خداشناسی در تربیت اسلامی
روشهای پرورش شناخت و ایمان به خدا
شناخت خدا و ایمان به خدا که در روایات از آن به «معرفة الله» تعبیر میشود، سنگ بنای اسلام و از ارزش والایی برخوردار است. پیامبر(ص) شناخت و معرفت خدا را از برترین عملها به شمار آورده است: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعِلْمُ بِاللَّهِ»[۱]؛ «برترین عبادت، شناخت خداوند است». امیرمؤمنان علی(ع) نیز میفرماید: «مَعْرِفَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَعْلَى الْمَعَارِفِ»[۲]؛ معرفت به خدا والاترین معرفت است. از اینرو مهمترین هدف تربیت اسلامی آن است که افراد را با خدا آشنا کرده و اعتقاد آنان به خداوند متعال را پرورش دهد. پیامبر(ص) و اهل بیت او به عنوان بزرگترین مربیان دینی همین هدف را دنبال میکردند و سراسر زندگی آنان وقف هدایت مردم به سوی خدا بود.
روش اثبات وجود خداوند
اثبات وجود خداوند اولین گام در پرورش شناخت و ایمان به خداوند متعال است. معصومان(ع) در مقام اثبات وجود خداوند، از سه قاعده کلی پیروی میکردند: مفروض گرفتن اصل وجود خداوند، در صورتی که متربی در وجود خداوند تردیدی نداشت و اقامه دلیلهای روشن و قابل فهم در صورتی که متربی در وجود خداوند تردید داشت، یا در جامعه شبهاتی در این مورد رواج داشت و رفع شبهات با دلیل و منطق. در ذیل هر یک از این سه قاعده را توضیح میدهیم:
۱. مفروض گرفتن اصل وجود خداوند: اعتقاد به وجود موجودی که برتر از انسان و دیگر موجودات و آفریننده و مدبر تمام جهان هستی باشد، امری نزدیک به بدیهی است و به همین سبب، معمولاً مردم در وجود خداوند متعال تردیدی ندارند و اگر تردیدی بوده در صفات خداوند و یگانگی او بوده است. بیشتر مردم جزیرة العرب نیز هنگام بعثت پیامبر اسلام(ص) در وجود خداوند تردیدی نداشتند. بنا به گفته مورخان مردم جزیرة العرب در جاهلیت بر چند آیین بودند: عدهای به خدا و وحدانیت او اعتقاد داشتند (موحدان)؛ عدهای دیگر به خدا اعتقاد داشتند ولی بت میپرستیدند، با این گمان که بتها آنان را به خدا نزدیک میکنند (مشرکان)؛ عدهای نیز تنها بت میپرستیدند، به این گمان که سود و زیانشان در دست بتها است (بتپرستان)؛ و عدهای دیگر یهودی، نصرانی، مجوس، زندیق و عدهای نیز متوقف[۳] بودند[۴]. از سوی دیگر، پرداختن به بحث وجود خدا و کوشش برای اثبات وجود خدا از راه اقامه برهانهای پیچیده کلامی و فلسفی برای کسی که در وجود خداوند تردیدی ندارد، کاری بیهوده است؛ زیرا در این استدلالها از مفاهیم انتزاعی و مجرد استفاده میشود و این مفاهیم برای کودکان و اغلب مردم قابل فهم نیست و بدین سبب نقشی در اثبات وجود خدا و ایجاد و تقویت ایمان به خدا ندارد. افزون بر این، پرداختن به این بحث نه تنها بیفائده، بلکه مضر است؛ زیرا طرح این مباحث بدین معناست که ممکن است خدایی در کار نباشد و همین موجب میشود امکان تردید در وجود خداوند به ذهن متربی راه یابد.
به همین سبب، معصومان(ع)، در صورتی که متربی درباره وجود خداوند تردید و شبههای نداشت اصل وجود خدا را مفروض میگرفتند و متربی را با صفات خدا و وظایفی که مؤمن در قبال خدا دارد آشنا میکردند.
