احتضار حضرت فاطمه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

لحظات احتضار

۱. شیخ «طوسی» به سند خود از «عمار» روایت کرده است: بیماری فاطمه (س) شدید شد. «عباس بن عبدالمطلب» به عیادتش آمد. به او گفتند: «حالش بسیار بد است و نمی‌شود با او دیدار کرد. عباس به خانه برگشت و فرستاده‌ای را نزد علی (ع) روانه کرد و چنین پیغام داد: ای برادر زاده! به تو سلام می‌رسانم. از شنیدن خبر بیماری دختر پیامبر (ص)، نور دیدگان رسول خدا (ص) و نور چشم من، بسیار اندوهگین شدم. گمان می‌کنم از خاندان ما او نخستین کسی است که به رسول خدا (ص) می‌پیوندد و خدای متعال او را برگزیده است و دوستش می‌دارد و وی را به نزد خود خواهد برد. اگر چنین است و چاره‌ای جز پذیرش آن نیست، خواهش می‌کنم در چنین زمانی مهاجران و انصار را گردآور تا با عیادت او اجر ببرند و نماز بر او بگزارند که شکوه و جلوه دین در این کار است.

عمار می‌گوید: من کنار علی (ع) بودم. به آن فرستاده چنین فرمود: به عمویم سلام برسان و بگو: محبت شما را فراموش نمی‌کنم و نظر شما را، اما بدان: فاطمه (س) پیوسته مورد ستم قرار گرفته است، از حق و میراثش محروم شده، وصیت پیامبر (ص) درباره‌اش و حق پیامبر و حق خدا رعایت نشده است و خدای متعال، برای داوری و انتقام، کافی است. عمو جان! اجازه ده این کار را نکنم؛ زیرا فاطمه (س) به مخفی کردن آن، سفارش کرده است.

عمار گوید: هنگامی که فرستاده، پاسخ علی (ع) را رساند، عباس گفت: خداوند برادرزاده‌ام را بیامرزد که او بی‌گمان، آمرزیده است. بر نظر او، خدشه‌ای وارد نیست. عبدالمطلب، پس از پیامبر (ص) فرزندی همچون علی (ع)، ندارد. علی (ع) همواره پیشتاز بزرگواری، داناترین مردم به هر مسئله، دلیر‌ترین آنها در هر آشوب و سرسخت‌ترین آنها در جهاد با دشمنان خدا و کمک به مسلمانان بوده است. او، نخستین کسی است که به خدا و پیامبرش (ص) ایمان آورد[۱].

۲. «ابن شبه» از «یزید» نقل کرده است: فاطمه (س) هفتاد شبانه روز پس از وفات پدرش، در رنج و اندوه بود. آن حضرت می‌گفت: «هنگام تشییع جنازه‌ام خجالت می‌کشم مردان حجم بدنم را ببینند». (در آن زمان، زنان نیز مانند مردان، حمل می‌شدند) «اسماء بنت عمیس» یا «ام سلمه»، گفت: "در «حبشه» چیزی دیدم که برای حمل جنازه، مناسب است". آنگاه تابوتی برای حضرت مهیا کرد. از آن پس، حمل جنازه با تابوت سنت[۲] شد[۳].

۳. «قاضی نعمان» از امام صادق (ع) از پدرانشان (ع) روایت کرده است: پیامبر اکرم (ص) در گوش فاطمه (س) زمزمه کرد که فاطمه (س)، نخستین فرد از خاندان اوست که به حضرت، ملحق می‌شود. زمانی که پیامبر اکرم (ص) از دنیا رفت، فاطمه (س) در بستر بیماری افتاد؛ به سبب رنج‌هایی که از مردم به او رسیده بود، تنش نحیف و لاغر شد و پس از رسول خدا (ص) هفتاد روز این‌گونه زیست. زمان رحلتش که فرا رسید به «اسماء بنت عمیس» گفت: با آنکه اسکلتی از تنم باقی نمانده است چگونه حجم بدنم را که نمایان است، مردان بر دوششان بردارند؟ اسماء گفت «ای دختر پیامبر! هرگاه حادثه‌ای از سوی خدا رسید، برایت چیزی خواهم ساخت که آن را در «حبشه» دیده‌ام» حضرت فرمود: آن چیست؟ گفت «تابوتی است که مرده را در آن می‌گذارند و جنازه را کاملاً می‌پوشاند به گونه‌ای که چیزی از آن، دیده نمی‌شود» حضرت فرمود: حتماً این کار را بکن! زمانی که فاطمه (س) از دنیا رفت، اسماء آن را برایش ساخت و آن، نخستین تابوتی بود که در اسلام برداشته شد[۴].

