برهان فطرت در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۶:۴۴ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

راه‌های اثبات وجود خدا دو گونه است: آفاق و انفس؛ چنانکه در قرآن آمده است: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ[۱]. راه آفاق، آن است که از طریق مشاهده مخلوقات و تدبر در حدوث و امکان و نظم پدیده‌ها، به وجود خالق و مدبری دانا و توانا پی برند. اما اگر انسان از راه تأمل در خود، پی به وجود خدا برد، و در برابر او که کمال مطلق است، سر تعظیم فرود آورد، خدا را از راه انفس یا فطرت یافته است. آیه مشهور قرآن در این باره، بدین قرار است: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ[۲].

امام علی(ع) نیز در کلماتی به راه فطرت اشاره فرموده‌اند؛ بدین شرح:

  1. پس رسولانش را در میانشان گمارد و پیمبرانش را پیاپی فرستاد تا از آنان بخواهند حق میثاق فطرت را بگزارند و نعمتی را که فراموششان شده به یادشان آرند و با رساندن حکم خدا جای عذری برایشان نگذارند و گنجینه‌های خود را برایشان بگشایند[۳].
  2. حمد و سپاس مخصوص خدایی است که حمد خود را به بندگان الهام کرده است و سرشت آنان را با معرفت خود آمیخته است[۴].
  3. همانا، بهترین چیز که تقرب جویان به خدای سبحان بدان توسل می‌جویند، ایمان به خدا و پیامبر و جهاد در راه خدا است که موجب بلندی کلمه مسلمانی است و یکتا دانستن پروردگار که مقتضای فطرت انسانی است[۵].
  4. خدایا قلب‌ها را با اراده خود خلق کرده‌ای و عقل‌ها را با معرفت خود سرشته‌ای[۶].
  5. من بر فطرت مسلمانی زاده شده‌ام[۷].

شاید بحث درباره معنای فطرت، زمینه را برای آشنایی بیشتر با این برهان، مساعد کند. فطرت از ماده فَطَرَ در اصل به معنای آغاز و شروع است. از همین روی به معنای خلق نیز به کار می‌رود؛ زیرا خلق چیزی، به معنای ایجاد و آغاز وجود و تحقق آن است. ابن عباس می‌گوید: در معنای آیه شریفه ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ[۸]، حیران بودم و معنای «فاطر» را نمی‌دانستم تا اینکه دو نفر که بر سر چاهی نزاع داشتند، نزد من آمدند و یکی از آن دو گفت: انا فطرتها؛ یعنی من قبل از همه و برای اولین بار حفر آن را آغاز کردم[۹]. بنابراین «فَطَرَ» به معنای آغاز و ابتدا است و فطرت، به معنای حالت خاصی از شروع و آغاز است، که هم معنای آفرینش می‌شود. اموری را می‌توان برای موجودی، فطری دانست که آفرینش آن، اقتضای آنها را دارد. امور فطری، سه ویژگی مهم دارند:

  1. در تمام افراد یک نوع وجود دارند؛ البته با شدت و ضعف؛
  2. همواره ثابت و تبدل ناپذیرند، و چنان نیست که در برهه‌ای از تاریخ اقتضای خاصی داشته باشند، و در برهه‌ای دیگر اقتضایی دیگر؛ چنانکه قرآن می‌فرماید: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ[۱۰].
  3. امور فطری از آن حیث که فطری و مقتضای آفرینش موجودی هستند، نیاز به تعلیم و تعلم ندارند؛ هرچند تقویت و یادآوری و یا جهت دادن به آنها گاه نیاز به آموزش و پرورش دارد.

پس از روشن‌تر شدن معنای فطرت و امور فطری، اکنون باید دید چه اموری، فطری انسان هستند. فطریات انسان را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد:

  1. شناخت‌های فطری؛
  2. گرایش‌های فطری.

نوعی شناخت خدا که نیازی به آموزش و فراگیری ندارد، خداشناسی فطری است، و اگر نوعی گرایش به سوی خدا و پرستش او در هر انسانی باشد، می‌توان آن را خداپرستی فطری نامید. اما نه خداشناسی و نه خداپرستی، آنگونه آگاهانه نیست که انسان را از تلاش عقلانی یا استمداد از پیامبران برای شناخت خداوند، بی‌نیاز کند.[۱۱]. فطری بودن خداشناسی، هم دلیل نقلی و هم دلیل عقلی - فلسفی اقامه کرده‌اند. نمونه‌هایی از آن دلایل بدین قرار است:

