امام حسین در زمان معاویه
نامه توبیخآمیز امام (ع) به معاویه، درباره ستمها و بدعتهایش
در کتاب أنساب الأشراف آورده شده: معاویه به حسین بن علی (ع) نوشت: اما بعد، درباره تو، خبر اموری به من رسیده که دوست دارم تو را از آنها دور ببینم. اگر خبر درست باشد، از تو نمیپذیرم - و به جانم سوگند، کسی که دست وفا و عهد داده و پیمان بسته، سزاوار وفا کردن است- و اگر نادرست باشد، تو کامرواترین مردم به آن هستی و حظ خود میبری و به عهد خدا، وفا میکنی. پس مرا وادار مکن که از تو ببرم و به تو بدی نمایم، که من هر گاه سرزنشت کنم، انکارم میکنی و هر گاه به من نیرنگ بزنی، به تو نیرنگ میزنم. پس، از در هم شکستن اجتماع این امت و بازگرداندن آنها به فتنه، پروا کن؛ چراکه تو مردم را آزمودهای و تجربه کردهای و پدرت از تو برتر بود و همه این افرادی که به تو پناه آوردهاند، گرد او جمع شده بودند و گمان نمیبرم که آنچه را برای پدرت تباه کردند، برای تو به سامان آورند. پس به خود و دینت بنگر «و کسانی که یقین ندارند، تو را سبک نکنند»[۱].
حسین (ع) در پاسخ نوشت: «اما بعد، نامهات به من رسید. نوشته بودی که درباره من، خبرهایی به تو رسیده که آنها را دوست نداری و اگر درست باشد، از من نمیپذیری، و [کسی] جز خداوند، به سوی نیکوییها راه نمینماید و بر آنها استوار نمیدارد. اما سخن چینی انجام شده برای تو را چاپلوسان سخن چین تفرقهافکن در میان جماعت، انجام دادهاند. من سر جنگ و مخالفت با تو ندارم. سوگند به خدا، آن را وا نهادهام و من از این وا نهادن، از خدا میترسم و گمان نمیکنم خداوند از این که دشمنی با تو را کنار گذاشتهام، خشنود باشد و درباره تو و دوستان متجاوز ملحدت - که حزب ستمکاران و دار و دسته شیطاناند- کمترین عذری را از من بپذیرد.
آیا تو حجر بن عدی و یارانش را به ستم نکشتی؛ آنان که نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعتها را دهشتناک میشمردند و از سرزنش هیچ سرزنشگری در راه خدا نمیترسیدند؟ این قتل را پس از امان دادن به آنها، با همه وثیقهها و سوگندهای غلیظ، انجام دادی. آیا تو قاتل عمرو بن حمق، صحابی پیامبر (ص)، نیستی که عبادت، فرسودهاش کرده بود و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟ آیا تو زیاد بن سمیه را که بر بستر عبید (برده ثقیف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندی، در حالی که پیامبر (ص) فرموده بود: فرزند، متعلق به بستر [- زوجیت] است و برای زناکار، سنگ است؟
تو سنت پیامبر خدا را وا نهادی و به عمد، با فرمان او مخالفت کردی و از سر تکذیب، هوس خود را دنبال کردی، بیآنکه ره نمودی از جانب خدا داشته باشی. سپس زیاد را بر کوفه و بصره مسلط کردی تا دستان مسلمانان را قطع کند و چشمان آنان را با میله داغ، بر کند و به شاخههای نخل بیاویزد. گویی تو از امت نیستی و امت هم از تو نیستند، که پیامبر (ص) فرمود: هر کس بیگانهای را جزء خاندان قومی حساب کند که خویشاوند آنان نیست، ملعون است. آیا تو همان نیستی که زیاد ابن سمیه به تو نوشت: حضرمیان، بر دین علی هستند. و تو به او نوشتی: هر کس را که بر دین علی و اندیشه اوست، بکش. و او هم به فرمان تو، آنان را کشت و مثله کرد؟ دین علی (ع)، دین محمد (ص) است که بر سر آن با پدرت میجنگید؛ کسی که تو با بستن خود به آیین او، بر این جایگاه نشستهای و اگر آن نبود، برترین شرف تو، زحمت ترتیب دادن دو سفر زمستانی و تابستانی قریش در طلب شراب بود. گفتهای: به خودت و دینت و به امت بیندیش و اجتماع و الفت امت را نشکن و مردم را به فتنه باز نگردان. من فتنهای بزرگتر از فرمان روایی تو بر این امت، نمیشناسم و برای خود و دینم، رأیای برتر از جهاد با تو نمیدانم. اگر جهاد کنم، مایه نزدیکی من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم، گناهی است که از فراوانی کوتاهیام در آن، از خدا مغفرت میطلبم و از خدا میخواهم که به درستترین کار، موفقم بدارد. اما زیان نیرنگ تو با من، بیش از هر کس دیگر، به خودت میرسد، مانند همین کار تو با این چند تنی که آنان را کشتی و مثلهشان نمودی، با آنکه آنان، در حال صلح با تو بودند؛ نه با تو جنگیده و نه پیمانت را شکسته بودند، و فقط از چیزی (قیامی) ترسیدی که اگر هم آنان را نمیکشتی، پیش از آنکه آنها کاری کنند، میمردی و یا آنان پیش از رسیدن به آن، میمردند. پس - ای معاویه - قصاص را در پیش رو داری. به حساب، یقین داشته باش و بدان که خدا، نوشتهای دارد که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست، جز آنکه آن را بر شمرده است. خدا فراموش نمیکند دستگیر کردنهایت را به خاطر گمان و بدبینی، و کشتن اولیا را از روی شبهه و تهمت، و بیعت گرفتنت را از مردم برای پسرت، آن جوان نابخرد شرابخوار و سگباز! جز این نمیدانم که خود را تباه کردی و دینت را هلاک نمودی و امانتت را خوردی و مردمت را فریفتی و جایگاهی از آتش برای خود بر گرفتی. پس دور باد قوم ستمکار از رحمت خداوند!»[۲].[۳]
رویاروییهای مستقیم امام (ع) با معاویه
در کتاب تاریخ الیعقوبی آمده است که: معاویه به حسین بن علی (ع) گفت: ای ابو عبدالله! دانستی که ما، شیعیان پدرت را کشتیم، بر آنها حنوط مالیدیم، کفنشان نموده، سپس بر آنان نماز خواندیم و دفنشان کردیم؟! حسین (ع) فرمود: «به خدای کعبه سوگند، بر ضد خودت، حجت آوردی؛ اما ما - به خدا سوگند - اگر پیروان تو را بکشیم، نه آنان را کفن میکنیم و نه حنوط بر آنها میمالیم و نه بر آنان نماز میخوانیم و نه آنان را به خاک میسپاریم»[۴].
