جرح و تعدیل

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۵ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

ضوابط جرح و تعدیل

پس از حصول شناختی اجمالی از ائمه علم رجال اهل سنت، لازم است اندکی هم پیرامون ضوابط جرح و تعدیل آنان بررسی صورت گیرد. در این بحث توجه به دو نکته ضروری است: نخست آنکه جرح و تعدیل راویان اهل سنت باید به کلام علما و کتب خود آنان مستند شود. و دوم آنکه در حکم به وثاقت و همچنین در رد و جرح اتفاق نظر شرط نیست. یعنی وقتی به روایتی از روایت‌های اهل سنت احتجاج می‌کنیم، لازم نیست روات آن اجماعا مورد وثوق باشند، همین طور مخدوش شدن یک راوی از سوی بعضی رجالیین موجب عدم صحت استناد به احادیث وی نخواهد شد؛ زیرا چنان که پیش از این نیز روشن شد، در میان اهل سنت رواتی که وثاقتشان مورد اتفاق باشد بسیار نادر هستند. حتی شخصیت‌هایی مثل بخاری و مسلم-که اکثر آنها کتاب آن دو را صحیح‌ترین کتب بعد از قرآن می‌دانند-وثاقتشان مورد اتفاق نیست. بنابراین برای استناد ما به حدیث یک راوی، توثیق وی از طرف دو یا سه نفر از عالمان رجال سنی کافی است، اما چنان چه در جرح و قدح یک راوی اجماع وجود داشته باشد نمی‌توان به حدیث وی احتجاج کرد.

همچنین حدیثی که بین فریقین مورد اتفاق باشد حجت است و توثیق راوی آن از سوی چند نفر برای احتجاج کافی است. هر چند این توثیقات، با جرح تعدادی دیگر معارض باشد. اما اگر برای احتجاج، اجماع بر وثاقت شرط باشد، ائمه فقه و حدیث اهل سنت از اعتبار ساقط می‌شوند؛ چراکه بخاری، مسلم، ترمذی، احمد و ابوحنیفه و... همگی مخدوش هستند. در جرح و تعدیل‌های اهل سنت نیز اختلافات عجیبی وجود دارد. به تصریح برخی از عالمان سنی عصبیت، هوای نفس و اختلافات مذهبی تأثیر ژرفی در جرح و تعدیل افراد گذاشته است. به طوری که می‌توان با قاطعیت گفت یک ضابطه کلی که بتوان براساس آن با اهل سنت احتجاج کرد، وجود ندارد. اهل سنت برای تصحیح صحاح به ویژه صحیحین تلاش فراوانی کرده‌اند، و این امر موجب گرفتاری آنها در ارائه ضابطه‌ای روشن برای جرح و تعدیل شده است، آنها از یک سو ادعا می‌کنند که کتاب مسلم و بخاری صحیح‌ترین کتاب‌ها بعد از قرآن هستند، و از سوی دیگر در بین روات این دو کتاب با راویانی مواجه هستند که به کذب، بدعت، تدلیس و یا به تشیع رمی شده‌اند. اگر تشیع و رفض مضر به وثاقت بوده باشد، نمی‌توان به صحت این دو کتاب قائل شد، و لازمۀ قول به صحت این دو کتاب التزام به وثاقت و عدالت همه راویان آن خواهد بود. با این مقدمه به بررسی ضوابط جرح و تعدیل اهل سنت می‌پردازیم.[۱]

اهل سنت یا اهل بدعت بودن راوی

بنابر نقل ذهبی، اهل سنت در ابتدا همه روایات را بدون بررسی سندی می‌پذیرفتند، تا آنکه فتنه و چند دستگی پدید آمد، در این هنگام برای جلوگیری از فتنه، روایات اهل سنت پذیرفته می‌شد و احادیث اهل بدعت ترک می‌گردید. ذهبی می‌نویسد: عن ابن سیرین قال: لم یکونوا یسألون عن إسناد الحدیث حتی وقعت الفتنة، فلما وقعت نظروا من کان من أهل السنة أخذوا حدیثه، ومن کان من أهل البدع ترکوا حدیثه[۲]؛ از ابن سیرین نقل شده که گفت: از سند احادیث سؤال نمی‌کردند تا این که موجب وقوع فتنه شد پس وقتی فتنه واقع شد نگاه می‌کردند هر کس از اهل سنت بود حدیثش را اخذ کردند و هر کس از اهل بدعت بود حدیثش را ترک کردند.

پس به اعتقاد ابن سیرین یکی از ضوابط قبول حدیث آنست که راوی از اهل سنت باشد. براساس تحقیقات انجام شده معلوم گردید که مراد از اهل سنت، پیروان بنی امیه هستند و دیگران همه اهل بدعت به شمار می‌آیند. طبق این قاعده صحیحین مخدوش و بسیاری از روایات اهل سنت مردود می‌شود. به اعتراف عالمان سنی در میان راویان صحیحین اهل بدعت فراوان هستند.

سیوطی در تدریب الراوی می‌نویسد: فائدة: أردت أن أسرد هنا من رمی ببدعة ممن أخرج لهم البخاری ومسلم أو أحدهما[۳]؛ می خواهم کسانی را که رمی به بدعت شده‌اند نام ببرم. کسانی از اهل بدعت که بخاری و مسلم یا یکی از آن دو از آنها روایت کرده‌اند. بر اساس این قول روشن می‌شود که در میان راویان کتاب بخاری و مسلم نیز اهل بدعت وجود دارد. بسیاری از بزرگان اهل سنت نیز مخدوش هستند، و از نظر برخی عالمان سنی دروغگو و از رئوس اهل بدعت به شمار می‌آیند، که از آن جمله می‌توان به مفسرین بزرگ سنی مثل قتاده، ضحاک، عکرمه و حسن بصری اشاره کرد. در میان اهل بدعت، راویان مهمی به چشم می‌خورد که در عمل، التزام به این ضابطه را ناممکن ساخته است. علی بن مدینی می‌گوید: قلت لیحیی القطان: إن عبدالرحمن قال: أنا أترک من أهل الحدیث کل رأس فی بدعة. فضحک یحیی وقال: کیف تصنع بقتادة؟ کیف تصنع بعمر بن ذر؟ کیف تصنع بابن أبی رواد؟ وقد عد یحیی قوما أمسکت عن ذکرهم. ثم قال یحیی: «إن ترک هذا الضرب ترک حدیثا کثیرا[۴]؛ به یحیی بن سعید قطان گفتم: همانا عبدالرحمان گفت: من از اهل حدیث هر که را در بدعت بود وا گذاشتم. پس یحیی خندید و گفت: با قتاده چه می‌کنی؟ با عمر بن ذر چه می‌کنی؟ با ابن أبی رواد چه می‌کنی؟ و همین طور عده‌ای را نام برد که من از ذکر آنها خودداری می‌کنم. سپس گفت: «اگر به همین ترتیب راویان را وا گذارد، احادیث فراوانی کنار خواهد رفت».[۵]