۲. استفاده از دلائل روشن و قابل فهم: اما آنچه گفته شد بدین معنا نیست که معصومان(ع) هیچگاه حتی در مواردی که متربی درباره وجود خداوند دچار شک و تردید است، نیز دلیلی برای اثبات وجود خدا اقامه نمیکردند. نگاهی اجمالی به سیره آنان نشان میدهد که آنان در مواردی که مخاطب درباره وجود خداوند دچار شک و تردید بوده یا در جامعه شبهاتی در این باره رواج داشته است، ادله متعددی برای اثبات وجود خدا اقامه میکردند. برای نمونه، در کتاب کافی بابی با عنوان حدوث العالم و إثبات المحدث باز شده و در آن ادلهای برای اثبات وجود خدا و نیز اثبات توحید اقامه شده است[۵] که ما در اینجا به ذکر دو نمونه از این سیرهها اکتفا میکنیم.
نمونه اول: دیصانی خدمت امام صادق(ع) رسید و گفت: ای جعفر بن محمد مرا به معبودم راهنمایی کن و از نامم مپرس. امام(ع) فرمود: بنشین. پسربچه کوچک امام داشت با تخممرغی بازی میکرد. امام(ع) فرمود: پسرجان تخممرغ را بده. او داد. امام(ع) فرمود:ای دیصانی، این قلعهای دربسته است. پوستی دارد ستبر و زیر آن پوستی قرار دارد نازک و زیر این پوست نازک طلا و نقرهای مایع است که با یکدیگر مخلوط نمیشوند. نه چیزی از آن خارج میشود تا او را از صلاحش آگاه کند و نه چیزی در آن وارد میشود تا او را از فسادش آگاه کند. روشن نیست که از این تخممرغ مادینه به وجود میآید یا نرینه... آیا این مدبری دارد؟ راوی میگوید: دیمانی مدتی سر به زیر افکند و سپس اسلام آورد[۶].
نمونه دوم: مردی خدمت امام صادق(ع) رسید و عرض کرد: ای پسر رسول خدا(ص)، مرا به چیستی خداوند متعال راهنمایی کن که مجادلهکنندگان با من بسیار مجادله میکنند و مرا سرگردان کردهاند. امام(ع) فرمود: ای بنده خدا آیا تاکنون سوار کشتی شدهای؟ گفت: آری. فرمود: آیا کشتیات در هم شکسته؟ به گونهای که نه کشتی ای بتواند تو را نجات دهد و نه شناکردن تو را سودی داشته باشد؟ گفت: آری. فرمود: آیا در آن هنگام قلب تو گواهی داد که چیزی وجود دارد که میتواند تو را از آن ورطه نجات دهد؟ گفت: آری. امام فرمود: آن همان خداوندی است که میتواند تو را در جایی که نجات دهندهای نیست نجات دهد و در جایی که هیچ یاوری نیست، یاری کند[۷].
دقت در این سیرهها نشان میدهد که معصومان(ع) برای اثبات وجود خداوند، هنگامی که مخاطب در این باره تردید داشت و یا در جامعه شبهاتی رواج یافته بود، دلائلی اقامه میکردند؛ آن هم دلائلی که به آسانی برای مخاطب قابل فهم باشد.
۳. رفع شبهات: شبهه، دشمن اعتقاد است. اگر شبههای در ذهن مؤمن راه یابد، به تدریج پایههای کاخ ایمان و اعتقاد وی را سست میکند و سرانجام آن را از درون متلاشی میسازد. از اینرو، معصومان(ع) به شبهات مربوط به وجود خداوند متعال اهمیت داده و میکوشیدند با بیانی منطقی و معقول آنها را پاسخ دهند. افزون بر این شاگردان خود را نیز برای رویارویی با این شبهات آماده و تربیت میکردند. برای نمونه به این دو سیره توجه فرمایید: مفضل بن عمر وقتی سخنان انکارآمیز ابن ابی العوجاء را در کنار قبر پیامبر(ص) میشنود با ناراحتی نزد امام صادق(ع) میرود. امام از وی سبب ناراحتیاش را میپرسد و او سبب را بیان میکند. امام(ع) به او میفرماید: فردا صبح زود نزد من آی تا از علم و حکمتی که خداوند در آفرینش جهان و جهانیان به کار برده به تو بیاموزم، چنان که عبرتگیرندگان از آن عبرت گیرند و مؤمنان به آن آرامش یابند و ملحدان، متحیر و سرگردان شوند[۸].
