حضرت موسی علیه السلام
نام و نسب
حضرت موسی (ع) فرزند عمران، یکی از پیامبران بزرگ و اوالعزم است که در سرزمین مصر و در میان بنی اسرائیل به دنیا آمد. چون فرعون که طاغوت زمان او بود، پسران را میکشت تا مبادا آن موسای موعود که زوال حکومتش به دست او خواهد بود به دنیا آید، مادر موسی فرزند خود را در صندوقی نهاد و به دستور خدا به رود نیل افکند. درباریان فرعون آن را از آب گرفتند. موسی در دربار فرعون بزرگ شد، ولی هجرت کرد و چند سالی به خدمتکاری نزد حضرت شعیب پرداخت، با یکی از دختران شعیب ازدواج کرد، سپس در چهل سالگی در کوه طور به پیامبری مبعوث شد و مردم و فرعون و درباریان را به خدای یگانه دعوت کرد. معجزه او عصای او بود و کتاب آسمانیاش تورات نام داشت. بنی اسرائیل را از چنک فرعون نجات داد و به سرزمین موعود برد. دین او را "یهودیت" گویند. چون از لقبهای او کلیم بود (موسای کلیم الله) پیروان او را کلیمی و یهودی گویند. در قرآن کریم، داستانهای متعددی از او در ارتباط با قوم بنی اسرائیل، فرعون، هامان، قارون، جادوگران، سامری، عبور از نیل، خضر و... آمده است. برادرش هارون در دعوت دینی او را کمک میکرد. سرانجام حدود ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد، در نزدیکی کوههای طور سینا در مصر درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد. برخی هم معتقدند قبر او در فلسطین است[۱].
سرگذشت تاریخی
تولد و کودکی
دستگاه فرعون برنامۀ وسیعی برای کشتن «نوزادان پسر» از بنیاسرائیل ترتیب داده بود، و حتی قابلههای فرعون مراقب زنان باردار بنیاسرائیل بودند. در این میان یکی از این قابلهها با مادر موسی دوستی داشت (حمل موسی مخفیانه صورت گرفت و چندان آثاری از حمل در مادر نمایان نبود) هنگامی که احساس کرد تولد نوزاد نزدیک شده به سراغ قابلۀ دوستش فرستاد و گفت: ماجرای من چنین است فرزندی در رحم دارم و امروز به محبت و دوستی تو نیازمندم. هنگامی که موسی تولد یافت از چشمان او نور مرموزی درخشید، چنانکه بدن قابله به لرزه درآمد و برقی از محبت در اعماق قلب او فرو نشست و تمام زوایای دلش را روشن ساخت[۲].
برخی از اهل تاریخ، مثل عبدالوهاب نجار در کتاب قصص الانبیاء گفتهاند: موسی(ع) سه ماه نزد مادر بود و آنگاه مادرش ترسید که مطلب فاش شود و به دستور خدای تعالی او را به دریا افکند. در سوره مبارکه طه آمده است که خدای تعالی در زمره نعمتهایی که به موسی(ع) عنایت فرموده، بدو میگوید: «بار دیگر نیز به تو منت نهادیم، آنگاه که به مادرت آنچه لازم بود، وحی کردیم که او را در تابوت (و صندوق) بگذار و آن را به دریا افکن تا دریا او را به ساحل افکند و دشمن من و دشمن او وی را برگیرد...»[۳].
