شب عاشورا در تاریخ اسلامی
حمله به خیام امام (ع) در عصر تاسوعا
حارث بن حصیره از عبدالله بن شریک عامری از امام زین العابدین (ع) نقل میکند که میگفت: عمر بن سعد بعد از نماز عصر صدا زد: ای سواران خدا سوار شوید مژده باد شما را به بهشت! مردم سوار شدند، و به طرف حسین و یارانش (ع) حمله بردند.
این در حالی بود که حسین (ع) جلوی خیمهاش زانوها را به بغل گرفته و به شمشیر خود تکیه داده خواب خفیفی وی را فرا گرفته بود. خواهرش زینب فریاد سپاه ابن سعد را شنید لذا به برادر خویش نزدیک شد و گفت: برادر آیا نمیشنوی که صداها نزدیک میشود؟ حسین (ع) سر خویش را بلند کرد و فرمود: رسول الله (ص) را در خواب دیدم، به من فرمود: شما به سوی ما میآیی! در این حین خواهرش به صورت خویش سیلی زد و گفت: ای وای بر من! حضرت فرمود: خواهرم وای بر تو مباد، خدا رحمتت کند، آرام باش. در این بین عباس بن علی (ع) آمد گفت: برادرم! لشکر به طرف شما آمده است.
حسین (ع) از جایش بلند شد و فرمود: عباس، جانم به فدایت - برادرم - سوار شو با آنها ملاقات کن بگو: چه شده؟ چه چیزی برایتان پیش آمده؟ و بپرس برای چه اینجا آمدهاند؟ عباس تقریباً با بیست اسبسوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در میانشان بودند، روبهرویشان ایستادند. گفت: چه چیزی برایتان پیش آمده؟ و چه میخواهید؟
گفتند: فرمان امیر عبیدالله رسیده که به شما متعرض شویم تا تحت فرمان او درآیید یا شما را تحت فرمان او درآوریم. عباس (ع) فرمود: عجله نکنید تا نزد ابی عبدالله برگردم و آنچه گفتید را به او گزارش دهم. آنها متوقف شدند و گفتند: نزد او برو، جریان را به او گزارش بده بعد با پاسخش نزد ما بیا.
عباس برگشت و به سوی حسین (ع) دوید تا خبر را به او اطلاع دهد. در این زمان همراهان عباس ایستادند و برای سپاه عمر بن سعد خطبه خواندند... حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: اگر مایلی با سپاه عمر بن سعد سخن بگو. و اگر میخواهی من با آنها سخن میگویم؛ زهیر گفت: چون شما ابتدا این پیشنهاد را دادهای شما با آنان سخن بگو. حبیب بن مظاهر گفت: فردای قیامت بدترین قوم در نزد خدا آن قومی هستند که در حالی نزد خدا میروند که فرزندان پیامبرشان (ص) و خاندان و اهل بیتش (ع) و بندگان عابد این شهر را که در سحرگاهان به شبزندهداری میپردازند و بسیار خدا را یاد میکنند، را کشتهاند. حبیب این را به زهیر بن قین گفت به طوری که سپاه عمر بن سعد آن را میشنیدند؛ لذا عزرة بن قیس از سپاه عمر بن سعد این سخن را شنید.
عزرة بن قیس به حبیب گفت: هر چه میتوانی از خودت تعریف کن! زهیر گفت: خدا نفس او را پاکیزه گردانیده و او را هدایت کرده است، آی عزرة از خدا بترس، من خیرخواه شما هستم، آی عزرة تو را به خدا، مبادا از کسانی باشی که گمراهان را در کشتن نفوس پاک یاری میکنند! عزرة بن قیس گفت: آی زهیر! تو در نزد ما جزو پیروان اهل این بیت یعنی اهل بیت پیامبر (ص) نبودهای، تو عثمانی بودی[۱]، حال چه شد که از حسین حمایت میکنی.
زهیر گفت: مگر نه اینست که شما با موضعگیری فعلیام فهمیدی من از آن اهل بیت هستم. والله من هرگز برای حسین نامه ننوشتهام، و هیچگاه فرستادهای را به سویش نفرستادهام. و به او وعده یاری ندادهام ولی شما نامه نوشتید، اما مسیر حرکت، من و او را به هم رسانیده است. وقتی حسین را دیدم به یاد رسول خدا (ص) و موقعیت حسین نزد او افتادهام، و فهمیدم او به طرف دشمنانش یعنی شماها میآید لذا عاقلانه دیدهام که او را یاری کنم و در حزب او باشم، و جانم را پای جان او قرار دهم، تا بدین وسیله حق خدا و رسولش (ص) را که شما ضایع کردهاید مراعات کرده باشم.