دلیل نقلی

از آیات و روایات، نیک بر می‌آید که خداشناسی، فطری است. بدین معنا که ما پیشتر معرفتی نسبت به خداوند داشته ایم، ولی آن را فراموش کرده ایم؛ پیامبران ما را به تأمل در آفاق و انفس خواندند، تا به شناخت فطری آگاهی پیدا کنیم؛ یعنی انبیا نگفتند که ای مردم بدانید که خدا وجود دارد؛ بلکه گفتند: «ای مردم، بدانید که می‌دانید خدا وجود دارد». قرآن نیز می‌فرماید: ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ[۱۲]. به تعبیر امام علی(ع) «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ‌...»[۱۳]. همچنین هنگامی که از امیرالمؤمنین علی(ع) پرسیدند که آیا پروردگارت را هنگام پرستش دیده‌ای، فرمود: من عبادت نمی‌کنم پروردگاری را که ندیده‌ام؛ «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ‌». وقتی پرسیدند چگونه دیده‌ای، فرمود: «لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»[۱۴]؛ «چشم‌ها هنگام نظر افکندن، او را نمی‌یابند، بلکه دل‌ها با حقایق ایمان او را می‌بینند». در اینجا دو پرسش روی می‌نماید:

  1. در چه زمانی انسان به این شناخت و رؤیت قلبی نائل شده است؟
  2. آیا شناخت و رؤیت قلبی خدا، اختصاص به برخی انسان‌ها دارد، یا تمامی انسان‌ها از چنین معرفتی برخوردارند؟

آیه «میثاق» در قرآن از زمانی سخن می‌گوید که پروردگار از پشت بنی آدم، فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفته، پرسید: «آیا من پروردگارتان نیستم؟» گفتند: «آری؛ گواهی دادیم»[۱۵]. از این آیه به خوبی برمی‌آید که گفت‌وگویی میان خدا و همه انسان‌ها صورت گرفته است، و همه آنان به خداوندی خدا و اینکه او پروردگار هستی است، اعتراف و شهادت داده‌اند تا بهانه‌ای برای آنان در روز قیامت نباشد. در روایتی از امام صادق(ع) درباره «میثاق» آمده است: «شناخت خدا در قلب‌ها ثابت ماند، آنان موقف میثاق را فراموش کردند و روزی به پادشان خواهد آمد و اگر این مسئله نبود، کسی نمی‌دانست آفریننده و روزی‌رسانش کیست»[۱۶]. همان امام بزرگوار درباره معرفت قلبی نیز می‌فرماید: «كَانَ ذَلِكَ مُعَايَنَةَ اللَّهِ فَأَنْسَاهُمُ الْمُعَايَنَةَ وَ أَثْبَتَ الْإِقْرَارَ فِي صُدُورِهِمْ»[۱۷]؛ «آنچه در آیه میثاق آمده است، معاینه خدا بود. پس از آن، خداوند معاینه را از یاد آنان برد و اقرار را در قلب‌هایشان ثابت و استوار ساخت». از امام صادق(ع) سؤال شد: آیا مؤمنان در روز قیامت خدا را مشاهده خواهند کرد؟ امام فرمود: «بلی، و قبل از روز قیامت نیز او را مشاهده کرده‌اند». پرسید: در چه زمانی؟ امام فرمود: «وقتی که به آنان گفته شد: «ألست بربکم قالوا بلی». آنگاه امام مدتی سکوت کرد و سپس فرمود: «همانا مؤمنان در دنیا و قبل از قیامت نیز خدا را مشاهده می‌کنند. آیا اکنون خدا را نمی‌بینی؟... مشاهده قلبی، همچون نگریستن با چشم نیست»[۱۸]. از تعابیر دیگر امام علی(ع) چنین بر می‌آید که معرفت خدا با سرشت انسان عجین شده و از بدو خلقت انسان، چنین معرفتی ملازم او بوده بوده است:

  1. «اللَّهُمَّ... فَطَرْتَ الْعُقُولَ عَلَى مَعْرِفَتِكَ‌»[۱۹].
  2. «فَاطِرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِهِ»[۲۰].

