بحث:شهادت امام حسین

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

شهادت امام سیدالشهدا

حجت خدا به زمین افتاده بود گویی عرش خدا به زمین افتاده است، امام به آسمان نظر می‌کرد و زیر لب با خدای خود زمزمه‌ای داشت «صبرا على قضائك يا رب، لا إله سواك يا غياث المستغيثين مالي رب سواك و لا معبود غيرك، صبرا على حلمك يا غياث من لا غياث له يا دائما لا نفاد له يا محيي الموتى يا قائما على كل نفس بما كسبت، احكم بيني و بينهم و أنت خير الحاكمين»[۱]. بر قضا و حکم تو ای خدا صبر پیشه می‌سازم خدایی به جز تو نیست ای فریادرس استغاثه کنندگان، پروردگاری برای من غیر تو نیست و معبودی به جز تو ندارم، بر حکم تو صبر می‌کنم. ای فریادرس کسی که جز تو فریادرسی ندارد و ای کسی که ابدی و دائمی هستی و مردگان را زنده می‌کنی، ای آگاه و شاهد و ناظر بر تمام کردار و افعال مخلوق خود، تو در میان من و این گروه حکم کن که تو بهترین حکم کنندگانی.

یزید خبرنگاری داشت به نام حمید بن مسلم که در جنگ شرکت نداشته ولی حضور فعال داشته، لحظه به لحظه ماجرا را برای یزید نوشته و می‌فرستاده، در نفس المهوم آمده که حمید بن مسلم که سالم به شام برگشت گفت: به صورت امام حسین(ع) نگاه می‌کردم، هر چه به ظهر نزدیک‌تر می‌شد صورت نورانی‌تر و برافروخته‌تر می‌شد. در کتاب معانی الاخبار از امام سجاد(ع) روایت می‌کند که فرمود: هنگامی که روز عاشورا کار بر امام حسین(ع) تنگ و سخت شد همه می‌دیدند که روحیه آن بزرگوار چقدر قوی است. روز عاشورا رنگ حضرت امام حسین و یاران خصوصی آن بزرگمرد درخشنده‌تر می‌شد، اعضاء آنان آرام‌تر می‌گردید و قلب‌هاشان تسکین بیشتری می‌یافت!! بعضی از آنان به یکدیگر می‌گفتند: امام حسین را بنگرید که اصلاً باکی از مرگ ندارد؟ سیدالشهدا در جوابشان می‌فرمود: ای بزرگواران! صبور باشید! زیرا مرگ نظیر یک پلی است که شما را از این رنج و سختی‌های دنیوی عبور می‌دهد و داخل بهشت وسیع و نعمت‌های همیشگی می‌نماید، کدام یک از شما هست که دوست نداشته باشید از زندان به یک قصر عالی منتقل شوید؟ ولی مرگ برای دشمنان شما نظیر کسی است که از یک قصر عالی به یک زندان و عذابی منتقل گردد! پدرم از زبان مبارک پیغمبر اکرم(ص) برایم نقل کرد که فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است! مرگ برای مؤمنین یک پلی می‌باشد که ایشان به وسیله آن وارد بهشت خود می‌شوند و برای کفار یک پلی می‌باشد که به واسطه آن داخل جهنم خود می‌گردند. من دروغ نمی‌گویم و دروغ هم برایم گفته نشده[۲].

