رابطه پیامبر خاتم با یهودیان
پیش از هجرت
یهودیان از ابتدای بعثت، پرسشها و ایرادهای دینی خود را با رسول خداa در میان میگذاشتند و پاسخ میشنیدند. از جمله، گروهی از یهودیان در مکه نزد آن حضرت آمدند و پرسیدند: اگر تو پیامبر هستی، چرا همانند عیسی در گهواره سخن نگفتی؟ فرمود: «عیسی پدر نداشت؛ اگر در گهواره سخن نمیگفت، مریم عذری نمییافت، ولی من پدر و مادر داشتم»[۱]. مشرکان نیز که به دلیل دانش و آگاهی اندکشان در زمینههای تاریخی، به دانشمندان اهل کتاب به ویژه یهودیان مدینه مراجعه میکردند[۲]، به پیروی از یهود، از پیامبر درباره تاریخ عیسی و موسی و عاد و ثمود میپرسیدند[۳].[۴]
پس از هجرت
شهر یثرب، سالها پیش از ظهور اسلام، پذیرای گروهی از یهودیان بود که به دلایل اقتصادی و به خاطر خبری که از کتاب مقدس خود درباره ظهور پیامبری در آن نواحی شنیده بودند، به این شهر مهاجرت کرده بودند. آنان از یک سو، به دلیل موقعیت برتر اقتصادی و از سوی دیگر، به دلیل وجود افراد درس خوانده و دانشمند، جایگاه مهمی در این شهر به دست آوردند. پیامبر اسلام نیز پس از آنکه مکه را مکان مناسبی برای تبلیغ آیین خود نیافت، در پی دعوت گروهی از اهالی یثرب به این شهر ـ که بعد نامش به مدینة الرسول تغییر یافت ـ مهاجرت کرد و این، آغاز تعامل جدی ایشان با یهودیان بود. این تعاملها را به دو دسته مناسبات حقوقی و اخلاقی میتوان تقسیم کرد[۵].
مناسبات حقوقی
منشور مدینه
در همان نخستین روزهای مهاجرت پیامبر به مدینه، یهودیان ساکن در این شهر از قبیلههای بنیقریظه، بنینضیر و بنیقینقاع نزد آن حضرت آمدند و درباره مضمون و مفاد دعوت او پرسیدند. فرمود: «شهادت لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ و وصف من، در تورات آمده است و شما با همین امید به مدینه مهاجرت کردهاید»، سپس دیگر اصولی را که بدان دعوت میکرد، برای آنها برشمرد. یهودیان گفتند: سخنان تو را شنیدیم. اکنون برای بستن قراردادی آمدهایم که نه به سود تو اقدامی کنیم و نه به زیان تو و مزاحم یارانت نباشیم. تو نیز مزاحم ما نشوی تا ببینیم کار تو و همراهانت به کجا میانجامد. حضرت این پیشنهاد را پذیرفت و بر همین اساس، سندی نوشتند که یهود، با دشمنان پیامبر همکاری نکنند و به اصحاب او نه با زبان، نه با سلاح، نه پنهان و نه آشکار آسیبی نرسانند و اگر چنین کردند، پیامبر اجازه دارد خونشان را بریزد و خانوادهشان را اسیر و اموالشان را مصادره کند.
این سند برای هر قبیلهای، جداگانه نوشته شد. با این قرارداد، زمینهای فراهم شد که تنها چند ماه پس از ورود پیامبر به مدینه، اساسنامه مهمی به تصویب رسید که روابط میان اهالی مدینه ـ اعم از مسلمان و غیر مسلمان ـ را تنظیم میکرد. این اساسنامه بعدها به «منشور مدینه» شهرت یافت[۶].