عبدالله دیصانی از هشام بن حکم پرسید: آیا خدایی هست؟ هشام گفت: بله. گفت: آیا قادر غالب است؟ هشام گفت: آری. دیصانی گفت: آیا میتواند همه دنیا را در یک تخممرغ جا دهد، بدون اینکه دنیا کوچک شود یا تخممرغ بزرگ گردد؟ هشام گفت: مهلت بده. دیصانی گفت:یک سال به تو مهلت دادم... سپس هشام نزد امام صادق(ع) رفت و این مسئله را نزد ایشان مطرح کرد و ایشان(ع) جواب را به او آموخت[۹].[۱۰]
روش معرفی خداوند
اثبات وجود خداوند و رفع شبهات نه پایان کار پرورش شناخت و ایمان به خدا که آغاز این راه است؛ چراکه متربی هنوز آشنایی عمیق و دقیق با خداوند پیدا نکرده است. چگونه میتوان شناخت و ایمان متربی به خداوند متعال را عمق بخشید؟ معصومان(ع) برای عمق بخشیدن به شناخت و ایمان متربی، وی را با صفات و افعال خداوند آشنا میکردند. به دو نمونه از این سیرهها توجه فرمایید:
نمونه اول: اسیرانی را نزد پیامبر(ص) آوردند؛ زنی از اسیران، هرگاه کودکی در میان اسراء میدید، میگرفت و به سینهاش میچسباند و شیرش میداد. پیامبر(ص) به ما فرمود: آیا این زن، فرزند خود را در آتش میاندازد؟ گفتیم: اگر بتواند او را نیندازد، نمیاندازد. آنگاه پیامبر(ص) فرمود: خداوند به بندگان خود مهربانتر است از این زن به فرزندش[۱۱].
نمونه دوم: مردی لانه پرندهای را که در آن جوجه وجود داشت، میآورد و پدر و مادر جوجه نیز به دنبال آن پرواز میکردند و بر دستان او فرود میآمدند. پیامبر(ص) رو به یارانش کرد و فرمود: از رفتار این دو پرنده نسبت به جوجهشان تعجب میکنید؟! قسم به آنکه مرا به حق مبعوث کرد، خداوند به بندگان خود مهربانتر است تا این دو پرنده به جوجهشان[۱۲].
در این روش مربی به جای متمرکز شدن بر ترسیم تصویری از ماهیت خداوند متعال، سعی میکند صفات جلال و جمال خداوند متعال را برای متربی به تصویر بکشد. این روش مزایای خاصی دارد:
نخست آنکه مفاهیم به کار گرفته شده واضح، روشن و برای اکثر مردم به آسانی قابل فهم است. مهربانی، شفقت، بخشش، قاطعیت و.... مفاهیمی هستند که همه با آن سروکار دارند و درک آنها به ویژه اگر همراه با ارائه مصداق باشد -چنان که در سیره معصومان(ع) چنین آمده - آسان است.
دوم آنکه این روش، علاقه و محبت به خدا را در متربیان ایجاد میکند؛ زیرا انسان فطرتاً دوستدار کسی است که جامع صفات نیکو و زیبا باشد و از کسی که دارای صفات ناپسند باشد، بیزار است. از اینرو انسان وقتی خود را با خدایی روبه رو میبیند که عین قدرت بخشنده و آمرزنده است؛ در حال غضب، بسیار بردبار است؛ آفریننده آفریدههاست؛ با عزتش عزیزان را مقهور کرده؛ بزرگان در مقابل بزرگیاش متواضعاند؛ هرگاه او را بخواند جوابش را میدهد؛ زشتکاریهای او را میپوشاند؛ در خانهاش هیچگاه بسته نمیشود؛ گدایی از درگاهش رانده نمیشود؛ هیچ آرزومندی از درگاهش ناامید برنمیگردد؛ پناه خائفان است، نجاتدهنده صالحان، بالابرنده مستضعفان، خوارکننده مستکبران، در هم شکننده زورگویان و جباران، نابودکننده ستمگران، فریادرس دادخواهان است، و.».. خودبه خود علاقه و محبت به خدا را در خود احساس میکند.
