بحث:سرگذشت زندگی امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی
عصر امام حسن مجتبی(ع)
حرکت خوارج با شوریدن بر امیر المؤمنین(ع) و نافرمانی آن بزرگوار هیچگونه امتیازی بر دیگر نافرمانان آن حضرت نظیر طلحه و زبیر و معاویه و دیگران نداشت. این گروه مانند معاویه و طلحه و زبیر از هدفی ویژه برخوردار نبودند. مطالبی که تاریخنگاران به خوارج نسبت داده و گفتهاند: با اینکه خوارج در آغاز، طرفداران امام(ع) بوده و پیرامون حکمیت با امام به نزاع برخاستند- و امام(ع) خود را به نتیجه حکمیت ملزم ندانست، اگر صحیح باشد- دلیل بر این است که این افراد در کمال سادگی و بیاندیشهای قرار داشتند و قربانی توطئهگران بر ضد امیر المؤمنین(ع) شده و قصد فتنهانگیزی در سپاه حضرت داشتند تا امام(ع) را از نبرد با معاویه باز دارند و خود بر او بتازند. کشته شدن خوارج، آثار نامطلوبی در روان جمع زیادی از یاران حضرت به جای نهاد زیرا قربانیان این جنگ وابسته به عشایر کوفه و بصره بودند و اگر کشته شدن خوارج در روان بستگان آنان تأثیر داشت جای شگفتی نبود زیرا هر خویشاوندی با از کف دادن نزدیکان خود چنین احساسی را خواهد داشت. وقتی امیر المؤمنین به کار خوارج پایان داد، ضعف و سستی، عدم همکاری و اختلاف میان یارانش راه یافت، از آنان خواست تا برای جنگ با معاویه با وی همراه شوند و مکرر در جمع آنان سخن گفت، ولی نتیجهای جز عدم همراهی و اختلاف نصیب وی نشد. آنان در پاسخ امام میگفتند: از بس جنگیدیم، ترکشهای ما از تیر خالی. دستهایمان خسته، سرنیزههایمان کند و شمشیرهایمان شکست، به ما فرصت بده تا خود را مجددا مهیا کنیم و با قدرت بیشتر بر دشمن بتازیم، حضرت مدتی همین شیوه را ادامه داد و هراز گاهی آنان را برای حضور در اردوگاه نخیله فرامیخواند، ولی جز افرادی اندک که حضورشان تأثیر چندانی نداشت، کسی به ندای حضرت پاسخ مثبت نداد[۱].
از سویی، اشعث بن قیس و شبث ربعی و امثال آنان قصدی جز تخریب و ایجاد روح عدم همکاری در دلها، نداشتند و در اذهان لشکریان وانمود کرده بودند که علی نیز میبایست مانند عثمان، با نهروانیان برخورد نماید و از آنان درگذرد؛ زیرا آنها افرادی اندک بوده و از ناحیه آنان خطری متوجه علی نمیشد. این سخن را اشعث در جهت ایجاد شکاف در صفوف لشکریان امام(ع)، بر زبان آورد تا دل خویشان و بستگان کشتههای خوارج را پر از کینه و دشمنی علی سازد. سخنان اشعث بین مردم منتشر شد و بر ضعف و سستی و اختلاف و پراکندگی آنان افزود و به معاویه فرصت داد تا با بزرگان و سران آنان بیش از پیش تماس برقرار کند نامههایی که معاویه به آنان میفرستاد و حاوی وعدهها و امید و آرزوها بود و در کنار آن وعدهها، هدایا و پیشکشهایی فوری، که اندکش را بر وعدههای زیاد ترجیح میدادند، نزدشان میفرستاد و با این کار توانست آنان را خریداری کرده و بر امام و پیشوایشان به گونهای بیگانه سازد، که با زبان، دم از اطاعت او میزدند و در دل از او نافرمانی کرده و دست از یاریاش برمیداشتند. عراقیان توطئهگر توانستند، معاویه را به آرزو و آمالش برسانند و روند حرکت امام(ع) را به شکست وادارند و بر سر راه آن بزرگوار دشواریها و مشکلاتی ایجاد کنند که حضرت با سرگرم شدن به آنها بار دوم از رویارویی با شامیان باز بماند. هنوز جنگ نهروان به پایان نرسیده بود که بقایای شکست خوردگان از بیشتر نواحی عراق پدیدار شدند. نبرد نهروان میان خانوارها و قبایل، مشکلاتی بهبار آورد که به آسانی فراموش شدنی نبود، بهویژه دست خیانت پیشگان توطئهگری که در سر سودای معاویه داشتند، با پشتیبانی مالی و ساز و برگ جنگی، آنان را مورد حمایت قرار میدادند و گاهی یک تن، صد یا دویست جنگجو را با خود همراه میساخت، بدینسان، امیر المؤمنین(ع) ناگزیر شد، یکی از یاران خویش را با گروهی جنگجو برای سرکوب متمردان اعزام نماید، این گروه پس از کشتار و آواره ساختن آنان به کوفه باز میگشتند و هنوز استقرار نیافته بودند که گروهی دیگر از متمردان سر به آشوب بر میداشتند.
