بنی عدی بن ربیعه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۰۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

نسب بنی عدی بن ربیعه

این طایفه در شمار اعراب کهلانی[۱] و از شاخه‌های بنی معاویة بن کنده‌اند که نسب از عدی بن ربیعة بن معاویة بن حارث بن معاویة بن حارث بن معاویة بن ثور بن مرتّع بن معاویة بن کندة بن عفیر می‌‌برند[۲]. عدی بن ربیعه از همسری به نام لمیس بنت امری‌ء القیس بن حارث الولّاده صاحب فرزندانی به نام‌های جبله و حجر و از همسر دیگر خود ماویه بنت سیحان بن ذهل بن معاویه دارای پسری به نام حارث شد[۳] که نسل او را در زمین انتشار دادند. از این طایفه که با نسبت «العدوی» از افراد آن یاد می‌‌شود[۴]، شعب و متفرعات متعدی انشعاب یافته است که از مهمترین آنها می‌‌توان به نام بنی جبلة بن عدی[۵]، بنی حارث بن عدی[۶]، بنی مرة بن حجر بن عدی[۷] بنی أشاة[۸] و آل اشعث بن قیس[۹] اشاره کرد.[۱۰]

منازل و مساکن بنی عدی

بنی عدی بن ربیعه و طوایفش - که به «بنی عدی» شهرت داشتند، - اصالتی یمنی داشتند و در مناطقی مانند غمر ذی کنده -که در نزدیکی مکه قرار داشت- ساکن بودند[۱۱]. این منطقه، پیوسته به نام کندیان مشهور و معروف بود و چهار قبیله صدف، تجیب، عباد و بنی معاویه کنده در آن سکونت داشتند[۱۲] حضرموت هم که در پیش و پس از اسلام، بطون عمده‌ای از کندیان را -عمدتاً در قسمت شرقی یمن- در خود جا داده بود، از مناطق اصلی کندیان و نیز طایفه بنی عدی بن ربیعه به شمار می‌رفت[۱۳]. پس از اسلام و در پی فتوحات اسلامی، جمعی از آنان در سرزمین‌های مفتوحه از جمله عراق و به‌ویژه کوفه[۱۴]، شام[۱۵]، حمص[۱۶] جزیره[۱۷] و رهاء[۱۸] کوچ کردند و در این مناطق سکنی گزیدند. فروعات این طایفه اعم از شاخه‌های بنی حارث بن عدی[۱۹]، بنی جبلة بن عدی[۲۰] و بنی مرة بن حجر[۲۱] در شهر کوفه، مسجدی مختص خود داشتند که نشان از انبوهی جمعیت آنان در این شهر دارد.[۲۲]

بنی عدی و تاریخ جاهلی این قوم

پس از مرگ حارث بن عمرو - بزرگترین و مشهورترین ملوک دولت بنی کنده، - و با به راه افتادن جنگ داخلی بین فرزندان حارث و در پی آن با کشتاری که منذر از بازماندگان آنها به راه انداخت[۲۳]، فرمانروایی از آنان منقرض شد[۲۴] و باقیمانده کِندیان از حیره و نجد، به مساکن نخستین خود در حَضرموت بازگشتند[۲۵] در پی این واقعه، حکومت از نسل بنی آکل المُرار خارج شد و به دست بنی جبلة بن عدی بن ربیعه – از طوایف بنی‌معاویة الاکرمین بن حارث - افتاد[۲۶]. معدیکرب بن جبله، جدّ اشعث، که از ملوک قدرتمند عرب به شمار رفته و توسط «اعشی» شاعر مشهور، در قصاید چهارگانه‌اش ستوده شده است، از جمله پادشاهان این تیره است که عهده‌دار ریاست این قبیله گردید[۲۷]. پس از کشته شدن او، فرزندش قیس الاشجّ[۲۸] حاکم بر کندیان شد و چون بواسطه خیانتش به بنی مراد، در جنگ با آنان کشته شد[۲۹]، پسرش معدیکرب معروف به «اشعث»[۳۰] به ریاست کندیان دست یافت[۳۱]. اشعث در صدد خونخواهی پدر برآمد، ولی به اسارت در آمد و مجبور شد تا جهت آزادی خود، سه‌هزار شتر فدیه بپردازد[۳۲]. اشعث در نوبه دیگر، با شکستن پیمان صلح و حسن همجواری خود با بنی حارث بن کعب - یکی از طوایف بزرگ مَذحِج - حمله برد اما در این جنگ نیز شکست خورد و بار دیگر اسیر شد و تعهد کرد تا برای آزادی خود دویست ماده شتر جوان فدیه دهد، ولی صد شتر پرداخت و از پرداخت ما بقی آن طفره رفت[۳۳].

