شجاعت در معارف و سیره نبوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

شجاعت، کلمه‌ای عربی، برگرفته از واژه شجع یشجع و به معنای استواری و پابرجا بودن قلب در زمان بروز سختی‌ها و مشکلات است[۱]. این صفت که از فضایل مهم انسانی است، در شکل کامل خود، در وجود نازنین رسول خدا (ص) رخ نموده بود؛ به گونه‌ای که نبی اکرم (ص) در همه جلوه‌ها و گونه‌های آن، کامل و بی‌همتا بود؛ آن‌گونه که اگر می‌بایست سخن حقّی گفته شود، آن حضرت، بی‌پروا و به صراحت از آن سخن را می‌گفت و اگر صحنه نبردی بود، پیشتاز همه صف‌ها بود و اگر به فریادرسی نیاز بود، او در فریادرسی بر همگان پیشی می‌گرفت. ایشان در همه جبهه‌ها و در هر حال، رادمردی دلاور بود[۲].

شجاعت پیامبر

پیامبر اعظم (ص) از شجاع‌ترین شخصیت‌ها در تاریخ بشر است. او به تنهایی در برابر جهانی از شرک و کفر قد برافراشت، با عقاید خرافی اعرابی که از خشن‌ترین مردم روی زمین بودند، به مبارزه برخاست و مدت پانزده سال تنها با اعتماد و توکل به خداوند، در برابر کافران ایستادگی و مقاومت کرد. این در حالی بود که مشرکان از به کار گرفتن شدیدترین شکنجه‌ها برای دوستان پیامبر و بدترین سخت‌گیری‌ها در حق ایشان کوتاهی نکردند. پس از هجرت به مدینه نیز که فرمان جهاد بر ایشان نازل شد، در نبردهای بسیاری که روی می‌داد، شرکت می‌کرد. امیرمؤمنان علی (ع) در همین زمینه می‌فرماید: ما مسلمانان در جنگ‌ها آن گاه که جنگ شعله می‌کشید و کار سخت می‌شد، به رسول خدا (ص) پناه می‌بردیم و هیچ کس از او به دشمن نزدیک‌تر نبود[۳].

امام صادق (ع) می‌فرماید: از وقتی آیه: ﴿فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ[۴] بر پیامبر نازل شد، به هر جنگ و جهادی، خود اقدام می‌کرد و فرماندهی آن را برعهده می‌گرفت و دیگری را به این کار مأمور نمی‌ساخت. از وقتی این آیه بر پیامبر نازل شد، شجاع‌ترین فرد کسی بود که به پیامبر می‌پیوست و به او پناه می‌جست (؛زیرا پیامبر از همه بی‌باک‌تر و به دشمن و خطر، نزدیک‌تر بود)[۵].

مالک بن عوف، فرمانده سپاه دشمن در توصیف شجاعت پیامبر (ص) می‌گوید: «در میدان کارزار که جنگ جویان با شدت هر چه تمام‌تر مشغول جنگ و شمشیر زدن بودند، پیامبر مانند شیر با توان و نیروی فوق العاده‌ای آماده حمله بود»[۶].

در نبرد، کسی شجاع به شمار می‌آمد که در کنار او باشد؛ زیرا در مصاف‌ها، پیامبر به دشمن نزدیک بود. عثمان بن حصین می‌گوید: «هنگامی که رسول خدا (ص) با سپاه دشمن برخورد می‌کرد، او نخستین کسی بود که می‌جنگید»[۷]. در نبرد خندق، شجاعت بی‌نظیری از خود نشان داد؛ زیرا هنگامی که قبیله هوازن با تیراندازی، مسلمانان را پراکندند، او یک تنه برابر دشمن ایستاد. از مرکب خود پیاده شد و با اشعار حماسی، خود را به کسانی که او را نمی‌شناختند، چنین معرفی کرد: «من پیامبری بی‌دروغ هستم. من پسر عبدالمطلب هستم». تاریخ‌نویسان نوشته‌اند که در آن روز کسی ثابت قدم‌تر و نزدیک‌تر از او به دشمن نبود[۸].[۹]

شجاعت پیامبر خدا (ص) پیش از بعثت

از رسول اکرم (ص) پیش از بعثت، با عنوان مردی شجاع یاد شده است؛ فردی که حق را بر زبان جاری می‌ساخت و در راه بیان حق از هیچ سرزنشی بیم به دل راه نمی‌داد. ایشان در کردار خود به محیط و آداب و رسوم موجود و یا گذشته آن توجهی نداشت، حق را آشکار می‌ساخت و عادات ناروا و نادرست عرب جاهلی را - که از اندیشه نورزیدن و درک نکردن حقایق نشأت می‌گرفت. بی‌هیچ واهمه‌ای رد می‌کرد. زمانی که قریش بت می‌پرستیدند، ایشان در مقابل هیچ بتی سجده نکرد؛ و در زمانی که آنان به لات، عزّی، منات و... معتقد بودند و آنان را خدایان خود می‌خواندند و بدان‌ها سوگند می‌خوردند، آن حضرت به هر کسی که از او می‌خواست تا چنین سو گندی بخورد، پاسخ منفی می‌داد و می‌فرمود: "آن بتان را دوست ندارد". نقل است که روزی میان آن حضرت با فروشنده‌ای درباره کالایی اختلاف افتاد؛ فروشنده از ایشان خواست تا به لات و عزّی سوگند یاد کند؛ اما آن حضرت، این خواسته را رد کرده و شجاعانه پاسخ داد که این نام‌ها را دوست ندارد[۱۰].[۱۱]

از دیگر عرصه‌هایی که شجاعت‌های رسول خدا (ص) پیش از بعثت در آن نمایان شده است، سفر آن حضرت به شام در ۲۵ سالگی برای امر تجارت برای خدیجه (س) بود. منع شهامت‌آمیز اعضای کاروانش از مسابقه دادن با تجار کاروان دیگر و نیز اقدام ایشان در انتخاب راه دیگری برای عبور کاروان که بین کاروان‌های آن روز عرب معمول نبود نیز نشان دهنده شجاعت فراوان آن حضرت است. این راه از ابواء و از کنار قبر مادرش - آمنه - می‌گذشت و ایشان با آنکه به زعم همراهان پیمودن این راه سخت می‌نمود، آن را راهی هموار و قابل عبور می‌دانست و بدین ترتیب بی‌آنکه هیچ مسابقه‌ای در کار باشد، موفق شد کاروانش را زودتر از کاروان دیگر به مقصد برساند[۱۲].[۱۳]

داوری میان قبایل عرب در ماجرای تجدید بنای کعبه و نصب حجر الاسود به دست رسول خدا (ص) را می‌توان گواه صادق دیگری از شجاعت بی‌مانند آن حضرت، پیش از بعثت دانست؛ چرا که ایشان با آگاهی از حسّاسیّت بسیار این مسئله و نیز این امر که یک داور نمی‌تواند همه طرف‌های یک دعوا را از خود خشنود سازد، چنین کاری را کرد؛ هر چند به توفیق خداوند توانست با ابتکار خود همه آنان را راضی و خشنود سازد[۱۴][۱۵].

شجاعت رسول خدا (ص) پس از بعثت

شجاعت پیامبر (ص) در امر رسالت

شجاعت نبی اکرم (ص) پس از بعثت، در کامل‌ترین شکلش خود را در امر رسالت نشان داد. این مسئله حقیقتی روشن است که رویارویی با دشمنان تفگری جدید، به شجاعت، ثبات قدم، بردباری و شکیبایی بسیار نیاز دارد و "خداوند که خود می‌داند رسالت خویش را در کجا قرار دهد"[۱۶]، پیامبری ترسو و رسولی پریشان خاطر را برنمی گزیند که در نخستین برخورد، نومیدی در دلش جاگیرد؛ بلکه پیامبری را بر می‌انگیزد که با پایداری به کار خود ادامه دهد و برای رویارویی با مشکلات، آماده باشد؛ مشکلاتی که هیچ کس جز مردان شجاع و دارای آرامش و عزمی استوار توان رویارویی با آنها را ندارد[۱۷].