وقتی عباس بن علی آنچه عمر بن سعد به حسین (ع) پیشنهاد کرده بود را به اطلاع حسین (ع) رسانید، حسین (ع) فرمود: نزدشان برگرد و اگر میتوانی کارشان را تا صبح فردا به عقب بینداز و آنها را امشب از ما دور کن، تا که شاید امشب به درگاه پروردگارمان نماز بگذاریم و او را بخوانیم و از او طلب مغفرت بکنیم! خدا میداند که من نماز به درگاهش و تلاوت کتابش و دعا و استغفار زیاد را دوست میدارم.
عباس بن علی (ع) اسبش را دوانید تا به آنها رسید، و گفت: آی با شما هستم! ابا عبدالله از شما میخواهد امشب را برگردید تا در مورد این مسأله فکر کند، این مسئله امریست که در این مورد بین شما و او سخنی رد و بدل نشده است. وقتی صبح شد ان شاءالله با هم ملاقات خواهیم داشت، یا به پیشنهاد شما راضی میشویم و آنچه را که شما میطلبید و بر آن اصرار دارید میپذیریم، یا آن را نپذیرفته و رد میکنیم.
حضرت با این پیشنهاد میخواست آنان را آن شب از نزد خویش بازگرداند تا فرصتی یافته دستوراتش را بدهد و به خانوادهاش وصیت بنماید. عمر بن سعد گفت: ای شمر نظرت چیست؟ شمر گفت نظر شما چیست؟ تو فرمانده هستی نظر، نظر توست؛ عمر بن سعد گفت: ای کاش من نمیبودم، سپس رو به مردم کرد و گفت: نظر شما چیست[۲]؟
عمرو بن حجاج بن سلمة زبیدی گفت: سبحان الله! والله اگر اینها از اهالی دیلم هم بودند[۳] و از شما این تقاضا را میکردند سزاوار بود خواستهشان را اجابت میکردی.
قیس به اشعث گفت: خواستهشان را اجابت کن، قسم به جانم، فردا صبح با تو خواهند جنگید! عمر بن سعد گفت: والله اگر بدانم میخواهند جنگ بکنند امشب را به آنها مهلت نمیدهم![۴]
علی بن الحسین (ع) میفرماید: در این اثناء پیکی از طرف عمر بن سعد نزد ما آمد، ایستاد و به طوری که صدایش به گوش میرسید گفت: تا فردا به شما مهلت میدهیم، اگر تسلیم شوید شما را نزد امیر عبیدالله بن زیاد میفرستیم و اگر از تسلیم شدن بپرهیزید شما را رها نخواهیم کرد[۵].[۶]
اتمام حجت سیدالشهداء (ع) با یاران
علی بن حسین (ع) میفرماید: بعد از این که عمر بن سعد برگشت، دم غروب بود که حسین یارانش را جمع کرد، من مریض بودم خودم را نزدیک حسین رساندم تا سخنانش را بشنوم، شنیدم پدرم به یارانش میگفت: ستایش میکنم به بهترین ستایش خدایی را که برتر و بلندمرتبه است و در راحتی و سختی او را سپاس میگویم، خدایا تو را سپاس میگویم از آنکه ما را با نبوت فرستادن پیامبرت گرامی داشتهای و قرآن را به ما آموختی و ما را در دین فقیه و دانا نمودهای و گوشها و چشمها و قلبها را برای ما قرار داده و ما را از مشرکین قرار ندادهای.
من یارانی برتر و بهتر از یاران خویش، و اهل بیتی نیکوکارتر و پرهیزکارتر از اهل بیت خود نمیشناسم، خداوند به همه شما جزای خیر عطا کند. آگاه باشید، گمان میکنم فردا روز برخورد ما با این دشمنان است. آگاه باشید، نظرم اینست که شما همگی با آزادی بروید. از ناحیه من عهدی بر گردن شما نیست. شما را تاریکی شب از دید دشمن میپوشاند، آن را مرکب خود قرار دهید و بروید[۷].