از روؤسای کنده در پیش از اسلام با نام «ملوک کنده» یاد می‌‌شد؛ اما واقع امر این است که این پادشاهان از پادشاهی جز نامی نداشتند و آن‌گونه که ابن‌شَبه[۳۴]، یعقوبی[۳۵]، یاقوت[۳۶] و بلاذری[۳۷] بر ما معلوم داشته‌اند شاهان چهارگانه کنده -مِخوَس، مَشرَح، جَمد، أبضَعَه- فقط مالک دره‌های خود بودند. اینان عنوان ملک را از اجدادشان به ارث می‌بردند و به آن افتخار می‌جستند و آن‌گونه که از رفتار امرؤالقیس[۳۸] شاعر و اشعث بن قیس برمی‌آید، جاه‌طلبی آنان را وامی‌داشت تا با این عنوان بر رقبای خود برتری جویند.[۳۹]

بنی عدی و تعامل با رسول خدا(ص)

پذیرش اسلام

مردم این طایفه در سال دهم هجری مسلمان شدند و در پی آن جمعی از ایشان با حضور در هیأت اعزامی کنده به مدینه رفتند و اعلان مسلمانی نمودند[۴۰]. این گروه شصت[۴۱] یا هشتاد[۴۲] نفره با ریاست اشعث بن قیس در حالی که با تبختر و غرور خاصی خود را آراسته بودند و جبه‌های حریر سیاه حاشیه دار پوشیده و دیباهای زربفت که جقه‌های زرین داشت بر تن کرده بودند، به مدینه رفته، وارد مسجد النبی(ص) شدند. رسول خدا(ص) فرمودند: «مگر شما مسلمان نشده اید. گفتند: چرا، فرمودند: پس اینها چیست که بر تن کرده اید». در پی دستور پیامبر(ص) به کندن این لباسها از تن، آنان لباس‌های حریر خود را از تن در آوردند و سپس با رسول خدا(ص) به گفتگو پرداختند[۴۳]. نقل است اشعث در این دیدار به حضرت گفت: «ای پیامبر خدا(ص) ما فرزندان آکل المراریم[۴۴] و تو هم فرزند آکل المراری». نبی خاتم(ص) خندید و فرمود: «عباس بن عبدالمطلب و ربیعة بن حارثه را بدین نسب منسوب دارید»[۴۵] سپس فرمود: «ما فرزندان بنی نضر بن کنانه ایم مادر خود را بدنام نمی‌کنیم و پدر خویش را انکار نمی‌کنیم». اشعث هم خطاب به قوم خود ابراز داشت که از این به بعد هر کس خود را به بنی آکل المرار منتسب کند بر او هشتاد تازیانه خواهد زند[۴۶]. این گروه پس از اعلان مسلمانی عازم سرزمین خود شدند. در زمان بازگشت، حضرت به هر یک از آنان ده اوقیه و به اشعث دوازده اوقیه عطا فرمود[۴۷].