بنابراین ویژگی‌های معرفت فطری خدا چنین است:

  1. سابقه آن به پیش از جهان کنونی برمی‌گردد؛ یعنی عالم ذر که خداوند در آن با انسان‌ها عهد و میثاق بسته است.
  2. در ابتدا شناخت خدا، در نهایت شدت و عمق بوده است؛ به طوری که از آن تعبیر به مشاهده و معاینه شده است.
  3. انسان، موقف آن میثاق و شدت این شناخت را فراموش کرده است؛ اما اصل معرفت به خدا و اقرار به آن در جان و روح او باقی است و در همین جهان با درجات متفاوت به یاد او می‌آید.
  4. معرفت قلبی خدا در انحصار گروهی خاص از انسان‌ها نیست؛ بلکه خداوند در آغاز خلقت، خویش را به همه انسان‌ها شناسانده و از همه آنان در این باره اقرار گرفته است. بنابراین معرفت خود را با سرشت انسان، عجین کرده است.

امام باقر(ع) در تفسیر این جمله پیامبر اکرم(ص) که فرموده‌اند: «هر مولودی بر فطرت متولد می‌شود» می‌فرمایند: «يَعْنِي عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ فَذَلِكَ قَوْلُهُ: ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ[۲۱]»[۲۲]؛ «مراد از فطرت، معرفت به این امر است که خدا خالق او است و این آیه نیز به همین مطلب اشاره دارد: اگر از آنان بپرسی که چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده است، خواهند گفت: خدا»[۲۳]. بنابراین همه انسان‌ها حتی فرزندان مشرکان، هنگام تولد معرفت خدا را همراه خود دارند و با فطرت الهی متولد می‌شوند. اصل معرفت خدا در روح و جان آدمی باقی است و در جهان کنونی به درجات مختلف به یاد انسان می‌آید، و راه‌های عقلی خداشناسی در واقع تنبه و یادآوری این رؤیت فطری خدا در ایستگاه الست است. مورخ شهیر، مسعودی نیز در ابتدای کتاب مروج الذهب خطبه بسیار لطیفی را از حضرت علی(ع) نقل کرده است. در این خطبه ضمن بیان عظمت رسول الله(ص) آمده است که ایشان عهد و میثاق عالم ذر را فرا یاد مردم می‌آورد. «فضل محمد(ص) في ظاهر الفترات، فدعي الناس ظاهرا و باطنا و ندبهم سرا و إعلانا و استدعي(ص) التنبيه على العهد الذي قدمه إلى الذر قبل النسل»[۲۴].[۲۵].

تفسیر فلسفی

براساس مبانی فلسفی، انسان چنان آفریده‌ای است که در اعماق قلبش یک رابطه پنهانی با خدا دارد. اگر او قلب و دل خود را اصلاح و زیر و رو کند و به اعماق قلب خود راه بیابد، به این رابطه پی برده، خدا را شهود خواهد کرد. در فلسفه به اثبات رسیده است که معلولی که دارای مرتبه‌ای از تجرد است، درجه‌ای از علم حضوری به علت هستی بخش خود را خواهد داشت[۲۶]. از آنجا که خدا، علة العلل و خالق تمام مخلوقات از جمله نفس انسانی است، نفس مجرد انسانی مرتبه‌ای از علم حضوری به خداوند را دارا است؛ هر چند این علم حضوری ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه باشد و بر اثر ضعف و، آلودگی، تفسیرهای مختلف و نادرست را نیز برتابد. بنابراین نفس انسانی، نسبت به علت حقیقی خود - که خداوند است - علم حضوری دارد و می‌توان این امر را نوعی معرفت فطری به خدا دانست.[۲۷].

برهان فطرت از دیدگاه متفکران غربی

در جهان غرب از برهان فطرت با نام برهان «اجماع عام» یاد می‌شود؛ هر چند که می‌توان برهان تجربه دینی را نیز به وجهی به فطرت برگرداند. سیسرون، سنکا، کلمنت اسکندرانی، هربرت اهل چربری، افلاطونیان کمبریج، گاسندی و کرونیوس از طرفداران این برهانند. در سال‌های اخیر شمار بسیاری از متکلمان مشهور کاتولیک و پروتستان از این برهان حمایت کرده‌اند. رودلف ایسلر در کتاب خود به نام فرهنگ مفاهیم فلسفی این برهان را در میان دلایل معروف وجود خدا، در ردیف پنجم اهمیت قرار داده است. پل ادواردز می‌گوید: به نظر می‌رسد که این ارزیابی صحیحی از جایگاه این برهان در تاریخ فلسفه باشد. جان استوارت میل بر آن بود که این برهان در توده انسان‌ها تأثیر بیشتری - نسبت به براهینی که منطقاً کمتر انتقاد پذیرند - دارد[۲۸]. برناردو بویدر وجویس، ادعای دیگری دارند. بویدر در کتاب الهیات طبیعی آن را برهانی که فی نفسه ارزش مطلقی دارد، لحاظ کرده، می‌گوید: «اجماع عام ملل را در قبول خدا باید ندای عقل عام فرض کرد که دلیل قانع‌کننده‌ای در مورد حقیقت ارائه می‌دهد». او بعدها اعلام کرد که این برهان قطعیت مطلق ندارد؛ مگر هنگامی که به برهان علت اولی ضمیمه شود. اما جویس، نویسنده قرن بیستم، که یکی از کامل‌ترین و واضح‌ترین قرائت‌ها را از این برهان دارد، بسیار خوش‌بین‌تر است. او این برهان را بدون هیچ شرطی «دلیل معتبر بر وجود خدا» محسوب کرده است[۲۹].