رسول اکرم (ص) در طول رسالتش دشمنانی سرسخت و کینه‌توز داشت؛ اما هیچ گاه از آنان هراسی به خود راه نداد، در همان نخستین سال‌های بعثت، افرادی چون ابوجهل آزار دائم مسلمانان را پیشه خویش ساخته بودند تا شاید بتوانند محمد (ص) و اصحابش را از طریق حق برگردانند. آن دشمنان در این راه، تمامی امکانات مانند تطمیع، تهدید، تهمت، آزار، شکنجه و محاصره اقتصادی - سیاسی همه جانبه را به کار گرفتند و چون سودی نبخشید، در نهایت، کشتن پیامبر را در پیش گرفتند؛ اما هیچ کدام از این اقدامات باعث نشد که رسول خدا (ص) در راه حق، گامی وا پس گذارد؛ بلکه همه اینها او را در راه نجات انسان‌ها استوارتر ساخت و هرچه آزار آن حضرت و مؤمنان شدیدتر، متنوّع‌تر و فشرده‌تر شد، پیامبر خدا (ص) نیز بر تلاش خویشتن افزود. ایشان نه لحظه‌ای خسته می‌شد و نه بیم به دل راه می‌داد؛ بلکه با شجاعت و اطمینان دل، حق را فریاد می‌زد. نقل شده است در اوائل دعوت علنی، سران و اشراف قریش نزد ابوطالب عموی پیامبر رفتند و با عباراتی تهدید آمیز، او را به ترک حمایت از نبی خدا (ص) فرا خواندند و گفتند: "ای ابوطالب! تو از نظر سن و سال و شرافت و منزلت بر ما سبقت داری. از تو خواستیم که برادرزاده‌ات را از این کار (دعوت الهی) بازداری؛ ولی چنین نکردی. به خدا قسم! دیگر نمی‌توانیم بر ناسزاگویی به خدایان و پدرانمان و سبک شمردن عقل‌هایمان و عیب‌جویی از آیین‌مان صبر کنیم؛ یا خودت او را از این کار بازدار و یا آنکه بر ضد تو و او عمل و با شما کارزار خواهیم کرد تا یکی از دو گروه هلاک شود"[۱۸].

ابوطالب که اوضاع را نگران کننده دید، سخنان اشراف و سران قریش را با پیامبر (ص) در میان گذاشت و از او خواست تا دست از دعوت خویش بردارد؛ اما پیامبر (ص) به دور از هرگونه واهمه‌ای، شجاعانه پاسخ داد: "ای عمو! اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند، دست از دعوت الهی بر نمی‌دارم تا اینکه امر خدا را آشکار کنم یا جان بر سر این راه گذارم"[۱۹]؛ در سفر هجرت، در آن هنگام که به غار ثور پناه برده بود و مشرکان نیز شمشیر به دست، او را تا دهانه غار تعقیب کرده، در محاصره خود گرفته بودند، با شجاعت و استواری دل، به همراه خود که ترس بر وی چیره شده بود، فرمود: "مترس که خدا با ماست"[۲۰][۲۱].

رویارویی رسول خاتم (ص) با یهودیان و منافقان مدینه نیز از دیگر مصادیق شجاعت در سیره نبوی (ص) به شمار می‌رود. ایشان با اطلاع از حیله‌های یهودیان و آزاردهی آنان و نیز نیرنگ‌های خباثت آمیزشان که از هیچ شیوه مکّارانه‌ای فروگذار نبودند، با یهودیان رودررو شده، با آنان به مقابله برخاستند؛ از این خباثت‌ها می‌توان از خیانت و نقض پیمان یهودیان بنی‌قریظه یاد کرد؛ آن هم در زمانی که مسلمانان در اوج غربت، فشار و سختی ناشی از لشکرکشی کفار قریش و هم‌پیمانان آنان بودند. ‌ در گرماگرم نبرد خندق، به رسول خدا (ص) خبر رسید که یهودیان بنی‌قریظه، پیمان شکسته و با کفار قریش همراه شده‌اند. پس آن حضرت، سعد بن عباده را همراه دو نفر برای جست‌و‌جو از درستی این خبر به سوی بنی‌قریظه فرستاد. آنان پس از اطمینان از پیمان‌شکنی یهودیان نزد پیامبر (ص) برگشتند و چون به حضور آن حضرت رسیدند، سعد بن عباده با گفتن کلمه "عضل و قاره" خبر مکر آنان را به مسلمانان مخفیانه به اطلاع حضرت رساند[۲۲]؛ اما این خبر وحشتناک نتوانست کوچک‌ترین بیم و هراسی در دل رسول خدا (ص) بنشاند و رسول اکرم (ص) با روحیه‌ای عالی که نشان‌دهنده شجاعت و جسارت ایشان بود، تکبیر گفتند و یاری و کمک خداوند به مسلمانان را به آنان مژده دادند[۲۳]؛ این، در حالی بود که انتشار خبر پیمان‌شکنی بنی قریظه در میان مسلمانان، ترس و اضطراب را در بین مسلمانان پدید آورده، کار را بر ایشان بسیار سخت کرده بود[۲۴]؛ آن چنان سخت که خداوند در قرآن در توصیف اوضاع آشفته آنان می‌فرماید: ﴿إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا[۲۵][۲۶].

شجاعت رسول خدا (ص) در میدان نبرد

در سال دوم هجرت و در پی قدرت گرفتن مسلمانان آیات ۱۹۰ - ۱۹۳ سوره بقره، نازل و جهاد بر مسلمانان واجب شد[۲۷]؛ زیرا دعوت اسلامی باید به راه خویش ادامه داده، دشمنان را کنار می‌زد تا دین الهی، همه گیر و دل‌ها به راستی، رهنمون شود و دیگر فتنه و اکراهی بر ترک آیین هدایت و سر در گمراهی فرو بردن وجود نداشته باشد. این مسئله مهم، هنگامی صورت می‌پذیرفت که خداوند با فرستادن دین حق، بر مؤمنان منّت نهاده بود[۲۸] و اهل ایمان بیش از این نمی‌توانستند خواری ببینند و به یاری آن دین که منّتی الهی بر آنان بود، نپردازند؛ به همین سبب، به مؤمنان اجازه دفاع و نبرد داده شد. با نزول این آیات، رسول اکرم (ص) خود در رأس مجاهدان راه حق قرار گرفت و جهاد در راه خدا را در همه جبهه‌ها و مناطق و در همه گونه‌های خود رهبری کرد. پیامبر (ص) خود بار سنگین جهاد و نبرد در صحنه پیکار را بر دوش می‌کشید و در این راه از بذل جان و مال، دریغی نداشت و صابرتر و پایدارتر از همه اصحاب خود در صحنه نبرد حاضر بود؛ ایشان هرگز از صف پیکار نگریخت و هرگز جای امنی برای خویش انتخاب نکرد؛ هر چند، گاهی همه اطرافیان از پیرامونش گریخته بودند[۲۹].[۳۰]

پیامبر خدا (ص) بارها در صحنه‌های سختی حاضر شد که جنگاوران و قهرمانان از آن گریخته بودند؛ اما ایشان همچنان استوار بود و از جای خود تکان نمی‌خورد و به دشمن رو می‌کرد و به او پشت نمی‌کرد و هرگز به تزلزل دچار نمی‌شد[۳۱][۳۲].

در زمان جاهلیت، سوارکارانی بنام، چون: عامر بن طفیل، عتبة بن حارث بن شهاب و بسطام بن قیس می‌زیستند که هر یک از آنان در تاخت و تاز مشهور بودند؛ ولی هیچ گاه حضرت به آن دلاوران پشت نکرد و از مقابل آنان نگریخت؛ حتی اگر او را احاطه کرده بودند[۳۳][۳۴].