علاوه بر شخصیت‌های یاد شده، از حجر بن عدی و برادرش هانی بن عدی بن معاویة بن جبله کندی[۴۸]، شریح بن مکدد بن مره[۴۹]، حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی[۵۰]، یزید بن کبش بن هانی[۵۱]، هانی بن حارث بن جبله[۵۲]، معدی کرب بن حارث بن لحی بن شرحبیل[۵۳]، عدی بن همام بن مرة بن حجر بن عدی[۵۴]، شرحبیل بن معدیکرب بن معاویة بن جبلة بن عدی، - پسر عمو یا به نقلی عموی اشعث بن قیس - معروف به «عفیف کندی»[۵۵]-[۵۶] هانی بن حجر بن معاویة بن جبلة بن عدی[۵۷]، إبراهیم بن حجر بن معدی کرب أعرج -خواهرزاده اشعث بن قیس-[۵۸] ابراهیم بن قیس کندی -برادر اشعث بن قیس-[۵۹] سیف بن قیس بن معدی کرب[۶۰] و بشیر بن أودج بن أبی کرب بن جبله و برادرش قیس بن أودج[۶۱] هم، به عنوان دیگر وفود کنندگان بر پیامبر(ص) و احتمالاً از همراهان اشعث بن قیس در وفد به مدینه نام برده شده است.[۶۲]

بنی عدی و حضور در وقایع عصر نبوی(ص)

علاوه بر اخبار وفد، از دیگر اخبار بنی عدی بن ربیعه در دوران حیات پیامبر(ص) می‌‌توان به خبر پرچمداری حجر بن عدی کندی برای رسول خدا(ص)[۶۳] و همراهی او با پیامبر(ص) در یکی از سفرهای حج یاد کرد[۶۴]. همچنین نقل برخی گزارشات مبنی بر ازدواج قتیله بنت قیس با رسول خدا(ص) نیز از دیگر اخبار این قوم است. قتیله بنت قیس -خواهر اشعث بن قیس- که به نقل از برخی منابع در یمن ساکن بود با وساطت برادرش اشعث که به حضور رسول خدا(ص) شرفیاب شده بود، به ازدواج پیامبر(ص) در آمد اما پیش از آنکه به مدینه برسد، حضرت از دنیا رفت[۶۵]. برخی نیز، او را از زنانی دانسته‌اند که خود را به پیامبر(ص) بخشیده بود. در برابر این اقوال، برخی نیز ازدواج قتیله بنت قیس را از اساس منکر شده، گزارشات ازدواج او یا هر زن دیگری از کنده را با رسول خدا(ص)، را مردود دانستند[۶۶]. قتیله، بعد از رحلت نبی خاتم(ص) بمانند برادرش اشعث به جمع شورشیان علیه حکومت مدینه موسوم به رده پیوست[۶۷].[۶۸]