تضمین امنیت مالی
یهودیان در مدینه، امنیت کامل مالی داشتند. آنان به راحتی با مسلمانان به داد و ستد میپرداختند و در پناه امنیتی که رسول خداa پدید آورده بود، بدون هیچ نگرانی، مطالبات مالی خود را پیگیری میکردند. از امیرمؤمنان علیS نقل است که مردی یهودی چند دینار از حضرت محمدa طلبکار بود و آن را خواست. حضرت فرمود: ای یهودی، اکنون چیزی ندارم که بدهی تو را بپردازم. یهودی گفت: از تو جدا نمیشوم تا طلبم را بستانم. آن حضرت فرمود: من هم در کنار تو مینشینم. هر دو نشستند و پیامبر اکرمa در همان جا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبح روز بعد را به جا آورد. اصحاب، یهودی را تهدید کردند. پس پیامبر نگاهی به آنها کرد و فرمود: با او چه کار دارید؟ گفتند: ای رسول خدا، یک مرد یهودی شما را معطل کرده است. فرمود: خدای عزوجل مرا مبعوث نکرده تا به معاهد[۷] و غیرمعاهد ستم کنم. اندکی از روز نگذشته بود که یهودی گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُهُ». نصف مالم را در راه خدا دادم. به خدا این کار را نکردم، مگر برای آزمودن ویژگی تو که در تورات خوانده بودم. در تورات آمده که تولد پیامبر موعود در مکه و مهاجرتش به طیبه (مدینه) است. تندخو و خشن نیست. فریاد نمیزند و سخن زشت و باطل بر زبان نمیراند. اکنون گواهی میدهم که خدایی جز الله نیست و تو رسول خدایی و اموال من [در اختیار توست] هر چه حکم خداست، درباره اجرا کن». آن یهودی مال بسیاری داشت[۸]. بدینسان در پرتو اخلاق کریمانه پیامبر گرامی اسلام، یک شهروند یهودی چنان احساس امنیت میکرد که به خود اجازه میداد از بالاترین شخصیت معنوی و سیاسی جامعه، اینگونه اموال و حقوق خود را مطالبه کند.
به دلیل رفتار شایسته پیامبر، یهودیان و مسلمانان رابطه مالی خوبی داشتند، چنان که علی بن ابی طالبS در برابر آبیاری درختان یک یهودی، خرما دریافت میکرد[۹]. این رابطه حتی تا آخرین روزهای عمر پیامبر ادامه یافت، به گونهای که وقتی رسول خداa از دنیا رفت، سپر یا زره او به خاطر سه صاع جو که برای خانوادهاش قرض گرفته بود، در گرو فردی یهودی بود[۱۰].[۱۱]
تورات، محور گفتوگو با یهود
نخستین برخورد رسول خداa با یهودیان مدینه، بر اساس همزیستی صلحآمیز، احترام متقابل و آزادی عقیده و دین بود و باب گفتوگو و پرسش و پاسخ نیز میان آنان باز بود. در منابع شیعی و سنی، روایات بسیاری درباره این گفتوگوها وجود دارد. در این تبادلنظرها، پیامبر تأکید داشت که محور بحث، کتاب مقدس یهود باشد[۱۲] و گاه آنان را به خدایی که تو رات را نازل کرده است، سوگند میداد که حقیقت را پنهان نکنند[۱۳]. گویا در کتاب مقدسی که آن زمان در دست یهود مدینه بوده، هنوز مطالبی در اثبات نبوت پیامبر اسلام وجود داشته، ولی در همان زمان نیز یهودیان در استاد لال به تورات، از خود صداقت نشان نداده و هنگام قرائت، در برخی از فقرات آن، به گونهای تصرف کردهاند تا مدعای رسول خداa اثبات نشود[۱۴].[۱۵]
رسول خداa در مقام داوری
یهودیان گاه مشکلات خود را با رسول خداa در میان میگذاشتند و از او داوری میخواستند. خدای تعالی به رسولش این اختیار را داده بود که اگر خواست، میان آنان داوری کند و اگر نخواست، نکند، ولی در صورت داوری باید به عدالت باشد: فَإِنْ جَاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ[۱۶].
زن و مردی همسردار از یهودیان زنا کرده بودند. آنان داوری را نزد رسول آوردند. حضرت از حکم زنا در تورات پر سیاد گفتند: عالمان ما میگویند باید بر صورتشان داغ نهاد. عبدالله بن سلام گفت: ای رسول خدا، از آنها بخواه تورات را بیاورند. آوردند و یکی از آنها در حالی که دستش را بر روی آیه رجم نهاده بود، قبل و بعد آن آیه را میخواند، ولی آن آیه را نمیخواند. عبدالله گفت: دستت را بردار. با آشکار شدن آیه رجم که زیر انگشت او بود، رسول خداa دستور داد حکم را اجرا کنند[۱۷] ابن هشام حکایت را اینگونه نقل کرده که حضرت به یکی از مدارس یهود رفت و فرمود: به دانشمندتان بگویید بیاید. ابن صوریا را معرفی کردند. حضرت او را به حکم زنا در آیین یهود آگاه ساخت و در همین ماجرا برای حضرت توضیح دادند که چون یکی از درباریان زنا کرده بود، حکم را اجرا نکردند و به تدریج، این حکم، فراموش شد. پیامبر فرمود: «من نخستین کسی هستم که امر خدا را احیا و فرمان کتاب او را اجرا میکند. سپس دستور اجرای حکم را صادر فرمود[۱۸].
پیامبر خدا هنگام داوری، سوگند یهودیان را میپذیرفت و میکوشید اختلافهای مدنی شهروندان را به صورت صلحآمیز حل کند. مالک در الموطا آورده است: عبدالله بن سهل و محیصه برای انجام کاری به خیبر رفته بودند که محیصه آمد و خبر داد، عبدالله کشته شده و جنازهاش را در چاه یا کنار چاهی انداختهاند. او میگفت: اهالی خیبر، عبدالله را کشتهاند و آنها سوگند میخوردند که او را نکشتهاند. محیصه نزد قوم خود آمد و ماجرا را نقل کرد. سپس با برادر بزرگترش، حویصه نزد رسول خداa رفتند و داوری خواستند. حضرت برای اهالی خیبر نوشت که باید دیه مقتول را بپردازند؛ زیرا او در سرزمین آنها به قتل رسیده بود. آنان در پاسخ نوشتند که او را نکشتهاند و سوگند خوردند. رسول خداa به حویصه و محیصه و دیگر همراهشان عبدالرحمان فرمود: سوگند بخورید که آنها قاتلاند و دیه را بگیرید. گفتند: نه، چون مطمئن نیستیم. حضرت فرمود: میخواهید اهل خیبر سوگند بخورند تا شما دست بردارید. گفتند: آنها مسلمان نیستند. حضرت [برای رفع اختلاف]. خودش دیه را که صد شتر بود، داد[۱۹].[۲۰]
حضور در کنیسه و مدارس
پیامبر اکرمa نه تنها به پرسشهای یهودیانی که نزدش میآمدند، پاسخ میداد، بلکه گاهی خودش برای رساندن پیام دین، به کنیسه یهود در مدینه میرفت و بر اساس آموزههای تورات با آنان احتجاج میکرد[۲۱]. آن حضرت میفرمود: «اگر ده تن از علمای یهود به من ایمان آورند، همه یهودیان جهان مسلمان خواهند شد»[۲۲].
روزی پیامبر خدا در برابر یکی از مدارس یهود ایستاد و فرمود: «ای گروه یهود، مسلمان شوید. سوگند به خدای واحد که شما میدانید من رسول خدا هستم». یهودیان پاسخ دادند: ای ابوالقاسم، پیامت را رساندی. فرمود: همین را میخواستم[۲۳].[۲۴]
فراگیری دستخط یهود
رسول خداa برای برقراری ارتباط سالم با قوم یهود دستور داد برخی از یارانش دستخط یهود را فراگیرند و میفرمود: «مطمئن نیستم که نامههایم را تغییر ندهند». زید بن ثابت میگوید: «کمتر از نصف سال (یا نصف ماه) دستخط یهود را یاد گرفتم. به آنها نامه مینوشتم و نامه آنها را میخواندم»[۲۵]. خارجه نیز از پدرش نقل میکند که میگفت: «یازده ساله بودم که پیامبر به مدینه آمد و به من امر کرد شیوه نوشتن و خواندن یهود را بیاموزم»[۲۶].
نبی گرامی اسلام گاهی برخی مسلمانان ضعیف را از گفتوگو و تماس با اهل کتاب و خواندن کتابهای آنان باز میداشت و میفرمود: «آنها خودشان گمراهند؛ چگونه شما را هدایت کنند؟»[۲۷].[۲۸]
مناسبات اخلاقی
بخشش کریمانه
یهودیان مدینه تقریباً از همان آغاز ورود پیامبر و مسلمانان به مدینه، بنای ناسازگاری و پیمانشکنی گذاشتند؛ چون از یکسو، از سر غرور و تکبر، مبعوث شدن هیچ پیامبری را جز از میان اولاد اسحاق نمیپذیرفتند و از سوی دیگر، مسلمانان تجارت پیشه مکه با مهاجرت به مدینه، مانع یکهتازی یهودیان مدینه در میدان تجارت میشدند. این امور و شاید امور دیگر، زمینه حسادت آنان به شخص پیامبر و دیگر مسلمانان را فراهم آورده بود، ولی رسول خداa تا وقتی این ابراز دشمنیها را شخصی و برای کیان و آرامش جامعه بیخطر میدید، کریمانه از آن میگذشت.
روزی مردی یهودی از کنار پیامبر گذشت و به جای سَلَامٌ عَلَيْكُمْ گفت: سام عليكم، «مرگ بر شما». حضرت پاسخ داد: «علیک؛ بر خودت». نفر دوم و سوم نیز عبور کردند و همان جمله را گفتند و همان پاسخ را شنیدند. عایشه که شاهد این ماجرا بود، خشمگین شد و گفت: «مرگ بر خودتان، لعنت و غضب خدا بر شما برادران میمون و خوک» رسول خداa به عایشه فرمود: «اگر فحش مجسم شود، چهره بدی دارد. مدارا در همه جا زیباست و اگر نباشد، زشت است». عایشه گفت: مگر نمیشنوی که میگویند: سام عليكم. فرمود: «بله، مگر نشنیدی که من هم گفتم: «عليك». وقتی مسلمان سلام کرد، پاسخ دهید: سَلَامٌ عَلَيْكُمْ. وقتی کافر سلام کرد، بگویید: عليك»[۲۹].[۳۰]
بخشودن خطاهای سازمان نایافته
هفت سال از هجرت پیامبر به مدینه گذشته بود. او و یارانش خاطره شیرین پیروزی در نبرد بدر و خندق و تجربه دردناک شکست در نبرد احد را در ذهن داشتند و موفق شده بودند توطئههای قبایل پیمانشکن یهودیان مدینه را بیاثر سازند. در مورد منطقه یهودینشین خیبر ـ در ۱۹۰ کیلومتری مدینه ـ بیم آن میرفت که آنان با همکاری مشرکان، امنیت مدینه را به خطر اندازند. بنابراین، پیامبر فرمان حمله به آنجا را صادر کرد که پس از تلاشهای فراوان، اهل خیبر به سازش تن دادند و پذیرفتند با پرداخت جزیه، در خانه و مزرعه خود بمانند. در همان روزها زنی یهودی که پدر و همسرش در جنگ به دست مسلمانان کشته شده بودند، پای گوسفندی پخته را به زهرآلوده کرد و به عنوان هدیه نزد پیامبر آورد. حضرت با خوردن اولین لقمه، متوجه ماجرا شد و از خوردن دست کشید. آن زن را نزد ایشان آوردند. از او پرسید: چرا چنین کردی؟ زن پاسخ داد: با خود گفتم اگر پیامبر باشد، به وی آسیبی نمیرسد و اگر پادشاه باشد، مردم از دست او راحت میشوند. پیامبر نیز از گناه او در گذشت[۳۱].
شاید دلیل رسول خداa برای بخشودن این زن، آن بود که اقدام او شخصی و سازماننایافته بود و امنیت و سلامت جامعه را تهدید نمیکرد، بلکه حق شخصی حضرت بود که از آن گذشت[۳۲].
مدارا و احترام در برخورد با یهود
پیامبر اعظمa میفرمود: «خدای تعالی مرا به مدارا با مردم فرمان داده، همانگونه که به انجام واجبات فرمان داده است»[۳۳]. بر این اساس بود که او نه فقط با دوستان، بلکه با مخالفان و دشمنان خود نیز مدارا میکرد. مسلم در صحیح خود آورده است که مردی یهودی نزد رسول خداa آمد و گفت: «سَلَامٌ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ». یکی از مسلمانان با خشونت به او گفت: چرا نمیگویی «يَا رَسُولَ اللَّهِ» یهودی پاسخ داد: من او را به همان نام میخوانم که اهلش صدایش میزنند. حضرت فرمود: «نام من محمد است و خانوادهام مرا به این نام میخوانند». آن یهودی سؤالهایش را از پیامبر پرسید و رفت[۳۴].
هنگامی که پیامبر دریافت یهود در روز عاشورا روزه میگیرند، برای مدارا با یهود دستور داد مسلمانان نیز در آن روز روزه بگیرند. این حکم تا واجب شدن روزه ماه مبارک رمضان ادامه داشت. پس از آن، حضرت نه به روزه عاشورا امر کرد و نه از آن باز داشت[۳۵] و [۳۶]. همچنین آن حضرت ابتدا قصد داشت برای همراهی با یهود، هنگام خبردار کردن مردم از وقت نماز، از بوقی همچون بوق آنها استفاده کند، ولی بعد پشیمان شد و اذان مقرر گردید[۳۷].[۳۸]
تلاش برای هدایت
گفتوگوها و مهربانیهای رسول خداa گاه سبب هدایت برخی عالمان یهود نیز میشد که نمیخواستند سعادت خود را فدای غرور و سود دنیاییشان کنند. عبدالله بن سلام وقتی شنید پیامبر به مدینه آمده است، نزد او رفت و اظهار داشت پرسشهایی دارم. حضرت فرمود: «آیا پرسشهای تو برای به زحمت انداختن است یا به راستی قصد دانستن داری؟» گفت: به راستی میخواهم بدانم. آنگاه مطالب خود را پرسید و پس از شنیدن پاسخهای رسول خداa شهادتین گفت و مسلمان شد. به پیشنهاد او، پیامبر نزد یهود رفت و از آنان پرسید: «عبدالله بن سلام نزد شما چگونه است؟» گفتند: خودش و پدرش بهترین ما هستند. او سید ماست. حضرت فرمود: «اگر عبدالله بن سلام مسلمان شده باشد، چگونه است؟» گفتند: پناه بر خدا از این امر. پس عبدالله آمد و در حضور یهود شهادتین گفت. در این هنگام، آنان گفتند: اکنون بدترین ما هستی[۳۹]. ابن هشام آورده است که خانواده عبدالله نیز مسلمان شدند[۴۰].
امام صادقS دلیل اصلی اسلام آوردن بیشتر یهودیان را امنیتی دانسته است که رسول خداa به آنان و خانوادهشان هدیه داده بود[۴۱].[۴۲]
پیمانشکنی یهود و تیرگی روابط
با وجود آن همه محبت و مدارای رسول خداa با قوم یهود، آنان به پیمان مدینه و دیگر پیمانها پایبند نماندند و این امر سبب تیرگی روابط مسلمانان با آنها شد. یهودیان از همان روزهای نخست مهاجرت پیامبر به مدینه، به تبلیغهای روانی علیه مسلمانان دست زدند. کلثوم بن هدم، نخستین کسی بود که پس از هجرت پیامبر از دنیا رفت و پس از مرگ او، یهودیان و منافقان میگفتند: اگر محمد، پیامبر بود، رفیقش نمیمرد[۴۳]. یا میگفتند: مسلمانان جادو شدهاند و هرگز بچهدار نخواهند شد. از اینرو، با تولد نخستین نوزاد بعد از هجرت؛ یعنی عبدالله بن زبیر، مسلمانان تکبیر گفتند که خداوند نقشه یهودیان را نقش بر آب کرده است[۴۴].
گاه یهودیان به مسجد پیامبر میآمدند و هنگام گفتوگو با مسلمانان، با اشاره چشم و ابرو به یکدیگر، پیامبر و مسلمانان را مسخره میکردند. روزی رسول خداa این حرکات را دید و فرمود تا آنان را از مسجد بیرون کنند[۴۵]. یهودیان برای گمراه ساختن مسلمانان، حتی برخی احکام تورات را که در وصف پیامبر اسلام بود، تحریف میکردند و بدینگونه توانستند گروههایی از مسلمانان اهل مدینه را از دین خارج سازند[۴۶].
این قوم گاه از این فتنهانگیزیها پا را فراتر مینهادند و با یادآوری اختلافهای گذشته میان اوس و خزرج میکوشیدند آنان را به جان یکدیگر اندازند. ابن هشام نقل میکند: ساش بن قیس، پیرمردی بود که دشمنی شدیدی با رسول خداa داشت. او به ویژه از دوستی اوس و خزرج در پرتو اسلام پس از سالها دشمنی، بسیار خشمگین بود. روزی کوشید با یاد کردن حوادث گذشته، این آرامش را بر هم بزند. تلاش او با دخالت جوانی یهودی که همراه آنها بود، کار را به جنگ نزدیک کرد. این اختلاف تنها با حضور به موقع رسول خداa و پند و اندرز به مردم برطرف شد[۴۷].[۴۸]
آخرین وصیت پیامبر اعظمa
بر اساس برخی گزارشها، آخرین سفارش رسول خداa پیش از رحلت از جهان این بود که در جزیرةالعرب، دو دین نباشد[۴۹] یا اینکه یهودیان حجاز و مسیحیان نجران از جزیرةالعرب اخراج شوند[۵۰].
خلیفه دوم، عمر بن خطاب بر اساس همین دسته روایات، یهودیان و مسیحیان ساکن در عربستان را به دیگر مناطق کوچاند[۵۱]. یهود و نصارا و مجوس نیز اجازه نداشتند بیش از سه روز در مدینه بمانند[۵۲].
این روایات مورد اعتماد نیست؛ زیرا برخلاف عهدنامههای پیامبر است که متعهد شده بود اهل جزیه را از سرزمین خود اخراج نکند، مگر آنکه پیمانشکنی کنند. از سوی دیگر، این روایات در زمان خلافت ابوبکر و بخشی از حکومت عمر مطرح نبود. پس چگونه این خبر به ابوبکر نرسیده بود؟ آنان که از این روایات به عمر خبر دادند، چرا به خلیفه پیش از او خبر نداده بودند؟ در صحیح مسلم آمده که خود عمر این روایت را از پیامبر شنیده است. اگر چنین بود، چرا او به ابو بکر خبر داد و خود نیز در ابتدای حکومتش بدان دست نزد.
برخی معتقدند دلیل اخراج اهل ذمه به فرمان عمر، نه این روایات، بلکه افزایش جمعیت برخی از آنها بود که جای نگرانی داشت. برای مثال، جمعیت نجران به چهل هزار تن رسیده بود. همچنین ثروت فراوان برخی از آنها که از راه رباخواری به دست آمده بود، عمر را نگران میکرد[۵۳]. گاهی نیز دلیل این فرمان را چنین آوردهاند که وقتی عبدالله، فرزند خلیفه دوم، برای سرکشی به اموالش در خیبر به آنجا رفته بود، مورد حمله فرد یا افرادی ناشناس قرار گرفت و آرنجش از جا در رفت. ابن عمر نقل کرده است که بعد از این ماجرا، خلیفه خطبهای خواند و با متهم کردن یهودیان خیبر به شرکت در حمله به فرزندش، اعلام کرد رسول خداa با اهل خیبر عهد کرده بود هرگاه ما خواستیم، بتوانیم آنها را بیرون کنیم. اکنون با حمله آنها به عبدالله و اظهار دشمنی که پیش از این کردهاند، باید آنها را اخراج کنیم و همان جا فرمان کوچ آنها را صادر کرد[۵۴]. تمام این مسائل، پذیرش این روایات را مبنی بر دستور پیامبر به اخراج پیروان دیگر ادیان، مشکل میکند[۵۵].
پرسشهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ بحارالانوار، ج۱۸، ص۲۰۰.
- ↑ سنن ابی داوود، ج۲، ص۲۴۹.
- ↑ سنن ابی داوود، ج۲، ص۲۰۲.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۷۰.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۷۱.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۷۱.
- ↑ معاهد کسی است که با طرف مقابل پیمانی داشته باشد و در روایات، بیشتر به اهل ذمه و اقلیتهای دینی در جامعه اسلامی گفته میشود. گاهی به کفار غیر اهل ذمه نیز که با مسلمانان در جنگ نیستند، گفته شده است.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۱۶.
- ↑ ابن ماجه، سنن ابن ماجه، محقق: محمد فؤاد عبدالباقی، کتاب الحکام، ح۲۴۳۷.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۱۹؛ عبدالرحمان بن محمد ابوالفرج، صفوة الصفوه، محقق: محمود فاخوری و محمد رواس قلعه جی، ج۱، ص۱۹۹.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۷۴.
- ↑ بحارالانوار، ج۹، ص۲۸۹.
- ↑ سنن ابوداوود، ج۳، ص۳۱۲.
- ↑ سنن ابوداوود، ج۹، ص۳۰۸.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۷۷.
- ↑ «پس اگر به نزد تو آمدند میان آنان داوری کن و یا از آنان رو بگردان؛ و اگر از ایشان رو بگردانی هرگز هیچ زیانی به تو نمیتوانند رساند و اگر میان آنان داوری کردی به داد داوری کن که خداوند دادگران را دوست میدارد» سوره مائده، آیه ۴۲.
- ↑ محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، کتاب حدود، ح۶۳۲۰.
- ↑ سیرت رسول الله، ابن هشام، ج۱ و ۲، ص۵۶۵ و ۵۶۶: تفسیر من وحی القرآن، ج۸، ص۱۱۱؛ تفسیر تقریب القرآن، ج۶، ص۸۶.
- ↑ مالک بن انس، الموطا، محقق: محمد فؤاد عبدالباقی، ج۲، ص۸۷۷ – ۸۷۸.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۷۸.
- ↑ محمد بن احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، محقق: شعیب الرناووط محمد بن نعیم العرقوسی، ج۲، ص۴۲۵.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۶۶۶.
- ↑ البدایة والنهایة، ج۶، ص۱۷۷.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۸۲.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، محقق: رضوان محمد رضوان، ج۱، ص۴۶۰؛ البدایة و النهایه، ج۴، ص۹۱.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۲۸.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، محقق: محمد فؤاد عبدالباقی و محبالدین الخطیب، ج۱۳، ص۲۸۱.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۸۳.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۶، ص۲۵۸.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۸۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۶۶؛ السیرة النبویه، ج۳ و ۴، ص۳۳۸؛ سیرت رسول الله، ج۲، ص۸۳۳.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۸۶.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۸، ص۲۱۳.
- ↑ صحیح مسلم، کتاب الحیض، ح۴۷۳.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۲۴.
- ↑ بر اساس عقاید شیعه، روزه روز عاشورا مکروه است.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۳، ص۲۳۲.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۸۷.
- ↑ بحارالانوار، ج۹، ص۳۰۴ و ۳۳۷.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱ - ۲، ص۵۱۷.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۶۰ و ۲۶۱.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۹۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ج۳، ص۹۲۹.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ج۳، ص۹۳۲.
- ↑ سیرت رسول الله، ج۱، ص۵۰۰.
- ↑ سیرت رسول الله، ج۱، ص۴۹۲.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱ و ۲، ص۵۵۵ و ۵۵۶.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۹۲.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۴۱.
- ↑ حلیة الأولیاء، ج۸، ص۳۷۲ و ۳۸۵.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۶۰۰.
- ↑ سنن البیهقی الکبری، ج۲، ص۲۰۹.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۸، ص۱۵۵.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۴، ص۲۲۰.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی، ص۹۹.