هر مردی از شما دست یکی از مردان اهل بیتم را بگیرد، و در آبادیها و شهرهایتان پراکنده شوید، تا این که خداوند گشایشی ایجاد کند. این قوم سپاه عمر بن سعد مرا میطلبند، و اگر به من دست یابند از تعقیب دیگران صرفنظر میکنند[۸].[۹]
عکسالعمل بنی هاشم: حضرت عباس و فرزندان عقیل
ابتدا عباس بن علی (ع) سخن را آغاز کرد و گفت: چرا این کار را بکنیم؟ آیا برای این که بعد از تو باقی بمانیم؟! خدا هرگز چنین روزی را نیاورد! بعد برادران و فرزندان حسین (ع) و فرزندان برادرش حسن (ع) و دو پسر عبدالله بن جعفر محمد و عبدالله به همین نحو یا مانند آن سخن گفتند. آنگاه حسین (ع) فرمود: ای فرزندان عقیل! کشته شدن مسلم برایتان کافیست، شما دیگر نمانید بروید، من به شما اجازه دادهام!
فرزندان عقیل گفتند: اگر ما برویم مردم چه خواهند گفت؟ میگویند ما بزرگ و آقایمان و فرزندان عمویمان، آن هم فرزندان بهترین عموهایمان را رها کردهایم، در حالی که حتی یک تیر هم به دفاع از آنها پرتاب نکرده و یک نیزه در کنارشان نیفکنده و یک شمشیر هم برای حمایت از آنان فرود نیاوردهایم، اصلاً ندانستهایم چه کردهاند و چه شدهاند نه به خدا قسم چنین نخواهیم کرد! و جانها و اموال خاندانمان را فدایت خواهیم نمود. و در کنار شما خواهیم جنگید تا به جایگاه ورود شما وارد شویم! خدا زندگی بعد از شما را زشت و کَریه گرداند![۱۰].[۱۱]
عکسالعمل سایر اصحاب: سخن مسلم بن عوسجه، سعید بن عبدالله و زهیر بن قین
مسلم بن عوسجه اسدی برخاست و گفت: اگر ما شما را رها کنیم در مورد اداء حق شما چه عذری پیش خدا بیاوریم؟ قسم به خدا! اگر نیزهام در سینهشان بشکند و با شمشیرم آن قدر آنها را بزنم که دسته شمشیر از دستم رها شود، از شما جدا نخواهم شد. اگر سلاحی با من نباشد تا با آن با آنها بیجنگم پیش روی شما به سویشان سنگ پرتاب خواهم کرد تا با شما بمیرم!
سعید بن عبدالله حنفی گفت: قسم به خدا تو را رها نخواهم کرد تا خدا بداند که ما در زمان غیبت رسول الله (ص) از شما محافظت کردهایم، والله اگر بدانم کشته میشوم سپس زنده گردیده، زنده زنده سوزانده میشوم و سپس تکه تکه میگردم و این عمل هفتاد بار با من انجام میشود از شما جدا نمیشوم تا در کنار شما با مرگم خدا را ملاقات کنم، چگونه چنین نکنم در حالی که این کشته شدن بیش از یک بار نیست ولی بزرگی و کرامتی را به دنبال دارد که هرگز از بین نخواهد رفت! زهیر بن قین گفت: والله دوست داشتم کشته میشدم، سپس دوباره زنده شده بعد کشته میشدم، تا جایی که هزار بار این چنین کشته میشدم، تا خداوند بدین وسیله، کشته شدن را از شما و جوانان اهل بیت شما دور میگردانید!
آنگاه جمعی از یارانش سخن گفتند، آنها گفتند: به خدا قسم از شما جدا نمیشویم، جانهایمان به فدایت، با گلوها و پیشانیها و دستهایمان شما را حفظ میکنیم، اگر کشته شویم به عهدمان وفا کردهایم و تکلیفی که بر گردن داشتهایم اداء نمودهایم. سپس جمعی دیگر از یاران سخنانی گفتند که برخی از آنها با برخی دیگر شباهت داشت[۱۲].[۱۳]
وصیت و دلداری حسین بن علی (ع) به زینب کبری (س)
علی بن حسین بن علی (ع) میفرماید: آن شبی که پدرم فردایش کشته شد نشسته بود و عمهام زینب نزد من بود و از من پرستاری میکرد، پدرم با یارانش در خیمه پدرم، از ما فاصله گرفته بودند. برده ابوذر حُوَی نزد ایشان بود و شمشیرش را آماده و تیز میکرد، در این هنگام پدرم این اشعار را میخواند: که معنایش چنین است: ای زمانه اُف بر تو چه رفیقی هستی، چقدر صبح و شام رفیقان و طالبانت در راهت کشته شدهاند، روزگار قانع نمیشود کسی را به جای دیگری بگیرد. سرنوشت انسان بهدست پروردگار بزرگوار است و هر زندهای راه مرا خواهد رفت.