بنی عدی و واقعه ارتداد قبایل

پس از به خلافت رسیدن ابوبکر، مسلمانان منطقه حَضَرمَوت یمن (قبیله کِنده و طوایف آن) به دو گروه تقسیم شدند. برخی علاوه بر پذیرش اسلام و اقامه نماز، زکات می‌‌پرداختند، اما عده ای دیگر از پرداخت زکات خودداری کردند[۶۹]. با اعلام دریافت زکات از سوی زیاد بن لبید که از سوی پیامبر(ص) و سپس ابوبکر، عامل جمع‌آوری زکات در این منطقه بود، مردم، برخی با خشنودی و برخی با ناخشنودی، زکات اموال خود را تحویل می‌‌دادند. نقل است روزی جوانی یکی از شتران مورد علاقه خود را به عنوان «زکات» تحویل داد، اما چندی بعد با توسّل به یکی از بزرگان کنده، به نام حارثه بن سراقه، از زیاد خواست که آن را پس دهد و شتر دیگری بگیرد[۷۰]. حارثه تقاضای جوان را به زیاد رساند، اما زیاد با ردّ درخواست وی، او را متّهم به کفر نمود[۷۱]. او وقتی سرسختی زیاد را دید، خود شتر را گرفت و به جوان برگرداند و به او گفت: «اگر کسی با تو سخنی گفت، بینی او را با شمشیر بزن» حارثه انگیزه خود را از مخالفت آشکار کرد و با صراحت گفت: ما در زمان حیات پیامبر(ص)، فرمانبر او بودیم. امروز نیز اگر مردی از اهل بیت او جانشینش گردد، از او فرمان خواهیم برد. اما ابن ابی قحافه (ابوبکر) بر عهده ما هیچ بیعت و طاعتی ندارد. او با سرودن اشعار زیر، نافرمانی خود و قبیله‌اش را به ابوبکر اعلام کرد: اَطَعْنا رسولَ اللّهِ اذ كانَ وسطَنا فيا عجباً ممّن يُطيع ابابكر *** و ما لبني تيم بن مُرّة اِمرَةٌ علينا و لاتلكَ القبائلُ من الأسر *** لِانَّ رسولَ اللّهِ اَوْجَبَ طاعةً و اولي بمااستولي عليهِم من الأمر[۷۲] اشعث نیز قبیله خود را به وحدت و یکپارچگی فرا خواند و گفت: از دادن زکات خودداری کنید؛ زیرا من می‌‌دانم عرب از قبیله «بنی تیم» (ابوبکر) پیروی نخواهد کرد و بنی هاشم را رها نمی‌کند. سپس ضمن اشعاری بر این نکته تأکید کرد که: اگر قریش آل محمد(ص) را کنار بگذارد و فرمانروایی را به ابوبکر بدهد، ما قبیله کنده از او به فرمانروایی شایسته تریم[۷۳][۷۴]

زیاد بن لَبید با مشاهده این وضعیت، نزد قبیله بنی ذهل بن معاویه از قبایل کنده رفت و آنها را به پیروی از ابوبکر دعوت نمود. یکی از بزرگان آنها به نام حارث بن معاویه در جواب او گفت: تو ما را به سوی مردی (ابوبکر) دعوت می‌‌کنی که هیچ عهدی بر ما یا شما ندارد. چرا شما اهل بیت پیامبر(ص) را کنار گذاشتید، درحالی که به خلافت سزاوارترند، در حالی که قرآن می‌‌فرماید: «وَ اُولوا الْاَرحامِ بَعضُهم اولی ببعض فی کتابِ اللهّ»[۷۵]شما خلافت را از اهل بیت پیامبر(ص) دور نکردید، مگر به خاطر حسادتی که به آنها داشتید. من نمی‌توانم باور کنم که پیامبر(ص) از دنیا برود و کسی را برای پیروی منصوب نکرده باشد. از پیش ما برو؛ زیرا تو به چیزی دعوت می‌‌کنی که رضای خدا در آن نیست. او در اشعاری، اعتقادات خود را به صراحت بیان کرد. علاوه بر حارث، عرفجه بن عبدالله نیز سخنانی مشابه او بیان کرد و گفت: زیاد را بیرون کنید؛ زیرا صاحب او (ابوبکر) شایسته خلافت نیست و مهاجران و انصار به امور امّت از خود پیامبر(ص) آگاه‌تر نیستند. ابوبکر خلافت را به ستم تصاحب کرده، چون از نزدیکان پیامبر(ص) نیست و باید آن را رها کند[۷۶][۷۷]

