شریح بن هانی حارثی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از ابو مقدام کوفی)
شریح بن هانی حارثی
تصویر قدیمی از مسجد کوفه
نام کاملابوالمقدام شریح بن هانی حارثی مذحجی کوفی
جنسیتمرد
کنیهابو مقدام کوفی
از قبیلهبنی حارث بن کعب
پدرهانی حارثی
محل زندگیکوفه
درگذشت۷۸ هجری، سیستان
طول عمر۱۲۰ سال
از اصحابامام علی
حضور در جنگ

مقدمه

شریح فرزند هانی حارثی، کنیه‌اش ابو مقدام کوفی، جنگ جویی شجاع و محدثی بزرگوار بود، به نقل ابن اثیر و ابن حجر، او زمان پیامبر اسلام (ص) را درک کرد و حضرت در حق او دعا نمود و پیامبر (ص) کنیه پدرش را که از اصحاب بود، «ابو‌شریح» گذاشت و قبلاً کنیه‌اش «ابو‌حکم» بود.

وی از یاران کوفی امیرالمؤمنین (ع) بود که در جنگ‌های جمل و صفین و نهروان حضرت را یاری کرد و عمری طولانی داشت و در سال ۷۸ در جنگ سجستان[۱] کشته شد[۲].[۳]

اخلاص شریح به مقام والای امیرمؤمنان (ع)

به اتفاق شیعه و سنی شریح از یاران مخلص و موالیان ثابت قدم امیرالمؤمنین (ع) بود و تا آخر عمر طولانی‌اش از این اعتقاد دست بر نداشت. در همه جنگ‌های زمان حضرت حضور داشت و فرماندهی بعضی گروه‌ها و طوایف به عهده او بود و در مواقع حساس و سرنوشت‌ساز اشعاری می‌سرود و سپاهیان عراقی را بر ضد نیروهای دشمن بسیج می‌نمود و حتی پس از شهادت امیرمؤمنان (ع) و استقرار حکومت معاویه او با این که مورد تهدید جدی کارگزاران معاویه قرار می‌گرفت دست از ایمان و اعتقاد به امام و پیشوای خود برنداشت. اینک به نمونه‌هایی از وفاداری و اخلاص او به ساحت مقدس امام (ع) اشاره می‌کنیم:

نبرد جمل

امیرمؤمنان علی (ع) از ابوموسی اشعری که حاکم کوفه از جانب آن حضرت بود خواست کرد تا سپاهی از کوفه به بصره ارسال کند، اما ابوموسی کارشکنی کرد، لذا عده‌ای از سران آگاه و امام شناس کوفه بر ضد ابوموسی موضع گرفتند و با مردم کوفه برای عزیمت به بصره سخن گفتند. یکی از آنها شریح بن هانی بود که چنین گفت: «ای مردم کوفه، ما می‌خواستیم به مدینه برویم تا از چگونگی قتل عثمان با خبر شویم ولی خدا خبر آن را به خانه ما آورد، و از چگونگی آن و اخبار بعد از آن آگاه شدیم، از دعوت علی (ع) سرپیچی نکنید که به خدا قسم اگر از ما کمک نمی‌خواست باز با عشق و علاقه یاریش می‌کردیم»[۴]. سخنان گرم و دلنشین شریح و دیگر یاران باوفای امام (ع) در کوفه و با عزل ابوموسی از استانداری کوفه، دوازده هزار نیرو آماده شدند و در ذی قار به سپاه امیرالمؤمنین (ع) پیوستند. در میان سران این جمع شریح بن هانی بود که در رکاب مولایش حضرت امیر (ع) با عهدشکنان و نیروهای عایشه در بصره جنگید و در حقانیت راه خود تردیدی به خود راه نداد[۵]. امیرالمؤمنین (ع) در جنگ جمل شریح را فرمانده پیاده نظام گروه مذحج قرار داد[۶].

نبرد صفین

امیرالمؤمنین علی (ع) هنگام حرکت به سوی صفین، شریح را به فرماندهی گروهی از طلایه داران سپاه خود منصوب نمود و فرماندهی بخش دیگر طلایه داران را به زیاد بن نضر حارثی سپرد و پس از انتصاب این دو سپهسالار، و حرکت آنها به صفین، در بین راه به مالک اشتر مأموریت داد که به آنها ملحق شود و دستور داد که با حفظ فرماندهی با مالک اشتر هماهنگ باشند[۷].