براهینی که فلاسفه در این باره مطرح کرده‌اند، به دو گروه تقسیم می‌شوند: یک. براهینی که در آنها عمومیت اعتقاد به خدا، شاهدی بر فطری بودن نفس اعتقاد است؛ یا اینکه لازمه آرمان‌ها و نیازهایی است که آنها غریزی و فطری‌اند. بنابراین آن اعتقاد باید درست باشد. به این نوع براهین، تفسیرهای زیست شناختی می‌گویند. دو. براهینی که عمومیت اعتقاد به خدا، به انضمام این ادعا که معتقدان برای رسیدن به این عقیده از عقل بهره گرفته‌اند، به عنوان دلیلی بر وجود خدا محسوب می‌شود. این نوع براهین را، قیاس‌های ذوحدین ضد شکاکیت نیز نامیده‌اند. در اینجا به نمونه‌هایی از آنها اشاره می‌کنیم. ۱. تقریر سنکا: ما عادت داریم که برای اعتقاد عمومی انسان‌ها، اهمیت فراوانی قائل شویم و این را یک برهان قانع‌کننده می‌انگاریم. ما از احساسی که در ضمیر انسان قرار دارد، استنباط می‌کنیم که خدایانی وجود دارند و هیچ قوم و ملتی نبوده که آنها را انکار کند؛ هر چند که بسیار دور از قانون و تمدن بوده‌اند[۳۰]. ۲. تقریر هاج: همه قوا و احساس‌های ذهنی و بدنی ما، متعلقات مناسب خود را دارند. وجود این قوا، وجود آن متعلقات را ایجاب می‌کند، بنابراین، چشم با ساختاری که دارد، ایجاب می‌کند که نوری باشد تا دیده شود، و گوش بدون صوت و صدا، تبیین و درک نخواهد شد. به همین طریق احساس و میل مذهبی ما، وجود خدا را ایجاب می‌کند[۳۱]. ۳. تقریر جویس: انسان‌ها شیفته آزادی عملند و از هر موجودی با قدرت برتر متنفرند. اگر تقریباً همه انسان‌ها نسبت به مدیر مطلق خود یقین کامل دارند، این فقط به سبب ندای عقل است که بسیار روشن و قطعی است. همه انسان‌ها، چه متمدن و چه غیر متمدن، به طور یکسان در این اعتقاد مشترکند که حقایق طبیعت و ندای وجدان، ما را وامی‌دارد که وجود خدا را به عنوان حقیقت قطعی تصدیق کنیم. اگر تمامی انسان‌ها در این نوع اعتقاد در اشتباه باشند، مستلزم آن است که عقل نقصی دارد و جست‌وجوی حقیقت برای انسان بیهوده است. در آن صورت شکاکیت محض تنها راه چاره خواهد بود. ولی همه ما بر این امر مصریم که عقل انسان اساساً معتبر است. و از آنجا که عقل اساساً قابل وثوق است، شکاکیت عمومی یک راه بدیل جدی برای پذیرش حکم وجود خدا نیست. بنابراین اعتقاد به وجود خدا درست است[۳۲]. ناگفته نماند که انگیزه انسان به سوی خدا عقل او است نه تمایلات او؛ زیرا اعتقاد به خدا برخلاف تمایلات اولیه او است. اگر همه مردم در این استنتاج عقلی خطا کرده باشند، دیگر به هیچ یک از احکام عقل نمیتوان اعتماد کرد و اعتقاد داشت و این یعنی شکاکیت مطلق. بنابراین یا باید گزاره «خدا وجود دارد» را صادق دانست، یا در همه گزاره‌ها تردید کرد. ما نمیتوانیم در همه گزاره‌ها تردید کنیم، پس باید بپذیریم که قضیه «خدا وجود دارد»، صادق است.[۳۳].