کندیان با مواضع روشن خود، زیاد را بیرون کردند و او به هر قبیله ای از قبایل کنده می‌‌رسید، آنان را به پیروی از خلیفه دعوت می‌‌کرد، اما همگان دعوت او را ردّ می‌‌کردند. زیاد بن لبید به مدینه رفت و ابوبکر با تجهیز سپاهی چهارهزار نفره او را بار دیگر به حضرموت فرستاد. در پی آن، برخی از تیره‌های قبیله کنده، به ریاست اشعث بن قیس، اظهار پشیمانی کردند و حاضر به پرداخت زکات شدند؛ زیرا از هجوم دشمن دیرینه شان، قبیله مَذحِج، واهمه داشتند و نمی‌توانستند هم زمان در دو جبهه بجنگند. اما خبر سرکوب برخی از تیره‌های کنده به دست زیاد بن لبید، باعث خشم اشعث بن قیس شد و وی به همراه برخی تیره‌ها، نزدیک شهر «تَریم» با زیاد به مقابله برخاست. سپس زیاد و مهاجر بن امیه مخزومی را، که با لشکری به یاری وی شتافته بود، در تریم محاصره کرد. ابوبکر ناگزیر نامه ای به اشعث نوشت و کوشید با او سازش کند و حتی برای دلجویی آنان اعلان داشت که عامل خود (زیاد) را برکنار می‌‌کند؛ اما فرستاده ابوبکر کشته شد و تریم همچنان در محاصره اشعث ماند. برخی صحابه پیشنهاد کردند که یک سال آنها را از پرداخت زکات معاف دارد، اما ابوبکر مخالفت کرد و گفت: می‌‌خواهد علی(ع) را به جنگ با آنان اعزام کند. این مسأله با مخالفت عمر روبه رو شد و در نهایت، عِکرمة بن ابی جهل به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد فرستاده شد[۷۸]. عکرمه، اشعث را شکست داد و پس از اسارت، او را به مدینه فرستاد. در مدینه، اشعث عصیان خود را نه به انگیزه ارتداد و خودداری از پرداخت زکات، بلکه بر اثر اقدام زیاد به ستم و قتل دانست و تقاضا کرد برای رهایی خود و دیگر اسرای یمنی فدیه بپردازد؛ همچنین، کسانی را که در یمن اسیر بودند، آزاد کند و یاور مسلمانان باشد. در مقابل، ابوبکر، خواهرش امّ فَروه را به همسری وی درآورد. ابوبکر نیز خواستهای وی را پذیرفت و به او احسان نمود[۷۹][۸۰] علاوه بر این گروه، از بشیر بن أودج بن أبی کرب بن جبله و برادرش قیس بن أودج هم در شمار دیگر معترضان حکومت ابوبکر و از تحصن کنندگان و کشته شدگان یوم النّجیر[۸۱] نام برده شده است[۸۲]. اعشی شاعر و دخترش عمرده هم از دیگر مخالفان و معترضان دولت ابوبکر به شمار رفته‌اند[۸۳].[۸۴]