رسول خدا (ص) در اوج صلابت و شجاعت و ایشان در حملات، بسیار دلیر[۳۵] و در نبرد از همه کس شجاع‌تر و جسورتر بود[۳۶]؛ به گونه‌ای که ایشان شجاع‌ترین و پایدارترین مجاهدان به شمار می‌آمد و جنگ در کنار پیامبر (ص) معیار شهامت و جسارت در میان رزمندگان مسلمان بود؛ زیرا آن حضرت (ص) نزدیک‌ترین فرد به دشمن بود[۳۷]. عمران بن حصین می‌گوید: "هیچ وقت رسول خدا (ص) گروه سربازی را ندید؛ مگر آنکه نخستین کسی بود که به آنان حمله می‌برد"[۳۸][۳۹].

امیرمؤمنان علی (ع) در وصف شجاعت‌های نبی اکرم (ص) می‌فرماید: "زمانی که آتش جنگ، سخت زبانه می‌کشید و دو لشکر به هم می‌رسیدند، ما خود را در پناه رسول خدا (ص) قرار می‌دادیم و هیچ یک از ما به دشمن آن حضرت (ع) نزدیک‌تر نبود[۴۰]. در جنگ بدر ما در برابر شدّت حملات دشمن به پیامبر (ص) پناه می‌بردیم و هیچ کس از آن حضرت به دشمن، نزدیک‌تر نبود، ایشان نزدیک‌ترین فرد به گروه دشمن بود، و در آن نبرد از همه جنگجویان، دلاورتر، سخت‌تر و استوارتر می‌جنگید و از همه ما شجاعت بیشتری نشان می‌داد"[۴۱][۴۲].

از براء بن عازب نیز روایت شده که گفته است: "هرگاه جنگ شدت می‌گرفت، ما خود را در پناه پیامبر خدا (ص) قرار می‌دادیم و شجاع، کسی بود که جرأت می‌کرد با او هم ردیف شود"[۴۳][۴۴].

عبدالله بن عمر که خود شاهد جنگ‌های آن حضرت بوده است، می‌گوید: "هرگز از رسول خدا شجاع تر، کارآتر، بخشنده‌تر و خشنودتر ندیده‌ام"[۴۵]. او شجاعی خشنود به تقدیر الهی، بزرگوار، بخشنده، صبور و پایدار بود که در گرماگرم نبرد در میدان می‌ایستاد و شمشیر بر می‌کشید تا به هر نعره سرمستانه‌ای پاسخ گوید و آن را خفه کند[۴۶].

در احد، زمانی که صف‌های مسلمانان در هم ریخته بود و مشرکان، حمله کرده، کشتاری سخت انجام داده بودند، و شعار می‌دادند: یا للعزّی، یا آل هبل! ؛ رسول خدا (ص) با اینکه به سختی مجروح شده بود و خون از سرتاسر زخم‌هایش جاری بود، به پیکار و مقاومت ادامه داد و سست و تسلیم نشد. او همچنان پا برجا رویاروی دشمن ایستاده بود و تا زمانی که دو گروه از یکدیگر جدا نشدند، همراه با گروهی اندک از یاران خود، که چهارده نفر بودند، مقاومت فرمود[۴۷]. ایشان در این جنگ آن قدر تیر انداخته بودند که زه کمانش پاره شد و پس از آن، به سنگ انداختن پرداخت[۴۸]. دشمنان قصد داشتند در نبرد احد و در گرماگرم جنگ و گریز، رسول خدا (ص) را بکشند، با همین هدف، ابی بن خلف - از سران شرک و کفر - برای کشتن پیامبر (ص) پیش تاخت. به مدینه رفت[۴۹] و چون فدیه را پرداخت، به پیامبر اکرم (ص) گفت[۵۰]: "ای محمد (ص)! من اسب بسیار خوبی دارم که همه روزه به تغذیه و پرورش آن می‌پردازم؛ من ذره‌ای از علف آن نخواهم کاست تا اینکه روزی بر آن سوار شوم و تو را بکشم". پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: "[نه]، بلکه به خواست خداوند، من تو را زمانی که سوار بر آن باشی، خواهم کشت". ‌ ابیّ که از همان روز، خود را برای چنین کاری آماده ساخته و چنین اندیشه‌ای در سر پرورانده بود، وقتی در نبرد احد دید افراد زیادی در سپاه مسلمانان مقاومت نمی‌کنند، در حالی که سر تا پا زره پوش بود و تنها چشم‌هایش دیده می‌شد و طبعاً هیچ شمشیر و نیزه‌ای به سادگی به او آسیب نمی‌رساند، در حالی که فریاد می‌کشید: "کجاست محمد؟ زنده نمانم اگر تو را زنده بگذارم"، به جستجوی حضرت پرداخت تا اینکه متوجه رسول خدا (ص) شد و به سویش حمله کرد. برخی مسلمانان سدّ راهش شدند؛ اما رسول خدا (ص) با اینکه خون از زخم‌هایش جاری بود، به یارانش فرمود: "راهش را باز بگذارید؛ بگذارید جلو بیاید". پس ابیّ، پیش آمد. رسول خدا (ص) نیزه‌ای از حارث بن صمه گرفت و پیش تاخت و چنان بر گردن وی نواخت که از اسب خود بیفتاد و چندین بار غلطید و به خاطر این ضربت، خراشی در گردن او پدید آمد[۵۱]. سپس او نزد قریش برگشت، در حالی که می‌گفت: "محمد (ص) مرا کشت". یاران او دورش را گرفتند و به او دلداری دادند و گفتند: "این زخم، خراشی بیش نیست، چرا بی‌تابی می‌کنی؟"[۵۲]. او گفت: سوگند به لات و عزّی، اگر آن خراشی که محمد (ص) بر من وارد ساخت، بر همه مردم ذی المجاز[۵۳] وارد می‌شد، همه را می‌کشت[۵۴]؛ مگر او نبود که به من گفته بود: من تو را می‌کشم [او دروغ نمی‌گوید]؛ وی اگر پس از این سخن، آب دهان خود را به من می‌رسانید، همان مرا می‌کشت"[۵۵]. سرانجام ابیّ بن خلف، هنگام مراجعت قریش به مکّه در سرزمین "سرف"[۵۶] به هلاکت رسید[۵۷]. ‌ پس از پایان غزوه احد، ابوسفیان با مسلمانان وعده کرده بود که سال آینده در بدر الصفراء[۵۸] برای جنگ در انتظار مسلمانان خواهد نشست؛ اما چون موعد مقرر خروج فرا رسید، به علت پیش آمدن خشکسالی، ابوسفیان به خروج راضی نبود تا اینکه نعیم بن مسعود اشجعی[۵۹] به مکه آمد؛ پس، ابوسفیان به وی گفت: "من با محمد (ص) و یارانش وعده کرده‌ام که در بدر با هم رو به رو شویم و اکنون موعد فرا رسیده است؛ ولی امسال، خشکسالی است و مصلحت ما در آن است که در سالی پر آب و سبزه به جنگ برویم و دوست ندارم محمد (ص) بیرون آید و من بیرون نروم که در نتیجه بر ما جرأت یابد؛ اگر به مدینه بروی و یاران محمد (ص) را از حرکت به آنجا بازداری، به تو بیست شتر جایزه می‌دهیم. پرداخت این جایزه را سهیل بن عمرو، که از دوستان توست، برایت تعهّد خواهد کرد"[۶۰].

نعیم بن مسعود پذیرفت و به مدینه شتافت و اهل مدینه را از بسیج ابوسفیان بر آنان و فراوانی ساز و برگشان آگاه ساخت. پس وحشت عجیبی در در دل مسلمانان افتاد[۶۱] تا اینکه آن حضرت از ترس و وحشت مسلمانان با خبر شد. پس با شجاعت تمام به یاران خویش فرمود: "سوگند به آنکه جانم به دست اوست اگر حتی یک تن هم با من نیاید، خود خواهم رفت". سخن حضرت، ترس را از دل مسلمانان زدود[۶۲][۶۳].