مادر موسی(ع) طبق فرمان الهی، در صدد تهیه صندوقی بر آمد تا موسی را در آن بگذارد و به رود نیل افکند. طبق برخی از روایات طرز ساختن آن صندوق را نیز خداوند به او الهام کرد. به گفته برخی از مورخان، برای ساخت آن صندوق، از حزقیل یا حزبیل که از قبطیان بود، ولی به خدای جهان ایمان داشت و شغل او نجاری بود، کمک خواست تا برای وی صندوقی بسازد و پس از اینکه صندوق ساخته شد، موسی را میان پارچه و پنبه پیچید و در آن صندوق گذاشت و اطراف آن را قیر اندود کرد و سوراخهای آن را با قیر گرفت. آنگاه طبق گفته برخی شبانه به کنار رود نیل آمد و صندوق را به آب انداخت[۴].[۵]
افتادن در رود نیل
مادر موسی(ع) فرزندش را به امواج نیل سپرد، اما بعد از این ماجرا طوفانی شدید در قلب او وزیدن گرفت، جای خالی نوزاد که تمام قلبش را پر کرده بود، کاملاً محسوس بود. نزدیک بود فریاد کشد و اسرار درون دل خود را برون افکند. نزدیک بود نعره زند و از جدایی فرزند ناله سر دهد. اما لطف الهی به سراغ او آمد و چنانکه قرآن گوید: «قلب مادر موسی از همه چیز جز یاد فرزندش تهی گشت، و اگر ما قلب او را با نور ایمان و امید محکم نکرده بودیم، نزدیک بود مطلب را افشا کند»[۶].
مادر بر اثر این لطف پروردگار آرامش خود را بازیافت، ولی میخواهد از سرنوشت فرزندش با خبر شود؛ لذا «به خواهر موسی سفارش کرد که وضع حال او را پیگیری کن»[۷]، خواهر موسی دستور مادر را انجام داد «و از دور ماجرا را مشاهده کرد»[۸] دید که صندوق نجاتش را فرعونیان از آب میگیرند. و موسی را از صندوق بیرون آورده در آغوش دارند. «اما آنها از وضع این خواهر بیخبر بودند»[۹].
به هر حال اراده خداوند به این تعلق گرفته بود که این نوزاد به مادرش به زودی برگردد و قلب او را آرام بخشد؛ لذا میفرماید: «ما همۀ زنان شیرده را از قبل بر او حرام کردیم»[۱۰].
دوران نوجوانی و جوانی
از تفسیر علی بن ابراهیم چنین استفاده میشود که موسی با نهایت احترام تا دوران بلوغ در کاخ فرعون ماند، ولی سخنان توحیدی او، فرعون را سخت ناراحت میکرد، تا آنجا که تصمیم قتل او را گرفت، موسی کاخ را رها کرد و وارد شهر شد که با نزاع دو نفر که یکی از قبطیان و دیگری از سبطیان بود روبرو گشت. این شهر کدام شهر بوده؟ روشن نیست، اما به احتمال قوی پایتخت مصر بوده است و به گفتۀ بعضی موسی بر اثر مخالفتهایی که با فرعون و دستگاه او داشت و روز به روز اوج میگرفت محکوم به تبعید از پایتخت مصر شد، ولی او با استفاده از فرصت خاصی که مردم در حال غفلت بودند وارد پایتخت گردید.
به هرحال موسی وارد شهر شد و در آنجا با صحنهای روبرو گردید «دو نفر مرد را دید که سخت با هم گلاویز شدهاند و مشغول زد و خورد هستند که یکی از آنها از شیعیان و پیروان موسی بود و دیگری از دشمنانش»[۱۱].
هنگامی که مرد بنیاسرائیلی چشمش به موسی افتاد «از موسی (که جوانی نیرومند و قوی پنجه بود) در برابر دشمنش تقاضای کمک کرد»[۱۲]. موسی(ع) به یاری او شتافت تا او را از چنگال این دشمن ظالم ستمگر که بعضی گفتهاند یکی از طباخان فرعون بود و میخواست مرد بنیاسرائیلی را برای حمل هیزم به بیگاری کشد نجات دهد «در اینجا موسی مشتی محکم بر سینۀ مرد فرعونی زد اما همین یک مشت کار او را ساخت و بر زمین افتاد و مرد». بدون شک موسی قصد کشتن مرد فرعونی را نداشت و از ادامۀ این داستان نیز به خوبی این معنی روشن میشود، نه به خاطر اینکه آنها مستحق قتل نبودند، بلکه به خاطر پیامدهایی که این عمل ممکن بود برای موسی و بنیاسرائیل داشته باشد. لذا بلافاصله موسی «گفت: این از عمل شیطان بود؛ چراکه او دشمن و گمراهکنندۀ آشکاری است»[۱۳].
هجرت به مدین
موسی تصمیم گرفت که به سوی سرزمین «مدین» که شهری در جنوب شام و شمال حجاز بود و از قلمرو مصر و حکومت فرعونیان جدا محسوب میشد برود[۱۴].
ازدواج در مدین
موسی به خانه شعیب آمد، خانهای ساده و روستایی، خانهای پاک و مملو از معنویت، بعد از آنکه سرگذشت خود را برای شعیب بازگو کرد، یکی از دخترانش زبان به سخن گشود و با این عبارت کوتاه و پرمعنی به پدر پیشنهاد استخدام موسی برای نگهداری گوسفندان کرد «گفت: ای پدر! این جوان را استخدام کن،؛ چراکه بهترین کسی که میتوانی استخدام کنی آن کسی است که قوی و امین باشد»[۱۵] او هم امتحان نیرومندی خود را داده هم پاکی و درستکاری را. شعیب از پیشنهاد دخترش استقبال کرد، رو به موسی نموده چنین «گفت: من میخواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم به این شرط که هشت سال برای من کار کنی!»[۱۶]. سپس افزود «و اگر هشت سال را تا ده سال افزایش دهی محبتی کردهای، اما بر تو واجب نیست!». موسی به عنوان موافقت و قبول این عقد «گفت: این قراردادی میان من و تو باشد» البته «هر کدام از این دو مدت (هشت سال یا ده سال) را انجام دهم ستمی بر من نخواهد بود و در انتخاب آن آزادم»[۱۷] و به همین سادگی موسی داماد شعیب شد! نام دختران شعیب را «صفوره» (یا صفورا) و «لیا» نوشتهاند که اولی با موسی ازدواج کرد[۱۸].
دعوت فرعون به دین الهی
احتجاج با فرعون
موسی و هارون سخن را از اینجا آغاز کردند و گفتند: «ما فرستاده پروردگار جهانیانیم بنیاسرائیل را با ما بفرست و از قید اسارت و ستم رها ساز». فرعون برای تحقیر موسی و تکذیب سخن او نخست در جواب آن حضرت گفت: «مگر ما نبودیم که تو را در کودکی نزد خود تربیت کردیم و سالها از عمر خویش را در میان ما به سر بردی؟» سپس به داستان قتل آن مرد قبطی اشاره کرد و ادامه داد: و... «آن کاری را که نباید بکنی کردی و (سپاس ما را نداشتی) کفران نعمت ما کردی!»[۱۹] بدین ترتیب خواست بگوید که سابقه تو نزد ما به خوبی روشن است و ما تو را از کودکی بزرگ کردیم و وضع تو را میدانیم. پس از کجا به رسالت رسیدی و فرستاده پروردگار جهانیان گشتی؟ موسی در جواب او فرمود: «آن روز که من آن کار را کردم (و آن مرد را کشتم) از سرانجام آن آگاه نبودم (و نمیدانستم منجر به قتل آن مرد میشود و من ناچار به ترک وطن میشوم) و چون از شما ترسیدم فرار کردم و پروردگارم به من حکم (و فرزانگی) بخشید و از پیغمبرانم قرار داد...»[۲۰].
به دنبال آن در پاسخ آن قسمت که گفته بود: «ما تو را در کودکی نزد خود تربیت کردیم...» و میخواست ضمن تحقیر موسی منتی هم بر سر آن حضرت بگذارد فرمود: «مگر این نعمتی است که منت آن را بر من مینهی در حالی که بنیاسرائیل را به بردگی گرفتهای؟»[۲۱].
فرعون که تا آن روز خود را در برابر چنین منطق نیرومند و زبان گویایی ندیده بود و هر چه میگفت، اطرافیان چاپلوس بدون چون و چرا تصدیق میکردند و بلکه جنایات و بیدادگریهای او را پردهپوشی کرده و برای هر کدام بهانهای تراشیده و به صورت حق جلوه میدادند و به صورت معبودی او را میپرستیدند، یکهای خورد و قبل از آنکه راه خشونت و تهدید پیش گیرد، خواست تا از همان راه تحقیر و احیاناً استهزا و تهمت موسی را از میدان بیرون برد و اگر این حربهها کارگر نیفتاد، آنگاه با اسلحه تهدید و خشونت به میدان موسی بیاید. به همین منظور از موسی که گفته بود: «ما فرستاده پروردگار جهانیانیم» توضیح خواسته و پرسید: «پروردگار جهانیان چیست؟»[۲۲]. موسی در جواب گفت: «پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست، اگر اهل یقین هستید»[۲۳].
فرعون که خود را پروردگار مردم معرفی کرده بود و شاید خود او و بندگانش عقیده داشتند که در جهانی پروردگاری دارد، آسمانها هر کدام پروردگاری دارد و زمین هم دارای پروردگار جدایی است و همه پروردگارها نیز در فرمان خدای جهان هستند[۲۴]، نمیتوانستند معنای سخن موسی را درک کنند و چنین پروردگاری به طور مستقل و جدا برای آنها مصداق و مفهومی نداشت.
موسی(ع) که میخواست تا در همان نخستین برخورد با فرعون خدای یکتا را به او و اطرفیانش معرفی کند و به اشتباهی که از نظر پرستش داشتند واقفشان سازد، به تحقیر فرعون اهمیتی نداد و گفت: «پروردگار شما و پروردگار پدران گذشتهتان»[۲۵]. موسی(ع) از سخن بازنایستاد و باز هم دنباله سخن را ادامه داد و فرمود: «پروردگار مشرق و مغرب و هر چه میان آنهاست، اگر میفهمید»[۲۶].
فرعون که دید با این هوچیگریها نمیتواند موسی را از سخن باز دارد و حربه تهمت هم کارگر نیفتاد، به زور و تهدید متوسل شد و به موسی گفت: «اگر معبودی جز من بگیری (و غیر مرا پرستش کنی) تو را در زمره زندانیان قرار خواهیم داد»[۲۷].
و اینکه نگفت تو را به زندان میافکنم و گفت «تو را در زمره زندانیان قرار میدهم»، شاید برای آن بود که وضع سخت زندانیان و شکنجههای عجیب مأموران فرعون، برای همه روشن بود و مردم میدانستند اگر کسی زندانی شود و نامش در لیست زندانیان در آید، چه سرنوشت شومی در پیش دارد و چگونه در زیر دست و پای دژخیمان فرعون به بدترین وضع جان میدهد.
موسی(ع) که گویا انتظار همین گفتار را میکشید و میخواست تا دشمن را با منطق نیرومند خویش از غرور و نخوت به زیر آورد وعجز و زبونیاش را بر وی آشکار سازد. در این جا دنباله سخن را رها کرد و فرمود: «اگرچه برای تو حجتی آشکار (و معجزه و دلیلی روشن بر صدق مدعای خویش) بیاورم؟»[۲۸]. فرعون گفت: «آن را بیاور اگر راست میگویی»[۲۹].[۳۰]
ارائه معجزات به فرعون
بدون شک پیامبران برای اثبات ارتباط خود با خدا نیاز به معجزه دارند و گرنه هر کس میتواند دعوی پیامبری کند، بنابراین شناخت پیامبران راستین از دروغین جز از طریق معجزه میسر نیست، این معجزه میتواند در محتوای خود دعوت و کتاب آسمانی پیامبر(ص) باشد، و نیز میتواند امور دیگری از قبیل معجزات حسی و جسمی باشد به علاوه معجزه در روح خود پیامبر(ص) نیز مؤثر است و به او قوت قلب و قدرت ایمان و استقامت میبخشد.
به هر حال موسی(ع) پس از دریافت فرمان نبوت باید سند آن را هم دریافت دارد؛ لذا در همان شب پر خاطره، موسی(ع) دو معجزۀ بزرگ از خدا دریافت داشت. قرآن این ماجرا را بیان میکند: خداوند از موسی سؤال کرد: «چه چیز در دست راست تو است ای موسی»؟![۳۱]. این سؤال ساده که توأم با لطف و محبت است علاوه بر اینکه موسی را که طبعاً در آن حال غرق طوفانهای روحانی شده بود آرامش بخشید، مقدمهای بود برای بازگو کردن یک حقیقت بزرگ.
موسی در پاسخ «گفت این قطعه چوب عصای من است»[۳۲] و از آنجا که مایل بود سخنش را با محبوب خود که برای نخستین بار در را به روی او گشوده است ادامه دهد و نیز از آنجا که شاید فکر میکرد تنها گفتن این عصای من است کافی نباشد، بلکه منظور بازگو کردن آثار و فوائد آنست، اضافه کرد: «من بر آن تکیه میکنم و برگ درختان را با آن برای گوسفندانم فرو میریزم علاوه بر این فوائد و نتایج دیگری نیز در آن دارم»[۳۳].
«به موسی ندا داده شد که عصایت را بیفکن، و هنگامی که موسی عصا را افکند، به آن نگاه کرد دید همچون ماری است که با سرعت و شدت حرکت میکند، موسی ترسید و به عقب برگشت و حتی پشت سر خود را نگاه نکرده!»[۳۴].
سپس به او دستور داده میشود که به سراغ معجزۀ دیگرش برود که آیتی از نور و امید است و مجموع آن دو ترکیبی از «انذار» و «بشارت» خواهد بود، به او فرمان داده شد «دست خود را در گریبانت فروبر و بیرون آور، هنگامی که خارج میشود سفید و درخشنده است، بدون عیب و نقص»[۳۵].
آری این گروه از طاعت پروردگار خارج شدهاند، و طغیان را به حد اعلی رساندهاند، وظیفه تو است که آنها را نصیحت کنی و اندرز گویی، و اگر مؤثر نشد با آنها مبارزه نمایی[۳۶].
رحلت و محل دفن
درباره مدت عمر موسی و هارون و همچنین کیفیت وفات آن دو اختلافی در روایات و تواریخ دیده میشود. مشهور آن است که عمر موسی هنگام رحلت ۱۲۰ و عمر هارون ۱۲۳ سال بوده و در روایتی که صدوق در اکمال الدین از رسول خدا(ص) روایت کرده عمر موسی(ع) ۱۲۶ و عمر هارون ۱۲۳ سال ذکر شده است. قبر موسی(ع) را عموماً در کوه نیا یا نبو در کنار جاده اصلی، کنار تل قرمز رنگ ذکر کرده و قبر هارون را در کوه هور در طور سینا نوشتهاند[۳۷].
مطابق حدیثی که صدوق از امام صادق(ع) روایت کرده، داستان وفات هارون این گونه بود که موسی با هارون به طور سینا رفتند و در آنجا به خانهای برخوردند که بر آن درختی بود و دو جامه بر آن درخت آویزان بود. موسی به هارون گفت: جامهات را بیرون آر و این دو جامه را بپوش و داخل این خانه شو و روی تختی که در آن قرار دارد بخواب. هارون چنان کرد و چون روی تخت خوابید خدای تعالی قبض روحش کرد و مرگش فرا رسید.
موسی نزد بنیاسرائیل بازگشت و داستان قبض روح هارون را به آنها خبر داد. بنیاسرائیل موسی را تکذیب کردند و گفتند: تو او را کشتهای و آن حضرت را متهم به قتل هارون کردند. موسی را برای رفع این اتهام به خدای تعالی پناه برد و خداوند به فرشتگان دستور داد جنازه هارون را روی تختی در هوا حاضر کردند و بنیاسرائیل او را دیدند و دانستند که هارون از دنیا رفته است[۳۸].
شیخ طوسی در کتاب تهذیب روایت کرده که رحلت موسی(ع) در شب بیست و یکم ماه رمضان اتفاق افتاد، چنانکه حضرت عیسی(ع) را نیز در همان شب به آسمان بردند. در روایتی که صدوق نقل کرده، مرگ یوشع بن نون وصی حضرت موسی نیز در همان شب اتفاق افتاد[۳۹].[۴۰]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۲۰۷.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۲۲۲.
- ↑ ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى * إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى * أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَعَدُوٌّ لَهُ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي﴾ «و ما باری دیگر بر تو منّت نهادیم * آن هنگام که به مادرت آنچه (بایست) وحی میشد وحی کردیم * که او را در صندوقی بگذار و در دریا بیفکن! آنگاه دریا باید او را به ساحل اندازد تا دشمن من و دشمن او (فرعون) او را بر دارد و بر تو از خویش مهری افکندم و (خواستم) تا زیر نظر من پرورده شوی» سوره طه، آیه ۳۷-۳۹.
- ↑ عرائس الفنون، ص۱۰۵ - ۱۱۴؛ بحارالانوار، ج۱۳، ص۵۲.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۳۶۵.
- ↑ ﴿وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ «و دل مادر موسی خالی شد (چندان که) اگر دلش را استوار نمیداشتیم تا از باورکنندگان باشد به راستی نزدیک بود که آن (راز) را فاش کند» سوره قصص، آیه ۱۰.
- ↑ ﴿وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ﴾ «و به خواهر موسی گفت: او را دنبال کن! و از دور چشم بر او داشت و آنان درنمییافتند» سوره قصص، آیه ۱۱.
- ↑ ﴿وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ﴾ «و به خواهر موسی گفت: او را دنبال کن! و از دور چشم بر او داشت و آنان درنمییافتند» سوره قصص، آیه ۱۱.
- ↑ ﴿وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ﴾ «و به خواهر موسی گفت: او را دنبال کن! و از دور چشم بر او داشت و آنان درنمییافتند» سوره قصص، آیه ۱۱.
- ↑ ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ﴾ «و پیش از آن، (پستان) دایگان را از او بازداشتیم؛ (خواهر موسی) گفت: میخواهید شما را به خانوادهای رهنمون شوم که او را برای شما نگهدارند و خیراندیش او باشند؟» سوره قصص، آیه ۱۲.
- ↑ ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ﴾ «و هنگام بیخبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار میکردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراهکننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.
- ↑ سوره قصص، آیه ۱۵.
- ↑ سوره قصص، آیه ۱۵.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۲۲۷-۲۳۵.
- ↑ سوره قصص، آیه ۲۶.
- ↑ سوره قصص، آیه ۲۷.
- ↑ سوره قصص، آیه ۲۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۲۴۰؛ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۳۸۶.
- ↑ سوره شعراء، آیه ۱۶-۱۹.
- ↑ سوره شعراء، آیه ۲۰-۲۱.
- ↑ سوره شعراء، آیه ۲۲.
- ↑ ﴿قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ «فرعون گفت: و «پروردگار جهانیان» چیست؟» سوره شعراء، آیه ۲۳.
- ↑ ﴿قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ﴾ «(موسی) گفت: پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست اگر اهل یقین باشید» سوره شعراء، آیه ۲۴.
- ↑ اقتباس از تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۲۷۰ به بعد.
- ↑ ﴿قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ﴾ «(موسی) گفت: پروردگار شما و پروردگار نیاکان شماست» سوره شعراء، آیه ۲۶.
- ↑ ﴿قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ﴾ «(موسی) گفت: پروردگار خاور و باختر و آنچه میان آنهاست اگر خرد بورزید» سوره شعراء، آیه ۲۸.
- ↑ ﴿قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ﴾ «(فرعون) گفت: اگر خدایی جز من بگزینی تو را زندانی خواهم کرد» سوره شعراء، آیه ۲۹.
- ↑ سوره شعراء، آیه ۳۰.
- ↑ ﴿قَالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ «(فرعون) گفت: اگر راست میگویی آن را بیاور» سوره شعراء، آیه ۳۱.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۳۹۶.
- ↑ ﴿وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى﴾ «و آن چیست در دست راست تو، ای موسی؟» سوره طه، آیه ۱۷.
- ↑ سوره طه، آیه ۱۸.
- ↑ سوره طه، آیه ۱۸.
- ↑ سوره قصص، آیه ۳۱.
- ↑ سوره قصص، آیه ۳۲.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۲۴۴.
- ↑ تفسیر قمی، ص۱۵۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۳، ص۳۶۸؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۱۷۰ – ۱۷۴.
- ↑ امالی، ص۱۹۲؛ بحارالانوار، ج۱۳، ص۳۷۹.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۴۸۰.