پس از جنگ نهروان ماجرا به همین منوال سپری میشد، تا اینکه خریت بن راشد، دست به شورش زد، و قبل از فتنهانگیزی، نزد امام آمد و بدو گفت: به خدا سوگند! نه از تو فرمان میبرم و نه پشت سرت نماز میگذارم زیرا تو به حکمیت راضی شدی و از راه حق بازماندی. امام(ع) بدو فرمود: در این صورت از خدای خود نافرمانی کرده و عهد و پیمان خویش را شکستهای و تنها به خود زیان میرسانی و او را به مناظره فرا خواند، خریت گفت: فردا نزدت باز خواهم گشت، حضرت پذیرفت و بدو سفارش فرمود به کسی آزار نرساند و به خون و اموال و نوامیس مردم تعدی روا ندارد و سپس از نزد امام بیرون رفت و دیگر بازنگشت. قبیلهاش بنی ناجیه از او فرمان میبردند وی به اتفاق گروهی از هوادارانش در تاریکی شب در مسیر خود به دو مرد یهودی و مسلمان برخوردند و مسلمان را کشتند و یهودی شبانه نزد امیر المؤمنین به عراق بازگشت و وی را در جریان کار آنان قرار داد و فرمانروا طی نامهای ماجرا را به اطلاع امیر مؤمنان(ع) رساند.
حضرت جمعی از یارانش را بدان سامان گسیل داشت و به آنان دستور داد، خریت و هوادارانش را به اطاعت درآورند و در صورت نپذیرفتن، با آنان بستیزند، بدینترتیب، میان آنان و خریت و طرفداران وی مناظرهای صورت گرفت که نتیجهای دربر نداشت یاران امیر مؤمنان(ع) از آنان خواستند قاتلان فرد مسلمان را تحویل دهند، ولی آنها خوداری کرده و بر جنگ پافشاری کردند و میان دو طرف درگیریهای خونینی رخ داد، امیر المؤمنین(ع) نیروهای دیگری به سوی آنان اعزام نمود و طی نامهای به عبد الله بن عباس فرمانروای بصره، به وی دستور تعقیب آنها را صادر فرمود، خریت، گاهی ادعای خونخواهی عثمان را میکرد و گاهی حکمیت علی(ع) را مورد اعتراض قرار میداد. سرانجام خریت و جمعی از هوادارانش کشته شدند و پانصد تن از آنان به اسارت در آمدند و سپاهیان در مسیری که اسیران را به کوفه میآوردند، آنان را بر مصقله بن هبیره شییانی فرمانروای امام علی(ع) بر یکی از استانها عبور دادند، اسیران از او کمک خواستند، آنگونه که برخی روایات مدعی است وی دلش به حال آنان سوخت و آنها را از فرمانده لشکر خریداری کرد که بهای آنان را طی اقساطی پرداخت نماید. بدینترتیب، آنان را آزاد ساخت ولی در پرداخت بهای آنان کوتاهی نمود و زمانی که عبد الله بن عباس از او درخواست پرداخت آن مبالغ را نمود در پاسخ گفت: اگر من بیش از این مبلغ را نیز از عثمان خواسته بودم، از من دریغ نمیکرد سپس نزد معاویه گریخت و معاویه از او چونان فاتحان کشورگشا استقبال به عمل آورد و آنچه را میخواست در اختیارش قرار داد. مصقله دوست داشت برادرش نعیم بن هبیره را به سمت معاویه جذب کند. از اینرو، توسط مردی از مسیحیان تغلب، که برای معاویه جاسوسی میکرد نامهای به نعیم نوشت، ولی هنوز به کوفه نرسیده بود رازش فاش گردید و توسط یاران امیر المؤمنین(ع) دستگیر شده و دستش را قطع کردند.
