سرگذشت زندگی امام سجاد در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۶ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۴۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

حضرت امام سجاد(ع) از تولد تا امامت‌

این دوره از زندگی امام(ع) که زندگانی ایشان از ولادت تا کربلا می‌باشد از سال (۳۸ یا ۳۷ه) تا سال (۶۱ه) است. اولین خلیفه‌ای که امام سجاد(ع) در کودکی و نوجوانی با او هم‌عصر بودند معاویة بن ابی‌سفیان بود، از خصوصیات این دوران می‌توان به آشفتگی اوضاع- که بعدا منجر به قلع و قمع مخالفان و کشتار در عراق و بحران در حجاز گردید- و از بین رفتن سنت‌ها و پیدایش بدعت‌ها اشاره نمود. حضرت امیر المؤمنین علی(ع) در ماه رمضان سال چهل هجری در کوفه و در حالی‌که مشغول آماده کردن مردم برای جنگی تازه با معاویه بود، به شهادت رسید، پس از شهادت آن حضرت مردم عراق با فرزندش امام حسن مجتبی به عنوان خلافت بیعت کردند اما دل‌های بیشتر این بیعت‌کنندگان با زبان‌هایشان یکی نبود، البته از مردمی که با تظاهر به تشیع در زمان خود حضرت علی(ع) و حتی در میان لشکریانش آن‌چنان به آزار او پرداختند که بارها از دست آنان مرگ خود را از خدا طلب کرده بود توقع نمی‌رفت که با فرزندش برخوردی بهتر از این داشته باشند. در سال‌های آخر عمر شریف حضرت علی(ع) کوفه دربر دارنده گرایشات و گروه‌های مختلفی بود، در این شهر کسانی بودند که چون سگان‌ تشنه به دنبال قدرت و حاکمیت بوده، توقع پست و مقام از خلیفه جدید داشتند، تازه مسلمانانی هم بودند که با آرزوهای دورودرازی که در سر داشتند شهر و دیار خویش را ترک نموده و به مرکز کشور اسلام روی آورده بودند، گروهی نیز از بردگان فرصت‌طلب بودند که چون عرب نبودند و نمی‌توانستند بدون پوششی عربی قد علم کنند با قبایل مختلف هم‌پیمان شده بودند.

در آن روزگار جامعه کوفه از چنین گروه‌هایی تشکیل گردیده بود که تمام نیروی خود را در جهت اشکال‌تراشی و سنگ‌اندازی در برابر حکومت امام مجتبی(ع) به کار گرفته بود، جایی که سعد بن عباده در هنگام بیعت با آن حضرت شرط می‌کند که در صورت نبرد با شامیان با تو بیعت می‌کنم، ولی پس از اینکه بر امام(ع) روشن گردید که بیشتر سپاهیانش اهداف توطئه‌گرانه‌ای را بر ضد آن حضرت و یاران مخلص وی دنبال می‌کنند، گروهی تحت لوای معاویه درآمده و گروهی به شایعه‌پراکنی‌هایی مشغولند که موجب از بین رفتن روحیه سپاه می‌گردد و برخی از آنان حتی در نامه‌ای به معاویه نوشته‌اند که حاضر به تسلیم امام و رهبر خود به او هستند مجبور به صلح (ترک مخاصمه) با معاویه گردید. خصیصه این دوران (بین سال‌های ۴۱ تا ۶۰ هجری) تشدید فشار و سرکوب پیروان اهل بیت(ع) در عراق بود، میزان غضب و ناراحتی معاویه نسبت به عراقیان را می‌‌توان از برخوردهایش با رؤسای قبایل عراق که گاه‌گاه با او ملاقات می‌کردند دریافت.

سیاستمداران عراق که در جنگ صفین فریب خدعه عمروعاص را خورده و آنان را بر سرنوشت خود حاکم کرده بودند در طول حکومت معاویه‌ به خانه‌های خود خزیده اما منتظر فرصت جدیدی بودند تا حرکت جدیدی را آغاز کنند. از دیگر سوی رنجی که مسلمانان مخلص- که با تربیت خالص اسلامی پرورش یافته و دید آنان از دیدگاه‌های قومی و قبیله‌ای فراتر رفته و یا این دیدگاه را به گونه‌ای با نگرش‌های دینی تطبیق کرده بودند- می‌کشیدند بسیار بیشتر از گروه اول بود زیرا آنان در دوران بیست ساله حکومت معاویه محو و نابودی سنت پیامبر(ص) را به وضوح مشاهده می‌کردند. آنان می‌دیدند که بدعت‌ها آشکار گشته، نظام پادشاهی جایگزین خلافت اسلامی شده و زمام امور مسلمانان به دست خاندانی افتاده است که همه توان خویش را در راستای نابودی اسلام و مسلمین و در مسیر مخالفت با احکام و موازین آن به کار بسته است، تا آنجا که یک فرزند نامشروع خاندان ثقیف با شهادت یک شراب‌فروش برادر معاویه می‌شود[۱].

معاویه برخلاف نص صریح قرآن در میان مردم جاسوسانی قرار داده بود تا حتی تعداد نفس‌های آنان را شماره کنند، او رسم وفای به عهد و پیمان را نادیده انگاشت و پس از همه ضمانت‌ها و امانی که به حجر بن عدی داده بود، او را به قتل رسانید و علی‌رغم پیمان صلحی که با امام حسن مجتبی(ع) بسته بود طی توطئه‌ای جعده دختر اشعث بن قیس، همسر آن حضرت را واداشت تا فرزندزاده پیامبر خدا(ص) را مسموم نماید. به اضافه ده‌ها عمل خلاف دیگر که همگی مخالف صریح قرآن و سنت پیامبر(ص) بوده و داغ ننگی بر پیشانی این دوره از تاریخ است.

در نتیجه این اقدامات هیچ نشانه‌ای از یک حکومت اسلامی در شام و عراق که مهم‌ترین مراکز حکومت اسلام در آن زمان بودند باقی نماند چنانکه در دایره علم نیز فقه اسلام در نماز و روزه و حج و زکات و آنچه آن را جهاد می‌نامیدند منحصر گردید در حالی‌که دینداران بااخلاص، به شدت از گسترش بدعت رنج می‌بردند و در انتظار فرصتی بودند تا در آن فرصت بتوانند بدعت‌هایی را که در زمان معاویه به نام اسلام ایجاد شده بود محو و نابود نمایند.[۲].

اوضاع سیاسی عراق هنگام مرگ معاویه‌

چون زمان مرگ معاویه فرارسید دو گروه که در عراق صاحب نفوذ، و مترصد فرصت بودند، شرایط را مناسب یافتند:

  1. دینداران مخلصی که درد دین داشته، نابودی سنت پیامبر، غمگینشان ساخته و در پی پایان دادن به نظام پادشاهی و بازگرداندن حکومت اسلامی حداقل به وضعیتی چون زمان خلفای پیشین بودند.
  2. سیاست‌بازان حرفه‌ای که تشنه قدرت بوده و مقصودشان دست‌یابی به حکومت و سلطه بر شام و عراق بود.

در چنین ایامی که عراق در معرض حوادث مهمی بود اوضاع در شام متفاوت بود. در هنگام مرگ معاویه پسرش یزید در روستای حوارین[۳] بود و «ضحاک بن قیس» والی شام با تلاش بسیار او را به دمشق بازگرداند تا هرچه سریع‌تر خود را به‌عنوان خلیفه مسلمانان معرفی نماید، یزید پس از نشستن بر کرسی خلافت در صدد برآمد تا از کسانی که احتمال مخالفت و رویارویی با وی در آن می‌رفت زهرچشم بگیرد، بنابراین در همان روزهای اول خلافت نامه‌ای به حاکم مدینه نوشت و از وی خواست تا از امام حسین بن علی(ع)، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر برای وی بیعت بگیرد، از ابتدا روشن بود که حسین بن علی(ع) هرگز با یزید بیعت نخواهد کرد، عبدالله بن زبیر اگرچه خود داعیه خلافت داشت ولی مردم او را قبول نداشتند، عبدالله بن عمر نیز نقشی در اوضاع نداشت و بیعت یا عدم بیعت او هرگز زیانی را متوجه خلافت یزید نمی‌ساخت بنابراین فقط از حسین بن علی(ع) می‌ترسید و می‌خواست هرچه سریعتر موضع او را روشن کند.