در واقعه خندق نیز پیامبر (ص) با شجاعتی وصف‌ناپذیر به مقابله با دشمنان برخاست. ایشان در مواقع مختلف برای حفظ روحیه مسلمانان و کاستن از شدت ترس آنان، لطف و یاری خداوند را یادآور می‌شد و می‌فرمود: "امیدوارم که گرد خانه کعبه طواف کنم و کلید کعبه را بگیرم! خداوند خسرو و قیصر را هلاک خواهد فرمود و اموال ایشان در راه خدا بخشیده خواهد شد"[۶۴]. پیامبر (ص) این سخنان را هنگامی می‌فرمود که متوجه بودند چه بیمی مسلمانان را فرا گرفته است[۶۵]. ‌ رفتار شجاعانه رسول خدا (ص) پس از دریافت خبر پیمان‌شکنی یهودیان بنی قریظه - که پیش از این، به آن اشاره شد - نیز از موارد آشکاری است که شجاعت رسول خدا (ص) در آن بروز یافته است[۶۶].

نمونه دیگری که می‌توان آن را مصداق کاملی از شجاعت رسول خدا (ص) دانست، نبرد با هوازن یا همان جنگ حنین است. از عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر (ص)، در وصف شجاعت‌های رسول خدا (ص) در حنین، این‌گونه روایت شده است: "در جنگ حنین همراه رسول خدا (ص) بودم و ابوسفیان پسر حارث بن عبدالمطلب، پسر عموی پیامبر (ص) نیز با من بود و ما از پیامبر (ص) جدا نمی‌شدیم. آن حضرت سوار بر استری سپید بود که فروة بن نفاثه (نعامة) جذامی به ایشان تقدیم کرده بود. هنگامی که بین مسلمین و کفار، جنگ در گرفت، مسلمانان گریختند؛ ولی رسول خدا (ص) سوار بر قاطر، به سرعت به سوی کفّار پیش می‌تاخت. من افسار قاطر را در دست گرفته بودم و آن را می‌کشیدم تا از سرعتش بکاهم؛ ابوسفیان بن حارث هم رکاب پیامبر (ص) را گرفته بود. پیامبر (ص) به من فرمود: "ای عباس! بانگ برآور و بگو: ای اصحاب بیعت شجره!"‌ عباس می‌گوید: من آوازی بلند داشتم، پس بانگ بر آوردم: ای اصحاب بیعت شجره[۶۷] کجایید! به خدا قسم! همین که یاران پیامبر (ص) صدای مرا شنیدند، همگان همچون ماده گاوی که به صدای گوساله‌اش به آن توجه می‌کند، بانگ برداشتند که "لبیک لبیک". پس مسلمانان از هر سو بازگشتند و با کفار درگیر شدند. انصار، نخست یکدیگر را با شعار ای گروه انصار! ای گروه انصار! فرا می‌خواندند و سپس خاندان حارث بن خزرج، یکدیگر را فرا می‌خواندند و پیامبر (ص) همچنان که سوار بر استر خود بود و برای جنگ با کافران، خود را به هر سو می‌کشاند، فرمود: "اکنون تنور جنگ گرم شده است". سپس مشتی سنگریزه برداشت و به سوی دشمن پرتاب کرد و فرمود: "سوگند به خدای کعبه که رفتنی هستید و باید نابود شوید". ‌ عباس می‌گوید: تا آن لحظه چون می‌نگریستم جنگ همچنان بر شدت و هیئت خود بود و به خدا سوگند، همین که پیامبر (ص) آن سنگریزه‌ها را بر روی ایشان پاشید، حدت و شدت کافران فرونشست و آنها شکست ‌خوردند و گویی هم اکنون می‌بینیم که پیامبر (ص) سوار بر استر خود به تعقیب آنان می‌رود"[۶۸][۶۹].

پس از واقعه حنین، برخی از مسلمانان از "براء بن عازب"، از اصحاب پیامبر (ص) که در این جنگ حضور داشت، پرسیدند: "آیا در جنگ حنین فرار کردید و رسول خدا (ص) را تنها گذاشتید؟" براء گفت: "بله ولی رسول خدا (ص) در میدان ماند و با دشمنان به نبرد پرداخت"؛ سپس گفت: "من رسول خدا (ص) را سوار بر استر سفید رنگش دیدم؛ در حالی که ابوسفیان بن حارث، پسر عموی حضرت (ص)، افسار استر را گرفته بود و پیامبر (ص) فریاد برمی‌آورد: "من پیامبر راستین خدایم، من، پسر عبدالمطلبم"[۷۰]؛ من در آن روز کسی را مانند پیامبر (ص) در صلابت و شجاعت ندیدم[۷۱]. در روایتی دیگر از او چنین نقل شده است شد: "رسول خدا (ص) چون در جنگ حنین با مشرکان روبه‌رو شد، از قاطرش پیاده شد و برای نبرد با دشمنان آماده شد"[۷۲].

انس نیز در باب شجاعت پیامبر اکرم (ص) گفته است که پیامبر خدا، زیباترین و بخشنده‌ترین و شجاع‌ترین مردم بود. شبی، مردم مدینه صدایی شنیدند و ترسیدند. پس عدّه‌ای از مردم، به طرف صدا حرکت کردند و رسول خدا (ص) که پیش‌تر از آنها به طرف صدا رفته بود، وقتی سوار بر اسب برهنه و بی‌زین و لگام ابوطلحه و شمشیر به دوش بر می‌گشت، آن عدّه را دید و فرمود: "نترسید! چیزی نیست"[۷۳][۷۴].

شجاعت، خوی او و خاندانش

  1. پیامبر خدا (ص) می‌فرماید: به ما خانواده، هفت امتیاز داده شده که به هیچ کس پیش از ما داده نشده و پس از ما نیز به کسی داده نخواهد شد: خوش‌سیمایی، شیواگویی، بخشندگی، شجاعت، بردباری، دانش و محبّت به زنان[۷۵].
  2. پیامبر خدا (ص) می‌فرماید: حسن، اخلاق و سیادت مرا به ارث برده است و حسین، سخاوت و شجاعتم را[۷۶].
  3. امام زین العابدین (ع) در سخنرانی ایشان در مجلس یزید: ای مردم! به ما شش چیز داده شده است و به هفت چیز، برتری داده شده‌ایم: به ما علم، بردباری، بخشندگی، شیواگویی، شجاعت و محبّت در دل‌های مؤمنان داده شده است و هفت برتری ما اینهاست: پیامبر برگزیده، محمّد، از ماست، صدّیق (وارث راستین پیامبر (ص)) [۷۷] از ماست، جعفر طیار از ماست، شیر خدا و شیر پیامبر او (حمزه) از ماست، سَرور زنان جهان، فاطمه از دنیا بریده از ماست، و دو سبط این امّت و دو سَرور جوانان بهشت از ما هستند[۷۸][۷۹].

شجاعت پیامبر (ص) در جنگ

  1. امام علی (ع) می‌فرماید: وقتی جنگ شدّت می‌گرفت، ما خود را در پناه پیامبر خدا (ص) قرار می‌دادیم و هیچ کس به دشمن، نزدیک‌تر از او نبود[۸۰].
  2. امام علی (ع) می‌فرماید: وقتی آتش جنگ، شعله‌ور می‌شد و دو سپاه، درگیر می‌شدند، ما خود را در پناه پیامبر خدا (ص) قرار می‌دادیم و هیچ یک از ما به دشمن، نزدیک‌تر از او نبود[۸۱].
  3. امام علی (ع) می‌فرماید: در نبرد بدر، هنگامی که جنگ بالا گرفت، خود را در پناه پیامبر خدا (ص) قرار دادیم که از شجاع‌ترین مردمان بود و هیچ یک از ما به دشمن، نزدیک‌تر از او نبود[۸۲].
  4. امام علی (ع) می‌فرماید: در جنگ بدر، ما به پیامبر (ص) پناه می‌بردیم و او از همه ما به دشمن، نزدیک‌تر بود و در آن روز، از همه ما شجاعت بیشتری نشان داد. [۸۳]
  5. امام علی (ع) هنگامی که در باره جایگاه پیامبر (ص) در نبرد بدر سؤال شد؛ می‌فرماید: در جنگ بدر، شجاع‌ترین ما کسی بود که هم‌ردیف و پا به پای پیامبر می‌جنگید[۸۴].
  6. امام صادق (ع) می‌فرماید: چون آیه ﴿لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ[۸۵] که نازل شد، شجاع‌ترین مردم، کسی به حساب می‌آمد که در پناه و نزدیکی پیامبر خدا (ص) با دشمن می‌جنگید[۸۶].
  7. به نقل از بَراء بن عازب: هر گاه جنگ بالا می‌گرفت، به خدا سوگند، ما خود را در پناه پیامبر خدا (ص) قرار می‌دادیم و شجاع، کسی بود که هم‌ردیف پیامبر می‌جنگید[۸۷].
  8. به نقل از سعد بن عیاض: پیامبر خدا (ص) کم‌حرف و کم‌گو بود، و چون به جنگ با مشرکان فرمان می‌یافت، جامه بالا می‌زد و به کمر می‌بست و از شجاع‌ترین مردم در نبرد می‌شد[۸۸].
  9. پیامبر (ص) به تنهایی و بدون نگهبان میان دشمنانش راه می‌رفت... . هیچ یک از امور دنیا او را نمی‌ترساند[۸۹][۹۰].