سوم آنکه آشنایی متربی با صفات خدا موجب میشود وظیفه خود را در مقابل خدا سوم تشخیص دهد و بداند چه کارهایی موجب خشنودی او و چه کارهایی موجب غضب اوست؛ و این امر در جهت دادن به اعمال و رفتار او بسیار مؤثر است[۱۳].
روشهای مأنوس کردن متربی با خداوند
شناخت و ایمانی که در ضمن روشهای پیشین به دست آمده است، در صورتی رشد مییابد و راسخ میشود و به بار مینشیند که متربی با خداوند انس پیدا کند. در سیره معصومان(ع) برای ایجاد انس با خدا از چند روش استفاده شده است:
۱. مرتبط کردن متربی با خدا: مراد از ارتباط با خدا این است که اگر انسان در زندگی خود نیازی داشته باشد آن را از خدا بخواهد، اگر مشکلی دارد حل آن را از او طلب کند و اگر خواستهای دارد دست تمنا به سوی او دراز نماید. به سخن دیگر ارتباط با خدا بدین معناست که انسان تنها به خدا امیدوار باشد و در میدان حوادث نیز تنها خدا تکیه کند. دعا و مناجات جلوههای این ارتباط هستند؛ بر کسی که در باطن و ضمیر خویش تنها خدا را حلال مشکلات و پشتیبان خود بداند، با زبان نیز خدا را میخواند و در دل با او مناجات میکند و در هر حال از او کمک میخواهد و شکرگزار نعمتهای اوست.
ارتباط با خدا هم شناخت خدا و ایمان به او را رشد میدهد و هم آن را راسخ و پایدار میسازد؛ زیرا این امر مؤمن را به تعاملی دوجانبه با خداوند وارد میسازد و از این راه صدق وعدههای خداوند را در عمل مشاهده میکند. کسی که برآورده شدن حاجتی را از خدا میخواهد و خدا نیز دعای او را مستجاب میکند، در عمل و با تمام وجود، رحمت و رأفت و فضل خدا را میبیند. بدین ترتیب روز به روز آگاهی و شناخت او از صفات الهی و نیز ایمان و اعتقاد او به خداوند بیشتر و راسختر میشود. به همین جهت معصومان(ع) سعی میکردند متربی را با خدا مرتبط کنند و این ارتباط را تقویت نمایند و اگر در جایی احساس میکردند ارتباط وی با خدا در حال گسستن است، سعی میکردند آن را تقویت کنند و مانع ناامیدی وی از خدا شوند. احمد بن محمد بن ابی نصر میگوید: به امام رضا(ع) عرض کردم فدایت شوم من حاجتی را چندین سال است که از خدا میخواهم؛ از تأخیر در اجابت آن خواسته در دلم تردید راه یافته است. امام فرمود: احمد، بترس از اینکه شیطان در تو نفوذ کند تا تو را از خدا نا امید کند... به خداوند بیش از دیگران اطمینان کن و در قلبت جز خیر، راه مده که خداوند آن را میبخشد[۱۴].
۲. یاد خدا و تکرار آن: ذکر و یاد خدا، به ویژه اگر تکرار شود، موجب تثبیت و تعمیق هر چه بیشتر رابطه انسان با خداوند متعال میگردد؛ چنان که محبت خداوند را در دل انسان تقویت میکند. از امیرمؤمنان علی(ع) روایت شده است: «إِذَا رَأَيْتَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُؤْنِسُكَ بِذِكْرِهِ فَقَدْ أَحَبَّكَ»[۱۵] هرگاه دیدی خداوند تو را با یاد خویش مأنوس و به آن علاقهمند کرده است، بدان که تو را دوست دارد». در روایتی از پیامبر(ص) نیز آمده است: «مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللَّهِ أَحَبَّهُ اللَّهُ»[۱۶] کسی که فراوان ذکر خدا کند، خدا او را دوست میدارد. به همین جهت، معصومان(ع) به ذکر خداوند متعال اهتمام فراوانی داشتند. امام صادق(ع) میفرماید: پدرم بسیار ذکر میگفت. من با او راه میرفتم در حالی که او ذکر خدا میگفت؛ با او غذا میخوردم در حالی که او یاد خدا میکرد؛ و با مردم سخن میگفت و این کار، او را از ذکر خدا باز نمیداشت و میدیدم زبانش به کامش چسبیده، میگفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»[۱۷].
افزون بر این، دیگران را نیز به ذکر و یاد خداوند توصیه میکردند. روایت شده است که پیامبر(ص) به مردی برخورد که در مزرعهاش درخت میکاشت. ایستاد و به او فرمود: آیا میخواهی تو را به اصلههایی راهنمایی کنم که با دوامتر زودباردهتر و میوههایشان گواراتر و پایدارتر است؟ مرد گفت: آری، راهنماییام کن. پیامبر(ص) فرمود: صبح و شام بگو: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ». اگر این ذکر را بگویی، در قبال هر تسبیح ده اصله از انواع درختان میوهای که دائمی هستند، در پبهشت به تو داده میشود. مرد گفت: ای رسول خدا تو را شاهد میگیرم که این مزرعه را وقف فقرا کردم[۱۸].[۱۹]
نهی از معاشرت با منکران خداوند
در سیره معصومان(ع) از معاشرت با کسانی که اعتقاد به خداوند متعال را به سخره میگیرند یا درباره خداوند متعال اعتقادات نادرستی دارند، نهی شده است. به این سیره توجه فرمایید: جعفری میگوید: شنیدم امام کاظم(ع) میفرمود: چرا تو را با عبدالرحمان بن یعقوب میبینم؟ وی گفت: او دایی من است. امام(ع) فرمود: او درباره خداوند سخنانی بسیار ناشایست میگوید و خداوند را توصیف [به صفات مادی و جسمی] میکند؛ در حالی که خداوند با این اوصاف توصیف نمیشودیا با او نشست و برخاست میکنی و ما را رها میکنی، یا با ما نشست و برخاست میکنی و او را رها میکنی[۲۰].
شاید یکی از علتهای بازداشتن مؤمنان از نشست و برخاست با کسانی که اعتقادی به خداوند ندارند و این اعتقاد را به سخره میگیرند این است که اعتقاد مؤمن بر اثر معاشرت با این افراد به تدریج متزلزل و سست میگردد و در نهایت ممکن است از میان برود. افزون بر این، نشست و برخاست با چنین افرادی موجب مشروعیت بخشیدن به اعتقاد و رفتار آنها میشود و همین امر به تدریج زمینه رواج بیاعتقادی به خداوند را فراهم میآورد[۲۱].
منابع
پانویس
- ↑ . برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، ج۱، ص۲۹۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، میزان الحکمة، ج۶، ص۱۵۵.
- ↑ مراد از «زندیق» همان دهریمذهبان و کسانی هستند که قائل به معاد جسمانی نبودند؛ و مراد از «متوقف» کسانی هستند که درباره وجود یا عدم خدا، نظری نداشتند.
- ↑ علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۶، ص۳۴.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۱؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳.
- ↑ «فَقَالَ لَهُ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ دُلَّنِي عَلَى مَعْبُودِي وَ لَا تَسْأَلْنِي عَنِ اسْمِي فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع)اجْلِسْ وَ إِذَا غُلَامٌ لَهُ صَغِيرٌ فِي كَفِّهِ بَيْضَةٌ يَلْعَبُ بِهَا فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) نَاوِلْنِي يَا غُلَامُ الْبَيْضَةَ فَنَاوَلَهُ إِيَّاهَا فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) يَا دَيَصَانِيُّ هَذَا حِصْنٌ مَكْنُونٌ لَهُ جِلْدٌ غَلِيظٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِيظِ جِلْدٌ رَقِيقٌ وَ تَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقِيقِ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ وَ فِضَّةٌ ذَائِبَةٌ فَلَا الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائِبَةِ وَ لَا الْفِضَّةُ الذَّائِبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ الْمَائِعَةِ فَهِيَ عَلَى حَالِهَا لَمْ يَخْرُجْ مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ فَيُخْبِرَ عَنْ صَلَاحِهَا وَ لَا دَخَلَ فِيهَا مُفْسِدٌ فَيُخْبِرَ عَنْ فَسَادِهَا لَا يُدْرَى لِلذَّكَرِ خُلِقَتْ أَمْ لِلْأُنْثَى تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ أَلْوَانِ الطَّوَاوِيسِ أَ تَرَى لَهَا مُدَبِّراً قَالَ فَأَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّكَ إِمَامٌ وَ حُجَّةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَنَا تَائِبٌ مِمَّا كُنْتُ فِيهِ». (کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۱، ص۸۰)
- ↑ «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْجُرْجَانِيُّ الْمُفَسِّرُ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو يَعْقُوبَ يُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَيَّارٍ وَ كَانَا مِنَ الشِّيعَةِ الْإِمَامِيَّةِ عَنْ أَبَوَيْهِمَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع).... قَالَ رَجُلٌ لِلصَّادِقِ(ع): يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، دُلَّنِي عَلَى اللَّهِ مَا هُوَ فَقَدْ أَكْثَرَ عَلَيَّ الْمُجَادِلُونَ وَ حَيَّرُونِي. فَقَالَ لَهُ: يَا عَبْدَ اللَّهِ هَلْ رَكِبْتَ سَفِينَةً قَطُّ؟ قَالَ: نَعَمْ.... قَالَ: فَهَلْ تَعَلَّقَ قَلْبُكَ هُنَالِكَ أَنَّ شَيْئاً مِنَ الْأَشْيَاءِ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يُخَلِّصَكَ مِنْ وَرْطَتِكَ؟ فَقَالَ: نَعَمْ. قَالَ الصَّادِقُ(ع): فَذَلِكَ الشَّيْءُ هُوَ اللَّهُ الْقَادِرُ عَلَى الْإِنْجَاءِ حَيْثُ لَا مُنْجِيَ وَ عَلَى الْإِغَاثَةِ حَيْثُ لَا مُغِيثَ». (صدوق، محمد بن علی، توحید، ص۲۳۰)
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳، ص۵۷.
- ↑ «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ... قَالَ: إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ الدَّيَصَانِيَّ سَأَلَ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ فَقَالَ لَهُ: أَ لَكَ رَبٌّ؟ فَقَالَ: بَلَى. قَالَ: أَ قَادِرٌ هُوَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَادِرٌ قَاهِرٌ. قَالَ: يَقْدِرُ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا الْبَيْضَةَ، لَا تَكْبُرُ الْبَيْضَةُ وَ لَا تَصْغُرُ الدُّنْيَا؟ قَالَ هِشَامٌ: النَّظِرَةَ. فَقَالَ لَهُ: قَدْ أَنْظَرْتُكَ حَوْلًا...» (کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۱، ص۷۹).
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۱۰۴.
- ↑ «قَدِمَ عَلَى النَّبِيِّ(ص) سَبْيٌ، فَإِذَا امْرَأَةٌ مِنَ السَّبْيِ قَدْ تَحْلُبُ ثَدْيَهَا تَسْقِي، إِذَا وَجَدَتْ صَبِيًّا فِي السَّبْيِ أَخَذَتْهُ، فَأَلْصَقَتْهُ بِبَطْنِهَا وَأَرْضَعَتْهُ، فَقَالَ لَنَا النَّبِيُّ(ص): أَتُرَوْنَ هَذِهِ طَارِحَةً وَلَدَهَا فِي النَّارِ؟ قُلْنَا: لاَ، وَهِيَ تَقْدِرُ عَلَى أَنْ لاَ تَطْرَحَهُ. فَقَالَ: لَلَّهُ أَرْحَمُ بِعِبَادِهِ مِنْ هَذِهِ بِوَلَدِهَا». (بخاری، محمد بن اسماعیل، الصحیح، ج۷، ص۷۵)
- ↑ «فجاء رجل من أصحاب النبي بعش طير يحمله فيه فراخ و أبواها يتبعانه ويقعان على يد الرجل، فأقبل النبي على من كان معه فقال: أتعجبون بفعل هذين الطيرين بفراخهما؟! والذي بعثني بالحق لله أرحم بعباده من هذين الطيرين بفراخهما» (هیتمی، الصواعق المحرقة، ج۹، ص۸)
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۱۰۷.
- ↑ «مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ(ع): جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي قَدْ سَأَلْتُ اللَّهَ حَاجَةً مُنْذُ كَذَا وَ كَذَا سَنَةً وَ قَدْ دَخَلَ قَلْبِي مِنْ إِبْطَائِهَا شَيْءٌ. فَقَالَ: يَا أَحْمَدُ، إِيَّاكَ وَ الشَّيْطَانَ أَنْ يَكُونَ لَهُ عَلَيْكَ سَبِيلٌ حَتَّى يُقَنِّطَكَ... فَكُنْ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْثَقَ مِنْكَ بِغَيْرِهِ وَ لَا تَجْعَلُوا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا خَيْراً فَإِنَّهُ مَغْفُورٌ لَكُمْ». (کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۲، ص۴۸۸)
- ↑ آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و دررالکلم، ج۲، ص۳۱۳.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، میزان الحکمة، ج۳، ص۴۲۱.
- ↑ «قَالَ وَ كَانَ أَبِي(ع) كَثِيرَ الذِّكْرِ؛ لَقَدْ كُنْتُ أَمْشِي مَعَهُ وَ إِنَّهُ لَيَذْكُرُ اللَّهَ، وَ آكُلُ مَعَهُ الطَّعَامَ وَ إِنَّهُ لَيَذْكُرُ اللَّهَ، وَ لَقَدْ كَانَ يُحَدِّثُ الْقَوْمَ وَ مَا يَشْغَلُهُ ذَلِكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ كُنْتُ أَرَى لِسَانَهُ لَازِقاً بِحَنَكِهِ يَقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» (محمدی ریشهری، محمد، میزان الحکمة، ج۳، ص۴۹۸).
- ↑ «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ(ص) بِرَجُلٍ يَغْرِسُ غَرْساً فِي حَائِطٍ لَهُ، فَوَقَفَ لَهُ وَ قَالَ: أَ لَا أَدُلُّكَ عَلَى غَرْسٍ أَثْبَتَ أَصْلًا وَ أَسْرَعَ إِينَاعاً وَ أَطْيَبَ ثَمَراً وَ أَبْقَى؟ قَالَ: بَلَى، فَدُلَّنِي يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ: إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ فَقُلْ: سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ؛ فَإِنَّ لَكَ إِنْ قُلْتَهُ بِكُلِّ تَسْبِيحَةٍ، عَشْرَ شَجَرَاتٍ فِي الْجَنَّةِ مِنْ أَنْوَاعِ الْفَاكِهَةِ وَ هُنَّ مِنَ الْبَاقِيَاتِ الصَّالِحَاتِ. قَالَ: فَقَالَ الرَّجُلُ: فَإِنِّي أُشْهِدُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَّ حَائِطِي هَذَا صَدَقَةٌ مَقْبُوضَةٌ عَلَى فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِينَ». (محمدی ریشهری، محمد، میزان الحکمة، ج۳، ص۵۰۶)
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۱۰۹.
- ↑ «عَنِ الْجَعْفَرِيِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ(ع) يَقُولُ: مَا لِي رَأَيْتُكَ عِنْدَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ يَعْقُوبَ؟ فَقَالَ: إِنَّهُ خَالِي. فَقَالَ: إِنَّهُ يَقُولُ فِي اللَّهِ قَوْلًا عَظِيماً يَصِفُ اللَّهَ وَ لَا يُوصَفُ فَإِمَّا جَلَسْتَ مَعَهُ وَ تَرَكْتَنَا وَ إِمَّا جَلَسْتَ مَعَنَا وَ تَرَكْتَهُ...». (محمدی ریشهری، محمد، میزان الحکمة، ج۳، ص۳۷۵)
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۱۱۱.