نافرمانان از اطاعت امیر مؤمنان و کسانی که در توطئه و اغتشاش آفرینی در کلیه قلمرو دولت با آنان همدستی داشتند، به بسیاری از این حادثه آفرینیها متوسل شدند تا از قدرت امام در داخل بکاهند و حضرت را از پرداختن به معاویه و اعمال ناپسند وی، به خود مشغول دارند. بعید نیست که مصقله در نهان با متمردان در ارتباط بوده است و پافشاری وی بر آزادی آنها از بند اسارت در برابر مبلغی که از پرداخت آن عاجز و ناتوان بود، چنانکه در نخستین نگرش به این قبیل حوادث، به نظر میرسد، نمیتواند انگیزه انسانی داشته باشد. بلکه انگیزهاش احساس مسؤلیت وی از گروهی بود که خود و آنان یک هدف را دنبال میکردند و هرگاه نیاز به یاری داشت از آنان کمک میخواست. مصقله با چنین استقبالی از معاویه روبرو شد؛ زیرا او خود در فساد و تباهی و اغتشاش و ایجاد هرج و مرج شرکت داشت و تخریبگرانی را که سبب آن همه رنج و محنت برای علی شدند و بر سر راهش دشواریها آفریدند، مورد حمایت خویش قرار داد. اینان با راه یافتن به درباره فرزند هند در پی گشایش و راه نجاتی برای خود برآمدند. وقتی به امیر المؤمنین(ع) خبر رسید که مصقله به شام گریخته است، تنها فرمود: خداوند او را بکشد چرا دست به این کار زد؟ چون آزادگان عمل کرد و نظیر بردگان فراری شد و سپس حضرت دستور به تخریب خانهاش داد[۲].
فضای داخلی عراق به معاویه فرصت داد، با حمله به روستاها و شهرهای همجوار با شام دست به کشتار و غارت و چپاول بزند و مرزبانان را بیآنکه کسی از او جلوگیری کند و یا عامل بازدارنده دینی مانع وی شود، مورد آزار و اذیت قرار دهد و امیر المؤمنین(ع) عراقیان را به یاری برادران خویش و تعقیب تجاوزکاران فرامیخواند ولی از آنان پاسخ دلخواه نمیشنید. لشکریان معاویه به فرماندهی بسر بن ارطاة به حجاز و یمن یورش بردند. معاویه به او سفارش کرد از کاربرد هرگونه عملی که موجب هرج و مرج و بینظمی و ایجاد ترس و بیم در آن سامان میشود، کوتاهی نورزد بسر بن ارطاة با اجرای دستورات معاویه در مسیر خود به مدینه خونریزی را به سرحد خود رساند و به هتک حرمت مردم پرداخته و به نوامیش مردم اهانت روا داشت و اموال آنان را به یغما برد و هنگامی که به مدینه رسید، با مردم آن دیار از هرگونه اهانت و درشتی فرو نگذارد. جمع بیشماری از مردم آن شهر را از دم تیغ گذراند و سایر مردم را به بیعت با معاویه مجبور ساخت. با انتشار خبر جنایات بسر بن ارطاة در یمن، ترس و بیم این شهر را فرا گرفت و عبد الله بن عباس فرمانروای امیر المؤمنین(ع) بر یمن، از آن شهر گریخت وقتی بسر وارد یمن شد تا توانست دست به کشتار و غارت و ویرانی زد و دو کودک از عبید الله بن عباس را در آغوش مادرشان سر برید که مادر، از دیدن این صحنه به جنون دچار شد و همواره بر آن دو نوحهسرایی و گریه میکرد تا از غم و اندوه آنان جان سپرد[۳].
