شناخت امام در فقه سیاسی
مهمترین وظیفه امّت در قبال امام، معرفت نسبت به اوست؛ زیرا بهرهگیری از وجود امام و هدایتهای او فرع بر شناخت اوست و بدون شناخت او هرگز نمیتواند به اسلام واقعی برسد و اگر کسی امام خود را نشناسد در گمراهی و جهل خواهد بود:«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً». شناخت امام هم میتواند نسبت به جایگاه او باشد یا شناخت حقوق و سیره و معارف ایشان.
چندین راه نیز برای شناخت امام بیان شده است مانند: تبیین و معرفی پیامبر؛ وصیت امام پیشین؛ معجزه و شواهد و قراین قطعی مانند: اخلاق پسندیده، علم و حکمت و غیره.
ضرورت شناخت امام
امامشناسی به معنای شناخت امام عصر خود است و به این امر اشاره دارد که انسان مسلمان باید امام عصر خود را بشناسد و بدون شناخت او هرگز نمیتواند به اسلام واقعی برسد.
اگر برای انسان و جامعه، پویایی، تحول و تکامل را یک ضرورت بدانیم، باید دستیابی جامعه را به یک رهبر صالح نه تنها موفقیتی بزرگ تلقی کنیم، بلکه اصولاً آن را یک وظیفه اجتنابناپذیر بشماریم. برهمین اساس اهداف و آرمانهای مکتبی در اسلام وقتی جامه عمل بهخود میپوشد و جامعه اسلامی هنگامی به تشکیل امت دست مییابد که امام آن شناخته شود و بدون چنین شناختی هیچ مسلمانی نمیتواند خود را در امت بیابد و در آن ذوب شود و شاهد تحقق عینی مکتب باشد و قادر به انجام وظائفی شود که مکتب برای او و همه مسلمانان مشخص کرده است.
از اینرو امامشناسی ضروریترین و فوریترین معرفتی است که انسان مسئول و مسلمان متعهد، باید در زندگی اجتماعی خود آن را بازشناسد و بدون آن هرگز به اسلام واقعی نخواهد رسید: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۱].
انسان بیامام، انسان گم شده از امت، آواره و سرگردان و بیهدف و جدا افتاده از خط زندگی و حیات اجتماعی است که ره به جایی نمیبرد و سرانجام نصیب گرگان میشود: «فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ»[۲].[۳]
جدا نبودن جنبه فرمانروایی از جنبه نبوت
از نظر شیعه، امامت و خلافت غیر قابل تجزیه است، چنانکه فرمانروایی رسول خدا(ص) از نبوّتش جداشدنی نیست؛ زیرا اسلام معنوی و اسلام سیاسی دو جزء یک کلّ محسوب میشوند، بلکه عین هم هستند (در تاریخ اسلام، عملاً قدرت سیاسی از امامت معنوی تفکیک شد و بُعد سیاسی دین از بُعد روحی آن جداگشت) و ارشاد مردم به سوی سعادت ابدی، نیاز جامعه به رهبری یک نیاز فطری است و همانگونه که آیین اسلام تمام نیازهای فردی و اجتماعی، مادّی و معنویبشر را با تدوین قوانین متناسب برآورده است، باید این خواسته فطری را نیز برآورده نماید. خداوندی که برای به کمال رساندن انسان از هیچ بخششی فروگذار نکرده و در زمینه نیازهای جسمانی، تمام احتیاجات او را بر آورده، آیا او را از مهمترین نیاز روحی و فطری محروم داشته است؟ در متون اسلامی، اصل امامت، روح همه قوانین و محتوای این مکتب توحیدی است که اگر گرفته شود، این دین به صورت پیکری بیرمق در میآید. پیامبر اسلام(ص) میفرماید: "کسی که بدون شناخت امام زمانش بمیرد، مرگش، مرگ جاهلیّت است". چون در جاهلیّت مردم مشرک بودند؛ نه توحید داشتند نه نبوّت و نه اخلاق انسانی. این تعبیر، نشانه اهتمامی است که رسول اکرم(ص) به مسئله امامت داشتند که البته سیره عملی حضرت نیز مؤیّد آن است[۴].