در این برهه از زمان طبیعی بود که همه عراقی‌های مترصد فرصت، فرزند زاده پیامبر(ص) را برای رهبری خود انتخاب کنند تا هم اهداف و آمال متدینان مخلص و هم اهداف سیاست‌بازان حرفه‌ای را محقق سازد زیرا او تنها کسی بود که می‌توانست به دلیل شرافت نسب، جلالت قدر، تقوی و بزرگواری ذاتی که داشت سنت پیامبر اکرم(ص) را دوباره زنده کرده و بدعت‌ها را نابود کند در حالی‌که او ظلم ستیزترین فرد آن دوران بود و به‌همین دلیل هم از بیعت با یزید سر باز زد. از اینجا بود که در کوفه جلساتی تشکیل شده و جمعیت‌هایی به وجود آمده بود و در نتیجه این اجتماعات دعوت‌نامه‌هایی مبنی بر دعوت از امام حسین(ع) برای آمدن از مدینه به کوفه برای آن حضرت فرستاده شد، این دعوت‌نامه‌ها بر این تأکید شده بود که کوفیان برای جنگ با امویان غاصب حکومت، در زیر پرچم امام حسین از آمادگی لازم برخوردار هستند.

امام حسین(ع) جواب نامه‌های آنان را به همراه پسر عموی خود مسلم بن عقیل به کوفه فرستاد، کوفیان دور مسلم را گرفته مقدمش را گرامی داشتند و دوباره بر این مطلب تأکید کردند که برای جنگ با ستمگران شام تحت رهبری امام حسین(ع) آمادگی کامل دارند، مسلم نیز نامه‌ای برای امام حسین(ع) نوشت و در آن توضیح داد که در کوفه یکصد هزار مرد هستند که بر یاری امام تعهد کرده و بر لزوم آمدن سریع آن حضرت به کوفه تأکید دارند. اما آنچه باعث وحشت بود این بود که در همان زمان نامه‌هایی از کوفه به شام فرستاده می‌شد و بر این موضوع تأکید می‌کرد که اگر یزید قصد تسلط بر کوفه را دارد باید حاکم مقتدری را برای کوفه بفرستد چون نعمان بن بشیر در رویارویی با حوادث از خود ضعف نشان داده و توان مقابله با آن را ندارد. یزید با مستشار رومی خود «سرجون» در این‌باره به بحث پرداخت و او پیشنهاد کرد که عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه منصوب نماید، به مجرد رسیدن عبیدالله بن زیاد به کوفه، کوفیان دور مسلم را خالی کرده و به ابن زیاد امکان کشتن مسلم و میزبان او هانی بن عروه را دادند، از دیگر سوی نیز امام حسین(ع) با خانواده و تعدادی از یاران خود در راه آمدن به عراق بود و در تمام این شرایط صعب و دشوار تا رسیدن به عراق، امام زین العابدین(ع) نیز همیشه به همراه پدر بود[۴].[۵].

دلایل صریح بر امامت زین العابدین(ع)‌

پیامبر اکرم بر امامت دوازده تن از اهل بیت(ع) پاک خود تصریح کرده و حتی نام و مشخصات آنان را ذکر فرموده‌اند، که در حدیث صحابی پیامبر جابر بن عبدالله انصاری و دیگر کسان از شیعه و سنی بسیار مشهور است[۶]. چنان‌که هرامامی هم قبل از شهادت خود و متناسب با شرایط در بسیاری از موارد بر امام پس از خود تصریح می‌کرده است، این تصریح مکتوب شده و نزد فرد امینی به ودیعه نهاده می‌شده و خواستن آن نوشته از شخص موردنظر دلیل بر امامت طلب‌کننده بود و این ویژگی را چند مرتبه در زندگی امام حسین(ع) نسبت به امامت زین العابدین(ع) مشاهده می‌کنیم گاه در مدینه و گاه در کربلا کمی قبل از شهادت.

از جمله روایاتی که از امام حسین(ع) بر امامت فرزندش امام سجاد(ع) دلالت دارد روایتی است که شیخ طوسی از امام ابو جعفر باقر(ع) نقل کرده است: امام حسین(ع) هنگام خروج از مدینه به سوی عراق وصیت‌نامه خود، نامه‌ها و سایر چیزهای مربوط به امامت را نزد همسر پیامبر ام سلمه به امانت نهاد و فرمود: «هرگاه پسر بزرگ من نزد تو آمد این چیزها را به او واگذار کن». پس چون امام حسین(ع) به شهادت رسید علی بن الحسین(ع) به نزد ام سلمه رفت و او نیز آنچه امام حسین(ع) بدو سپرده بود به وی داد. و در حدیث دیگری آمده است که امام حسین درخواست آن چیزها از ام سلمه را نشانه امامت درخواست‌کننده قرار داده بود و زین العابدین(ع) آن را از او خواست[۷]. کلینی از ابی الجارود از امام باقر(ع) نقل می‌کند که: چون آخر عمر امام حسین(ع) فرارسید دختر خود فاطمه کبری را طلب کرد و وصیت‌نامه سرگشاده و نامه‌ای بسته‌شده را به او داد در آن هنگام امام سجاد(ع) مریض بود و آنان امیدی به زنده ماندن او نداشتند، ولی چون به مدینه بازگشتند فاطمه آن نامه را به علی بن الحسین(ع) داد[۸].