از کتاب نثر الدر نقل شده است که: چون معاویه حجر بن عدی و یارانش را کشت، در همان سال، امام حسین (ع) را دید و گفت: ای ابو عبدالله! آیا به تو خبر دادهاند که با حجر و یارانش - که پیروان پدرت بودند - چه کردهام؟ فرمود: «نه». گفت: ما آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آنان نماز خواندیم. امام حسین (ع) خندید و سپس فرمود: «ای معاویه! روز قیامت، این گروه، دشمن تو خواهند بود. هان! به خدا سوگند، اگر ما چنین کاری را با پیروان تو بکنیم، نه آنان را کفن میکنیم و نه بر ایشان نماز میخوانیم. به من خبر رسیده که به ابو الحسن (علی (ع)) ناسزا میگویی و بر بنی هاشم، عیب میگیری و به ستیز با آنان برخاستهای. به خدا سوگند، زه کمان دیگری را میکشی و جایی جز هدفت را نشانه رفتهای[۵] و دشمنی را از جایی نزدیک، برای خود خریدهای. تو از کسی پیروی میکنی که سابقه ایمان ندارد و نفاقش هم تازه نیست و به سود تو نظر نداده است. تو خود بیندیش یا [او را] رها کن» و مقصودش، عمرو عاص بود[۶].[۷]
پذیرفتن عطایای معاویه و سرزنش او و خردهگیری بر او
امام صادق به نقل از پدرش امام باقر (ع) میفرماید: حسن و حسین (ع) بر معاویه عیب میگرفتند و از او انتقاد میکردند؛ ولی عطایایش را میپذیرفتند[۸].[۹]
از امام باقر (ع) آورده شده است که: حسن (ع) و حسین (ع) عطایای کسی مانند معاویه را میپذیرفتند؛ زیرا آن دو، سزاوار عطایایی که به دستشان میرسید، بودند. آنچه فرمانروایان به زور مسلط شده، در دست دارند، بر خود آنان حرام است؛ ولی بر مردم، رواست، اگر از راه درست به آنان برسد و آن را به حق بگیرند[۱۰].
در کتاب علل الشرائع آمده: حسن و حسین، فرزندان علی (ع)، آنچه را معاویه میداد، میگرفتند؛ اما به اندازه بال مگسی از آن را برای خود و خانواده شان هزینه نمیکردند[۱۱].