۴. «طبری امامی» از حضرت علی (ع) روایت کرده است: شبی که خدای متعال روح فاطمه (س) را نزد خود برد، از فاطمه (س) شنیدم که گفت: «سلام بر تو باد!» سپس به من گفت: ای پسر عمو! اینک «جبرئیل» به پیشواز من آمد و گفت: «ای حبیب رسول خدا! و ای میوه دل او! خدای متعال به تو سلام می‌رساند و بشارت می‌دهد که در این لحظه در بالاترین جایگاه‌های بهشت به پدرت ملحق خواهی شد». سپس جبرئیل رفت.

پس از مدتی دوباره شنیدم که فاطمه (س) گفت: «بر تو باد سلام!» آن‌گاه گفت: «ای پسر عمو! به خدا سوگند! این «میکائیل» است که همان سخنان دوستش، جبرئیل را می‌گوید» و بار سوم نیز چنین گفت: «بر تو باد سلام!» و دیدم چشم‌هایش، باز شد و گفت: «ای پسر عمو! اینک پیک حق در رسید. این «عزرائیل» است که بال‌هایش را به پهنای مشرق و مغرب گشوده است و آن چنان است که پدرم، برایم توصیف کرده است».

پس شنیدم که به عزرائیل می‌گوید: «بر تو باد سلام! ای گیرنده جان‌ها! اکنون در گرفتن جانم، شتاب کن و آزارم مرسان». سپس گفت: «نزد تو می‌آیم ای پروردگار من! نه به سوی دوزخ». سپس چشم‌هایش را بر هم گذاشت و دست و پایش را دراز کرد و با آرامشی از دنیا رفت؛ گویا هرگز زنده نبوده است[۵].

۵. علامه «مجلسی» از امام صادق (ع) و او از پدرانش روایت کرده است که فرمود: فاطمه (س) در زمان وفاتش گریست. امیرمؤمنان (ع) فرمود: ای سرورم! چرا می‌گریی؟ گفت «بر آنچه که پس از من با آن مواجه می‌شوی» فرمود: گریه مکن! به خدا سوگند! آن رنج‌ها در برابر رضای خداوند، کوچک است و به خاطر خدای متعال، همه چیز را تحمل خواهم کرد[۶].

۶. علامه «مجلسی» همچنین از «عبدالله بن حسن»، او از جدش روایت کرده است که: زمانی که رحلت فاطمه (س)، نزدیک شد به سویی خیره شد و گفت: «سلام بر جبرئیل امین، سلام بر رسول خدا (ص)؛ خداوندا! مرا با رسولت (ص)، محشور کن و مرا در بهشت رضوان و خانه امن خود قرار بده». سپس فرمود: آیا شما نیز می‌بینید آنچه می‌بینم؟ گفته شد: چه کسی یا کسانی را می‌بینی؟ فرمود: دسته‌های فرشتگان و آسمانیان را می‌بینم. این جبرئیل امین و این پیامبر خداست که می‌فرماید: «دخترم! نزد ما بیا، آنچه پیش روی توست بهتر از آن چیزی است که پشت سر خود گذاشتی»[۷].

۷. علامه «مجلسی» همچنین از «زید بن علی» روایت کرده است که گفت: زمان فرا رسیدن رحلت فاطمه (س)، آن حضرت به «جبرئیل امین» و پیامبر اکرم (ص) و فرشته مرگ درود فرستاد. کسانی که حاضر بودند؛ بودن فرشتگان را احساس کردند و بوی خوشی استشمام کردند که از آن بویی نیکوتر، نیافته بودند[۸].[۹]

احتضار فاطمه (س)