حکایت‌هایی از شجاعت و دلیری پیامبر (ص)

  1. به نقل از ابو اسحاق: مردی از براء پرسید: ای ابو عماره! آیا در جنگ حنین، پشت کردید؟! براء - در حالی که من نیز می‌شنیدم- گفت: امّا پیامبر خدا (ص) آن روز نگریخت. ابو سفیان بن حارث، افسار استرش را گرفته بود و هنگامی که مشرکان او را در بر گرفتند، پیاده شد و می‌گفت: "من پیامبرم، بی‌دروغ ... من فرزند عبد المطّلبم". آن روز، کسی شجاع‌تر و پایدارتر از پیامبر (ص) دیده نشد[۹۱].
  2. به نقل از ابو اسحاق: مردی به براء بن عازب گفت: آیا در جنگ حنین از کنار پیامبر خدا (ص) گریختید؟! براء گفت: امّا پیامبر خدا (ص) نگریخت. هوازن، قبیله‌ای تیرانداز بودند و ما هنگامی که آنها را دیدیم، بر آنان یورش بردیم و گریختند. مسلمانان به غنیمت‌ها روی آوردند و آنها با تیرهایشان به استقبال ما آمدند؛ امّا پیامبر خدا (ص) نگریخت. من او را سوار بر استر سفیدش دیدم که ابوسفیان، لگام آن را گرفته بود و پیامبر (ص) می‌فرمود: "من پیامبرم، بی‌دروغ ... من فرزند عبد المطّلبم"[۹۲].
  3. به نقل از براء بن عازب: هنگامی که پیامبر خدا (ص) به حفر خندق در جنگ احزاب فرمان داد، صخره بزرگی در سر راه پیدا شد که کلنگ‌ها در آن کارگر نمی‌افتادند. پیامبر خدا (ص) آمد و چون آن را دید، لباسش را درآورد و کلنگ را گرفت و فرمود: "به نام خدا" و یک ضربه زد و یک سوم صخره را شکست و فرمود: الله اکبر. کلیدهای شام به من داده شد. به خدا سوگند، من کاخ‌های سرخ فامشان را اکنون می‌بینم". سپس ضربه دوم را زد و فرمود: "به نام خدا" و یک‌سوم دیگر از صخره را شکست و فرمود: "الله اکبر. کلیدهای ایران به من داده شد. به خدا سوگند، کوشک سفید مدائن را می‌بینم". آن‌گاه ضربه سوم را زد و بقیّه صخره را شکست و فرمود: "الله اکبر. کلیدهای یمن به من داده شد. به خدا سوگند، از همین جا دروازه‌های صنعا را می‌بینم"[۹۳].
  4. به نقل از ابن اسحاق، در باره مشورت پیامبر خدا (ص) با یارانش برای بیرون رفتن از مدینه یا ماندن در آن در ماجرای جنگ اُحُد: پیامبر (ص) فرمود: "اگر نظرتان این است که در مدینه بمانید و آنان را واگذارید تا هر جا که می‌خواهند، بیرون از مدینه فرود آیند، که در این صورت، موقعیتشان نسبت به ما بدتر خواهد بود و اگر بر ما در داخل شهر وارد شوند، در مدینه با آنها می‌جنگیم". و نظر عبد الله بن اُبَیّ بن سَلول، همان نظر پیامبر خدا (ص) بود و با ایشان موافق بود که بیرون و به سوی دشمن نروند، و پیامبر خدا (ص) بیرون رفتن از مدینه را خوش نمی‌داشت؛ امّا چند تن از مسلمانان که در همان جنگ احد و یا بعدها به شرف شهادت نائل آمدند و افتخار حضور در جنگ بدر را از دست داده بودند، گفتند: ای پیامبر خدا! ما را به سوی دشمنانمان بیرون ببر که اگر در مدینه بمانیم، می‌پندارند ما از آنها ترسیده‌ایم و یارای برابری نداریم. عبد الله بن اُبیّ بن سلول گفت: ای پیامبر خدا! در مدینه بمان و به سوی آنها بیرون نرو. به خدا سوگند، ما تاکنون از مدینه به سوی دشمن بیرون نرفته‌ایم، مگر آن که بر ما پیروز شده و دست یافته‌اند و دشمنان در مدینه بر ما وارد نشده‌اند، جز آن که بر آنها پیروز شده‌ایم. ای پیامبر خدا! اینها را واگذار، که اگر دشمنان در بیرون مدینه بمانند و به درون نیایند، در بدترین موقعیت زندانی شده‌اند و اگر به مدینه وارد شوند، مردان، رو در رو با آنها می‌جنگند و زنان و کودکان از بالا به ایشان سنگ می‌اندازند، و اگر باز گردند، ناکام و دست خالی به همان‌گونه که آمده‌اند، باز می‌گردند. امّا مردمی که دوست داشتند با مهاجمان رو به رو شوند، بر پیشنهاد خود پای فشردند و به پیامبر (ص) اصرار کردند تا آن که پیامبر خدا (ص) داخل خانه‌اش شد و زرهش را به تن کرد و آن، روز جمعه و پس از اتمام نماز بود و در آن روز، مردی از انصار به نام مالک بن عمرو، از افراد قبیله بنی نجّار، در گذشته بود. پیامبر خدا (ص) بر او نماز خواند و سپس به سوی مهاجمان بیرون آمد؛ امّا مردم پشیمان شدند و گفتند: پیامبر خدا را وادار به این کار کردیم و ما این حق را نداشتیم. هنگامی که پیامبر خدا (ص) به سوی آنان بیرون آمد، گفتند: ای پیامبر خدا! ما تو را وادار کردیم و این حق را نداشتیم. اگر می‌خواهی، در همین جا بمان. خداوند بر تو درود فرستد! پیامبر خدا (ص) فرمود: "برای هیچ پیامبری سزاوار نیست که چون زرهش را پوشید، آن را در بیاورد تا آن که بجنگد" و پیامبر خدا (ص) با هزار تن از یارانش بیرون آمد[۹۴][۹۵].