عدم دعوت مردم به بدعت

چون کنار گذاشتن احادیث اهل بدعت عملا ناممکن می‌نمود، اهل سنت برای حل این مشکل ضابطه اول را مشروط کردند، بدین ترتیب که گفتند: اگر راوی از اهل سنت باشد حدیثش را اخذ می‌کنیم، همچنین اگر از اهل بدعت باشد اما مردم را به بدعت خویش دعوت نکند حدیثش پذیرفته می‌شود، ولی چنان چه مردم را به بدعت دعوت کند حدیث وی مردود خواهد بود. این سخن بسیار متین است؛ زیرا بدعت به معنای افزودن به دین یا کاستن از دین است، و اهل بدعتی که مردم را به مکتب خود دعوت می‌کند، بدعت‌های خود را به عنوان حدیث از رسول خدا(ص) وارد دین خواهد کرد، پس اگر حدیثش قبول شود باب جعل احادیث و دخول بدعت‌ها در دین گشوده می‌شود. پس ضابطه جرح و تعدیل تا این جا چنین شد: نأخذ بحدیث أهل السنة بلا قید و شرط و ملاک اهل بدعت هم بدین قرار است: کل من لم یکن من اهل السنة فهو من اهل البدعة در مواجهه با اهل بدعت نیز گفته شده است: من رأی رأیا ولم یدع إلیه احتمل، ومن رأی رأیا ودعا إلیه فقد استحق الترک[۶]؛ اگر کسی در مقابل اهل سنت نظر دیگری داشت و کسی را به مکتب خود دعوت نکرد، می‌توان او را پذیرفت، و هر کس مکتب فکری جدیدی داشت و به مکتب خود دعوت کرد مستحق ترک است. چنان که پیشتر اشاره شد، بی‌اعتباری اهل بدعت و احادیث آنها موجب مخدوش شدن صحیحین است و با این کار، ترک روایات بسیاری لازم می‌آید. بدین روی اهل سنت برآن شدند تا شرط دعوت به مکتب را برای رد احادیث اهل بدعت اضافه کنند. براین اساس اهل سنت مدعی شده‌اند در صحیحین از روات اهل بدعت حدیثی نقل نشده است، اما این ادعا درست نیست و اهل بدعتی که مردم را به مکتب خویش می‌خواندند نیز در بین روات صحیحین فراوان هستند. برای نقض ادعای اهل سنت ارائه یک شاهد کافی است؛ زیرا موجبۀ جزئیه نقیض سالبۀ کلیه است؛ لذا برای نشان دادن بی‌پایگی ضوابط ارائه شده و عدم التزام اهل سنت به این ضوابط به ذکر یک نمونه اکتفا می‌شود.

عباد بن یعقوب رواجنی از رجال بخاری و غیر بخاری است[۷]. در احوالات وی گفته‌اند: «رافضی مشهور» و در علت رمی وی به رفض آمده است: کان یشتم عثمان[۸] پس عباد از نظر عالمان سنی اهل بدعت و دارای مکتب است و بدعت خود را اظهار می‌کرده است. در نتیجه معلوم است که وی مردم را به شتم عثمان دعوت می‌کرده است. ابن حبان می‌نویسد: کان رافضیا داعیة[۹]؛ او راضی بود و مردم را به عقیده خود دعوت می‌کرد.

علاوه بر عباد راویان دیگری از اهل بدعت هستند که مردم را به مکتب خویش دعوت می‌کرده‌اند با این حال احادیث آنها در صحیحین نقل شده است. از آن جمله می‌توان به: عباد بن منصور، عبدالمجید بن ابی رواد، عبدالله بن نجیح، شبابة بن سوار و دیگران اشاره نمود. با این حساب لازمۀ التزام به این ضابطه هم حذف بسیاری از احادیث اهل سنت مخصوصا در صحاح می‌باشد، و لذا در عمل کسی نتوانسته است به این ضابطه ملتزم شود.[۱۰]

بدعت صغری و بدعت کبری

عالمان سنی برای حل مشکل صحاح سته و صحیحین بالخصوص، باز هم مجبور به عقب نشینی شده و قید دیگری به ضابطۀ عدم پذیرش حدیث اهل بدعت اضافه کرده‌اند. در این راستا ذهبی اهل بدعت را به دو دسته تقسیم می‌کند. براساس این تقسیم‌بندی، تشیع بدون غلو وسب شیخین بدعت صغری نامیده می‌شود، و غلو در تشیع و لعن و سب شیخین بدعت کبری نام گرفته است. ذهبی معتقد است بسیاری از «تابعین» و «تابعین تابعین» اهل بدعت صغری هستند و رد احادیث آنها موجب از بین رفتن بسیای از آثار نبوی می‌گردد و این موضوع مفسده‌ای آشکار است. بدین روی باید احادیث اهل بدعت صغری پذیرفته شود. اما به عقیدۀ ذهبی در میان اهل بدعت کبری هیچ راستگویی وجود ندارد، و اگر مسلمانی نسبت به شیخین بدگویی کند به طور کلی از اعتبار ساقط است و چنین کسی در سراسر تاریخ اسلام به دروغگویی رمی می‌شود.

ذهبی در مورد ابان بن تغلب[۱۱] می‌‌نویسد: شیعی جلد، لکنه صدوق، فلنا صدقه وعلیه بدعته، وقد وثقه أحمد بن حنبل وابن معین وأبو حاتم، واورده ابن عدی وقال: کان غالیا فی التشیع. وقال السعدی: زائغ مجاهر[۱۲]؛ او شیعه خیلی محکمی است لکن راستگو و صدوق است پس صدق و راستگویی او برای ما در اخذ حدیث از او کافی است اما بدعت او بر عهدۀ خود اوست و در قیامت باید پاسخگو باشد و به تحقیق احمد بن حنبل و ابن معین و ابوحاتم او را توثیق کرده‌اند و ابن عدی او را رد کرده و گفته است: «او در تشیع غلو می‌کند» و سعدی می‌گوید: «او شخص گمراهی است که گمراهی خود را علنا اظهار می‌کرد.

در این جا ذهبی اشکالی را مطرح می‌کند و می‌نویسد: فلقائل أن یقول: کیف ساغ توثیق مبتدع، وحد الثقة العدالة والإتقان؟ فکیف یکون عدلا من هو صاحب بدعة؟[۱۳].

پس ممکن است کسی بگوید: چگونه توثیق کسی که اهل بدعت است جایز می‌شود در حالی‌که ثقه باید دارای دو ویژگی عدالت و اتقان باشد و چطور ممکن است او عادل باشد در حالی‌که صاحب بدعت است. ابان بن تغلب از رجال مسلم و سنن اربعه است، و رد او موجب مخدوش شدن صحاح می‌گردد. بنابراین ذهبی برای فرار از این مشکل پس از طرح اشکال فوق چنین پاسخ می‌دهد: إن البدعة علی ضربین: فبدعة صغری کغلو التشیع أو کالتشیع بلا غلو ولا تحرف تحرق، فهذا کثیر فی التابعین وتابعیهم مع الدین والورع والصدق، فلو رد حدیث هؤلاء لذهب جملة من الآثار النبویة وهذه مفسدة بینة. ثم بدعة کبری، کالرفض الکامل والغلو فیه والحط علی أبی بکر وعمر والدعاء إلی ذلک، فهذا النوع لا یحتج بهم ولا کرامة. وأیضا، فما أستحضر الآن فی هذا الضرب رجلا صادقا ولا مأمونا[۱۴]. همانا اهل بدعت دو دسته هستند: بدعت صغری مانند غلو در تشیع یا تشیع بدون غلو و بدون تحریف. این نوع از بدعت در تابعین و تابعین آنها فراوان است با این که ایشان اهل دین و ورع و راستگویی هستند و چنان چه حدیث ایشان رد شود بسیاری از آثار نبوی از بین خواهد رفت و این مفسده‌ای آشکار است. سپس بدعت کبری است مانند رفض شیعه بودن کامل و غلو در آن و بدگویی به ابوبکر وعمر و دعوت مردم به این کار، پس اگر کسی دارای این گونه از بدعت بود به کلام او احتجاج نمی‌شود و کرامتی ندارد و من هم اکنون در این گروه مرد راستگو و امینی سراغ ندارم.[۱۵]

