بعد از شکست خود و سقوط آنکارا، فقط توانست به سوی معتصم پیک فرستاده، خواستار صلح شود و از فاجعه زبطره پوزش بخواهد و متعهد شود که آنجا را از نو بسازد و ساکنانش را به آن بازگرداند و اسیران مسلمان را - که در نزد او هستند - آزاد کند؛ اما خلیفه پیشنهاد صلح را نپذیرفت و پیش روی خود را به سوی عموریه ادامه داد. ثیوفیل رو به سوی دوریلیوم نهاد و به انتظار سرنوشت قطعی خود به عموریه رفت[۷۴]. خلیفه بعد از نابود کردن آنکارا به سوی عموریه رفت و هفت روزه به آنجا رسید و محاصره آن را آغاز کرد. با وجود استحکام و سنگربندی عموریه، آن شهر در هفدهم رمضان ۲۲۳ ق. / آب ۸۳۸ م. بعد از دو هفته محاصره، تسلیم شد[۷۵]. مسلمانان، بسیاری از اهالی آن را اسیر کردند و غنایم فراوان به دست آوردند. معتصم حصارهای شهر را نابود کرد و در مقابل، دستور داد شهر زبطره را مرمت و سنگربندی نمودند.
حمله معتصم از ضعف امپراتوری روم پرده برداشت و خلیفه را تشویق کرد تا حملهاش را به سمت قسطنطنیه - که راه به سوی آن باز شده بود - پی بگیرد؛ اما او ناچار به بازگشت به عراق شد؛ زیرا توطئهای را کشف کرد که سپاه به نفع عباس طرحریزی کرده بود[۷۶]. به طور کلی، حمله معتصم به سرزمین روم با حملات پیشین که اهدافی گوناگون و پراکنده داشت، متفاوت بود. عموریه به دور از مرکز آسیای صغیر واقع شده است و طبری آن را «از بزرگترین شهرهایی که از سرزمین روم به آنجا میروند» به حساب آورده است[۷۷]. ویرانی هولانگیز حمله معتصم در آسیای صغیر، پیش روی مسلمانان افریقیه در جزیره سیسیل و شکست امپراتور از مسلمانان در جزیره کِرِت، عواملی بود که ثیوفیل را به این باور رساند که از مقابله با نیروی روزافزون مسلمانان ناتوان است؛ از این رو خواستار صلح شد.
سرانجام میان دو طرف در سال ۲۲۷ ق. / ۸۴۲ م. صلح برقرار شد[۷۸]، سپس معتصم و ثیوفیل در همان سال مُردند و واثق به خلافت رسید، در حالی که میخائیل سوم بنا بر وصیت مادرش، تئودورا، در امپراتوری روم به سلطنت رسید.[۷۹]
مرگ معتصم
معتصم در روز اول محرم ۲۲۷ ق. / تشرین اول ۸۴۱ م. حجامت کرد، در پی آن به مرضی دچار شد که در شب هشتم ربیع الاول ۲۲۷ ق. /اواخر کانون اول ۸۴۱ م. مُرد. او پسرش هارون را ولی عهد کرده بود و هیچ کس در ولایت عهدی با او مشارکت نداشت[۸۰].[۸۱]
منابع
پانویس
- ↑ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۴۶۴ - ۴۶۵.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۷۲، مصحح: مسعودی گوید: هم اکنون، یعنی در سال سیصد و سی و دو، بسیاری از فرقه زبدیه معتقد به امامت او هستند و بسیاری از آنان بر این باورند که او نمرده و مهدی امت است که برای اجرای عدالت خروج خواهد کرد.
- ↑ جارودیه، فرقدای اسلامی منسوب به ابوالجارود است. پیروان او معتقد بودند که رسول خدا (ص) علی بن ابی طالب (ع) را با توصیف و بدون نام به امامت منصوب کرد، ر. ک: شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۵۷ - ۱۵۸.
- ↑ لیثی، سمیرة مختار، جهاد الشیعه، ص۳۸۶ – ۳۸۷.
- ↑ مصحح: ام فضل به فرمان معتصم، امام جواد (ع) را به شهادت رساند؛ مروج الذهب؛ زیرا بیم آن داشت که امام (ع) از ام فضل فرزندی بیاورد که وی به دلیل نواده مأمون و امام رضا (ع)، ولی عهد مأمون، ادعای خلافت کند، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۸۶. گفتنی است که امام جواد (ع) از ام فضل فرزندی نیاورد؛ تاریخ یعقوبی. برخی علت شهادت را سعایت ابن ابی دؤاد میدانند؛ وی در مناظره با امام جواد (ع) شکست خورد و از ناراحتی آرزوی مرگ کرد؛ تفسیر عیاشی، ج۱، ص۳۲۰. اخبار مربوط به شهادت امام (ع) برای مفید ثابت نشده است، ارشاد، ج۲، ص۲۹۵.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۶۱.
- ↑ عبارت در اصل چنین است.
- ↑ ابن فندق بیهقی، تاریخ بیهق، ص۴۶.