از کتاب کشف الغمةنقل شده: روایت شده هنگامی که معاویه به مکه رسید، مالی فراوان و لباسهایی متعدد و عباهایی کامل، به حسین (ع) رساند؛ اما او همه را باز گرداند و هیچ کدام را نپذیرفت[۱۲].[۱۳]
برخورد امام حسین (ع) با هدایای معاویه
بر پایه برخی گزارشها، سیره عملی امام حسن و امام حسین (ع)، پذیرفتن هدیههای معاویه بوده است. این گزارشها، جدا از مباحث فقهی درباره حلیت و حرمت هدایای سلطان جائر، قابل تأملاند. حتی اگر این هدایا مطلقا یا با شرایط ویژهای حلال باشند، جنبه تاریخی و سیاسی این گزارشها را باید بررسی کرد. با آن همه سوابق دشمنی میان خانواده امام علی (ع) و معاویه، چگونه میتوان باور کرد که فرزندان امام، هدایای معاویه را قبول کنند؟ آیا آنان به اهداف سیاسی معاویه از این بخششها، پی نمیبردند؟ آیا پذیرفتن هدیههای معاویه، تأیید عملی حکومت معاویه به شمار نمیآمد؟ و سرانجام، چه مصلحتی ایجاب میکرد که آنان هدایای دشمن کینهتوز اهل بیت (ع) را بپذیرند؟ پاسخ، این است که بیتردید، کاری که موجب تأیید عملی حکومت آل ابوسفیان بر جامعه اسلامی باشد، از فرزندان امام علی (ع) سر نمیزده است در این رابطه نکات زیر شایان توجه است. اولاً، پذیرفتن هدایای معاویه از سوی امام حسین (ع)، هنگامی تأیید حکومت وی به شمار میآمد که امام در مقابل جنایات او سکوت کند؛ ولی از آنجا که امام (ع) با صراحت، از معاویه انتقاد میکرد، نقشه زیرکانه وی نقش بر آب میشد و بدینسان، پذیرش هدیه او، باعث تأیید حکومتش نبود، چنان که در حدیثی از امام باقر (ع) میخوانیم: «إِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ (ع) كَانَا يَغْمِزَانِ مُعَاوِيَةَ وَ يَقُولَانِ فِيهِ وَ يَقْبَلَانِ جَوَائِزَهُ»[۱۴]. حسن و حسین (ع) از معاویه عیب میگرفتند و از او انتقاد میکردند؛ ولی عطایایش را میپذیرفتند. ثانیاً، در جایی که ممکن بود پذیرفتن هدایای معاویه، تأیید حکومت وی محسوب شود و یا نپذیرفتن آن، ضربهای به حکومتش بزند، امام (ع) هدایای او را نمیپذیرفت، چنان که در جریان آمدن معاویه به مکه و ارسال اموال و هدایای فراوان برای امام حسین (ع)، ایشان از پذیرفتن آنها خودداری کرد. اما مصلحت و حکمتی که در پذیرفتن هدایای معاویه در غیر اینگونه موارد وجود داشت، تشنجزدایی در جامعه اسلامی از یک سو، و تأمین نیاز جمعی از مستمندان از سوی دیگر بود؛ زیرا امام حسن (ع) و امام حسین (ع) آن هدایا را به مصرف زندگی شخصی خود نمیرساندند و همه را صرف نیازمندان میکردند[۱۵].
جلوگیری امام (ع) از ازدواج یزید با دختر عبدالله بن جعفر
جویریة بن اسماء نقل میکند: معاویة بن ابی سفیان، دختر عبدالله بن جعفر را برای پسرش یزید، خواستگاری کرد. عبدالله با حسین (ع) مشورت نمود. حسین (ع) فرمود: «آیا به او دختر میدهی، در حالی که از شمشیرهایشان خون ما میچکد؟! او را به پسر برادرت، قاسم بن محمد بده». عبدالله گفت: من بدهکارم. حسین (ع) فرمود: «ملک بغیبغه را بردار و بدهیات را از آن، ادا کن که تو خود میدانی عمویت علی بن ابی طالب در آنجا چه کارها کرده است». عبدالله نیز او را به همسری قاسم در آورد[۱۶].[۱۷]
تهدید امام (ع) توسط معاویه، برای وفادار ماندن به بیعت خود
در کتاب الطبقات الکبری آورده شده: مروان بن حکم، به معاویه نوشت: من ایمن نیستم که حسین به کمین آشوبی ننشسته باشد و به گمانم، گرفتاری طولانیای با حسین داشته باشید. پس معاویه به حسین (ع) نوشت: هر کس با خدا عهد و پیمان میبندد، سزاوار وفا کردن است. به من خبر دادهاند که برخی از مردم کوفه، تو را به درگیری فرا خواندهاند، حال آنکه عراقیان را آزمودهای؛ کار را برای پدر و برادرت تباه کردند. پس، از خدا پروا کن و پیمان را به یاد داشته باش، که هر گاه تو با من حیله کنی، با تو حیله میکنم. حسین (ع) در جواب او نوشت:... و معاویه دوباره بر اساس خبرهایی که به او رسیده بود، به حسین (ع) نوشت: من گمان میبرم که در سر، خیال قیام میپروری و دوست داشتم که در روزگار من باشد تا آن را بر تو نادیده بگیرم[۱۸].[۱۹]
سخنرانی امام (ع)، یک سال پیش از مرگ معاویه