اهل بدعت کبری در میان راویان صحاح سته

این ضابطه‌ای است که ذهبی پایه‌گذاری کرده است. پس از ذهبی و ابن حجر عسقلانی، مطلب جدیدی در این باب ارائه نشده است. اما این ضابطه هم کامل نیست و مشکل صحاح را حل نمی‌کند؛ زیرا در بین رجال صحاح سته اهل بدعت کبری نیز وجود دارد. ذیلا به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می‌کنیم:

  1. اسماعیل بن عبدالرحمان بن ابی کریمه سدی، از مفسران و محدثان بزرگ سنی و از رجال صحیح مسلم و سنن اربعه است[۱۶]. ذهبی در مورد وی می‌نویسد: یشتم ابابکر وعمر[۱۷]؛ ابوبکر و عمر را شتم می‌کند. طبق ضابطه، کسی که ابوبکر و عمر را شتم کند اهل بدعت کبری است و حدیث چنین کسی مردود است.
  2. ابان بن تغلب، چنان که پیشتر بیان شد از رجال مسلم و سنن اربعه است[۱۸]، و به گفته ذهبی در تشیع غلو می‌کرده است[۱۹].
  3. تلید بن سلیمان کوفی، از رجال ترمذی و مسند احمد است[۲۰]. او نیز طبق ضابطۀ ذهبی صاحب بدعت کبری است. وی در مورد او می‌گوید: رافضی یشتم ابا بکر وعمر[۲۱]؛ رافضی است و ابوبکر و عمر را شتم می‌کند.
  4. سالم بن ابی حفصه، از رجال صحیح ترمذی است[۲۲]. ابن معین و گروهی دیگر او را توثیق کرده‌اند[۲۳] در حالی که وی از جمله کسانی است که در رأس بدگویان به ابوبکر و عمر قرار دارند. در مورد وی نوشته‌اند: کان من رؤوس من یتنقص ابا بکر و عمر[۲۴].
  5. شریک بن عبدالله قاضی، از رجال مسلم و سنن اربعه است[۲۵] او از شیخین بدگویی می‌کرده است، و این مطلب را به خود وی نیز گوش زد کرده‌اند و با تعجب به او گفتند: ... وأنت تنتقص الشیخین![۲۶].... و تو به شیخین بدگویی می‌کنی!
  6. علی بن غراب، این شخص از سوی احمد بن حنبل، دارقطنی، ابوحاتم و ابوزرعه توثیق شده است. نسائی و ابن ماجه هم از وی حدیث نقل می‌کنند[۲۷]. ابن معین ضمن توثیق علی بن غراب می‌گوید: المسکین صدوق[۲۸]؛ بیچاره آدم راستگویی است.

بنابراین روشن شد که در بین رجال صحاح سته، اهل بدعت کبری فراوانند، در نتیجه قیدی که ذهبی اضافه کرده و ضابطه‌ای که بنیان نهاده به هیچ وجه مشکل صحاح و غیر صحاح را حل نمی‌کند و طبق این ضابطه هم صحاح مخدوش هستند.[۲۹]

بدعتی که موجب خروج از اسلام نباشد

چون در صحیحین و سایر کتب اهل سنت رجالی هستند که مردم را به بدعت خود دعوت می‌کردند، بنابراین برخی از عالمان سنی بر آن شدند تا قیود دیگری به این ضابطه اضافه کنند تا مشکل صحیحین مرتفع گردد. ذهبی به نقل از برخی بزرگان اهل سنت می‌نویسد: وقال بعضهم: إذا علمنا صدقه وکان داعیة ووجدنا عنده سنة تفرد بها، فکیف یسوغ لنا ترک تلک السنة؟ فجمیع تصرفات أئمة الحدیث تؤذن بأن المبتدع إذا لم تبح بدعته خروجه من دائرة الاسلام ولم تبح دمه، فإن قبول ما رواه سائغ[۳۰]؛

و بعضی از عالمان سنی گفته‌اند اگر صدق کسی را که به بدعت خود دعوت می‌کند دانستیم و نزد او سنتی را یافتیم که منحصرا نزد اوست چگونه ترک آن سنت برای ما جایز است؟ همه تصرفات ائمه حدیث این اذن را به ما می‌دهد که اگر بدعت بدعت گذار موجب خروج وی از دائره اسلام و اباحه خون وی نگردد، قبول آن چه روایت کرده جایز است. پس به نظر برخی از عالمان سنی اگر روایتی منحصر به یک نفر از محدثین و او از اهل بدعت باشد و راوی دیگری آن حکم شرعی را نقل نکرده باشد، اسقاط این راوی موجب از بین رفتن یک حکم شرعی می‌شود، بنابراین اگر اهل بدعت راستگو باشد و سنتی را که نقل می‌کند، منحصر به خود او باشد، حدیثش پذیرفته می‌شود، البته با این شرط که بدعت وی موجب خروج او از دین نگردد و به واسطه آن بدعت، خونش مباح نشود. ذهبی پس از نقل این قید، آن را نمی‌پذیرد و در این باره می‌گوید: وهذه المسألة لم تتبرهن لی کما ینبغی[۳۱]؛ این مسأله آن چنان که شایسته است بر من روشن نشده است. بنابراین، این قید هم مورد اتفاق نیست و ضابطه چهارم نیز مخذوش است.[۳۲]

عدالت و اتقان

روشن شد که در واقع صاحبان کتب و بزرگان علمای حدیث عملا از اهل بدعت صغری و بدعت کبری، و نیز از رؤس بدعت و داعیان مردم به سوی بدعت روایت نقل کرده‌اند. و این افراد در رجال صحیحین نیز وجود دارند. پس هیچ یک از این قیود مشکل صحیحین و کتب دیگر اهل سنت را رفع نمی‌کند، بنابراین لازم است یا اهل سنت از صحیحین و علمای بزرگ خود دست بردارند و قائل به صحت کتب خود نگردند، یا برای توثیق راویان و قبول احادیثشان قیدی جز عدالت و اتقان ذکر نکنند، همان طور که ذهبی حد ثقه را فقط عدالت و اتقان معرفی کرد[۳۳]. عادل کسی است که دروغ نگوید و نسبت دروغ به کسی ندهد، چنین فردی اگر در نقل حدیث اتقان هم داشته باشد حدیثش اخذ می‌گردد.

ولیکن، با مراجعه به ترجمۀ رجال اهل سنت معلوم می‌شود که بسیاری از عالمان سنی حائز این دو شرط هم نیستند. در زندگی صحابه، عالمان و محدثان سنی به موارد فراوانی از قضایای منافی با عدالت بر می‌خوریم. دربارۀ بسیاری از صحابه و عالمان سنی، مواردی چون قتل نفس محترمه، شرب خمر، لواط، ترک نماز و... گزارش شده است، و گاهی برخی از اهل سنت مطالبی در احوال بزرگان خود نقل کرده‌اند که شرم آور است[۳۴].[۳۵]

شواهدی بر عدم عدالت برخی بزرگان اهل سنت

  1. در احوالات یحیی بن معین گذشت که وی مردی شهوت ران و هوس باز بوده است، به طوری که در مواجهه با زیبارویی از خود بی‌خود شده است و اعتقاد خود مبنی بر عدم جواز صلوات بر غیر پیامبر(ص) را نادیده انگاشته است. چنان که پیشتر بیان شد، یحیی بن معین در پاسخ کسی که از حال و سخن وی اظهار تعجب کرده بود، می‌گوید: نعم صلی الله علیها وعلی کل ملیح[۳۶]؛ بله صلوات خدا بر او و بر هر زیباروئی اعم از زن و مرد. این حال کسی است که از او به عنوان «شیخ المحدثین» تعبیر می‌شود و جرح و تعدیل وی مورد اعتماد قرار می‌گیرد! اما آیا واقعاً نگاه کردن عمدی به نامحرم و اظهار علاقه به او کردن و زیر پا نهادن اعتقاد در مواجهه با یک زیباروی، منافی عدالت نیست؟!
  2. شخصی در احوالات یحیی بن اکثم می‌گوید: او که قاضی القضات حکومت بنی عباس بود. من چند مسأله فقهی داشتم، به خدمتش رفتم و مسائل خود را مطرح کردم. وی سؤالات را جواب می‌داد و پنج سؤال از مسائل مرا خوب پاسخ داد. در این میان نوجوان زیباروئی وارد شد، وقتی یحیی بن اکثم آن نوجوان را دید، حواسش پرت و حالش مضطرب شد و دیگر قادر به گفتگو پیرامون مسائل مطرح شده نبود لذا دوستم داوود گفت: برخیز برویم حال او خراب شد و ادراکاتش به هم ریخته است[۳۷].
  3. در احوالات خطیب بغدادی نوشته‌اند: کان سبب خروج الخطیب من دمشق إلی صور: أنه کان یختلف إلیه صبی ملیح، فتکلم الناس فی ذلک[۳۸]؛ علت خارج شدن خطیب از دمشق به صور آن بود که نوجوان ملیحی با او رفت و آمد داشت پس این موضوع به سر زبان‌ها افتاد و اسباب حرف و سخن گردید.
  4. زاهر بن طاهر شحامی نیشابوری از بزرگان اهل سنت و از محدثان نیشابور بوده است. ذهبی به نقل از کسانی که در سفر وی به اصفهان همراه او بوده‌اند نقل می‌کند که زاهر بن طاهر در طول مدت سفر نماز نخواند[۳۹]. اینها موارد معدودی از بین قضایای متعددی است که از عدم عدالت بزرگان اهل سنت حکایت دارد.[۴۰]

شواهدی بر عدم اتقان برخی بزرگان اهل سنت

۱. حسین بن ذکوان معلم بصری از رجال صحاح سته است. بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداوود و دیگران از او حدیث نقل می‌کنند[۴۱]. این فرد به اقرار بزرگان اهل سنت در نقل احادیث اضطراب داشته. یعنی فاقد شرط اتقان بوده است، بنابراین نمی‌توان بر نقل او اعتماد کرد. ابوجعفر عقیلی صاحب کتاب الضعفاء الکبیر که از کتب مهم اهل سنت در جرح و تعدیل به شمار می‌آید، نام حسین بن ذکوان را ذکر کرده و در مورد وی می‌نویسد: مضطرب الحدیث[۴۲].

ذهبی نیز اضطراب وی را پذیرفته است. اما چون او از رجال صحاح سته است، به دفاع از او می‌پردازد و می‌نویسد: الرجل ثقة وقد احتج به صاحبا الصحیحین، فلیس من شرط الثقة أن لا یغلط أبدا، فقد غلط شعبة ومالک[۴۳]؛ او مردی موثق است و صاحبان صحیحین به او احتجاج کرده‌اند پس شرط ثقه بودن آن نیست که فرد هرگز اشتباه نکند به تحقیق شعبه و مالک نیز اشتباه دارند. این در حالی است که ذهبی خود، عدالت و اتقان را شرط ثقه بودن و اعتبار حدیث می‌داند، با این حال از کسی که به «مضطرب الحدیث» معروف است، دفاع می‌کند؛ چراکه او از رجال مسلم و بخاری است و خدشه به وی موجب مخدوش شدن صحیحین می‌گردد.

۲. ابن ابی داوود از محدثان بسیار بزرگ اهل سنت است. برخی از عالمان سنی او را قدح کرده‌اند، اما ذهبی در دفاع از ابن ابی داوود هم به سخنی مانند آن چه در مورد حسین بن ذکوان گفته بود، استدلال می‌کند. ذهبی این بار می‌گوید: لیس من شرط الثقة أن لا یخطئ ولا یغلط ولا یسهو[۴۴]. در پاسخ به این استدلال ذهبی باید گفت: چنان چه شخصی یک مرتبه دچار غلط یا سهو یا خطا شود استدلال شما صحیح است؛ زیرا روشن است که نمی‌توان قائل به عصمت محدثان شد و حد ثقه بودن هم عصمت نیست، اما اگر شخص به نحو حمل شایع صناعی به یکی از این اوصاف متصف گردد، اتقان وی از بین می‌رود و هرگز نمی‌توان به حدیث چنین شخصی اعتماد کرد. گاهی ممکن است کسی در یک حدیث یا دو حدیث اشتباه کند. این خطا قابل گذشت است، اما کسی که با عنوان «مضطرب الحدیث» از او یاد می‌شود هرگز قابل دفاع نیست. بنابراین روشن است که برای اهل سنت حفظ حریم صحیحین مهمتر از هر ضابطه‌ای است و تنها ضابطۀ حاکم بر فکر عالمان سنی حب و بغض است؛ تا آنجا که یک فرد فاسق یا فاسد العقیده و یا مضطرب توثیق می‌شود؛ صرفا به این دلیل که از رجال مسلم و بخاری است. در مقابل فردی که دارای عدالت و اتقان است مخدوش می‌گردد؛ چون شیعه است، یعنی در واقع ملاک جرح و تعدیل نه عدالت و اتقان بلکه هوای نفس است.[۴۵]

عدم قبول جرح عالمان معاصر نسبت به یکدیگر

در بین علمای اهل سنت که با هم معاصر بوده‌اند و گاه از نظر رتبه در یک ردیف قرار می‌گیرند، اختلافات و عداوت‌های بسیاری دیده می‌شود. این اختلافات و دشمنی‌ها منشأ جرح عالمان از سوی یکدیگر شده است. از این‌رو برخی گفته‌اند، جرح عالمان هم رتبه و معاصر نسبت به یکدیگر پذیرفته نمی‌شود. ذهبی می‌گوید: لا یسمع قول الأقران بعضهم فی بعض[۴۶]؛ کلام افراد هم عصر بر ضد یکدیگر شنیده و پذیرفته نمی‌شود. بر اساس این قاعده به ورع، تقوی، دیانت و امانت این عالمان نظر نمی‌شود، بلکه همین مقدار که دو شخص در یک دوره بوده‌اند جرحشان نسبت به همدیگر پذیرفته نمی‌شود. مثلا احمد بن حنبل با شخص دیگری که هم رتبه اوست و در یک زمان زندگی می‌کرده است. بدگویی هیچ کدام نسبت به دیگری قابل قبول نخواهد بود.

ذهبی در علت این قانون می‌نویسد: لعداوة أو لمذهب أو لحسد[۴۷]؛ منشأ بدگویی‌های معاصران نسبت به یکدیگر یا دشمنی یا اختلاف در مذهب و یا حسد بوده است.

آیا بدگویی به دلیل دشمنی، اختلاف مذهب یا حسد نافی عدالت نیست؟ روشن است کسی که از سر دشمنی یا به دلیل حسادت و یا اختلاف در مذهب فردی را جرح کند از اعتبار ساقط می‌گردد. اما جای بسی تعجب است که اهل سنت بدون توجه به این مسأله علی‌رغم این که به برخی عالمان خود نسبت حسد و تهمت و عصبیت می‌دهند، در عین حال از دیانت، ورع، مقام علمی و شخصیت والای آنان دم می‌زنند و القاب و عناوین بسیاری برای ایشان ذکر می‌کنند! گاهی نیز برای مخفی ماندن زوایای شخصیتی عالمانشان از ذکر مسائل فیمابین آنها خودداری می‌کنند. ذهبی می‌نویسد: وبکل حال، کلام الأقران بعضهم فی بعض یحتمل، وطیه أولی من بثه[۴۸]؛ به هر حال قدح عالمانی که با هم معاصرند در یکدیگر (بدون ترتیب اثر) باید تحمل کرد و بسته نگاه داشتن (پروندۀ آن ها) سزاوارتر است از باز کردن و پخش آن.

با این وجود موارد فراوانی از عداوت، عصبیت و حسد در شرح حال عالمان سنی به چشم می‌خورد[۴۹]. حتی گاه یک بی‌التفاتی از سوی فردی از عالمان موجب ناسزاگویی و اتهام عالم دیگر نسبت به وی شده است. احمد بن صالح مصری از علمای برجستۀ اهل سنت و از رجال صحاح سته[۵۰] و بزرگان از او روایت کرده و از شخصیت او بسیار تجلیل می‌نمایند. وی با نسائی معاصر بوده است. می‌گویند روزی نسائی وارد مجلس احمد بن صالح شد و از او کم لطفی دید. یعنی چنان که نسائی انتظار داشت احمد بن صالح او را احترام نکرد، این موضوع باعث ناراحتی نسائی شد و به جرح و بدگویی وی نسبت به احمد بن صالح منجر گردید، تا آنجا که عالمان سنی نتوانسته‌اند کار او را توجیه کنند؛ لذا همگی از احمد بن صالح مصری جانبداری کرده‌اند. به اعتقاد آنان، نسائی مرتکب فعل قبیحی شده است؛ چراکه احترام نکردن احمد بن صالح به نسائی نمی‌تواند مجوزی برای جرح و توهین به وی باشد[۵۱]، اما آنان در توجیه کار احمد بن صالح احتمالاتی مطرح کرده و گفته‌اند، شاید او در موقعیتی نبوده که بتواند ادای احترام کند، شاید غفلت کرده و متوجه حضور نسائی نشده است. به هر حال از شخصیت بزرگی چون نسائی به دور است که به خاطر مسأله‌ای نه چندان مهم این گونه برخورد کند و عکس العمل نشان دهد.

به دلیل وجود چنین مسائلی است که اهل سنت گفته‌اند: «جرح عالمان هم رتبه و معاصر یکدیگر پذیرفته نمی‌شود» و برای حفظ شخصیت عالمان خود گفته‌اند: «بهتر است مسائلی را که بین اقران بوده نقل نکنیم» اما این مسائل فراوان است، و همگی بر عدم عدالت عالمان سنی دلالت دارند، و گویای این واقعیت هستند که منشأ بسیاری از جرح و تعدیل‌ها هوای نفس، عصبیت، اختلافات مذهبی، حسد و مسائلی از این دست بوده است. روشن است که این جرح و تعدیل‌ها هرگز نمی‌تواند ملاک درستی برای قبول یا رد یک راوی و احادیث وی باشد، و هرگز نمی‌توان شریعت را بر پایۀ چنین روایاتی استوار ساخت.[۵۲]

عدم اختلاف عقیده بین جارح و مجروح

چنان که پیشتر روشن شد، تقریبا عالمی در بین اهل سنت یافت نمی‌شود که همه در توثیق وی اتفاق و اجماع داشته باشند. همچنین معلوم گردید حب و بغض‌ها و اختلافات مذهبی تأثیرات ژرفی در جرح و تعدیل‌ها داشته است، این موضوع موجب متزلزل شدن پایۀ مجامع حدیثی اهل سنت شده است، از این رو، ایشان قاعده‌ای برای جرح افراد قرار داده‌اند مبنی بر این که در جرح و تعدیل نباید بین جارح و مجروح اختلاف عقیده وجود داشته باشد، و در صورت وجود اختلاف بین دو عالم، جرح یکی بر دیگری مسموع نخواهد بود؛ چراکه احتمال دارد علت جرح اختلاف عقیده باشد. بنابراین لازم است پیش از قبول کردن جرح کسی احوالات جارح و مجروح از نظر اختلاف یا عدم اختلاف در عقیده بررسی شود. توثیق یک راوی به معنای پذیرش حدیث وی است، و معنای پذیرش روایت راوی بنای شریعت بر پایۀ روایات اوست. و در مقابل، جرح یک راوی موجب عدم قبول روایت او می‌شود، بنابراین جرح و تعدیلی که براساس عداوت و اختلاف در مذهب باشد هرگز نمی‌تواند مبنای اخذ به یک روایت گردد. علاوه براین که جرح و تعدیل‌های این چنینی هیچ مناسبتی با تقوا، ورع، دیانت و امانت ندارد و منافی آن هاست. در نتیجه اگر علت جرح عداوت و اختلاف مذهبی باشد آن جرح از اعتبار ساقط می‌شود. ابن حجر عسقلانی می‌نویسد: وممن ینبغی أن یتوقف فی قبول قوله فی الجرح: من کان بینه وبین من جرحه عداوة سببها الاختلاف فی الاعتقاد[۵۳]؛ از جمله افرادی که شایسته است در قبول قول او در جرح توقف شود کسی است که بین او و آنکه جرحش کرده است به سبب اختلاف عقیده، عداوت وجود دارد.

و در کتاب طبقات الشافعیة آمده است: ومما ینبغی أن یتفقد عند الجرح: حال العقائد واختلافها بالنسبة إلی الجارح والمجروح، فربما خالف الجارح المجروح فی العقیدة فجرحه بذلک، وإلیه أشار الرافعی؛ وینبغی أن یکون المزکون برآء من الشحناء والعصبیة فی المذهب، خوفا من أن یحملهم علی جرح عدل أو تزکیة فاسق، وقد وقع هذا لکثیر من الأئمة[۵۴]؛ و آن چه شایسته است در جرح بدان توجه شود عقاید افراد و اختلاف عقیده بین جارح و مجروح است پس گاهی جارح از نظر عقیده با مجروح مخالفت دارد پس به این سبب او را جرح می‌کند و رافعی به این جهت اشاره کرده است. و شایسته است افرادی که تزکیه و جرح و تعدیل می‌کنند از عداوت و عصبیت در مذهب دور باشند؛ زیرا ترس آن می‌رود که فرد عادلی بدین سبب جرح شود یا فاسقی تزکیه گردد و این در مورد بسیاری از رهبران واقع شده است. بنابراین یکی از مسائلی که در جرح و تعدیل مورد تأکید فراوان قرار گرفته است عدم دخالت عصبیت و اختلاف مذهب در جرح و تعدیل هاست؛ حال آنکه بسیاری از روات به صرف نقل یک فضیلت برای امامان اهل بیت(ع) به تشیع رمی می‌شوند و مورد جرح قرار می‌گیرند![۵۵]

نمونه‌هایی از جرح راویان به دلیل تشیع

جرح ابوالطفیل صحابی!

ابوطفیل عامر بن واثله، از اصحاب رسول الله(ص) و از دوستان و شیعیان امیرالمؤمنین(ع) می‌باشد، به همین جهت علی‌رغم این که عدالت صحابه نزد اهل سنت مشهور و معروف است، ابن حزم اندلسی ابوطفیل را قدح کرده است. ابن حجر عسقلانی در مورد ابوطفیل می‌نویسد: أثبت مسلم وغیره له الصحبة... قال ابن المدینی: قلت لجریر: أکان مغیرة یکره الروایة عن أبی الطفیل؟ قال: نعم. وقال صالح بن أحمد بن حنبل عن أبیه: مکی ثقة. وکذا قال إبن سعد وزاد: کان متشیعا؛ مسلم - صاحب صحیح - و غیر او صحابی بودن ابوطفیل را اثبات کرده‌اند. ابن مدینی می‌گوید: به جریر گفتم: آیا مغیره از نقل روایات ابوطفیل کراهت داشت؟ گفت: بله. صالح بن احمد بن حنبل از پدرش نقل می‌کند: ابوطفیل مکی و ثقه است. ابن سعد نیز این گونه می‌گوید و اضافه می‌کند او شیعه است.

ابن حجر سپس به رأی ابن حزم در مورد ابوالطفیل اشاره می‌کند و می‌نویسد: قلت: أساء ابن حزم، فضعف أحادیث أبی الطفیل وقال: کان صاحب رایة المختار الکذاب؛ ابن حزم بد کرده که احادیث ابوالطفیل را تضعیف کرده و می‌گوید: او پرچمدار مختار بوده است. ابن حجر در مقام دفاع از ابوالطفیل می‌گوید: وأبوالطفیل صحابی لا شک فیه، ولا یؤثر فیه قول أحد ولا سیما بالعصبیة والهوی[۵۶]؛ ابوالطفیل بدون شک صحابی است و قول کسی در مورد او پذیرفتنی نیست به خصوص اگر از روی عصبیت و هوای نفس باشد. بنابراین به اعتراف بزرگان اهل سنت هیچ دلیلی برای تضعیف ابوالطفیل وجود ندارد. روایت نکردن مغیره از ابوالطفیل صرفا به خاطر آنست که ابوالطفیل شیعه بوده است. تضعیف ابن حزم نیز برخاسته از هوای نفس و عصبیت اوست. تنها گناه ابوالطفیل نزد ابن حزم آنست که وی در قیام مختار علیه قاتلان سیدالشهدا(ع) شرکت کرده است![۵۷]

جرح عمار بن یاسر صحابی!

عمار بن یاسر رحمه الله یکی دیگر از اصحاب رسول خدا(ص) است که به جرم پیروی از امیرالمؤمنین(ع) مورد بی‌مهری بعضی عالمان سنی قرار گرفته است. عبدالله بن ابوجعفر رازی یکی از محدثان اهل سنت و جزء رجال ابوداوود سجستانی است. وی در مورد عمار بن یاسر رحمه الله می‌گوید: کان عمار بن یاسر فاسقا[۵۸]؛ عمار بن یاسر فاسق بود.

اهل سنت به عدالت همۀ صحابه معتقدند و عدالت صحابه از مبانی معروف و مشهور نزد اهل سنت است، با این حال عمار بن یاسر فاسق معرفی می‌شود؛ چراکه او از اصحاب خاص امیرالمؤمنین(ع) بوده است. اگر در مدح خصوص ابوالطفیل از رسول خدا(ص) حدیثی نقل نشده است، اما احادیث فراوانی در جلالت و علو مقام عمار بن یاسر رحمه الله وارد شده[۵۹] که بسیاری از این احادیث معتبر و در بین شیعه و سنی متفق علیه است. با این حال عبدالله بن ابوجعفر رازی او را فاسق معرفی می‌کند و ابن حبان و ابوزرعه، عبدالله را توثیق می‌کنند. ابن حجر عسقلانی نیز عبدالله را صدوق شمرده است. حال سؤال این است که آیا می‌توان کسی را که یکی از اصحاب بزرگ را فاسق می‌شمارد، توثیق کرد؟! عمار بن یاسر از بزرگان صحابه و جزء شهداست، با این حساب آیا فاسق خواندن چنین شخصیتی جز عصبیت و هوای نفس دلیل دیگری دارد؟ اما چون عمار بن یاسر از کسانی است که در رکاب امیرالمؤمنین(ع) و در جنگ علیه معاویه به شهادت رسیده است او را فاسق می‌خوانند![۶۰]

جرح خالد بن مخلد

خالد بن مخلد قطوانی از مشایخ بخاری است و بخاری احادیث فراوانی از او نقل کرده است[۶۱]. اما چون این شخص متهم به تشیع بوده است، برخی در صدد تضعیف او بر آمده‌اند. ابن حجر عسقلانی دربارۀ خالد می‌نویسد: من کبار شیوخ البخاری. قال العجلی: ثقة وفیه تشیع، وقال ابن سعد: کان متشیعا مفرطا، وقال صالح جزرة: ثقة إلاأنه کان متهما بالغلو فی التشیع، وقال أحمد بن حنبل: له مناکیر، وقال أبو داوود: صدوق إلاأنه یتشیع، وقال أبو حاتم: یکتب حدیثه ولا یحتج به. قلت: أما التشیع، فقد قدمنا أنه إذا کان ثبت الأخذ والأداء لا یضره[۶۲]؛

او از بزرگان اساتید بخاری است، عجلی می‌گوید: موثق است و در او تشیع هست. ابن سعد می‌گوید: او در شیعه گری افراطی است. صالح جزره می‌گوید: راستگو است جز این که متهم به غلو در تشیع است. احمد بن حنبل می‌گوید: احادیث منکری روایت کرده است. ابوداوود می‌گوید: راستگوست جز این که تشیع دارد. ابوحاتم می‌گوید: حدیث او نوشته می‌شود اما به آن احتجاج نمی‌شود. می‌گویم: اما چنان که پیشتر گفتیم اگر راوی در شنیدن و گفتن حدیث دقیق باشد تشیع مضر نیست. ابن حجر کسی را که عمار بن یاسر را فاسق معرفی کرده است، توثیق می‌کند، اما در این جا به دفاع از خالد می‌پردازد و می‌گوید: تشیع مضر در وثاقت نیست. عبارت «التشیع غیر مضر» مکرر در مقدمۀ فتح الباری به چشم می‌خورد، و شاید یکی از دلایل آن پیش‌گیری از خدشه به صحیح بخاری است، در هر صورت ابن حجر تأکید می‌کند که شیعه بودن مضر به وثاقت نیست، حال می‌پرسیم، چرا اهل سنت فضائل و مناقب اهل بیت(ع) را صرفا به دلیل آنکه راوی آنها شیعی است، رد می‌کنند؟![۶۳]

رد احادیث با رمی راویان به تشیع

اهل سنت بسیاری از احادیثی را که با اعتقادشان تطبیق نمی‌کند مردود می‌شمارند و راوی آن را شیعی معرفی می‌کنند. در بسیاری از موارد یک راوی را فقط به دلیل نقل حدیثی که ممکن است در راستای تقویت تفکر شیعی باشد، رمی به تشیع می‌کنند، تا آنجا که حتی اگر یکی از عالمان سنی در یک مسأله فقهی مطابق مکتب اهل بیت(ع) فتوا دهد او را به تشیع یا ارتکاب کبیره متهم می‌کنند. ذیلا به چند نمونه از این برخوردها اشاره می‌شود.

داستان ابوبکر ابن جعابی

محمد بن عمر بن محمد بن سالم معروف به ابوبکر بن جعابی، از فقها و محدثان بزرگ بغداد بود. وقتی مرحوم شیخ صدوق به بغداد آمد با وی جلساتی داشت. شیخ صدوق رحمه الله از او روایت دارد و او هم از مرحوم صدوق حدیث روایت می‌کند[۶۴]. ابوبکر جعابی قائل به مسح پاها در وضو بوده است، از این روی وی را به تشیع متهم کرده‌اند[۶۵]. بنابر نقل ذهبی، شخصی می‌گوید: ابوبکر جعابی وقتی خواب بود با جوهر بر کف پای او علامتی گذاشتم، پس از سه روز دیدم جوهر هنوز باقی است. پس برای من یقین شد که او نماز نمی‌خواند[۶۶]. این داستان حاکی از حساسیت بسیار بالای اهل سنت نسبت به عالمانی است که احیانا در برخی مسائل قول خاصی داشته‌اند. همچنین بیانگر سوء ظن ایشان نسبت به این گروه از عالمان است؛ زیرا این شخص به دلیل سوء ظن به ابوبکر بن جعابی حتی احتمال نداده که وی معتقد به مسح پا در وضو بوده است و به این جهت پاهایش را نمی‌شسته تا جوهر از بین برود! و به عبارت دیگر: از این که عالمی را متهم کنند به ترک نماز مانعی ندارند، ولی حاضر نیستند بگویند شیعه شده و یا این که در این مسئله طبق مذهب شیعه عمل کرده است.[۶۷]

