حدیث ولایت در حدیث

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

پیامبر(ص) بارها به مسلمانان فرمود که ولایت پس از من از آن علی(ع) است؛ برای نمونه، فرمود: «تو در دنیا و آخرت ولیّ منی»[۱]. نیز فرمود: «تو پس از من سرپرست و ولیّ تمام مؤمنانی»[۲] و در یکی از جنگ‌ها که پیامبر(ص) فرماندهی لشکر را به امام علی(ع) واگذارد و علی(ع) برای خود از خمس غنایم، کنیزی گرفت، برخی از سپاهیان از این کار ناخشنود شدند و به رسول خدا(ص) در این‌باره شکایت بردند. پیامبر(ص) فرمود: «حق علی(ع) بیش از این کنیز، بلکه او ولیّ و سرپرست شما بعد از من است»[۳].

پیامبر اکرم(ص) بارها تکرار می‌کرد «هرکس من مولای اویم علی(ع) مولای اوست و هرکس من ولیّ اویم، علی(ع) نیز ولیّ اوست» و این نصوص شرعی به اندازه‌ای شایع و منتشر است که بر هیچ کس پوشیده نیست[۴].

سند حدیث

  1. مالک بن اوس بن حدثان نصری؛ وی از روات صحیح بخاری، صحیح مسلم و دیگر صحاح سته اهل سنت است و حتی کسانی معتقد بوده‌اند که او رسول خدا(ص) را نیز دیده است. مزی می‌نویسد: «محمد بن سعد می‌گوید او از کسانی است که رسول خدا(ص) را درک کرد، اما سخنی از حضرت نقل نکرده است»[۵].
  2. محمد بن مسلم معروف به ابن شهاب زهری؛ او از روات بخاری، مسلم و دیگر صحاح سته اهل سنت است. ابن حجر درباره او می‌نویسد: «فقیه و حافظ بود. بر بزرگی جایگاه او اتفاق کرده‌اند. او از سران طبقه چهارم است»[۶].
  3. معمر بن راشد؛ از روات بخاری، مسلم و دیگر صحاح سته اهل سنت است.

ذهبی درباره او می‌نویسد: «احمد گفته است هیچ‌کس را نمی‌توان در ردیف معمر قرار داد، بلکه او در روزگار خودش بر دیگران در کسب دانش برتری داشت. عبد الرزاق می‌گوید ده هزار حدیث از وی شنیدم[۷]. بنابراین سند روایت نیز قطعی است و هیچ مشکلی ندارد[۸].

دلالت حدیث

«ولی» در لغت بر قرب و نزدیکی دلالت می‌کند و کلمه مولی نیز از همین باب است و درباره مُعتِق، مُعتَق، صاحب، حلیف، ابن عم، ناصر و جار، به کار می‌رود که ریشه همه آنها ولی است[۹]. راغب نیز در این‌باره می‌گوید:

ولاء و توالی آن است که دو یا چند چیز به گونه‌ای باشند که غیر آنها در میان آنها نباشد. این معنا برای قرب مکانی است و برای قرب به لحاظ نسبت، دین، صداقت، نصرت و اعتقاد استعاره آورده می‌شود. کلمه «وِلایت» به معنای نصرت و واژه «وَلایت» به معنای تولی امر است و گفته شده هر دو کلمه یک معنا دارد و حقیقت آن همان تولی امر است[۱۰].