بنی عدی بن ربیعه و فتوحات اسلامی

بنی عدی در کنار دیگر طوایف خود نقشی فعال در فتوحات اسلامی ایفا نمودند که حضور در جنگ‌های قادسیه (۱۴ هجریمدائن (۱۵ هجری)، جلولا (۱۶ هجری)، نهاوند (۲۱ هجری) و یرموک (۱۳هجری) از جمله آن است. حجر بن عدی[۸۵]، شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله[۸۶] و اشعث بن قیس را از حاضران جنگ قادسیه[۸۷] برشمرده‌اند. حجر بن عدی در فتوحات شام از جمله فتح «مرج عذراء» – از مناطق دمشق - نیز مشارکت داشت. حجر را فاتح مرج عذراء[۸۸] گفته‌اند[۸۹] و آورده‌اند وی، نخستین کسی بود که در این منطقه تکبیر گفت و ندای توحید سر داد[۹۰]. حجر در جنگ جلولاء نیز نقش مؤثری داشت[۹۱]. وی در این جنگ با دو هزار سپاهی به کمک لشکر اسلام رفت[۹۲] و در جنگ با پارسیان، فرماندهی جناح چپ لشکر عمرو بن مالک بن نجبه[۹۳] را عهده دار بود[۹۴] اشعث بن قیس هم از دیگر بنی عدوی‌های حاضر در فتوحات بود که علاوه بر نبرد قادسیه، در مدائن، جلولاء، نهاوند و یرموک هم مشارکت داشت[۹۵]. او در جنگ یرموک، یک چشم خود را از دست داد[۹۶]. اشعث بن قیس، در نبرد فتح نهاوند در سال ۲۱ هجری، فرمانده جناح راست سپاه اسلام بود؛[۹۷] ضمن این که او در فتح اصفهان (۲۳ هجری) نیز همراه با کندیان نقشی قابل توجه داشت[۹۸]. او همچنین، در دوران خلافت عثمان، آذربایجان را بار دیگر فتح شد و با اهالی آنجا مصالحه کرد[۹۹]. شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله و حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی را نیز از دیگر بنی عدوی‌هایی گفته‌اند که نامشان در تاریخ به عنوان یکی از شرکت کنندگان در فتوحات اسلامی به ثبت و ضبط رسیده است. شرحبیل بن سمط را از حاضران در فتح حمص در سال ۱۵ هجری دانسته‌اند و گفته‌اند او مقسّم منازل آن در زمان فتح بود[۱۰۰]. حارث بن هانی بن ابی شمر هم، از حاضران یوم ساباط - روستایی نزدیک مدائن - بود. گفته شده زمانی که سعد بن ابی وقاص - فرمانده کل سپاه اسلام - از قادسیه به مدائن می‌‌رفت به منطقه ساباط رسید. اما به ناگاه به محاصره دشمن در آمد و از مسلمانان کمک‌طلبید. یمنی‌های حاضر در منطقه و در رأس آنها حجر بن عدی به کمک او شتافتند و او را از محاصره نجات دادند[۱۰۱].[۱۰۲]