در کتاب سلیم بن قیس آمده است که: یک سال پیش از مرگ معاویه، حسین بن علی (ع) حج گزارد و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر نیز با او بودند. حسین (ع) حاجیان بنی هاشم را از مرد و زن و وابستگان و پیروانشان، و نیز هر کس از انصار را که خود یا خانوادهاش میشناخت، گرد آورد و سپس پیکهایی فرستاد که: «هیچ یک از اصحاب پیامبر (ص) را که امسال به حج آمدهاند و به صلاح و عبادت معروفاند، فرو مگذارید، مگر آنکه برایم گردشان بیاورید». بیش از هفتصد نفر در خیمههای حسین (ع) در سرزمین منی گرد آمدند. بیشتر این افراد، از تابعیان و حدود دویست نفر نیز از اصحاب پیامبر (ص) و غیر آنان بودند. حسین (ع) میان آنان به سخن ایستاد و پس از حمد و ثنای خداوند، فرمود: «اما بعد، این طاغوت، با ما و پیروانمان، آن کرده که دیدهاید و میدانید و پیش روی شماست. من میخواهم پرسشی از شما بکنم. اگر راست گفتم، تصدیقم کنید و اگر دروغ گفتم، تکذیبم کنید. به حق خدا بر شما و حق پیامبر خدا و حق نزدیکیام به پیامبرتان، چون از این جا رفتید و گفتهام را نقل کردید و هر آن کس از یاوران قبیلهتان را که از او ایمن بودید و به وی اعتماد داشتید، فرا خواندید، آنان را به آنچه از حق ما میدانید، فرا بخوانید؛ چراکه من بیم دارم که این موضوع (امامت)، از یاد برود و حق، مغلوب شود و از میان برود، «هر چند خداوند، تمامکننده نور خویش است؛ اگرچه کافران را ناخوش آید»[۲۰]». و حسین (ع) چیزی از قرآن را که در حق ایشان نازل شده بود، فرو ننهاد، جز آنکه آن را خواند و تفسیر کرد و هیچ حدیثی از آنچه پیامبر (ص) درباره پدر، برادر، مادر، خودش و خاندانش فرموده بود، وا ننهاد، جز آنکه روایتش کرد و درباره همه اینها، صحابه میگفتند: «آری، آری. [این را از پیامبر] شنیدیم و دیدیم» و تابعی میگفت: «آری، آری. آن را فردی از صحابه برای من نقل کرده که او را راستگو و امین میدانم.»..[۲۱].[۲۲]
منتظر مرگ معاویه بودن، برای قیام
در کتاب الارشاد کلبی، مدائنی و دیگر سیرهنویسان آوردهاند که چون حسن بن علی (ع) درگذشت، شیعیان در عراق، به جنب و جوش در آمدند و به حسین (ع) نامه نوشتند و از او خواستند که معاویه را خلع کند و برای خود، بیعت بگیرد؛ اما حسین (ع) خودداری کرد و به یاد آنان آورد که میان او و معاویه، عهد و پیمانی است که شکستن آن، برای او روا نیست، [پس باید صبر کنند] تا آنکه مدتش بگذرد و اگر معاویه مرد، در این باره میاندیشد[۲۳].
از کتاب أنساب الأشرافنقل شده است که: هنگامی که حسن بن علی (ع) درگذشت، شیعیان در خانه سلیمان بن صرد خزاعی، گرد آمدند و پسران جعده - که مادرش ام هانی دختر ابوطالب، و پدرش هبیرة بن ابی وهب مخزومی بود - نیز با آنان بودند. آنان به حسین (ع) نامه تسلیتی نوشتند و در آن گفتند: خداوند برایت بزرگتر از آنکه رفت، جانشین سازد! ما شیعیانت، خود را مانند تو مصیبتزده میدانیم و به اندوهت، اندوهناکیم و به شادیات شادیم و فرمانت را چشم به راهیم. پسران جعده نیز در نامهای، حسننظر کوفیان به حسین (ع) و علاقهشان به آمدن وی و انتظار کشیدن آنها را به او خبر دادند... حسین (ع) به آنان نوشت: «من امید میبرم که رأی برادرم - که خدایش رحمت کند - در صلح، و رأی من در جهاد با ستمگران، درست و استوار باشد[۲۴]. پس، تا زمانی که پسر هند زنده است، حرکتی نکنید، خود را پنهان و قصدتان را پوشیده بدارید و خود را از شک جاسوسان بپایید. پس اگر حادثهای برای او پیش آمد و من زنده بودم، نظرم به شما میرسد، إن شاء الله»[۲۵].[۲۶]
منابع
پانویس
- ↑ ﴿وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ﴾ «و مبادا آنان که اهل یقین نیستند تو را سبکسار گردانند» سوره روم، آیه ۶۰.
- ↑ «كَتَبَ مُعاوِيَةُ إلَى الحُسَيْنِ بنِ عَلِيٍّ (ع): أمّا بَعْدُ، فَقَدِ انتَهَت إلَيَّ عَنكَ اُمورٌ أرغَبُ بِكَ عَنْهَا، فَإِنْ كانَت حَقّا لَم اُقارَّكَ عَلَيها، ولَعَمري إنَّ مَن أعطى صَفقَةَ يَمينِهِ وعَهدَ اللّهِ وَ مِيثَاقَهُ لَحَرِيٌّ بِالوَفاءِ. وَ إنْ كانَتْ باطِلاً فَأَنتَ أسعَدُ النّاسِ بِذلِكَ، وَ بِحَظِّ نَفسِكَ تَبدَأُ، وَ بِعَهدِ اللّهِ توفي، فَلا تَحمِلني عَلى قَطيعَتِكَ وَالإِساءَةِ بِكَ، فَإِنّي مَتى اُنكِركَ تُنكِرني، وَ مَتى تَكِدني أكِدْكَ، فَاتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الاُمَّةِ وأن يَرجِعوا عَلى يَدِكَ إلَى الفِتنَةِ، فَقَد جَرَّبتَ النّاسَ وَ بَلَوتَهُم، وأبوكَ كانَ أفضَلَ مِنكَ، وقَد كانَ اجتَمَعَ عَلَيهِ رَأيُ الَّذينَ يَلوذونَ بِكَ، ولا أظُنُّهُ يَصلُحُ لَكَ مِنهُم ما كانَ فَسَدَ عَلَيهِ، فَانظُر لِنَفسِكَ ودينِكَ «وَ لَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ. فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ (ع): أمّا بَعدُ، فَقَد بَلَغَني كِتابُكَ تَذكُرُ أنَّهُ بَلَغَتكَ عَنّي اُمورٌ تَرغَبُ عَنها، فَإِنْ كانَتْ حَقّاً لَم تُقارَّني عَلَيها، ولَن يَهدِيَ إلَى الحَسَناتِ وَيُسَدِّدَ لَها إلَا اللّهُ. فَأَمّا ما نُمِّيَ إلَيكَ فَإِنّما رَقّاهُ المَلّاقونَ المَشّاؤونَ بِالنَّمائِمِ، المُفَرِّقونَ بَيْنَ الجَميعِ، وَ مَا أرِيدُ حَربا لَكَ وَ لَا خِلافَاً عَلَيكَ، وَايمُ اللّهِ لَقَد تَرَكتُ ذلِكَ وأنَا أخافُ اللّهَ في تَركِهِ، وما أظُنُّ اللّهَ راضِيَاً عَنّي بِتَركِ مُحاكَمَتِكَ إلَيهِ، وَ لَا عاذِري دونَ الإِعذارِ إلَيهِ فيكَ وفي أولِيائِكَ القاسِطينَ المُلحِدينَ، حِزبِ الظّالِمينَ وأولِياءِ الشَّياطينِ. ألَستَ قاتِلَ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ وأصحابِهِ المُصَلّينَ العابِدينَ، الَّذينَ يُنكِرونَ الظُّلمَ ويَستَعظِمونَ البِدَعَ وَلا يَخافونَ فِي اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ، ظُلما وعُدوانا، بَعدَ إعطائِهِمُ الأَمانَ بِالمَواثيقِ وَالأَيمانِ المُغَلَّظَةِ؟ أوَلَستَ قاتِلَ عَمرِو بنِ الحَمِقِ صاحِبِ رَسولِ اللّهِ (ص)، الَّذِي أبلَتهُ العِبادَةُ وصَفَّرَت لَونَهُ وأنحَلَت جِسمَهُ؟ أوَلَستَ المُدَّعِيَ زِيادَ بنَ سُمَيَّةَ المَولودَ عَلى فِراشِ عُبَيدِ عَبدِ ثَقيفٍ، وزَعَمتَ أنَّهُ ابنُ أبيكَ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ (ص): «الوَلَدُ لِلفِراشِ وَ لِلعاهِرِ الحَجَرُ»، فَتَرَكتَ سُنَّةَ رَسولِ اللّهِ (ص) وخالَفتَ أمرَهُ مُتَعَمِّدا، وَاتَّبَعتَ هَواكَ مُكَذِّبا بِغَيرِ هُدىً مِنَ اللّهِ، ثُمَّ سَلَّطتَهُ عَلَى العِراقَينِ فَقَطَعَ أيدِي المُسلِمينَ وَسَمَلَ أعيُنَهُم، وصَلَبَهُم عَلى جُذوعِ النَّخلِ؛ كَأَنَّكَ لَستَ مِنَ الاُمَّةِ وكَأَنَّها لَيسَت مِنكَ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ (ص): «مَن ألحَقَ بِقَومٍ نَسَبا لَيسَ لَهُم فَهُوَ مَلعونٌ»؟ أوَلَستَ صاحِبَ الحَضرَمِيّينَ الَّذينَ كَتَبَ إلَيكَ ابنُ سُمَيَّةَ أنَّهُم عَلى دينِ عَلِيٍّ، فَكَتَبتَ إلَيهِ: اُقتُل مَن كانَ عَلى دينِ عَلِيٍّ ورَأيِهِ؟ فَقَتَّلَهُم ومَثَّلَ بِهِم بِأَمرِكَ، ودينُ عَلِيٍّ دينُ مُحَمَّدٍ (ص) الَّذي كانَ يَضرِبُ عَلَيهِ أباكَ، وَالَّذِي انتِحالُكَ إيّاهُ أجلَسَكَ مَجلِسَكَ هذا، ولَولا هُوَ كانَ أفضَلُ شَرَفِكَ تَجَشُّمَ الرِّحلَتَينِ في طَلَبِ الخُمورِ. وقُلتَ: اُنظُر لِنَفسِكَ ودينِكَ وَالاُمَّةِ، وَاتَّقِ شَقَّ عَصَا الاُلفَةِ، وأن تَرُدَّ النّاسَ إلَى الفِتنَ! فَلا أعلَمُ فِتنَةً عَلَى الاُمَّةِ أعظَمَ مِن وِلايَتِكَ عَلَيها، ولا أعلَمُ نَظَرا لِنَفسي وديني أفضَلَ مِن جِهادِكَ، فَإِن أفعَلهُ فَهُوَ قُربَةٌ إلى رَبّي، وإن أترُكهُ فَذَنبٌ أستَغفِرُ اللّهَ مِنهُ في كَثيرٍ مِن تَقصيري، وأسأَلُ اللّهَ تَوفيقي لِأَرشَدِ اُموري. وأمّا كَيدُكَ إيّايَ، فَلَيسَ يَكونُ عَلى أحَدٍ أضَرَّ مِنهُ عَلَيكَ، كَفِعلِكَ بِهؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذينَ قَتَلتَهُم ومَثَّلتَ بِهِم بَعدَ الصُّلحِ مِن غَيرِ أن يَكونوا قاتَلوكَ ولا نَقَضوا عَهدَكَ، إلّا مَخافَةَ أمرٍ لَو لَم تَقتُلهُم مِتَّ قَبلَ أن يَفعَلوهُ، أو ماتوا قَبلَ أن يُدرِكوهُ. فَأَبشِر يا مُعاوِيَةُ بِالقِصاصِ، وأيقِن بِالحِسابِ، وَاعلَم أنَّ للّهِ كِتاباً لا يُغادِرُ صَغيرَةً ولا كَبيرَةً إلّا أحصاها، ولَيسَ اللّهُ بِناسٍ لَكَ أخذَكَ بِالظِّنَّةِ، وقَتلَكَ أولِياءَهُ عَلَى الشُّبهَةِ وَالتُّهمَةِ، وأخذَكَ النّاسَ بِالبَيعَةِ لِابنِكَ غُلامٍ سَفيهٍ يَشرَبُ الشَّرابَ ويَلعَبُ بِالكِلابِ، ولا أعلَمُكَ إلّا خَسِرتَ نَفسَكَ، وأوبَقتَ دينَكَ، وأكَلتَ أمانَتَكَ، وغَشَشتَ رَعِيَّتَكَ، وتَبَوَّأتَ مَقعَدَكَ مِنَ النّارِ، فَبُعداً لِلقَومِ الظّالِمينَ!» (أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۲۸؛ الإمامة والسیاسة، ج۱، ص۲۰۱).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۰۸.