منابع

پانویس

  1. ابن‌منظور، لسان العرب، ج ۸، ص ۱۷۲؛ الجوهری، الصحاح، ج ۳، ص ۱۲۳۵ و الزبیدی، تاج العروس، ج ۱۱، ص۲۳۴.
  2. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۰.
  3. بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۳۲ و ۲۴۰.
  4. «در راه خداوند نبرد کن! تو را جز به (وظیفه) خویش مکلّف نکرده‌اند» سوره نساء، آیه ۸۴.
  5. بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۳۲ و ۲۴۰.
  6. سفینة البحار، ج۱، ص۴۱۴.
  7. فیض القدیر، ج۵، ص۲۱۹.
  8. اخلاق النبی فی القرآن، ج۳، ص۱۳۴۰.
  9. اسحاقی، سید حسین، نگین رسالت ص ۳۷.
  10. ابوزهره، خاتم النبیین (ص)، ج ۱، ص ۲۲۹.
  11. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۰-۴۵۱.
  12. ابوزهره، خاتم النبیین (ص)، ج ۱، ص ۲۲۹.
  13. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۱.
  14. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۹۹ - ۱۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۲، ص ۲۸۹ - ۲۹۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۱۹۶ - ۱۹۷ و ابن سعد، الطبقات، ج ۱، ص ۱۱۶.
  15. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۱.
  16. سوره انعام، آیه ۱۲۴.
  17. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۱-۴۵۲.
  18. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۲.
  19. «يَا عَمِّ لَوْ وُضِعَتِ‌ الشمس‌ فِي يَمِينِي وَ الْقَمَرُ فِي شِمَالِي مَا ترکت الْأَمْرُ حَتَّى يُظْهِرَهُ اللَّهُ أَوْ أَهْلَكَ فِيهِ مَا تَرْكِهِ»؛ السیرة النبویه، ص ۲۶۵ - ۲۶۶؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ص ۶۵ - ۶۶ و عبدالرحمن سهیلی، الروض الانف، ج ۳، ص۴۵-۴۶.
  20. سوره توبه، آیه ۴۰.
  21. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۳.
  22. تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۷۱ - ۵۷۲؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۲۲۰ - ۲۲۲؛ ابن سید الناس، عیون‌الاثر، ج ۲، ص ۸۸ - ۹۰ و محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج ۲، ص ۴۵۴ – ۴۶۰.
  23. المغازی، ج ۲، ص ۴۵۹ و صالحی دمشقی، سبل الهدی والرشاد، ج ۴، ص ۳۷۴. و با اندکی اختلاف در تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۷۲؛ السیرة النبویة، ج ۲، ص ۲۲۲ و عیون الاثر، ج ۲، ص ۸۹.
  24. المغازی، ج ۲، ص ۴۵۹.
  25. «هنگامی که از فراز و فرودتان بر شما تاختند و آنگاه که چشم‌ها کلاپیسه شد و دل‌ها به گلوها رسید و به خداوند گمان‌ها (ی نادرست) بردید» سوره احزاب، آیه ۱۰.
  26. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۳-۴۵۴.
  27. دلائل النبوه، ج ۲، ص ۵۸۱؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۵۱ و علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج ۱، ص ۷۱ - ۷۲.
  28. سوره حج، آیات ۳۹ – ۴۰.
  29. خاتم النبیین (ص)، ج ۱، ص ۲۳۲.
  30. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۴-۴۵۵.
  31. قاضی عیاض اندلسی، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۵.
  32. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۵.
  33. قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۸۸۶.
  34. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۵.
  35. الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۳۲۲؛ ابن ابی الشیبه کوفی، المصنّف، ج ۷، ص ۵۷۹: جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر، ج۲، ص۳۵۵ و المتقی الهندی، کنزالعمال، ج۷، ص۱۴۱.
  36. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۲۰؛ دلائل النبوه، ج ۱، ص۳۳۵؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۸۱ و البخاری، ج ۷، ص ۸۲.
  37. الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹ و نویری، نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵.
  38. الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۸؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹؛ تقی الدین مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۲، ص ۲۰۹ و نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵.
  39. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۵.
  40. دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۲۵؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵ و حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص ۱۸.
  41. دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۲۴؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ نهایة الإرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵ و مکارم الاخلاق، ص ۱۸.
  42. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۶.
  43. الخرائج و الجرائح، ج ۲، ص ۸۸۶؛ امتاع الأسماع، ج ۲، ص ۲۰۹، دلائل النبوه، ج ۵، ص ۱۳۵؛ ابوسعید خرگوشی، شرف المصطفی، ج، ۳، ج ص ۸۳ و المصنّف؛ ج۸، ص۵۵۰.
  44. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۶.
  45. الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۷؛ نهایة الإرب، ج۱۸، ص۲۵۵؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹ و امتاع الاسماع، ج۲، ص۲۰۹.
  46. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۶.
  47. المغازی، ج۱، ص۲۴۰ و تاریخ مدینه دمشق، ج۵۵، ص۲۶۷.
  48. الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲؛ المغازی، ج۱، ص۲۴۲ و تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۱۶.
  49. المغازی، ج ۱، ص ۲۵۱ و امتاع الأسماع، ج ۱، ص ۱۵۴.
  50. بنا به نقلی، او این سخن را در مکه گفته بود. رک: حمیری کلاغی، الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص۵۱۸-۵۱۹ و ص ۵۱۸ - ۵۱۹ و السیرة النبویة، ج ۲، ص ۸۴.
  51. الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۸ - ۲۴۰؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۰ - ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص۵۱۸-۵۱۹ و ص ۵۱۸ - ۵۱۹ و السیرة النبویة، ج ۲، ص ۸۴.
  52. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۵۷؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۱۹ و الخرائج الجرائح، ج ۱، ص ۶۳.
  53. ذی المجاز: نام بازاری در عرفات که در دوره جاهلی به مدت هشت روز برپا می‌شد. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۵، ص ۵۵.
  54. المغازی، ج ۱، ص ۲۵۲.
  55. الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۴۰؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۱۹؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۸۴ و المغازی، ج ۱، ص ۲۵۱ - ۲۵۲.
  56. سرف: نام منطقه‌ای در شش میلی مکه بوده است. (معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۱۲ و ابوالحسن احمد بن فارس زکریا، معجم مقاییس اللغه، ج ۳، ص ۷۳۶.
  57. الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۴۰؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۸۱؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۱۹: السیرة النبویة، ج ۲، ص ۸۴ و المغازی، ج ۱، ص ۲۵۲.