به زودی خواهیم دید که امام سجاد در مقام احتجاج با عموی خود محمد بن حنفیه ابراز داشته‌اند: «پدرم (که صلوات خداوند بر او باد) قبل از رفتن به سمت عراق به من وصیت کرد و ساعتی قبل از شهادت خود نیز با من عهد امامت بست»[۹].[۱۰].

امام زین العابدین(ع) در روز عاشورا

مسئله‌ای که بیشتر از دیگر مسائل قلوب محبان اهل بیت(ع) را جریحه‌دار کرده است روایت حمید بن مسلم است که خود بعد از ظهر عاشورا اندکی پس از شهادت امام حسین(ع) شاهد عینی آن بوده و چنین نقل می‌کند: دیدم که لباس زنان حرم و دختران امام حسین(ع) را از پشت می‌کشیدند به نحوی که آن زنان قادر به حفظ آن لباس‌ها نبوده و آنان لباس تن ایشان را به غارت می‌بردند.

سپس به علی بن الحسین(ع) رسیدیم که در حال شدت مرض در بستر بیماری افتاده بود، عده‌ای از پیاده‌نظام که همراه شمر بودند به او گفتند: آیا این بیمار را نمی‌کشی؟ من گفتم: سبحان الله آیا کودکان را می‌کشند؟! همانا که این کودک بیماری بیش نیست که بیماری او زنده نخواهدش گذاشت و آنقدر از این کلمات گفتم تا آنان را از قتل او منصرف کردم. در این هنگام عمر بن سعد پیش آمد زنان شیون کرده و گریه سر دادند عمر سعد خطاب به سپاهیان گفت: کسی از شما به خیمه این زنان داخل نشود و معترض این جوان مریض نشوید... هرکه از آنان متاعی برده است به آنان بازگرداند، ولی به خدا قسم کسی چیزی بازنگرداند[۱۱]. بدین‌سان امام سجاد(ع) با پدرش امام حسین(ع) در جهاد با طاغوت مشارکت داشت ولی خداوند شهادت به همراه پدر، برادران، اهلبیت و اصحاب پاک او را روزی وی نساخت و خداوند متعال او را برای عهده‌داری رهبری امت بعد از پدر حفظ کرد تا به وظیفه خطیر حراست از سنت جدش از دست گستاخان شرور و غصب گمراهان یاوه‌سرا و جریاناتی که بر تمدن اسلام داخل شده و در حال گسترش و انتشار سریع بودند بپردازد.[۱۲].

منابع

پانویس

  1. وقعة الطف، حاشیه ص۲۱۱ و ۲۱۲ شرح حال زیاد بن سمیه.
  2. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۵۹.
  3. روستایی بین تدمر و دمشق.
  4. اخبار مسند و موثق این حوادث در وقعة الطف نوشته ابو مخنف، ص۷۰- ۱۴۱ (تحقیق: محمد هادی یوسفی غروی).
  5. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۶۳.
  6. منتخب الاثر، باب هشتم، ص۹۷؛ ارشاد، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۲، ص۱۸۱، ۱۸۲؛ النصوص علی الائمة الاثنی عشر، قادتنا، ج۵، ص۱۴؛ اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج۲، ص۲۸۵؛ النصوص العامة علی الائمة، احقاق الحق با ملحقات، ۱ تا ۲۵.
  7. کافی، ج۱، ص۲۴۲، ح۳؛ غیبة طوسی، ص۱۱۸، ح۱۴۸؛ اثبات الهداه، ج۵، ص۲۱۴- ۲۱۶.
  8. کافی، ج۱، ص۲۴۱، ح۱؛ اثبات الوصیة، ص۱۴۲؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۸۲- ۴۸۳.
  9. احتجاج، ج۲، ص۱۴۷، احتجاجات امام زین العابدین.
  10. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۶۵.
  11. ارشاد، ج۲، ص۱۱۲؛ ابی مخنف، وقعة الطف، ص۲۵۶، ۲۵۷.
  12. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۶۶.