منابع

پانویس

  1. «به زودی نشانه‌های خویش را در گستره‌های بیرون و پیکره‌های درونشان نشان آنان خواهیم داد تا بر آنها روشن شود که او راستین است؛ آیا بسنده نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است؟» سوره فصلت، آیه ۵۳.
  2. «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره روم، آیه ۳۰.
  3. نهج البلاغه، خطبه ١.
  4. الکافی، ج۱، ص۱۳۹، ح۱۵.
  5. نهج البلاغه، خطبه ۱۱۰؛ صدوق، علل الشرایع، ص۲۴۷، ح۱؛ برقی، ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، ج۱، ص۴۵۱، ح۱۰۴۰؛ طوسی الامالی، ص۲۱۶، ح۳۸۰؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۱۴۹.
  6. مهج الدعوات، ص۱۵۴؛ بحار الانوار، ج۹۵، ص۴۰۳، ح۳۴.
  7. نهج البلاغه، خطبه ۵۷.
  8. «سپاس خداوند را، آفریننده آسمان‌ها و زمین، همان که فرشتگان دارنده دو دو، و سه سه، و چهار چهار، بال را پیام‌رسان گمارده است؛ در آفرینش هر چه بخواهد می‌افزاید، بی‌گمان خداوند بر هر کاری تواناست» سوره فاطر، آیه ۱.
  9. احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج۴، ص۵۱۰؛ ابن اثیر جزری، النهایه، ج۳، ص۴۵۷؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۵، ص۵۶.
  10. «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره روم، آیه ۳۰.
  11. محمدرضایی، محمد، مقاله «برهان‌های اثبات وجود خدا»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۴.
  12. «پس پند بده که تنها تو پند دهنده‌ای» سوره غاشیه، آیه ۲۱.
  13. نهج البلاغه، خطبه ١.
  14. الکافی، ج۱، ص۹۸؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۹.
  15. ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، زاده‌های آنها را برآورد و از آنان بر خودشان گواهی گرفت که آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی می‌دهیم؛ مبادا که در رستخیز بگویید ما از این ناآگاه بودیم» سوره اعراف، آیه ۱۷۲.
  16. برقی، أبو جعفر، المحاسن، ج۱، ص۳۷۶.
  17. برقی، أبو جعفر، المحاسن، ج۱، ص۴۳۸.
  18. صدوق، التوحید، ص۱۱۷.
  19. مهج الدعوات، ص۱۵۴؛ بحار الانوار، ج۹۵، ص۴۰۳، ح۳۴.
  20. الکافی، ج۱، ص۱۳۹، ح۵.
  21. «و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده است؟ می‌گویند: خداوند، بگو: سپاس، خداوند راست اما بیشتر آنان نمی‌دانند» سوره لقمان، آیه ۲۵.
  22. ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ «و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده است؟ می‌گویند: خداوند، بگو: سپاس، خداوند راست اما بیشتر آنان نمی‌دانند» سوره لقمان، آیه ۲۵؛ ﴿قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ «بگو ای قوم من! هر چه می‌توانید کرد انجام دهید من نیز خواهم کرد، به زودی خواهید دانست که سرانجام (نیکوی) جهان واپسین از آن کیست؛ به راستی ستمگران رستگار نمی‌گردند» سوره انعام، آیه ۱۳۵.
  23. صدوق، التوحید، ص۳۳۱؛ کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۲، ص۱۳.
  24. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ص۳۳.
  25. محمدرضایی، محمد، مقاله «برهان‌های اثبات وجود خدا»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۷.
  26. علامه طباطبایی، نهایه الحکمه، ص۲۳۵.
  27. محمدرضایی، محمد، مقاله «برهان‌های اثبات وجود خدا»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۹.
  28. ر.ک: پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمه علیرضا جمالی نسب و محمد محمدرضایی، ص۱۰۵.
  29. ر.ک: پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمه علیرضا جمالی نسب و محمد محمدرضایی، ص۱۰۶.
  30. پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمه علیرضا جمالی نسب و محمد محمدرضایی، ص۱۰۸.
  31. پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمه علیرضا جمالی نسب و محمد محمدرضایی، ص۱۱۳.
  32. پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمه علیرضا جمالی نسب و محمد محمدرضایی، ص۱۱۵.
  33. محمدرضایی، محمد، مقاله «برهان‌های اثبات وجود خدا»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۲۰.