با توجه به حالات اولیه انسان در کاربرد الفاظ و اینکه کلمات را در آغاز بیشتر برای بیان معانی محسوس به کار می‌برد، می‌توان گفت واژه ولایت در آغاز برای قرب و نزدیکی خاص در محسوسات به کار رفته، آن‌گاه در قالب استعاره برای قرب معنوی آورده شده است. بر این اساس هرگاه این واژه در امور معنوی به کار رود، بر نوعی از نسبت قرابت دلالت می‌کند و لازمه‌اش این است که ولی درباره مدلولش حقی داشته باشد که دیگری آن را ندارد و می‌تواند به گونه‌ای در آن تصرف کند که دیگری جز به اذن او نمی‌تواند چنین کند؛ برای، نمونه ولیّ میّت می‌تواند در اموال او تصرف کند. این ولایت او از حق وراثتش سرچشمه می‌گیرد و کسی که بر صغیر ولایت دارد، درباره تصرف در امور وی حق دارد و خداوند ولیّ امر بندگان خویش است؛ یعنی امور دنیوی و اخروی آنان را تدبیر می‌کند و او ولیّ مؤمنان است؛ یعنی بر آنان ولایت ویژه‌ای دارد.... بنابراین معنای ولایت در همه نمونه‌های کاربرد آن بر گونه‌ای از قرابت دلالت می‌کند که سرچشمه نوعی تصرف و مالک بودن تدبیر است[۱۱].

پس کلمه «مولی» در لغت در یک معنا یعنی سزاوارتر به کار می‌رود و معنایش در حدیث «ولایت»، همان سرپرستی افراد و با امامت مرادف است. از این رو شماری از علمای اهل سنت اعتراف کرده‌اند که بهترین و رساترین عبارتی که بر خلافت بعد از پیامبر(ص) دلالت می‌کند، کلمه وليكُم بعدي است؛ چنان که خلفای اهل سنت برای خلیفه خواندن خود و هنگام نصب حکام تعبیر «ولی» را به کار می‌بردند. ابن سعد در مناظره‌ای ساختگی میان شیعه (و به تعبیر او رافضی) و سنی، از زبان طرف سنی می‌گوید: «رساترین و فصیح‌ترین کلمه‌ای که خلافت فردی را ثابت می‌کند، لفظ وليكم من بعدي است و اگر پیامبر(ص) جانشینی علی(ع) را قصد کرده بود، می‌بایست می‌گفت: علي وليكم من بعدي، اما از لفظ «مولی» استفاده کرده است».

رافضی به عالم سنی گفت: «آیا رسول خدا(ص) به علی(ع) نفرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»؟ عالم سنی پاسخ گفت: «قسم به خدا! اگر مقصود رسول خدا(ص) امیری و حاکمیت می‌بود، فصیح‌تر از این سخن می‌گفت (چنان که درباره نماز و زکات و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا فصیح سخن گفته است) و به مردم می‌فرمود: أيها الناس هذا وليكم من بعدي[۱۲].

باری، احادیث فراوانی با لفظ «ولی» در منابع اهل سنت و با سند صحیح، وجود دارد. کلمه «ولی» در اصطلاح به معنای سزاوار و سرپرستی آمده است؛ برای نمونه، ابوبکر و عمر در خطبه‌های فراوانی خود را «ولی امر مسلمین»، «ولی رسول خدا(ص)»... خوانده‌اند. همچنین هنگامی که جانشین خود را انتخاب یا شخصی را به حکومت منطقه‌ای نصب می‌کردند او را «والی» می‌خواندند و در حکم او درباره‌اش از کلمه «ولی» استفاده می‌کردند.

طبری، بلاذری، ابن قتیبه دینوری و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت، نخستین خطبه ابوبکر را چنین نقل کرده‌اند: «هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید، برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم من رهبر شما شده‌ام؛ ولی بهترین شما نیستم»[۱۳].

این خطبه را به سندهای صحیح نقل کرده‌اند؛ ابن کثیر بعد از نقل این خطبه می‌نویسد: و هذا إسناد صحيح[۱۴]؛ «سند این حدیث صحیح است». ابن قتیبه دینوری، یعقوبی و ابوسعد الآبی، نقل می‌کنند که خلیفه اول خطبه‌ای خواند و گفت:

‌خداوند محمد(ص) را پیامبر و سرپرست و پیشوای مؤمنان قرار داد و به وجود او بر ما منت گذاشت تا آنکه او را نزد خودش خواند؛ مردم را آزاد گذاشت تا خودشان بر اساس مصلحت‌ها پیشوا برگزینند؛ پس مرا به سرپرستی برگزیدند. به کمک خدا نه از چیزی می‌ترسم و نه سرگردانی احساس می‌کنم[۱۵].