- ↑ کنایه از این که آنان را کافر میشمریم؛ «قَالَ مُعاوِيَةُ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ (ع): يا أبا عَبدِ اللّهِ! عَلِمْتَ أنّا قَتَلنا شيعَةَ أبيكَ، فَحَنَّطناهُم وكَفَّنّاهُم وصَلَّينا عَلَيهِم ودَفَنّاهُم؟ فَقالَ الحُسَينُ: حَجَجتُكَ ورَبِّ الكَعبَةِ، لكِنّا وَاللّهِ إنْ قَتَلنا شيعَتَكَ مَا كَفَنّاهُم وَلَا حَنَّطناهُم ولا صَلَّينا عَليْهِمْ وَلَا دَفَنّاهُمْ» (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۱).
- ↑ دو مثل عربیاند، برابر با مثل فارسی: «سنگ دیگران را به سینه میزنی».
- ↑ «لَمَّا قَتَلَ مُعَاوِيَةُ حُجْرَ بْنَ عَدِيٍّ وَ أَصْحَابَهُ، لَقِيَ فِي ذَلِكَ الْعَامِ الْحُسَيْنَ (ع) فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَلْ بَلَغَكَ مَا صَنَعْتُ بِحُجْرٍ وَ أَصْحَابِهِ مِنْ شِيعَةِ أَبِيكَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: إِنَّا قَتَلْنَاهُمْ وَ كَفَّنَّاهُمْ وَ صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ. فَضَحِكَ الْحُسَيْنُ (ع) ثُمَّ قَالَ: خَصَمَكَ الْقَوْمُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، يَا مُعَاوِيَةُ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ وَلَّيْنَا مِثْلَهَا مِنْ شِيعَتِكَ مَا كَفَّنَّاهُمْ وَ لَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ، وَ قَدْ بَلَغَنِي وُقُوعُكَ فِي أَبِي الْحَسَنِ وَ قِيَامُكَ [بِهِ] وَ اعْتِرَاضُكَ بَنِي هَاشِمٍ بِالْعُيُوبِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ أَوْتَرْتَ غَيْرَ قَوْسِكَ، وَ رَمَيْتَ غَيْرَ غَرَضِكَ، وَ تَنَاوَلْتَهَا بِالْعَدَاوَةِ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ، وَ لَقَدْ أَطَعْتَ امْرَأً مَا قَدُمَ إِيمَانُهُ، وَ مَا حَدُثَ نِفَاقُهُ، وَ مَا نَظَرَ لَكَ فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ أَوْ دَع - یزید: عمروبن العاص» (نثر الدر، ج۱، ص۳۳۵؛ نزهة الناظر، ص۸۲، ح۷).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۱۲.
- ↑ «أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ (ع) كَانَا يَغْمِزَانِ مُعَاوِيَةَ وَ يَقُولَانِ فِيهِ، وَ يَقْبَلَانِ جَوَائِزَهُ» (قرب الإسناد، ص۹۲، ح۳۰۸).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۸۴.
- ↑ «قَدْ كَانَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ (ع) يَقْبَلَانِ جَوَائِزَ الْمُتَغَلِّبِينَ مِثْلِ مُعَاوِيَةَ لِأَنَّهُمَا كَانَا أَهْلًا لِمَا يَصِلُ إِلَيْهِمَا مِنْ ذَلِكَ وَ مَا فِي أَيْدِي الْمُتَغَلِّبِينَ عَلَيْهِمْ حَرَامٌ وَ هُوَ لِلنَّاسِ وَاسِعٌ إِذَا وَصَلَ إِلَيْهِمْ فِي خَيْرٍ وَ أَخَذُوهُ مِنْ حَقِّهِ»؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۲۳، ح۱۲۲۳.
- ↑ «وَ كَانَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ (ع) يَأْخُذَانِ مِنْ مُعَاوِيَةَ الْأَمْوَالَ فَلَا يُنْفِقَانِ مِنْ ذَلِكَ عَلَى أَنْفُسِهِمَا وَ لَا عَلَى عِيَالِهِمَا مَا تَحْمِلُهُ الذُّبَابَةُ بِفِيهَا» (علل الشرائع، ص۲۱۸؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۳، ح۲).