  58. بدرالصفراء: از بازارهای عرب در عهد جاهلی بوده است. (انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۴۰؛ سبل الهدی و الرشاد، ج ۴، ص ۳۳۷ و المغازی، ج ۱، ص ۳۸۴.)
  59. مسعود اشجعی: از بزرگان بنی‌غطفان که هم‌زمان با غزوه خندق، به رسول خدا (ص) ایمان آورد.
  60. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۷-۴۵۸.
  61. الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۵ - ۴۶، المغازی، ج ۱، صص ۳۸۴ - ۳۸۹ و ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۴-۲۰۶.
  62. الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۶؛ المغازی، ج ۱، ص ۳۸۷؛ المنتظم، ج ۳، ص ۲۰۵ و نهایة الأرب، ج ۱۷، ص ۱۵۵.
  63. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۹.
  64. المغازی، ج ۲، ص ۴۶۰؛ دلائل النبوه، ج ۳، ص ۴۰۲؛ سبل الهدی و الرشاد، ج ۴، ص ۳۷۴؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۱۰۹ و ابن کثیر، السیرة النبویه، ۱۹۷۶، ج ۳، ص ۲۱۰.
  65. المغازی، ج ۲، ص ۴۶۰.
  66. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۵۹.
  67. أصحاب السمرة: سمره، درختی بود که مسلمانان، زیر آن در روز حدیبیه با رسول خدا بیعت کردند. حضرت (ص) خواست با این گفته، بیعت رضوان را به بیعت کنندگان آن روز و فراریان آن جنگ یادآور شود
  68. تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۱۸ - ۱۹؛ المغازی، ج ۳، ص ۸۹۸ - ۸۹۹: احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۱، ص ۲۰۷؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۵، ص ۱۶۶ - ۱۶۷ و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۱۷ - ۱۱۸ و ج ۴، ص ۱۳.
  69. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۶۰.
  70. «أَنَا النَّبِيُّ لَا كَذِبَ، أَنَا بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ»؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۲۸۰؛ صحیح بخاری، ج ۳، ص ۲۱۹؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۱۵ و الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۳۸.
  71. الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۶؛ الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۳۸؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۹۹ و نهایة الأرب، ج ۱۸، ص ۲۵۵.
  72. تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۱۶؛ ابن الأشعث السجستانی، سنن ابی داوود، ج ۱، ص ۵۵۹، حاکم نیشابوری، المستدرک، ج ۲، ص۱۱۶ و ابن حبان، صحیح، ج۱۱، ص۹۷.
  73. الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۳۸؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۲۸۱؛ صحیح بخاری، ج ۷، ص ۸۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴، ص ۲۰ و دلائل النبوه، ج ۱، ص ۳۲۵.
  74. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۴۶۱.
  75. «رَسُولُ اللَّهِ (ص): أُعْطِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ سَبْعَةً لَمْ يُعْطَهُنَّ أَحَدٌ قَبْلَنَا وَ لَا يُعْطَاهَا أَحَدٌ بَعْدَنَا الصَّبَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْحِلْمَ وَ الْعِلْمَ وَ الْمَحَبَّةَ مِنَ النِّسَاءِ‌»؛ الجعفریّات، ص۱۸۲؛ النوادر للراوندی، ص۱۲۳، ح۱۳۸، و فیه «المحبّة للنساء» بدل «المحبّة من النساء» و کلاهما عن الإمام الکاظم عن آبائه (ع)؛ بحار الأنوار، ج۲۶، ص۲۶۵، ح۵۱؛ المناقب لابن المغازلی، ص۲۹۵، ح۳۳۷، عن موسی بن إسماعیل عن الإمام الصادق عن آبائه (ع) و راجع، ذخائر العقبی، ص۴۵.
  76. «رَسُولُ اللَّهِ (ص): أَمَّا الْحَسَنُ فَإِنَّ لَهُ هَدْيِي وَ سُؤْدُدِي وَ أَمَّا الْحُسَيْنُ فَإِنَّ لَهُ جُودِي وَ شَجَاعَتِي‌»؛ الارشاد، ج۲، ص۷، عن زینب بنت أبی رافع؛ الخصال، ص۷۷، ح۱۲۳، عن زینب بنت أبی رافع عن أمّها نحوه؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۶۳، ح۱۰.
  77. منظور، امیر مؤمنان، امام علی (ع) است.
  78. «الإمام زین العابدین (ع) - مِنْ خُطَبَةٍ لَهُ فِي مَجْلِسِ یَزیدَ-: أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً (ص) وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ الرَّسُولِ وَ مِنَّا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ فَاطِمَةُ البَتولُ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؛ مقتل الحسین للخوارزمیّ، ج۲، ص۶۹؛ المناقب لابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۶۸، نحوه؛ بحارالأنوار، ج۴۵، ص۱۳۸.
  79. م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌، محمد، سیره پیامبر خاتم، ج۱، ص ۴۹۷-۴۹۹.
  80. «الإمام علی (ع): كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ‌»؛ نهج البلاغة، ح۹، (من غریب کلامه - بعد الحکمة ۲۶۰)؛ مکارم الأخلاق، ج۱، ص۵۳، ح۲۶، نحوه؛ بحارالأنوار، ج۱۶، ص۲۳۲ ح۳۵.
  81. «الإمام علی (ع): «كُنَّا إِذَا حَمِيَ الْبَأْسُ، وَلَقِيَ الْقَوْمُ الْقَوْمَ، اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) فَلَا يَكُونُ أَحَدٌ مِنَّا أَدْنَى إِلَى الْقَوْمِ مِنْهُ»؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۱۵۵، ح۲۶۳۳؛ السنن الکبری للنسائی، ج۵، ص۱۹۲، ح۸۶۳۹؛ دلائل النبوة للبیهقی، ج۳، ص۲۵۸، کلاهما نحوه و کلّها عن حارثة بن مضرب؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۴۱۹، ح۳۵۴۶۳.
  82. «الإمام علی (ع): لَمَّا حَضَرَ الْبَأْسُ يَوْمَ بَدْرٍ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللهِ (ص)، وَكَانَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ، مَا كَانَ - أَوْ: لَمْ يَكُنْ - أَحَدٌ أَقْرَبَ إِلَى الْمُشْرِكِينَ مِنْهُ»؛ مسند ابن حنبل، ج۱، ص۲۶۷، ح۱۰۴۲؛ مسند أبی یعلی، ج۱، ص۲۲۷، ح۴۰۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۳؛ تاریخ دمشق، ج۴، ص۱۴، کلّها عن حارثة بن مضرب؛ مکارم الأخلاق، ج۱، ص۵۳، ح۲۵ نحوه.
  83. «الإمام علی (ع): لَقَدْ رَأَيْتُنِي يَوْمَ بَدْرٍ وَ نَحْنُ نَلُوذُ بِالنَّبِيِّ (ص) وَ هُوَ أَقْرَبُنَا إِلَى الْعَدُوِّ وَ كَانَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ يَوْمَئِذٍ بَأْساً»؛ مکارم الأخلاق، ج۱، ص۵۳، ح۲۵؛ بحار الأنوار، ج۱۶، ص۲۳۲، ح۳۵؛ مسند ابن حنبل، ج۱، ص۱۸۶، ح۶۵۴؛ تاریخ دمشق، ج۴، ص۱۴، کلاهما عن حارثة بن مُضرب نحوه؛ کنز العمال، ج۱۰، ص۳۹۷، ح۲۹۹۴۳.
  84. «الإمام علی (ع): - حِینَ سُئِلَ عَنْ مَوْقِفِ النَّبِيِّ (ص) يَوْمَ بَدْرٍ-: كَانَ أَشَدَّنَا يَوْمَ بَدْرٍ مَنْ حَاذَى بِرُكْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)»؛ المعجم الأوسط، ج۳، ص۳۷۱، ح۳۴۳۱، عن الحارث؛ کنزالعمّال، ج۱۰، ص۳۹۴، ح۲۹۹۴۰.
  85. ترجمه کامل آیه، چنین است: «در راه خداوند نبرد کن! تو را جز به (وظیفه) خویش مکلّف نکرده‌اند و مؤمنان را (نیز به نبرد) ترغیب کن، باشد که خداوند سختی کافران را (از شما) باز دارد و خداوند سختگیرتر و سخت کیفرتر است».