منابع

پانویس

  1. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۶.
  2. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹. نیز ر.ک: ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۳۳۰.
  3. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.
  4. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۳۳۰.
  5. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.
  6. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.
  7. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
  8. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳. در کتاب «الاشتقاق» این نام، «بنی أشاءه» ذکر شده است. (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴)
  9. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۱، ص۱۷۲.
  10. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  11. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۶-۱۶۹.
  12. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۶-۱۶۹.
  13. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۵؛ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸. ابن کلبی از عمرو (افحل) بن ابوکرب بن قیس بن سلمه به عنوان کسی که کنده را از غمر ذی کنده به حضرموت وارد کرده، نام برده است. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۰)
  14. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹ و ۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۵. نیز ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۲۷۰. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹، ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۴۹ و ۱۵۳. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹ و ۱۵۳. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۷۳.
  15. ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۹۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۳۰۲.
  16. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵ و ج۷۲، ص۳۰۲.
  17. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹، ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۴۹ و ۱۵۳. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱.
  18. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹، ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۴۹ و ۱۵۳. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱.
  19. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹.
  20. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹.
  21. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷.
  22. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  23. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵
  24. حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸
  25. ابن حبیب بغدادی، المُحَبِّر، ص۳۷۰؛ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ص۶۵؛ فیلیپ حتی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۱۰۷.
  26. مجهول، مجمل التواریخ و القصص ص۱۷۹؛ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۵۷؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
  27. قفطی، تاریخ الحکماء، ترجمه بهین دارایی، ص۴۹۹.
  28. قیس بن معدی‌کرب به خاطر زخم برداشتن سرش در یکی از جنگ‌ها، به «اشج» معروف بود، (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.)
  29. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۵.
  30. چون موهای سرش همواره ژولیده بود به او «اشعث» می‌‌گفتند. (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۳۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۳۹.)
  31. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۱۴۵.
  32. ابو علی اسماعیل بن القاسم القالی البغدادی، ذیل الامالی و النوادر، ص۱۴۶.
  33. ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، ص۲۸۱. در چگونگی وقوع این جنگ، نقل شده که بنی کنده تحت سه لواء: یکی لواء مطلّع بن هانی بن حجر بن شرحبیل بن حارث معروف به کبش بن هانی، دیگری لواء قشم بن یزید بن ارقم و سومی لواء اشعث خارج شدند. آنان با بنی مقل از طایفه بنی حارث بن کعب –از بزرگترین شاخه‌های قبیله مذحج- روبرو شدند. در جنگی که بین آنها رخ داد کبش و قشعم و نیز فرزندان فروة بن زرارة بن ارقم کشته شدند و اشعث به اسارت سپاه مذحج در آمد (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۵-۱۴۶.) این واقعه توجه نابغه را به خود جلب کرد چندان که در وصف این واقعه چنین سرود:بعد كبش بن هاني‌ء و بني فر وة و الأشعث بن قيس أسيرا *** بعد كبش بن هاني‌ء و بني فر حيث أضحت خيارهم منحورا (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶)
  34. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵.
  35. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱.
  36. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۷۱. (ذیل کلمه حضرموت)
  37. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۹.
  38. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۸۷.
  39. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  40. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۴۵.
  41. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۹۴.
  42. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵.
  43. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۲؛ ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸.
  44. بدیهی است که اشعث بن قیس از نسل معاویة الاکرمین است و این نسب با نسبی که نسب‌شناسان برای بنی آکل المرار برشمرده‌اند، متفاوت است. اما چرا اشعث در اینجا خود را در شمار بنی مرار معرفی می‌‌کند وجوهی محتمل است:
    1. محتمل است که محدثان و مورخان به این امر (نسب) توجهی نداشتند و از این رو بدون توجه به صحت یا سقم این مطلب، به عینه مطالب فوق را ذکر کردند.
    2. این احتمال هم وجود دارد که جمع همراه اشعث بن قیس، بیشتر از فرزندان آکل المرار بودند از این رو اشعث با در نظر گرفتن جمع و وجوه آنان، جمع حاضر را جمیعاً از باب تغلیب، بنی آکل المرار معرفی کرده است.
    3. احتمال دیگری هم که وجود دارد این است که در آن زمان بزرگی شأن و جایگاه اجتماعی و سیاسی بنی آکل المرار در اذهان عرب به حدی بود که بنی کنده به نام آنها شناخته می‌‌شدند. کندی‌ها هم فارق از هر طیف و عشیره ای که بودند، بدین امر افتخار می‌‌کردند و با فخر فروشی به دیگران جمیعاً خود را از فرزندان آنها می‌‌خواندند.
  45. در توضیح علت این انتساب چنین آمده است که عباس و ربیعه بواسطه شغل تجارت پیشگی، دائماً در سرزمین عرب در مسافرت بودند. و چون مردم از نسب شان می‌‌پرسیدند [هم به خاطر امنیت و هم به جهت فخرفروشی و افتخار] می‌‌گفتند: «ما فرزندان آکل المراریم» و به این نسب بزرگی می‌‌کردند. (ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۳۹)
  46. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۳۸-۱۳۹؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۷۲-۷۳.
  47. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸.
  48. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۱.
  49. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۲۷۳-۲۷۴.
