عبدالملک بن مروان در معارف و سیره امام باقر

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۵۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

بدعت‌های عبدالملک مروان

عبدالملک از رسیدن تبلیغات ابن زبیر به اهل شام‌ بسیار بیمناک بود؛ چراکه می‌ترسید اهل شام را با این تبلیغات بر ضدّ او بشوراند، و از آنجا که مقرّ حکومت ابن زبیر در شهر مکه بود، عبدالملک شامیان را از سفر حجّ منع کرد. شامیان به او گفتند: آیا ما را از سفر حجّ که فریضه‌ای است که خداوند متعال بر ما واجب کرده است باز می‌داری؟ عبدالملک در پاسخ آنان گفت: ابن شهاب زهری از پیغمبر اکرم(ص) روایت کرده است که آن حضرت فرموده‌اند: جز به سوی یکی از این سه مسجد بار سفر (یعنی سفر حجّ) بسته نمی‌شود: مسجد الحرام، مسجد من در مدینه و مسجد بیت المقدّس. وی با جعل این حدیث مردم را از حجّ خانه خدا بازداشت و آنان را به حجّ بیت المقدّس فرستاد. وی صخره مسجد بیت المقدّس را نیز ابزار مقاصد خود قرار داده و درباره آن این روایت را جعل کرد که رسول خدا(ص) هنگامی که به معراج می‌رفت پا بر این صخره نهاده است و این صخره را برای مردم جایگزین کعبه نمود. او بر این صخره گنبد و بارگاهی ساخت و پرده‌های دیباج بر آن کشیده، پرده‌دارانی برای آن مقرّر کرد و به مردم فرمان داد تا همچنان‌که به دور کعبه طواف می‌کنند به دور این صخره طواف نمایند[۱].

عبدالملک مروان در هنگام خلافت خود حاکمان سابق بنی‌امیه را مورد انتقاد شدید قرار می‌داد. وی در سخنرانی که در یثرب ایراد کرد، این‌چنین گفت: به خداوند سوگند که من نه خلیفه‌ای مستضعف هستم که مرادش از خلیفه مستضعف عثمان بود، نه خلیفه سازشکار هستم و مرادش از خلیفه سازشکار معاویه بود، و نه خلیفه سست‌رأی هستم که مراد او از خلیفه سست‌رأی یزید بود. ابن ابی الحدید به این کلمات عبدالملک بن مروان این‌گونه اعتراض کرده است: «این کسانی که عبدالملک از آنان این‌گونه بدگویی کرده است، پیشینیان و پیشوایان او هستند. آنها کسانی هستند که به‌واسطه آنان عبدالملک به این مقام رسیده است و به پیشگامی و بنیانگذاری آنان به این ریاست دست‌یافته است، و اگر راه و روش پیشینیان و سپاهیان تا دندان مسلّح و حکومت ثابت و استوار و دست‌پرورده آنان نبود، عبدالملک بن مروان دورترین خلق خدا از مقام خلافت و نزدیکترین آنان به ورطه هلاکت بود. حتّی اگر روزی آرزوی چنین شرافتی را در سر می‌پروراند[۲].[۳].

پاره‌ای از جنایات عبدالملک

بدترین کاری که عبدالملک بن مروان در زمان خلافت خود به انجام رسانید، صدور فرمان فرماندهی و ولایت برای خونریز معروف تاریخ، حجاج بن یوسف ثقفی بود. او امور مسلمانان را به دست این انسان مسخ‌شده که سنگدلی و شهوت خونریزی او در بین مردم مشهور بود سپرد. عبدالملک بن مروان اختیارات بسیار گسترده‌ای به حجّاج بن یوسف ثقفی اعطا نمود. تا جایی که حجّاج در همه امور دولتی بنا به خواسته‌های خود دخل و تصرّف می‌کرد. خواسته‌هایی که هرگز پیرو منطق صحیح نبوده و جز منطق زور و استبداد را پذیرا نبود. این جنایتکار نیز از فرصت استفاده کرده و بدترین جنایت‌ها را نسبت به مردم انجام داد. او مردم را خوار و ذلیل نمود. وی در شهرهای تحت نفوذ خود جوّی از بحران‌های سیاسی که تا آن‌زمان‌ سابقه نداشت ایجاد کرد. بسیاری از دانشمندان و نیکان مسلمانان بر حجّاج خرده گرفتند. عمر بن عبدالعزیز خود یکی از کسانی بود که بر کار حجّاج انتقاد داشته و از او خشمگین بود. حتّی نقل‌شده که عمر بن عبدالعزیز درباره حجّاج گفته است: اگر هر امّتی خبیث‌ترین فرد خود را به مسابقه بگذارد و ما حجّاج را در مقابل آنان بیاوریم ما پیروز میدان خواهیم بود[۴].