داستان ابوجعفر طبری

ابوجعفر طبری مؤلف دو کتاب معروف یعنی تاریخ طبری و تفسیر طبری می‌باشد. این شخص کتابی نگاشته و در آن به جمع‌آوری اسانید حدیث غدیر پرداخته است، به همین جهت او را به تشیع متهم کرده‌اند، حال آنکه طبری هیچ نشانی از تشیع ندارد[۶۸]. او از فقها و محدثان سنی به علاوه رئیس مذهب و دارای مقلد در احکام فقهی بوده، و فقط جرمش جمع‌آوری اسانید یکی از احادیث پیامبر اکرم(ص) است. از آنجا که این کتاب موجب تقویت شیعه است، پس مؤلف آن باید به تشیع متهم شود و مورد طعن متعصبین قرار گیرد تا کتاب وی مخدوش شود! در این باره نوشته‌اند: وإنما نبز بالتشیع لأنه صحح حدیث غدیر خم[۶۹]؛ چون حدیث غدیر را تصحیح نموده متهم به تشیع شده است. و سبب دیگر رمی وی به تشیع قول او به جواز مسح پاها در وضو است[۷۰].[۷۱]

داستان حاکم نیشابوری

حاکم نیشابوری یکی دیگر از بزرگان عالمان سنی است. وی در عصر خود رئیس المحدثین نیشابور بود. از او خواستند تا فضیلتی برای معاویه نقل کند، اما او با بی‌اعتنایی گفت: نمی‌توانم برای معاویه فضیلتی نقل کنم؛ از دلم نمی‌آید، به همین دلیل مورد اهانت اتباع بنی امیه قرار گرفت و منزوی و خانه نشین شد[۷۲]. و از طرف دیگر بعضی از مناقب امیرالمؤمنین(ع) را که نواصب سعی در تکذیب آنها دارند حاکم نیشابوری روایت، بلکه تصحیح نموده. از جمله این احادیث «حدیث طیر» است که حاکم با کمال جرئت، روایت و تصحیح کرده، و موجب حرف و حدیث فراوان، و حتی اتهام وی به «رافضی» بودن گردیده است[۷۳].[۷۴]

داستان نسائی

وقتی نسائی وارد دمشق شد، مردم شام که در آن روزگار طرفدار معاویه و دشمن امیرالمؤمنین(ع) بودند، از نسائی خواستند تا برای معاویه فضیلتی نقل کند، وی در پاسخ گفت: معاویه فضیلتی ندارد تا من نقل کنم، به همین جهت او را در مسجد دمشق به قدری کتک زدند و بر شکم و خصیتینش فشار آوردند که بعد از چند روز بر اثر همین ضرب و شتم جان سپرد[۷۵].[۷۶]

داستان ابن السقای واسطی

ابن السقای واسطی از حفاظ و محدثان بزرگ اهل سنت بود و در شهر واسط[۷۷]سکونت داشت. ذهبی می‌گوید: واتفق أنه أملی حدیث الطیر فلم تحتمله نفوسهم فوثبوا به وأقاموه وغسلوا موضعه فمضی ولزم بیته، فکان لا یحدث أحدا من الواسطیین فلهذا قل حدیثه عندهم[۷۸]؛ و چنین اتفاق افتاد که او در حال بیان حدیث طیر بود پس چون نفس آنها تحمل آن را نداشت به وی هجوم بردند و از منبر به زیر کشیدند و منبری را که روی آن نشسته بود آب کشیدند. بعد از این جریان او را در خانه حبس کردند و برای احدی از واسطیان حدیث نقل نمی‌کرد به همین جهت حدیث وی نزد آنان کم شد.[۷۹]