معاویه برای حمله به مصر و جامه عمل پوشاندن به آرزوی گرانمایه عمرو عاص سپاه دیگری تدارک دیده و فرماندهی آن را به عمرو سپرد. وقتی خبر این لشکرکشی به امیر المؤمنین(ع) رسید، مردم کوفه را به یاری برادران مصری خود فراخواند، ولی به خواسته امام پاسخ مثبت ندادند و پس از اصرار فراوان امام(ع) جمعی دعوتش را پذیرا شدند و دیری نپایید که به حضرت خبر رسید عمرو عاص با تسلط یافتن بر مصر فرمانروای آن، محمد بن ابو بکر را به شهادت رسانده و پس از مثله کردن بدن او، پیکرش را در آتش سوخته است، امام(ع) با مأموریت دادن مالک بن حرث اشتر وی را به فرمانروایی مصر گمارد تا آن شهر را از دست اشغالگران، آزاد کند. بنا به نقل تاریخنگاران: مالک، انسانی مصمّم، نیرومند و از یاران وفادار امیر مؤمنان(ع) به شمار میرفت و بنا به گفته امام(ع) و دیگران در حق مالک، نقش وی نسبت به امیر مؤمنان، نظیر نقش امیر المؤمنین نسبت به رسول اکرم(ص) بود. وقتی به معاویه خبر رسید که امام علی(ع) مالک اشتر را به فرمانروایی مصر منصوب کرده است، مضطرب و پریشان گشت و ترس و بیم وی بر هواداران و نیروهای مرزدارش، فزونی یافت و پس از اندیشهای طولانی، توانست برای بیرون رفتن از بحرانی که وی را احاطه کرده بود، راهی بیابد.
از اینرو، با فریب یکی از هواداران خویش با مال و ثروت که در مسیر مالک اشتر میزیست، از وی خواستار ترور مالک شد. وقتی مالک به آن منطقه رسید و در آنجا فرود آمد، شخص یاد شده وی را با خوراندن عسل زهرآلودی که برای اجرای طرح و نقشه معاویه تدارک دیده بود مسموم ساخت و در اثر آن مالک به شهادت رسید[۴]. معاویه با این شگرد در جهت رهایی از دشمنان خویش پیروز گشت، او پسر خاله خود، محمد بن ابی حذیفه و عبد الرحمان بن خالد بن ولید و سعد ابی وقاص و امام مجتبی(ع) را به همین شیوه از سر راه برداشت و گاهی به این عمل افتخار میکرد و میگفت: خداوند لشکریانی از عسل دارد که به وسیله آن برای اولیائش، انتقام میگیرد. در داخل عراق و سرزمینهای تحت قلمرو حکومت امیر المؤمنین(ع) حادثهها یکی پس از دیگری به وجود میآمد، حضرت از سرکوب هر جمع متمرّدی که فراغت مییافت، دچار آشوب و فتنه دیگری میشد و هر بخشی را سامان میداد، در بخش دیگری بلوا بهپا میشد و کار به جایی رسیده بود که معاویه به تحقیر شخصیت امام میپرداخت[۵]. از سویی، یاران امام(ع) با اینکه پیرامون خویش و در مرزهای کشور خود و خارج آنها شاهد اشغال برخی از شهرهای بزرگ و قتل و آدمکشی و چپاول اموال مردم بودند، ولی در اختلاف با امام(ع) پافشاری داشته و با تفرقهافکنی و پراکندگی در پی راحتطلبی و تنآسایی بودند. هرگاه امام(ع) آنان را برای نبرد بسیج میکرد حضور نمییافتند و هر زمان آنان را فرا میخواند، پاسخ مثبت نمیداند و به بهانههای واهی نظیر گرمای تابستان و سرمای زمستان تعلل میورزیدند و خشم و غضب آنها در جهت رضای حق یا دین، یا آوارگان و مستضعفان نبود، به گونهای که امام(ع) برای خلاصی از شر آنها، آرزوی مرگ و کشته شدن مینمود و گاهی در فراق افراد با وفایی که از کف داده بود، میگریست و میفرمود: شقیترین افراد این امت کی بهپا میخیزد تا محاسنم را از خون سرم خضاب کند.