عاصم گوید: هیچ حرامی از خداوند متعال باقی نماند مگر اینکه حجّاج بن یوسف مرتکب آن گردید[۵]. طاووس گوید: من حتّی تعجّب می‌کنم که کسی نامش حجّاج باشد و مؤمن باشد[۶]. ابن عماد حنبلی در رابطه با حجّاج گوید: در سال ۹۵ هجری خداوند متعال مردم مسلمان و شهرهای اسلامی را در شبی که برای امّت بسیار میمون و مبارک بود با مرگ حجّاج بن یوسف ثقفی آسوده نمود... حجّاج بن یوسف هیچگاه از خونریزی نمی‌توانست خودداری کند. ریختن خون مردمان و کشتن آنان بزرگترین لذّت حجّاج بود. به علاوه اینکه حجّاج جنایات بسیار بزرگی انجام داد[۷].

زمانی که حجّاج به قصد سفر حجّ به سمت سرزمین حجاز می‌رفت، شخصی را به نام محمّد جانشین خود در عراق قرار داد. او در میان مردم سخنرانی کرد و به آنان گفت: من محمّد را در میان شما به‌عنوان والی قرار دادم. من به او سفارشی کردم که خلاف سفارش رسول خدا(ص) درباره انصار بوده است. پیغمبر اکرم(ص) سفارش کرد که کار نیکو از نیکوکاران انصار پذیرفته شود و از گناه معصیت‌کارانشان گذشت شود. امّا من به او توصیه کردم کار نیک را از نیکوکاران شما نپذیرد و از گناهکاران شما به هیچ‌وجه گذشت نکند[۸]. دمیری گوید: حجّاج هیچگاه توان خودداری از خون ریختن را نداشت. او خود از نفس خود خبر داده است که هیچ لذّتی را در دنیا به مانند کشتن مردم و ریختن خون آنان و ارتکاب کارهایی که کسی را جز او یارای انجام دادن آن است نمی‌داند[۹]. وی کشتار مردم را از حدّ گذرانده بود. تاریخ‌نویسان تعداد کسانی را که حجّاج به بدترین وجه آنان را به قتل رسانیده بود- گذشته از کسانی که در جنگ‌ها کشته بود- صد و بیست هزار نفر[۱۰] و به قولی صد و سی هزار نفر ذکر کرده‌اند[۱۱].

حجّاج خود نیز رسما به ریختن خون‌های ناحقّ توسّط خود اعتراف کرده است. آنجا که گفت: به خدا سوگند می‌خورم که امروزه در روی زمین کسی را نمی‌شناسم که جرأتش در ریختن خون بیشتر از من باشد[۱۲]. حتی خود عبدالملک که خلیفه بود نیز از زیاده‌روی او در خونریزی ناراحت بود، اما حجاج به این مسئله اعتنایی نمی‌نمود[۱۳]. حجّاج به بهانه اینکه بسیاری از قاریان و افراد عابد و زاهد جامعه قیام ابن اشعث را تأیید کرده بودند شمشیر در میان آنان نهاد. از جمله کسانی که‌ حجّاج آنان را به بدترین نحوی به شهادت رساند، سعید بن جبیر یکی از مشهورترین عالمان و زاهدان کوفه است. هنگامی که خبر مرگ سعید بن جبیر به حسن بصری رسید، گفت: به خدا سوگند که سعید بن جبیر در زمانه‌ای به قتل رسید که اهل زمین از مشرق تا مغرب به دانش او محتاج بودند[۱۴]. گروهی از دانشمندان و افراد سرشناس مسلمان حکم به کفر و الحاد حجّاج صادر کرده‌اند. از آن جمله‌اند: سعید بن جبیر نخعی، مجاهد، عاصم بن ابی النجود، شعبی و دیگران‌[۱۵].

این حکم به‌خاطر توهینی بود که حجّاج نسبت به پیامبر اسلام(ص) انجام داده و عبدالملک بن مروان را از نظر فضیلت بر پیامبر اکرم(ص) ترجیح داده بود. این مطلب زمانی صورت پذیرفت که او در برابر مردم به خطبه ایستاد و چنین گفت: ای خدا، آیا فرستاده تو بافضیلت‌تر است یا جانشینت که مراد او از فرستاده خداوند پیامبر اکرم(ص) و جانشین خداوند عبدالملک مروان بود[۱۶]. حجّاج از کسانی که به زیارت قبر پیامبر اکرم(ص) می‌رفتند انتقاد کرده و آنان را این‌گونه به باد مسخره می‌گرفت که: خدا آنها را مرگ دهد که گرداگرد چند تکه چوب و استخوان پوسیده طواف می‌کنند. چرا آنان گرداگرد قصر امیر المؤمنین عبدالملک طواف نمی‌کنند؟ آیا آنان نمی‌دانند که جانشین هرکس بهتر از رسول و فرستاده اوست؟![۱۷].

زمان حکومت این خبیث (حجّاج بن یوسف) آکنده از انبوه جرایم و جنایات بود. وی شیعیان اهل بیت را بسیار آزار داد و کمر به قتل آنان بسته، خانواده‌هایشان را عزادار کرد. در همین‌وقت بود که عبدالملک بن مروان به او نامه نوشت و گفت: مرا از ریختن خون پسران عبدالمطلّب بازدار؛ چراکه ریختن خون آنان باعث علاج جنگ و مبارزه نمی‌شود؛ چراکه من آل حرب را دیدم که چون حسین بن علی را کشتند، حکومت از خاندانشان بیرون رفت‌[۱۸]. امّا در عین‌حال حجّاج بسیار متعرّض علویان و پیروان آنان می‌گردید و دست او در کشتار و ریختن خون آنان باز بود. او کار را به جایی رساند که مردم دوست داشتند با القابی چون زندیق نامیده شوند، امّا به‌عنوان شیعه علی نامیده نشوند[۱۹]. تاریخ‌نویسان گفته‌اند: بهترین چیزی که باعث تقرّب در نزد حجّاج می‌بود این بود که کسی در نزد او از امام امیر المؤمنین(ع) بدگویی نماید. آورده‌اند که روزی یکی از جیره‌خوارانش که از طبقه پست و فرومایه و بی‌ادب جامعه بود در نزد حجّاج نعره‌اش را بلند کرد که: ای امیر، خاندان من به من ستم کرده و مرا علی نامیده‌اند. در عین‌حال من فقیر و مسکینم و به کمک امیر محتاج. حجّاج از شنیدن این سخن خوشحال شد و بدو گفت: به نکته لطیفی اشاره کردی و به همین جهت من تو را به فرمانداری فلان منطقه منصوب کردم‌[۲۰]. به‌هرحال در زمان فرمانروایی این جلّاد، اتباع اهل بیت همه طعمه شمشیرها و نیزه‌ها بودند. وی آنان را به‌شدّت مورد آزار قرار می‌داده، می‌کشت. او شیعیان را حتّی در زیر سنگ‌ها جست‌وجو می‌کرد و بسیاری از آنان را به زندان فرستاد. حجّاج جوّی از قتل و کشتار در میان جامعه به‌وجود آورد که حتّی در زمان زیاد بن ابیه و فرزندش عبید الله بن زیاد نیز مانندی برای آن دیده نشده است.

کوفه در ایام این فرد جبّار بدترین محنت‌ها را تحمّل کرد. او در شهر کوفه به مجرّد ظنّ و تهمت به کسی او را به قتل می‌رساند. حجّاج در کوفه سخنرانی شدید اللّحنی نسبت به مردم انجام داد که در آن سخنرانی نه حمد خدا به‌جای آورد و نه بر پیامبر درود فرستاد. در آن سخنرانی آمده است: ای اهل عراق، ای اهل تفرقه و دورویی، ای از دین برگشتگان بداخلاق، بدانید که امیر المؤمنین - عبدالملک بن مروان- هنگامی که چوبه‌های تیر ترکش خود را گرد می‌آورد مرا یافت و دید که من محکمترین و نشکن‌ترین تیر ترکش او هستم. پس شما را به‌وسیله من به تیر زد. او برای سرپرستی شما به من شلّاق و شمشیری داد. امّا شلّاق افتاد و شمشیر در دست من باقی ماند[۲۱]. سپس حجّاج ادامه داد: به خدا سوگند که من در میان شما چشمانی خیره و گردن‌هایی کشیده‌شده و سرهایی رسیده می‌بینم که وقت چیدن آن است. بدانید که من همان کسی هستم که این سرها را از گردن‌ها بردارم. من از همین حالا عمّامه‌ها و محاسن خون‌آلود را می‌بینم‌[۲۲]. حجّاج سپس این شعر را خواند: «من آن بلندآوازه آگاه و صاحب‌نظر هستم و چون در میدان عمل آیم مرا خواهید شناخت»[۲۳].

از دیگر جنایات این جنایتکار این بود که سپاه بی‌شماری را برای جنگ با ابن زبیر به مکه فرستاد و شش ماه و هفده روز مسجد الحرام را محاصره کرد. وی دستور داد تا کعبه مقدّس را با منجنیق سنگباران کنند. سپاهیان وی از بالای کوه ابو قبیس سنگ‌های گران به داخل مسجد الحرام و خانه کعبه پرتاب کردند[۲۴]. حجاج بن یوسف ثقفی زندان‌هایی داشت که زندانیان در میان آن زندان‌ها نه از سرما در امان بودند و نه از گرما. وی با انواع و اقسام شکنجه‌ها زندانیان را شکنجه می‌نمود. تاریخ‌نویسان نوشته‌اند: در زندان‌های حجّاج بن یوسف پنجاه هزار مرد و سی هزار زن زندانی بوده‌اند که شانزده هزار نفر از آنها برهنه بودند. وی زنان و مردان را در یک زندان نگاه می‌داشت‌[۲۵]. در آمار زندانیان زندان‌های حجّاج بن یوسف سی و سه هزار زندانی بودند که هیچ جرمی از قبیل بدهی یا کارهای بزه و خلاف معمول نداشتند[۲۶] (یعنی زندانی سیاسی بودند). وی هنگام بازدید از زندان در جواب ناله و زاری زندانیان خطاب به آنان می‌گفت: گم شوید و با من سخن مگویید. [این جمله متن آیه ۱۰۸ از سوره مبارکه مؤمنون است‌] حجّاج با این کلام خود، زندانیانش را به اهل دوزخ، و خود را از سر تکبّر و غرور به خداوند متعال تشبیه نموده است. همه مسلمانان از خبر مرگ حجّاج با شادی و سرور بسیار زیادی استقبال کردند و از روز مرگ تا روز قیامت لعن و نفرین همگان مدام بر او باد.[۲۷].

منابع

پانویس

  1. یعقوبى، ج۲، ص۳۱۱.
  2. شرح ابن ابى الحدید، ج۱۵، ص۲۵۷.
  3. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۹۱.
  4. نهایة الإرب، ج۲۱، ص۳۳۴.
  5. تاریخ ابن کثیر، ج۹، ص۱۳۲.
  6. تهذیب التّهذیب، ج۲، ص۳۱۱.
  7. شذرات الذّهب، ج۱، ص۱۰۶- ۱۰۷.
  8. مروج الذّهب، ج۳، ص۸۶.
  9. حیاة الحیوان، ج۱، ص۱۶۷.
  10. تهذیب التّهذیب، ج۲، ص۲۱۱؛ تیسیر الوصول، ج۴، ص۳۱؛ التنبیه و الاشراف، ص۳۱۸؛ معجم البلدان، ج۵، ص۳۴۹.
  11. حیاة الحیوان، ج۱، ص۱۷۰، تاریخ طبرى.
  12. ابن سعد، طبقات، ج۶، ص۶۶.
  13. مروج الذّهب، ج۳، ص۷۴.
  14. حیات الحیوان، ج۱، ص۱۷۱.
  15. تهذیب التّهذیب، ج۲، ص۲۱۱.
  16. مقریزى، النّزاع و التّخاصم، ص۲۷؛ رسائل جاحظ، ص۲۹۷.
  17. شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۴۲.
  18. العقد الفرید، ج۳، ص۱۴۹.
  19. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج۱۱، ص۴۳- ۴۴؛ تاریخ الشّیعه، ص۴۰.
  20. حیاة الامام حسن بن على، ج۲، ص۳۳۶.
  21. تاریخ یعقوبى، ج۳، ص۶۸.
  22. مروج الذّهب، ج۳، ص۶۸.
  23. أنا ابن جلا و طلاع الثنايا *** متى أضع العمامة تعرفوني.
  24. تهذیب تاریخ دمشق ابن عساکر، ج۴، ص۵۰؛ سیوطى، تاریخ الخلفا، ص۸۴؛ تاریخ ابن کثیر، ج۹، ص۶۳.
  25. حیات الحیوان، ج۱، ص۱۷۰.
  26. معجم البلدان، ج۵، ص۳۴۹.
  27. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۹۳.