ام سلمه می‌گوید: در روزهای بیماری حضرت فاطمه (س)، من از او پرستاری می‌کردم. پس صبحگاهی او را بهتر از هر روز بیماری‌اش دیدم؛ در آن روز علی بن ابی طالب (ع) برای انجام کار خویش از خانه بیرون رفت و فاطمه (س) را می‌دید که در آن روز بهتر از پیش بود. فاطمه (س) گفت: ای مادر! برای من جایی برای غسل کردن مهیا کن. پس بهترین غسلی که من تاکنون دیده بودم، انجام داد. سپس به من گفت: ای مادر! لباس‌های جدید مرا بیاور و به من بده. پس آنها را پوشید و به من دستور داد که بستر او را در وسط حجره ببرم و من چنین کردم. سپس به من گفت: من از کار خود فارغ شدم؛ پوشش را از من نگیر که من هم اکنون از دنیا می‌روم. سپس دست راست خود را زیر سر نهاد و به طرف قبله خوابید و از دنیا رفت[۱۰].

ورقة بن عبدالله هم از فضه خادم فاطمه زهرا (س) در حدیثی طولانی نقل کرده است که فاطمه (س) بیست و هفت روز بعد از وفات پدرش رسول خدا بیمار شد و به سبب همان بیماری از دنیا رفت. در روز چهلم بیماری‌اش امیرالمؤمنین پس از نماز ظهر به سوی منزل برمی‌گشت که زنان و خدمتکاران و کنیزان در حالی که اندوهناک و گریان بودند، به سوی او رفتند؛ به آنها فرمود: چه رخ داده است که شما را با چهره‌های دگرگون می‌بینم؟ گفتند: ای امیرالمؤمنین! دختر عمویت زهرا (س) را دریاب و ما گمان نمی‌کنیم که او را زنده درک کنی؛ سپس امیرالمؤمنین به سرعت آمد و خود را به فاطمه (س) رساند. دید که او در بستر افتاده است و از این پهلو به آن پهلو می‌شود. پس امیرالمؤمنین عبا و عمامه را از تن بیرون کرد. سر فاطمه (س) را بر گرفت و در دامن خود نهاد و او را ندا داد: یا زهرا! پس فاطمه (س) سخن نگفت. پس ندا کرد: یا بنت محمد المصطفی! باز پاسخ نداد و ندا کرد: «يَا ابْنَةَ مَنْ صَلَّى بِالْمَلَائِكَةِ فِي السَّمَاءِ»؛ «ای دختر کسی که با فرشتگان در آسمان نماز گزارد». فاطمه (س) جواب نداد. گفت: ای فاطمه! با من سخن بگو، من پسرعموی تو علی بن ابی طالب هستم. پس فاطمه (س) چشم خود را به صورت امیرالمؤمنین گشود و به او نگاه کرد و گریست. امیرالمؤمنین نیز گریه کرد و گفت: خود را چگونه می‌یابی؟ من پسرعموی تو علی بن ابی طالبم. فاطمه (س) گفت: «يَا ابْنَ الْعَمِّ إِنِّي أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِي لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِيصَ عَنْهُ»؛ «ای پسرعموی من! مرگ را که از آن گریزی نیست، می‌یابم» می‌دانم تو بعد از من به ناچار ازدواج خواهی کرد. اگر همسری اختیار کردی، روز و شبی را برای او و روز و شبی را برای اولاد من قرار بده و بر آنها فریاد مزن که آنها یتیم، غریب و ' دل شکسته‌اند؛ دیروز جد خود را از دست داده‌اند و امروز مادر را؛ «فَالْوَيْلُ لِأُمَّةٍ تَقْتُلُهُمَا وَ تُبْغِضُهُمَا»؛ «پس وای بر امتی که آنان را بکشند و یا دشمن دارند».

برای من گریه کن اگر می‌گریی ای بهترین هادی و اشک بریز که روز جدایی است. ای همسر بتول، تو را به فرزندان وصیت می‌کنم که آنها صبح کردند در حالی که قرین اشتیاق بودند. برای من زد و برای یتیمانم گریه کن و فراموش مکن که کسی را که به دست دشمنان در طف عراق کشته می‌شود. جدا شدند و یتیم و حیرت‌زده گردیدند؛ سوگند به خدا که روز فراق است. آن‌گاه علی (ع) گفت: دختر رسول خدا! با توجه به اینکه وحی از ما منقطع شده است، این فراموش مکن کسی را که به دست دشمنان در طف عراق کشته می‌شود از کجاست؟ فاطمه (س) گفت: ای اباالحسن! من هم اکنون در خواب، حبیبم رسول الله را در قصری از در سفید دیدم؛ هنگامی که مرا دید فرمود: ای دخترم! نزد من بیا که من مشتاق تو هستم. گفتم: سوگند به خدا! من به ملاقات با شما بیشتر اشتیاق دارم. فرمود: تو امشب نزد من خواهی بود. او در آنچه وعده داده صادق است و به آن وفا خواهد کرد. پس هنگامی که تو سوره یس قرائت کردی بدان که من از دنیا رفته‌ام. آن‌گاه مرا غسل می‌دهی و پوشش از من برنمی‌گیری که من پاک و پاکیزه هستم؛ نزدیکان از خاندانم باید بر من نماز گزارند؛ «وَ ادْفِنِّي لَيْلًا فِي قَبْرِي بِهَذَا أَخْبَرَنِي حَبِيبِي رَسُولُ اللَّهِ (ص)»؛ «و در شب مرا در قبرم دفن کن؛ حبیبم رسول خدا مرا به این مطلب خبر داده است»[۱۱].

در روایتی از ابن عباس آمده است: حضرت فاطمه زهرا (س) پدرش پیامبر را در خواب دید، حضرت فرمود: از مصیبت‌هایی که پس از او به ما وارد شده بود به او شکایت کردم. پس پدرم به من فرمود: «لَكُمُ الْآخِرَةُ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ وَ إِنَّكِ قَادِمَةٌ عَلَيَّ عَنْ قَرِيبٍ»؛ «برای شما آخرت است که برای متقین آماده شده است و تو به زودی نزد ما خواهی آمد»[۱۲].

در برخی از منابع شیعی آمده که عبدالله بن حسن از جایش روایت می‌کند: «فاطمه (س) دختر پیامبر هنگام احتضار نگاه عمیقی به اطراف خویش کرده و فرمود: سلام بر جبرئیل؛ سلام بر پیامبر خدا؛ بار خدایا همراه پیامبرت در رضوان و جوارت و خانه‌ات که منزل‌گاه سلامت است قرارم ده. سپس به حاضران فرمود: آنچه را می‌نگرم شما نیز می‌بینید؟ پرسیدند: مگر چه می‌بینی؟ فرمود: اینها انبوه موکب فرشتگان آسمان‌ها و این نیز جبرئیل و آن هم پدرم پیامبر خداست که می‌فرماید: دخترم نزد ما بیا که آنچه در پیش رو داری برای تو نیکوتر است»[۱۳].

همچنین زید بن علی می‌گوید: «حضرت فاطمه (س) هنگام احتضار به جبرئیل و پیامبر اکرم و فرشته مرگ سلام کرد. حاضران صدای خفی فرشتگان را شنیدند و بهترین بوی خوش را نیز استشمام نمودند»[۱۴].

همچنین در مورد درخواست نمودن حضرت فاطمه زهرا (س) از اسماء بنت عمیس به کافور بهشتی آمده است: «هنگامی که رحلت فاطمه زهرا (س) نزدیک شد به اسماء فرمود: جبرئیل در موقع رحلت پدر بزرگوارم مقداری کافور برایش آورد. پدرم آن را سه قسمت کرد؛ یک قسمت را برای خودش برداشت؛ یک قسمت را به علی (ع) اختصاص داد و قسمت سوم را به من داد و به اندازه چهل درهم بود. من قسمت خود را در فلان جا نهاده‌ام و اینک بدان نیاز دارم؛ آن را برایم حاضر نما و نزد من بیاور. سپس فرمود: اسماء ساعتی صبر کن پس مرا صدا کن؛ اگر جواب ندادم بدان من هم به پدر بزرگوارم ملحق شده‌ام. پس اسماء مقداری منتظر ماند؛ سپس او را صدا زد و فاطمه (س) پاسخ نداد»[۱۵].

در روایتی مشابه آمده: «وَ رُوِيَ أَنَّهُ لَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاةُ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ: إِذَا أَنَا مِتُّ فَانْظُرِي إِلَى الدَّارِ فَإِذَا رَأَيْتِ سِجْفاً مِنْ سُنْدُسٍ مِنَ الْجَنَّةِ قَدْ ضُرِبَ فُسْطَاطاً فِي جَانِبِ الدَّارِ فَاحْمِلِينِي وَ زَيْنَبَ وَ أُمَّ كُلْثُومٍ فَاجْعَلُونِي مِنْ وَرَاءِ السِّجْفِ وَ خَلُّوا بَيْنِي وَ بَيْنَ نَفْسِي، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ عَلَيْهَا السَّلَامُ وَ ظَهَرَ السِّجْفُ حَمَلْنَاهَا وَ جَعَلْنَاهَا وَرَاءَهُ، فَغُسِّلَتْ وَ كُفِّنَتْ وَ حُنِّطَتْ بِالْحَنُوطِ، وَ كَانَ كَافُورٌ أَنْزَلَهُ جَبْرَئِيلُ (ع) مِنَ الْجَنَّةِ فِي ثَلَاثِ صُرَرٍ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ: هَذَا حَنُوطُكَ وَ حَنُوطُ ابْنَتِكَ وَ حَنُوطُ أَخِيكَ عَلِيٍّ مَقْسُومٌ أَثْلَاثاً، وَ إِنَّ أَكْفَانَهَا وَ مَاءَهَا وَ أَوَانِيَهَا مِنَ الْجَنَّةِ. وَ رُوِيَ أَنَّهَا تُوُفِّيَتْ عَلَيْهَا السَّلَامُ بَعْدَ غُسْلِهَا وَ تَكْفِينِهَا وَ حَنُوطِهَا، لِأَنَّهَا طَاهِرَةٌ لَا دَنَسَ فِيهَا، وَ أَنَّهَا أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنْ يَتَوَلَّى ذَلِكَ مِنْهَا غَيْرُهَا»[۱۶]؛

فاطمه (س) به اسماء بنت عمیس فرمود: هرگاه من مردم به خانه نگاه کن هنگامی که پرده‌ای از سندس بهشتی را دیدی که در کنار خانه خیمه زده شده، با زینب و ام کلثوم مرا بردار؛ پس مرا در پشت پرده ببر و به حال خودم بگذار. هنگامی که از دنیا رفت، پرده ظاهر شد؛ او را برداشتم و در پشت پرده بردم و آنجا گذاردم تا اینکه غسل داده شد، کفن شد و حنوط شد با آن حنوط که کافوری بود که جبرئیل از بهشت در سه صورت آورده بود و گفته بود: ای رسول خدا، خدا تو را سلام می‌رساند و می‌فرماید: این حنوط تو و حنوط دختر تو و حنوط برادر تو علی (ع) است که سه قسمت شده است. پس همانا کفن‌های فاطمه (س) و آب آن و ظرف‌های آن همه از بهشت بود و او - یعنی فاطمه (س) - گرامی‌تر است بر خدای تعالی از اینکه متولی امر تجهیزش کسی جز او شود یعنی خداوند شرایط را برای حضرت فراهم کرد که خودش کارهای غسل و کفنش را انجام دهد. این را گفت و جامه‌اش را به سر کشید و فرمود: اندکی صبر کن و در انتظار من باش. سپس مرا صدا بزن؛ اگر جواب تو را ندادم بدان که به پدرم ملحق شده‌ام. اسماء اندکی صبر کرد. سپس فاطمه (س) را صدا زد و جوابی نشنید؛ صدا زد: «يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى يَا بِنْتَ أَكْرَمَ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّسَاءُ يَا بِنْتَ خَيْرِ مَنْ وَطِئَ الْحَصَى يَا بِنْتَ مَنْ كَانَ مِنْ رَبِّهِ ﴿قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى[۱۷]»؛ «ای دختر محمد مصطفی (ص) ای دختر بهترین انسان‌ها! ای دختر برترین کسی که بر روی زمین راه می‌رفت، ای دختر کسی که در شب معراج به جایگاه خاص قرب الهی رسید. باز جواب نشنید؛ اسماء روپوش را کنار زد؛ ناگاه دریافت که فاطمه (س) به لقاء الله پیوسته است. خود را به روی فاطمه (س) انداخت و او را بوسید و گفت: ای فاطمه! وقتی که به حضور پدرت رسول خدا رسیدی، سلام مرا به او برسان»[۱۸].[۱۹]

دیدنی‌های لحظه احتضار فاطمه (س)

وقتی آن شبی فرا رسید که خدای مهربان فاطمه را گرامی داشت و او را قبض روح نمود، حضرت زهرا می‌فرمود: علیکم السلام و به من می‌گفت: ای پسر عمو! این جبرئیل است که به من سلام می‌کند و می‌گوید: ای حبیبه حبیب خدا و میوه قلب او! خدا به تو سلام می‌رساند؛ تو امروز در بهشت وارد خواهی شد. این مژده را به من داد و رفت. حضرت امیر می‌فرماید: برای دومین بار شنیدم که حضرت زهرا (س) فرمود: «وَ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ‌». آنگاه به من فرمود: ای پسر عمو! این میکائیل است که نظیر جبرئیل به من مژده می‌دهد. برای سومین بار فاطمه (س) فرمود: «وَ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ‌». آن‌گاه چشمان خود را به سرعت باز کرد و به من فرمود: ای پسر عمو! به خداوند سوگند که این حق است، این عزرائیل است که پر و بال خود را در مشرق و مغرب گسترده است. پدرم این اوصاف او را برای من شرح داده بود. سپس شنیدیم که حضرت زهرا (س) می‌فرمود: سلام بر تو ای گیرنده جان‌ها، در گرفتن روحم عجله کن و عذابم نکن! پس از این جریان شنیدیم که می‌فرمود: خداوندا! به سوی تو می‌آیم، نه به سوی آتش. سپس چشمان خود را بست و دست و پای خود را کشید و گویا اصلاً فاطمه هرگز زنده نبوده است»[۲۰].

عبدالله بن حسن از پدرش از جد بزرگوارش نقل می‌کند که فرمود: «أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) لَمَّا احْتُضِرَتْ نَظَرَتْ نَظَراً حَادّاً ثُمَّ قَالَتْ السَّلَامُ عَلَى جَبْرَئِيلَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ اللَّهُمَّ مَعَ رَسُولِكَ اللَّهُمَّ فِي رِضْوَانِكَ وَ جِوَارِكَ وَ دَارِكَ دَارِ السَّلَامِ ثُمَّ قَالَتْ أَ تَرَوْنَ مَا أَرَى فَقِيلَ لَهَا مَا تَرَى قَالَتْ هَذِهِ مَوَاكِبُ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ هَذَا جَبْرَئِيلُ وَ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ وَ يَقُولُ يَا بُنَيَّةِ اقْدَمِي فَمَا أَمَامَكِ خَيْرٌ لَكِ»؛ حضرت زهرا (س) در آخرین لحظات زندگی خویش در حال احتضار نگاه تندی نمود و فرمود: سلام بر جبرئیل؛ سلام بر رسول خدا؛ خداوندا مرا با رسول خودت محشور فرما. خداوندا مرا در بهشت و جوار خودت و خانه‌ات که دارالسلام است؛ جای بده. پس فرمود: آیا آنچه را که می‌بینم شما هم می‌بینید؟

به ایشان گفته شد چه می‌بینید؟ فرمود: اینها گروه‌های اهل آسمان هستند؛ این جبرئیل و این رسول خدا است که به من می‌فرماید: دخترم بیا؛ آنچه در پیش رو داری برای تو بهتر است»[۲۱].

همچنین زید بن علی (ع) هم می‌فرماید: «أَنَّ فَاطِمَةَ (س) لَمَّا احْتُضِرَتْ سَلَّمَتْ عَلَى جَبْرَئِيلَ وَ عَلَى النَّبِيِّ (ص) وَ سَلَّمَتْ عَلَى مَلَكِ الْمَوْتِ وَ سَمِعُوا حِسَّ الْمَلَائِكَةِ وَ وَجَدُوا رَائِحَةً طَيِّبَةً كَأَطْيَبِ مَا يَكُونُ مِنَ الطِّيبِ‌»؛ «هنگامی که وفات حضرت فاطمه زهرا (س) نزدیک شد، آن بانوی بزرگوار به جبرئیل، پیامبر و ملک الموت سلام کرد. کسانی که در آنجا حاضر بودند، صدای جنبش و حرکت فرشتگان را شنیدند. آنان در آن محفل، خوش‌بوترین رائحه‌ها را استشمام کردند»[۲۲].

همچنین آن حضرت در مکاشفه و رؤیایی ملکوتی، پدرش رسول الله را در کاخی پرشکوه از در سفید زیارت کرد. هنگامی چشم نازنین پیامبر بر جمال جهان‌افروز دختر فرزانه‌اش افتاد، صدا زد: «هَلُمِّي إِلَيَّ يَا بُنَيَّةِ فَإِنِّي إِلَيْكِ مُشْتَاقٌ‌»؛ دخت محبوبم، فاطمه جان! به سوی من بیا که در شور و شوق دیدار تو هستم.

«فَقُلْتُ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَشَدُّ شَوْقاً مِنْكَ إِلَى لِقَائِكَ»؛ «فاطمه (س) می‌فرماید، پاسخ دادم: پدر جان، به خدا سوگند که من به دیدار شما شور و شوق بیشتری دارم». پیامبر فرمود: «أَنْتِ اللَّيْلَةَ عِنْدِي‌»؛ «فاطمه جان، مژده باد تو را که امشب نزد من خواهی بود»[۲۳].[۲۴]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. امالی، ص۱۵۵.
  2. «سنت» فعل، قول و تقریر معصوم می‌باشد. (و).
  3. تاریخ مدینه، ج۱، ص۱۰۸.
  4. دعائم الاسلام، ج۱، ص۲۳۲.
  5. دلائل الامامة، ص۱۳۳.
  6. بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۱۸، ضمن ح۴۹.
  7. بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۰۰، ح۳۰.
  8. بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۰۰، ح۳۰.
  9. یوسفی غروی، محمد هادی، فرهنگ شهادت معصومین، ج۱ ص ۴۷۷.
  10. بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۴۳، ص۱۸۷؛ امالی، شیخ طوسی، ج۲، ص۱۵.
  11. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۸ و ۱۷۹.
  12. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۴۳، ص۲۱۸.
  13. «أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) لَمَّا احْتُضِرَتْ نَظَرَتْ نَظَراً حَادّاً ثُمَّ قَالَتْ السَّلَامُ عَلَى جَبْرَئِيلَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ اللَّهُمَّ مَعَ رَسُولِكَ اللَّهُمَّ فِي رِضْوَانِكَ وَ جِوَارِكَ وَ دَارِكَ دَارِ السَّلَامِ ثُمَّ قَالَتْ أَ تَرَوْنَ مَا أَرَى فَقِيلَ لَهَا مَا تَرَى قَالَتْ هَذِهِ مَوَاكِبُ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ هَذَا جَبْرَئِيلُ وَ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ وَ يَقُولُ يَا بُنَيَّةِ اقْدَمِي فَمَا أَمَامَكِ خَيْرٌ لَكِ»؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۴۳، ص۲۰۰؛ بیت الاحزان، شیخ عباس قمی؛ مصائب مادرم فاطمه زهرا (س)، جمعی از محققین، ص۲۲۳.
  14. «أَنَّ فَاطِمَةَ (س) لَمَّا احْتُضِرَتْ سَلَّمَتْ عَلَى جَبْرَئِيلَ وَ عَلَى النَّبِيِّ (ص) وَ سَلَّمَتْ عَلَى مَلَكِ الْمَوْتِ وَ سَمِعُوا حِسَّ الْمَلَائِكَةِ وَ وَجَدُوا رَائِحَةً طَيِّبَةً كَأَطْيَبِ مَا يَكُونُ مِنَ الطِّيبِ»؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۰۰.
  15. «وَ رُوِيَ... لَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاةُ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَى النَّبِيَّ (ص) لَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ بِكَافُورٍ مِنَ الْجَنَّةِ فَقَسَمَهُ أَثْلَاثاً ثُلُثاً لِنَفْسِهِ وَ ثُلُثاً لِعَلِيٍّ وَ ثُلُثاً لِي وَ كَانَ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً فَقَالَتْ يَا أَسْمَاءُ ائْتِينِي بِبَقِيَّةِ حَنُوطِ وَالِدِي مِنْ مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فَضَعِيهِ عِنْدَ رَأْسِي فَوَضَعَتْهُ ثُمَّ تَسَجَّتْ بِثَوْبِهَا وَ قَالَتِ انْتَظِرِينِي هُنَيْهَةً وَ ادْعِينِي فَإِنْ أَجَبْتُكِ وَ إِلَّا فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِي...»؛ کشف الغمه، علی بن عیسی الاربلی، ص۵۰۰؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۸۶؛ بیت الاحزان، محدث قمی، ص۱۹۴.
  16. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، ج۳۰، ص۴۷۳ و ۳۴۸؛ مجمع النورین، أبوالحسن مرندی نجفی، ص۱۴۶.
  17. «آنگاه (میان او و پیامبر) به اندازه دو کمان یا نزدیک‌تر رسید» سوره نجم، آیه ۹.
  18. کشف الغمة فی معرفة الأئمة (ط - القدیمة)، علی بن عیسی اربلی، ج۱، ص۵۰۰؛ زندگانی حضرت فاطمه (س) (ترجمه بیت الاحزان)، سید محمود موسوی زرندی، ص۲۴۸؛ فرهنگ فاطمیه، محمد نیلی پور، ص۱۵ و ۱۶.
  19. اسحاقی، سید حسین، فرهنگنامه فاطمی ج۵، ص ۱۷۷۱.
  20. «فَلَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُكْرِمَهَا وَ يَقْبِضَهَا إِلَيْهِ، أَقْبَلَتْ تَقُولُ: وَ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ. وَ هِيَ تَقُولُ لِي: يَا ابْنَ عَمِّ، قَدْ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ مُسَلِّماً، وَ قَالَ لِي: السَّلَامُ يُقْرِئُكِ السَّلَامَ، يَا حَبِيبَةَ حَبِيبِ اللَّهِ، وَ ثَمَرَةَ فُؤَادِهِ، الْيَوْمَ تَلْحَقِينَ بِهِ فِي الرَّفِيعِ الْأَعْلَى وَ جَنَّةِ الْمَأْوَى، ثُمَّ انْصَرَفَ عَنِّي. ثُمَّ سَمِعْنَاهَا ثَانِياً تَقُولُ: وَ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ، فَقَالَتْ: يَا ابْنَ عَمِّ، هَذَا وَ اللَّهِ مِيكَائِيلُ يَقُولُ لِي كَقَوْلِ صَاحِبِهِ. ثُمَّ أَخَذَتْ ثَالِثاً تَقُولُ: وَ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ. وَ رَأَيْنَاهَا قَدْ فَتَحَتْ عَيْنَيْهَا فَتْحاً شَدِيداً ثُمَّ قَالَتْ: يَا ابْنَ عَمِّ، هَذَا وَ اللَّهِ الْحَقِّ وَ هُوَ عَزْرَائِيلُ قَدْ نَشَرَ جَنَاحَهُ بِالْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، وَ قَدْ وَصَفَهُ لِي أَبِي، وَ هَذِهِ صِفَتُهُ. فَسَمِعْنَاهَا تَقُولُ: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا قَابِضَ الْأَرْوَاحِ، عَجِّلْ بِي وَ لَا تُعَذِّبْنِي. ثُمَّ سَمِعْنَاهَا تَقُولُ: إِلَيْكَ رَبِّي لَا إِلَى النَّارِ، ثُمَّ غَمَضَتْ عَيْنَيْهَا، وَ مَدَّتْ يَدَيْهَا وَ رِجْلَيْهَا، كَأَنَّهَا لَمْ تَكُنْ حَيَّةً قَطُّ»؛ دلائل الإمامة، محمد بن جریر بن رستم طبری آملی صغیر، ص۱۳۳؛ بحارالأنوار، ج۴۳، ص۲۰۹؛ فوائد المشاهد، شیخ جعفر شوشتری، ص۱۹۸.
  21. بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، ج۴۳، ص۲۰۰؛ ناسخ التواریخ، زندگانی فاطمه زهرا (س)، محمدتقی سپهر، ج۱، ص۲۲۲.
  22. بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۰۰؛ ناسخ التواریخ، زندگانی فاطمه زهرا (س)، ج۱، ص۲۲۲.
  23. بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۹؛ حضرت فاطمه (س) از ولادت تا شهادت سید محمدکاظم قزوینی، ترجمه: علی کرمی فریدونی، ص۷۷۳؛ معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (از ولادت تا شهادت مظلومانه)، احمد متوسل، ص۱۲۸.
  24. اسحاقی، سید حسین، فرهنگنامه فاطمی ج۵، ص ۱۷۹۱.