ابومسلم خولانی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

ابومسلم اهبان بن صیفی بصری خولانی[۱] از خاندان حرام بن غفار[۲] و از طایفه همدان می‌باشد[۳] که در یمن متولد شده است [۴]. مدتی در بصره زندگی کرد [۵] و اندکی پیش از جنگ صفین در اطراف دمشق مسکن گزید به جهت زهد و عبادت فراوانش او را زاهد شامی نام نهاده، از جمله زهاد هشت‌گانه به شمار آورده‌اند. از تاریخ ولادتش اطلاعی در دست نیست ولی درگذشت وی در روزگار حکومت یزید بن معاویه به سال ۶۲ هجری واقع شده و در دهکده "داریا" نزدیک دمشق به خاک سپرده شده است[۶][۷].

اسلام آوردن ابومسلم

او در اواخر عمر با برکت پیامبر اسلام (ص) مسلمان شد، ولی پیامبر (ص) را ندید، از این رو وی را از تابعین به حساب می‌آورند[۸]. اگرچه در برخی از تواریخ از او به عنوان صحابی نام برده شده است[۹]. ابومسلم پس از جریانی که با اسود بن قیس، مدعی پیامبری، داشت - به مدینه رفت ولی پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) وارد آن شهر شد و ورود او در مدینه به روزگار خلافت ابوبکر بود. در آن ایام با عمر بن خطاب در مسجد پیامبر (ص) ملاقات کرد و عمر از وی درباره جریان مرد یمنی و اسود بن قیس، مدعی دروغین پیامبری، پرسید، و او به عمر گفت که آن جریان درباره وی می‌باشد[۱۰][۱۱].

ابومسلم و نقل حدیث

ائمه حدیث، با توجه به اینکه او حدیث نقل کرده است و با توجه به قرار گرفتن او در سلسله رجال و سند حدیث، دیدگاه‌های متعددی درباره او و موثق بودن یا نبودن او اظهار کرده‌اند. وی روایاتی را از حضرت نقل می‌کند و گاهی نیز به واسطه برخی از صحابه از آن حضرت حدیث نقل می‌کند. برخی از این احادیث را کتاب‌های متعدد حدیثی، همانند صحیح بخاری، سنن ترمذی، مسند احمد و... آورده‌اند و هم‌چنین حاکم نیشابوری در مستدرک برخی از احادیث را از وی نقل کرده است. بر این اساس، عده‌ای او را موثق دانسته و احادیث وی را قابل اطمینان و او را از فقهای قرن اول به حساب آورده‌اند[۱۲] و عده‌ای دیگر حال او را مشکوک دانسته‌اند[۱۳].

از کسانی که از وی حدیث نقل کرده‌اند: عایشه[۱۴]، دخترش عدیسه[۱۵]، پسرش شرحبیل[۱۶] و... می‌باشند[۱۷].

ابومسلم و اسود بن قیس

جریان معروف ملاقات ابومسلم با اسود بن قیس، مدعی نبوت، مشهور است. اسود هنگام دیدار با ابومسلم به او گفت: "گواهی می‌دهی که من پیامبرم؟" ابومسلم پاسخ داد: "نمی‌شنوم!" اسود پرسید: گواهی می‌دهی محمد بن عبدالله رسول خداست؟ پاسخ داد: "آری". اسود پرسید: آیا گواهی می‌دهی که من پیامبرم؟ وی پاسخ داد: "نمی‌شنوم". اسود پرسید: آیا گواهی می‌دهی محمد، پیامبر است؟ ابومسلم گفت: "آری"، اسود برای بار سوم پرسید: آیا شهادت می‌دهی که من پیامبرم؟ ابومسلم گفت: "نمی‌شنوم". اسود برای بار چهارم پرسید: آیا گواهی می‌دهی که محمد بن عبدالله پیامبر خداست؟ ابومسلم گفت: "آری". اسود بن قیس از این شیوه پاسخ دادن ابومسلم خشمگین شد و دستور داد آتشی فراهم کرده و او را در آتش اندازند؛ ولی با کمال تعجب مشاهده کردند آتش به او ضرر نرساند. به اسود گفتند: او را رها کن وگرنه این جمعیتی که پیروی از تو را پذیرفته‌اند، از گِرد تو پراکنده می‌شوند. از این رو او را آزاد کرد. در پی این جریان بود که ابومسلم به مدینه آمد[۱۸]. پس از رهایی از دست اسود بن قیس، ابومسلم به مدینه رفت. وقتی وارد مدینه شد مَرْکَب خود را جلو مسجد خواباند و به مسجد آمد و مشغول نماز شد. عمر بن خطاب متوجه او شد، از اطرافیان پرسید: این مرد کیست؟ گفتند: فردی از اهل یمن است، پرسید: مردی را که اسود بن قیس دروغ‌گو در آتش انداخت چه شد؟ در پاسخ وی گفتند: این مرد همان ابومسلم خولانی است که آن حادثه دربار‌ه او اتفاق افتاد.