مسلم در این‌باره می‌نویسد: «... عمر: گفت: پس از وفات رسول خدا(ص) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدایم، شما دو نفر (عباس و علی(ع)) آمدید و تو ای عباس! میراث برادرزاده‌ات را درخواست کردی و تو ای علی! میراث فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) را. ابوبکر گفت: رسول خدا(ص) فرموده است: ما چیزی به ارث نمی‌گذاریم؛ آنچه می‌ماند صدقه است و شما او را دروغ‌گو، گناه‌کار، حیله‌گر و خیانتکار معرفی کردید و حال آنکه خدا می‌داند که ابوبکر راست‌گو، دین‌دار و پیرو حق بود.

پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر(ص) و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ‌گو، حیله‌گر و گناهکار خواندید[۱۶].

بر پایه این روایت، خلیفه دوم تصریح می‌کند که ابوبکر خود را ولی و خلیفه رسول خدا(ص) می‌دانست، اما آن دو نفر او را تکذیب کردند و وی را خیانتکار و... دانستند (من نیز خودم را ولی و خلیفه رسول خدا(ص) می‌دانم و شما دو نفر مرا دروغ‌گو، خیانتکار و... می‌دانید).

ابن ابی‌شیبه از مالک بن اوس نقل می‌کند: عمر گفت: و چون رسول خدا(ص) از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من ولی و جانشین پیامبرم و همان‌گونه که او رفتار کرد من نیز چنان خواهم کرد. سپس عمر به علی(ع) و عباس گفت شما خیال می‌کردید که ابوبکر ظالم و فاجر است... سپس من دو سال بعد از ابوبکر حکومت کردم و روش رسول(ص) و ابوبکر را ادامه دادم...[۱۷].

بر پایه این روایت، ابوبکر می‌گوید: انا وليُّ رسول الله(ص) بعده کلمه «بعده» مطلب را روشن‌تر و خواننده را به مقصود نزدیک‌تر می‌کند.

پس کلمه «ولی» و «مولی» در کلام رسول خدا(ص) بر همان معنای لغوی و اصطلاحی دلالت می‌کند[۱۸].

پرسمان حدیث

نقل نشدن حدیث

ابن تیمیه اصل حدیث ولایت را انکار می‌کند و می‌گوید: «این حدیث از پیامبر خدا(ص) که فرمود: علی(ع) ولیّ هر مؤمنی بعد از من است»، دروغی منسوب به رسول خدا(ص) است»[۱۹].

پاسخ: ادعای ابن تیمیه پوچ است؛ زیرا حدیث ولایت در منابع اهل سنت آمده است و همه علمای اهل سنت آن را پذیرفته و به صحت سند آن حکم کرده‌اند؛ برای نمونه، عسقلانی می‌گوید: «این حدیث را ترمذی با سندی قوی از عمران بن حصین نقل کرده است»[۲۰].

ذهبی می‌گوید: «این حدیث را احمد در مسندش و ترمذی - که سند آن را حسن خوانده- و نسایی نقل کرده است»[۲۱]. خطیب بغدادی می‌نویسد: و أخرج الترمذي بإسناد قوي عن عمران بن...[۲۲]، «این حدیث را ترمذی با سندی قوی از عمران بن حصین... از رسول خدا(ص) نقل کرده است».

سیوطی بعد از نقل این حدیث گفته است: «عمران بن حصین (صحابی) نقل می‌کند این حدیث را ابن جریر نقل و آن را تصحیح کرده است»[۲۳]. متقی هندی می‌نویسد: «ابن ابی‌شیبه [این حدیث را] از عمران بن حصین نقل و تصحیح کرده است»[۲۴]. این حدیث در منابع مهم اهل سنت دیده می‌شود[۲۵] و اگر دروغ باشد، آیا معقول است که علمای بزرگ اهل سنت آن را به دروغ نقل کنند؟

افزوده بر حدیث مبارکفوری می‌نویسد: «حدیث «وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي» در بعضی از نسخه‌ها با اضافه «مِن» آمده و در بعضی دیگر تنها کلمه «بعدی» بدون «مِن» آمده است؛ همان‌طور که در کتاب مسند احمد بن حنبل نقل شده است»[۲۶]. او گفته است: شیعیان به این حدیث به خلافت بلافصل علی استدلال کرده‌اند و استدلال آنان درست نیست؛ چون معیار درستی استدلال، وجود کلمه «بعدی» و صحت سند آن است؛ در حالی که این‌گونه نیست؛ زیرا این حدیث را فقط جعفر بن سلیمان روایت کرده که شیعه و بلکه شیعه‌ای غالی است[۲۷].