منابع

پانویس

  1. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۳۹ ـ ۱۴۰.
  2. احوال الرجال، ج۱، ص۳۶، الجرح والتعدیل، ج۲، ص۲۸، حلیة الاولیاء، ج۲، ص۲۷۸، میزان الاعتدال، ج۱، ص۳ و ۲۲۹، ۸۷۹.
  3. تدریب الراوی، ج۱، ص۳۲۸.
  4. سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۳۸۷، الکفایة فی علم الروایة، ج۱، ص۱۲۹، تهذیب الکمال، ج۲۱، ص۳۳۷ و ج۲۳، ص۵۰۹.
  5. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۴۰ ـ ۱۴۲.
  6. الخلاصة فی علم الجرح والتعدیل، ج۱، ص۲۴۹، الکفایة فی علم الروایة، ص۱۲۶، معرفة الثقات، ج۱، ص۱۰۶.
  7. صحیح بخاری، ج۶، ص۲۷۴۰ حدیث ۷۰۹۶، سنن ترمذی، ج۵، ص۵۹۳ حدیث ۳۶۲۶، سنن ابن ماجة، ج۱، ص۴۷۱ حدیث ۱۴۶۸.
  8. تهذیب التهذیب، ج۵، ص۹۶، ۱۸۴.
  9. المجروحین ابن حبان، ص۱۷۲، مقدمه فتح الباری، ج۲، ص۴۱۲، میزان الاعتدال، ج۲، ص۳۸۰، الموضوعات، ج۲، ص۲۶، تهذیب التهذیب، ج۵، ص۹۶، منهاج السنة، ج۸، ص۱۲۹.
  10. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۴۲ ـ ۱۴۴.
  11. وی از اصحاب سه امام بزرگوار یعنی امام سجاد، امام باقر و امام صادق(ع) به شمار می‌آید و همچنین فقیه و مفسر و محدث گران قدری است (متوفای ۱۴۰).
  12. میزان الاعتدال، ج۱، ص۵، ۲.
  13. سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۵۹، لسان المیزان، ج۱، ص۹، میزان الاعتدال، ج۱، ص۵.
  14. میزان الاعتدال، ج۱، ص۵.
  15. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۴۵ ـ ۱۴۷.
  16. صحیح مسلم، ج۲، ص۱۵۳ حدیث ۱۶۷۴، سنن نسایی، ج۳، ص۸۱، سنن ترمذی، ج۵، ص۶۳۶ حدیث ۳۷۱۸، سنن ابی داوود، ج۳، ص۱۰۷ حدیث ۲۹۸۳، سنن ابن ماجه، ج۱، ص۵۲ حدیث ۱۴۵. مسلم و سنن ابی داوود حداقل هفت روایت از او نقل می‌کنند، و سنن ابن ماجه ده روایت، سنن ترمذی حداقل سی روایت، صحیح ابن حبان حداقل هشت روایت و مسند احمد احادیث فراوانی را از اسماعیل بن عبدالرحمان نقل می‌کنند.
  17. میزان الاعتدال، ج۱، ص۲۳۷، ۹۰۷، احوال الرجال، ج۱، ص۵۴، ۳۷، المغنی فی الضعفاء، ج۱، ص۸۴، ۳۹۸۹.
  18. صحیح مسلم، ج۱، ص۶۵ حدیث ۲۷۵، ۱/۸۰ حدیث ۳۴۳، سنن أبی داوود، ج۱، ص۲۳۹ حدیث ۶۲۱ و ۴/۳۴ حدیث ۳۹۸۹، سنن نسائی، ج۵، ص۱۶۱ حدیث ۲۷۵۱، سنن ترمذی، ج۴، ص۳۶۱ حدیث ۱۹۹۹، سنن ابن ماجه، ج۱، ص۳۶۰ حدیث ۱۱۳۶؛ صحیح ابن حبان، ج۱، ص۴۸۷ حدیث ۲۵۳، ۱۲۷۷، ۵۴۶۶.
  19. میزان الاعتدال، ج۱، ص۵، ۲.
  20. سنن ترمذی، ج۵، ص۶۱۶ حدیث ۳۶۸۰.
  21. میزان الاعتدال، ج۱، ص۳۵۸، ۱۳۳۹، تاریخ بغداد، ج۷، ص۱۳۷، ۳۵۸۲.
  22. سنن ترمذی، ج۵، ص۶۰۷ حدیث ۳۶۵۸ و حدیث ۳۷۲۷.
  23. الجرح والتعدیل، ج۴، ص۱۸۰، ۷۸۲، معرفة الثقات، ج۱، ص۳۸۲، ۵۳۹، معرفة الرجال، ج۱، ص۱۰۹.
  24. میزان الاعتدال، ج۲، ص۱۱۰، ۳۰۴۶.
  25. صحیح مسلم، ج۸، ص۲ حدیث ۶۶۶۶، سنن ترمذی، ج۵، ص۶۳۶ حدیث ۳۷۱۸، سنن نسایی، ج۱، ص۶۸ و ۷۳ و ۲۲۹ حدیث ۲۵ و ۴۸ و ۶۷۶، سنن ابی داوود، ج۱، ص۱۶، ۶۶ و ۸۲ حدیث ۴۵، ۱۷۱ و ۲۰۴، سنن ابن ماجه، ج۱، ص۳ و ۱۳۱ حدیث ۱ و ۳۰.
  26. وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۶۴، ۲۹۱.
  27. سنن نسایی، ج۳، ص۲۸۴ و ج۵، ص۴۳۹ و ۴۶۸ حدیث ۵۳۹۰، ۹۴۶۱، ۹۴۶۲ و ۹۵۹۸، سنن ابن ماجه، ج۱، ص۳۴۹ حدیث ۱۰۹۸.
  28. میزان الاعتدال، ج۳، ص۱۴۹، ۵۹۰۶.
  29. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۴۷ ـ ۱۵۰.
  30. سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۱۵۴.
  31. سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۱۵۴.
  32. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۵۰ ـ ۱۵۱.
  33. سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۵۹.
  34. ر.ک: میزان الاعتدال، ج۲، ص۲۷۲، الجرح و التعدیل، ج۲، ص۲۰۱، لسان المیزان، ج۳، ص۱۳۴، ۴۷۰. واضح است که منظور از ذکر این موارد بدگویی رجالی که قرن‌ها پیش از دنیا رفته‌اند، نیست، بلکه مسائلی است که در محافل علمی و حوزه‌ها مطرح می‌گردد و هدف از آن شناخت کسانی است که اقوالشان مبنای اعتقاد مردم قرار می‌گیرد لذا ذکر این مسائل برای غرض صحیح، جایز است. البته به قدر ضرورت. بنابراین در مورد اهل سنت نیز قدر ضرورت رعایت می‌گردد و این معنا به قاعده‌ای معروف گشته است: الضرورات تتقدر بقدرها. ما بنای جستجو نداریم بلکه مطالبی را که توسط خود ایشان مطرح شده و معروف است نقل و به این وسیله عدالت و اتقان راویان را بررسی می‌کنیم تا مبنای پذیرش و رد احادیث قرار گیرد.
  35. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۵۱ ـ ۱۵۲.
  36. سیر اعلام النبلاء، ج۱۱، ص۸۷.
  37. سیر اعلام النبلاء، ج۱۲، ص۱۰.
  38. سیر اعلام النبلاء، ج۱۸، ص۲۸۱.
  39. سیر اعلام النبلاء، ج۲۰، ص۱۱-۱۲.
  40. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۵۲ ـ ۱۵۳.
  41. برای نمونه ر.ک: صحیح بخاری، ج۱، ص۱۴، ۱۲۵، ۳۷۵، ۴۵۳ و ج۲، ص۸۴۶ و ج۶، ص۲۶۸۸ شمارۀ احادیث ۱۳، ۳۲۵، ۱۰۶۵، ۱۲۸۶، ۲۲۷۳ و ۶۹۴۸.
  42. الضعفاء عقیلی، ج۱، ص۲۵۰، ۲۹۹، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۹۳، ۵۹۹، سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۳۴۶.
  43. سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۳۴۶.
  44. سیر اعلام النبلاء، ج۱۳، ص۲۳۳.
  45. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۵۴ ـ ۱۵۵.
  46. سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۵۹ و ج۵، ص۳۹۹، میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۱۱، ۴۳۸، لسان المیزان، ج۱، ص۲۰۱، ۶۳۷ و ج۵، ص۲۷، ۱۰۴.
  47. میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۱۱، ص۴۳۸.
  48. سیر اعلام النبلاء، ج۱۱، ص۴۳۲.
  49. سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۵۵۸ و ج۱۱، ص۵۹، ۸۲-۸۳، ۴۳۲ و ۴۵۱، میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۱۱، ۴۵۳۸، لسان المیزان، ج۶، ص۲۵۲.
  50. سیر اعلام النبلاء، ج۱۱، ص۱۶۰.
  51. سیر اعلام النبلاء، ج۱۲، ص۱۶۰-۱۶۱ و ۱۶۸، تاریخ بغداد، ج۴، ص۲۰۰، تاریخ الاسلام، ج۱۸، ص۴۷.
  52. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۵۵ ـ ۱۵۸.
  53. لسان المیزان، ج۱، ص۱۶.
  54. طبقات الشافعیة الکبری، ج۲، ص۱۲.
  55. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۵۸ ـ ۱۶۰.
  56. مقدمه فتح الباری، ص۴۱۰.
  57. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۶۰ ـ ۱۶۱.
  58. تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۵۵، ۳۰۰، تقریب التهذیب، ج۱، ص۳۸۷، الکامل فی الضعفاء، ج۴، ص۲۱۷، ۱۰۲۴.
  59. الأصابة، ج۴، ص۵۷۵: ۵۷۰۸، الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۳۶: ۱۸۶۳.
  60. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۶۱ ـ ۱۶۲.
  61. صحیح بخاری، ج۱، ص۳۴ حدیث ۶۲ (بخاری حدود ۶۷ حدیث از خالد بن مخلد نقل می‌کند).
  62. مقدمه فتح الباری، ص۳۹۸، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۱۰۱: ۶۱۹.
  63. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۶۳.
  64. ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۷۱: ۱۱۴۳۹.
  65. لسان المیزان، ج۵، ص۳۲۲: ۱۰۶۳.
  66. ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج۱۶، ص۹۰.
  67. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۶۴.
  68. سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۲۷۷، ش۱۵۷.
  69. لسان المیزان، ج۵، ص۱۰۰: ۳۴۴، میزان الاعتدال، ج۳، ص۴۹۸: ۷۳۰۶.
  70. ذیل میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۷۹: ۶۳۷، لسان المیزان، ج۵، ص۱۰۳: ۳۴۴. تفصیل این بحث را در رسالۀ حکم الأرجل فی الوضوء می‌یابید.
  71. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۶۵.
  72. الطبقات الشافعیة الکبری، ج۴، ص۱۶۳، المنتظم، ج۷، ص۲۷۵.
  73. ر.ک: نفحات الازهار، ج۱۳، ص۱۱.
  74. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۶۶.
  75. وفیات الأعیان، ج۱، ص۷۷، طبقات الشافعیة الکبری، ج۳، ص۱۵، شذرات الذهب، ج۲، ص۲۳۹.
  76. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۵۸.
  77. واسط، شهری است که به دستور حجاج بن یوسف ثقفی بنا شد، چون این شهر در وسط عراق ساخته شده است به آن واسط می‌گویند.
  78. تذکرة الحفاظ، ج۳، ص۱۱۷: ۹۰۸، سیر اعلام النبلاء، ج۱۶، ص۳۵۲.
  79. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۶۶.