دو یا سه بار این ابیات را تکرار کرد تا این که من فهمیدم و متوجه شدم منظورش چیست، بغض گلویم را گرفت، ولی اشکم را نگه داشتم و ساکت شدم، اما فهمیدم بلا نازل شده است! اما عمهام نیز، آنچه را که من شنیده بودم شنید - ولی از آن رو که زن بود و زنان رقت قلب دارند و بیتاب میشوند - نتوانست خودش را کنترل کند در حالی که پیراهنش روی زمین کشیده میشد و رویش باز بود برخاست نزد حسین (ع) رفت، گفت: ای وای! ای کاش مرگ، زندگی را از من میگرفت، یک روز مادرم فاطمه مرد، بعد پدرم علی، و بعد برادرم حسن، تنها تو ماندهای ای جانشین و باقیمانده گذشتگان!
حسین (ع) نگاهی به خواهر کرد و فرمود: خواهرم! شیطان، شکیبایی و بردباریات را نگیرد. عمهام زینب گفت: پدر و مادرم به فدایت ای اباعبدالله! آیا آماده شدهای تا کشته شوی؟ جانم به فدایت. پدرم اندوهش را فرو نشاند و اشک از چشمانش جاری شد و این مَثَل عربی را به زبان جاری ساخت فرمود: که اگر شترمرغ شبی رها میشد به خواب میرفت! یعنی اگر مرا رها میکردند و متعرضم نمیشدند به جای خود میماندم و به اینجا نمیآمدم.
عمهام زینب گفت: وای بر من! برخلاف میل خود کشته میشوی! این که بر من جگر خراشتر و سختتر است! آنگاه به صورت خویش سیلی زد، و دستش را به طرف گریبانش برده آن را پاره کرد و بیهوش بر زمین افتاد! حسین (ع) بر بالینش رفت و بر صورتش آب ریخت[۱۴] و به خواهرش فرمود: ای خواهرم! تقوای الهی را پیشه کن و به واسطه دلگرمیهایی که خداوند به صابرین داده خویشتنداری نما، بدان که اهل زمین میمیرند و اهل آسمان باقی نخواهند ماند، همه چیز نابود خواهد شد جز ذات خداوندی که زمین را با قدرتش خلق کرد و مخلوقات را برانگیخته و به سوی خود باز میگرداند و او یکتا و واحد است، پدرم بهتر از من بود، مادرم بهتر از من بود و برادرم هم برتر از من بود. همه اینها به شهادت رسیدند، من و آنها و هر مسلمانی چون رسول خدا خواهند مرد.
اباعبدالله با این جملات و مانند آن خواهر را تسلی داد و فرمود: ای خواهرم! تو را قسم میدهم و شما به قسم من وفادار باش. وقتی که از دنیا رفتم برای من گریبانت را پاره نکن، به خاطر من صورتت را نخراش، و آه و واویلا نکن. سپس پدرم، عمهام زینب را آورد و کنار من نشاند[۱۵].[۱۶]
تدابیری برای حفاظت از خیام
آنگاه حسین (ع) نزد اصحابش رفت و به آنها دستور داد برخی از خیمهها را به برخی دیگر نزدیک کنند، به طوری که طنابهای خیمهها را تودرتو قرار دهند، و خودشان بین خیمهها مستقر شوند، و تنها یک طرف را برای آمدن دشمن آزاد بگذارند تا فقط از آن یک سو با دشمن بجنگند و سایر راههایی را که به خیمهگاه منتهی میشود مسدود نمایند[۱۷].
و حسین (ع) برای جایی پشت خیمهها که مانند جوی آب گود بود، نی و هیزم آورد، ابتدا ساعتی از شب را به کندن آن گودال پرداختند و آن را مثل خندقی درآوردند بعد هیزم و نیها را در آن ریختند و گفتند: وقتی بر ما حمله کردند و با ما جنگیدند در خندق آتش میافروزیم تا از پشت به ما حمله نشود و تنها از یک سو با آنها سپاه دشمن مواجه شویم[۱۸].[۱۹]
منابع
پانویس
- ↑ منشأ پیدایش اصطلاح عثمانی این بود که پس از قتل عثمان مسلمانان به دو دسته تقسیم شده بودند دستهای عثمان و مظلوم و کشتن او را گناهی بزرگ تلقی کردند و علی (ع) را مسئول ریخته شدن خون عثمان دانستهاند، و دسته دیگر عثمان را مجرم و گناهکار شمرده و علی (ع) را مسئول خون عثمان نمیدانستهاند؛ از اینرو به گروه اول عثمانی و به گروه دوم علوی میگفتهاند.