- ↑ «رُوِيَ أنَّ مُعاوِيَةَ لَمّا قَدِمَ مَكَّةَ وَصَلَهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ (ع)] بِمَالٍ كَثيرٍ وَ ثِيابٍ وافِرَةٍ وكُسُواتٍ وافِيَةٍ، فَرَدَّ الجَميعَ عَلَيهِ ولَم يَقبَل مِنهُ» (کشف الغمة، ج۲، ص۲۳۴؛ مطالب السؤول، ص۷۳).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۱۳.
- ↑ قرب الإسناد، ص۹۲، ح۳۰۸.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۱۵.
- ↑ «خَطَبَ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ ابنَةَ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، فَشاوَرَ عَبدُ اللّهِ حُسَيناً (ع)، فَقالَ: أتُزَوِّجُهُ وسُيوفُهُم تَقطُرُ مِن دِمائِنا؟! ضُمَّها إلَى ابنِ أخيكَ القَاسِمِ بنِ مُحَمَّدٍ. قالَ: إنَّ عَلَيَّ دَيناً، قالَ: دونَكَ البُغَيبِغَةَ، فَاقْضِ مِنْها دَينَكَ؛ فَقَد عَلِمتَ مَا كَانَ يَصْنَعُ فِيهَا عَمُّكَ. فَزَوَّجَهَا مِنَ القَاسِمِ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۱۲، ش۳۸۹).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۱۷.
- ↑ «كَتَبَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ إلى مُعَاوِيَةَ: إنّي لَسْتُ آمَنُ أن يَكونَ حُسَينٌ مُرصِداً لِلْفِتْنَةِ، وَ أَظُنُّ يَومَكُمْ مِنْ حُسَينٍ طَويلاً. فَكَتَبَ مُعاوِيَةُ إلَى الحُسَينِ (ع): إنَّ مَن أعْطَى اللّهَ صَفقَةَ يَمينِهِ وَعَهدَهُ لَجَديرٌ بِالوَفاءِ، وَقَد اُنبِئتُ أنَّ قَوْمَاً مِنْ أَهْلِ الكُوفَةِ قَد دَعَوكَ إلَى الشِّقاقِ؛ وَأهْلُ العِراقِ مَنْ قَد جَرَّبتَ، قَدْ أفسَدوا عَلى أبِيكَ وأخيكَ، فَاتَّقِ اللّهَ وَاذكُرِ الميثاقَ، فَإِنَّكَ مَتى تَكِدني أكِدكَ. فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ (ع):... وَ كَتَبَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ أيْضَاً فِي بَعْضِ مَا بَلَغَهُ عَنهُ: إنّي لَأَظُنُّ أنَّ في رَأسِكَ نَزوَةً، فَوَدِدتُ أنّي أدرَكتُها فَأَغفِرُها لَكَ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۴۰؛ تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۵).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۱۷.
- ↑ ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ «بر آنند که نور خداوند را با دهانهاشان خاموش کنند و خداوند کاملکننده نور خویش است هر چند کافران نپسندند» سوره صف، آیه ۸.
- ↑ «لَمَّا كَانَ قَبْلَ مَوْتِ مُعَاوِيَةَ بِسَنَةٍ، حَجَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ (ع) وَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبَّاسٍ وَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ مَعَهُ. فَجَمَعَ الحُسَينُ (ع) بَنِي هَاشِمٍ، رِجالَهُم وَ نِساءَهُمْ وَمَوالِيَهُم وَشِيعَتَهُمْ مَن حَجَّ مِنْهُمْ، وَمِنَ الأَنْصَارِ مِمَّنْ يَعْرِفُهُ الحُسَيْنُ (ع) وَأهلُ بَيتِهِ. ثُمَّ أرسَلَ رُسُلاً: لَا تَدَعُوا أحَدَاً مِمَّنْ حَجَّ العامَ مِنْ أصْحَابِ رَسولِ اللّهِ (ص) المَعروفينَ بِالصَّلاحِ وَالنُّسُكِ إلَا اجمَعوهُم لِي. فَاجْتَمَعَ إلَيهِ بِمِنىً أكثَرُ مِن سَبعِمِئَةِ رَجُلٍ وَهُمْ فِي سُرادِقِهِ، عامَّتُهُم مِنَ التّابِعينَ، وَ نَحوٌ مِنْ مِئَتَي رَجُلٍ مِنْ أصحابِ النَّبِيِّ (ص)، وَ غَيرِهِمْ. فَقَامَ فِيهِمُ الحُسَينُ (ع) خَطِيبَاً، فَحَمِدَ اللّهَ وَأثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعْدُ، فَإِنَّ هذَا الطّاغِيَةَ قَد فَعَلَ بِنَا وَ بِشِيعَتِنَا مَا قَدْ رَأَيتُمْ وَعَلِمْتُم وَشَهِدْتُمْ، وَ إنِّي اُرِيدُ أنْ أسْأَلَكُمْ عَنْ شَيءٍ، فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقوني وَإنْ كَذَبْتُ فَكَذِّبُونِي: أسْأَلُكُمْ بِحَقِّ اللّهِ عَلَيكُم وَحَقِّ رَسُولِ اللّهِ وَحَقِّ قَرابَتي مِن نَبِيِّكُمْ، لَمّا سَيَّرتُم مَقَامِي هذَا، وَوَصَفتُمْ مَقَالَتِي، وَدَعَوْتُم أجْمَعينَ فِي أنْصَارِكُمْ مِنْ قَبائِلِكُمْ مَنْ أمِنتُمْ مِنَ النّاسِ وَوَثِقتُمْ بِهِ، فَادْعُوهُمْ إلى مَا تَعلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا؛ فَإِنّي أتَخَوَّفُ أنْ يَدرُسَ هذَا الأَمرُ وَيَذهَبَ الحَقُّ وَيُغلَبَ ﴿وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾. وما تَرَكَ شَيئا مِمّا أنزَلَ اللّهُ فِيهِمْ مِنَ القُرآنِ إلّا تَلاهُ وَفَسَّرَهُ، وَلَا شَيئا مِمّا قالَهُ رَسولُ اللّهِ (ص) فِي أبِيهِ وَأخِيهِ وَاُمِّهِ وَ فِي نَفْسِهِ وَ أهْلِ بَيتِهِ إلّا رَواهُ. وَ كُلُّ ذلِكَ يَقُولُ الصَّحَابَةُ: اللّهُمَّ نَعَمْ، قَد سَمِعْنَا وَشَهِدْنَا وَيَقولُ التَّابِعِيُّ: اللّهُمَّ قَد حَدَّثَني بِهِ مَنْ اُصَدِّقُهُ وَأَأتَمِنُهُ مِنَ الصَّحَابَةِ...» (کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۷۸۸، ح۲۶).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۱۸.
- ↑ «رَوَاهُ الْكَلْبِيُّ وَ الْمَدَائِنِيُّ وَ غَيْرُهُمَا مِنْ أَصْحَابِ السِّيرَةِ قَالُوا: لَمَّا مَاتَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع) تَحَرَّكَتِ الشِّيعَةُ بِالْعِرَاقِ وَ كَتَبُوا إِلَى الْحُسَيْنِ (ع) فِي خَلْعِ مُعَاوِيَةَ وَ الْبَيْعَةِ لَهُ فَامْتَنَعَ عَلَيْهِمْ وَ ذَكَرَ أَنَّ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُعَاوِيَةَ عَهْداً وَ عَقْداً لَا يَجُوزُ لَهُ نَقْضُهُ حَتَّى تَمْضِيَ الْمُدَّةُ فَإِنْ مَاتَ مُعَاوِيَةُ نَظَرَ فِي ذَلِكَ» (الارشاد، ج۲، ص۳۲؛ روضة الواعظین، ص۱۸۹).
- ↑ گمان نرود که امام حسن و امام حسین (ع)، با هم اختلاف نظر داشتهاند؛ بلکه تصمیم هر دو امام، بر اساس مقتضیات زمان بود. در گزارشهای متعددی آمده است که امام حسین (ع) نیز در روزگار معاویه، قیام را صلاح نمیدانست. امام حسین (ع) در این نامه، بر این نکته پا میفشرد که هر دو امام، مظهر آرزو و استواری میان این امت هستند و تفاوت عملکرد آنها، تابع شرایط مختلف در زمانهای متفاوت است.
- ↑ «لَمَّا تُوُفِّيَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ (ع) اجْتَمَعَتِ الشّيعَةُ وَمَعَهُمْ بَنُو جَعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ بنِ أبي وَهَبٍ المَخْزومِيِّ - وَاُمُّ جَعدَةَ اُمُّ هانِئٍ بِنتُ أبي طالِبٍ - فِي دارِ سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ، فَكَتَبوا إلَى الحُسَينِ (ع) كِتاباً بِالتَّعزِيَةِ، وَقَالُوا فِي كِتَابِهِم: إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ فيكَ أعظَمَ الخَلَفِ مِمَّن مَضى، وَ نَحنُ شيعَتُكَ المُصَابَةُ بِمُصيبَتِكَ، المَحزونَةُ بِحُزنِكَ، المَسرورَةُ بِسُرورِكَ، المُنتَظِرَةُ لِأَمرِكَ. وَ كَتَبَ إلَيهِ بَنُو جَعْدَةَ يُخبِرونَهُ بِحُسْنِ رَأيِ أهْلِ الكُوفَةِ فِيهِ وَحُبِّهِمْ لِقُدومِهِ وَتَطَلُّعِهِم إلَيهِ... فَكَتَبَ [الحُسَينُ (ع)] إلَيْهِمْ: إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ رَأيُ أخِي رَحِمَهُ اللّهُ فِي المُوادَعَةِ، وَرَأيي فِي جِهَادِ الظَّلَمَةِ رُشدَاً وَ سَداداً، فَالصَقُوا بِالأَرْضِ وَأخفُوا الشَّخْصَ، وَاكتُمُوا الهَوى، وَاحْتَرِسوا مِنَ الأَظِنّاءِ مادامَ ابنُ هِندٍ حَيّا، فَإِنْ يَحدُثْ بِهِ حَدَثٌ وَأنَا حَيٌّ يَأتِكُم رَأيي إنْ شاءَ اللّهُ» (أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۶۶).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۲۰.