امام یک تنه در جنگی تمام عیار شجاعت خود را در عین تشنگی نشان داد، مسعودی در اثبات الوصیه می‌نویسد ۱۸۰۰ نفر جنگجو را به دست خود روانه جهنم کرد. امام چون شیری در تعقیب روبهان، دشمن را از چپ و راست می‌راند، شجاعت حسین(ع) را همگان جدی گرفته بودند می‌دانستند که حسین(ع) در شجاعت وارث علی است، بسیاری از کوفیان به یاد داشتند که سیدالشهدا در همان مراحل مقدماتی جنگ صفین در باز پس گرفتن مسیر آب از دست سپاهیان معاویه نقش اساسی داشت، آنجا که امیرالمؤمنین پس از آن پیروزی فرمود: «هذا اول فتح ببركة الحسين(ع)»[۳] این اولین پیروزی به برکت حسین(ع) است. امام دسته دسته سپاه عمر سعد را از نزد خود می‌راند تا کار به جایی رسید که تصمیم گرفتند که امام را در دائره تپه‌های حایر محصور کنند و از هر سو راه بیرون آمدن را بر او ببندند و لذا چهار گروه شده از چهار جهت بر امام حمله کردند، گروهی که به امام نزدیک‌تر بودند با شمشیرها و گروهی که به دور او می‌گشتند با نیزه‌ها و گروهی که در بالای تپه‌ها بودند با تیرها و گروه «چهارم» پیاده‌هایی که در اطراف سواران بودند با سنگ‌ها و بدین شکل بدن مبارک حسین(ع) را با جراحات مجروح کردند و پوست بدنش از کثرت تیر مثل خارپشت گردید.

هر زمان که بدن مبارکش مایل به افتادن به زمین می‌شد اسبش نمی‌گذاشت تا اینکه ذوالجناح از زیادی زخم ناتوان گردید، امام لحظاتی توقف کرد تا استراحت نماید؛ زیرا از کثرت جهاد ضعف بر او غالب شده بود. در آن هنگامی که ایستاده بود ناگاه سنگی آمد و بر پیشانی مبارکش اصابت کرد. وقتی خواست خون‌های صورت مبارک خود را با گوشه لباس بگیرد، ماجرای تیر سه شعبه بود که آمد و بر سینه و بنا به قولی بر قلب مقدسش فرو رفت! امام پس از این جریان از قتال ناتوان شد و توقف کرد هر مردی که نزدیک آن بزرگوار می‌آمد از آن حضرت صرف نظر می‌کرد تا اینکه مردی از قبیله کنده که او را مالک بن یسر می‌گفتند: به امام حسین ناسزا گفت و شمشیری بر فرق آن حضرت زد که کلاه امام پر از خون شد! امام(ع) به او فرمود: با این دست غذا نخوری و آب نیاشامی و خدا تو را با ظالمین محشور نماید. سپس آن بزرگوار کلاه خود را به دور انداخت و کلاه دیگری بر سر نهاد و در حالی که خسته بود عمامه بر روی آن بست. آن شخص کندی آمد و کلاه امام را که از خز بود برداشت، بدن مبارک از بالای زین به زمین افتاد و اسب شیهه‌کنان به طرف خیمه‌گاه روانه شد[۴].

نقل شده سیدالشهدا به طرف راست و چپ نظری کرد از یاران کسی را ندید، سر به جانب آسمان بلند کرد و فرمود: پروردگارا! تو می‌بینی که چه عملی با فرزند پیغمبرت انجام داده می‌شود. در همین موقع بود که قبیله بنی‌کلاب بین امام حسین و بین آب فرات حائل شدند. سپس تیری به جانب آن بزرگوار پرتاب شد که به گلوی مبارکش فرو رفت و از بالای اسب سقوط نمود. آنگاه تیر را خارج کرد و به دور انداخت. پس از این جریان کف دست خود را زیر گلوی مبارک می‌گرفت وقتی پر از خون می‌شدند خون‌ها را به سر و محاسن خود می‌مالید و می‌فرمود: من خدا را در حالی ملاقات می‌کنم که غرقه به خون خود می‌باشم. این بفرمود و با سمت چپ صورت مبارکش به زمین افتاد[۵]. سپاهیان عمر سعد دو نفر دو نفر، سه نفر سه نفر به قصد کشتن امام نزدیک می‌شدند، ولی برمی‌گشتند و تن به این جنایت هولناک نمی‌دادند، امام سیدالشهدا بعد از سقوط از اسب از شدت سختی جنگ و زخم‌ها و جراحت‌ها، از غیرت خودش می‌خواست برخیزد ولی از کثرت زخم نتوانست، و كان قد عيي و جعل ينوء و يكب برمی‌خاست و می‌افتاد سعی می‌کرد برخیزد ولی با مشقت می‌افتاد[۶]. امام عصر(ع) در زیارت ناحیه به این نکته اشاره دارد که آن وقتی که عرق مرگ بر پیشانی داشتی و به پهلوی راست و چپ می‌گشتی «تُدِيرُ طَرْفاً خَفِيّاً إِلَى رَحْلِكَ وَ بَيْتِكَ‌» گوشه چشمت به سوی زنان و اهل بیتت بود، غیرتت اقتضا می‌کرد تا لحظه آخر متوجه باشی کسی متعرض حرم نشود «وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِكَ عَنْ وُلْدِكَ وَ أَهْلِكَ» و فکر زن و فرزندان، تو را از یاد خود برده بود. «این غیرت حسینی است».