- ↑ عمر بن سعد از نظر امویان و دستگاه عبیدالله متهم به این بود که تمایل به جنگ با حسین (ع) را ندارد؛ از اینرو عبیدالله، شمر را مأمور کرد تا مراقب او باشد. به همین علت اکنون نمیخواست خودش به حسین (ع) مهلت بدهد، میخواست این مهلت دادن را به گردن شمر بیندازد و بگوید شمر هم نظرش همین بود ولی شمر متوجه شد و زیرکانه بار مسئولیت را بر گردن عمر بن سعد قرار داد و گفت فرمانده تویی و نظر اصلی نظر توست.
- ↑ چون دیلمیان پس از شکست ساسانیان از سپاه اسلام، سرسختانه مقاومت میکردند و مانع ورود مسلمانان به مازندران و گیلان میشدند مسلمانان عرب نیز با آنان به سختی رفتار میکردند و این رفتار سرسختانه طرفین در میان مردم آن زمان به صورت ضرب المثل درآمده بود از این رو عمرو بن حجاج عصر تاسوعا به عمر بن سعد گفت، اگر دیلمیان کافر از شما یک شب مهلت میخواستند سزاوار بود بپذیرید، چه رسد به اینها که از دیلمیان نیستند.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۶-۴۱۷، به نقل از ابی مخنف از حارث بن حصیرة از عبدالله بن شریک عامری که از اصحاب امام سجاد (ع) بود و احتمالاً این خبر را از آن حضرت نقل کرده است؛ شیخ مفید تنها تقاضای مهلت امام (ع) برای نماز و دعا را همراه با اندکی تغییر ذکر کرده است، ر. ک: ارشاد ج۲، ص۹۰-۹۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۷-۴۱۸، به نقل از ابی مخنف از کارت بن حصیرة از عبدالله بن شریک عامری؛ ارشاد، ج۲، ص۹۱، با کمی تغییر.
- ↑ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگنامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص ۳۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۸، به نقل از حارث بن حصیره از عبدالله بن شریک عامری از علی بن حسین (ع)؛ ارشاد، ج۲، ص۹۱، با کمی تغییر؛ مقاتل الطالبیین، ص۷۴، به نقل از ابی مخنف از عبدالرحمن بن جندب از عقبة بن سمعان، همراه با تغییر و حذف.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۹، به نقل از ابی مخنف از عبدالله بن عاصم فائشی از ضحاک بن عبدالله مشرقی.
- ↑ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگنامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص ۳۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۹، ادامه خبر ضحاک بن عبدالله مشرقی؛ ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۱-۹۲، با کمی تغییر و جابجایی؛ ابوالفرج سخنان فرزندان عقیل را با کمی تغییر از زبان همه بنی هاشم یعنی حضرت عباس و برادرانش و علی بن الحسین و فرزندان عقیل نقل نموده است، ر. ک: مقاتل الطالبیین، ص۷۴ - ۷۵، به نقل از ابی مخنف.
- ↑ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگنامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص ۳۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۹-۴۲۰، به نقل از ابی مخنف از عبدالله بن عاصم از ضحاک بن عبدالله مشرقی؛ ارشاد، ج۲، ص۹۲-۹۳، همراه با اندکی تغییر در عبارات.
- ↑ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگنامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص ۴۰.
- ↑ شاید از باقیمانده آبهایی بوده که شب هفتم آورده بودهاند.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۰-۴۲۱، به نقل از حارث بن کعب و أبو ضحاک؛ ارشاد، ج۲، ص۹۳-۹۴، همراه با اندکی تغییر در عبارات؛ ابوالفرج بخش اول این خبر را از اشعار امام (ع) تا بیهوش شدن حضرت زینب (س) با کمی تغییر نقل نموده است، ر. ک: مقاتل الطالبیین، ص۷۵، به نقل از ابی مخنف از حرث بن کعب از علی بن الحسین (ع).
- ↑ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگنامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص ۴۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۱، به نقل از حارث بن کعب و أبو ضحاک؛ ارشاد، ج۲، ص۹۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۲، به نقل از ابی مخنف از عبدالله بن عاصم از ضحاک بن عبدالله مشرقی.
- ↑ محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی، سوگنامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگنامه کربلا» فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴ ص ۴۵.