علم امام علی در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

اگر کسی در سخنان، خطبه‌ها، دعاها، و مناجات‌هایی که از امیرالمؤمنین (ع) نقل شده اندکی تدبّر و تعقّل و تأمّل کند به وضوح می‌یابد که مرتبه علم او قابل نیل و وصول برای ما نیست، حتی فصحاء و بلغاء گفته‌اند که کلام او، فوق کلام مخلوق و دون کلام خالق است، هم از حیث فصاحت و بلاغت و هم از حیث اشتمال آن بر علوم غریبه و حکمت‌های دقیقه. همین وفور علم آن حضرت و مزایای دیگر آن جناب باعث شد که جمعی - نعوذ بالله - قائل به ربوبیّت او شدند.

امیرالمؤمنین (ع) در حق خودش فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»[۱]؛ اگر پرده از غیب بردارند، (و پرده‌های حجاب بالا رود) برای من علم جدیدی به‌دست نیاید، و بر یقین من چیزی نیافزاید، (یعنی: یقین من به حدّ کمال است که نقصی در آن وجود ندارد.

و فرمود: «انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِ الْبَعِيدَةِ»[۲]؛ چنان بر علوم و اسرار الهی (و معارف قضا و قدر و تکلیف و سعادت و شقاوت) وقوف یافته و آن خزینه‌های علوم در نفس من پیچیده و منطوی شده که اگر بعض آن را برای شما آشکار کنم، مانند لرزش و تکان ریسمانی دراز در چاه‌های عمیق و دور و دراز به خود خواهید لرزید و تاب و توان شنیدن آن را ندارید.

و فرمود: «إنّ هاهنا لعلما جمّا لو أجد له حمله....»[۳]؛ به درستی که در این جا (با دست شان، اشاره به سینه مبارک نمودند) دانش فراوانی اندوخته ام، ای کاش! کسانی می‌یافتم که شایستگی پذیرش این علوم را داشته باشند.

این حدیث دلالت می‌کند بر این که آن حضرت به مرتبه ای از علم رسید که برای احدی از مخلوقات - خواه از ملائکه و خواه از بشر - رسیدن به آن مرتبه ممکن نیست، غیر از رسول خدا (ص) که امیر المؤمنین (ع) نفس رسول خدا (ص) است، چنان که در آیه مباهله آمده است[۴].[۵]

یازده دلیل در علم امیرالمؤمنین(ع)

اجماع همگان این است که امیرالمؤمنین علی(ع) اعلم اهل زمانش بوده و همه در علوم عقلی و نقلی از آن جناب استفاده می‌نموده‌اند. و دلائل متعددی در اثبات این مطلب ذکر شده از جمله:

دلیل اول[۶]: متکلّمین نوشته‌اند: امیرالمؤمنین علی(ع) در نهایت ذکاوت و زیرکی بود و بسیار حریص بر تعلّم و یادگیری بوده و از کودکی تا زمان جدایی و مفارقت از پیامبر(ص) شب و روز ملازم و همراه رسول خدا(ص) بود. در حالی که رسول خدا(ص) از جهت علم و فضل کامل‌ترین انسان‌ها بوده است و به ضرورت و بداهت معلوم است که: مثل این شاگردی که بسیار حریص بر تعلّم و یادگیری است، با این چنین ملازمه و همراهی با معلّم کاملی که بسیار حریص بر تعلیم و یاد دادن است، در غایت کمال و نهایت علم و فضل خواهد بود[۷].

این برهان و دلیل قطعی بر این مطلب است.

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «وَ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ آيَةٌ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمْتُ فِيمَ نَزَلَتْ‌- وَ عَلَى مَنْ نَزَلَتْ إِنَّ رَبِّي وَهَبَ لِي قَلْباً عَقُولًا وَ لِسَاناً نَاطِقاً»[۸]؛ به خدا قسم هیچ آیه ای نازل نشد مگر آنکه می‌دانستم درباره چه چیز و چه کسی نازل شده است. پروردگارم به من قلبی خردمند و دانا و زبانی گویا عطا نموده است.

همچنین آن حضرت درباره آموختن علم از پیامبر(ص)، چنین می‌فرماید: در ضمن پاسخ‌های امیرالمؤمنین(ع) به پرسش ابن کوّاء، که به آن حضرت گفت: «از شخصیّت خودت مرا آگاه کن» حضرت فرمود: خدای متعال می‌فرماید: ﴿فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ[۹] «یعنی از خودتان تعریف نکنید» بنابراین نباید از شخصیّت خویش سخن بگویم، اما در جای دیگر فرمود: ﴿وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ[۱۰] «یعنی: اما در نعمتی که خداوند به تو بخشیده است، سپاسگزار بوده و او را بازگو کن» سپس حضرت فرمود: وای بر تو! من اولین نفری بودم که قبل از همه صحابه به حضور پیامبر(ص) مشرّف می‌شدم و آخرین کسی بودم که از محضرش خارج می‌شدم. هر گاه سؤال می‌کردم پاسخم را می‌داد و هر وقت ساکت می‌شدم و سؤال مطرح نمی‌کردم آن حضرت مرا مخاطب می‌کرد و به علمی بهره مند می‌شدم. من هر روز یک بار و هر شب نیز یک بار برای کسب فیض به نزد ایشان می‌شتافتم؛ گاهی رسول خدا(ص) به خانه من می‌آمد و گاهی من می‌رفتم. هر گاه به یکی از خانه هایش می‌رفتم، به خاطر من اتاق را خالی می‌کرد و همسرانش را خارج می‌نمود، و سؤالات خصوصی را مطرح می‌کردم و جواب می‌شنیدم و هر گاه به خانه من می‌آمد فاطمه و فرزندانم کنارمان می‌ماندند، و مسائل را در جمع ما مطرح و پاسخ می‌داد.

هر گاه مسئله ای را می‌پرسیدم به من جواب می‌فرمود و وقتی سکوت می‌کردم آغاز به سخن می‌کرد. هیچ آیه ای از آیات قرآن بر پیامبر(ص) نازل نشد مگر آنکه بر من خواند و املاء نمود و من آن را نوشتم، و از خدا خواست که آن آیه را به من بفهماند و عطایم کند. هیچ آیه ای از کتاب خدا نازل نشد مگر آنکه حفظ کردم و پیامبر(ص) به من تأویل آن را آموخت؛ و هیچ حلال و حرامی در قرآن نماند مگر آنکه حفظ کردم و به من آموخت و تأویل آن را فهماند. از هنگامی که پیامبر(ص) دست بر سینه ام گذاشت و از خدا خواست که قلبم را از فهم و علم و حکمت و نور پر کند، حتّی یک حرف از آنچه را که از وی آموخته بودم از یاد نبردم[۱۱].

با توجه به سخنان امیرالمؤمنین(ع) و بدون در نظر گرفتن علم لدنّی و...، واضح است شاگردی که این گونه تحت تعلیم معلّمی کامل همچون رسول خدا(ص) و افضل انبیاء باشد، در غایت کمال و علم و فضل خواهد بود.

تذکّر: در کتب معتبر تاریخی عامّه ذکر شده که عمر بن الخطاب بسیار کُند ذهن و دیر فهم بود و تنها سوره بقره را طی دوازده سال تلاش فرا گرفت و به شکرانه این کار، یک شتر قربانی کرد. چنان که ذهبی می‌گوید: قال ابن عمر: تعلّم عمر البقرة في اثنتي عشرة سنة، فلمّا تعلّمها نحر جزورا[۱۲].

همچنین در باره آیه کلاله[۱۳]، عمر آن را نمی‌فهمید، و طبق نقل جصّاص و سیوطی: كان عمر لم يفهم...[۱۴]؛ عمر مطلب را نمی‌فهمید و درک نمی‌کرد.

نیز عمر در دوران خلافتش حکم تیمّم را نمی‌دانست و اگر کسی از او می‌پرسید که در صورت جنابت و نبودن آب تکلیف چیست؟ در جواب می‌گفت: نماز را ترک کن تا آب پیدا شود. و اگر تا دو ماه هم آب نمی‌یافت، نماز نمی‌خواند، چنان که نسائی در سننش روایت می‌کند: «کنّا عند عمر فأتاه رجل فقال: یا أمیرالمؤمنین! ربّما نمکث الشهر والشهرین ولا نجد الماء؟ فقال عمر: أمّا أنا فإذا لم أجد الماء لم اکن لأصلّی حتّی أجد الماء...»[۱۵]؛

ما نزد عمر بودیم، مردی پیش او آمد و سؤال کرد که گاهی یک ماه و دو ماه صبر می‌کنیم و آب نمی‌یابیم (چه کنیم؟) عمر گفت: امّا من هر وقت آب نیابم، نماز نمی‌خوانم تا آب بیابم.

بزرگان علما و محدّثین عامّه نوشتند: عمر بن الخطاب و فرزندش عبدالله بن عمر ایستاده بول می‌کردند. مالک در «الموطّأ» می‌نویسد: عن عبدالله بن دينار، قال: رأيت عبدالله بن عمر يبول قائما[۱۶]؛ عبدالله بن عمر را دیدم که ایستاده بول می‌کرد.

ترمذی می‌نویسد: عن عمر: رآني النبي و أنا أبول قائما فقال: يا عمر لا تبل قائما...[۱۷]؛ پیامبر(ص) مرا دید که ایستاده بول می‌کنم، به من فرمود: ای عمر، ایستاده بول نکن.

با این که عامّه خودشان از رسول خدا(ص) روایت کرده‌اند که: «مَنِ الْجَفَاءِ يَبُولُ الرَّجُلُ قَائِمًا»[۱۸]؛ ایستاده بول کردن جفاست.

بلی کسی که از احکام و آداب دین این قدر بیگانه باشد، چگونه استحقاق خلافت الهی و جانشینی منصب نبوی را داشته باشد.

دلیل دوّم: خداوند متعال فرمودند: ﴿وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ[۱۹] ثعلبی در تفسیرش روایت کرد که رسول خدا(ص) فرمود: «سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَهَا أُذُنَكَ يَا عَلِيُّ»[۲۰]؛ ای علی! از خدای عزّوجلّ خواستم که گوش تو را آن گوش (حفظ کننده) قرار دهد.

ابونعیم حافظ شافعی به اسنادش روایت کرد که رسول خدا(ص) بعد از نزول این آیه: ﴿وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ[۲۱] به امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: «فَأَنْتَ أُذُنٌ وَاعِيَةٌ لِعِلْمِي (أو للعلم)»[۲۲]؛

تو گوش شنوا و حفظ کننده علم منی. اجماع مفسّرین از شیعه و مخالفین بر این است که: این آیه در شأن امیرالمؤمنین علی(ع) نازل شده است. زمخشری در بیان ﴿أُذُنٌ وَاعِيَةٌ می‌گوید: من شأنها أن تعي و تحفظ ما سمعت به...[۲۳]؛ از شأن آن گوش این است که: آنچه شنید او را حفظ کرد و نگه داشت....

دلیل سوم: رسول خدا(ص) فرمود: «أَقْضَاكُمْ عَلِيٌّ‌»[۲۴]؛

آگاه‌ترین شما به امر قضاوت علی است.

قضاوت و حکم بین مردم مستلزم علم و دین است. وقتی امیرالمؤمنین علی(ع) از دیگران در حکم و فصل خصومت داناتر و آگاه‌تر و مقدّم باشد، پس باید از غیر خودش اعلم باشد.

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه می‌نویسد[۲۵]: «قَدْ رَوَتِ الْعَامَّةُ وَ الْخَاصَّةُ قَوْلَهُ(ص) أَقْضَاكُمْ عَلِيٌّ»؛ عامه و خاصه از رسول خدا(ص) روایت کرده‌اند که فرمود: علی از همه شما در حکم و قضاوت آگاه‌تر است. حسکانی در شواهد التنزیل از رسول خدا(ص) نقل کرده است که فرمود: «إِنَّهُ... أَقْضَاكُمْ بِحُكْمِ اللَّهِ‌»[۲۶]؛

علی از همه شما به حکم خداوند در فصل خصومت، داناتر و مقدّم است.

و همچنین احمد حنبل در مسندش روایت کرده است[۲۷]. در مناقب ابن‌شهرآشوب آمده است: «قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى أَنَّ النَّبِيَّ‌(ص) قَالَ: أَقْضَاكُمْ عَلِيٌّ‌»؛ اجماع کردند بر این که پیامبر(ص) فرمود: آگاه‌ترین شما به امر قضاوت علی است.

چنان که نسائی در «صحیح» و احمد بن حنبل در «مسند»[۲۸] و بیهقی در «دلائل النبوّه»[۲۹] روایت کرده‌اند که: رسول خدا(ص) علی بن ابی طالب را برای قضاوت به یمن فرستاد و برایش دعا کرد...[۳۰].

دلیل چهارم: سلمان فارسی روایت کرد که رسول خدا(ص) فرمود: «أَعْلَمُ أُمَّتِي بَعْدِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ‌»[۳۱]؛

علی بن ابی طالب عالم‌ترین امّتم بعد از من است.

دلیل پنجم: عبدالله بن مسعود روایت کرده که رسول خدا(ص) فرمودند: «قُسِمَتِ الْحِكْمَةُ عَلَى عَشَرَةِ أَجْزَاءٍ فَأُعْطِيَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مِنْهَا تِسْعَةً وَ النَّاسُ جُزْءً وَاحِداً»[۳۲]؛ حکمت بر ده جزء تقسیم شد که نُه جزء آن به علی بن ابی طالب و یک جزء آن به سایر مردم داده شد.

دلیل ششم: ترمذی در صحیح خود از رسول خدا(ص) روایت کرد که آن حضرت فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»[۳۳]؛ من شهر علمم و علی درب آن است[۳۴].

بغوی در صحاح روایت کرده که رسول خدا(ص) فرمود: «أَنَا دَارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»؛ من خانه حکمتم و علی دروازه آن است.

از ابن عباس روایت شده است که رسول خدا(ص) فرمودند: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا- فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ»؛ من شهر علمم و علی دروازه آن است، پس هر کس علم بخواهد باید از درب آن وارد شود.

خوارزمی از ابن عباس روایت کرده که رسول خدا(ص) فرمودند: «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ َ فَلْيَأْتِ الْبَابَ»[۳۵]؛ من شهر حکمت هستم و علی درب آن است، پس هر کس حکمت بخواهد باید از در وارد شود (و پیش امیرالمؤمنین علی(ع) برود و حکمت را از او بگیرد).

دلیل هفتم: بغوی در صحاح از ابی حمراء روایت کرد که رسول خدا(ص) فرمود: «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ وَ إِلَى نُوحٍ فِي فَهْمِهِ، وَ إِلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا فِي زُهْدِهِ، وَ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ فِي بَطْشِهِ، فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع)»[۳۶]؛ کسی که بخواهد به علم آدم و به فهم نوح و به زهد یحیی و شجاعت موسی(ع) نظر کند پس به علی بن ابی طالب نظر و توجّه نماید (که همه این خصال در آن حضرت جمع است.

بیهقی به اسنادش از رسول خدا(ص) روایت کرد که آن حضرت فرمود: «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ وَ إِلَى نُوحٍ فِي تَقْوَاهُ وَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ فِي حِلْمِهِ وَ إِلَى مُوسَى فِي هَيْبَتِهِ وَ إِلَى عِيسَى فِي عِبَادَتِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع)»؛ هر کس بخواهد به علم آدم[۳۷] و تقوای نوح و خلّت[۳۸] ابراهیم و هیبت موسی و عبادت عیسی(ع) بنگرد، به علی بن ابی طالب نظر نماید. باری، چنان که کسی در ویژگی بارز هر یک از انبیاء با آن نبیّ مساوی شد، پس تمام ویژگی‌های انبیاء را دارد و لذا برتری او بر آنها اثبات می‌گردد[۳۹].

و به بیان دیگر: امیرالمؤمنین(ع) جامع جمیع صفات بارز انبیاء است بر وجهی که هر صفتی از وی، مساوی بهترین صفتی از صفات انبیاء است، وقتی آن حضرت در صفات، هم طراز با صفات بارز پیامبران شمرده شده، و از طرفی مسلّم است که انبیاء از صحابه افضل هستند، پس امیرالمؤمنین(ع) به طریق اولی از اصحاب افضل است.

مناقب از ابی البختری روایت کرد که دیدم علی(ع) بر منبر کوفه بالا رفت و فرمود: «سَلُونِي مِنْ قَبْلِ أَنْ تَفْقِدُونِي فَإِنَّمَا بَيْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّي عِلْمٌ جَمٌّ... فَوَ اللَّهِ لَوْ ثُنِيَتْ لِي وِسَادَةٌ فَجَلَسْتُ عَلَيْهَا لَأَفْتَيْتُ لِأَهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ لِأَهْلِ الْإِنْجِيلِ بِإِنْجِيلِهِمْ حَتَّى يُنْطِقَ اللَّهُ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ فَتَقُولَ صَدَقَ عَلِيٌّ قَدْ أَفْتَاكُمْ بِمَا أُنْزِلَ فِيَّ‌»[۴۰]؛ از من سؤال کنید قبل از آنکه مرا از دست بدهید، همانا سینه ام مملو از علم است.... به خدا قسم اگر مسند خلافت برایم آماده بود و بر آن می‌نشستم برای اهل تورات به تورات شان و برای اهل انجیل به انجیل شان و برای اهل زبور به زبورشان فتوی می‌دادم و حکم می‌کردم تا این که خداوند تورات و انجیل و زبور را به سخن آورد و بگوید: «علی» راست گفت و به آنچه خداوند در من نازل کرده به شما فتوی داد.

و روزی فرمود: «اسْأَلُونِي مِنْ قَبْلِ أَنْ تَفْقِدُونِي سَلُونِي عَنْ طُرُقِ السَّمَاءِ فَإِنِّي أَعْرَفُ بِهَا مِنْ طُرُقِ الْأَرْضِ»[۴۱]؛ از من سوال کنید قبل از این که مرا از دست بدهید، از راه‌های آسمان از من بپرسید، من آشناترم به آن از راه‌های زمین.

و گذشت حدیثی که از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که فرمود: «وَ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ آيَةٌ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمْتُ فِيمَ نَزَلَتْ وَ أَيْنَ نَزَلَتْ وَ عَلَى مَنْ نَزَلَتْ إِنَّ رَبِّي وَهَبَ لِي قَلْباً عَقُولًا وَ لِسَاناً نَاطِقاً»[۴۲]؛ به خدا قسم، آیه ای نازل نشده، مگر این که می‌دانستم در چه چیزی نازل شده، و در کجا نازل شده است. همانا پروردگارم به من قلبی درک کننده و زبانی پرسش کننده (و گویا) داده است.

و از مسند احمد بن حنبل روایت شده: «أنّ النبي(ص) قال لفاطمة(س): ألا ترضين أنّي زوّجتك أقدم أمّتي سلما، و أكثرهم علما و أعظمهم حلما»[۴۳]؛ آیا خوشایندت نمی‌باشد که من تو را در ازدواج کسی در آورده ام که اسلامش از همه امت جلوتر و سابق‌تر و علمش بیشتر و حلمش عظیم‌تر بوده است؟

و ابن عباس در نقلی می‌گوید: «لَقَدْ أُعْطِيَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الْعِلْمِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ شَارَكَهُمْ فِي الْعُشْرِ الْعَاشِرِ»[۴۴]؛ حقا به علیّ بن ابی طالب نه جزء از علم (از جمله ده جزئی که حق تعالی برای همه خلق آفریده) عطا کرده شده، و به خدا قسم که او در یک جزء باقی مانده دیگران نیز شریک است.

دلیل هشتم: که آیت‌الله شیخ جعفر کاشف الغطاء در مقدّمه کشف الغطاء بیان کرده‌اند و آن دلیل این است: تمام علما و دانشمندان به امیرالمؤمنین(ع) رجوع کردند و به او تمسّک جستند و بر او تکیه کردند. امّا شیعه که از آن حضرت سرچشمه گرفته‌اند و نیازمند به توضیح نیست[۴۵]. امّا رجوع معتزله به ایشان از این قرار است که: اوّل استاد معتزله ابوهاشم[۴۶] است و او شاگر پدرش محمّد بن حنفیّه است، و پدر او هم شاگرد و فرزند امیرالمؤمنین(ع) بود. امّا اشاعره، به ابوالحسن اشعری منتهی می‌شوند که او شاگرد ابوعلی جبائی است. و ابوعلی یکی از مشایخ و بزرگان معتزله است[۴۷]. این حال متکلّمان بود.

امّا فقها چهار مذهب: حنفی‌ها، به ابوحنیفه منتهی می‌شوند و تابع او هستند، و او شاگرد امام صادق(ع) است. و امام صادق(ع) هم به امیرالمؤمنین(ع) منتهی می‌شود. شافعی‌ها، به ابن ادریس شافعی منتهی می‌شوند، و او شاگرد محمد بن حسن است و محمد بن حسن شاگرد ابوحنیفه است. امّا حنبلی‌ها، به احمد بن حنبل می‌رسند، که او هم شاگرد شافعی است. امّا مالکی‌ها به مالک بن انس می‌رسند و مالک شاگرد ربیعه است و ربیعه شاگرد عکرمه است و عکرمه شاگرد ابن عباس، و ابن عباس هم شاگرد امیرالمؤمنین(ع) است.

امّا مفسّران یا مستقیم به آن جناب منتهی می‌شوند و یا به واسطه ابن عباس[۴۸].

امّا اهل طریقت و صوفیّه، نیز خودشان را به آن حضرت می‌رسانند[۴۹]، چنان که شبلی، جنید، سرمی، ابوزید بسطامی، و معروف کرخی و دیگران به این مطلب تصریح کرده‌اند[۵۰]. امّا علما عربیّت و ادبیات عرب، نیز به آن حضرت رجوع نموده‌اند؛ زیرا او مؤسّس و بنیان گذار قواعد زبان عرب است، آن وقتی که کلیّات این قواعد را به ابوالاسود دوئلی املاء نموده[۵۱]، از جمله این که: کلام عرب سه بخش است: اسم، فعل و حرف. و همچنین تقسیم کلمه به معرفه و نکره، و تقسیم إعراب به رفع و نصب و جرّ و جزم[۵۲].

دلیل نهم: تمام صحابه در احکام به او مراجعه می‌کردند و فتاوی را از او یاد می‌گرفتند و در حل مشکلات به آن حضرت پناهنده می‌شدند و این از واضحات و مسلّمات تاریخ و حدیث است که احدی در آن شک و شبهه ندارد. عمر بن خطاب در بسیاری از قضایا به حکم و فتوای آن حضرت رجوع کرد. از جمله آن موارد:

  1. «أَنَّ عُمَرَ أُتِيَ بِامْرَأَةٍ قَدْ زَنَتْ وَ هِيَ حَامِلَةٌ فَأَمَرَ بِرَجْمِهَا فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ(ع) إِنْ كَانَ لَكَ سُلْطَانٌ عَلَيْهَا فَلَيْسَ لَكَ سُلْطَانٌ عَلَى مَا فِي بَطْنِهَا فَأَمَرَ بِتَرْكِهَا وَ قَالَ لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ»[۵۳]؛ زن بارداری که مرتکب زنا شده بود را نزد عمر آوردند. عمر دستور به سنگسارِ زن داد. حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: اگر برای تو بر این زن تسلط هست (که بر علیه او حکم کنی) بر فرزندی که در شکم اوست تسلط نداری (و نمی‌توانی بر او حکم جاری کنی) پس از رأی خودش برگشت و زن را رها کرد و گفت: اگر علی(ع) نبود، عمر هلاک می‌شد.
  2. «أَنَّهُ قَدْ أُتِيَ بِامْرَأَةٍ قَدْ زَنَتْ وَ هِيَ مَجْنُونَةٌ فَأَمَرَ بِرَجْمِهَا فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ ثَلَاثَةٍ الْمَجْنُونِ حَتَّى يُفِيقَ وَ النَّائِمِ حَتَّى يَسْتَيْقِظَ وَ الْغُلَامِ حَتَّى يَبْلُغَ فَقَالَ لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ»[۵۴]؛ زن دیوانه ای که زنا کرده بود، نزد عمر آوردند، دستور داد که سنگسارش کنند. امیرالمؤمنین(ع) به او فرمود: قلم (تکلیف یا مؤاخذه...) از سه کس برداشته شد: از دیوانه تا سالم شود و از شخص خوابیده تا بیدار شود و از بچه تا بالغ گردد. عمر گفت: اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد.
  3. «أُتِيَ عُمَرُ بِامْرَأَةٍ كَانَتْ قَدْ وَضَعَتْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ فَأَمَرَ بِرَجْمِهَا فَنَهَاهُ عَلِيٌّ(ع) عَنْ ذَلِكَ فَسَأَلَهُ السَّبَبَ فَقَالَ عَلِيٌّ(ع) اللَّهُ تَعَالَى يَقُولُ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا[۵۵] ثُمَّ قَالَ ﴿وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ[۵۶] فَبَقِيَ مُدَّةُ الْحَمْلِ سِتَّةَ أَشْهُرٍ فَخَلَّى عُمَرُ عَنْهَا وَ قَالَ لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ»[۵۷]؛ زنی را نزد عمر آوردند که فرزندی شش ماهه به دنیا آورده بود و او دستور داد که سنگسارش کنند. حضرت امیرالمؤمنین(ع) او را نهی کرد. پس از علت و سبب نهی پرسید. حضرت جواب دادند که خداوند تعالی می‌فرمایند: «سی ماه تمام مدت حمل و شیر خواری او بود» و می‌فرماید: «مادران باید دو سال کامل فرزندان خود را شیر دهند» پس (حد اقل) مدت حمل شش ماه باقی می‌ماند. عمر دستور داد آن زن را آزادش کردند، و گفت اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد.
  4. «وَ أُتِيَ عُمَرُ أَيْضاً بِامْرَأَةٍ نُسِبَ إِلَيْهَا الزِّنَى فَأَمَرَ بِرَجْمِهَا فَلَقِيَهَا عَلِيٌّ(ع) فَقَالَ مَا بَالُ هَذِهِ فَقَالُوا أُمِرَ بِهَا أَنْ تُرْجَمَ فَرَدَّهَا عَلِيٌّ(ع)فَقَالَ لَهُ أَمَرْتَ بِرَجْمِهَا فَقَالَ نَعَمْ لِأَنَّهَا اعْتَرَفَتْ عِنْدِي بِالْفُجُورِ فَقَالَ فَلَعَلَّكَ انْتَهَرْتَهَا أَوْ أَخَفْتَهَا أَوْ تَهَدَّدْتَهَا فَقَالَ قَدْ كَانَ ذَاكَ قَالَ أَ وَ مَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ لَا حَدَّ عَلَى مُعْتَرِفٍ بَعْدَ بَلَاءٍ إِنَّهُ مَنْ قَيَّدْتَ أَوْ حَبَسْتَ أَوْ تَهَدَّدْتَ فَلَا إِقْرَارَ لَهُ فَخَلَّى عُمَرُ سَبِيلَهَا ثُمَّ قَالَ عَجَزَتِ النِّسَاءُ أَنْ تَلِدَ مِثْلَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ»[۵۸]؛ زنی را که نسبت زنا به او داده‌اند نزد عمر آوردند و او دستور داد که سنگسارش کنند. هنگامی که او را برای اجرای حد می‌بردند، حضرت امیرالمؤمنین علیّ(ع) با این زن بر خورد کرد و فرمود: با این زن چه کار دارید؟ گفتند: دستور داده شد که این زن سنگسار شود. امیرالمؤمنین(ع) آن را باز گرداند و به عمر فرمود: آیا تو دستور سنگسارش را دادی؟ گفت: آری؛ زیرا خودش پیش من به زنا اعتراف کرد. حضرت فرمود: شاید بر او نهیب زدی و او را ترساندی و از ترس و وحشت اقرار کرده باشد. عمر گفت: همین طور است. حضرت فرمود: آیا نشنیدی که رسول خدا(ص) فرمودند: بر کسی که از روی تهدید و زندانی کردن و زنجیر نمودن... از او اعتراف بگیری، حدّی نیست، و اقرارش مورد قبول واقع نمی‌شود. عمر آن زن را رها کرد و گفت: عاجزند زنان مثل علی بن ابی طالب بزایند. اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد.
  5. سعید بن مسیّب گفت: شنیدم از عمر که می‌گفت: «اللَّهُمَّ لَا تُبْقِنِي لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ لَهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ حَيّاً»[۵۹]؛ خداوندا! مرا باقی مگذار در مشکلی که پسر ابوطالب در آن وقت زنده نباشد!!
  6. «أَنَّهُ أَرْسَلَ إِلَى امْرَأَةٍ فَخَافَتْ مِنْهُ فَأَجْهَضَتْ فَاسْتَفْتَى النَّاسَ فَكُلٌّ قَالَ لَهُ لَا بَأْسَ عَلَيْكَ فَسَأَلَ عَلِيّاً(ع) فَقَالَ وَ أَرَى أَنَّ الدِّيَةَ عَلَى عَاتِقِكَ فَفَعَلَ بِقَوْلِهِ»[۶۰]؛ روزی عمر به دنبال زنی (حامله) فرستاد (که او را حاضر کنند)، آن زن از ترس خلیفه بچه‌اش را سقط کرد، پس عمر از مردم استفتا کرد و از حکم مسئله پرسید، همه به او گفتند: چیزی بر تو نیست. از امیرالمؤمنین(ع) پرسید، حضرت فرمودند: نظر من این است که دیه بر گردن توست، و او به قول حضرت عمل کرد.

دلیل دهم: امیرالمؤمنین(ع) بعد از شهادت رسول خدا(ص) قبل از هر کسی به جمع‌آوری قرآن مشغول شد[۶۱].

دلیل یازدهم: قضاوت‌های عجیب و غریبی که از حضرت صادر شده و دلالت بر کمال علم او دارد[۶۲]، و روایات در این باره از خاصّه و عامّه بسیار است[۶۳].

منابع

پانویس

  1. مناقب آل أبی طالب، ج۲، ص۳۸؛ مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، ص۹۲؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۷، ص۲۵۳؛ ج۱۰، ص۱۴۲؛ ج۱۱، ص۱۷۹؛ الطرائف، ج۲، ص۵۱۲؛ الصراط المستقیم، ج۱، ص۲۳۰؛ کشف الغمه، ج۱، ص۱۷۰؛ الفضائل ابن شاذان، ص۱۳۷؛ ارشاد القلوب، ج۱، ص۱۲۴؛ بحار الانوار، ج۴۰، ص۱۵۳.
  2. نهج البلاغه، ج۱، ص۴۱؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۱۳؛ مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، محمد بن طلحه، ص۸۱؛ کشف الغمه، ج۱، ص۷۵؛ جواهر المطالب فی مناقب الامام علی (ع) ابن الدمشقی، ص۳۰۲؛ النهایه ابن اثیر، ج۲، ص۱۳۲؛ لسان العرب ابن منظور، ج۲، ص۲۷۵؛ تاج العروس، ج۳، ص۳۷۴.
  3. نهج البلاغه، ج۴، ص۳۶؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۳۱۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۳۴۶؛ تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، ج۶، ص۳۷۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۵۰، ص۲۵۲؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۰۶؛ ینابیع الموده، ج۳، ص۴۵۴.
  4. إنّ الله جعل فی الآية نفس رسول الله، نفس علي (ع)، حيث قال: ﴿وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ و المراد بها نفس علي (ع) كما نقله جمهور المفسّرين. و ليس المراد الحقيقة؛ لأنّ الاتّحاد محال فيحمل على أقرب المعاني و هو المواساة له في جميع الوجوه الممكنة فيثبت له (ع) حينئذ جميع ما ثبت للرسول (ص) من الفضايل العلمية و العملية ما خلا النبوّة لقوله (ص): «لَا نَبِيَّ بَعْدِي‌». و كفى بهذه الآية دليلاً واضحا و برهانا لائحا على فضائله. فقد روي المخالف و المؤالف ما ظهر عنه (ع) من الفتاوى المشكلة و القضايا الصعبة التي عجز عنها كلّ من عاصروه و راجعوه في أكثر الأحكام و قضوا بقوله و عملوا بفتواه.
  5. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۳۲۵.
  6. روی الحموینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۲۰۱، رقم ۱۵۷ باب ۴۰، «قَالَ عَلِيٌّ: وَ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ آيَةٌ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمْتُ فِيمَ نَزَلَتْ وَ أَيْنَ نَزَلَتْ إِنَّ رَبِّي وَهَبَ لِي قَلْباً عَقُولًا وَ لِسَاناً نَاطِقاً»؛ و رواه البلاذری فی أنساب الأشراف، ج۲، ص۹۸، رقم ۲۷.
  7. روی البلاذری فی أنساب الأشراف، ج۲، ص۹۸، رقم ۲۶، «قال: قیل لعلیّ: ما بالک أکثر أصحاب النبیّ(ص) حدیثا، فقال: لاّنی کنت إذا سألته أنبأنی، و إذا سکتّ ابتدأنی». و ذکره ابن سعد فی الطبقات، ج۲، ص۱۰۱، فی عنوان: من كان يفتي على عهد رسول الله. و رواه الترمذی فی صحیحه، ج۵، ص۶۴۰، باب ۲۱، حدیث ۳۷۲۹.
  8. فرائد السمطین، ج۱، ص۲۰۱.
  9. «پس خود را به پاکی نستأیید» سوره نجم، آیه ۳۲.
  10. «و نعمت پروردگارت را باز گوی!» سوره ضحی، آیه ۱۱.
  11. قادتنا کیف نعرفهم؟، سیّد محمّد هادی المیلانی، ج۲، ص۲۰۱؛ المعیار والموازنه، ابوجعفر اسکافی، ص۳۰۰. روى أبوجعفر الاسكافي في ضمن أجوبة الإمام أميرالمؤمنين(ع) عن أسئلة ابن الكوّاء قال: فحدّثني عن نفسك قال: قال الله: ﴿فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ قال: و قد قال: ﴿وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ قال: ويحك! كنت اوّل داخل على [النبيّ]، و آخر خارج [من عنده]، وكنت إذا سألت أعطيت، و إذا سكتّ ابتديت، و كنت أدخل على رسول الله(ص) في كلّ يوم دخله، وفي كلّ ليلة [دخله]، وربّما كان ذلك في بيتي يأتيني رسول الله - عليه الصلاة و السلام - أكثر من ذلك في منزلي، فإذا دخلت عليه في بعض منازله أخلا بي، وأقام نسائه فلم يبق [عنده] غيري، و إذا أتاني لم يقم فاطمة ولا أحدا من ولدي، فإذا سألته أجابني، وإذا سكتّ عنه ونفذت مسائلي ابتدأني. فما نزلت على رسول الله(ص) آية من القرآن إلاّ اقرأنيها وأملاها عليّ وكتبتها بخطّي، فدعا الله أن يفهّمني ويعطيني. فما نزلت آية من كتاب الله إلاّ حفظتها، وعلّمني تأويلها، وما تركت شيئا من حلال ولا حرام إلاّ وقد حفظته وعلّمني تأويله لم أنس منه حرفا واحدا منذ وضع يده(ص) على صدري فدعا الله أن يملأ قلبي فهما، وعلما، وحكما، ونورا.
  12. تاریخ الاسلام الخلفاء، ص۲۶۷. مرحوم علامه امینی در کتاب شریف «الغدیر، باب نوادر الأثر فی علم عمر» صد مورد از موارد جهل و خطا عمر را ذکر نموده است، فلاحظ: الغدیر، ج۶، ص۱۲۰ – ۴۶۱.
  13. سوره نساء، ص۱۲ و ۱۷۶، و این بحث مفصّل در ذکر مطاعن ابوبکر و عمر خواهد آمد.
  14. «عن سعيد بن المسيب أنّ عمر سأل رسول الله(ص): كيف يورث الكلالة؟ قال: أو ليس قد بيّن الله ذلك. ثمّ قرأ: ﴿وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ...، فكان عمر لم يفهم، فانزل الله: ﴿...يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ...، فكان عمر لم يفهم، فقال لحفصة: إذا رايت من رسول الله طيب نفس فاسأليه عنها! فقال: أبوك ذكر لك هذا ما أرى أباك يعلمها أبدا! فكان يقول: ما أراني أعلمها أبدا و قد قال رسول الله(ص)، ما قال». کنز العمال، ج۱۱، ص۷۹؛ الدر المنثور، ج۲، ص۲۴۹؛ أحکام القرآن، جصاص حنفی، ج۲، ص۱۱۰.
  15. سنن نسایی، ج۱، ص۱۶۸؛ بخاری هم در جلد ۱، ص۷۰، باب المتیمم هل ینفخ فیهما، همین حدیث را ذکر می‌کند ولی آنجا که عمر می‌گوید: «اگر جنب باشم و آب یافت نشود نماز نمی‌خوانم» را به خاطر حفظ آبروی عمر حذف می‌کند - چنان که در سایر موارد همچنین می‌کند - تا عمر متّهم نشود به جهل به احکام خدا و از مستخفّین به نماز.
  16. الموطّأ، ج۱، ص۶۰.
  17. سنن الترمذی، ج۱، ص۱۸؛ الشرح الکبیر ابن قدامه، ج۱، ص۸۵؛ نیل الأوطار الشوکانی، ج۱، ص۱۰۷؛ المستدرک الحاکم، ج۱، ص۱۸۵؛ السنن الکبری البیهقی، ج۱، ص۱۰۲؛ کنزالعمّال، ج۹، ص۵۰۹؛ الکامل عبدالله بن عدی، ج۵، ص۳۴۰.
  18. کنزالعمال، ج۱۶، ص۲۶؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۳، ص۳۸۷؛ جامع الصغیر السیوطی، ج۱، ص۵۲۸؛ ج۲، ص۷۰۸؛ تحفه الأحوزی، ج۱، ص۵۵، ۵۶ و۵۷؛ عمدة القاری العینی، ج۳، ص۱۳۵؛ نیل الأوطار الشوکانی، ج۱، ص۱۰۷؛ ج۲، ص۳۶۸.
  19. «و گوش‌های نیوشنده آن را به گوش گیرند» سوره حاقه، آیه ۱۲.
  20. رواه الثعلبی فی تفسیر الآیه الشریفه کما فی هامش إحقاق الحقّ، ج۳، ص۱۴۹؛ شواهد التنزیل، ج۲، ص۲۷۱، رقم ۱۰۰۷ - ۱۰۲۹؛ ورواه الحموینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۱۹۸، باب ۴۰، رقم ۱۵۵؛ ورواه ابن المغازلی فی المناقب، ص۲۶۵، حدیث ۳۱۲، وفی ص۳۱۹، حدیث ۳۶۳؛ ورواه الزمخشری فی الکشّاف، ج۴، ص۶۰۰، ذیل الآیة الکریمه؛ ورواه الطبری فی تفسیره، ج۲۹، ص۳۵، ذیل الآیة الکریمه؛ ورواه الشبلنجی فی نور الأبصار، ص۷۸؛ ورواه الخوارزمی فی المناقب فی الفصل الثامن عشر، ص۱۹۹؛ ورواه المتقی الهندی فی کنز العمّال، ج۱۳، ص۱۷۷، حدیث ۳۶۵۲۶ فی فضائل علی(ع)؛ ورواه السیوطی فی الدّر المنثور، ج۶، ص۲۶۰، ذیل الآیة الشریفه عن سعید بن منصور و ابن جریر و ابن المنذر و ابن أبی حاتم و ابن مردویه، عن مکحول و فیه قال مکحول: فكان عليّ(ع) يقول: ما سمعت من رسول الله(ص) شيئا فنسيته و غیرهم.
  21. «و گوش‌های نیوشنده آن را به گوش گیرند» سوره حاقه، آیه ۱۲.
  22. رواه أبونعیم فی حلیة الأولیاء فی ترجمه امیرالمؤمنین(ع)، ج۱، ص۶۷؛ ورواه الحموینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۲۰۰، باب ۴۰ رقم ۱۵۶؛ ورواه الحسکانی فی شواهد التنزیل، ج۲، ص۲۷۲، رقم ۱۰۰۹؛ ورواه ابن عساکر فی تاریخ دمشق فی ترجمه الامام علیّ(ع)، ج۲، ص۴۲۲، رقم ۹۳۱؛ ورواه الهیثمی فی مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۳۱؛ وفی حلیة الأولیاء، ج۱، ص۶۷؛ ورواه الگنجی فی الباب ۶۲ من کفایة الطالب، ص۲۳۶؛ ورواه ابن المغازلی فی المناقب، ص۳۱۹، حدیث ۳۶۴؛ ورواه الخوارزمی فی المناقب فی الفصل الثامن عشر، ص۱۹۹؛ ورواه المتّقی الهندی فی کنز العمّال، ج۱۳، ص۱۳۶، حدیث ۳۶۴۲۶ فی فضائل علیّ(ع)؛ ورواه السیوطی فی الدّر المنثور، ج۶، ص۲۶۰، ذیل الآیة الشریفه عن ابن جریر و ابن أبی حاتم و الواحدی و ابن مردویه و ابن عساکر و ابن البخاری عن بریده؛ ورواه الاسکافی فی المعیار و الموازنه، ص۳۰۱ و غیرهم.
  23. به بحارالانوار، ج۳۵، ص۳۲۶ - ۳۳۱، باب ۱۱ قوله تعالی: ﴿وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ [«و گوش‌های نیوشنده آن را به گوش گیرند» سوره حاقه، آیه ۱۲] مراجعه کنید. علامه مجلسی روایات زیادی از خاصّه و عامّه در تفسیر این آیه ذکر کرده است.
  24. رواه الإربلی فی کشف الغمّه، ج۱، ص۱۱۳ فی بیان مناقبه(ع)؛ وفی المناقب للخوارزمی فی الفصل السابع، ص۳۹ «عن أبي سعيد الخدري، قال: قال رسول الله(ص): إنّ أقضى أمّتي عليّ بن ابي طالب(ع)»؛ ورواه ابن‌شهرآشوب فی المناقب، ج۲، ص۳۳ فی عنوان فصل: فی المسابقه بالعلم؛ ورواه الشبلنجی فی نور الأبصار، ص۷۹؛ ورواه ابن عبد البرّ فی الاستیعاب بهامش الاصابه، ج۳، ص۳۸ «و فيه، وقال(ص): أقضاهم عليّ بن ابي طالب(ع)»؛ فتح الباری ابن حجر، ج۱۰، ص۴۸۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸؛ ج۷، ص۲۱۹؛ المواقف الایجی، ج۳، ص۶۲۷، ۶۳۶؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۱، ص۲۸۵؛ تفسیر القرطبی، ج۱۵، ص۱۶۲ – ۱۶۴؛ تاریخ مدینه دمشق ابن عساکر، ج۵۱، ص۳۰۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۱۹۷؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۷۰؛ طبقات ابن سعد، ج۱۲، ص۱۳۵.
  25. شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۸؛ ج۷، ص۲۲۰.
  26. شواهد التنزیل، ج۲، ص۴۶۸.
  27. الصراط المستقیم، ج۲، ص۱۰؛ المناقب، ج۲، ص۳۳.
  28. الصراط المستقیم، ج۲، ص۱۰؛ المناقب، ج۲، ص۳۳.
  29. مسند أحمد بن حنبل، ج۱، ص۸۳. و فی ج۱، ص۸۸ و ۱۵۶. و فی خصائص امیرالمؤمنین(ع) للنسائی، ص۹۲ رقم ۳۲ - ۳۷. رواه ابن البطریق فی العمده، ص۲۵۶، حدیث ۳۹۶ - ۴۰۰ مع اختلاف فی اللفظ. ورواه ابن عساکر فی تاریخ دمشق فی ترجمه الإمام علی(ع)، ج۲، ص۴۹۰ رقم ۱۰۲۰. و فی منتخب کنز العمّال بهامش مسند أحمد، ج۵، ص۳۷. وفی کنز العمّال، ج۱۳، ص۱۱۳ حدیث ۳۶۳۶۹ فی فضائل علیّ(ع) وفی ص۱۲۰ حدیث ۳۶۳۸۶. رواه البلاذری فی أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۰۰ و ۱۰۱ رقم ۳۲ و ۳۳. و رواه السبط ابن الجوزی فی تذکره الخواص فی الباب الثانی، ص۴۹، عن أحمد. ورواه المحبّ الطبری فی الریاض النضره، ج۳، ص۱۶۷. وفی ذخایر العقبی، ص۸۳. وغیرهم.
  30. رواه البیهقی فی دلائل النبوّه، ج۵، ص۳۹۷. ورواه البیهقی فی سننه، ج۱۰، ص۸۶ کتاب آداب القاضی. ورواه المحبّ الطبری فی الریاض النضره، ج۲، ص۱۴۷، فی ذکر دعائه(ص) حین ولاّه قضاء الیمن. ورواه عبد بن حمید فی المنتخب من مسنده، ص۶۱ رقم ۹۴. واحمد بن حنبل فی المسند، ج۱، ص۸۳، ۸۸، ۱۱۱، ۱۳۶، ۱۴۹، ۱۵۶. ورواه أبوداود فی سننه، ج۲، ص۳۲۷. والترمذی فی سننه، ج۲، ص۲۷۷، علی ما فی هامش دلائل النبوّه. ورواه المتّقی الهندی فی کنز العمّال، ج۱۳، ص۱۲۴، رقم ۳۶۳۹۷. وابن سعد فی الطبقات، ج۲، ص۱۰۰. وفی ج۲، ص۳۳۸. و رواه ابن عبد البرّ فی الاستیعاب بهامش الإصابه، ج۳، ص۳۶. والشبلنجی فی نور الأبصار، ص۷۹. وابن الأثیر فی أسد الغابه، ج۴، ص۲۲. و رواه الإربلی فی کشف الغمّه، ج۱، ص۱۱۴ فی بیان مناقبه(ع). والنسائی فی خصائصه، ص۹۱ رقم ۳۲. والحموینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۱۶۷ رقم ۱۲۹ و ۱۳۰ من الباب ۳۵. وابن ماجه فی سننه، ج۲، ص۷۷۴ فی کتاب الأحکام ۱۳ باب ذکر القضاه رقم ۲۳۱۰. والخوارزمی فی المناقب فی الفصل السابع، ص۴۱. والفیروز آبادی فی فضائل الخمسه، ج۲، ص۲۶۰، باب فی دعاء النبی(ص) لعلی(ع) حین بعثه إلی الیمن قاضیا، عن مصادر کثیره و غیرهم.
  31. المناقب للخوارزمی، فی الفصل السابع، ص۴۰، و فیه: أعلم امّتی من بعدی. وأورده العلامه الأمینی فی الغدیر، ج۲، ص۴۴، عن عدّه مصادر. وأخرجه المحبّ الطبری فی الریاض النظره، ج۲، ص۱۹۳. ورواه الگنجی فی کفایة الطالب، ص۳۳۲، فی الباب ۹۴. ورواه الإربلی فی کشف الغمّه، ص۱، ص۱۱۳، فی ذکر غزاره علمه(ع). ورواه الحموینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۹۷، حدیث ۶۶. ورواه ابن‌شهرآشوب فی المناقب، ج۲، ص۳۳، فی عنوان فصل: فی المسابقه بالعلم. و رواه القندوزی فی ینابیع المودّه، ص۷۰.
  32. المناقب للخوارزمی فی الفصل السابع، ص۴۰. ورواه الإربلی فی کشف الغمه، ج۱، ص۱۱۳، فی فضل مناقبه وما أعدّه الله تعالی لمحبّیه، وذکر غزاره علمه، وکونه أقضی الأصحاب. ورواه ابن المغازلی فی المناقب، ص۲۸۶، حدیث ۳۲۸. ورواه القندوزی فی ینابیع المودّه فی الباب الرابع عشر، ص۷۰. ورواه ابن‌شهرآشوب فی المناقب، ج۲، ص۳۲ فی المسابقه بالعلم عن حلیة الأولیاء. ورواه الگنجی الشافعی فی کفایه الطالب فی الباب الثامن والأربعون، ص۱۹۷.
