ثابت بن قیس بن شماس در رجال و تراجم

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۹ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۹:۳۹ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

آشنایی اجمالی

کُنیه وی برگرفته از نام فرزندش محمد، ابومحمد[۱] و به نقل احمد بن سیار[۲] «ابوعبدالرحمن»، از قبیله خزرج و خطیب انصار و خطیب رسول خدا (ص) است. به گفته انس، وی هنگام هجرت رسول خدا (ص) به مدینه، روبه روی آن حضرت خطبه‌ای ایراد کرد و در آن با اعلام حمایت انصار از ایشان، از پاداش آن کار پرسید. آن حضرت وعده بهشت داد و انصار به آن راضی شدند[۳]. ابن ابی عاصم[۴] وی را از جنگاوران بدری شمرده است، ولی به گفته مغازی‌نویسان، وی در غزوه بدر شرکت نداشت و أحد، نخستین غزوه‌ای بود که در آن شرکت کرد. براساس روایتی درباره نزول آیه ﴿إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا[۵]. برخی از رزمندگان غزوه بدر به مجلس رسول خدا (ص) وارد شدند، در حالی که ثابت در میان آنان بود. آن حضرت به منظور اکرام آنان، به کسانی که در بدر شرکت نکرده بودند دستور داد جای خود را به آنان دهند[۶] و از سویی ثابت به دلیل سنگینی گوش، پیوسته نزدیک رسول خدا (ص) می‌نشست. به نظر می‌رسد خبر همراهی وی با بدریان، سبب شده باشد برخی وی را بدری بدانند[۷].

رسول خدا (ص) میان وی و عمار بن یاسر پیمان برادری برقرار کرد[۸]. ثابت در غزوه‌های پس از بدر، پیامبر را همراهی نمود. او به فرمان رسول خدا (ص) انصار را فراهم آورد تا آن حضرت درباره غنایم نبرد بنونضیر با آنان سخن گوید[۹]. در غزوه مُریسیع (بنو مُصطَلِق) جُوَیریه دختر حارث بن ابی‌ضرار در سهم ثابت و پسر عمویش قرار گرفت. ثابت سهم پسر عمویش را با پرداخت چند درخت خرما در مدینه به خود منتقل کرد و با جویریه قرار گذاشت با پرداخت نه وُقیَه (هر وقیه هفت مثقال) طلا خود را آزاد کند. جویریه که توان پرداخت آن را نداشت، از رسول خدا (ص) یاری خواست و آن حضرت تعهد وی را به ثابت پرداخت و او آزاد شد و به همسری پیامبر درآمد[۱۰].

ثابت پس از بازگشت لشکریان مسلمان به مدینه و بروز حادثه افک، صفوان بن معطل را که به روی حسان بن ثابت (سراینده شعری در سرزنش صفوان) شمشیر کشیده و او را به شدت مجروح کرده بود، اسیر کرد. عمارة بن حزم از این کار برآشفت و صفوان و ثابت را نزد رسول خدا (ص) برد[۱۱].

ثابت در پایان غزوه بنو قریظه نزد زبیر بن باطا یهودی رفت و از آنجا که وی را در جنگ بُعاث (از جنگ‌های جاهلی مدینه) آزاد کرده بود، از رسول خدا (ص) تقاضا کرد تا وی و خانواده‌اش آزاد و اموالش بازگردانده شود. رسول خدا (ص) با تقاضای وی، زبیر و زن و فرزند و اموال او را به ثابت بخشید، ولی زبیر، مرگ را بر زندگی بدون وجود بزرگان یهود ترجیح داد و خواستار کشته شدن خود به دست ثابت و آزادی زن و فرزندش شد. ثابت با خودداری از این کار، او را نزد زبیر بن عوام برد و به دست وی کشته شد. اما زن و فرزند زبیر بن باطا به درخواست ثابت آزاد شدند و اموال زبیر به آنان منتقل شد و از آن پس با خاندان ثابت زندگی کردند[۱۲].

ثابت بن قیس در پاسخ به عطارد بن حاجب، خطیب نمایندگان تمیم که در سال نهم و پس از فتح مکه، برای آزادی اسیرانشان به مدینه آمده بودند، خطبه‌ای ایراد کرد که تمیمی‌ها به برتری فصاحت ثابت اقرار کردند[۱۳]. ثابت با اینکه صدایی بسیار بلند داشت، پس از نزول آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لا تَشْعُرُونَ إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَاء الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ [۱۴].

درباره تمیمی‌ها، صدای خود را در حضور رسول خدا (ص) بلند نکرد. به گفته انس بن مالک، ثابت از ترس آنکه صدایش را بلندتر از صدای رسول خدا (ص) کرده بود، ثواب اعمالش را باطل می‌پنداشت و خود را دوزخی می‌شمرد و نگران غضب الهی بود. از این رو، مدت زمانی در جمع مسلمانان حاضر نشد، تا آنکه رسول خدا و برای وی پیغام فرستاد که تو از اهل بهشت هستی. انس می‌گوید: ما او را پیوسته مردی از بهشت می‌شمردیم که در میان ما زندگی می‌کند[۱۵]. این داستان پس از نزول آیه ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَنْ كَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا[۱۶]. نیز با اندک تفاوتی نقل شده است و در آن به زندگانی پسندیده و شهادت ثابت اشاره دارد[۱۷]. بر پایه روایتی که با تردید رو به روست، رسول خدا (ص) از وی در شمار خوبان نام برده است[۱۸]. پیامبر خدا (ص) در زمان بیماری ثابت از وی عیادت و در حق او دعا کرد[۱۹].

ثابت که خطیب رسول خدا (ص) بود، آن حضرت را در وفد یمامه و مسیلمه کذاب، همراهی می‌کرد[۲۰]. او همچنین در شمار کاتبان رسول خدا (ص) بود که نامه آن حضرت را برای وفد ثماله و حدان، از تیره‌های قبیله ازدیمن[۲۱] و همچنین قبیله اسلم نوشت[۲۲].

ثابت در حجة الوداع کنار رسول خدا (ص) بود و هنگام تعریف رسول خدا (ص) از پذیرایی سعد بن عباده و رستگار شمردن وی گفت: خاندان سعد در جاهلیت هم از سروران ما بودند و در خشکسالی به ما خوراک می‌رساندند[۲۳].

روایاتی، بیانگر نوعی افراطی‌گری و تندخویی ثابت است. از جمله آنکه مردی از انصار که در شمار جنگاوران بار بود، بر سر آبیاری زمینی با زبیر بن عوام (پسرعمه رسول خدا (ص)) نزاع کرد. رسول خدا (ص) آن نزاع را به نفع زبیر پایان داد و آن مرد انصاری با ناراحتی، داوری آن حضرت را برخاسته از روابط خانوادگی خواند، ولی پیامبر خدا (ص) به دلیل تازه مسلمانی مرد، از قتل وی خودداری کرد. زبیر گوید: آیه ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ[۲۴]. در این خصوص نازل شده است[۲۵]. درباره نام آن مرد انصاری اختلاف است. برخی وی را ثابت بن قیس بن شماس دانسته‌اند [۲۶] که با بدری نبودن وی سازگار نیست. می‌گویند: یکی از یهودیان، مسلمانان را سرزنش کرد که چگونه اینان پیامبرشان را به چنین قضاوتی متهم می‌کنند، در حالی که یک گناه در یهود، سبب شد هفتاد هزار یهودی، خود را در راه اطاعت خدا بکشند. ثابت بن قیس سوگند یاد کرد اگر رسول خدایای فرمان دهد، خود را خواهم کشت.

آیه ﴿وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيَارِكُمْ مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتًا[۲۷]. در این باره نازل شد[۲۸] برخی نزول آیه ﴿وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ[۲۹]. را نیز درباره ثابت بن قیس می‌دانند که پانصد درخت خرما داشت[۳۰] و همه محصول آن را به مردم داد و برای خودش چیزی باقی نگذاشت[۳۱]. مکی بودن آیه یاد شده، نزول آیه اخیر را درباره ثابت نفی می‌کند[۳۲].

براساس روایتی از ابن عباس، ثابت مردی با هیبت و شکوه بود[۳۳] و به دلیل سنگین بودن گوش، هرگاه به مسجد می‌رفت، مردم برای او راه باز می‌کردند تا نزد رسول خدا (ص) بنشیند و صدای آن حضرت را بشنود. روزی پس از فراغت مردم از نماز صبح، وارد مسجد شد و با گفتن راه بدهید، راه بدهید، از سر و گردن مردم عبور می‌کرد تا اینکه یکی به وی گفت: همین جا بنشین. ثابت بن قیس با ناراحتی همان جا نشست و زمانی که هوا روشن شد، او را شناخت و به رسم جاهلی برای سرزنش وی، او را به نام مادرش صدا زد، به گونه‌ای که آن مرد از خجالت سرش را پایین انداخت. آیه ﴿لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ[۳۴]. در این خصوص نازل شد. رسول خدا (ص) ثابت بن قیس را در میان آن جمع بلند کرد و چهره‌های سیاه، سفید و سرخ را به وی نشان داد و فرمود: تو بر اینان جز با دین و تقوا برتری نداری و آنگاه این آیه نازل شد: ﴿إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ[۳۵]. برخی می‌گویند: ثابت، عمر بن خطاب را سرزنش کرد و وی را "يا ابن السوداء" خطاب کرد و آیه نهی از تمسخر در این باره نازل شد[۳۶].

ثابت که مردی تندخو و زشت‌رو بود، همسر زیبارویش را کتک زد[۳۷] و دستش را شکست. زن، صبح هنگام که رسول خدا (ص) برای نماز بیرون می‌رفت، پشت در منزل آن حضرت رفت و همراه با شکایت از ثابت، گفت: «نه من و نه ثابت» و باغ خرمایی را که مهریه‌اش بود، پس داد و در خانه خود نشست[۳۸]. به روایتی او در شکایت خود، ترس الهی را مانع از آن دانست که آب دهان بر صورت ثابت اندازد[۳۹]. به روایت ابن عباس، همسر ثابت به استناد آنکه وی کوتاه‌ترین، زشت‌ترین و سیاه چرده‌ترین مردم بود، وی را دوست نمی‌داشت و زندگی با او را موجب کفر (با کفران به معنای کوتاهی زن در حق شوهر) شمرد و کفر پس از مسلمانی را خوش نمی‌داشت[۴۰]. از این رو رسول خدا (ص) به جدایی آنان فرمان داد و این نخستین خلع (رها کردن زوجه در عوض گرفتن مالی از وی) در دوره اسلامی بود[۴۱].

درباره نام همسر وی اختلاف جدی وجود دارد. منابع بالا، نام وی را «حبیبه» دختر «سهل» [۴۲] دانسته‌اند که پیش از آن رسول خدا (ص) قصد تزویج وی را داشت و به دلیل غیرت انصار از آن صرف نظر کرد. برخی منابع دیگر، نام وی را «جمیله» یا «زینب» دختر عبدالله بن اُبَی[۴۳] گفته‌اند. جمیله دختر عبدالله بن أبی، همسر حنظله غسیل الملائکه بود که پس از شهادت وی در غزوه أحد به همسری ثابت درآمد[۴۴] و در حالی که به محمد بن ثابت حامله بود، طلاق گرفت و رسول خدا (ص) حیض (یک بار خون دیدن زنان و پاک شدن در عادت ماهیانه) وی را عده طلاق او قرار داد[۴۵]. جمیله پس از تولد محمد سوگند یاد کرد وی را شیر نخواهد داد. رسول خدا (ص) آب دهان در دهان طفل گذاشت و او را به خرما تحنیک کرد و محمد نامید[۴۶].

ابن عبدالبر[۴۷] درباره اختلاف نام همسر وی می‌گوید: نام همسر ثابت نزد مردم بصره «جمیله» دختر «عبدالله بن أُبی» و نزد مردم مدینه «حبیبه» دختر «سهل» است. برخی دیگر، نام همسر ثابت را «مریم مُغالیه» (بنونجار به بنو مغالیه معروف بودند) گفته‌اند[۴۸]. ابن عبدالبر[۴۹] و ابن حجر پس از توجیه یا جمع دیدگاه‌های گوناگون، داستان خلع را برای «جمیله» و «حبیبه» هر دو می‌دانند[۵۰]!

به گفته امینی[۵۱]، عده طلاق خُلع یک حیض نیست و «قرار دادن یک پاکی» در بیشتر منابع، از جمله بخاری و نسائی نیامده است و رسول خدا (ص) به ثابت فرمود: «وی را با پذیرفتن باغ طلاق بده» و زنان طلاق داده شده باید تا گذشتن سه پاکی، از شوهر کردن خودداری کنند: ﴿وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ[۵۲]. امینی همچنین آشفتگی در نام همسر ثابت را موجب سستی روایت دانسته است. بیهقی[۵۳] نیز طریق این روایت را ضعیف شمرده و استناد به آن را جایز ندانسته است.

براساس روایت ابومعشر، ثابت بن قیس از رسول خدا (ص) خواست در تشییع جنازه مادر نصرانی‌اش شرکت کند. آن حضرت فرمود: در جلو جنازه حرکت کن تا با او نبوده باشی [۵۴]. برخی به استناد این روایت گفته‌اند مسلمان نباید کافر را غسل بدهد که روایت یاد شده افزون بر ضعف سندی، هیچ اشاره‌ای به ترک و فعل غسل کافر از سوی مسلمان ندارد[۵۵].

روایتی بیانگر اعجاز امیرمؤمنان (ع) در خصوص نجات جان ثابت از مرگ است که در منابع کهن شیعی، جز تفسیر منسوب به امام عسکری (ع)[۵۶] یافت نشد. براساس آن روایت، برخی منافقان، ثابت را در چاهی انداختند تا بمیرد. امام علی (ع) که از دور شاهد آن ماجرا بود، با ترجیح نجات جان ثابت بر تعقیب منافقان، وارد آن چاه شد. منافقان با انداختن سه سنگ بزرگ به وزن‌های دویست، سیصد و پانصد مَن، بر روی آنان، از محل حادثه دور شدند. حضرت ثابت را طی مراحلی که به نظر داستانی می‌رسد، از چاه بیرون آورد و تفصیل آن را در محضر رسول خدا (ص) بیان کرد و آن حضرت در فضایل امیرمؤمنان (ع)، پاداش دوستداران و جزای دشمنان ایشان مطالبی بیان کرد.

پس از ورود ابوبکر و عمر به سقیفه بنی ساعده و طرح شعارهای "منا أمير ومنكم أمير"؛ از سوی انصار و "نحن الأمراء وأنتم الوزراء"؛ از سوی مهاجران، ثابت بن قیس درباره برتری انصار بر مهاجران سخنانی ایراد کرد[۵۷]. پس از استقرار خلافت ابوبکر، بسیاری از انصار از بیعت با او پشیمان شدند و یکدیگر را بر آن کار سرزنش کردند و از امام علی (ع) برای خلافت نام بردند. این کار سبب خشم مهاجران و به ویژه اشراف قریش (طلقا) شد و هر یک از آنها در رد مواضع انصار و ضرورت نبرد مسلحانه با آنان سخن گفتند. ثابت بن قیس، خطیب انصار در جمع آنان خطبه‌ای خواند و گفت: این سخن دنیامداران قریش است که ما از آنان کشته‌ها گرفته‌ایم، نه سخن دین‌مداران آنان (مهاجران) که دارندگان رأی و نظر هستند. در صورتی که مواضع آن دو دسته در برابر انصار یکسان باشد، هر گونه که می‌پسندید برخورد کنید، وگرنه (از بروز اختلاف و جنگ) بپرهیزید[۵۸].

گرچه بر پایه روایت جوهری[۵۹]، ثابت از کسانی است که همراه عمر به خانه فاطمه (ع) هجوم برد، ولی روایاتی بیانگر همراهی او با امیرمؤمنان (ع) است. بنا بر روایتی، پس از هجوم عمر به خانه فاطمه (ع)، امام علی (ع) از مدینه به منطقه عالیه (قبا) رفت و در آنجا به ثابت فرمود: تصمیم دارند خانه‌ام را آتش بزنند. ابوبکر روی منبر بیعت می‌شود و او نه از این کار جلوگیری می‌کند و نه آن را زشت می‌شمارد. ثابت گفت: هیچ گاه از تو جدا نخواهم شد، تا آنکه در رکاب تو کشته شوم. آنگاه به مدینه آمدند و فاطمه (ع) را دیدند که بر در منزلش ایستاده است و از مردم گلایه می‌کند[۶۰]. همچنین بر پایه روایت زر بن حُبیش، ثابت از جمله دوازده تنی بود که به نفع امیر مؤمنان (ع) به شنیدن حدیث غدیر از رسول خدا (ص) گواهی داد[۶۱]. گزارش یعقوبی[۶۲] نیز بیانگر استواری ثابت در همراهی با امیر مؤمنان (ع) است. گوید: ثابت نخستین انصاری بود که هنگام خلافت امیر مؤمنان (ع) از وی حمایت کرد و گفت: به خدا سوگند! اگر گوی سبقت را در زمامداری از تو ربودند، در دین بر تو پیشی گرفتند. اگر دیروز پیش افتادند، امروز به آنان رسیدی. تو در میان آنان چنان بودی که شأنت پنهان و مقامت ناشناخته نبود. در آنچه نمی‌دانستند، به تو نیازمند بودند، در حالی که تو با دانشت به کسی نیاز نداشتی. یعقوبی در نقل این روایت تنهاست و سخن وی با زمان کشته شدن ثابت در سال دوازدهم هجری سازگار نیست. طوسی[۶۳] محمد فرزند ثابت را در شمار یاران امیرمؤمنان (ع) آورده است.

ثابت در سال دوازده از سوی ابوبکر، فرماندهی انصار را در نبرد یمامه عهده‌دار شد. او پس از شکست پیاپی مسلمانان حنوط کرد، کفن پوشید، از کار مردم یمامه بیزاری جست و با قرار گرفتن در گودالی[۶۴] جنگید تا کشته شد. او در این نبرد زره گران قیمتی داشت که پس از کشته شدنش یکی از مسلمانان آن را دزدید. در این هنگام، ثابت به خواب مسلمانی آمد و با بیان وصف و جایگاه زره، از آن مسلمان خواست نزد خالد بن ولید رود و با کمک وی آن را بازآورند و به ابوبکر بگوید: ثابت قرض دارد و فلان شخص آزاد است. فرستاده خالد زره را آورد و ابوبکر به وصیت وی عمل کرد. می‌گویند: به وصیت کسی پس از مرگش جز وصیت ثابت عمل نشد[۶۵]. براساس روایتی که پس از دوره خلفای نخستین ساخته شده است، عبدالله بن عبیدالله انصاری می‌گوید: هنگامی که ثابت را در قبر می‌نهادیم گفت: محمد (ص) رسول خدا، ابوبکر صدیق، عمر شهید و عثمان نرم‌خو و مهربان است. (با شگفتی) به او نگریستیم، ولی او را مرده یافتیم [۶۶]!

برخی از ساکنان دمشق خانه معروف به «البراد الکبیره» را از ثابت بن قیس می‌دانند که به عبدالله و محمد، فرزندانش رسیده و آنان خانه یاد شده را وقف فرزندانشان کرده‌اند، ابن عساکر[۶۷] با تردید در صحت این گزارش می‌گوید: ثابت در سال دوازدهم و پیش از فتح دمشق درگذشت و احتمال دارد آن خانه از فرزندان ثابت بوده باشد. انس بن مالک و محمد، یحیی و عبدالله فرزندان ثابت از وی روایت نقل کرده‌اند و این فرزندان در نبرد حَرّه کشته شده‌اند[۶۸].[۶۹]

منابع رجال و تراجم شیعه

11. مجمع الرجال (قهپایی)
ثابت بن قيس بن الشّمّاس الخزرجى‌ خطيب الأنصار سكن المدينة قتل يوم اليمامه.[۷۰]
12. منهج المقال (استرآبادی)
ثابت بن قيس بن الشمّاس:

الخزرجي، خطيب الأنصار، سكن المدينة، قتل يوم اليمامة، ل‌[۷۱]، صه‌[۷۲].

و عليها بخطّ الشهيد الثاني: كان خطيب النبيّ صلّى اللّه عليه و اله، و شهد له النبيّ صلّى اللّه عليه و اله بالجنّة، استشهد سنة إحدى عشرة باليمامة[۷۳]، انتهى.

و في قب: من كبار الصحابة، بشّره النبيّ صلّى اللّه عليه و اله بالجنّة[۷۴][۷۵].[۷۶]
13. جامع الرواة (اردبیلی)
ثابت بن قيس بن الشماس الخزرجى‌ خطيب الانصار سكن المدينة قتل يوم اليمامة [صه. ل‌] «مح».[۷۷]
14. نقد الرجال (تفرشی)
ابت بن قيس بن الشمّاس:

الخزرجي، خطيب الأنصار، سكن المدينة، قتل يوم اليمامة[۷۸]، من أصحاب الرسول صلى‌الله‌عليه‌وآله، رجال الشيخ[۷۹].

وذكره ابن داوود في البابين[۸۰][۸۱].[۸۲]
15. تنقیح المقال (مامقانی)
ثابت بن قيس بن شمّاس الخزرجي[۸۳]

الضبط:

شمّاس:بفتح الشين المعجمة، و الميم المشددة، و الألف، و السين المهملة[۸۴].

و الخزرجي:بالخاء و الزاي المعجمتين، و الراء المهملة، و الجيم، و الياء. نسبة إلى الخزرج أخي أوس أحد جدّي الأنصار[۸۵].

الترجمة:

عدّه الشيخ رحمه اللّه[۸۶] -بالعنوان المذكور-من أصحاب الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مضيفا إلى ما في العنوان قوله:خطيب الأنصار، سكن المدينة، قتل يوم اليمامة. انتهى.

و مثله في القسم الأوّل من الخلاصة[۸۷] ،و رجال ابن داوود[۸۸].

و قال الشهيد الثاني رحمه اللّه في تعليقه على الخلاصة:كان خطيب النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و شهد له النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالجنة، استشهد سنة إحدى عشر[ة]باليمامة. انتهى.

و عن تقريب ابن حجر[۸۹] أنّه:كان من كبار الصحابة، بشّره النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالجنة. انتهى.

و في عدّ العلاّمة و ابن داوود إيّاه في القسم الأوّل، دلالة على اعتمادهما عليه، و هو الحقّ المتين؛ فإنّ شهادة النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم له بالجنة فوق مرتبة الشهادة بالعدالة[۹۰].

و لا عجب من عدّ الحاوي[۹۱] إيّاه في فصل الضعفاء؛ لأنّ عادته معلومة.

و إنّما العجب من إبقاء الفاضل المجلسي[۹۲] إيّاه في المجهولين.

و لا يمكن الاعتذار عن الجزائري بأنّه قد اصطلح على تسمية من لم ينصّ عليه بتوثيق ضعيفا، بعد وضعه خاتمة لفصل الثقات، ذكر فيها من لم ينصّ على توثيقه إلاّ أنّه استفيدت وثاقته من قرائن أخر، فكان عليه عدّه في الخاتمة.

و لا يمكن المناقشة في دلالة شهادته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بكونه من أهل الجنة، بأنّ الشهادة في الجهاد لعلّها أوجبت كونه من أهل الجنة.

فإنّ فيه؛ إنّ شهادته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بكونه من أهل الجنّة لم تكن بعد استشهاده في الجهاد، بل في حياته؛ لأنّ شهادته كانت يوم اليمامة، و ذلك في خلافة أبي بكر.

مع أنّ كونه خطيبا له صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أيضا مرتبة عظيمة[۹۳] ربّما تكشف عن عدالته، لبعد تشريفه عليه السلام بهذا المنصب الشريف غير العادل، كما هو ظاهر.

إلاّ أن يقال:يراد بكونه خطيبا له، كونه خطيبا لأصحابه، و هم الأنصار، كما سمعت تصريحهم به، أو أنّه ذو لسان و براعة..لا أنّه منصوب للخطبة كما هو شائع في الاستعمالات، فتأمّل.

بقي هنا شيء؛ و هو أنّ الشهيد الثاني رحمه اللّه..و غيره أشاروا بشهادة النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم له بالجنة، إلى ما روي[۹۴] من أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم افتقد ثابت بن قيس، فقال: «من يعلم لي علمه؟» ،فقال رجل:أنا يا رسول اللّه(ص)! فذهب فوجده في منزله جالسا منكّسا رأسه، فقال:ما شأنك؟ قال:شرّ، كنت أرفع صوتي فوق صوت رسول اللّه(ص) -يعني عند الخطبة-فقد حبط عملي، و أنا من أهل النار، فرجع إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فأعلمه، فرجع إليه ببشارة عظيمة، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلم:اذهب فقلّ له: «لست من أهل النار. و لكنّك من أهل الجنة!».

و من طريف ما نقل في ترجمته[۹۵] :إنّه لمّا ثبت يوم اليمامة، و قاتل حتّى قتل، و كانت عليه درع نفيسة فمرّ به رجل من المسلمين فأخذها، فبينما رجل من المسلمين نائم، إذ أتاه ثابت في منامه فقال له:إنّي أوصيك بوصية، فإيّاك أن تقول هذا حلم فتضيّعه، إنّي لما قتلت بالأمس مرّ بي رجل من المسلمين فأخذ درعي، و منزله في أقصى الناس، و عند خبائه فرس يستن[۹۶] في طوله و قد كفأ على الدرع برمة، و فوق البرمة رحل، فأت خالدا فمره فليبعث فليأخذها، فإذا قدمت المدينة على أبي بكر فقل له:إنّ عليّ من الدين كذا..و كذا، و فلان من رقيقي عتيق، و فلان.

..فاستيقظ الرجل، فأتى خالدا فأخبره، فبعث إلى الدرع فأتي بها على ما وصف، و اجيزت وصيّته. و لا يعلم أنّ أحدا اجيزت وصيّته بعد موته سواه[۹۷].[۹۸]
16. طرائف المقال (بروجردی)
ثابت بن قيس بن الشماس الخزرجي خطيب الانصار، سكن المدينة قتل يوم اليمامة " صه " " ل " وبخط الشهيد كان خطيب النبي صلى الله عليه وآله وشهد له بالجنة، استشهد سنة احدى عشرة بها.[۹۹]
18. معجم رجال الحدیث (خویی)
ثابت بن قيس:

ابن الشماس الخزرجي، خطيب الأنصار، سكن المدينة، قتل يوم اليمامة، من أصحاب رسول الله(ص)، رجال الشيخ. أقول: روي أن النبي(ص)، شهد له بالجنة، و لكن الرواية لم تثبت من طريقنا، و ذكرها الشهيد الثاني مرسلا، فلا يعتمد عليها،

نعم عن تاريخ اليعقوبي- بعد ذكره بيعة الناس لأمير المؤمنين(ع)، بعد عثمان- أنه كان أول من تكلم من الأنصار، ثابت بن قيس بن شماس الأنصاري، فقال: «و الله يا أمير المؤمنين، لئن كانوا تقدموك في الولاية فما تقدموك في الدين، و لئن كانوا سبقوك أمس، لقد لحقتهم اليوم، و لقد كانوا و كنت لا يخفى موضعك و لا يجهل مكانك، يحتاجون إليك فيما لا يعلمون، و ما احتجت إلى أحد مع علمك» (انتهى).

و هذا يدل على معرفته بمقام أمير المؤمنين(ع)، و لعله لذلك عده العلامة في القسم الأول بناء على ما استظهرناه من بنائه على أصالة العدالة، و من الغريب عد ابن داوود له في القسم الأول و في القسم الثاني. و كيف كان فينافي تاريخ اليعقوبي ما ذكره الشيخ، من أنه قتل يوم اليمامة، و الله العالم بالصواب.[۱۰۰]
19. أعیان الشیعة (محسن امین)
ثابت بن قيس بن الشماس الخزرجي خطيب الأنصار استشهد سنة 11، وفي تهذيب التهذيب سنة 12.

ذكره الشيخ في رجاله في أصحاب الرسول صلى الله عليه وآله وسلم، وقال سكن المدينة قتل يوم اليمامة. وذكره العلامة في الخلاصة في القسم الأول، وابن داوود في القسمين. وقال الشهيد الثاني في حواشي الخلاصة: كان خطيب النبي و شهد له النبي صلى الله عليه وآله وسلم بالجنة، استشهد سنة 11 باليمامة اه وعن تقريب ابن حجر: من كبار الصحابة بشره النبي صلى الله عليه وآله وسلم بالجنة اه. وفي الاستيعاب:

ثابت بن قيس بن شماس (ابن زهير) بن مالك بن امرئ القيس بن مالك الأغر بن ثعلبة بن كعب بن الخزرج بن الحارث بن الخزرج وأمه امرأة من طي يكنى أبا محمد بابنه محمد وقيل أبا عبد الرحمن، وقتل بنوه محمد ويحيى وعبد الله بنو ثابت بن قيس بن شماس يوم الحرة، وكان ثابت بن قيس خطيب الأنصار، ويقال له خطيب رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم كما يقال لحسان بن ثابت شاعر رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم شهد أحدا وما بعدها من المشاهد وقتل يوم اليمامة شهيدا. قال أنس بن مالك: لما انكشف الناس يوم اليمامة قلت لثابت بن قيس بن شماس: ألا ترى يا عم - ووجدته قد حسر عن فخذيه يتحنط - فقال ما هكذا كنا نقاتل مع رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بئس ما عودتم أقرانكم ولبئسما عودتم أنفسكم! اللهم أني أبرأ إليك مما يصنع هؤلاء. وفي أسد الغابة: اللهم إني أبرأ إليك مما جاء به هؤلاء - يعني الكفار - وأبرأ إليك مما يصنع هؤلاء - يعني المسلمين - ثم قاتل حتى قتل. ورآه بعض الصحابة في النوم فأوصاه أن يأخذ درعه ممن كانت عنده وتباع ويفرق ثمنها في المساكين، فقص الرجل تلك الرؤيا على أبي بكر، فبعث في الرجل فاعترف بالدرع فأمر بها فبيعت وأنفذت وصيته ولا يعلم أحد أنفذت وصيته بعد موته سواه. ثم روى بسنده عن ثابت بن قيس بن شماس ان رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم قال له يا ثابت أما ترضى أن تعيش حميدا وتقتل شهيدا وتدخل الجنة؟ فقتل يوم اليمامة شهيدا. وأن ابنته قالت لما نزلت (لا ترفعوا أصواتكم) الآية دخل أبوها بيته وأغلق عليه بابه وقال: أنا رجل شديد الصوت أخاف أن يكون قد حبط عملي، فقال له رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم لست منهم، بل تعيش بخير وتموت بخير. ولما نزلت (ان الله لا يحب من كان مختالا فخورا) أغلق عليه بابه وطفق يبكي وقال إني أحب الجمال وأحب أن أسود قومي فقال لست منهم، بل تعيش حميدا وتقتل شهيدا. وفي الإصابة بسنده: خطب ثابت بن قيس مقدم رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم المدينة فقال نمنعك مما نمنع منه أنفسنا وأولادنا فما لنا؟ قال الجنة! قالوا رضينا. لم يذكره أصحاب المغازي في البدريين وقالوا أول مشاهده أحد وشهد ما بعدها اه. وفي تهذيب التهذيب: ثابت بن قيس بن شماس بن مالك بن امرئ القيس الخزرجي أبو عبد الرحمن ويقال أبو محمد. روى عن النبي صلى الله عليه وآله وسلم. وعنه أولاد محمد وقيس وإسماعيل وأنس بن مالك وعبد الرحمن بن أبي ليلى، قلت وشهد بدرا والمشاهد كلها. دخل عليه النبي صلى الله عليه وآله وسلم وهو عليل فقال اذهب الباس رب الناس عن ثابت بن قيس بن شماس اه وقوله شهد بدرا ينافي ما ذكره في الإصابة من أنه لم يشهدها وأول مشاهده أحد كما مر.

ومما يدل على أنه من شرط كتابنا ما ذكره اليعقوبي أنه لما استخلف أمير المؤمنين علي عليه السلام كان أول من تكلم من الأنصار ثابت بن قيس بن شماس الأنصاري فقال: والله يا أمير المؤمنين لئن كانوا تقدموك في الولاية فما تقدموك في الدين، ولئن سبقوك أمس لقد لحقتهم اليوم ولقد كانوا وكنت لا يخفى موضعك ولا يجهل مكانك يحتاجون إليك فيما لا يعلمون وما احتجت لاحد مع علمك اه[۱۰۱].[۱۰۲]
20. مستدرکات علم رجال (نمازی)
ثابت بن قيس بن الشّماس الخزرجي:

خطيب الأنصار، سكن المدينة، قتل يوم اليمامة، كذا قاله الشيخ في رجاله في باب أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله.

و في رواية قب في ذكر معجزات رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و إيمان حمار كعب بن الأشرف بالوحدانية و الرسالة و الولاية و إبائه عن ركوب مالكه الكافر عليه، قال: فاشترى الحمار منه ثابت بن قيس بمائة درهم (دينار خ ل) و كان يركبه و يجي‌ء إلى رسول اللّه و هو تحته هيّن ليّن ذليل كريم، يقيه المتالف و يرفق به في المسالك، فكان رسول اللّه يقول له: يا ثابت، هذا لك و أنت مؤمن مرتفق بمرتفقين ... إلى آخره.[۱۰۳]

و نقل الطّبرسي عن ثابت بن قيس بن شماس أنّه قال: أما و اللّه إنّ اللّه ليعلم مني الصدق، و لو أمرني محمد أن اقتل نفسي لفعلت ... إلى آخره.[۱۰۴]

محبة أمير المؤمنين عليه السلام له و انجائه إياه من شرّ المنافقين.[۱۰۵]

و روى الطبرسي في تفسيره المجمع في سورة الحجرات في قدوم وفد تميم و إيذائهم رسول اللّه، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لثابت بن قيس بن شماس: قم فاجبه، فقام فقال: الحمد للّه الذي خلق السماوات و الأرض خلقه، و قضى فيه أمره، و وسع كرسيه علمه، و لم يكن شي‌ء قط إلّا من فضله، ثم كان من فضله أن جعلنا ملوكا، و اصطفى من خير خلقه رسولا، أكرمهم نسبا، و أصدقهم حديثا، و أفضلهم حسبا، فانزل اللّه عليه كتابا و ائتمنه على خلقه، فكان خيرة اللّه على العالمين، ثم دعا الناس إلى الايمان باللّه، فآمن به المهاجرون من قومه و ذوي رحمه، أكرم الناس أحسابا، و أحسنهم وجوها، فكان أول الخلق إجابة و استجابة للّه حين دعاه رسول اللّه نحن، فنحن أنصار رسول اللّه وردؤه، نقاتل الناس حتى يؤمنوا، فمن آمن باللّه و رسوله منع ماله و دمه، و من نكث جاهدناه في اللّه أبدا، و كان قتله علينا يسيرا، أقول هذا و استغفر اللّه للمؤمنين و المؤمنات و السّلام عليكم، و نقله في جد[۱۰۶]

جملة من قضاياه في غزوة بني قريظة الدالة على ألطاف رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله له.[۱۰۷]

قتل باليمامة سنة احدى عشرة، و روى أنّه شهد له النبي صلّى اللّه عليه و آله بالجنة، و لم تثبت الرواية من طريقنا، كما ذكره العّلامة الخوئي.

و عن تاريخ اليعقوبي بعد ذكره بيعة الناس لمولانا أمير المؤمنين بعد عثمان: أول من تكلم من الأنصار ثابت بن قيس بن شماس، فقال: و اللّه يا أمير المؤمنين لئن كانوا تقدموك في الولاية فما تقدموك في الدين، و لئن كانوا سبقوك أمس لقد لحقتهم اليوم، و لقد كانوا و كنت لا يخفى موضعك و لا يجهل مكانك، يحتاجون إليك فيما لا يعلمون و ما احتجت إلى أحد مع علمك. انتهى.

و هذا يدل على معرفته بمقام أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه، و لعله لذلك عدّه العّلامة في صه في القسم الاول.

و كيف كان، ينافي تاريخ اليعقوبي ما ذكره الشّيخ من أنّه قتل يوم اليمامة، و اللّه العالم.

و في شرح النهج للخوئي[۱۰۸] عن ابن أبي الحديد في شرح النهج:

إنّ ثابت بن قيس بن شماس كان مع الجماعة الذين حضروا مع عمر بيت فاطمة الزّهراء عليها السلام. اقول: حضوره معهم أعم من رضاه بافعالهم و شركته معهم.[۱۰۹]
21. قاموس الرجال (شوشتری)
ثابت بن قيس بن شماس الخزرجي

قال:عدّه الشيخ في الرجال في أصحاب رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله- قائلا: «خطيب الأنصار، سكن المدينة، قتل يوم اليمامة»و قال الزين: «كان خطيب النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-و شهد له بالجنّة»و أشار إلى ما روي أنّ النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-افتقده، فقال:من يعلم لي علمه؟ فذهب رجل فوجده في منزله منكّسا رأسه، فقال:ما شأنك؟ قال:شرّ! كنت أرفع صوتي فوق صوت النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-يعني عند الخطبة، فقد حبط عملي و أنا من أهل النار؛ فرجع إلى النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-فأعلمه فقال-صلّى اللّه عليه و آله-:اذهب فقل له:لست من أهل النار و لكنّك من أهل الجنّة[۱۱۰].

و من طريف ما نقل في ترجمته:أنّه لمّا ثبت يوم اليمامة و قاتل حتّى قتل، و كانت عليه درع نفيس، فمرّ به رجل من المسلمين فأخذها؛ فبينما رجل من المسلمين نائم إذ أتاه ثابت في منامه، فقال له:إنّي اوصيك بوصيّة، فايّاك أن تقول:هذا حلم، فتضيعه، إنّي لما قتلت بالأمس مرّ بي رجل من المسلمين و أخذ درعي، و منزله عند أقصى الناس، و عند خبائه فرس يستن في طوله، و قد كفا على الدرع برمة و فوق البرمة رحل؛ فأت خالدا فمره فليبعث و ليأخذها، فاذا قدمت المدينة على أبي بكر فقل له:إنّ عليّ من الدين كذا و كذا، و فلان من رقيقي عتيق و فلان؛ فاستيقظ الرجل فأتى خالدا فأخبره فبعث إلى الدرع فاتى به على ما وصف؛ و لا يعلم أنّ أحدا اجيزت وصيّته بعد موته سواه[۱۱۱].

أقول:هو من الأخبار الّتي أمر بوضعها معاوية لصدّيقهم! فالخبر تضمّن في قصة نومه أنّه قال:و إذا قدمت المدينة على خليفة رسول اللّه-يعني أبا بكر- و تضمّن مدح سالم-مولى أبي حذيفة-و اغترارهم بمثل هذه الأخبار غريب! و عمدة اغترارهم أنّهم ظنّوا أنّ عنوان الشيخ-في الرجال-لرجل وراءه شيء! فهذا العلاّمة يترك عنوان كثير من أجلّة الإماميّة و يعنون مثل هذا، لعنوان الشيخ له في الرجال و قوله:خطيب النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-و قتله يوم اليمامة، و أيّ شيء في ذلك إذا لم يحرز الأصل؟ فحسّان أيضا كان شاعر النبيّ -صلّى اللّه عليه و آله-و يوم اليمامة كان من قبل أبي بكر، لا من قبل النبيّ -صلّى اللّه عليه و آله-.

و من الغريب! أنّ الرجل ابتلي بالوضع له، ففي الكتاب المجعول-الّذي سمّوه تفسير العسكري عليه السلام-عند قوله تعالى: «خَتَمَ اللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ» ثمّ قال النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-أيّكم وقى بنفسه نفس رجل مؤمن من البارحة؟ فقال عليّ-عليه السلام-:أنا يا رسول اللّه! وقيت بنفسي نفس ثابت بن قيس بن شماس الأنصاري. الخبر[۱۱۲].

و ذكر فيه قصّة مستهجنة، كقصّة نوم رواها العامّة؛ و ذاك الكتاب لم يروه أحد من الإماميّة حتّى من غير فضلائهم؛ إلاّ أنّ الغريب! أنّ خواصّ العامّة يروون مثل تلك الأخبار التي يعلم كلّ أحد كذبها.

و ممّا يجعل كذبه واضحا قوله: «فبينما رجل من المسلمين نائم إذ أتاه ثابت في منامه»فاستعمال«بينما»و«إذا»ليس بصحيح في مثله، و إنّما يستعملان في فعل خارجي، و إنّما يقال في مثله: «فرأى رجل من المسلمين في النوم ثابتا».

مع أنّ أصل قتله في اليمامة-الّذي وضعوا فيه الخبر-غير معلوم، ففي تاريخ اليعقوبي بعد ذكره بيعة الناس لأمير المؤمنين-عليه السلام-بعد عثمان«كان أوّل من تكلّم من الأنصار ثابت بن قيس بن شماس الأنصاري، فقال:و اللّه يا أمير المؤمنين! لئن كانوا تقدّموك في الولاية فما تقدّموك في الدين و لئن كانوا سبقوك أمس لقد لحقتهم اليوم، و لقد كانوا و كنت لا يخفى موضعك و لا يجهل مكانك، يحتاجون إليك في مالا يعلمون و ما احتجت إلى أحد مع علمك»[۱۱۳] و منه يظهر لك ما في قول الشيخ في الرجال«قتل يوم اليمامة».

هذا، و أمّا كونه خطيب النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-ففي طبقات كاتب الواقدي:لمّا وفد وفد بني تميم على النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-خطب خطيبهم:عطارد بن حاجب، فقال النبيّ-صلّى اللّه عليه و آله-لثابت بن قيس بن شماس:أجبه فأجابه؛ قال:فقالوا:و اللّه! لخطيبه أبلغ من خطيبنا[۱۱۴]. [۱۱۵]

منابع رجال و تراجم اهل سنت

1. التاريخ الكبير (بخاری)
ثابت بْن قيس بْن شماس الْأَنْصَارِيّ لَهُ صحبة قَالَ لِي الأُوَيْسِيُّ عَنْ عَبْد الْعَزِيزِ بْن مُحَمَّد بن سُهَيْلٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: نِعْمَ الرَّجُلُ أَبُو بَكْرٍ! نِعْمَ الرَّجُلُ عُمَرُ! نِعْمَ الرَّجُلُ أَبُو عُبَيْدةَ! نِعْمَ الرَّجُلُ أُسَيْدُ بْنُ حُضَيْرٍ! نِعْمَ الرَّجُلُ ثَابِتُ بْنُ قَيْسِ بْنِ شَمَّاسٍ! نِعْمَ الرَّجُلُ معاذُ بْنُ جَبَلٍ! نِعْمَ الرَّجُلُ معاذُ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْجَمُوحِ! قَالَ لِي سُلَيْمَانُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَن عَنِ الْوَلِيدِ عَنِ ابْن جَابِر عَنْ عطاء الخراساني عَنْ بنت ثابت: عَنْ ثابت بْن قيس وسالم مولى أَبِي حذيفة وَكَانَا فِيمن قاتل يوم مسيلمة فقاتلا حتى قتلا. وذلك فِي عهد أَبِي بكر، إسناده لَيْسَ بقوي.[۱۱۶]
2. معجم الصحابة (البغوی)
ثابت بن قيس بن شماس

أحد بني الحارث بن الخزرج قتل يوم اليمامة شهيدا وكان سكن المدينة وروى عن النبي صلى الله عليه وسلم.

حدثنا قطن بن نسير أبو عباد الغبري نا جعفر بن سليمان نا ثابت عن أنس قال: كان ثابت بن قيس بن شماس خطيب الأنصار.

حدثنا قطن بن نسير نا جعفر بن سليمان نا ثابت عن أنس قال: لما نزلت هذه الآية {لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي} قال ثابت بن قيس بن شماس: أنا الذي كنت أرفع صوت رسول الله صلى الله عليه وسلم فأنا من أهل النار، قال: فذكر لرسول الله صلى الله عليه وسلم، فقال: " بل هو من أهل الجنة ". . . . .

حدثني محمد بن علي نا إبراهيم بن حميد الطويل نا صالح بن أبي الأخضر عن الزهري عن محمد بن ثابت عن ثابت بن قيس بن شماس: أنه أتى النبي صلى الله عليه وسلم فقال: يارسول الله! قد خشيت أن أكون قد هلكت قال: " لم "؟ قال: نهانا الله عز وجل أن نرفع أصواتنا فوق صوتك وأنا رجل جهير الصوت ونهانا عن الخيلاء وأنا رجل أحب الجمال فقال لثابت: " أما تحب أن تعيش حميدا وتقتل شهيدا "؟ فقتل يوم اليمامة.

حدثني ابن زنجويه [نا ابن منهال] نا حماد يعني ابن سلمة عن ثابت عن أنس: أن ثابت بن قيس جاء يوم اليمامة وقد [تحنط و] لبس ثوبين أبيضين [وتكفن] وقد انهزم القوم فقال: إني [أبرأ إليك] مما [جاء به] هؤلاء [المشركون وأعتذر] إليك مما صنع هؤلاء ثم قال: بئس ما [عودتم أقرانكم] منذ اليوم خلوا [بيننا وبينهم ساعة] فحمل فقاتل حتى قتل. . . . .

حدثنا أحمد بن [عيسى] المصري نا بشر بن [بكر نا] [] جابر قال ثني [عطاء] الخراساني قال: قدمت المدينة فلقيت رجلا من الأنصار فقلت: حدثني [بحديث] ثابت بن قيس، قال: قم معك، فانطلقت معه حتى [وقفنا] إلى باب داره فأجلسني على [الباب] ثم دخل فلبثت [يسيرا] فدعاني فدخلنا على امرأة فقال الرجل // 56 // [هذه] ابنة ثابت بن قيس [فسلها عما] بدا لك، فقلت: حدثيني عنه رحمك الله قالت: لما أنزل الله عز وجل على رسوله صلى الله عليه وسلم {ياأيها الذين ءامنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط أعمالكم وأنتم لا تشعرون} فدخل فأغلق عليه بابا فطفق يبكي فافتقده النبي صلى الله عليه وسلم وقال: " ما شأن ثابت؟ " فقالوا: يارسول الله! ما ندري ما شأنه غير أنه قد أغلق عليه بابه فطفق يبكي فيه فأرسل رسول الله صلى الله عليه وسلم فسأله: " ما شأنك "؟ قال: يارسول الله! أنزل الله عليك هذهالآية {ياأيها الذين ءامنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي} وأنا شديد الصوت فأخاف أن يكون قد حبط عملي. فقال: " لست منهم بل تعيش بخير وتموت بخير ". . . . .

قالت: ثم أنزل الله تعالى {إن الله لا يحب كل مختال فخور}، فغلق عليه بيته وطفق يبكي فيه فافتقده رسول الله صلى الله عليه وسلم وقال: " ثابت ما شأنه "؟ قالوا: يارسول الله! والله ما ندري ما شأنه غير أنه قد أغلق باب بيته فطفق يبكي فيه فأرسل إليه رسول الله صلى الله عليه وسلم وقال: " ما شأنك "؟ فقال: يارسول الله! أنزل الله عليك {إن الله لا يحب كل مختال فخور} والله إني لأحب الجمال وأحب أن أسود قومي، فقال: " لست منهم بل تعيش حميدا وتقتل شهيدا ويدخلك الله الجنة بسلام ". . . . .

قالت: فلما كان يوم اليمامة خرج مع خالد بن الوليد إلى مسيلمة الكذاب فلما ألقى أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم حمل عليهم فانكشفوا فقال ثابت لسالم مولى حذيفة ما هكذا كنا نقاتل مع رسول الله صلى الله عليه وسلم ثم حفر كل واحد منهما لنفسه حفره وحمل عليهما القوم [فدخلا فيها] وقاتلا حتى قتلا وكانت على ثابت يومئذ دره له نفيسه فمر به رجل [من المسلمين فسرقها] فبينما رجل من المسلمين نائم إذ أتاه ثابت بن قيس في منامه، فقال: إني أوصيـ[ـك بأمر وإياك] أن تقول هذا حلم فتضيعه إني لما قتلت [بالأمس مرَّ] بي رجل من المسلمين فأخذ درعي ومنزله في أقصى [المعسكر] وعند [منزله فرس] يستن في طوله وقد كفأ على الدرع برمة وجعل فوق البرمة رحلا [فأت خالد بن] الوليد فأمره أن يبعث إلى درعي فيأخذها وإذا قدمت على خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم فأخبره أن علي من الدين كذا وكذا ولي من الدين كذا وكذا وفلان من رقيقي عتيق وفلان فإياك أن تقول هذا حلم فتضيعه فأتى الرجل خالد بن // 57 // الوليد فأخبره [فوجه إلى] الدرع فنظر [في منزله] في أقصى [المعسكر] فإذا عنده فرس [يستن في] طوله [فنظر] في [رحبته] فإذا ليس فيه. . . . .

أحد فدخلوا فرفعوا الرحل فإذا تحته برمة ثم رفعوا البرمة فإذا الدرع تحتها وأتوا بها خالد بن الوليد فلما قدموا المدينة حدث الرجل أبا بكر برؤياه فأجاز وصيته بعد موته فلا يعلم أحدا في المسلمين جوز وصيته بعد موته غير ثابت بن قيس بن شماس.[۱۱۷]
3. الجرح و التعدیل (ابن ابی حاتم رازی)
ثابت بن قيس الشماس الأنصاري له صحبة روى عنه أنس [وابناه -[۱۱۸]] إسماعيل ومحمد سمعت أبي يقول ذلك.[۱۱۹]
4. معجم الصحابة (ابن قانع)
ثَابِتُ بْنُ قَيْسِ بْنِ شَمَّاسِ بْنِ امْرِئِ الْقَيْسِ بْنِ مَالِكِ بْنِ امْرِئِ الْقَيْسِ بْنِ مَالِكِ بْنِ حَارِثَةَ بْنِ ثَعْلَبَةَ بْنِ كَعْبِ بْنِ الْخَزْرَجِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ الْخَزْرَجِ

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى بْنِ السَّكَنِ، نا إِبْرَاهِيمُ بْنُ حُمَيْدٍ، نا صَالِحُ بْنُ أَبِي الْأَخْضَرِ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ ثَابِتِ بْنِ قَيْسِ بْنِ شَمَّاسٍ، عَنْ ثَابِتِ بْنِ قَيْسِ بْنِ شَمَّاسٍ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ}[۱۲۰] قَعَدْتُ فِي بَيْتِي فَبَلَغَ ذَلِكَ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «تَعِيشُ حَمِيدًا وَتُقْتَلُ شَهِيدًا» فَقُتِلَ يَوْمَ الْيَمَامَةِ

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ، نا مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ بْنِ أَبِي لَيْلَى قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، عَنِ ابْنِ أَبِي لَيْلَى، عَنْ عِيسَى يَعْنِي أَخَاهُ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى، عَنْ ثَابِتِ بْنِ قَيْسِ بْنِ شَمَّاسٍ قَالَ ذُكِرَ الْكِبْرُ عِنْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ -[127]-: «إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ» ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «الْكِبْرُ مِنْ سَفْهِ الْحَقِّ وَغَمْصِ النَّاسِ»[۱۲۱]
5. الثقات (ابن حبان)
ثَابِتُ بْنُ قَيْسِ بْنِ الشَّمَّاسِ الأَنْصَارِيُّ مِنْ بَنِي سَالِمِ بْنِ عَوْفِ بْنِ الْخَزْرَجِ كُنْيَتُهُ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَقَدْ قِيلَ أَبُو مُحَمَّدٍ كَانَ خَطِيبَ الأَنْصَارِ قَالَ النَّبِي صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نِعْمَ الرَّجُلُ ثَابِتُ بْنُ قَيْسِ بْنِ الشَّمَّاسِ قُتِلَ يَوْمَ الْيَمَامَةِ وَكَانَ أَبُو بَكْرٍ قَدْ أَمَّرَهُ على الأَنْصَارِ فِي ذَلِكَ الْجَيْشِ مَعَ خَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَهُوَ الَّذِي دَخَلَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَهُوَ عَلِيلٌ فَقَالَ أَذْهِبِ الْبَاسَ رَبَّ النَّاسِ عَنْ ثَابِتِ بْنِ قَيْسِ بْنِ الشَّمَّاسِ مِنْ حَدِيثِ عَمْرِو بْنِ يَحْيَى الْمَازِنِيِّ عَنْ يُوسُفَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ ثَابِتُ بْنُ قَيْسِ بْنِ الشَّمَّاسِ عَن أَبِيه عَن جده.[۱۲۲]
6. مشاهیر علماء الأمصار (ابن حبان)
ثابت بن قيس بن الشماس الانصاري كنيته أبو محمد وكان خطيب الانصار وقائلهم وقد قال النبي صلى الله عليه وسلم نعم الرجل ثابت بن قيس قتل يوم اليمامة في عهد أبى بكر الصديق رضه وكان أبو بكر قد أمره على الانصار في ذلك الجيش وأمر خالد بن الوليد بن المغيرة على قريش وكان جماع الامر إلى خالد رضه الله عنه.[۱۲۳]
7. معرفة الصحابة (ابن منده)
ثابت بن قيس بن شماس

ابن ثعلبة بن زهير بن امرئ القيس بن مالك بن الحارث بن الخزرج، يكنى أبا محمد، قتل باليمامة شهيدا، وشهد له النبي صلى الله عليه وسلم بالجنة. روى عنه: أنس بن مالك، ومحمد، وإسماعيل، وقيس بنوه رضي الله عنهم.

أخبرنا محمد بن يعقوب، قال: حدثنا أحمد بن عبد الجبار، قال: حدثنا يونس بن بكير، عن محمد بن إسحاق، أنه قال: استشهد من الأنصار ثم من بني الحارث بن الخزرج ثابت بن قيس بن شماس، استشهد باليمامة.

أخبرنا محمد بن محمد بن الأزهر، قال: حدثنا علي بن عبد العزيز، قال: حدثنا حجاج، قال: حدثنا حماد، عن ثابت، عن أنس: أن ثابت بن قيس جاء يوم اليمامة، وقد تحنط ولبس أكفانه، فقال: اللهم إني أبرأ إليك مما جاء به هؤلاء وأعتذر إليك مما صنع هؤلاء، حين انهزموا، خلوا بيننا وبين أعدائنا ساعة، ثم حمل فقتل.

وكان له درع فسرق، فرأه رجل فيما يرى النائم، فقال: إن درعي في قدر في مكان كذا، فطلب الدرع فوجدوها وأنفذوا الوصايا.

وروى ابن المبارك عن عبيد الله بن الوازع، عن أيوب، عن بعض بني أنس، اراه ثمامة بن عبد الله، عن أنس بن مالك، أتم من هذا.[۱۲۴]
8. معرفة الصحابة (أبو نعیم الأصبهانی)
ثَابِتُ بْنُ قَيْسِ بْنِ الشَّمَّاسِ بْنِ ثَعْلَبَةَ بْنِ زُهَيْرِ بْنِ امْرِئِ الْقَيْسِ بْنِ مَالِكِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ الْخَزْرَجِ، يُكْنَى أَبَا مُحَمَّدٍ، كَانَ خَطِيبَ الْأَنْصَارِ، جَهِيرَ الصَّوْتِ، شَهِدَ لَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالْجَنَّةِ، اسْتُشْهِدَ بِالْيَمَامَةِ سَنَةَ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ، رَوَى عَنْهُ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ، وَبَنُوهُ مُحَمَّدٌ، وَإِسْمَاعِيلُ، وَقَيْسٌ، وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِي لَيْلَى، وَغَيْرُهُمْ. أَوْصَى بَعْدَ مَوْتِهِ، فَأُنْفِذَتْ وَصِيَّتُهُ بَعْدَ مَوْتِهِ.[۱۲۵]
9. الاستیعاب (ابن عبد البر)
ثابت بن قيس بن شماس [بن ظهير][۱۲۶] بن مالك بن امرئ القيس ابن مالك الأغر بن ثعلبة بن كعب بن الخزرج،

وأمه امرأة من طي.

يكنى أبا مُحَمَّد بابنه مُحَمَّد. وقيل: يكنى أبا عَبْد الرحمن.

وقتل بنوه مُحَمَّد ويحيى وعبد الله بنو ثابت بن قيس بن شماس يوم الحرة، وكان ثابت بن قيس خطيب الأنصار، ويقال له خطيب رسول الله صلى الله عليه وسلم كما يقال الحسّان شاعر النبي صلى الله عليه وَسَلَّمَ.

شهد أحدًا وما بعدها من المشاهد. وقتل يوم اليمامة شهيدًا رحمه الله في خلافة أبي بكر الصديق رضى الله عنه.

قَالَ أنس بن مالك: لما انكشف الناس يوم اليمامة قلت لثابت بن قيس ابن شماس: ألا ترى يا عم، ووجدته قد حسر عن فخذيه وهو يتحنط، فقال: ما هكذا كنا نقاتل مع رسول الله صَلَّى الله عليه وَسَلَّمَ، بئس ما عودتم أقرانكم. وبئس ما عودتم أنفسكم، اللَّهمّ إني أبرأ إليك مما يصنع هؤلاء[۱۲۷]، ثم قاتل حتى قتل رضي الله عنه، ورآه بعض الصحابة في النوم فأوصاه أن تؤخذ[۱۲۸] درعه ممن كانت عنده وتباع ويفرق ثمنها في المساكين. فقص ذلك الرجل الرؤيا على أبي بكر رضي الله عنه، فبعث في الرجل فاعترف بالدرع، فأمر بها فبيعت وأنفذت وصيته من بعد موته، ولا نعلم أحدًا أنفذت له وصيته بعد موته سواه. وكان يقال: إنه كان به مسّ من الجنّ.

أنبأنا عبد الوارث بن سفيان، قال حدثنا قاسم بْنُ أَصْبَغَ. قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الزِّنْبَاعِ رَوْحُ بن الفرج، قال حدثنا سعيد بن عفير وَعَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى الْمَدَنِيُّ، قَالا: حَدَّثَنَا مَالِكُ بْنُ أَنَسٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ ثَابِتِ [بْنِ قَيْسٍ] الأَنْصَارِيِّ عَنْ ثَابِتِ بْنِ قَيْسِ بْنِ شَمَّاسٍ أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قَالَ لَهُ: يَا ثَابِتُ، أَمَا تَرْضَى أَنْ تَعِيشَ حَمِيدًا، وَتُقْتَلَ شَهِيدًا، وَتَدْخُلَ الْجَنَّةَ- فِي حَدِيثٍ ذَكَرَهُ. زَادَ عَبْدُ الْعَزِيزِ فِي حَدِيثِهِ:

قَالَ مَالِكٌ: فَقُتِلَ ثَابِتُ بْنُ قَيْسٍ يَوْمَ الْيَمَامَةِ شَهِيدًا.

وَرَوَى هِشَامُ بْنُ عَمَّارٍ عَنْ صَدَقَةَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ يَزِيدَ بْنِ جَابِرٍ قَالَ: حَدَّثَنِي عَطَاءٌ الخراساني قال حدثتني ابنة ثابت بن قيس ابن شماس قالت: لما نزلت «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ. 49:[۱۲۹] الآية» دَخَلَ أَبُوهَا بَيْتَهُ وَأَغْلَقَ عَلَيْهِ بَابَهُ، فَفَقَدَهُ النبيّ صلى الله عليه وَسَلَّمَ وَأَرْسَلَ إِلَيْهِ يَسْأَلُهُ مَا خَبَرُهُ؟ فَقَالَ: أنا رجل شديد الصوت، أخاف أن يكون قد هبط عَمَلِي. قَالَ: لَسْتَ مِنْهُمْ، بَل تَعِيشُ بِخَيْرٍ وَتَمُوتُ بِخَيْرٍ.

قَالَ[۱۳۰]: ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ[۱۳۱]: «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ 31: 18 فَأَغْلَقَ عَلَيْهِ بَابَهُ وَطَفِقَ يَبْكِي، فَفَقَدَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه وَسَلَّمَ فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ فَأَخْبَرَهُ وَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي أُحِبُّ الْجَمَالَ وَأُحِبُّ أَنْ أَسُودَ قَوْمِي. فَقَالَ:

لَسْتَ مِنْهُمْ، بَلْ تَعِيشُ حَمِيدًا، وَتُقْتَلُ شَهِيدًا، وَتَدْخُلَ الْجَنَّةَ. قالت: فلما كان يوم اليمامة خرج مع خالد بن الوليد إلى مسيلمة، فلما التقوا انكشفوا، فقال ثابت وسالم مولى أبي حذيفة: ما هكذا كنا نقاتل مع رسول الله صلى الله عليه وسلم، ثم حفر كل واحد منهما له حفرة، فثبتا وقاتلا حتى قتلا، وعلى ثابت يومئذ درع له نفيسة، فمر به رجل من المسلمين فأخذها، فبينا رجل من المسلمين نائم إذ أتاه ثابت في منامه فقال له: إني أوصيك بوصية، فإياك أن تقول هذا حلم فتضيعه، إني لما قتلت أمس مر بي رجل من المسلمين فأخذ درعي، ومنزله في أقصى الناس، وعند خبائه فرس يستن[۱۳۲] في طوله، وقد كفأ على الدرع برمة، وفوق البرمة رحل، فإيت خالدًا فمره أن يبعث إلي درعي فيأخذها، وإذا قدمت المدينة على خليفة رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- يعني أبا بكر الصديق رضي الله عنه- فقل له: إن علي من الدين كذا وكذا، وفلان من رقيقي عتيق[۱۳۳] فلان.

فأتى الرجل خالدًا فأخبره، فبعث إلى الدرع، فأتى بها، وحدث أبا بكر رضي الله عنه برؤياه، فأجاز وصيته بعد موته. قَالَ: ولا نعلم أحدًا أجيزت وصيته بعد موته غير ثابت بن قيس رضي الله عنه.[۱۳۴]
10. التعدیل و التجریح (الباجی)
ثَابت بن قيس بن شماس أخرج البُخَارِيّ فِي الْجِهَاد عَن أنس عَنهُ عَن النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم أخرج البُخَارِيّ فِي التَّارِيخ حَدثنَا مُوسَى بن إِسْمَاعِيل ثَنَا سُلَيْمَان عَن ثَابت عَن أنس قَالَ لما كَانَ يَوْم الْيَمَامَة قَاتلهم ثَابت بن قيس حَتَّى قتل.[۱۳۵]
11. أسد الغابة (ابن الأثیر)
ثابت بن قيس

ثابت بْن قيس بْن شماس بْن زهير بْن مالك بْن امرئ القيس بْن مالك وهو الأغر بْن ثعلبة بْن كعب بْن الخزرج، وأمه امرأة من طيء، يكنى: أبا مُحَمَّد بابنه مُحَمَّد، وقيل: أَبُو عبد الرحمن.

وكان ثابت خطيب الأنصار، وخطيب النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كما كان حسان شاعره، وقد ذكرنا ذلك قبل، وشهد أحدًا، وما بعدها، وقتل يَوْم اليمامة، في خلافة أَبِي بكر شهيدًا.

أخبرنا أَبُو الْفَضْلِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الْقَاهِرِ، أخبرنا أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ الْمُقْرِئُ، أخبرنا الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شَاذَانَ، أخبرنا عُثْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ السَّمَّاكِ، أخبرنا يَحْيَى بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الزِّبْرِقَانِ، أخبرنا أَزْهَرُ بْنُ سَعْدٍ، عن ابْنِ عَوْنٍ، قَالَ: أَنَبْأَنِي مُوسَى بْنُ أَنَسٍ، عن أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ افْتَقَدَ ثَابِتَ بْنَ قَيْسٍ، فَقَالَ: مَنْ يَعْلَمْ لِي عِلْمَهُ؟، فَقَالَ رَجُلٌ: أَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَذَهَبَ فَوَجَدَهُ فِي مَنْزِلِهِ جَالِسًا مُنَكِّسًا رَأْسَهُ، فَقَالَ: مَا شَأْنُكَ؟ قَالَ: شَرٌّ، كُنْتُ أَرْفَعُ صَوْتِي فَوْقَ صَوْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلِي، وَأَنَا مِنْ أَهْلِ النَّارِ، فَرَجَعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ فَأَعْلَمَهُ، قَالَ مُوسَى بْنُ أَنَسٍ: فَرَجَعَ إِلَيْهِ، وَاللَّهِ، فِي الْمَرَّةِ الأَخِيرَةِ بِبِشَارَةٍ عَظِيمَةٍ، فَقَالَ: اذْهَبْ فَقُلْ لَهُ: لَسْتَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ، وَلَكِنَّكَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ.

أخبرنا عَلِيُّ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ وَإِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَأَبُو جَعْفَرٍ، بِإِسْنَادِهِمْ عن أَبِي عِيسَى، أخبرنا قُتَيْبَةُ، أخبرنا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ مُحَمَّدٍ، عن سُهَيْلِ بْنِ أَبِي صَالِحٍ، عن أَبِيهِ، عن أَبِي هُرَيْرَةَ، أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: نِعْمَ الرَّجُلُ أَبُو بَكْرٍ، نِعْمَ الرَّجُلُ عُمَرُ، نِعْمَ الرَّجُلُ أَبُو عُبَيْدَةَ، نِعْمَ الرَّجُلُ أُسَيْدُ بْنُ حُضَيْرٍ، نِعْمَ الرَّجُلُ ثَابِتُ بْنُ قَيْسٍ، نِعْمَ الرَّجُلُ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ، نِعْمَ الرَّجُلُ مُعَاذُ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْجَمُوحِ قال أنس بْن مالك: لما انكشف الناس يَوْم اليمامة قلت لثابت بْن قيس بْن شماس: ألا ترى يا عم؟ ووجدته يتحنط، فقال: ما هكذا كنا نقاتل مع رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بئس ما عودتم أقرانكم، وبئس ما عودتكم أنفسكم، اللهم إني أبرأ إليك مما جاء به هؤلاء، يعني: الكفار، وأبرأ إليك مما يصنع هؤلاء، يعني: المسلمين، ثم قاتل حتى قتل، بعد أن ثبت هو، وسالم مولى أَبِي حذيفة، فقاتلا حتى قتلا، وكان عَلَى ثابت درع له نفيسة، فمر به رجل من المسلمين فأخذها، فبينما رجل من المسلمين نائم أتاه ثابت في منامه، فقال له: إني أوصيك بوصية، فإياك أن تقول: هذا حلم، فتضيعه، إني لما قتلت أمس، مر بي رجل من المسلمين، فأخذ درعي، ومنزله في أقصى الناس، وعند خبائه فرس يستن في طوله، وقد كفأ عَلَى الدرع برمة، وفوق البرمة رحل، فَأْتِ خالدا، فمره فليبعث فليأخذها، فإذا قدمت المدينة عَلَى خليفة رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يعني: أبا بكر، فقل له: إن علي من الدين كذا وكذا، وفلان من رقيقي عتيق، وفلان، فاستيقظ الرجل، فأتى خالدًا فأخبره، فبعث إِلَى الدرع، فأتي بها عَلَى ما وصف، وحدث أبا بكر رضي اللَّه عنه برؤياه، فأجاز وصيته، ولا يعلم أحد أجيزت وصيته بعد موته سواء.

روى عنه: أنس بْن مالك، وأولاده: مُحَمَّد، ويحيى، وعبد اللَّه أولاد ثابت، وقتلوا يَوْم الحرة.

أخرجه الثلاثة.[۱۳۶]
12. مختصر تاریخ دمشق (ابن منظور)
ثابت بن قيس بن شماس الأنصاري

روى علي بن محمد المدائني بأسانيده عن شيوخه في وفود العرب عن النبي قالوا:

قدم عبد الله بن علس الثمالي ومسليه بن هزان الحداني على رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ في رهط من قومها بعد فتح مكة، فأسلموا، وبايعوا على قومهم، وكتب لهم رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كتاباً بما فرض عليهم من الصدقة في أموالهم، كتبه ثابت بن قيس بن شمام وشهد فيه سعد بن عبادة ومحمد بن مسلمة. قال محمد بن اسحاق: استشهد من الأنصار، ثم من بني الحارث بن الخزرج: ثابت بن قيس بن شماس استشهد باليمامة. قال ابن منده: ثابت بن قيس بن شماس بن ثعلبة بن زهر بن امرئ القيس بن مالك بن الحارث بن الخزرج، كنيته أبو محمد. قتل باليمامة شهيداً، وشهد له النبي صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بالجنة. روى عنه أنس بن مالك، ومحمد وإسماعيل وقيس، بنوه. روى ثابت بن قيس قال: قتل يوم قريظة رجل من الأنصار يدعى خلاداً فقيل لأمه: يا أم خلاد قتل خلاد، فجاءت وهي متنقبة فقبل لها: قتل خلاد وتجيئينا متنقبة قالت: لإن رزئت خلاداً، فلا أرزأ أحباي. فذكروا ذلك للنبي فقال: أما أن له أجر شهيدين، قيل: يا رسول الله ولم؟ قال: لأن أهل الكتاب قتلوه. عن أنس قال: كان ثابت بن قيس بن شماس خطيب الأنصار. فلما نزلت الآية " يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعضٍ أن تحبط أعمالكم وأنتم لا تشعرون " قال ثابت: أنا الذي كنت أرفع صوتي فوق صوت رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وأنا من أهل النار، فقال رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: بل هو من أهل الجنة.[۱۳۷]
13. تهذیب الکمال (مزی)
ثابت بن قيس بن شماس بن مالك[۱۳۸] بْن امرئ القيس بن مالك بن الأَغَر بن ثعلبة بن كعب بن الخزرج بن الحارث بن الخزرج الأَنْصارِيّ الخزرجي، أَبُو عبد الرحمن، ويُقال: أَبُو مُحَمَّد، المدني، خطيب النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ.

رَوَى عَن: النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ (خ د سي).

رَوَى عَنه: ابنه إسماعيل بْن ثابت بْن قيس بْن شماس، وأنس ابن مالك (خ)، وعبد الرحمن بْن أَبي ليلى، وابناه قيس بْن ثابت ابن قيس بْن شماس (د)، ومحمد بن ثابت بن قيسن بْن شماس (د سي)، شهد لَهُ النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ بالجنة، واستشهد باليمامة في خلافة أَبِي بَكْرٍ الصديق سنة اثنتي عشرة.

أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ علي بْن أَحْمَد بْن عَبْد الواحد ابن الْبُخَارِيِّ الْمَقْدِسِيُّ، قال: أَخْبَرَنَا أَبُو اليُمْنِ زيد بْن الحسن الكندي، والْخِضْرُ بْنُ كَامِلِ بْنِ سَالِمٍ الدَّلالُ، قَالا: أَخْبَرَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ علي ابن أَحْمَدَ الْمُقْرِئُ، قال: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ النَّقُّورِ، قال: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّد بْن عَبْد اللَّهِ بْن أَخِي مِيمِيٍّ.

وأَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ بْنُ الْبُخَارِيِّ فِي جَمَاعَةٍ، قَالُوا: أَخْبَرَنَا أَبُو حَفْص عُمَر بْن محمد بن طَبَرْزَذَ، قال: أَخْبَرَنَا الْقَاضِي أَبُو الْفَضْلِ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَر بْنِ يُوسُفَ الأُرْمَوِيُّ، قال: أَخْبَرَنَا جَابِرُ بْنُ يَاسِينَ الْحِنَّائِيُّ[۱۳۹]، قال: حَدَّثَنَا أَبُو حَفْصٍ عُمَر بْنُ أَحْمَدَ الْكِتَّانِيُّ، قَالا: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ الله بْن مُحَمَّد البغوي، قال: حَدَّثَنَا قَطَنُ بْنُ نُسَيْرٍ أَبُو عَبَّادٍ، قال: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمان، قال: حَدَّثَنَا ثَابِتٌ، عَنْ أَنَسٍ، قال: كَانَ ثَابِتُ بْنُ قَيْسِ بْنِ شِمَاسٍ خَطِيبَ الأَنْصَارِ. فَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النَّبِيّ) قال: أَنَا الَّذِي كُنْتُ أَرْفَعُ صَوْتِي فَوْقَ صَوْتِ رَسُولِ اللَّهِ، فَأَنَا مِنْ أَهْلِ النَّارِ. فَذُكِرَ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ، فَقَالَ: بَلْ هُوَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ.

رواه مسلم[۱۴۰] عَنْ قطن بْن نسير، فوافقناه فيه بعلو.

وأَخْبَرَتْنَا أُمُّ عَبْدِ اللَّهِ آسِيَةُ بِنْتُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الدَّائِمِ بْنِ نِعْمَةَ الْمَقْدِسِيُّ: أَنَّ أَبَا أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبي نَصْرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الصَّبَّاغِ، وأَبَا الْغَنَائِمِ مُحَمَّدَ بْنَ أَبي طالب بن شهريا، أَجَازَا لَهَا مِنْ أَصْبَهَانَ، قَالا: أَخْبَرَتْنا أُمُّ الْبَهَاءِ فَاطِمَةُ بِنْتُ محمد بن أَبي سعد ابن الْبَغْدَادِيِّ، قَالَتْ: أخبرنا أَبُو عُثْمَانَ سَعِيد بْنُ أَبي سَعِيد النَّيْسَابُورِيُّ العيار، قال: أَخْبَرَنَا أَبُو عثمان سَعِيد بْنُ أَبي سَعِيد النَّيْسَابُورِيُّ الْعَيَّارُ، قال: أَخْبَرَنَا أبو مُحَمَّد عَبْد الله بْن أَحْمَد بْن مُحَمَّد ابن الرُّومِيِّ، قال: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّد بْن إسحاق بْن إِبْرَاهِيم الثَّقَفِيُّ السَّرَّاجُ، قال: حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيد، قال: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُهَيْلِ، عَن أَبِيهِ، عَن أَبِي هُرَيْرة: أن رَسُول اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ قال: نِعْمَ الرَّجُلُ أَبُو بَكْر، نِعْمَ الرَّجُلُ عُمَر، نِعْمَ الرَّجُلُ أَبُو عُبَيدة بْنُ الْجَرَّاحِ، نِعْمَ الرَّجُلُ أُسَيْدُ بْنُ حضير، نعم الرجل ثابت ابن قَيْسِ بْنِ شِمَاسٍ، نِعْمَ الرَّجُلُ مُعَاذُ بْنُ عَمْرو بْنِ الْجَمُوحِ.

رواه التِّرْمِذِيّ[۱۴۱]، عَنْ قتيبة، فوافقناه فيه بعلو[۱۴۲].

روى له الْبُخَارِيّ، وأبو دَاوُد، والنَّسَائي فِي "اليوم والليلة. [۱۴۳]
14. سیر أعلام النبلاء (ذهبی)
ثَابِتُ بنُ قَيْسِ بنِ شَمَّاسِ بنِ زُهَيْرِ بنِ مَالِكٍ الأَنْصَارِيُّ[۱۴۴]

ابْنِ امْرِئِ القَيْسِ بنِ مَالِكٍ الأَغَرِّ بنِ ثَعْلَبَةَ بنِ كَعْبِ بنِ الخَزْرَجِ بنِ الحَارِثِ بنِ الخَزْرَجِ.

أَبُو مُحَمَّدٍ، وَقِيْلَ: أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ.

خَطِيْبُ الأَنْصَارِ، كَانَ مِنْ نُجَبَاءِ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- وَلَمْ يَشْهَدْ بَدْراً، شَهِدَ أُحُداً، وَبَيْعَةَ الرُّضْوَانِ.

وَأُمُّهُ: هِنْدٌ الطَّائِيَّةُ.

وَقِيْلَ: بَلْ كَبْشَةُ بِنْتُ وَاقِدِ بنِ الإِطْنَابَةِ.

وَإِخْوَتُهُ لأُمِّهِ: عَبْدُ اللهِ بنُ رَوَاحَةَ، وَعَمْرَةُ بِنْتُ رَوَاحَةَ.

وَكَانَ زَوْجَ جَمِيْلَةَ بِنْتِ عَبْدِ اللهِ بنِ أُبَيِّ ابْنِ سَلُوْلٍ، فَوَلَدَتْ لَهُ مُحَمَّداً.

قَالَ ابْنُ إِسْحَاقَ: قِيْلَ: آخَى رَسُوْلُ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- بَيْنَهُ وَبَيْنَ عَمَّارٍ.

وَقِيْلَ: بَلِ المُؤَاخَاةُ بَيْنَ عَمَّارٍ وَحُذَيْفَةَ.

وَكَانَ جَهِيْرَ الصَّوْتِ، خَطِيْباً بَلِيْغاً.

الأَنْصَارِيُّ: حَدَّثَنِي حُمَيْدٌ، عَنْ أَنَسٍ، قَالَ:

خَطَبَ ثَابِتُ بنُ قَيْسٍ مَقْدَمَ رَسُوْلِ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- المَدِيْنَةَ، فَقَالَ:

نَمْنَعُكَ مِمَّا نَمْنَعُ مِنْهُ أَنْفُسَنَا وَأَوْلاَدَنَا، فَمَا لَنَا؟

قَالَ: (الجَنَّةُ).

قَالُوا: رَضِيْنَا[۱۴۵].

مَالِكٌ، وَغَيْرُهُ: عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ إِسْمَاعِيْلَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ ثَابِتِ بنِ قَيْسٍ:

أَنَّ ثَابِتَ بنَ قَيْسٍ قَالَ: يَا رَسُوْلَ اللهِ! إِنِّي أَخْشَى أَنْ أَكُوْنَ قَدْ هَلَكْتُ، يَنْهَانَا اللهُ أَنْ نُحِبَّ أَنْ نُحْمَدَ بِمَا لاَ نَفْعَلُ، وَأَجِدُنِي أُحِبُّ الحَمْدَ، وَيَنْهَانَا اللهُ عَنْ الخُيَلاَءِ، وَإِنِّي امْرُؤٌ أُحِبُّ الجَمَالَ، وَيَنْهَانَا اللهُ أَنْ نَرْفَعَ أَصْوَاتَنَا فَوْقَ صَوْتِكَ، وَأَنَا رَجُلٌ رَفِيْعُ الصَّوْتِ.

فَقَالَ: (يَا ثَابِتُ! أَمَا تَرْضَى أَنْ تَعِيْشَ حَمِيْداً، وَتُقْتَلَ شَهِيْداً، وَتَدْخُلَ الجَنَّةَ[۱۴۶]).

أَيُّوْبُ: عَنْ عِكْرِمَةَ، قَالَ:

لَمَّا نَزَلَتْ: {لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُم فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ} الآيَة،[۱۴۷] قَالَ ثَابِتُ بنُ قَيْسٍ:

أَنَا كُنْتُ أَرْفَعُ صَوْتِي فَوْقَ صَوْتِهِ، فَأَنَا مِنْ أَهْلِ النَّارِ.

فَقَعَدَ فِي بَيْتِهِ، فَتَفَقَّدَهُ رَسُوْلُ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- فَذَكَرَ مَا أَقْعَدَهُ.

فَقَالَ: (بَلْ هُوَ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ).

فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ اليَمَامَةِ انْهَزَمَ النَّاسُ، فَقَالَ ثَابِتٌ:

أُفٍّ لِهَؤُلاَءِ وَلِمَا يَعْبُدُوْنَ! وَأُفٍّ لِهَؤُلاَءِ وَلِمَا يَصْنَعُوْنَ! يَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ! خَلُّوا سنَنِي، لَعَلِّي أَصْلَى بِحَرِّهَا سَاعَةً.

وَرَجُلٌ قَائِمٌ عَلَى ثُلْمَةٍ، فَقَتَلَهُ، وَقُتِلَ.

أَيُّوْبُ: عَنْ ثُمَامَةَ بنِ عَبْدِ اللهِ، عَنْ أَنَسٍ، قَالَ:

أَتَيْتُ عَلَى ثَابِتِ بنِ قَيْسٍ يَوْمَ اليَمَامَةِ وَهُوَ يَتَحَنَّطُ، فَقُلْتُ:

أَيْ عَمّ! أَلاَ تَرَى مَا لَقِيَ النَّاسُ؟

فَقَالَ: الآنَ يَا ابْنَ أَخِي.

ابْنُ عَوْنٍ: حَدَّثَنَا مُوْسَى بنُ أَنَسٍ، عَنْ أَنَسٍ، قَالَ:

جِئْتُهُ وَهُوَ يَتَحَنَّطُ، فَقُلْتُ: أَلاَ تَرَى؟

فَقَالَ: الآنَ يَا ابْنَ أَخِي.

ثُمَّ أَقْبَلَ، فَقَالَ: هَكَذَا عَنْ وُجُوْهِنَا نُقَارِعُ القَوْمَ، بِئْسَ مَا عَوَّدْتُم أَقْرَانَكُم، مَا هَكَذَا كُنَّا نُقَاتِلُ مَعَ رَسُوْلِ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ-. فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ[۱۴۸].

حَمَّادُ بنُ سَلَمَةَ: أَنْبَأَنَا ثَابِتٌ، عَنْ أَنَسٍ:

أَنَّ ثَابِتَ بنَ قَيْسٍ جَاءَ يَوْمَ اليَمَامَةِ وَقَدْ تَحَنَّطَ، وَلَبِسَ ثَوْبَيْنِ أَبْيَضَيْنِ، فَكُفِّنَ فِيْهِمَا، وَقَدِ انْهَزَمَ القَوْمُ، فَقَالَ:

اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِمَّا جَاءَ بِهِ هَؤُلاَءِ، وَأَعْتَذِرُ مِنْ صَنِيْعِ هَؤُلاَءِ، بِئْسَ مَا عَوَّدْتُم أَقْرَانَكُم! خَلُّوا بَيْنَنَا وَبَيْنَهُم سَاعَةً.

فَحَمَلَ، فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ، وَكَانَتْ دِرْعُهُ قَدْ سُرِقَتْ، فَرَآهُ رَجُلٌ فِي النَّوْمِ، فَقَالَ لَهُ: إِنَّهَا فِي قِدْرٍ تَحْت إِكَافٍ، بِمَكَانِ كَذَا وَكَذَا.

وَأَوْصَاهُ بِوَصَايَا، فَنَظَرُوا، فَوَجَدُوا الدِّرْعَ كَمَا قَالَ، وَأَنْفَذُوا وَصَايَاهُ[۱۴۹].

سُهَيْلٌ: عَنْ أَبِيْهِ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ:

قَالَ النَّبِيُّ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ-: (نِعْمَ الرَّجُلُ ثَابِتُ بنُ قَيْسِ بنِ شَمَّاسٍ[۱۵۰]).

وَعَنِ الزُّهْرِيِّ: أَنَّ وَفْدَ تَمِيْمٍ قَدِمُوا، وَافْتَخَرَ خَطِيْبُهُم بِأُمُوْرٍ.

فَقَالَ النَّبِيُّ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- لِثَابِتِ بنِ قَيْسٍ: (قُمْ، فَأَجِبْ خَطِيْبَهُم).

فَقَامَ، فَحَمِدَ اللهَ، وَأَبْلَغَ، وَسُرَّ رَسُوْلُ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- وَالمُسْلِمُوْنَ بِمَقَامِهِ[۱۵۱]. وَهُوَ الَّذِي أَتَتْ زَوْجَتُهُ جَمِيْلَةُ تَشْكُوْهُ، وَتَقُوْلُ: يَا رَسُوْلَ اللهِ! لاَ أَنَا وَلاَ ثَابِتُ بنُ قَيْسٍ.

قَالَ: (أَتَرُدِّيْنَ عَلَيْهِ حَدِيْقَتَهُ؟).

قَالَتْ: نَعَمْ. فَاخْتَلَعَتْ مِنْهُ[۱۵۲].

وَقِيْلَ: وَلَدَتْ مُحَمَّداً بَعْدُ، فَجَعَلَتْهُ فِي لَفِيْفٍ، وَأَرْسَلَتْ بِهِ إِلَى ثَابِتٍ، فَأَتَى بِهِ رَسُوْلَ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- فَحَنَّكَهُ، وَسَمَّاهُ مُحَمَّداً، فَاتَّخَذَ لَهُ مُرْضِعاً.

قَالَ الحَاكِمُ: كَانَ ثَابِتٌ عَلَى الأَنْصَارِ يَوْمَ اليَمَامَةِ، ثُمَّ رَوَى فِي تَرْجَمَتِهِ أَحَادِيْثَ، مِنْهَا:

لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ بنِ يَزِيْدَ بنِ جَابِرٍ، قَالَ:

حَدَّثَنِي عَطَاءٌ الخُرَاسَانِيُّ، قَالَ:

قَدِمْتُ المَدِيْنَةَ، فَأَتَيْتُ ابْنَةَ ثَابِتِ بنِ قَيْسٍ، فَذَكَرَتْ قِصَّةَ أَبِيْهَا، قَالَتْ:

لَمَّا نَزَلَتْ: {لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُم}، جَلَسَ أَبِي يَبْكِي، ... فَذَكَرَتِ الحَدِيْثَ.

وَفِيْهِ: فَلَمَّا اسْتُشْهِدَ، رَآهُ رَجُلٌ، فَقَالَ:

إِنِّي لَمَّا قُتِلْتُ، انْتَزَعَ دِرْعِي رَجُلٌ مِنَ المُسْلِمِيْنَ، وَخَبَّأَهُ، فَأَكَبَّ عَلَيْهِ بُرْمَةً، وَجَعَلَ عَلَيْهَا رَحْلاً، فَائْتِ الأَمِيْرَ فَأَخْبِرْهُ، وَإِيَّاكَ أَنْ تَقُوْلَ: هَذَا حُلُمٌ، فَتُضِيْعَهُ، وَإِذَا أَتَيْتَ المَدِيْنَةَ، فَقُلْ لِخَلِيْفَةِ رَسُوْلِ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ-: إِنَّ عَلَيَّ مِنَ الدَّيْنِ كَذَا وَكَذَا، وَغُلاَمِي فُلاَنٌ عَتِيْقٌ، وَإِيَّاكَ أَنْ تَقُوْلَ: هَذَا حُلُمٌ، فَتُضِيْعَهُ.

فَأَتَاهُ، فَأَخْبَرَهُ الخَبَرَ، فَنَفَّذَ وَصِيَّتَهُ، فَلاَ نَعْلَمُ أَحَداً بَعْدَ[۱۵۳] مَا مَاتَ أُنْفِذَتْ وَصِيَّتُهُ غَيْرَ ثَابِتِ بنِ قَيْسٍ -رَضِيَ اللهُ عَنْهُ[۱۵۴] -.

وَقَدْ قُتِلَ مُحَمَّدٌ، وَيَحْيَى، وَعَبْدُ اللهِ، بَنُو ثَابِتِ بنِ قَيْسٍ يَوْم الحَرَّةِ.

وَمِنَ الاتِّفَاقِ أَنَّ بَنِي ثَابِتِ بنِ قَيْسِ بنِ الخَطِيْمِ الأَوْسِيِّ الظَّفَرِيِّ، وَهُمْ: عُمَرُ، وَمُحَمَّدٌ، وَيَزِيْدُ، قُتِلُوا أَيْضاً يَوْمَ الحَرَّةِ.

وَلَهُ أَيْضاً صُحْبَةٌ، وَرِوَايَةٌ فِي (السُّنَنِ).

وَأَبُوْهُ مِنْ فُحُوْلِ شُعَرَاءِ الأَوْسِ، مَاتَ قَبْلَ فُشُوِّ الإِسْلاَمِ بِالمَدِيْنَةِ. وَمِنْ ذُرِّيَتِهِ: عَدِيُّ بنُ ثَابِتٍ مُحَدِّثُ الكُوْفَةِ، وَإِنَّمَا هُوَ عَدِيُّ بنُ أَبَانَ بنِ ثَابِتِ بنِ قَيْسِ بنِ الخَطِيْمِ بنِ عَمْرِو بنِ يَزِيْدَ بنِ سَوَادِ بنِ ظَفَرٍ الظَّفَرِيُّ، نُسِبَ إِلَى جَدِّهِ.

- شُهَدَاءُ أَجْنَادِيْنَ وَاليَرْمُوْكِ وَقْعَةُ أَجْنَادِيْنَ[۱۵۵] كَانَتْ بَيْنَ الرَّمْلَةِ وَبَيْتِ جِبْرِيْنَ، فِي جُمَادَى، سَنَةَ ثَلاَثَ عَشْرَةَ، فَاسْتُشْهِدَ:

نُعَيْمُ بنُ النَّحَّامِ القُرَشِيُّ، العَدَوِيُّ، مِنَ المُهَاجِرِيْنَ.

وَأَبَانُ بنُ سَعِيْدِ بنِ العَاصِ الأُمَوِيُّ، وَقِيْلَ: قُتِلَ يَوْمَ اليَرْمُوْكِ، وَهُوَ الَّذِي أَجَارَ عُثْمَانَ لَمَّا نَفَّذَهُ النَّبِيُّ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- رَسُوْلاً إِلَى قُرَيْشٍ يَوْمَ الحُدَيْبِيَةِ. وَهِشَامُ بنُ العَاصِ بنِ وَائِلٍ السَّهْمِيُّ، أَخُو عَمْرٍو، يُكْنَى: أَبَا مُطِيْعٍ، اللَّذَانِ قَالَ فِيْهِمَا النَّبِيُّ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ-: (ابْنَا العَاصِ مُؤْمِنَانِ[۱۵۶])، وَقِيْلَ: قُتِلَ يَوْمَ اليَرْمُوْكِ، وَكَانَ أَسْلَمَ، وَهَاجَرَ إِلَى الحَبَشَةِ، ثُمَّ هَاجَرَ إِلَى المَدِيْنَةِ سَنَةَ خَمْسٍ، وَكَانَ بَطَلاً، شُجَاعاً، يَتَمَنَّى الشَّهَادَةَ، فَرُزِقَهَا.

وَضِرَارُ بنُ الأَزْوَرِ الأَسَدِيُّ، أَحَدُ الأَبْطَالِ، لَهُ صُحْبَةٌ، وَحَدِيْثٌ وَاحِدٌ، وَكَانَ عَلَى مَيْسرَةِ خَالِدٍ يَوْمَ بُصْرَى، وَلَهُ مَوَاقِفُ مَشْهُوْدَةٌ، وَقِيْلَ: مَاتَ بِالجَزِيْرَةِ بَعْدُ.

وَطُلَيْبُ بنُ عُمَيْرِ بنِ وَهْبِ بنِ كَثِيْرِ بنِ عَبْدِ الدَّارِ بنِ قُصَيِّ بنِ كِلاَبٍ العَبْدَرِيُّ، أَخُو مُصْعَبٍ، وَهُوَ ابْنُ عَمَّةِ النَّبِيِّ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- أَرْوَى، بَدْرِيٌّ، مِنَ السَّابِقِيْنَ، هَاجَرَ أَيْضاً إِلَى الحَبَشَةِ الهِجْرَةَ الثَّانِيَةَ.

قَالَ الزُّبَيْرُ بنُ بَكَّارٍ: قِيْلَ: كَانَ أَبُو جَهْلٍ يَشْتُمُ رَسُوْلَ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- فَأَخَذَ طُلَيْبٌ لَحْيَ جَمَلٍ، فَشَجَّهُ بِهِ.

قَالَ غَيْرُ الزُّبَيْرِ: فَأَوْثَقُوْهُ، فَخَلَّصَهُ أَبُو لَهَبٍ خَالُهُ.

وعَبْدُ اللهِ بنُ الزُّبَيْرِ بنِ عَبْدِ المُطَّلِبِ بنِ هَاشِمٍ، ابْنُ عَمِّ رَسُوْلِ اللهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- بَرَزَ بِطْرِيْقٌ، فَضَرَبَهُ عَبْدُ اللهِ بَعْدَ مُنَازَلَةٍ طَوِيْلَةٍ عَلَى عَاتِقِهِ، فَأَثْبَتَهُ، وَقَطَعَ الدِّرْعَ، وَأَشْرَعَ فِي مَنْكِبِهِ، وَلَمَّا الْتَحَمَ الحَرْبُ، وُجِدَ مَقْتُوْلاً -رَضِيَ اللهُ عَنْهُ- قِيْلَ: عَاشَ ثَلاَثِيْنَ سَنَةً.

وَيُقَالُ: ثَبَتَ مَعَ النَّبِيِّ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- يَوْمَ حُنَيْنٍ.

وَهَبَّارُ بنُ الأَسْوَدِ القُرَشِيُّ الأَسَدِيُّ، لَهُ صُحْبَةٌ.

رَوَى عَنْهُ: ابْنَاهُ؛ عَبْدُ المَلِكِ، وَأَبُو عَبْدِ اللهِ، وَعُرْوَةُ، وَسُلَيْمَانُ بن يَسَارٍ، وَاسْتُشْهِدَ بِأَجْنَادِيْنَ، مِنَ الطُّلَقَاءِ.

وَهَبَّارُ بنُ سُفْيَانَ بنِ عَبْدِ الأَسَدِ المَخْزُوْمِيُّ، مِنْ مُهَاجِرَةِ الحَبَشَةِ، قُتِلَ يَوْمَئِذٍ، وَقِيْلَ: يَوْمَ اليَرْمُوْكِ.

وَخَالِدُ بنُ سَعِيْدِ بنِ العَاصِ الأُمَوِيُّ، مِنْ مُهَاجِرَةِ الحَبَشَةِ، كَبِيْرُ القَدْرِ، يُقَالُ: أُصِيْبَ يَوْمَ أَجْنَادِيْنَ.

وَسَلَمَةُ بنُ هِشَامٍ، هُوَ أَخُو أَبِي جَهْلٍ، مِنَ السَّابِقِيْنَ، هَاجَرَ إِلَى الحَبَشَةِ، ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مَكَّةَ، فَحَبَسَهُ أَخُوْهُ، وَكَانَ النَّبِيُّ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- يَدْعُو لَهُ وَلِعَيَّاشِ بنِ أَبِي رَبِيْعَةَ فِي القُنُوْتِ، ثُمَّ هَرَبَ مُهَاجِراً بَعْدَ الخَنْدَقِ.

وَعِكْرِمَةُ بنُ أَبِي جَهْلٍ، اسْتُشْهِدَ يَوْمَ اليَرْمُوْكِ، سَنَةَ خَمْسَ عَشْرَةَ.

وَعَيَّاشُ بنُ أَبِي رَبِيْعَةَ بنِ المُغِيْرَةِ بنِ عَيَّاشٍ المَخْزُوْمِيُّ، المَدْعُو لَهُ فِي القُنُوْتِ، وَرَوَى عَنْهُ ابْنُهُ؛ عَبْدُ اللهِ، وَكَانَ أَخَا أَبِي جَهْلٍ لأُمِّهِ.

وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بنُ العَوَّامِ بنِ خُوَيْلِدٍ الأَسَدِيُّ، أَخُو الزُّبَيْرِ، حَضَرَ بَدْراً عَلَى الشِّرْكِ، ثُمَّ أَسْلَمَ، وَجَاهَدَ، وَحَسُنَ إِسْلاَمُهُ.

وَعَامِرُ بنُ أَبِي وَقَّاصٍ مَالِكِ بنِ أُهَيْبٍ، أَخُو سَعْدِ بنِ أَبِي وَقَّاصٍ الزُّهْرِيِّ، أَحَدُ السَّابِقِيْنَ، وَمِنْ مُهَاجِرَةِ الحَبَشَةِ، قَدِمَ دِمَشْقَ، وَهُمْ مُحَاصِرُوْهَا بِوِلاَيَةِ أَبِي عُبَيْدَةَ، اسْتُشْهِدَ بِاليَرْمُوْكِ، وَقِيْلَ[۱۵۷]: بِأَجْنَادِيْنَ.

وَنَضِيْرُ بنُ الحَارِثِ بنِ عَلْقَمَةَ بنِ كَلَدَةَ العَبْدَرِيُّ، مِنْ مُسْلِمَةِ الفَتْحِ، كَانَ أَحَدَ الحُلَمَاءِ[۱۵۸]، وَهُوَ مِمَّنْ تَأَلَّفَهُ النَّبِيُّ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- بِمَائَةِ بَعِيْرٍ، قُتِلَ يَوْمَئِذٍ.[۱۵۹]
15. الاصابة (ابن حجر عسقلانی)
ثابت بن قيس

بن شمّاس بن زهير[۱۶۰] بن مالك بن امرئ القيس بن مالك بن ثعلبة بن كعب بن الخزرج الأنصاريّ الخزرجي. خطيب الأنصار.

روى ابن السّكن من طريق ابن أبي عدي عن حميد عن أنس قال: خطب ثابت بن قيس مقدم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه وسلم المدينة، فقال: نمنعك مما نمنع منه أنفسنا وأولادنا، فما لنا؟ قال:

«الجنّة». قالوا: رضينا.

وقال جعفر بن سليمان، عن ثابت عن أنس: كان ثابت بن قيس خطيب الأنصار يكنى أبا محمد، وقيل أبا عبد الرحمن، لم يذكره أصحاب المغازي في البدريّين، وقالوا: أول مشاهده أحد، وشهد ما بعدها، وبشّره النّبيّ صلّى اللَّه عليه وسلم بالجنة في قصة شهيرة رواها موسى بن أنس عن أبيه، أخرج أصل الحديث مسلم. وفي التّرمذيّ بإسناد حسن عن أبي هريرة رفعه: «نعم الرّجل ثابت بن قيس»[۱۶۱]،

وفي البخاريّ مختصرا، والطّبرانيّ مطوّلا، عن أنس قال: لما انكشف الناس يوم اليمامة قلت لثابت بن قيس: ألا ترى يا عم، ووجدته يتحنّط، فقال: ما هكذا كنّا نقاتل مع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه وسلم، بئس ما عوّدتم أقرانكم. اللَّهمّ إني أبرأ إليك مما جاء به هؤلاء، ومما صنع هؤلاء، ثم قاتل حتى قتل.

وكان عليه درع نفيسة، فمرّ به رجل مسلم فأخذها، فبينما رجل من المسلمين نائم أتاه ثابت في منامه، فقال: إني أوصيك بوصية، فإياك أن تقول هذا حلم فتضيّعه، إني لما قتلت أخذ درعي فلان، ومنزله في أقصى الناس، وعند خبائه فرس تستنّ وقد كفأ على الدرع برمة، وفوقها رحل، فائت خالدا فمره فليأخذها، وليقل لأبي بكر: إنّ عليّ من الدّين كذا وكذا، وفلان عتيق.

فاستيقظ الرجل، فأتى خالدا، فأخبره، فبعث إلى الدرع فأتى بها، وحدّث أبا بكر برؤياه، فأجاز وصيته.

ورواه البغويّ من وجه آخر عن عطاء الخراسانيّ، عن بنت ثابت بن قيس- مطوّلا.[۱۶۲]
16. إسعاف المبطأ (سیوطی)
ثَابت بن قيس بن شماس الْأنْصَارِيّ الخزرجي خطيب الْأَنْصَار شهد أحدا وَمَا بعْدهَا وَشهد لَهُ النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم بِالْجنَّةِ وَقَالَ نعم الرجل ثَابت اسْتشْهد بِالْيَمَامَةِ فِي خلَافَة الصّديق وَكَانَ أَمِير الْأَنْصَار يَوْمئِذٍ روى عَنهُ بنوه إِسْمَاعِيل وَقيس وَمُحَمّد وَأنس بن مَالك وَابْن أبي ليلى مُرْسلا ثَوْر بن زيد الديلِي مَوْلَاهُم الْمدنِي روى عَن عِكْرِمَة وَجَمَاعَة وَعنهُ مَالك والداروردي وَسليمَان بن بِلَال وَآخَرُونَ وثقة بن معِين وَأَبُو زرْعَة وَالنَّسَائِيّ مَاتَ سنة خمس وَثَلَاثِينَ وَمِائَة.[۱۶۳]

منابع

پانویس

  1. ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، ج۳، ص۴۶۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۵۱.
  2. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۲۳۳.
  3. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ص۳۷.
  4. ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، ج۳، ص۴۶۵.
  5. «ای مؤمنان! چون در نشست‌ها به شما گویند جا باز کنید، باز کنید» سوره مجادله، آیه ۱۱.
  6. طبرسی، علی بن فضل، مجمع البیان، ج۹، ص۴۱۶؛ ابن جوزی، ابوالفرج، تلقیح فهوم اهل الأثر، ج۷، ص۳۲۲.
  7. ر. ک: ابن حجر، فتح الباری، ج۵، ص۲۶.
  8. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۲.
  9. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۷۹.
  10. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۱۰۶۰؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۱۰-۴۱۲.
  11. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۷۷۲؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۳۶.
  12. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۷۷۲؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۲۰-۵۱۸.
  13. واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۷۶ و ۹۷۹.
  14. «ای مؤمنان! صدایتان را از صدای پیامبر فراتر نبرید و در گفتار با او بلند سخن مگویید چنان که با یکدیگر بلند سخن می‌گویید؛ مبادا کردارهایتان بی‌آنکه خود دریابید تباه گردد * خداوند هیچ (چیز ممنوعی چون) بحیره (- شتر ماده گوش بریده چند شکم زاده) و سائبه (- ماده شتر نذر بت شده) و وصیله (- میش دوگانیک نر و ماده‌زاده) و حامی (- شتر نر با ده نتاج) قرار نداده است اما کافران بر خداوند دروغ می‌بافند و بیشتر آنان خرد نمی‌ورزند» سوره حجرات، آیه ۲-۴.
  15. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ص۳۷.
  16. «خداوند کسی را که خودپسندی خویشتن‌ستای باشد دوست نمی‌دارد» سوره نساء، آیه ۳۶.
  17. طبری، جامع البیان، ج۶۲، ص۱۵۴؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۲۳۵.
  18. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، ج۵، ص۳۳۱؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۴۷۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۵۱.
  19. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۵.
  20. ابن شبه نمیری، عمر، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۷۵.
  21. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۱۹.
  22. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۵.
  23. واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۹۵.
  24. «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند» سوره نساء، آیه ۶۵.
  25. احمد بن حنبل، مسند، ج۱، ص۱۶۵-۱۶۶.
  26. ر. ک: ابن حجر، فتح، ص۳۰۹.
  27. «و اگر بر آنان مقرّر می‌داشتیم که یکدیگر را بکشید یا از دیار خویش بیرون روید جز اندکی از ایشان آن را انجام نمی‌دادند و اگر اندرزی که داده شده بود به کار می‌بستند برای آنان بهتر و استوارتر می‌بود» سوره نساء، آیه ۶۶.
  28. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۵، ص۲۲۱؛ طبرسی، علی بن فضل، مجمع البیان، ج۳، ص۱۲۱.
  29. «و اوست که باغ‌هایی با داربست و بی‌داربست و خرمابن و کشتزار با خوردنی‌هایی گوناگون و زیتون و انار، همگون و ناهمگون آفریده است؛ از میوه‌اش چون بار آورد بخورید و حقّ (مستمندان) را از آن، روز درو (یا چیدن) آن بپردازید و گزافکاری نکنید که او گزافکاران را دوست نمی‌دارد» سوره انعام، آیه ۱۴۱.
  30. ابن جوزی، ابوالفرج، تلقیح فهوم اهل الأثر، ج۳، ص۹۳؛ طبرسی، علی بن فضل، مجمع البیان، ج۴، ص۱۷۸.
  31. سفیان ثوری، سفیان بن سعید بن مسروق، تفسیر، ص۱۰۹؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۸، ص۸۱.
  32. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج۷، ص۳۶۹.
  33. هیثمی، ص۲۶۳.
  34. «ای مؤمنان! هیچ گروهی گروه دیگر را به ریشخند نگیرد» سوره حجرات، آیه ۱۱.
  35. «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروه‌ها و قبیله‌ها کردیم تا یکدیگر را باز شناسید، بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳. واحدی نیشابوری، علی، أسباب النزول، ص۲۶۳-۲۶۴؛ طبرسی، علی بن فضل، مجمع البیان، ج۹، ص۲۲۵؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۲، ص۵۴.
  36. ابن حبیب بغدادی، المبحر، ص۳۰۷.
  37. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴۲، ص۲۲۲ و ۲۶۵؛ طبری، جامع، ج۲، ص۶۲۷.
  38. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۳۲۷؛ عبدالرزاق صنعانی، ج۶، ص۴۸۲ و ۴۸۴؛ شافعی، محمد بن ادریس، کتاب الأم، ج۵، ص۱۲۲.
  39. ابن ماجه، محمد بن یزید، سنن، ج۱، ص۶۶۳؛ ابوداوود، سلیمان بن اشعث، سنن، ج۱، ص۴۹۶.
  40. ابن حجر، الاصابه، ج۹، ص۳۲۸.
  41. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴۲، ص۲۲۳؛ طبرسی، علی بن فضل، مجمع البیان، ج۲، ص۱۰۳؛ بحث فقهی این روایت، وجه نامگذاری خلع و طلاق بودن آن را بنگرید: طوسی، محمد بن حسن، رجال، محمد بن حسن، المبسوط، ج۴، ص۳۴۲؛ ابن حجر، الاصابه، کحلانی، محمد بن اسماعیل، سبل السلام، ج۳، ص۱۶۶؛ همو، فتح، ج۹، ص۳۲۹-۳۳۰.
  42. تصحیف شده به سهله دختر حبیب؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۹، ص۳۲۸.
  43. بیهقی، ج۷، ص۳۱۴-۳۱۳؛ عبدالرزاق صنعانی، ج۶، ص۵۰۳.
  44. واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۷۳.
  45. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، ج۲، ص۳۲۹.
  46. حاکم نیشابوری، ج۲، ص۲۱۰؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴۲، ص۲۱۱.
  47. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۳۶۴.
  48. ابن ماجه، محمد بن یزید، سنن، ج۱، ص۶۶۳؛ نسائی، احمد بن شعیب، سنن، ج۶، ص۱۸۷.
  49. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۳۷۱.
  50. توضیح بیشتر را بنگرید: ابن حجر، فتح، ج۹، ص۳۲۸.
  51. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۸، ص۱۹۹.
  52. «و زنان طلاق داده باید تا سه پاکی (از حیض) خویشتن، انتظار کشند» سوره بقره، آیه ۲۲۸.
  53. بیهقی، السنن الکبری، ج۷، ص۴۵۰.
  54. دارقطنی، علی بن عمر، سنن، ج۲، ص۶۲؛ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۹، ص۱۱۶. درباره راه رفتن جلو جنازه و تفاوت سیرة ابوبکر و عمر با سیره امام علی (ع)، ر. ک: ابن طاووس، علی بن موسی، الطرائف فی معرفة الطوائف، ص۵۵۰.
  55. زیلعی، جمال الدین، نصب الرایه، ج۲، ص۳۳۴؛ احمد بن علی، تلخیص الحبیر، ج۵، ص۱۵۰.
  56. تفسیر منسوب به امام عسکری، ص۱۰۸ و از او مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۷، ص۴۲؛ بحرانی، هاشم، مدینة المعاجز، ج۲، ص۱۱۸.
  57. یعقوبی، احمد بن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۳.
  58. زبیربن بگار، الأخبار المؤفقیات، ص۵۷۱؛ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۴.
  59. جوهری، احمد بن عبدالعزیر، السقیفة و فدک، ص۴۷.
  60. مفید، محمد بن محمد، الامالی، ص۵۰ و از او مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۸۲، ص۲۳۲.
  61. عطاء الله بن فضل شیرازی، مناقب امیرالمؤمنین، به نقل از امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۱، ص۱۹۱.
  62. یعقوبی، احمد بن واضح، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۹ و ر. ک: خویی، سیدابوالقاسم موسوی، معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۳۰۴.
  63. طوسی، محمد بن حسن، رجال، ص۸۲.
  64. ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، ج۱، ص۲۴۱؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۷۰.
  65. ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، ج۳، ص۴۶۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۵۱۱.
  66. بخاری، التاریخ الکبیر ج۵، ص۱۳۸.
  67. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲۵، ص۱۷۵.
  68. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۵۲.
  69. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ثابت بن قیس بن شماس»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص: ۳۰۲ - ۳۰۵.
  70. قهپایی، عنایة الله، مجمع الرجال، ج1، ص298.
  71. طوسی، محمد بن حسن، الرجال: 30/ 1.
  72. حلی، حسن بن یوسف، الخلاصة: 85/ 1، و لم يرد فيها سكن المدينة.
  73. تعليقة الشهيد الثاني على الخلاصة: 17(مخطوط).
  74. تقريب التهذيب 1: 122/ 921.
  75. قال في الكشّاف‌[5: 559]: و عن أنس أنّ هذه الآية:(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ) لمّا نزلت فقد ثابت، فتفقّده رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله فأخبر بشأنه، فدعاه فسأله، فقال: يا رسول اللّه لقد انزلت إليك هذه الآية و أنا رجل جهير الصوت فأخاف أن يكون عملي قد حبط، فقال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله: «لست هناك، إنّك تعيش بخير و تموت بخير، و إنّك من أهل الجنّة». محمّد أمين الكاظمي.
  76. استرآبادی، محمد بن علی، منهج المقال، ج3، ص125.
  77. اردبیلی، محمد بن علی، جامع الرواة، ج1، ص139.
  78. اليمامة: بلاد تنبأ بها مسيلمة الكذاب، س، (م ت). انظر القاموس المحيط ٤: ١٩٣.
  79. طوسی، محمد بن حسن، الرجال: ٣٠ / ١.
  80. حلی، ابن داوود، الرجال: ٦٠ / ٢٨٢، ٢٣٤ / ٨٥.
  81. ثابت: مولى جرير، ق جخ، (م ت). رجال الشيخ: ١٧٤ / ١٧. السيد الثائر بالله بن المهدي بن الثائر بالله الحسيني الجيلي: كان زيديا، وادعى إمامة الزيدية، وخرج بجيلان، ثم استبصر وصار اماميا، وله رواية الأحاديث، وادعى أنه شاهد صاحب الامر عليه‌السلام، وكان يروي عنه أشياء، ب، (م ت). فهرست منتجب الدين: ٣٤ / ٦٤.
  82. تفرشی، سید مصطفی، نقد الرجال، ج1، ص316 و 317.
  83. مصادر الترجمة رجال الشيخ:11 برقم 1،الخلاصة:29 برقم 1،رجال ابن داوود:77 برقم 278 و صفحة:433 برقم 84،توضيح الاشتباه:85 برقم 335،مجمع الرجال 298/1، نقد الرجال:63 برقم 26[المحقّقة 315/1 برقم(853)]، ملخّص المقال في قسم الحسان، تهذيب التهذيب 12/2 برقم 17،تقريب التهذيب 116/1 برقم 16،خلاصة تذهيب تهذيب الكمال:57،طبقات ابن سعد 286/1 و صفحة:294 و 445/8، الجرح و التعديل 456/2 برقم 1837.
  84. قال في لسان العرب 114/6:الشمّاس من رؤوس النصارى الذين يحلق وسط رأسه و يلزم البيعة، قال ابن سيدة:و ليس بعربي صحيح، و الجمع:شمامسة، ألحقوا الهاء للعجمة أو للعوض. و قال في صفحة:115:و شمس و شمس و شميس و شميس و شمّاس أسماء.
  85. انظر عن الخزرج:جمهرة أنساب العرب لابن حزم:332،جمهرة قبائل العرب لكحالة 342/1-343 عن عدّة مصادر.
  86. طوسی، محمد بن حسن، الرجال:11 برقم 1.
  87. حلی، حسن بن یوسف، الخلاصة:29 برقم 1،و فيه:ثابت بن قيس بن الشمائل(خ. ل:الشمال) الخزرجي..
  88. حلی، ابن داوود، الرجال:77 برقم 278 في القسم الأوّل قال:ثابت بن قيس بن الشمّاس الخزرجي(ل)(جخ)خطيب الأنصار، سكن المدينة قتل يوم اليمامة. و قال في القسم الثاني:433 برقم 84:ثابت بن قيس بن الشمّاس، خطيب الأنصار(ل)(جخ)، قتل يوم اليمامة، و هو قتال البحرين مع مسيلمة الكذّاب.
  89. عسقلانی، ابن حجر، تقريب التهذيب 116/1 برقم 16،و بالإضافة إلى ما نقله المؤلّف قدّس سرّه قال: و استشهد باليمامة، فنفّذت وصيته بمنام رآه خالد بن الوليد. و عنونه في تهذيب التهذيب 12/2 برقم 17 و قال:خطيب النبي صلّى اللّه عليه [و آله]و سلّم..إلى أن قال:و استشهد باليمامة في خلافة أبي بكر سنة 12،و قال النبي صلّى اللّه عليه[و آله]و سلّم: «نعم الرجل ثابت بن قيس بن شمّاس» ،و شهد له بالجنة. و قال في اسد الغابة 229/1-بعد العنوان-:عن أبي هريرة أنّ النبي صلّى اللّه عليه [و آله]و سلّم، قال:نعم الرجل أبو بكر! نعم الرجل عمر! نعم الرجل أبو عبيدة! نعم الرجل أسيد بن حضير، نعم الرجل ثابت بن قيس، نعم الرجل معاذ بن جبل، نعم الرجل معاذ بن عمرو بن الجموح.. و أورده في خلاصة تذهيب تهذيب الكمال:57،و ذكر أنّه خطيب النبي صلّى اللّه عليه[و آله]و سلّم و أنّه مات يوم اليمامة و أنّه نفذت وصيته في منام خالد بن الوليد. و في الجرح و التعديل 456/2 برقم 1837 مثل ما تقدّم. و ذكره ابن سعد في طبقاته 286/1 و قال:و كتب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لوفد ثمالة و الحدّان..و الكاتب للصحيفة هو ثابت بن قيس بن شماس، و في صفحة:294 في وفد تميم لمّا خطب خطيبهم قال النبي صلّى اللّه عليه[و آله]و سلّم لثابت بن قيس بن شمّاس: «أجبه» ،فأجابه. و في 445/8 بسنده:..قال:كانت حبيبة بنت سهل، تحت ثابت بن قيس بن شمّاس، و كان في خلقه شدة، فأتت النبي صلّى اللّه عليه[و آله]و سلّم بغلس، فلمّا خرج النبي صلّى اللّه عليه[و آله]و سلّم رآها قال:من هذه؟ قالت:أنا حبيبة. قال: ما شأنك؟ قالت:لا أنا و لا ثابت، قال:فجاء ثابت عند ذلك فقال له النبي صلّى اللّه عليه[و آله]و سلّم:خذ منها، فقالت:يا نبي اللّه! كلّ ما أعطاني فهو عندي، فأرسلت به إليه و أقامت في أهلها.. أمّا موقفه مع آل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم؛ فقد روى ابن أبي الحديد في شرحه لنهج البلاغة 50/2 بسنده:..ما نصّه:عن أبي الأسود، قال:غضب رجال من المهاجرين في بيعة أبي بكر بغير مشورة، و غضب عليّ[عليه السلام]و الزبير، فدخلا بيت فاطمة[عليها السلام]معهما السلاح، فجاء عمر في عصابة منهم أسيد بن خضير، و سلمة بن سلامة بن وقش-و هما من بني عبد الأشهل-فصاحت فاطمة [عليها السلام]، و ناشدتهم اللّه، فأخذوا سيفيّ علي و الزبير فضربوا بهما الجدار حتى كسروهما، ثم أخرجهما عمر يسوقهما حتى بايعا..إلى أن قال:قال أبو بكر:و قد روى بإسناد آخر ذكره:إنّ ثابت بن قيس بن شمّاس كان مع الجماعة الذين حضروا مع عمر في بيت فاطمة[عليها السلام]، و ثابت هذا أخو بني الحارث بن الخزرج.. و عنونه النووي في تهذيب الأسماء و اللغات 139/1 برقم 93،و الطبري في تاريخه 116/3 و ذكر ما ملخّصه:إنّ وفدا من بني تميم جاءوا إلى النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و دخلوا المسجد، نادوا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من وراء الحجرات أن اخرج إلينا، فخرج صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقالوا:جئناك لنفاخرك، فأذن لشاعرنا و خطيبنا، فأذن لهم، فلمّا أتمّ قوله، قال النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لثابت بن قيس ابن شماس: «قم فأجب القوم»فأجابهم. خلاصة ما يتّضح من كلمات القوم يتلخّص مما نقلنا أنّ المترجم 1-كان سيئ الخلق بحيث إنّ زوجته بذلت له بأمر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كلّ ما أصدقها كي تتخلّص منه.2-كان قد خطب مرّة واحدة بأمر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في وفد بني تميم، و لم يذكر الإثبات له خطبة أخرى.3-و أنّه كتب للنبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرّة واحدة كتابا.4-و إنّه ذكر في أسماء من بشّرهم النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالجنة، و جلّهم من أعداء آل محمد عليهم السلام.5-و انّه ممّن اشترك في الهجوم على بيت الصديقة الطاهرة فاطمة الزهراء صلوات اللّه عليها على قول.6-و انّه أوصى في المنام لخالد بن الوليد في قصة درعه. و المتأمّل يجد أنّ كلّ هذه الدعاوي للمترجم ليست إلاّ لأنّه كان ممّن شايع الجماعة و ناصرهم و تابعهم، و ليس له موقف واحد يناصر الحقّ و يناهض الباطل، فهو من أعداء آل محمد عليهم السلام.
  90. أقول:لا ريب عند كلّ مسلم بأنّ شهادة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بشيء حقّ و لا ريب فيه، كيف و هو الذي شهد اللّه جلّ شأنه أنّه: وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوىٰ* إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ سورة النجم(53):3-4،و من شكّ في صدق شهادته فهو كافر، مهدور الدم، و خارج عن ربقة الإسلام، إلاّ أنّ الكلام في ثبوت صدور الشهادة منه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فإن ثبتت كان فوق ألف بيّنة شرعية، و في المقام نحن نشكّك في صدور الشهادة بأنّ المترجم من أهل الجنّة، لأمور كثيرة منها:إنّ الراوي لهذه المنقبة العظيمة ليس إلاّ أنس بن مالك و أبو هريرة، و هما متّهمان، و ممّن لا يعول على حديثهما؛ لأنّ أنس كان من المبغضين لسيّد الموحدين و أمير المؤمنين عليه السلام، و بغضه أشهر من(قفا نبكي)، و كونه عثمانيا ممّا سارت به الركبان، و الراوي الثاني لهذه المنقبة أبو هريرة، الذي ثبت عند أرباب الجرح و التعديل من العامّة و الخاصة بأنّه كذّاب جعّال، و ألّفوا في التشهير به و وضعه للأحاديث المؤلّفات الكثيرة، فبشارة النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم للمترجم، و أسطورة منام خالد له، و وصيته بأخذ درعه ممّن سرقها، و كونه خطيبا من موضوعات هذين الرجلين، و من المعلوم لكلّ خبير أنّ وضع مثل هذه الأساطير ليس إلاّ للتنويه و تبجيل كلّ من يسير في ركابهم، و يشيد بخلفائهم.
  91. في حاوي الأقوال 339/3 برقم 1962[المخطوط:234 برقم(1276)من نسختنا].
  92. في الوجيزة:147[رجال المجلسي:172 تحت رقم(314)]حيث ذكر أسماء، و قال:..و غيرهم مجاهيل.
  93. نبّهنا قبيل هذا بأنّه لم يذكر أحد للمترجم موقفا خطابيا في حياة الرسول الكريم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سوى موقف واحد فقط، و هل يمكن إطلاق الخطيب عليه، فيقال:كان خطيب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، كما يقال حسان بن ثابت شاعره، كلاّ! لا يصحّ ذلك. و من الغريب جدّا عدّ العلاّمة رضوان اللّه عليه للمترجم في القسم الأوّل من الخلاصة:29 برقم 1،و ذكر أنّه خطيب الأنصار، قتل يوم اليمامة، و اغتراره بمثل الروايات التي وضعوها، و أمر بوضعها معاوية بن أبي سفيان لتشييد خلافة من تقدّمه، و لتثبيت خلافته، و يظهر جليّا لمن قارن بين الروايات التي ذكرت في مدح المترجم وضعها، و أنّ أيدي أثيمة وضعتها، فقد روى في اسد الغابة 229/1 ما تقدّم ذكره، فنظرة واحدة في سند الرواية تكفي في الجزم بوضعها، فإنّ رواتها بين ضعيف و مجهول عند العامة، و أبو هريرة معلوم الحال، و أمّا النظر في متن الرواية فتعلن بأنّها مجعولة؛ لأنّ كلّهم من المشايعين لهم، و من أعداء آل محمد عليهم السلام، و هذه الرواية و نظائرها كثيرة، بذل معاوية الأموال الطائلة في وضعها للحطّ من مقام أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه و آله، و تثبيت أركان خلافة الخلفاء.
  94. أورد هذه الرواية في اسد الغابة 229/1 عن أنس بن مالك العثماني المذهب عدوّ أهل البيت عليهم السلام.
  95. أورد هذه الرواية في اسد الغابة 229/1 و غيره من كتب العامة عن أنس بن مالك. أقول:جاء المترجم في أمالي المفيد:49 المجلس السادس برقم 9 و في سند الحديث أكثره مجاهيل من العامة، و فيه:و خرج علي بن أبي طالب عليه السلام نحو العالية فلقيه ثابت بن قيس بن شماس فقال:ما شأنك يا أبا الحسن..و مضمون الحديث حسن إلاّ أنّ السند ضعيف.
  96. ستن الفرس يستن ستانا:اضطرب و رقص، راجع:ترتيب العين للخليل:361.
  97. حصيلة البحث إنّ الذي يتّضح ممّا نقلناه عن المصادر المذكورة و ما علّقنا عليه، أنّ المترجم ليس له ما يوجب التوقف عن تضعيفه، فهو عندي ضعيف، و الرواية من جهته ضعيفة ساقطة عن الاعتبار.
  98. مامقانی، شیخ عبد الله، تنقیح المقال، ج13، ص232-329.
  99. بروجردی، سید علی اصغر، طرائف المقال، ج2، ص129 و 130.
  100. خویی، ابو القاسم، معجم رجال الحدیث، ج4، ص304.
  101. وجدنا هذا في مستدركات الطبعة الأولى فأوردناه هنا مع ما ذكر انه استشهد يوم اليمامة الناشر.
  102. امین، ملا محسن، اعیان الشیعة، ج4، ص16 و 17.
  103. كمبا ج 6/ 270، و جد ج 17/ 307.
  104. كمبا ج 6/ 675، و جد ج 22/ 20.
  105. ر
  106. ج 17/ 21، و كمبا ج 6/ 197.
  107. جد ج 20/ 276 و 277، و كمبا ج 6/ 544.
  108. ج 3/ 370
  109. نمازی، علی، مستدرکات علم رجال، ج2، ص82-84.
  110. الجزری، ابن اثیر، اسد الغابة:229/1.
  111. الجزری، ابن اثیر، اسد الغابة:230/1.
  112. التفسير المنسوب إلى العسكري عليه السلام:108.
  113. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاريخ اليعقوبي:123/2.
  114. البغدادی، ابن سعد، الطبقات الكبرى:294/1.
  115. شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج2، ص466-468.
  116. البخاری، محمد بن اسماعیل، تاریخ الکبیر، ج2، ص167.
  117. البغوی، ابو القاسم، معجم الصحابة، ج1، ص386-393.
  118. هكذا يعلم من التهذيب (2) في الثقات (ثابت بن قيس الكوفى يروى عن ابن مسعود روى عنه ابراهيم النخعي وأبو زرعة بن عمرو بن جرير) (3) في الاصل - م - (مولى ابى غفار) والتصحيح من تاريخ البخاري والثقات والتهذيب (4) هكذا في تهذيب المزى ووقع في الاصل - م - (المعدى) خطأ.
  119. الرازی، ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج2، ص456.
  120. الحجرات: 2.
  121. البغدادی، ابن قانع، معجم الصحابة، ج1، ص126.
  122. البستی، ابن حبان، الثقات، ج3، ص43.
  123. البستی، ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار، ج1، ص34.
  124. الاصبهانی، ابن منده، معرفة الصحابة، ج1، ص336.
  125. الاصبهانی، ابو نعیم، معرفة الصحابة، ج1، ص464.
  126. ليس في م. وفي ى: بن شماس بن ظهير وفي أسد الغابة: بن شماس بن زهير. وفي تهذيب التهذيب: ثابت بن قيس بن شماس بن مالك.
  127. يعنى الكفار. وأبرأ إليك مما يصنع هؤلاء- يعنى المسلمين (أسد الغابة).
  128. في ى: يأخذ.
  129. سورة الحجرات آية 2.
  130. في م: وأنزل.
  131. سورة لقمان آية 18.
  132. بستن: يعدو لمرحه ونشاطه.
  133. في م، وأسد الغابة: وفلان.
  134. القرطبی، ابن عبد البر، الاستیعاب، ج1، ص200-203.
  135. الباجی، سلیمان بن خلف، التعدیل و التجریح، ج1، ص444.
  136. الجزری، ابن اثیر، اسد الغابة، ج1، ص451.
  137. الانصاری، ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج2، ص332 و 333.
  138. طبقات ابن سعد: 5 / 206، وتاريخ خليفة: 80، 102، 104، 107، 108، 114، وطبقاته: 94، وتاريخ البخاري الكبير: 2 / 1 / 167، والصغير: 21 - 22، والمعرفة ليعقوب: 1 / 322، 384، 3 / 78، والجرح والتعديل لابن أَبي حاتم: 1 / 1 / 456، وثقات ابن حبان: 3 / 43، والمشاهير: 14، والمعجم الكبير للطبراني: 2 / 73، والاستيعاب لابن عَبد الْبَرِّ: 1 / 200 - 203، والجمع: 1 / 66، وأسد الغابة: 1 / 229 - 230، وتهذيب الأَسماء للنووي: 1 / 139 - 140، وتذهيب الذهبي: 1 / الورقة: 97، والكاشف: 1 / 171، وسير أعلام النبلاء: 1 / 308، وتاريخ الاسلام: 1 / 371، وإكمال مغلطاي: 2 / الورقة: 41، وتهذيب ابن حجر: 2 / 12، والاصابة: 1 / 195، ومجمع الزوائد: 9 / 321 - 323. وانظر تحفة الاشراف للمزي: 2 / 121 - 123.
  139. جابر الحنائي هذا ذكره الذهبي في "المشتبه": 130.
  140. قال شعيب: برقم (119) (188) في الايمان: باب مخافة المؤمن أن يحبط عمله.
  141. قال شعيب: برقم (3795) في المناقب: باب مناقب معاذ بْنُ جَبَلٍ وزَيْدُ بْنُ ثَابِتٍ وأبي وأبي عُبَيدة، وحسنه، وهو كما قال. وأخرجه البخاري في الادب المفرد برقم (337) وأبو نعيم في الحلية (9 / 42) وصححه ابن حبان (2217)، والحاكم (3 / 233، 268).
  142. وَقَال ابن حجر في زياداته على"التهذيب": قلت: وشهد بدرا والمشاهد كلها". ولعل هذا من الوهم، فقد قال في "الاصابة": لم يذكره أصحاب المغازي في البدريين، وَقَالوا: أول مشاهده أحد وشهد ما بعدها". وقد استشهد يوم اليمامة بعد أن قال قتالا عظيما دفاعا عن بيضة الاسلام، ونفذت وصيته بعد رؤياه في النوم في قصة مشهورة، نفذهذ الخليفة الصديق رضي الله عنهما، ولا يعلم أحد بعده انفذت وصيته برؤيا غيره (انظر مستدرك الحاكم: 3 / 235، ومجمع الزوائد: 9 / 322). وله ثلاثة أولاد: محمد ويحيى وعبد الله استشهدوا يوم الحرة، نسأل الله العافية.
  143. المزی، ابو الحجاج، تهذیب الکمال، ج4، ص368-371.
  144. طبقات ابن سعد: 5 / 206، طبقات خليفة: 94، تاريخ خليفة: 107، 108. 114، التاريخ الكبير: 2 / 167، التاريخ الصغير: 1 / 35، 38، الجرح والتعديل: 2 / 456، مشاهير علماء الأمصار: ت: 41، الاستبصار: 117، الاستيعاب: 2 / 72، أسد الغابة: 1 / 275، تهذيب الأسماء واللغات: 1 / 139 - 140، تهذيب الكمال: 175، تاريخ الإسلام: 1 / 371، العبر: 1 / 14، مجمع الزوائد: 9 / 321 - 323، تهذيب التهذيب: 2 / 12، الإصابة: 2 / 14، خلاصة تذهيب الكمال: 57.
  145. أخرجه الحاكم 3 / 234 من طريق وهب بن بقية، عن خالد بن عبد الله، عن حميد، عن أنس وصححه، ووافقه الذهبي. وذكره الحافظ بن حجر 2 / 14 ونسبه إلى ابن السكن من طريق عدي، عن حميد، عن أنس.
  146. إسناده قوي، لكنه مرسل كما قال الحافظ في الفتح 4 / 621، وأخرجه الحاكم 3 / 234 من طريق ابن شهاب، عن إسماعيل بن محمد بن ثابت، عن أبيه، عن ثابت بن قيس. وقال: صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بهذه السياقة، ووافقه الذهبي. وفيه أن إسماعيل بن محمد لم يخرج له الشيخان ولا أحدهما. وكذا أبوه محمد بن ثابت. وأخرجه مسلم (119) من طريق حماد، عن ثابت البناني، عن أنس بن مالك أنه قال: " لما نزلت هذه الآية: (يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي ...) إلى آخر الآية، جلس ثابت بن قيس في بيته وقال: أنا من أهل النار. واحتبس عن النبي، صلى الله عليه وسلم، فسأل النبي، صلى الله عليه وسلم، سعد بن معاذ فقال: يا أبا عمرو ما شأن ثابت؟ أشتكى؟ قال سعد: إنه لجاري، وما علمت له بشكوى. قال: فأتاه سعد، فذكر له قول رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقال ثابت: أنزلت هذه الآية، ولقد علمتم أني من أرفعكم صوتا على رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فأنا من أهل النار، فذكر ذلك سعد للنبي، صلى الله عليه وسلم، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: بل هو من أهل الجنة ". وانظر " مجمع الزوائد " 9 / 321 - 322، وانظر ابن كثير 4 / 206 - 207، وأخرجه عبد الرزاق (20425) من طريق معمر، عن الزهري، عن ثابت بن قيس قال: يا رسول الله ... (2) إسناده صحيح، لكنه مرسل. ونسبه الحافظ في " الفتح " 6 / 621 إلى ابن سعد. وأخرجه أحمد بنحوه 3 / 137 من طريق هاشم، عن سليمان، عن ثابت، عن أنس.. ، وأخرج بعضه مسلم (119) وقد تقدم بتمامه في الحديث السابق. وفي البخاري (3613) في المناقب: باب علامات النبوة في الإسلام، من طريق علي بن عبد الله، عن أزهر بن سعد عن ابن عون قال: أنبأني موسى بن أنس، عن أنس بن مالك، رضي الله عنه، أن النبي، صلى الله عليه وسلم، افتقد ثابت بن قيس. فقال رجل: يا رسول الله أنا أعلم لك علمه، فأتاه فوجده جالسا في بيته، منكسا رأسه. فقال: ما شأنك؟ فقال: شر. كان يرفع صوته فوق صوت النبي، صلى الله عليه وسلم، فقد حبط عمله، وهو من أهل الأرض، فأتى الرجل، فأخبره أنه قال كذا وكذا. فقال موسى بن أنس: فرجع المرة الآخرة ببشارة عظيمة. فقال: " اذهب إليه فقل له: إنك لست من أهل النار، ولكن من أهل الجنة ".
  147. الحُجُرَاتُ: 2.
  148. أخرجه البخاري (2845) في الجهاد، باب: التحنط عند القتال. ومع هذا أخرجه الحاكم 3 / 234، وصححه ووافقه الذهبي.
  149. أخرجه الحاكم 3 / 234 - 235، وصححه ووافقه الذهبي. وذكره الهيثمي في " المجمع " 9 / 322، وقال: هو في الصحيح غير قصة الدرع. ورواه الطبراني ورجاله رجال الصحيح.
  150. أخرجه الترمذي (3797) في المناقب. وقال: حديث حسن. وهو كما قال. والحاكم 3 / 233 وصححه، ووافقه الذهبي.
  151. انظر ابن هشام 2 / 562، والخطبتان المتبادلتان هناك.
  152. أخرجه البخاري (5273) و (5274) و (5275) و (5276) و (5277) في الطلاق: باب الخلع وكيف الطلاق فيه، وابن ماجه (2056) في الطلاق: باب المختلعة تأخذ ما أعطاها، وعند كل منهما صرح بأن امرأة ثابت اسمها جميلة. والنسائي 6 / 169 من طريق البخاري في الرواية الأولى مع إغفال الاسم. وأخرجه مالك ص (348) برقم (31) في الطلاق: باب ما جاء في الخلع. وأبو داوود (2227) في الطلاق: باب في الخلع، والنسائي 6 / 169 في الطلاق: باب ما جاء في الخلع، وابن ماجه (2057) في الطلاق، وعندهم جميعا حبيبة بنت سهل. وكذلك اسمها عند أحمد 4 / 3 من طرق أخرى وفي الجمع بين هذه الروايات، قال الحافظ ابن حجر: قال ابن عبد البر: اختلف في امرأة ثابت ابن قيس. فذكر البصريون أنها جميلة بنت أبي، وذكر المدنيون أنها حبيبة بنت سهل. قلت (القائل ابن حجر): والذي يظهر أنهما قصتان وقعتا لامرأتين لشهرة الخبرين وصحة الطريقين، واختلاف السياقين. انظر الفتح 9 / 399.
  153. سقطت من المطبوع.
  154. أخرجه الحاكم 3 / 235 وذكره الهيثمي في " المجمع " 9 / 322 وقال: رواه الطبراني، وبنت ثابت بن قيس لم أعرفها، وبقية رجاله ثقات. والظاهر أن بنت ثابت صحابية لأنها قالت: سمعت أبي. والله أعلم. وذكره الحافظ في المطالب العالية (4118) ونسبه إلى أبي يعلى، وقال البوصيري: أصله في صحيح البخاري (3613) و (4846)، ومسلم (119)، والترمذي من حديث أنس. والبرمة: قدر من الحجارة.
  155. كانت هذه الموقعة لاثنتي عشرة ليلة بقيت من جمادى الأولى سنة ثلاث عشرة، قبل وفاة أبي بكر، رضي الله عنه، بنحو شهر. وقد من الله على المسلمين بالظفر، والغلب والنصر، فهزموا الروم شر هزيمة. وانتهى خبر هذه المعركة إلى هرقل فنخب قلبه وملئ رعبا، فهرب من حمص إلى أنطاكية. وفيها يقول زياد بن حنظلة: ونحن تركنا أرطبون مطردا * إلى المسجد الاقصى وفيه حسور عشية أجنادين لما تتابعوا * وقامت عليه، بالعراء نسور تولت جموع الروم تتبع إثره * تكاد من الذعر الشديد تطير وغودر صرعى في المكر كثيرة * وعاد إليه الفل وهو حسير.
  156. أخرجه أحمد 2 / 304، 327، 353، 354، وابن سعد 4 / 191 وأخرجه الحاكم 3 / 452 من طرق، عن حماد بن سلمة عن محمد بن عمرو، عن أبي سلمة، عن أبي هريرة، وصححه ووافقه الذهبي، وذكره الهيثمي في " المجمع " 9 / 352 ونسبه إلى الطبراني في " الكبير " و" الأوسط ". وأحمد، ثم قال: ورجال الكبير وأحمد رجال الصحيح، غير محمد بن عمرو وهو حسن الحديث.
  157. تحرفت في المطبوع إلى " قتل ".
  158. تصفحت في المطبوع إلى " الحكماء ".
  159. الذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ج1، ص308-316.
  160. طبقات ابن سعد 5/ 206، طبقات خليفة 94، تاريخ خليفة 107، 108، 114، التاريخ الكبير 2/ 167، التاريخ الصغير 1/ 35، 38، الجرح والتعديل 2/ 456، مشاهير علماء الأمصار ت 41، الاستبصار 117، تهذيب الأسماء واللغات 1- 139- 140، تهذيب الكمال 175، تاريخ الإسلام 1/ 371، العبر 1/ 14، تهذيب التهذيب 2/ 12، خلاصة تذهيب الكمال 57، أسد الغابة ت (569)، الاستيعاب ت (253).
  161. أخرجه الترمذي في السنن 5/ 625 كتاب المناقب (50) باب مناقب معاذ بن جبل وزيد بن ثابت وأبي عبيدة بن الجراح رضي اللَّه عنهم (33) حديث رقم 3795. وقال أبو عيسى هذا حديث حسن إنما نعرفه من حديث سهيل وأحمد في المسند 2/ 419 عن أبي هريرة.
  162. عسقلانی، ابن حجر، الاصابة، ج1، ص511 و 512.
  163. السیوطی، جلال الدین، اسعاف المبطا، ج1، ص7.