عمر بن خطاب با خوشحالی فراوان او را در آغوش گرفت و پیوسته او را می‌بوسید و گریه می‌کرد. پس دست او را گرفته کنار ابوبکر نشاند و خود نیز در کنار وی نشست، سپس گفت: "خدا را سپاس می‌گویم که مرا زنده نگه داشت تا مردی از امت محمد (ص) را که همانند ابراهیم خلیل (ع) در آتش افکنده شد و زنده ماند به چشم خود دیدم"[۱۹][۲۰].

ابومسلم و بیعت با امیرالمؤمنین علی (ع)

درباره موضع ابومسلم خولانی درباره حوادث اواخر دوران خلافت خلیفه سوم و ماجرای قتل او و سپس بیعت با علی بن ابی طالب (ع) مطالب روشنی در دست نیست ولی عد‌ه‌ای او را جزء کسانی به شمار آورده‌اند که با امیرالمؤمنین (ع) بیعت نکرده و با آن حضرت مخالفت نموده است. این گروه برای اثبات نظر خود به همراهی نکردن افرادی چون ابومسلم خولانی و دیگران در جنگ‌هایی که بر حضرت امیرالمؤمنین (ع) تحمیل شد، استناد کرده‌اند[۲۱]. عده‌ای دیگر معتقدند همراهی نکردن افراد در جنگ‌ها می‌تواند ادله گوناگونی داشته باشد و شرکت نکردن در جنگ را نمی‌توان دلیل بیعت نکردن دانست. چرا که برخی از افراد همانند ابوموسی اشعری نیز در جنگ شرکت نکردند، ولی با آن حضرت بیعت نمودند. پس امکان دارد که افرادی با حضرت بیعت کرده باشند ولی به دلایلی در جنگ همراه حضرت نبوده باشند[۲۲][۲۳].

ابومسلم و جنگ جمل

اگرچه ابومسلم را نمی‌توان جزء مخالفان و یا افرادی که با امام علی (ع) بیعت نکردند، به شمار آورد ولی وی بنا به دلایلی در جنگ جمل همراه حضرت دیده نمی‌شود.

با توجه به زهدگرایی و عابد بودن او که پیش از اسلامش نیز مطرح بوده می‌توان حضور نیافتن او را به نحوی توجیه کرد، البته گفته شد که ابومسلم پس از رحلت پیامبر (ص)، و در فضایی که علی (ع) به طور رسمی در صحنه فعالیت‌های سیاسی حضور نداشت به مدینه وارد شد.

عده‌ای حدیثی را از وی نقل می‌کنند که بنا به صحت آن، توجیه‌گر حضور نیافتن او در جنگ جمل می‌باشد؛ نقل شده است که وقتی امام علی (ع) وارد بصره شد و از حضور ابومسلم در آن شهر مطلع گردید، از او پرسید: آیا از پیامبر (ص) حدیثی به یاد داری؟

ابومسلم گفت: "رسول خدا، برادر مبارک و پسر عموی تو، بر گردن من عهدی گذاشته و آن این که به من فرمود: "زمانی که امت من دو فرقه شدند، پس شمشیری از چوب بردار و در خانه‌ات بنشین" و من حالا چنین کردم. امام علی (ع) به او فرمود: "برادر و پسر عموی من یعنی پیامبر را اطاعت کن"[۲۴].