عظمت چهره سیدالشهدا آنچنان جذاب و پر فروغ بود که انسان‌های بی‌هویت‌تر از سگ و خوک هم به خود جرأت نمی‌دادند سر مبارکش را از تن جدا کنند. عمر سعد وقتی این انکار را از سپاه خود دید به سربازانش دشنام داد، لشکریان گفتند: چرا خود به این کار اقدام نمی‌کنی خون پسر پیغمبر را به عهده نمی‌گیری؟ شمر حمله به خیام حرم را شروع کرد، ولی شبث بن ربعی جلو آمد و او را برگردانید، اینجا بود که شمر به سپاهیان رو کرد و گفت: مادرتان به عزایتان بنشیند منتظر چه هستید چرا ایستاده‌اید؟ این مرد که از پا افتاده همگی بر او حمله برید و راحتش کنید. امام را با نیزه زدند که به طرف راست بر زمین افتاد و می‌فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ‌(ص)‌».

زینب از مشاهده این حالت صبر و طاقت را از دست داد، از خیمه بیرون آمده ناله برداشت و می‌گفت: «وَا أَخَاهْ وَا سَيِّدَاهْ وَا أَهْلَ بَيْتَاهْ لَيْتَ السَّمَاءَ أَطْبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَيْتَ الْجِبَالَ تَدَكْدَكَتْ عَلَى السَّهْلِ‌» کاش آسمان بر زمین می‌افتاد و کاش کوه‌ها پاره پاره شده با دشت برابر می‌شد[۷]، آنگاه عمر بن سعد را مخاطب ساخته فرمود: «يَا عُمَرُ أَ يُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ» تو ایستاده و می‌نگری که ابو عبدالله را می‌کشند؟ عمر سعد روی برگرداند، زینب چون سنگدلی عمر را دید به لشکریان خطاب کرد: «وَيْحَكُمْ أَ مَا فِيكُمْ مُسْلِمٌ؟» در میان شما یک نفر مسلمان نیست؟ امام با آن حالت ضعف بر خاک نشسته بود، هیچ کس نزدیک امام نمی‌شد، افراد می‌خواستند دیگری قتل حسین را به عهده گیرند[۸]. زینب که از لشکر هم جوابی نگرفت نزد حسین(ع) آمد و دور برادر می‌گردید، امام به خواهرش فرمود: «أختي لقد كسرت قلبي ارجعي إلى الخيمة» خواهرم دلم را شکستی به خیمه برگرد[۹]. مرحوم مجلسی می‌نویسد: مردی از بنی دارم تیری به جانب آن امام مظلوم پرتاب کرد که به زیر چانه مقدسش اصابت نمود. امام(ع) آن تیر را بیرون آورد و دست مبارک خود را زیر گلوی شریف خود گرفت... و فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ‌!» یعنی بار خدایا! من از این عملی که با پسر دختر پیغمبر تو انجام می‌دهند به تو شکایت می‌کنم.

شمر فریاد زد: درباره این مرد چه انتظاری می‌برید؟ آن لشکر سفاک از هر طرف بر پسر پیغمبر حمله کردند. زرعه بن شریک ضربتی بر امام زد که او را از پای درآورد. ناگاه شخص دیگری به نحوی با شمشیر بر دوش مبارک آن حضرت زد که با صورت به روی زمین افتاد. در آن موقع ناتوان شده بود، ولی به زحمت و مشقت برمی‌خاست و می‌افتاد. پس از این جریان بود که سنان بن انس نخعی نیزه‌ای به گلوی مبارکش زد و نیزه را خارج نموده آن را به استخوان‌های سینه مقدسش فرو برد. سپس سنان ملعون باز تیری به جانب آن حضرت انداخت که به گلوی مبارکش فرو نشست. امام آن تیر را از گلوی خود بیرون کشید و دو کف دست خود را زیر گلوی خود آورد. وقتی پر از خون می‌شدند سر و محاسن مبارک خود را به وسیله آن خضاب می‌کرد و می‌فرمود: من با همین قیافه خدا را ملاقات می‌کنم که با خون خود خضاب کرده‌ام و حقم غصب شده است. عمر بن سعد به مردی که در طرف راست او بود گفت: وای بر تو پیاده شو و حسین را راحت کن! خولی ابن یزید اصبحی بر آن مرد پیشدستی کرد که سر مبارک امام حسین را جدا کند ولی بدنش دچار لرزه شد و نتوانست، بعد از ویسنان بن انس پیاده شد و با شمشیر ضربه‌ای به حلق مبارک آن امام مظلوم زد و گفت: به خدا قسم من سر تو را جدا می‌کنم، در صورتی که می‌دانم پسر پیغمبر خدایی و از لحاظ پدر و مادر بهترین مردم می‌باشی[۱۰]. علاوه بر ضربه سنان بن انس که حضرت را در آستانه شهادت قرار داد، شمر ملعون مباشر شهادت و قتل حضرت است. امام در حالی که در نهایت بی‌حالی روی زمین افتاده بود شمر به طرف حضرت آمد و با پای چکمه‌دار روی سینه امام نشست، امام در نهایت ضعف این جمله را به شمر گفت: «يا ويلك من انت فقد ارتقيت مرتقا عظيما» وای بر تو کیستی، همانا به جای مرتفع و عظیمی نشسته‌ای؟ جواب داد: من شمر هستم!

حضرت فرمود: وای بر تو من کیستم؟ جواب داد: تو حسین بن علی و مادرت فاطمه زهرا و جدت محمد مصطفی می‌باشد! امام فرمود: وای بر تو به حسب و نسب مرا می‌شناسی پس چرا من را می‌کشی؟ شمر گفت: اگر تو را نکشم پس چه کسی جایزه یزید را دریافت نماید؟ امام فرمود: روی شکمت را بگشا آن ملعون صورت و شکم خود را گشود تا حضرت دید که شمر به مرض برص مبتلاست و صورتش شبیه سگ‌ها و خوک‌ها می‌باشد. امام فرمود: جدم رسول خدا راست فرمود، جدم به پدرم می‌فرمود: ای علی این فرزند تو را مردی ابلق که به مرض پیسی مبتلاست و شبیه سگ‌ها و خوک‌هاست می‌کشد. آن ملعون در غضب شد و گفت: مرا به سگ‌ها و خوک‌ها تشبیه می‌کنی؟ به خدا قسم سر تو را از قفا خواهم برید! سپس امام را برگردانید و سر مبارک آن حضرت را از قفا جدا کرد. آن روز گویی عرش به زمین افتاد، گویی کرامت انسان رنگ باخت، گویی صیحه آسمانی که انعکاس خشم الهی بود به گوش می‌رسید، گویی زندگی انسان‌ها بعد از شهادت حجت خدا این بار عبث و بیهوده می‌نمود، گویی فرشتگان ضجه زدند، گویی عالم کربلا شد و از همه عالم خون بارید، گویی خورشید خون گریه کرد، گویی تکوین به لرزه درآمد. ابومخنف می‌گوید: وقتی سر مقدس سیدالشهدا از تن جدا شد و بر نیزه رفت لشکر سه بار تکبیر گفتند و زمین لرزید و شرق و غرب عالم تاریک شد و آسمان خون تازه بارید و منادی از آسمان ندا کرد: به خدا سوگند امام فرزند امام و برادر امام و پدر امامان یعنی حسین بن علی کشته شد. آن روز قلب رسول خدا را مجروح کردند، آن روز قلب فاطمه زهرا(س) را شکافتند، آن روز علی مرتضی را داغدار کردند، آن روز آزادگان را به بند کشیدند، آن روز بشریت بر هم لباس بودنش با شمر خجالت کشید! آن روز کرامت را سر بریدند، آن روز حریت را به زنجیر کشیدند، آن روز پایه‌های ارزش‌ها را لرزاندند، آن روز حسین(ع) را کشتند، آن روز از رسول خدا حیا نکردند، آن روز از خدا شرم نکردند، آن روز از علی و زهرا(س) حیا نکردند. ریان بن شبیب می‌گوید روز اول ماه محرم بود خدمت حضرت رضا رسیدم حضرت با اندوهی وصف ناپذیر به من فرمود: «يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‌ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ الْكَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ شَبِيهُونَ وَ لَقَدْ بَكَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لِنَصْرِهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ يَقُومَ الْقَائِمُ فَيَكُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ يَا لَثَارَاتِ الْحُسَيْنِ»؛ ای پسر شبیب! اگر بخواهی برای چیزی گریه کنی برای امام حسین گریه کن! زیرا آن مظلوم به نحوی ذبح شد که گوسفند ذبح می‌شود و تعداد هیجده نفر از مردان اهل بیتش با او شهید شدند که در زمین شبیه و نظیری نداشتند آسمان‌های هفتگانه و زمین‌ها در عزایش گریان شدند.

تعداد چهار هزار ملک برای یاری کردن امام حسین به زمین نازل شدند، ولی او را کشته دیدند. آنان در حالی که ژولیده مو و غبار آلودند تا قیام حضرت قائم(ع) نزد قبر امام حسین خواهند بود. آن ملائکه از انصار حضرت قائم می‌باشند. شعار آنان این است: «يَا لَثَارَاتِ الْحُسَيْنِ!!» یعنی ای طلب کنندگان خون حسین!! ای پسر شبیب! پدرم از پدرش از جد خود برایم فرمود: هنگامی که جدم حسین(ع) کشته شد آسمان خون و خاک قرمز فرو ریخت! ای پسر شبیب! اگر به قدری برای امام حسین گریه کنی که اشکت به صورتت بچکد خدای مهربان گناهان تو را چه صغیره و چه کبیره، چه قلیل و چه کثیر می‌آمرزد. ای پسر شبیب! اگر خوشحالی از اینکه خدا را ملاقات کنی و گناهی نداشته باشی امام حسین(ع) را زیارت کن! ای پسر شبیب! اگر دوست داشته باشی در آن غرفه‌ای که در بهشت بنا شده با پیغمبر خدا(ص) باشی کشندگان امام حسین را لعنت کن! ای پسر شبیب! اگر دوست داری ثواب آن افرادی را داشته باشی که با امام حسین(ع) شهید شدند هر گاه یاد آن حضرت می‌کنی بگو: ﴿يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا[۱۱] یعنی ای کاش من هم با شهدای کربلا بودم تا رستگاری بزرگی نصیبم می‌شد.

ای پسر شبیب! اگر دوست داری در درجات عالی بهشت با ما باشی برای محزونی ما محزون و برای فرحمندی ما فرحمند باش بر تو لازم است که دارای ولایت ما باشی! زیرا اگر مردی سنگی را دوست داشته باشد خدا او را روز قیامت با آن سنگ محشور خواهد نمود[۱۲]. عمر بن عبدالعزیز گفت: اگر من در جنگ با سیدالشهدا شرکت می‌داشتم و در قیامت امر می‌کردند مرا به دخول در بهشت داخل نمی‌شدم برای اینکه حیا می‌کردم که چشمم به چشم پیامبر اکرم بیفتد[۱۳]. امام عصر(ع) در زیارت ناحیه می‌فرماید: «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ وَ مُولِغٌ سَيْفَهُ عَلَى نَحْرِكَ قَابِضٌ عَلَى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ ذَابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ» یعنی شمر روی سینه تو نشسته بود و شمشیرش را به گلوی تو فرو برد و محاسن غرقه به خون تو را به دست گرفته بود و با شمشیرش تو را ذبح می‌کرد. در کتاب نوادر روایت کرده که امام باقر(ع) فرمود: روز عاشورا پدرم سخت بیمار بود و در خیمه به سر می‌برد، من دوستان خودمان را می‌دیدم که با حسین(ع) در رفت و آمد بودند، امام یک بار بر میمنه حمله کرد و یک بار بر میسره و یک بار به قلب لشکر، او را چنان کشتند که رسول خدا(ص) از کشتار جانوران با آن وضع ممنوع کرده بود، بعد امام فرمود: «قتل جدي الحسين بالسيف و الخشب و الحجارة و العصاء» جدم حسین(ع) را با شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا کشتند و بعد از آن اسب بر بدنش تاختند[۱۴].

ابن شهر آشوب از امام باقر(ع) نقل کرده که می‌فرماید: تعداد ۳۲۰ و چند ضربت نیزه و شمشیر و تیر بر بدن مقدس امام حسین(ع) اصابت کرد. در نقل دیگری آمده: تعداد ۳۶۰ جراحت بر بدن مبارک امام حسین وارد شد. تا ۱۹۰۰ زخم بر بدن مقدسش هم گفته شده[۱۵]. مختار اوایلی که بر تخت امارت نشست بیمار شد، اطبا آمدند جهت معالجه، مختار گفت: اگر می‌خواهید من از این مرض شفا یابم یزید بن رکاب را برایم بیاورید شفای من در ریختن خون یزید بن رکاب است، اگر او را پیدا کنید اول قطره خون او که بر زمین برسد من شفا می‌یابم. هر چه غلامان و ملازمان جستجو کردند او را نیافتند، روزی ابراهیم بن مالک اشتر با جمعی نشسته بودند دیدند پیرزنی عصازنان قد خمیده وارد شد گفت: من شنیده‌ام شما در جستجوی یزید بن رکاب هستید اگر او را به شما نشان دهم چه به من می‌دهید؟ بعد گفت: سه روز است آمده در خانه من پنهان شده است و روزی یک اشرفی قرار گذاشته به من بدهد که من نهار و شامی به او بدهم، من از این رزق یک اشرفی گذشتم، بیایید این ملعون را از خانه من ببرید، من شفای امیر را طالبم! جمعی رفتند آن ملعون را از خانه آن زن بیرون آوردند و به دارالاماره بردند. وقتی نزد مختار آوردند او بی‌هوش بود، پسرش دستش را می‌مالید عرض کرد يا ابه انظر هذا يزيد بن ركاب پدر! یزید را آورده‌اند! تا شنید از جا برخاست. اول حرفش این بود حرام‌زاده ولدالزنا بگو ببینم زره آقایم حسین کو؟ کجاست؟ او منکر شد! گفت: خبر ندارم، مختار حکم کرد او را زدند! گفت: حرام‌زاده نزد توست باید بدهی! مختار دستور داد با گازانبر آهنی پستان او را بکنند! عرض کرد: امیر زره نزد منست اجازه بده بروم بیاورم! مختار گفت: تو را به جهنم می‌فرستم دیگر خلاصی برای تو نیست! بگو کجاست زره را بیاورند؟ نشانه داد رفتند صندوقی بود قفل شده آن را آوردند، همین که قفل صندوق را گشودند، در صندوق را بلند کردند، چه شد که تمام اهل مجلس گریبان دریدند، عمامه‌ها بر زمین زدند، ناله‌ها بلند شد، اهل مجلس نگاه کردند دیدند هنوز زره پر از خون است. شیعیان می‌شنوند زره خون‌آلود بود و می‌گریند امان از دل زینب برا او چه گذشت[۱۶].

سید بن طاووس می‌نویسد: هنگامی که امام حسین(ع) شهید شد گرد و غبار شدید و تاریکی به جانب آسمان بلند شد که با باد قرمزی همراه بود. آن گرد و غبار به قدری شدید بود که چیزی در آن دیده نمی‌شد! حتی سپاه عمر سعد گمان کردند که عذاب بر آنان نازل شده است! لذا ساعتی مکث نمودند تا هوا روشن شد[۱۷]. روایت شده: مردی که دست و پا نداشت و کور بود می‌گفت: پروردگارا! مرا از آتش نجات بده! به او گفته شد: «تو به علت اینکه دست و پا نداری» عقوبتی نخواهی داشت. با این حال باز هم دعا می‌کنی از آتش نجات پیدا کنی!؟ او گفت: من در کربلاء با آن افرادی بودم که امام حسین(ع) را کشتند. موقعی که امام حسین(ع) شهید شد و مردم لباس‌های او را به تاراج بردند، من یک شلوار و بند شلوار خوبی به پای آن حضرت دیدم. تصمیم گرفتم: بند شلوار آن بزرگوار را غارت کنم. ناگاه دیدم آن حضرت دست راست خود را بلند کرد و روی آن بند شلوار نهاد، چون من نتوانستم دست آن مظلوم را رد کنم لذا آن را قطع کردم و در نظر گرفتم آن بند شلوار را باز کنم. ناگاه دیدم دست چپ خود را روی آن نهاد. من نیز دست چپ وی را قطع نمودم. سپس تصمیم گرفتم آن بند شلوار را از شلوار سرقت کنم، ناگاه صدای زلزله‌ای شنیدم و خائف شدم و آن را واگذاشتم. خدا خواب را بر من مسلط نمود، همان‌جا به خواب رفتم. در عالم رؤیا دیدم پیامبر اکرم(ص) در حالی آمد که حضرت علی(ع) و فاطمه(س) با آن بزرگوار بودند. آنان سر مقدس امام حسین(ع) را برداشتند و فاطمه اطهر آن را بوسید و فرمود: «يَا وَلَدِي قَتَلُوكَ قَتَلَهُمُ اللَّهُ‌» یعنی ای پسر عزیزم تو را کشتند، خدا آنان را بکشد! چه کسی این عمل را با تو انجام داده است؟ امام حسین(ع) می‌فرمود: شمر مرا شهید نموده است و این شخصی که خواب است! دست‌های مرا قطع کرده است و به من اشاره کرد. زهرای اطهر به من فرمود: خدا دست‌های تو را قطع کند و چشم تو را کور نماید و تو را داخل جهنم کند. من در حالی بیدار شدم که چیزی را نمی‌بینم و از دست و پاها ساقط شده‌ام[۱۸].[۱۹].

منابع

پانویس

  1. مقتل الحسین مقرم، ص۲۸۳.
  2. بحار، ج۴۴، ص۲۹۸.
  3. بحار، ج۳۲، ص۴۰۵.
  4. تاریخ الائمه، ص۱۳۶.
  5. «وَ نَظَرَ الْحُسَيْنُ(ع) يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ لَا يَرَى أَحَداً فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَرَى مَا يُصْنَعُ بِوَلَدِ نَبِيِّكَ»؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۱.
  6. فوائد المشاهد، شیخ شوشتری، ص۲۷۶.
  7. کامل ابن اثیر، ج۴، ص۷۸.
  8. قمقام، ج۲، ص۴۶۳؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۲.
  9. از مدینه تا مدینه، ص۷۲۷.
  10. بحار، ج۴۵، ص۵۰.
  11. «کاش من نیز با آنان (همراه) می‌بودم تا به رستگاری سترگی می‌رسیدم!» سوره نساء، آیه ۷۳.
  12. امالی شیخ صدوق ص۱۳۰؛ البکاء للحسین، ص۴۶؛ بحار، ج۴۴، ص۲۸۶.
  13. «لو كنت في قتل الحسين و امرت بدخول الجنة لما دخلت ان تقع عيني على عين رسول الله»؛ انیس الادباء، ص۴۴۷.
  14. تاریخ الائمه، ص۱۳۵.
  15. بحار، ج۴۵، ص۵۲.
  16. جنت و نار، ص۷۸.
  17. بحار، ج۴۵، ص۵۷.
  18. بحار، ج۴۵، ص۳۱۲.
  19. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۴۴.