پیامبر خاتم(ص) و تعیین جانشین بعد از خود
در علم کلام نیز مسئله ضرورت شناخت امام به گونه دیگر مطرح شده و با دیدی دیگر بررسی شده است. بیشک در زمان حیات پیامبر اسلام، رهبری امت توأم با نبوت بر عهده پیامبر اکرم(ص) بوده است.
بعد از رحلت آن حضرت، مسئله امامت که از مهمترین و اساسیترین مسائل امت است نمیتواند مسکوت و مهمل بماند. پیامبر اکرم(ص) که در حیات خود برای مدت کوتاهی که به قصد جهاد مدینه را ترک میکرد، جانشین تعیین کرده، چگونه ممکن است تکلیف امت را بعد از رحلت خویش از نقطهنظر امامت و رهبری تعیین نکرده باشد.
به علاوه احتمال تعیین امام که حداقل حالتی است که مسلمان در رابطه با مسئله امامت در خود احساس میکند، هر مسلمان مکلفی را بر آن میدارد که به حکم عقل کاوش کند و در مورد این احتمال، یا به نفی و یا به اثبات آن برسد و از سوی دیگر قرآن، جامعه اسلامی را به پیروی از امامان که زمامداران و رهبران امتند، در ردیف اطاعت خدا و پیامبرش دعوت کرده و آن را الزامی شمرده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۵]؛ نخستین گام در انجام این وظیفه بزرگ شناختن کسانی است که میتوانند اولوالامر باشند[۶].[۷]
پاسخ به یک اشکال
ممکن است تصوّر شود، انتصابی بودن امامت با اصول آزادی و دموکراسی سازگار نیست و با کوتاه شدن دست مردم از تعیین رهبر و مقام امامت و جانشین پیامبر(ص) موجب شود که یک رهبر تحمیلی بر مردم حکومت کند؟ و این تصوّر نادرست از آنجا ناشی گشته که انتصابی بودن مقام امامت مساوی با استبداد تلقّی شده است؛ در حالی که در نظام سیاسی جهان، تسلّط استبداد و زورگویی از طریق کودتا یا انقلاب داخلی یا قدرت نظامی در خارج صورت میگیرد و در اینگونه حکومتها، تنها رأی و نظر شخص سلطان حاکم است و بس؛ از طرفی حاکم مستبد لازم نیست شرط خاصّی را واجد باشد؛ در صورتی که از دیدگاه شیعه برای مقام امامت معیارها و شرایط تخلّفناپذیری وجود دارد که تا کسی آن معیارها را نداشته باشد هیچگاه امام نخواهد بود و تنها خدا به بهترین و شایستهترین فرد از سوی خدا برای ارشاد مردم. شخصی که در برنامه زندگی او هیچگاه هوی و هوس و مطامع نفسانی راه ندارد و مطیع محض خدای تعالی است و معیار حکومت و قانون نیز از رأی و نظر امام سرچشمه نمیگیرد بلکه وضع قانون تنها از سوی خداوند متعال است و هنگامی که قانونگذار خدا و قوانین نیز در بردارنده مصالح واقعی فرد و اجتماع باشد، یعنی هم با فطرت آدمی هماهنگی دارد و هم عدالت را تحقّق میبخشد و هم زمینه حرکت تکاملی او را فراهم میکند، در چنین حکومتی که حاکم از سوی خدا برگزیده میشود و عالم و معصوم است، مقرّرات و قانون را نیز خدا وضع میکند و هیچ نوع زورگویی، تعدّی و حقکشی و فساد در آن راه ندارد.
وجود شرایط و محدودیتهایی که از ناحیه مکتب در انتخاب مردم پیش میآید، منافاتی با حاکمیّت آنها ندارد؛ زیرا جامعه خود با رضایت و آزادی کامل، مذهب را پذیرفته و به آن دل بسته است و در این شرایط، ملّت در چهارچوب مکتب پذیرفته شده، حاکمیّت خود را اعمال میکند[۸].
منابع
پانویس
- ↑ اصول کافی، ج۱؛ مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۹۶.
- ↑ نهجالبلاغه، خطبه ۱۲۷.
- ↑ عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص۲۶۶.
- ↑ محمدی، رضا، امامشناسی ۵، ص۱۶.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ فقه سیاسی، ج۲، ص۳۰۰.
- ↑ عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص۲۶۶.
- ↑ محمدی، رضا، امامشناسی ۵، ص۱۶-۱۷.