  50. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰؛ اصابه۱/۶۹۶
  51. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶.
  52. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج‌۴، ص۶۰۴-۶۰۵؛ ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابه، ج‌۶، ص۴۰۸.
  53. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷. ابن حجر از او با نسبت معد یکرب بن حارث بن شرحبیل بن حارث کندی یاد کرده است.(ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابه، ج‌۶، ص۱۳۹)
  54. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۰۶۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۵۱۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۳۹۶.
  55. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۴؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۳۴۱. او را به جهت تحریم شراب بر خود در جاهلیت «عفیف» لقب دادند. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰)
  56. از عفیف کندی روایت شده که: در زمان جاهلیت که تجارت می‌کردم یک بار برای خرید عطر و سایر لوازم به مکه رفتم و به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شدم. روزی در مسجد نشسته بودیم که ناگاه مردی را دیدیم که از باب صفا وارد شد؛ رنگ رویش به سرخی می‌گرائید و موهایی مجعد داشت و بینی‌اش بلند و کشیده، دندان‌هایش براق و پسندیده، چشم هایش سیاه و گشاده، کف دست‌ها و رویش بسیار زیبا بود و با او جوانی بسیار زیبا بود که تقریبا در سن بلوغ به سر می‌برد. پس از آن دو، زنی وارد شد که زیبایی‌هایش را در پوشش قرار داده بود. آن سه کنار حجرالاسود آمدند و اول آن مرد بر حجر دست کشید و بعد آن جوان و سپس آن زن نیز چنین کردند. سپس خانه را هفت شوط طواف کردند و همین که ظهر شد، مردان در مقابل کعبه به نماز ایستادند و سپس آن زن نیز آمد و پشت سرشان به نماز ایستاد. آن جوان رکوع کرد و پسر هم رکوع کرد و زن هم از آنها پیروی کرد. وقتی آن جوان به سجده رفت، آن پسر و زن هم سجده کردند و به این گونه نماز را به جا آوردند. از عباس پرسیدم: ایشان کیستند و این چه کار شگفتی است که انجام می‌دهند؟ عباس گفت: «آن جوان، برادر زاده‌ام فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است و معتقد است که پروردگارش که آفریننده آسمانها و زمین است او را به این آیین فرمان داده و این دین، در روی زمین، جز این سه نفر پیرو ندارد و آن پسر نیز برادر زاده‌ام فرزند ابوطالب است و آن زن خدیجه دختر خویلد همسر آن جوان است که دعوی پیامبری می‌کند». عفیف پس از مسلمان شدن، افسوس می‌خورد که چرا آن روز به او نگرویدم وگرنه دومین مردی بودم که مسلمان می‌شدم. (شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۹؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۱۰۵؛ قاضی نعمان مغربی، شرح الاخبار، ج۱، ص۱۷۹)
  57. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۴۰۹.
  58. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱. ابن حجر از او با نام و نسب «ابراهیم بن قیس بن حجر بن معدیکرب کندی» یاد کرده است. (ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۶)
  59. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۱۶۰.
  60. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۹۲: ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۱۰.
  61. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
  62. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  63. اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۸۲ به نقل از شهید اول.
  64. ر.ک: حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۵-۴۶۸.
  65. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۶.
  66. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۷.
  67. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۶.
  68. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  69. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  70. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۹-۱۷۰.
  71. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۳۲.
  72. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۰؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۷.
  73. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱-۱۷۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۷-۴۸.
  74. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله «جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)»، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
  75. سوره انفال، آیه ۷۵.
  76. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱-۱۷۶.
  77. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله «جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)»، علی غلامی دهقی، ص۳۴. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۷-۲۳۰.
  78. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۹۶-۱۹۸؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۶-۵۷.
  79. واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۸ـ۲۱۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۴۹ـ۶۸.
  80. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.
  81. النّجیر دژی است در یمن نزدیک حضرموت. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۷۲.)
  82. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
  83. ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۲، ص۳۳۲.
  84. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  85. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.
  86. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳
  87. عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.
  88. از نواحی دمشق، (ر. ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹۱.)
  89. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.
  90. ابن حبیب، المحبر، ص۲۹۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۲. (ابن حجر در ادامه می‌نویسد: «مقدر شده بود که ایشان در همین منطقه که فتح کرده بود به شهادت برسد و دفن گردد». امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۰)
  91. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۷؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰.
  92. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۱.
  93. دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۲۸.
  94. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰.
  95. عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.
  96. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۶۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۱۶۰.
  97. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۴.
  98. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۴۳.
  99. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱-۴۰۳.
  100. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳
  101. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰.
  102. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت