خیر (اسم الهی)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

خیر، خلاف شر [۱] و از ماده "خ ـ ی ـ ر" و اصل واحد در این ماده، انتخاب و اصطفای چیزی و برتری دادن آن بر غیر است، بنابراین در ماده یاد شده دو قید انتخاب (اختیار) و تفضیل هست که در همه صیغه‌های اشتقاق آن، ملحوظ است.[۲] به گفته علامه طباطبایی شی‌ء از آن رو خیر نامیده می‌شود که با چیز دیگری که اراده گزینش یکی از آن دو هست، سنجیده و انتخاب می‌گردد و گزینش آن بدان جهت است که در برگیرنده مقصود است، از این رو در حقیقت، خیر مقصود است و چنانچه آن نیز بر اثر چیز دیگری مراد باشد، آن چیز دیگر در حقیقت خیر است و خیر بودن جز آن، از اوست، پس خیر در حقیقت چیزی است که به جهت خودش مطلوب است و خیر نامیدن آن از برای مطلوب بودن و برگزیده شدن، در مقام مقایسه با غیر آن است؛ بدین صورت که هر گاه میان چند چیز یکی از آنها مراد و در اختیار آن از میان آنها تردید باشد، تنها همان (خیر) است که انتخاب می‌شود، بنابراین در معنای خیر "نسبتِ به غیر" مندرج است.

بر همین اساس، برخی آن را صیغه تفضیل و اصل آن را "اخیر" دانسته‌اند، در حالی که افعل تفضیل نیست و تنها پذیرای انطباق معنای تفضیل بر مورد خود است و مانند افعل تفضیل به غیر خود تعلق می‌یابد (آنچه در افعل تفضیل از هیئت کلمه استفاده می‌شود در واژه خیر از ماده آن برداشت می‌شود)؛ مثلاً همان گونه که گفته می‌شود "زيد افضل من عمرو و زيد افضلهما" همچنین گفته می‌شود "زيد خير من عمرو و زيد خيرهما". اگر خیر صیغه تفضیل بود، باید مانند "افضل، افاضل، فضلي و فُضليات" که در مورد صیغه تفضیل به کار می‌روند، درباره آن نیز به کار می‌رفت، حال آنکه در مورد خیر "خیر، خیره، اخیار و خیرات" ـ مانند "شیخ، شیخه، اشیاخ و شیخات" ـ گفته می‌شود،[۳] در نتیجه خیر، صفت مشبهه و مفاد آن به حسب ماده با افعل تفضیل یکی است و آن، برتری چیزی در مقام مقایسه با غیر است.[۴]

خیر نزد عقلا چیزی است که مورد اشتیاق و رغبت آنان باشد؛ مانند عقل، عدل، فضل و شی‌ء سودمند؛ و هیچ گاه امر اعتباری و انتزاعی مطلوب عقلا نیست، بنابراین خیر در واقع، به حقیقت وجود باز می‌گردد که واقع بلکه صرف واقع باشد و ماهیات امکانی و اعیان ثابت ذهنی و عقلی فی حد نفسه، به خیریت یا شریت وصف نمی‌شوند، زیرا ماهیت فی حد نفسه، نه موجود است و نه معدوم، از این روست که می‌توان گفت وجود خیر محض است، چنان که عدم شر محض؛ و خیرِ خیرات، از جمیع جهات و حیثیات، وجودِ اکمل و فوق کمال است که ذات حق است و به ترتیب، هر سلسله وجودی که نزدیک‌تر به مبدأ باشد، خیریت آن فزون‌تر است؛ تا برسد به هیولای اولی که منبع شرور است.[۵] عرفا وجود را خیر می‌نامند و خدا را خیر محضِ مطلق،[۶] چنان که صاحب فتوحات اطلاق وجود را بی هبچ گونه تقییدی از آنِ حق و وی را خیر محضی می‌شمرد که فاقد هر گونه شرّیّتی است و در مقابل، اطلاق عدم را شر محضی می‌خواند که فاقد هر گونه خیریتی است.[۷] برخی از حکما نیز درباره قضیه خیر بودن وجود، بداهت را ادعا کرده‌اند.[۸] بر پایه آنچه گذشت، خدای سبحان خیر علی‌الاطلاق است، زیرا هر چیزی به وی ختم گشته و مرجع، مطلوب و مقصود همه چیز است؛ لکن قرآن کریم واژه خیر را اسمی مانند دیگر نام‌های حسنا بر وی اطلاق نکرده و تنها او را به خیر ستوده؛ البته قرآن در ۱۰ مورد خدا را به اسم خیر نامیده است و این در حالی است که واژه مذکور به کلمه دیگری اضافه گشته [۹] و از مجموع آنها اسماء مرکبی به دست آمده‌اند که همه آنها از گونه اسماء فعل [۱۰] و در موضوعاتی بحث می‌شوند که مربوط به «مضاف الیه» در آنهاست.

آیات ده گانه یاد شده چنین‌اند: وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ[۱۱]؛ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ[۱۲]؛ َّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ[۱۳]؛ ْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ[۱۴]؛ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ[۱۵]؛ ِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ[۱۶]؛ وَأَنْتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ[۱۷]؛ وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ[۱۸]؛ وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ[۱۹]؛ وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ[۲۰] به گفته برخی شاید وجه عدم اطلاق خیر به صورت اسم بر خدا معنای انتخاب باشد که در ماده خیر معتبر است، تا ساحت حقِ متعالی از مقایسه با غیر خود به شکل اطلاق، مصون ماند، زیرا در برابر وی همه چیز خاضع‌اند: وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا[۲۱] بلی! در صورت اضافه و نسبت خیر به چیزی مانند رزق، حکم و... نامگذاری یا وصف خدا به خیر، محذوری ندارد.[۲۲]

قرآن کریم در ۵ آیه ۶ بار خدا را به واژه خیر ستوده است و دو بارِ آن در آیه هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا[۲۳] است که در آن ولایت امر انسان و هر چیزی و مالکیت تدبیر آنها را هنگام احاطه هلاک و سقوط اسباب از تأثیر و تبیین عجز انسانی که خویشتن را مستقل و بی‌نیاز می‌دید، ویژه خدا دانسته و او را در سنجش با اسباب ظاهری که شریک در تدبیر و تأثیر خوانده می‌شوند، دارای پاداشی برتر و فرجامی نیکوتر، خوانده است، زیرا ثواب خدا به کسی که به وی نزدیک شده است حق است و ثواب اسباب مذکور به کسی که به آنها نزدیک شده، باطل و زوالپذیر است، هر چند در عین اینکه همان ثواب هم از خدا و به اذن اوست؛ همچنین از نظر فرجام خدا حقِ ثابتی است که فنا، زوال و تغییر در او راه ندارد و اسباب پیش گفته فانی و متغیرند و خدا آنها را تنها زینت زندگی دنیا نهاده است[۲۴]، چنان که در آیه إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى[۲۵] از زبان ساحران فرعون در جواب تهدید وی که "هر آینه خواهید دانست که کدام یک از ما سخت‌تر از حیث عذاب و پاینده‌تر است": ِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى[۲۶] پس از آنکه آنان در مقابل معجزه حضرت موسی (ع) به سجده افتاده و به پروردگار ایمان آوردند، خدا را نسبت به فرعون نیک و ثواب وی را پایدارتر از ثواب فرعون [۲۷] یا خدا را به دلیل اطلاق آیه در مقایسه با هر نیکی، برتر و پایدارتر از هر امر باقی دانسته است: وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى[۲۸].[۲۹].[۳۰]

تنها معبود نیک

مشرکان زمان حضرت یوسف (ع) ملائکه را صفات خدا یا تعینّات ذات مقدس وی می‌دانستند که تمام جهات خیر و سعادت در جهان به آنان استناد می‌یابند. آنها به پرستش فرشتگان می‌پرداختند و به اله‌های علم، قدرت، سماء، ارض، حسن، حب و... معتقد بودند؛ همچنین جنیّان را عبادت می‌کردند و آنها را ریشه شر از قبیل مرگ، فنا، فقر، زشتی، درد، غم و... در جهان می‌دانستند؛ نیز اولیای کامل و سلاطین و ملوک جابر را می‌پرستیدند. همه اینها اربابی هستند که از نظر اعیان و اصنام و تماثیلی که برای آنان اتخاذ کرده تا به آنها رو کنند، پراکنده‌اند.[۳۱]

قرآن کریم در آیه يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ[۳۲] به بیان استدلالی بر تعیّن خدا برای عبادت، بر فرض تردد امر میان او و دیگر اربابی پرداخته است که مشرکان یاد شده آنان را می‌پرستیدند و در مقام بیان موجودِ حق بودن خدا در مقایسه با ارباب یاد شده نبوده و به مبدأ و معاد بودن وی برای اشیا نیز نپرداخته است، زیرا واژه خیر درباره چیزی به کار می‌رود که از جهت مطلوب بودن و انتخاب، به گونه‌ای تعیّن داشته باشد، بنابراین مراد حضرت یوسف (ع) از این سخن خود. پرسش از تعیین یکی از دو طرف از جهت اخذِ به آن است و اتخاذ رب، عبادت اوست.[۳۳]

آیه قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ[۳۴] نیز به گفته برخی به بیان حجت الزامی ضد مشرکان پرداخته است که به پرستش بت‌ها روی آورده بودند و نخست به پیامبر (ص) فرمان می‌دهد که خدا را بر نعمت توفیق ایمان یا بر هلاک امت‌های کافر شکر گذارد و بر بندگان برگزیده خدا سلام فرستد و در پایان می‌فرماید: آیا خدا برای پرستندگان خود بهتر است یا بت‌های بیجان و بی‌خاصیت برای پرستندگان خودشان. یعنی خدا کسی را که به عبادت وی پرداخت، از هلاک نجات داد؛ اما بت‌ها بی‌نیاز کننده چیزی از عبادت کنندگانشان به هنگام نزول عذاب نبودند. این گفته در مقابل توّهم خیری است که آنان در پرستش بت‌ها داشته‌اند.[۳۵] برخی با تصریح به افعل تفضیل بودن واژه خیر در آیه، بازگشت پرستش یاد شده را به تعریض خدا به تبکیتِ (اسکات) کافران و نسبت دادن آراء سست آنان به سفاهت و استهزاء ایشان دانسته‌اند، زیرا روشن است که در آنچه مشرکان با آن شرک ورزیدند، شائبه خیری نیست، تا موازنه میان آن و کسی که خیر محض و مبدأ هر خیری است، شدنی باشد.[۳۶] برخی، استفهام ذیل آیه را بر طریق انکار و توبیخ دانسته و در پاسخ این اشکال که «لفظ خیر در دو چیزی به کار می‌رود که هر دو، خیر و برای یکی از آن دو مزیتی است» گفته‌اند: مطلق لفظ خیر، چنین اقتضایی ندارد و دلیل آن را آیه أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَأَحْسَنُ مَقِيلًا[۳۷] دانسته‌اند که مستلزم آن نیست که برای اهل آتش مقیلِ (محل استراحت نیمروز)[۳۸] حَسَن باشد.[۳۹] در نگاهی دیگر، آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ}} بدین معناست که آیا ثواب خدا خیر است؛ یا عقاب شرک ورزی؛ و این پرسش بر پایه باور آنان است که معتقد بودند در عبادت بت‌ها خیر است.[۴۰] بر پایه نقلی، هر گاه رسول خدا (ص) این آیه را می‌خواند، می‌فرمود: «بل الله خير وأبقى وأجل وأكرم»[۴۱] البته شاید بتوان تفضیلی بودن صفت خیر را درباره خدا به لحاظ مقام اثبات و مرحله دلالت پذیرفت و آن با تعیینی بودن خیر و دیگر صفات تفضیلی در مورد وی به جهت مقام ثبوت و واقع منافات ندارد، چنان که به گفته برخی خیر به صورت صفت تفضیلی (به معنای برتر و بافضیلت‌تر) در مورد جز خدا به کار رفته است؛ مانند نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا[۴۲]، وَأَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ[۴۳] و وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى[۴۴]، هرچند در پاره‌ای از موارد به صورت اسم (به معنای چیزی که همگان به آن رغبت داشته و آن را برمی‌گزینند) آمده است؛ نظیر وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[۴۵].[۴۶].[۴۷]

تنها نگهدارنده مورد اطمینان

یعقوب (ع) در پاسخ درخواست برادران یوسف (ع) که "بنیامین" را با آنان به سوی مصر روانه کند تا پیمانه بگیرند و این سخن آنها که "ما او را نگهداری خواهیم کرد": فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[۴۸] فرمود: آیا شما را بر او امین گردانم و به شما درباره وی اطمینان کنم،[۴۹] آن‌گونه که شما را بر برادرش یوسف (ع) از پیش امین کردم، حال آنکه گفتید او را با ما فردا بفرست، تا در چمنزار بگردد و بازی کند و ما او را نگه خواهیم داشت أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[۵۰]؛ ولی به آن وفا نکردید: قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ[۵۱].[۵۲] و در ادامه افزود: نگهدارنده، خداست و او بهترین نگهدارنده است، پس من از او نگهداری وی را خواستارم؛ نه از شما.[۵۳] به گفته برخی، جمله فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ تفریع است بر جمله هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ و می‌فهماند وقتی اطمینان به شما در این مورد لغو و بیهوده است، بهترین اطمینان، اتکال به خدا و حفظ اوست و در جایی که امر مردد باشد میان توکل به خدا و اعتماد به غیر او، وثوق به خدا بهتر بلکه متعیّن است. جمله وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ نیز در جایگاه تعلیل برای جمله فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا است؛ یعنی جز خدا بسا امین بر چیزی باشد و امانتی به او سپرده می‌شود؛ ولی وی به شخصِ امانت سپرده، رحم نکرده و امانت را ضایع می‌سازد؛ لکن خدا ارحم الراحمین است و رحمت را در جای آن ترک نمی‌کند و بر ناتوان ضعیف که امر خود را به او واگذارده و بر وی توکل کرده است، ترحم می‌کند: ُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ[۵۴]

خلاصه، اطمینان به حفظ خدا نسبت به اطمینان به حفظ غیر او بهتر است، چون خدا ارحم الراحمین است و بر بنده‌اش درباره چیزی که وی را امین بر آن نهاده و به او اطمینان کرده است خیانت نمی‌کند؛ بر خلاف مردم که بسا به عهد امانت، وفا نکرده و به کسی که نزد آنان امانتی سپرده و به آنها توسل یافته است، رحم نمی‌کنند.[۵۵] به گفته برخی معنای فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا آن است که در مورد نگهداری یوسف به شما اطمینان کردم، چنان شد که شد، پس اکنون درباره نگهداری بنیامین بر خدا توکل می‌کنم[۵۶].[۵۷]

یگانه بخشنده نیکی‌ها

جمله ُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ[۵۸] بر انحصار هر خیری در خدای متعال دلالت دارد، بنابراین زمام امر هر خیر مطلوبی به دست وی و او یگانه اعطا کننده هر خیری است. جمله مذکور در جایگاه تعلیل برای جمله‌های پیشین در آیه یاد شده و از قبیل تعلیل به مطلبی خاص، برای علتی است که شامل آن و جز آن می‌گردد، پس خیری که خدا می‌دهد، اعم از ملک و عزت است: قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۵۹]. نکته درخور این است که همان گونه که تعلیلِ دادن ملک و بخشیدن عزت، به خیری که به دست خداست درست است، تعلیل گرفتن ملک و اذلال نیز به آن درست است، زیرا آن دو گرچه شرند، شر جز عدمِ خیر نیست، بنابراین گرفتن ملک، چیزی جز ندادن ملک و ذلت چیزی غیر از ندادن عزت نخواهد بود و منتهی شدن هر خیری به خدا، به شکلی سبب منتهی شدن هر محرومیت از خیری به اوست؛ البته آنچه انتفای آن از او لازم است، اتصاف به چیزی است که شایسته ساحت قدس وی نیست؛ مانند کاستی‌های افعال بندگان و زشتی‌های معاصی، مگر به شکل خذلان و عدم توفیق.

خلاصه، خیر و شر گاهی تکوینی‌اند؛ مانند ملک و عزت و بازستاندن ملک که ذلت و در این صورت، خیر تکوینی امر وجودی و بخشش حق است و شر تکوینی هم عدم بخشش خیر است و انتساب آن به خدا محذور ندارد، زیرا او تنها مالکِ هر خیری است و در صورت اعطای چیزی از آن به دیگری، اختیار با او و جای شکر گزاری است و اگر اعطا نکند، حقی برای دیگری بر او نیست، تا او را به اعطا وادارد، در نتیجه امتناع وی از اعطا ظلم به شمار آید. به علاوه، اعطا و منع، هر دو مقارن مصالح عامی است که در صلاح نظام دایر میان اجزاء عالم، دخیل است.

گاهی نیز خیر و شر تشریعی‌اند و آن اقسام طاعات و معاصی است و طاعات و معاصی، افعالی‌اند که از انسان به جهت انتساب آنها به اختیار وی صادر می‌گردند، از این قطعا به غیر انسان استنادی ندارند و همین نسبت، ملاک حسن و قبح آن افعال است و اگر در صدور آنها اختیار فرض نشود، به حسن و قبح وصف نخواهند گشت. افعال یاد شده از این رو، انتسابی به حق ندارند، مگر از نظر توفیق و عدم توفیقحق بر اثر مصالحی که مقتضی آنهاست. نتیجه آنکه تمام خیر به دست خداست و با آن امر جهان در اشتمال بر هر وجدان و حرمان و هر خیر و شری انتظام می‌یابد.[۶۰]

گفتنی است برخی خیر را به خیر مطلق و خیر و شر مقید قسمت کرده‌اند: خیر مطلق، مورد رغبت و مطلوب هرکسی و در هر حال است؛ مانند خیری که در روایت «مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ، وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ» بهشت به آن وصف شده است؛ و خیر و شر مقیّد، برای کسی خیر و برای دیگری شر است؛ مانند مال، از این رو خدا آن را به خیر كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ[۶۱] و شر أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَبَنِينَ[۶۲]، نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَلْ لَا يَشْعُرُونَ[۶۳] هر دو وصف کرده؛[۶۴] البته در آیه اخیر، خیر بودن از مال نفی شده است که به وجهی می‌تواند شر آفرین باشد. به گفته برخی خیر در مال مجازا به کار می‌رود.[۶۵] برخی نیز خیر را به حقیقی و اضافی بخش کرده‌اند و در نگاهشان آیه ِ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ[۶۶] به اوّلی و آیه وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ[۶۷] به دومی اشاره دارد.[۶۸] به گفته برخی مفسران، کار بست خیر در آیه اخیر، از مواردی است که افعل تفضیل نبودن آن را تأیید می‌کند، زیرا در لهو خیری نیست، بنابراین حق آن است که خیر مفید معنای انتخاب و اشتمال طرف مقابل و مورد قیاس با آن بر چیزی از خیر از خصوصیات غالب در موارد است و اعتذار از مورد آیه پیش گفته و مانند آن به این شکل که خیر در آن منسلخ از معنای تفضیل است، صحیح نیست [۶۹].[۷۰]

منابع

پانویس

  1. معجم مقاییس اللغه، ج ۲، ص ۲۳۲، «خیر».
  2. التحقیق، ج ۳، ص ۱۵۱، «خیر».
  3. المیزان، ج ۳، ص ۱۳۲ ـ ۱۳۳.
  4. المیزان، ج ۱۱، ص ۱۷۵.
  5. اسفار، ج ۱، ص ۳۴۰ ـ ۳۴۱؛ فرهنگ اصطلاحات فلسفی، ص ۲۳۵.
  6. فرهنگ نور بخش، ص ۱۵۰.
  7. الفتوحات المکیه، ج ۱، ص ۲۱۳.
  8. اسفار، ج ۱، ص ۳۴۰؛ شرح المنظومه، ج ۲، ص ۶۸.
  9. المیزان، ج ۳، ص ۱۳۳.
  10. دانشنامه قرآن، ج ۱، ص ۱۰۲۳.
  11. «خداوند بهترین روزی‌دهندگان است» سوره جمعه، آیه ۱۱.
  12. «و او بهترین داوران است» سوره اعراف، آیه ۸۷.
  13. «و او بهترین جداکنندگان (حق از باطل) است» سوره انعام، آیه ۵۷.
  14. «و او بهترین یاری‌کنندگان است» سوره آل عمران، آیه ۱۵۰.
  15. «خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره آل عمران، آیه ۵۴.
  16. «و تو بهترین داورانی» سوره اعراف، آیه ۸۹.
  17. «و تو بهترین آمرزندگانی» سوره اعراف، آیه ۱۵۵.
  18. «تو بهترین بازماندگانی!» سوره انبیاء، آیه ۸۹.
  19. «و تو بهترین میزبانانی» سوره مؤمنون، آیه ۲۹.
  20. «و تو بهترین بخشایندگانی» سوره مؤمنون، آیه ۱۰۹.
  21. «چهره‌ها در برابر (خداوند) زنده بسیار پایدار فروتن می‌شود» سوره طه، آیه ۱۱۱.
  22. المیزان، ج ۳، ص ۱۳۳ ـ ۱۳۴.
  23. «آنجا، سروری از آن خداوند راستین است، او در پاداش دادن نیکوتر و در بخشیدن بهتر است» سوره کهف، آیه ۴۴.
  24. المیزان، ج ۱۳، ص ۳۱۷.
  25. «ما به پروردگار خویش ایمان آورده‌ایم تا از گناهان ما و از جادویی که تو ما را بدان وادار کردی درگذرد و خداوند بهتر و پاینده‌تر است» سوره طه، آیه ۷۳.
  26. «بی‌گمان خواهید دانست که از ما کدام در عذاب کردن» سوره طه، آیه ۷۱.
  27. مجمع البیان، ج ۷، ص ۳۵.
  28. «خداوند بهتر و پاینده‌تر است» سوره طه، آیه ۷۳.
  29. المیزان، ج ۱۴، ص ۱۸۲.
  30. اسحاق‌نیا تربتی، سید رضا، مقاله «خیر»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ص ۴۴۸- ۴۵۰.
  31. المیزان، ج ۱۱، ص ۱۷۵.
  32. «ای دو یار زندان! آیا خدایان پراکنده بهتر است یا خداوند یگانه دادفرما؟» سوره یوسف، آیه ۳۹.
  33. المیزان، ج ۱۱، ص ۱۷۵.
  34. «بگو: سپاس خداوند را و درود بر آن بندگان وی که برگزیده است؛ آیا خداوند بهتر است یا آنچه (برای او) شریک می‌آورند؟» سوره نمل، آیه ۵۹.
  35. مجمع البیان، ج ۷، ص ۳۵۶.
  36. روح المعانی، ج ۲، ص ۵ ـ ۶؛ حاشیه شیخ زاده، ج ۶، ص ۴۰۸.
  37. «بهشتیان در آن روز آرامشگاهی بهتر و خوابگاهی نیکوتر دارند» سوره فرقان، آیه ۲۴.
  38. فرهنگ فارسی، ج ۴، ص ۴۳۰۷، «مقیل».
  39. کشف الاسرار، ج ۷، ص ۲۳۹.
  40. تفسیر قرطبی، ج ۱۳، ص ۱۴۶ ـ ۱۴۷.
  41. کشف الاسرار، ج ۷، ص ۲۳۹.
  42. سوره بقره، آیه ۱۰۶.
  43. «و اگر بدانید روزه داشتن برای شما بهتر است» سوره بقره، آیه ۱۸۴.
  44. سوره بقره، آیه ۱۹۷.
  45. «و باید از میان شما گروهی باشند که (مردم را) به نیکی فرا می‌خوانند و به کار شایسته فرمان می‌دهند و از کار ناشایست باز می‌دارند و اینانند که رستگارند» سوره آل عمران، آیه ۱۰۴.
  46. مفردات، ص ۳۰۱، «خیر».
  47. اسحاق‌نیا تربتی، سید رضا، مقاله «خیر»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ۴۵۰ - ۴۵۲.
  48. «پس چون نزد پدرشان بازگشتند گفتند: ای پدر پیمانه را از ما بازداشتند؛ برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه گیری کنیم و ما نگهدار او خواهیم بود» سوره یوسف، آیه ۶۳.
  49. مجمع البیان، ج ۵، ص ۴۲۶؛ المیزان، ج ۱۱، ص ۲۱۴.
  50. «فردا او را با ما بفرست تا (در دشت) بگردد و بازی کند و ما نیک نگهدار او خواهیم بود» سوره یوسف، آیه ۱۲.
  51. «گفت: آیا شما را بر او جز همان‌گونه امین می‌توانم داشت که پیش از این بر برادرش امین داشته بودم؟ پس خداوند بهترین نگهبان و او بخشاینده‌ترین بخشایندگان است» سوره یوسف، آیه ۶۴.
  52. کشف الاسرار، ج ۵، ص ۱۰۲.
  53. کشف الاسرار، ج ۵، ص ۱۰۲.
  54. «هر که بر خدا توکل کند همو وی را بسنده است» سوره طلاق، آیه ۳.
  55. المیزان، ج ۱۱، ص ۲۱۴ ـ ۲۱۵.
  56. التفسیر الکبیر، ج ۱۸، ص ۱۶۹.
  57. اسحاق‌نیا تربتی، سید رضا، مقاله «خیر»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ۴۵۲ - ۴۵۳.
  58. «ب نیکی در کف توست» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
  59. «بگو خداوندا! ای دارنده فرمانروایی! به هر کس بخواهی فرمانروایی می‌بخشی و از هر کس بخواهی فرمانروایی را باز می‌ستانی و هر کس را بخواهی گرامی می‌داری و هر کس را بخواهی خوار می‌گردانی؛ نیکی در کف توست بی‌گمان تو بر هر کاری توانایی» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
  60. المیزان، ج ۳، ص ۱۳۴ ـ ۱۳۵.
  61. «بر شما مقرر شده است که هرگاه مرگ یکی از شما فرا رسد، اگر مالی بر جای نهد برای پدر و مادر و خویشان وصیّت شایسته کند؛ بنا به حقّی بر گردن پرهیزگاران» سوره بقره، آیه ۱۸۰.
  62. «آیا می‌پندارند در آنچه از مال و فرزندان که آنان را بدان یاری می‌رسانیم» سوره مؤمنون، آیه ۵۵.
  63. «برای آنان در نیکی‌ها شتاب می‌ورزیم؟ (خیر،) بلکه در نمی‌یابند» سوره مؤمنون، آیه ۵۶.
  64. مفردات، ص ۳۰۰، «خیر».
  65. نثر طوبی، ج ۱، ص ۲۴۳، «خیر».
  66. «نزد خداوند است برای نیکوکاران بهتر است» سوره آل عمران، آیه ۱۹۸.
  67. «و چون داد و ستد یا سرگرمی‌یی ببینند، بدان سو شتاب می‌آورند و تو را ایستاده رها می‌کنند؛ بگو: آنچه نزد خداوند است از سرگرمی و داد و ستد، نکوتر است و خداوند بهترین روزی‌دهندگان است» سوره جمعه، آیه ۱۱.
  68. تفسیر صدرالمتألهین، ج ۷، ص ۲۹۰.
  69. المیزان، ج ۳، ص ۱۳۳؛ ج ۱۹، ص ۲۷۵.
  70. اسحاق‌نیا تربتی، سید رضا، مقاله «خیر»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۲، ۴۵۳ - ۴۵۴.