  86. «الإمام الصادق (ع): لَمَّا نَزَلَتْ عَلی رَسُولِ اللَّهِ (ص) ﴿لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ قَالَ كَانَ أَشْجَعُ النَّاسِ مَنْ لَاذَ بِرَسُولِ اللَّهِ (ص)»؛ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۴۲۴، ح۲۱۵، عن أبان؛ بحار الأنوار، ج۱۶، ص۳۴۰، ح۳۱.
  87. عَنِ الْبَرَاءِ: كُنَّا وَاللهِ إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ نَتَّقِي بِهِ، وَإِنَّ الشُّجَاعَ مِنَّا لَلَّذِي يُحَاذِي بِهِ، يَعْنِي النَّبِيَّ (ص)؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۰۱، ح۷۹؛ المصنّف لابن أبی شیبة، ج۷، ص۵۷۸، ح۲؛ فتح الباری، ج۸، ص۳۱؛ تفسیر القرطبی، ج۸، ص۱۰۱؛ السیرة النبویّه لابن کثیر، ج۳، ص۶۲۲ و فیه: «حمی» بدل «احمرّ»؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۵۴۰، ح۳۰۲۰۶.
  88. عَنْ سَعْدِ بْنِ عِيَاضٍ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) قَلِيلَ الْكَلَامِ قَلِيلَ الْحَدِيثِ فَلَمَّا أُمِرَ بِالْقِتَالِ شَمَّرَ فَكَانَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ بَأْسًاً؛ المصنّف لابن أبی شیبه، ج۴، ص۵۹۸، ح۲۴۳.
  89. کان (ص) ... يمشى وحده بين أعدائه بلا حارس... لا یهوله شیء من أمور الدنیا؛ إحیاء العلوم، ج۲، ص۵۲۳؛ المغنی عن حمل الأسفار، ج۱، ص۶۱۴، ح۲۳۲۷ و لیس فیه «لا یهوله شیء من أمور الدنیا».
  90. م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌، محمد، سیره پیامبر خاتم، ج۱، ص ۴۹۸-۵۰۰.
  91. عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ: سَأَلَ رَجُلٌ البَرَاءَ، فَقَالَ: يَا أَبَا عُمَارَةَ، أَوَلَّيْتُمْ يَوْمَ حُنَيْنٍ؟ قَالَ البَرَاءُ، وَأَنَا أَسْمَعُ: أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ (ص) لَمْ يُوَلِّ يَوْمَئِذٍ، كَانَ أَبُو سُفْيَانَ بْنُ الحَارِثِ آخِذًا بِعِنَانِ بَغْلَتِهِ، فَلَمَّا غَشِيَهُ المُشْرِكُونَ نَزَلَ، فَجَعَلَ يَقُولُ: أَنَا النَّبِيُّ لاَ كَذِبْ ... أَنَا ابْنُ عَبْدِ المُطَّلِبْ؛ قَالَ: فَمَا رُئِيَ مِنَ النَّاسِ يَوْمَئِذٍ أَشَدُّ مِنْهُ؛ صحیح البخاری، ج۳، ص۱۱۰۷، ح۲۸۷۷؛ الطبقات الکبری، ج۴، ص۵۱؛ تفسیر الطبری، ج۶، الجزء ۱۰، ص۱۰۳؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۷۵؛ کنز العمال، ج۱۰، ص۵۴۰، ح۳۰۲۰۸.
  92. عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، قَالَ رَجُلٌ لِلْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ: أَفَرَرْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) يَوْمَ حُنَيْنٍ؟ قَالَ: لَكِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) لَمْ يَفِرَّ، إِنَّ هَوَازِنَ كَانُوا قَوْمًا رُمَاةً، وَإِنَّا لَمَّا لَقِينَاهُمْ حَمَلْنَا عَلَيْهِمْ، فَانْهَزَمُوا فَأَقْبَلَ المُسْلِمُونَ عَلَى الغَنَائِمِ، وَاسْتَقْبَلُونَا بِالسِّهَامِ، فَأَمَّا رَسُولُ اللَّهِ (ص)، فَلَمْ يَفِرَّ، فَلَقَدْ رَأَيْتُهُ وَإِنَّهُ لَعَلَى بَغْلَتِهِ البَيْضَاءِ، وَإِنَّ أَبَا سُفْيَانَ آخِذٌ بِلِجَامِهَا، وَالنَّبِيُّ (ص) يَقُولُ: أَنَا النَّبِيُّ لاَ كَذِبْ ... أَنَا ابْنُ عَبْدِ المُطَّلِبْ؛ صحیح البخاری، ج۳، ص۱۰۵۱، ح۲۷۰۹؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۰۱، ح۸۰؛ السنن الکبری للنسائی، ج۵، ص۱۹۱، ح۸۶۳۸؛ مسند ابن حنبل، ج۶، ص۴۰۰، ح۱۸۵۰۲؛ تفسیر الطبری، ج۶، الجزء ۱۰، ص۱۰۲، کلّها نحوه، و کنز العمّال، ج۱۰، ص۵۳۹، ح۳۰۲۰۶؛ الأمالی للطوسی، ص۵۷۴، ح۱۱۸۷، نحوه؛ بحار الأنوار، ج۲۱، ص۱۷۸، ح۱۴.
  93. عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ: لَمَّا أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِحَفْرِ الْخَنْدَقِ عَرَضَتْ لَهُ صَخْرَةٌ عَظِيمَةٌ شَدِيدَةٌ فِي عَرْضِ الْخَنْدَقِ لَا تَأْخُذُ مِنْهَا الْمَعَاوِلُ فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَلَمَّا رَآهَا وَضَعَ ثَوْبَهُ وَ أَخَذَ الْمِعْوَلَ وَ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ وَ ضَرَبَ ضَرْبَةً فَكَسَرَ ثُلُثَهَا وَ قَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ أُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ الشَّامِ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُبْصِرُ قُصُورَهَا الْحَمْرَاءَ السَّاعَةَ؛ ثُمَّ ضَرَبَ الثَّانِيَةَ فَقَالَ بِسْمِ اللَّهِ فَفَلَقَ ثُلُثاً آخَرَ فَقَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ أُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ فَارِسَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُبْصِرُ قَصْرَ الْمَدَائِنِ الْأَبْيَضَ؛ ثُمَّ ضَرَبَ الثَّالِثَةَ فَفَلَقَ بَقِيَّةَ الْحَجَرِ وَ قَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ أُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ الْيَمَنِ وَ اللَّهِ إِنِّي لِأُبْصِرُ أَبْوَابَ الصَّنْعَاءِ مَكَانِي هَذَا؛ الخصال، ص۱۶۲، ح۲۱۲؛ الأمالی الصدوق، ص۳۹۰، ح۵۰۴؛ بحار الأنوار، ج۲۰، ص۲۴۱، ح۴؛ السنن الکبری للنسائی، ج۵، ص۲۶۹، ح۸۸۵۸؛ المسند لابن حنبل، ج۶، ص۴۴۴، ح۱۸۷۱۶؛ المصنّف لابن أبی شیبة، ج۸، ص۵۰۱، ح۲۵، کلّها نحوه؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۳۷۴، ح۳۱۷۹۲، و راجع؛ الکافی، ج۸، ص۲۱۶، ح۲۶۴.
  94. عن ابن إسحاق عن رسول الله (ص) – فی مشاورته أصحابه فی الخروج أو البقاء فی غزوة اُحُد-: فَإِنْ رَأَيْتُمْ أَنْ تُقِيمُوا بِالْمَدِينَةِ وَتَدَعُوهُمْ حَيْثُ نَزَلُوا، فَإِنْ أَقَامُوا أَقَامُوا بَشَرِّ مُقَامٍ وَإِنْ هُمْ دَخَلُوا عَلَيْنَا قَاتَلْنَاهُمْ فِيهَا. وكان رأى عبد الله ابن أبي بن سلول مع رأى رسول الله (ص)، يرى رأيه في ذلك وألا يخرج إليهم، وكان رسول الله (ص) يكره الخروج، فقال رجال من المسلمين، ممن أكرم الله بالشهادة يوم أحد وغيره، ممن كان فاته بدر: يا رسول الله، اخرج بنا إلى أعدائنا، لا يرون أنا جبنا عنه وضعفنا؟ فقال عبد الله بن أبي بن سلول: يا رسول الله، أقم بالمدينة لا تخرج إليهم، فوالله ما خرجنا منها إلى عدو لنا قط إلا أصاب منا، ولا دخلها علينا إلا أصبنا منه فدعهم يا رسول الله، فإن أقاموا أقاموا بشر محبس، وإن دخلوا قاتلهم الرجال في وجههم، ورماهم النساء والصبيان بالحجارة من فوقهم، وإن رجعوا رجعوا خائبين كما جاءوا. فلم يزل الناس برسول الله (ص)، الذين كان من أمرهم حب لقاء القوم، حتى دخل رسول الله (ص) بيته، فلبس لامته، وذلك يوم الجمعة حين فرغ من الصلاة. وقد مات في ذلك اليوم رجل من الأنصار يقال له: مالك بن عمرو، أحد بنى النجار، فصلى عليه رسول الله (ص)، ثم خرج عليهم، وقد ندم الناس، وقالوا:استكرهنا رسول الله (ص)، ولم يكن لنا ذلك. فلما خرج عليهم رسول الله (ص)، قالوا: يا رسول الله، استكرهناك ولم يكن ذلك لنا، فإن شئت فاقعد صلى الله عليك. فقال رسول الله (ص): ما ينبغي لنبي إذا لبس لامته أن يضعها حتى يقاتل، فخرج رسول الله (ص) في ألف من أصحابه؛ السیرة النبویّة لابن هشام، ج۳، ص۶۷؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۰۲؛ تفسیر الطبری، ج۳، الجزء ۴، ص۷۱؛ البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۳، کلها نحوه.
  95. م‍ح‍م‍دی‌ ری‌ش‍ه‍ری‌، محمد، سیره پیامبر خاتم، ج۱، ص ۵۰۰-۵۰۷.