- ↑ الحیاة السیاسیة للامام الجواد (ع)، ص۶۵: این روایتی است که عدهای به نقل آن پرداختهاند؛ ولی آنچه بیشتر نقل شده و بعد تذکر خواهیم داد همان نقل طبری و... است مبنی بر این که امام جواد (ع) در سال ۲۱۵ به بغداد آمده است.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۴۹؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۱۰، ص۲۶۰.
- ↑ الارشاد، ص۳۱۹.
- ↑ قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۸۲؛ الاختصاص، ص۹۸.
- ↑ الاختصاص، ص۳۱۹ - ۳۲۰.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۷، ص۱۹۰، حوادث سال ۲۱۵؛ تاریخ بغداد، ج۳، ص۵۴-۵۵؛ عطاردی، عزیزالله، مسند الامام الجواد (ع)، ص۵۵؛ الحیاة السیاسیة للامام الجواد (ع)، ص۷۹.
- ↑ الحیاة السیاسیة للامام الجواد (ع)، ص۶۸-۷۵.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۴۹۲ -۴۹۳.
- ↑ الارشاد، ص۳۲۶.
- ↑ الفصول المهمه، ص۲۷۶.
- ↑ تاریخ گزیده، ص۲۰۵ - ۲۰۶.
- ↑ ابن طولون، الائمة الاثنی عشر، ص۱۰۳؛ شذرات الذهب، ج۲، ص۴۸.
- ↑ بحار الانوار، ج۵۰، ص۸.
- ↑ الفصول المهمه، ص۲۷۵.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۴۶۴.
- ↑ الائمة الاثنی عشر، ص۱۰۴؛ الفصول المهمه، ص۲۷۶؛ ام فضل، خواهر زاده معتصم بود.
- ↑ الارشاد، ص۳۲۳؛ بحار الانوار، ج۵۰، ص۷۹ -۸۰.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۳۲۳.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۶۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۸- ۹. مصحح: روم شرقی در سال ۲۴۱ آنان اسیر کرد و بدین وسیله به اروپا راه یافتند و در آنجا به کولی معروف شدند؛ حسن ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام السیاسی.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۶۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۸، ص۶۶۷ – ۶۶۸.
- ↑ مصحح: افشین لقب پادشاهان اشروسنه بود. حیدر پس از پدرش فرمانروای اشروسنه شد.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۱۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۱۱- ۱۲.
- ↑ طبری راههای کمکرسانی میان سامرا و برزند را اردوگاه افشین مشخص میکند: تاریخ طبری، ج۹، ص۱۲- ۱۳.
- ↑ دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۸۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۱۳.
- ↑ فازیلییف، العرب و الروم، ص۱۴۲؛ ۲۵۹..Bury: P. Cit. P
- ↑ در خصوص جنگ اَرشَق، ر. ک: تاریخ طبری، ج۹، ص۱۳ – ۱۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۳۱ - ۴۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۴۵ - ۵۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۵۲- ۵۵.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۶۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۳۷ - ۴۳۸.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۴۷۳؛ تاریخ طبری، ج۹، ص۸۰.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۴۷۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۸۱.
- ↑ دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۸۸.
- ↑ شاید مازیار!
- ↑ علی عبدالرحمن العمرو، اثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الاول، ص۳۶۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۸۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۸۶- ۸۷.
- ↑ برای ملاحظه این نامهها، ر. ک: تاریخ طبری، ج۹، ص۸۱ - ۸۴ و ۸۹ – ۹۳.
- ↑ علی عبدالرحمن العمرو، اثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الاول، ص۳۶۰ - ۳۶۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۳۸.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۷۰.
- ↑ مصحح: مادرش کنیزی ترک نژاد به نام مارده بود.
- ↑ دوری، عبدالعزیز، العصر العباسی الأول، ص۱۷۷ - ۱۷۸.
- ↑ عبادی، احمد مختار، فی التاریخ العباسی و الأندلسی، ص۱۱۷.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۳۷.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۷۲.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۳۹؛ تاریخ طبری، ج۹، ص۱۰۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۱۱۴.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۷۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۵۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۵۷.
- ↑ مصحح: سَرُوج از شهرهای جزیره در دیار مُضَر در نزدیکی حَرّان است؛ معجم البلدان، ج۳، ص۲۱۶.
- ↑ فازیلییف، العرب و الروم، ص۱۳۳.
- ↑ فازیلییف، العرب و الروم، ص۵۷ - ۵۸.
- ↑ Bury: op. cit. P. ۲۴۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۸ ۵.
- ↑ Bury: op. cit. P. ۲۶۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۵۹- ۶۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۶۱- ۶۲؛ ۲۶۵.Bury: op. cit. P.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۳۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۳۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ج۶، ص۷۱- ۷۷؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۴۷۳، مصحح: این اقدامی بر ضد برتری ترکان در حکو مت معتصم بود، که با استقبال بزرگان عرب روبهرو شد.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۵۷ - ۵۸.
- ↑ Canb. Med. Hist: IV P. ۱۳۰.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۷۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۹، ص۱۱۸-۱۱۹.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۷۸.