و آرزو میکرد، معاویه با او از در معامله و داد و ستد درآمده، درهم بدهد و دینار بستاند، ده تن از یاران عراقیاش را بستاند و یک تن شامی عوض دهد و سرانجام امیر المؤمنین(ع) خویش را مهیا ساخت تا با همفکران، خاندان، قبیله و یارانش، به جنگ معاویه رود، و در کنار آنان به مبارزه بپردازد تا در راه حق و عدالت به دیدار خدای خویش نایل گردد و با آنان بیشائبه سخن گوید و پیامدهای ناشی از ضعف و سستی و عدم همیاریشان را به آنها گوشزد نماید[۶]. به نظر میرسد، تصمیم قاطعانهای که امام اتخاذ کرد، در مردم مؤثر واقع شد و اطمینان یافتند که آن بزرگوار خود و خاندان و یاران خاصش به نبرد معاویه خواهد رفت، اگر چنین شود تا ابد لکه ننگی بر تارک آنان خواهد نشست و اگر وی را با این حال رها کرده و دست از یاریاش بشویند، مورد مذمّت نسلهای بعدی قرار خواهند گرفت. از اینرو، سران آنها به امام پاسخ مناسب داده و هریک از آنان با گرد آوردن قبیله خویش، از هرسو یکدیگر را برای مبارزه و جهاد در راه خدا فراخوانده و تا پای جان با او پیمان بستند به نحوی که مسأله جنگ سخن روز مردم شد و امام(ع) فرستادگانی را نزد فرمانروایان خویش به مناطق مختلف اعزام و از آنان خواست به همراه لشکریان و جنگجویان خود، با شرکت در نبرد، وی را در جنگ با معاویه همراهی کنند. مردم به اردوگاههای خود در نخیله شتافته و در انتظار پایان یافتن ماه رمضان سال ۴۰ هجری به سر بردند و امیر المؤمنین زیاد بن حفصه را با جمعی از یارانش به عنوان پیشقراولان سپاه اعزام و خود و سپاهیانش منتظر پایان یافتن ماه مبارک رمضان ماندند تا اینکه دست تقدیر بر او و عراقیان پنجه در افکند و شقاوتمندترین انسانهای اوّلین و آخرین در پگاه نوزدهم آن ماه که حضرت در خانه خدا به پیشگاه الهی در نیایش و نماز بود، با ضربتی از شمشیر زهرآلود فرق مبارک وی را شکافت و در محراب عبادت در خون خویش غلطان شد و فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»؛ به خدای کعبه، علی رستگار شد[۷].[۸]
منابع
پانویس
- ↑ به اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۲۴ چاپ دار التعارف سیرة المؤمنین (مبحث خوارج) به نقل از ابن اثیر مراجعه شود.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۲۵- ۵۲۶ مراجعه شود.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۵- ۱۹۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۳- ۱۹۴.
- ↑ اعیان الشیعة، ج۱، ص۵۲۸- ۵۳۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲۰، ص۱۹۵- ۲۰۰.
- ↑ نهج البلاغه خطبه ۱۷۷ (چاپ محمد عبده).
- ↑ به سیرة الائمة الإثنی عشر، ج۱، ص۴۴۶- ۴۵۱ مراجعه شود.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۵۵-۱۶۵.