مبارکفوری همچنین درباره اجلح کندی از روات حدیث گفته است: ... اجلح کندی هم شیعه است. ابن حجر در کتاب تقریب التهذیب می‌گوید: «اجلح بن عبدالله بن حجیة که کنیه او ابوحجیه کندی است و گفته شده است اسم او یحیی است، بسیار راست‌گو و شیعه است». در کتاب میزان الاعتدال ذهبی و غیر آن نیز همین تعابیر آمده است[۲۸].[۲۹]

بررسی و نقد

طرف دیگر برای حدیث: حدیث ولایت از طرق بسیاری جز طریق جعفر بن سلیمان، اجلح کندی در منابع اهل سنت نقل شده است که هم کلمه «من» و «بعدی» در آن آمده و البانی می‌گوید: ... على أن الحديث قد جاء مفرقاً من طرق أخری ليس فيها شيعي...؛ افزون بر این، حدیث را از طرق گوناگونی نقل کرده‌اند که در هیچ‌یک از آنها راوی شیعه وجود ندارد[۳۰].

ابن ابی‌شیبة از عمران بن حصین نقل می‌کند که پیامبر(ص) فرمود: «مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍ مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ‌؟ عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۳۱]. احمد نیز از عمران بن حصین چنین نقل می‌کند: «إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۳۲]. طیالسی از ابن عباس نقل می‌کند که پیامبر(ص) فرمود: «... أَنْتَ وَلِیُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۳۳] و «... لَا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلَّا وَ أَنْتَ خَلِيفَتِي قَالَ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَنْتَ وَلِيِّي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي وَ مُؤْمِنَةٍ...»[۳۴] و «أَنْتَ وَلِيِّي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۳۵].

ابن حجر از طریق وهب بن حمزة نقل می‌کند که پیامبر(ص) فرمود: «فإنه وليكم بعدي»[۳۶]. ابن کثیر نقل می‌کند: «إِنَّ عَلِيّاً وَلِيُّكُمْ بَعْدِي‌»[۳۷]. بیهقی از طریق جابر نقل می‌کند: «هذا وليكم بعدي»[۳۸] و بغدادی نقل می‌کند: «انك ولي المؤمنين من بعدي»[۳۹] و احمد نقل می‌کند: «أَنْتَ وَلِيِّي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۴۰] و «إِنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلَّا وَ أَنْتَ خَلِيفَتِي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۴۱] و طبرانی نقل می‌کند: «فهو اولى الناس بكم بعدي»[۴۲].

بنابراین اهل سنت حدیث ولایت را از طرق گوناگون نقل کرده‌اند؛ چنان‌که در سند آن شیعه‌ای نیست؛ اما کلمه «من» و «بعدی» هست.

بررسی جعفر بن سلیمان: البانی گفته است: جعفر بن سلیمان معتمد و از راویان «مسلم» است و دیگر راویان این حدیث نیز موثقند. از همین روی، حاکم نیشابوری درباره سند این حدیث گفته است: «این حدیث بنا به شرط مسلم (نقل او در صحیحش) صحیح السند است و ذهبی هم به آن اقرار نموده است»[۴۳].

ذهبی می‌گوید: ... احتج به مسلم[۴۴]، «مسلم به حدیث جعفر بن سلیمان احتجاج و سیزده روایت از جعفر بن مسلم نقل کرده است»[۴۵].

البانی می‌گوید: «ابن حبان درباره او در الثقات (جلد ۶، صفحه ۱۴۰) گفته است:... جعفر بن سلیمان از راویان معتمد و صاحب روایات متقن و قوی است اما به اهل بیت می‌گراییده است»[۴۶].

البانی سرانجام دیدگاه خودش را چنین بیان می‌کند: جعفر بن سلیمان از راویان معتمد و صاحب روایات متقن و قوی است، اما به اهل بیت‌گراییده و به مذهب خود دعوت نمی‌کرده است و هیچ اختلافی میان پیشوایان اهل حدیث ما در این‌باره نیست که اگر راوی راست‌گو و متقن و اهل بدعت باشد، اما به مذهبش دعوت نکند، اخذ و تمسک به حدیث‌های او صحیح و مجاز است[۴۷].

بررسی اجلح کندی: البانی بعد از نقل روایت اجلح کندی می‌گوید: «و من می‌گویم: سند این حدیث حسن است»[۴۸].

مناوی می‌‌گوید: «جد مادری من زین عراقی گفته است: اجلح کندی در این سند نزد جمهور علما موثق است و دیگر راویان این حدیث نیز صحیح‌اند»[۴۹]. پس جعفر بن سلیمان و اجلح کندی از دید علمای رجالی اهل سنت معتمد هستند و شیعه بودن آنان به وثاقت و صداقتشان آسیب نمی‌رساند[۵۰].

منابع

پانویس

  1. صحیح البخاری، ج۲، صص ۵۸ و ۳۲۳ و ۱۰۹؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۲۴؛ الصواعق المحرقة علی أهل الرفض و الضلال و الزندقة، باب ۱۲، ص۱۶؛ باب ۱۱، ص۱۰۷؛ کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، ج۶، ح۲۵۰۴.
  2. مسند أحمد، ج۵، ص۲۵ «أَنْتَ وَلِيِّي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي‌»؛ الاصابة، ج۲، ص۵۰۹؛ ینابیع المودة صص ۵۵ و ۱۲۸؛ خصائص، نسائی، ص۶۴؛ مستدرک، حاکم، ج۳، ص۳۴؛ تاریخ دمشق، ج۱، ص۳۸۴، ج۴۹۰.
  3. سنن الترمذی، ج۵، ص۲۹۶، ح۳۷۹۶؛ خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی‌طالب، ص۹۷؛ الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۲، ص۵۰۹؛ حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، أبونعیم أحمد بن عبد الله الأصبهانی، ج۶، ص۲۹۴؛ أسدالغابة فی معرفة الصحابة، ج۴، ص۲۷؛ تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۱، ص۳۸۱؛ معجم جامع الأصول فی أحادیث الرسول، المبارک بن محمد ابن الأثیر الجزری، ج۲، ص۴۷۰؛ کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، ج۱۵، ص۱۲۴؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ص۵۳؛ تذکرة الخواص، ص۳۶؛ مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، کمال الدین محمد ابن طلحة الشافعی، ج۱، ص۴۸.
  4. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۳۲۳.
  5. تهذیب الکمال، ج۲۷ ص۱۲۲ ذكره محمد بن سعد في "الصغير" في الطبقة الثامنة من الصحابة من ادرك النبي(ص) و رآه و لم يحفظ عنه شيئا.
  6. تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۰۶ الفقيه الحافظ متفق على جلالته و إتقانه وهو من رؤوس الطبقة الرابعة.
  7. الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۲، ص۲۸۲ معمر بن راشد أبو عروة الأزدي... و قال أحمد لا تضم معمرا إلى أحد إلا وجدته يتقدمه كان من أطلب أهل زمانه للعلم و قال عبد الرزاق سمعت منه عشرة آلاف.
  8. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۳۲۳.
  9. معجم مقاییس اللغة، ص۱۱۰۴.
  10. المفردات فی غریب القرآن، ص۵۳۳ الولاء و التوالي أن يحصل شيئان فصاعدا حصولا ليس بينهما ما ليس منهما، و يستعار ذلك للقرب من حيث المكان و من حيث النسبة و من حيث الدين و من حيث الصداقة و النصرة و الاعتقاد و الولاية: النصرة. و الولاية: تولي الأمر. و قيل: الولاية و الولاية نحو الدلالة و الدلالة و حقيقته: تولي الامر.
  11. المیزان فی تفسیر القرآن، ج۶، ص۱۲.
  12. الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۱۹ ... فقال له الرافضي: ألم يقل رسول الله(ص) لعلي «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» فقال أما والله أن لو يعني بذلك الإمرة و السلطان لأفصح لهم بذلك كما أفصح لهم بالصلاة و الزكاة و صيام رمضان و حج البيت و لقال لهم: أيها الناس هذا وليكم من بعدي.
  13. تاریخ الطبری، صص ۲۳۷ و ۲۳۸ لما ولي أبو بكر رضي الله تعالى عنه، خطب الناس فحمد الله و أثني عليه ثم قال: أما بعد أيها الناس فقد وليتكم و لست بخيركم؛ أنساب الأشراف، ج۱، ص۲۵۴؛ عیون الأخبار، أبومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبة الدینوری، ج۱، ص۳۴.
  14. البدایة و النهایة، ج۶، ص۳۰۱.
  15. الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۵؛ نثر الدر فی المحاضرات، أبوسعد منصور بن الحسین الآبی، ج۱، ص۲۷۸ فحمد الله أبو بكر و أثني عليه ثم قال إن الله بعث محمدا(ص) نبيا و للمؤمنين وليا فمن الله تعالى بمقامه بين أظهرنا حتى اختار له الله ما عنده فخلي على الناس أمرهم ليختاروا لأنفسهم في مصلحتهم متفقين غير مختلفين فاختاروني عليهم واليا و لأمورهم راعيا و ما أخاف بعون الله وهنا و لا حيرة و لا جبنا و ما توفيقي إلا بالله العلي العظيم عليه توكلت و إليه أنيب.
  16. شرح النووی علی صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۷۸، ح۱۷۵۷. محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت. فلما توفي رسول الله(ص) قال أبو بكر أنا ولي رسول الله(ص) فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك و يطلب هذا ميراث امرأته من أبيها فقال أبو بكر قال رسول الله(ص) «ما نورث ما تركنا صدقة». فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم إنه لصادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفي أبو بكر و أنا ولي رسول الله(ص) و ولي أبي بكر فرأيتماني كاذبا آثما غادرا خائنا.
  17. الکتاب المصنف فی الأحادیث و الآثار، ج۵، ص۴۶۹، ح۹۷۷۲ عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن مالك بن أوس ابن الحدثان النصري... فلما قبض رسول الله(ص) قال أبو بكر أنا ولي رسول الله(ص) بعده أعمل فيه بما كان يعمل رسول الله(ص) فيها ثم أقبل على عليّ و العباس فقال و أنتما تزعمان أنه فيها ظالم فاجر و الله يعلم أنه فيها صادق بار تابع للحق ثم وليتها بعد أبي بكر سنتين من إمارتي فعملت فيها بما عمل رسول الله(ص) و أبو بكر و أنتما تزعمان أني فيها ظالم فاجر....
  18. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۳۲۴.
  19. منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۳۹۱ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي کذب علی رسول الله(ص)}}.
  20. الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۴، ص۵۶۹ و أخرج الترمذي بإسناد قوي عن عمران بن حصين في قصة قال فيها قال رسول الله(ص): «مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ؟ إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي».
  21. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۳ ص۶۳۰؛ سیر أعلام النبلاء، ج۸، ص۱۹۷ أخرجه أحمد في المسند و الترمذي و حسنه و النسائي.
  22. خزانة الأدب ولب لباب لسان العرب، عبد القادر بن عمر البغدادی، ج۶، ص۶۹.
  23. جامع الاحادیث (الجامع الصغیر و زوائده و الجامع الکبیر)، ج۶۱، ص۲۵۶، ح۷۸۶۶ و ج۲۱، ص۷۲.
  24. جامع الاحادیث، ج۱۱، ص۲۷۹، ح۳۲۹۴۱، ج۱۳، ص۶۲ و ۱۴۲، ح۳۶۴۴۴.
  25. ر.ک: مسند أبی داوود الطیالسی، سلیمان بن داوود ابوداوود الفارسی الطیالسی البصری، ج۱، ص۱۱۱؛ مسند أحمد، ج۴، ص۴۳۷؛ فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۰۵ و ج۲، ص۶۲۰ و ج۲، ص۶۴۹؛ الآحاد و المثانی، أحمد بن عمرو بن الضحاک أبوبکر الشیبانی، ج۴، ص۲۷۸؛ السنن الکبری، نسائی، ج۵، ص۱۳۲؛ مسند أبی یعلی، ج۱، ص۲۹۳؛ مسند الرویانی، الرویانی، ج۱، ص۱۲۵؛ صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم التمیمی البستی، ج۱۵، ص۳۷۳.
  26. تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی، ج۱۰، ص۱۴۶ وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي کذا فی بعض النسخ بزیادة «مِن» و وقع فی بعضها «بعدی» بحذف «مِن» و کذا وقع فی روایة أحمد فی مسنده}}.
  27. تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی، ج۱۰، ص۱۴۶ و قد استدل به الشيعة على أن عليا رضي الله عنه، كان خليفة بعد رسول الله من غير فصل و استدلالهم به عن هذا باطل فإن مداره عن صحة زيادة لفظ «بعدي» و كونها صحيحة محفوظة قابلة للاحتجاج... والأمر ليس كذلك قد تفرد بها جعفر بن سليمان و هو شيعي بل هو غال في التشيع.
  28. تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی، ج۱۰، ص۱۴۷ فإن قلت: لم يتفرد بزيادة قوله «بعدي» جعفر بن سليمان بل تابعه عليها أجلح الكندي فروى الإمام أحمد في مسنده هذا الحديث من طريق أجلح الكندي عن عبد الله بن بريدة عن أبيه بريدة قال بعث رسول الله بعثين إلى اليمن على أحدهما علي بن أبي طالب و على الاخر خالد بن الوليد الحديث و في آخره «لَا تَقَعْ فِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي وَ أَنَّهُ مَنِيٌّ وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدِي» قلت: أجلح الكندي هذا أيضا شيعي قال في التقريب: أجلح بن عبد الله بن حجية يكنى أبا حجية الكندي يقال اسمه يحيى صدوق شيعي انتهى و كذا في الميزان و غيره.
  29. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۳۲۹.
  30. سلسة الأحادیث الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
  31. الکتاب المصنف فی الأحادیث و الآثار، ج۶، ص۳۷۲، رقم ۳۲۱۲۱ «حدثنا عفان قال عن جعفر بن سليمان قال حدثني يزيد الرشك عن مطرف عن عمران بن حصين قال بعث رسول الله(ص) سرية واستعمل عليهم عليا فصنع علي شيئا أنكروه فتعاقد أربعة من أصحاب رسول الله(ص) أن يعلموه و كانوا إذا قدموا من سفر بدأوا برسول الله(ص) فسلموا عليه و نظروا إليه ثم ينصرفون إلى رحالهم قال فلما قدمت السرية سلموا على رسول الله(ص) فقام أحد الأربعة فقال يا رسول الله ألم‌تر أن عليا صنع كذا و كذا فأقبل إليه رسول الله يعرف الغضب في وجهه...».
  32. مسند أحمد بن حنبل، ج۴، ص۴۳۷، رقم ۱۹۹۴۲.
  33. مسند أبی داوود الطیالسی، ج۱، ص۳۶۰، ح۲۷۵۲ «حدثنا يونس قال حدثنا أبوداود قال ائتمح حدثنا أبو عوانة عن أبي بلج عن عمرو بن ميمون عن ابن عباس ان رسول الله(ص) قال علي...».
  34. فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۸۴ ح۱۱۶۸ «فقال له علي اخرج معك قال له نبي الله(ص) لا فبكى علي فقال له اما ترضى ان تكون مني بمنزلة هارون من موسى الا انك ليس نبي انه...».
  35. مسند أحمد بن حنبل، ج۱، ص۳۳۰.
  36. الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۶، ص۶۲۳، رقم ۹۱۶۳ أخرج من طريق يوسف بن صهيب عن ركين عن وهب بن حمزة قال سافرت مع علي فرأيت منه جفاء فقلت لئن رجعت لأشكونه فرجعت فذكرت عليا لرسول الله(ص) فنلت منه فقال لا تقولن هذا لعلي.
  37. البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۴۶.
  38. المحاسن والمساوئ، إبراهیم بن محمد البیهقی، ج۱، ص۳۷ قال رسول الله(ص) لعلي.
  39. تاریخ بغداد، ج۴، ص۳۳۸، رقم ۲۱۶۷.
  40. مسند أحمد بن حنبل، ج۱، ص۳۳۰.
  41. السنة، عمرو بن أبی‌عاصم الضحاک الشیبانی، ج۲، ص۵۶۵.
  42. المعجم الکبیر، ج۲۲، ص۱۳۵.
  43. السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲ ... و هو ثقة من رجال مسلم و كذلك سائر رجاله و لذلك قال الحاكم: صحيح على شرط مسلم وأقره الذهبي.
  44. سیر أعلام النبلاء، ج۸، ص۱۹۷.
  45. صحیح مسلم، ج۱، ص۴۴۸، ح۶۴۸.
  46. السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲ إنه قال في ثقاته (۶ / ١۴٠): كان يبغض الشيخين. و هذا، و إن كنت في شك من ثبوته عنه، فإن مما لا ريب فيه أنه شيعي لإجماعهم على ذلك و لا يلزم من التشيع بغض الشيخين رضي الله عنهما و إنما مجرد التفضيل و الإسناد الذي ذكره ابن حبان برواية تصريحه ببغضهما، فيه جریر بن يزيد بن هارون و لم أجد له ترجمة و لا وقفت على إسناد آخر بذلك إليه و مع ذلك فقد قال ابن حبان عقب ذاك التصريح: و كان جعفر بن سليمان من الثقات المتقنين في الروايات غير أنه كان ينتحل الميل إلى أهل البيت.
  47. السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲ و كان جعفر بن سليمان من الثقات المتقنين في الروايات غير أنه كان ينتحل الميل إلى أهل البيت و لم يكن بداعية إلى مذهبه و ليس بين أهل الحديث من أئمتنا خلاف أن الصدوق المتقن إذا كان فيه بدعة و لم يكن يدعو إليها، أن الاحتجاج بأخباره جائز.
  48. السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲ و للحديث شاهد يرويه أجلح الكندي عن عبد الله بن بريدة عن أبيه بريدة قال: بعث رسول الله(ص) بعثين إلى اليمن، على أحدهما علي بن أبي طالب... فذكر القصة بنحو ما تقدم، و في آخره: «لا تقع في علي، فإنه مني و أنا منه و هو وليكم بعدي و إنه مني و أنا منه و هو وليكم بعدي» أخرجه أحمد (٣۵۶/۵) قلت: و إسناده حسن.
  49. فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۴، ص۳۵۷ خرج أحمد من طريق الأجلح الكندي عن ابن بريدة عن أبيه قال: بعث رسول الله(ص) بعثين إلى اليمن على أحدهما علي و الآخر خالد فقال: إذا التقيتما فعلي على الناس و إن افترقتما فكل منكم على حده فظهر المسلمون فسبوا فاصطفى علي امرأة من السبي لنفسه فكتب خالد إلى النبي(ص) بذلك فلما أتيته دفعت الكتاب فقرئ عليه فرأيت الغضب في وجهه فقلت: يا رسول الله هذا مكان العائذ بك فقال: «لا تقع في علي فإنه مني و أنا منه و هو وليكم بعدي». قال جدنا للأم، الزين العراقي: الأجلح الكندي وثقه الجمهور و باقيهم رجاله رجال الصحيح.
  50. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۳۳۱.