ماجرای حکمیت

حضرت علی (ع) در جریان عزیمت حکمین به سوی دومة الجندل، چهار صد مرد جنگی را برای تأمین امنیت ابو موسی اشعری داور عراق با وی اعزام نمود و امارت و فرماندهی این جماعت را به شریح بن هانی همدانی سپرد. معاویه هم عمروعاص را با چهار صد نفر گسیل داشت و این دو گروه چهار صد نفری دو داور؛ یعنی ابو موسی و عمروعاص را به حال خود گذاشتند تا تصمیم بگیرند. متأسفانه ابوموسی از ابتدای امر در فکر توطئه بر ضد امیرالمؤمنین (ع) بود و قصد داشت عبدالله بن عمر را خلیفه کند[۸]، ولی او با حیله عمروعاص به آرزوی خود نرسید و تنها این خیانت را به عالم اسلام و مسلمانان کرد که امیرالمؤمنین (ع) را در داوری احمقانه خود از خلافت خلع کرد و عمروعاص، معاویه را بر خلاف عهدی که با ابوموسی داشت، به جای آن‌که از حکومت شام عزل نماید، با حیله و تزویر تثبیت نمود.

زمانی که ابوموسی اشعری نماینده منتخب مردم عراق برای مذاکرات صلح عازم دومة الجندل محل برگزاری مذاکرات بود، شریح بن هانی دست او را گرفت و خطاب به وی گفت: ای ابوموسی، تو به کاری بس بزرگ و سرنوشت ساز گماشته شده‌ای که شکست در آن، فاجعه دردناک و ضایعه‌ای جبران ناپذیر برای اسلام و مسلمانان است و اگر فتنه و لغزش در آن روی دهد هرگز اصلاح نمی‌شود؛ زیرا تو در پایان این مذاکرات چه به صلاح خویش رأی دهی و چه به ضرر خود، تصور می‌شود حق است و آن را صحیح و مشروع میپندارند، اگر چه ناحق و ناروا و باطل باشد. ای ابوموسی، تو خود میدانی اگر معاویه بر مردم عراق حکومت کند آنان را نابود خواهد کرد و حال آنکه اگر حضرت علی (ع) بر شامیان حاکم شود، کوچک‌ترین لطمه‌ای برای مردم شام در پی نخواهد داشت؛ بنابراین با دقت قدم بگذار و بدان چه می‌کنی. ای ابوموسی، در ضمن هنگامی که به کوفه آمده بودی و نیز موقعی که در کوفه فرماندار بودی از همراهی با علی (ع) در جریان جنگ جمل مخالفت می‌کردی و مردم را از پیوستن به علی (ع) و یاری او در جنگ باز می‌داشتی برخی از مردم این را خیانت می‌پندارند، بنابراین اگر امروز در امر مذاکرات شکست بخوری و امتیازی به نماینده شام بدهی، گمان مردم در مورد خیانت تو به یقین می‌رسد و امیدشان به عاقبت این مذاکرات، به یأس و نومیدی تبدیل می‌شود. شریح در این مورد اشعاری هم سرود[۹].

ابوموسی، این مرد نادان و مغرور گفت: برای قومی که مرا به خیانت متهم دارند پس سزاوار نیست مرا گسیل دارند که باطلی را از آنان دفع کنم یا حقی را برایشان بگیرم[۱۰].

اشتباه ابوموسی از همین جا ناشی می‌شد که فکر می‌کرد مردم او را برای استیفای حقشان صالح می‌دانند، و نمی‌دانست و یا نمی‌خواست بداند که بزرگان و افراد فهیم جامعه اسلامی آن روز و خود امیرالمؤمنین (ع) به حکمیت او راضی نبودند و تنها جمعی به خاطر یمانی بودن او و نیز لجبازی با مالک اشتر و ابن عباس، وی را برگزیدند، و اصولا مسئله حکمیت بر اساس حیله و تزویر معاویه و عمروعاص که قرآن‌ها را بالای نیزه کردند تا از شکست قطعی رهایی یابند، به وجود آمده است، اما ابوموسی با این حقایق را درست درک نمی‌کرد و یا نمی‌خواست درک کند لذا اظهار داشت پس چرا مردم مرا، برای احقاق حقشان انتخاب کردند. بی‌شک این اظهار نظر از ابوموسی ناشی از همان جهالت و کج فهمی او بود.

واکنش شریح به عمروعاص پس از حکمیت: پس از آنکه دو نماینده عراق و شام یعنی ابوموسی و عمروعاص در دومة الجندل جمع شدند و داوری کردند و عمروعاص ابوموسی را فریب داد و بعد از گفت و گوهای مفصل به آن نتیجه غلط رسوا کننده رسیدند که علی (ع) و معاویه را از مقام خود خلع نمایند و سپس خلافت اسلامی را به شورای چند نفری واگذار نمایند! و چون در صدد ابلاغ این تصمیم‌گیری برآمدند، عمروعاص برای فریب ابوموسی از او خواست که ابتدا او در میان مردم برخیزد و علی بن ابی طالب (ع) را رسما از مقام خلافت برکنار نماید تا او هم پس از وی برخاسته و معاویة بن ابی سفیان را برکنار کند و امر انتخاب خلیفه مسلمین را به شورایی مرکب از بزرگان مهاجر و انصار تفویض نمایند.

به این ترتیب ابوموسی این مرد مغرور و فریب خورده، با تعارفات عمروعاص برخاست و پس از حمد و ثنای الهی چنین عنوان کرد: رأی من و عمروعاص بر امر واحدی قرار گرفته است که امیدواریم خداوند کار این امت را اصلاح کند، عمروعاص گفت او درست میگوید و در همین موقع که ابوموسی خواست سخن گوید، ابن عباس او را فراخواند و گفت: وای بر تو، عمروعاص قصد فریب تو را دارد و اگر بر امر واحدی اتفاق کرده اید، بگذار نخست او سخن بگوید، و تو پس از او سخن بگو که او مردی غدار و حیله گر است و مطمئن نیستم به عهدی که با تو داشته، وفا کند. اما ابوموسی که مغرور افکار خود بود به ابن عباس گفت: مراقب خود باش که ما توافق کرده‌ایم. بعد گفت: ای مردم، ما در کار این امت به دقت نگریستیم و هیچ چیز را برای صلاح کار و از بین بردن پراکندگی آنان و این که کارهایشان درهم نشود، از این بهتر ندیدیم که من و همتایم عمرو عاص، علی و معاویه را از خلافت عزل کنیم و تعیین تکلیف این امر را به مشورت مسلمانان واگذاریم تا خودشان هر کسی را دوست دارند، انتخاب کنند. من همانا علی و معاویه را از حکومت خلع کردم، اکنون خود به کارهای خویش بنگرید و فرد شایسته‌ای را برای حکومت برگزینید.

ابوموسی این سخنان را گفت و کنار رفت و در گوشه‌ای نشست، سپس عمرو بن عاص آن مرد شیطان صفت و مکار به سرعت برخاست و پس از حمد و ثنای خدا بر خلاف پیمانی که با ابو موسی بسته بود چنین گفت: ای مردم، همان‌گونه که دیدید و شنیدید ابوموسی اشعری صحابی بزرگ رسول خدا و نماینده منتخب مردم عراق و وکیل تام الاختیار علی، همان‌گونه که مولای خود علی را از خلافت عزل کرد، اینک من هم همانند او علی را عزل می‌کنم ولی مولایم معاویه را به خلافت نصب میکنم و ردای خلافت را بر تن او میپوشانم و او ولی عثمان و خون‌خواه او و سزاوارترین مردم به مقام اوست [۱۱].

در چنین موقعیتی بود که شریح بن هانی که شاهد این واقعه دردناک و تأسف بار بود به سرعت از خود واکنش نشان داد و با تازیانه‌ای که در دست داشت به عمرو بن عاص حمله کرد و او را زیر ضربات شلاق گرفت، در این لحظه عمروعاص به دفاع از پدر پرداخت و ضرباتی بر شریح وارد ساخت و مردم برخاستند و با میانجیگری آنان را از هم جدا کردند.

شریح پس از آن واقعه همواره می‌گفت: ای کاش به جای تازیانه باشمشیر به عمرو بن عاص می‌زدم و هر چه می‌خواست بشود، می‌شد و من افسوس می‌خورم که چرا این کار را نکردم و برای هیچ امری این قدر افسوس نخورده‌ام [۱۲].

آری شریح که از این داوری نابخردانه ابوموسی عمق فاجعه را به خوبی درک می‌کرد تاب نیاورد و دست به شلاق شد و به عامل اصلی فتنه که عمروعاص که در پیری بود حمله کرده و او را زد. و چه به حق این کار را کرد.[۱۳]

شریح و تکذیب شهادت علیه حجر بن عدی

زیاد بن ابیه خیلی تلاش می‌کرد یاران امیرالمؤمنین (ع) مثل حجر بن عدی و همراهانش را به قتل برساند و برای رسیدن به این قصد شوم نیاز به مدارک و ادله محکمه پسند داشت لذا بر آن شد تا ارتداد و کفر حجر بن عدی و یارانش را نزد معاویه به اثبات برساند، و بدین وسیله معاویه آنها را از بین ببرد، از این رو طوماری از شهادت افراد سرشناس کوفه به امضا رساند و امضای برخی را جعل کرد با این تصور که کسی جرئت نخواهد کرد امضای خود را تکذیب کند، و یکی از آن امضای جعلی، امضای شریح بن هانی همدانی بود[۱۴]، شریح پس از اطلاع از حیله شیطنت آمیز زیاد در کمال شهامت و بی باکی آن را تکذیب کرد و طی نامه‌ای برای معاویه فرستاد و مضمون نامه چنین بود: «مطلع شدم که زیاد بن سمیه از قول من شهادت نامه‌ای مبنی بر کفر و ارتداد، و شورش و طغیان حجر بن عدی، برای تو ارسال داشته است و زیر آن را به امضای من رسانده! اما من به عکس آن‌چه که به تو ابلاغ شده است، شهادت می‌دهم که حجر بن عدی از نمازگزاران است، او زکات می‌پردازد و حج و عمره را در حیاتش پایدار ساخته است، او همگان را به معارف و مکارم اخلاقی فرا می‌خواند و آنان را از پلیدی‌ها و خصلت‌های شیطانی باز می‌دارد. بنابراین ریختن خون او و یا مصادره و ضبط اموالش بر تو و بر هر مسلمانی حرام خواهد بود، حال دیگر خود دانی، او را می‌کشی، یا آزاد میگذاری».

شریح پس از تنظیم این نامه ابتدا آن را به دست وائل بن حجر حضرمی یکی از مأموران مراقب حجر بن عدی و یارانش سپرد، و از او خواست هنگام ورود به دمشق و دیدار با معاویه، نامه را به او تسلیم نماید.

هنگامی که وائل وارد شام شد و خبر آوردن حجر و یارانش را به معاویه داد، نامه شریح را نیز به دست معاویه داد. معاویه چون آن را خواند و مضمونش را فهمید، به اطرافیان خود گفت: این مرد- شریح بن هانی - از شهادت خود برگشته و خود را از جمع شاهدان کفر و فسق حجر بن عدی خارج ساخته است[۱۵].

آری، نامه تکذیبیه شریح در آن روزگار خفقان و ترس‌آور که هر آن احتمال دستگیری و یا اعدام او می‌رفت، بسیار مهم و از جان گذشتگی می‌خواست که شریح به آن مبادرت کرد و در کمال جرئت و شهامت ضمن تکذیب امضای خود، حجر بن عدی را از محکومیت به مرگ تبرئه نمود.[۱۶]

شهادت شریح

شریح این صحابی بزرگوار و یار مخلص و با وفای امیرالمؤمنین (ع) تا سال ۷۸ هجری زنده بود و به سن ۱۱۰ یا ۱۲۰ سالگی در عصر حکومت عبدالملک مروان در جنگی علیه کفار در سجستان شرکت کرد و به شهادت رسید[۱۷].[۱۸]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. سیستان و بلوچستان (سجستان) از نظر جغرافیایی در قلمرو ایران بوده است و فقط در زمان اسکندر، والیان رومی بر آن حکومت می‌کرده‌اند.
  2. ر. ک: أسد الغابه، ج۲، ص۳۹۶ و الاصابه، ج۳، ص۳۸۳.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۱۷.
  4. الامامة والسیاسه، ج۱، ص۶۳.
  5. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۱۶۰.
  6. الجمل، ص۳۱۹.
  7. ر. ک: وقعة صفین، ص۱۲۱، تفصیل این فرماندهی را در شرح حال زیاد بن نضره بخوانید.
  8. وقعة صفین، ص۵۳۳ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۴۲.
  9. وقعة صفین، ص۵۳۳ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۴۲.
  10. وقعة صفین، ص۵۳۴.
  11. وقعة صفین، ص۵۴۶.
  12. وقعة صفین، ص۵۴۴ - ۵۴۶ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۵۵.
  13. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۱۷-۷۲۳.
  14. ر. ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۹۱ - ۴۹۸.
  15. ر. ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۹۷.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۲۳-۷۲۴.
  17. کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۶؛ اسد الغابه، ج۲، ص۳۹۶ و تهذیب التهذیب، ج۳، ص۶۱۹.
  18. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۲۴.