اما نکاتی در این حدیث هست که نشان صحیح نبودن است:

  1. این حدیث با آیه شریفه ﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ[۲۵] ناسازگار است، چون در این آیه هنگام جنگ دو طایفه، اشاره‌ای به خانه‌نشینی نشده است.
  2. اگر امام علی (ع) به او گفته باشد که از برادر و پسر عموی من اطاعت کن و خانه‌نشینی را اختیار کن، چرا خود حضرت نکرده است؛ چرا که بر خود حضرت نیز واجب است که از سخن پیامبر اطاعت نماید.
  3. اگر حدیث مذکور صحیح باشد امکان دارد درباره فتنه‌ای که هر دو طرفش باطل باشند، همانند ابن زبیر و امثال او، صادر شده باشد ولی در جایی که یکی از دو طرف، حق و دیگری باطل باشد، جنگ، عقلاً و شرعاً واجب است و ترک کننده جنگ گناهکار خواهد بود.
  4. چنان که بیان شد، وی پیامبر اکرم (ص) را ندیده بود تا از آن حضرت حدیث نقل کند و این مطلب جای تأمل و دقت بسیار دارد[۲۶][۲۷]

ابومسلم و جنگ صفین

پس از آنکه مردم شام با معاویه بیعت و با امیرالمؤمنین علی (ع) مخالفت کردند، ابومسلم با جماعتی از قاریان قرآن مر و پارسایان اهل شام نزد معاویه آمدند و گفتند: به ما خبر رسیده است که تو تصمیم به جنگ با علی بن ابی طالب (ع) گرفته‌ای؛ چرا با علی مخالفت می‌کنی در حالی که می‌دانی تو سابقه‌ای چون سابقه او را نداری، و او اول کسی است که اسلام آورد و همیشه در خدمت پیامبر (ص) و همراه او بود، و اول کسی است که به مدینه هجرت نمود، و از همه به پیامبر نزدیک‌تر است و تو نه آن قرابت و خویشاوندی او را داری و نه آن سابقه ایمان و مصاحبت را و نه در هجرت مانند او هستی.

معاویه به آنان گفت: "من مدعی نیستم که در فضل و بزرگواری جایگاهی همانند علی (ع) دارم، و در سبقت در اسلام آوردن و در خویشاوندی و در هجرت و مصاحبت پیامبر (ص) نیز همانند او نیستم ولکن از شما می‌پرسم آیا می‌دانید که عثمان مظلوم کشته شده است؟".

آنها گفتند: آری چنین است.

معاویه گفت: "من تنها چیزی که از علی می‌خواهم تسلیم کردن قاتلان عثمان است تا آنها را قصاص نماییم؛ لذا اگر این پیشنهاد را بپذیرد میان ما جنگی اتفاق نخواهد افتاد".

ابومسلم گفت: "همین موضوع را برای علی بن ابی طالب (ع) بنویس تا نامه‌ات را نزد او ببریم، شاید این پیشنهاد را بپذیرد".

معاویه نامه‌ای نوشت و اضافه کرد که در صورت نپذیرفتن این پیشنهاد، امام (ع) خود را برای لشکرکشی و جنگ آماده نماید؛ به تعبیر دیگر، معاویه امام علی (ع) را که خلیفه مسلمین و برگزیده مهاجرین و انصار، که ملاک صحت انتخاب و مشروعیت خلافت پیش اهل سنت است، را به جنگ و لشکرکشی تهدید نمود.

متن نامه معاویه که در کتاب‌های تاریخ ثبت شده، چنین می‌باشد: "به نام خداوند بخشنده مهربان، از معاویة بن ابی سفیان به علی بن ابی طالب؛ درود بر تو، من خداوند بی‌همتا را که کسی چون او نیست می‌ستایم. همانا خلیفه (عثمان) در محل تو کشته شد و تو از خانه او هیاهو را می‌شنیدی و با سخن و عمل خود از او دفاع نکردی و به خدا سوگند که اگر درباره عثمان صادقانه اقدام کرده بودی و گرفتاری را از او دفع می‌کردی هیچ کس از مردمی که این جا و پیش ما هستند از تو روی‌گردان نبودند. تهمت دیگری که به تو وارد است پناه دادن قاتلان اوست و ایشان هم‌اکنون باور و از اطرافیان تو هستند و از یاران و نزدیکان تو شمرده می‌شوند. شنیده‌ایم خود را از شرکت در کشتن عثمان تبرئه می‌کنی، اگر در این موضوع راست می‌گویی، قاتلان او را به ما تسلیم کن تا قصاص کنیم که در آن صورت ما از همه مردم زودتر به تو می‌گرویم و در غیر این صورت، برای تو و یارانت نزد ما چیزی جز شمشیر نخواهد بود و سوگند به خداوندی که جز او خدایی نیست، ما در خشکی و دریا قاتلان عثمان را می‌جوییم تا آنان را بکشیم یا در این راه جان‌های خود را از دست بدهیم. والسلام"[۲۸].

معاویه پس از نوشتن نامه، آن را به ابومسلم خولانی داد تا نزد علی بن ابی طالب بیاورد. ابومسلم نیز نامه را گرفت و به کوفه نزد علی (ع) آمد، و نامه را به آن حضرت تسلیم کرد و گفت: "یا ابا الحسن، یا امیرالمؤمنین! شما کاری را به عهده گرفته‌ای که اگر انصاف بورزی و عدالت پیشه کنی، خداوند آن را به دیگری نخواهد داد و من نیز به خدا سوگند دوست ندارم در دست غیر تو باشد، به شرطی که درباره خودت نیز به حق رفتار کنی.

اما عثمان در حالی که مسلمان بود به طور مظلومانه کشته شد. حرمت او واجب بود ولی عده‌ای آن را پاس نداشتند و او را کشتند، از این رو قاتلان او را به ما تسلیم کن تا آنها را قصاص کنیم؛ اگر این پیشنهاد را بپذیری و به انصاف و عدالت رفتار کنی، تو فرمانروای ما خواهی بود و ما تو را به خلافت می‌پذیریم. و در صورتی که مردم با تو مخالفت کنند، ما همه دست یاری به تو خواهیم داد و زبانمان گواه توست و تو عذرخواهی داشت که آنها را به درخواست و اصرار ما، به ما تسلیم کردی". علی (ع) به او فرمود: "برای گرفتن جواب نامه فردا نزد من بیا".

ابومسلم چون روز بعد برای دریافت پاسخ نامه آمد، جمعیت انبوهی، حدود ده هزار مرد مسلح را در مسجد دید که همه جامه رزم پوشیده بودند و فریاد می‌زدند: ما همگی عثمان بن عفان را کشته‌ایم.

ابومسلم وارد مسجد شد به امام علی (ع) گفت: "یا علی! جمعیت زیادی در کنار مسجد دیدم و خیال نمی‌کنم بتوانی درباره پیشنهاد معاویه کاری انجام دهی".

امام علی (ع) فرمود: "مگر چه شده است؟".

ابومسلم پاسخ داد: "گویا به ایشان خبر رسیده است که من برای چه منظوری پیش تو آمده‌ام و نیز از متن نامه معاویه آگاه شده‌اند، و این سخنان را از بیم آنکه آنان را به ما تسلیم کنی، انجام می‌دهند و همه لباس جنگ پوشیده‌اند و فریاد می‌کشند که ما همه قاتلان عثمان هستیم".

حضرت به ابومسلم فرمودند: "من همه جوانب این کار را سنجیده‌ام و هرگز خیال تسلیم کردن آنها را ندارم و ایشان را به اندازه یک چشم برهم زدن به شما تسلیم نخواهم کرد، زیرا سزاوار‌تر از من درباره آنها نیست و شایسته نیست که من آنها را به تو و یا غیر تو تسلیم کنم".

حضرت در پاسخ معاویه نیز نامه زیر را نوشت و به ابومسلم خولانی داد تا آن را به معاویه برساند: "به نام خداوند بخشنده و مهربان

از بنده خدا، علی، امیرمؤمنان، به معاویه پسر ابوسفیان؛

اما بعد، این مرد خولانی نامه‌ای از تو برای من آورده که در آن نوشته بودی من درباره عثمان قطع رحم کرده و مردم را بر ضد او شورانده‌ام، من این کار را نکردم. درباره عثمان، که خدا او را بیامرزد، مردم خود بر او خشم گرفتند؛ برخی در کشتن او دست داشتند و برخی از یاری دادن او خودداری کردند. من در گوشه خانه خود نشستم و از کار او کناره گرفتم تا نتیجه کار آشکار شود و چنان که دیدی، شد. اکنون هم هر چه می‌خواهی بگو؛ اما این که خواسته‌ای قاتلان او را به تو تسلیم کنم، من به این کار معتقد نیستم؛ زیرا می‌دانم تو آن را بهانه‌ای برای رسیدن به آرزوهایت قرار داده‌ای و می‌خواهی مسئله قتل عثمان را وسیله ترقی خود کنی و مقصود تو خون‌خواهی عثمان نیست. و به جان خودم قسم، اگر از گمراهی و ستیزه‌جویی خود دست برنداری، آن‌چه به هر سرکش ستیزه‌جو می‌رسد به تو خواهد رسید. والسلام"[۲۹].

ابومسلم نامه را گرفت و در حالی که می‌گفت اینک چاره‌ای جز جنگ نیست، به طرف شام حرکت کرد[۳۰][۳۱].

زهاد ثمانیه (زاهدان هشت‌گانه)

دوری از دنیا و وابسته نبودن به مظاهر فریبنده دنیایی یکی از آموزه‌های دین مبین اسلام است؛ البته عده‌ای در این کار زیاده‌روی کردند و راه رهبانیت را پیش گرفتند که با مخالفت شدید پیامبر گرامی اسلام روبه‌رو گشتند، و عده‌ای نیز همانند امیرالمؤمنین علی (ع) که تربیت یافته مکتب نبوی و بزرگ شده در آغوش وحی و رسالت بود، زهد و وابسته نبودن به دنیا را به شکل زیبا و درست آن به نمایش گذاشتند.

در جهان اسلام، افرادی از تابعین به زهد و دوری از دنیا گرویدند و سرانجام به این صفت مشهور شدند که در کتاب‌های سیره و تاریخ به "زهاد ثمانیه" مشهور شده‌اند. از این هشت نفر چهار نفر جزء هواداران و موالیان امیرمؤمنان علی (ع) هستند و چهار نفر از طرفداران معاویه؛ اویس قرنی، ربیع بن خثیم (خواجه ربیع مدفون در مشهد مقدسهرم بن حیان بن قیس و عامر بن عبد قیس از موالیان امام علی (ع) بودند که در جنگ‌های متعددی که به آن حضرت تحمیل شد حضور داشته و در کنار حضرت شمشیر زدند و از افراد پرهیزکار و با تقوا بودند و حسن بصری، ابومسلم خولانی، مسروق بن اجدع و اسود بن یزید نخعی از افرادی بودند که در جنگ‌ها از معاویه طرفداری می‌کردند؛ البته حسن بصری به طور مستقیم وارد جنگ نشد و در واقع نه با امیرالمؤمنین علی (ع) بود و نه با معاویه[۳۲][۳۳].

ابومسلم خولانی از نگاه دانشمندان

هم‌چنان که اشاره شد، مورخان با توجه به موضع‌گیری‌های متفاوت ابومسلم خولانی در زندگی خود اظهارنظرهای متفاوتی درباره او نموده‌اند؛ گروهی وی را از افراد پرهیزکار و زاهد و عابد و با اخلاص دانسته‌اند و در مقابل، گروهی او را زاهدی ریا کار که در خدمت مخالفان علی بن ابی طالب امیرمؤمنان (ع) بوده است، دانسته‌اند.

افرادی که او را ستوده‌اند برای او کراماتی نیز نقل کرده‌اند؛ همانند آنکه اسود بن قیس، مدعی نبوت او را به آتش افکند و او نسوخت و یا ماجرای کفن کردن او؛ دختر وی، عدیسه، نقل می‌کند که پدرم به هنگام مرگ وصیت کرد مرا با دو قطعه پارچه کفن کنید، و ما پس از وفات او بدن وی را با سه قطعه پارچه کفن کرده و دفن نمودیم. پس از فراغت از دفن پدرم، با کمال تعجب مشاهده کردیم که قطعه سومی که به کفن پدرم اضافه کرده بودیم در جای خود آویزان است[۳۴].

اندیشمندان دیگر اسلامی درباره او نظر خوبی ندارند بلکه زهد و پارسایی او را ریاکارانه و هدف از آن کارها را جلب توجه مردم به خود دانسته‌اند و دلیل این نظر را مخالفت صریح وی با امیرمؤمنان، امام علی بن ابی‌طالب (ع) و موضع‌گیری‌های نادرست او درباره علی (ع) و حکومت آن حضرت می‌دانند. آنها ابومسلم را به دلیل تشویق کردن مردم برای شرکت در جنگ به نفع معاویه و عمل کردن برخلاف دستور پیامبر اسلام (ص) را شاهد نادرستی رفتار او می‌دانند و درباره وصیت وی برای کفن شدنش در دو قطعه پارچه نیز گفته‌اند، این وصیت برخلاف دستور شرعی است و پارچه‌های کفن باید از سه قطعه باشد. هم‌چنین جریان مذکور را دختر وی نقل می‌کند و اگرچه افراد مورد اطمینان اهل بصره آن را نقل کرده باشند، قابل اطمینان بودن دختر ابومسلم اثبات نمی‌شود. علاوه بر این که پیامبر اکرم (ص) درباره علی (ع) فرمود: «لَا يُحِبُّكَ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مُنَافِقٌ‌»؛ جز مؤمن تو را دوست نمی‌دارد و جز منافق تو را دشمن نمی‌دارد. و ابومسلم میان علی (ع) و معاویه، که از دشمنان علی (ع) بود، معاویه را ترجیح داده است و این خلاف دستور پیامبر (ص) است[۳۵][۳۶].

سرانجام ابومسلم خولانی

ظاهراً بعد از جنگ صفین، که ابومسلم به طور آشکارا در لشکر معاویه قرار گرفته بود او به اطراف شام رفت و به زندگی خود ادامه داد و مورّخان وفات وی را در سال ۶۲ هجری در قریه داریا که از روستاهای اطراف شام بود و اواخر عمر در آنجا ساکن شده بود، ذکر کرده‌اند و در همان جا نیز به خاک سپرده شد[۳۷][۳۸].

منابع

پانویس

  1. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۹۹؛ ج۷، ص۴۵۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۱۶؛ پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۱۲۲؛ الأعلام، زرکلی، ج۴، ص۲۰۳؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۵۰۷-۵۰۸؛ تاریخ الاسلام، ذهبی ۲۵۴؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج۹، ص۲۴۸. خولانی منسوب به خولان، یکی از قبایل یمن می‌باشد. برخی از مورخین نام وی را عبدالله و رهبان و نام پدرش را ثوب و عوف ذکر کرده‌اند و از وی با عنوان‌هایی چون عبدالله بن ثوب، ثوب، ابن ثوب، ابن عوف، ابن مشکم و یعقوب بن عون یاد کرده‌اند. (تقریب التهذیب، ابن حجر، ص۶۱۲؛ المعارف، ابن قتیبه، ص۱۹۴، به نقل از نصر بن مزاحم؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۵۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۵۸) نویسنده أعیان الشیعه نظر بعضی از تاریخ نویسان را که ابومسلم، أهبان بن صیفی، را همان ابومسلم، عبدالله بن ثوب، دانسته‌اند، نپذیرفته است. (اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۳، ص۵۱۳).
  2. أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۵۰۸؛ به نقل از: الاستیعاب، باب وهبان.
  3. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۸۱.
  4. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۵۷.
  5. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۵۷.
  6. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاری)، ص۳۸۱؛ دار یا همان قریه زینبیّه فعلی است.
  7. شهسواری، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۹۵.
  8. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۵۸.
  9. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۹، ص۲۴۸-۲۴۹؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۵۰۸.
  10. الاسیتعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۵۸.
  11. شهسواری، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۹۶.
  12. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۹۹؛ ج۷، ص۴۰۸.
  13. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۸۱؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۶۹.
  14. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۴، ص۲۵؛ البدایة والنهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۲۳۵؛ از ترمذی و ابن ماجه نقل شده است.
  15. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۹، ص۲۴۸-۲۴۹.
  16. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۵۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۲۸۹.
  17. شهسواری، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۹۶.
  18. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۸۱؛ الاسیتعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۵۸.
  19. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۲۸۹.
  20. شهسواری، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۹۷.
  21. عصر الخلافة الراشده، عمری، ص۱۱-۱۲؛ نحو انقاذ التاریخ الاسلامی، حسن بن فرحان مالکی، ص۱۳۲-۱۳۳.
  22. نحو انقاذ التاریخ الاسلامی، حسن بن فرحان مالکی، ص۱۳۲-۱۳۳.
  23. شهسواری، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۹۸.
  24. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۹، ص۲۴۸-۲۴۹؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۴، ص۲۵-۲۶؛ البدایة والنهایه، ابن کثیر، ج۶، ص۲۳۵.
  25. «و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ کنند، میان آنان را آشتی دهید پس اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم کرد با آن کس که ستم می‌کند جنگ کنید تا به فرمان خداوند باز گردد» سوره حجرات، آیه ۹.
  26. أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۵۰۸.
  27. شهسواری، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۹۹.
  28. الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۰۲.
  29. الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۰۳.
  30. پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۱۲۲؛ الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۰۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵، ص۵۰۵.
  31. شهسواری، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۰۰.
  32. ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۲، ص۱۳۷؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۷، ص۶۹. البته لازم به ذکر است که بیان اسامی این افراد هیچ مبنا و پایه‌ای ندارد جز مبنای "صلح کل" در تصوف باطل.
  33. شهسواری، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۰۴.
  34. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۴، ص۲۵-۲۶؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج۹، ص۲۴۸-۲۴۹.
  35. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۸۰؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۵۰۷- ۵۰۸.
  36. شهسواری، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۰۴.
  37. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۹۹؛ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۸۱.
  38. شهسواری، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۰۶.