  33. الجامع الصحیح للترمذی، ص۵، ص۶۳۷، باب ۲۱ حدیث ۳۷۲۳ و فیه: أنا دار الحکمه وعلی بابها. ورواه ابن المغازلی فی مناقب علی بن أبی طالب(ع)، ص۸۰ رقم ۱۲۰ - ۱۲۶ بطرق مختلفه. ورواه الإربلی فی کشف الغمه، ج۱، ص۱۱۳، عن الترمذی. وابن البطریق فی العمده فی الفصل ۳۵، ص۲۸۵. ورواه السبط ابن الجوزی فی تذکره الخواص، ص۵۲. ورواه الخوارزمی فی الفصل الرابع من مقتله، ص۴۳. ورواه المتّقی الهندی فی کنز العمّال، ج۱۳، ص۱۴۸، حدیث ۳۶۴۶۳ فی فضائل علی(ع).
  34. الجامع الصحیح للترمذی، ج۵، ص۶۳۷، باب ۲۱ حدیث ۳۷۲۳ و فیه: أنا دار الحکمه وعلی بابها. ورواه ابن المغازلی فی مناقب علی بن أبی طالب(ع)، ص۸۰ رقم ۱۲۰ - ۱۲۶ بطرق مختلفه. ورواه الإربلی فی کشف الغمه، ج۱، ص۱۱۳، عن الترمذی. وابن البطریق فی العمده فی الفصل۳۵، ص۲۸۵. ورواه السبط ابن الجوزی فی تذکره الخواص، ص۵۲. ورواه الخوارزمی فی الفصل الرابع من مقتله، ص۴۳. ورواه المتّقی الهندی فی کنز العمّال، ج۱۳، ص۱۴۸، حدیث ۳۶۴۶۳ فی فضائل علی(ع).
  35. رواه الحموینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۱۷۰، باب ۳۵، حدیث ۱۳۱. ورواه الحافظ الحسکانی فی تفسیر الآیه ۳۱ من سوره البقره، حدیث ۱۱۶ - ۱۱۷، من کتاب شواهد التنزیل، ج۱، ص۷۸. ورواه الخوارزمی فی الفصل الرابع من مقتله، ص۴۴، حدیث ۲۳، وفی الفصل السابع من مناقبه، ص۴۰. ورواه ابن عساکر فی ترجمه الإمام علیّ بن أبی طالب(ع) من تاریخ دمشق، ج۲، ص۲۸۰، حدیث ۸۱۱، و فیه: من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه وإلی نوح فی فهمه وإلی إبراهیم فی حلمه، وإلی یحیی بن زکریّا فی زهده، وإلی موسی بن عمران فی بطشه فلینظر إلی علیّ بن أبی طالب. ورواه أیضاً ابن المغازلی، ص۲۱۲، حدیث ۲۵۶ من مناقبه. ورواه المحبّ الطبری فی الریاض النضره، ج۲، ص۱۷۲. وفی ذخایر العقبی، ص۹۳. ورواه الخوارزمی فی المناقب، ص۲۱۹، فی الفصل التاسع عشر. ورواه ابن أبی الحدید فی شرح المختار ۱۵۴ من نهج البلاغه، ج۹، ص۱۶۸. قال: ورواه أحمد بن حنبل فی المسند وأحمد البیهقی فی صحیحه. ورواه ابن حجر فی لسان المیزان، ج۶، ص۲۴، رقم ۸۸. ورواه العلامه الأمینی، ج۳، ص۳۵۵. ورواه ابن کثیر فی البدایه والنهایه، ج۷، ص۳۵۵. ورواه أیضاً الذهبی فی میزان الإعتدال، ج۴، ص۹۹. ورواه القاضی نور الله فی إحقاق الحقّ، ج۴، ص۳۹۲، و ج۱۵، ص۶۱۲ - ۶۲۳، و فیه مصادر کثیره، فراجع. وبحارالانوار باب ۷۲، أنّ فیه(ع) خصال الأنبیا و اشتراک مع نبیّنا فی جمیع الفضائل سوی النبوّه.
  36. رواه البیهقی فی فضائل الصحابه، وفیه: وإلی إبراهیم فی حلمه، کما فی الغدیر، ج۳، ص۳۵۵. ورواه الگنجی فی کفایه الطالب، ص۱۲۲، باب ۲۳ عن ابن عبّاس، وفیه: من أراد منکم أن ینظر إلی آدم فی علمه، وإلی نوح فی حکمته، وإلی أبراهیم فی حلمه، فلینظر إلی علی بن أبی طالب. ورواه ابن عساکر فی ترجمه الإمام علی بن أبی طالب(ع)من تاریخ دمشق، ج۲، ص۲۸۰، رقم ۸۱۱. ورواه الحموینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۱۷۰ رقم ۱۳۱. ورواه المحبّ الطبری فی ذخایر العقبی، ص۹۳. ورواه ابن حجر فی لسان المیزان، ج۶، ص۲۴، رقم ۸۸. ورواه الخوارزمی فی المناقب فی الفصل السابع، ص۴۰، وفی الفصل التاسع عشر، ص۲۱۹، وفی الفصل الرابع من مقتله، ص۴۴. ورواه ابن المغازلی فی مناقب الإمام علی بن أبی طالب(ع)، ص۲۱۲، رقم ۲۵۶. ورواه ابن أبی الحدید فی شرح النهج، ج۹، ص۱۶۸، فی المختار ۱۵۴ عن أحمد بن حنبل فی المسند والبیهقی فی صحیحه.
  37. ممکن است تشبیه نمودن امیرالمؤمنین(ع) به حضرت آدم(ع) از بُعد علم، به این جهت باشد که خداوند متعال در قرآن مجید می‌فرماید: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا «و همه نام‌ها را به آدم آموخت» سوره بقره، آیه ۳۱.
  38. دوستی خداوند متعال.
  39. این مطلب با صرف نظر از دلایل افضلیّت امیرالمؤمنین و اهل بیت(ع) بر انبیاء - غیر رسول خدا(ص) - بیان شده است. و الا با توجّه به آن دلائل امر واضح است.
  40. المناقب للخوارزمی فی الفصل السابع فی بیان غزاره علمه(ع)، ص۴۷، و فی مقتله فی الفصل الرابع، ج۱، ص۴۴. و رواه الحافظ القندوزی فی ینابیع المودّه، ص۷۴، فی الباب الرابع عشر فی غزاره علمه(ع). وأورده فی ملحقات احقاق الحقّ، ج۱۷، ص۴۶۲ عن مودّه القربی للسیّد علی بن شهاب الدین الهمدانی، ص۱۲۶، وعن السیّد عطاء الله الدشتکی فی الأربعین، ص۲۷ مخطوط، وعن العلامه محمّد صالح الکشفی الحنفی فی المناقب المرتضویه، ص۲۴۷. ورواه الحموینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۳۴۰، حدیث ۲۶۳. وقریبا منه مع زیادات کثیره رواه الشیخ الصدوق فی المجلس «۵۵» من أمالیه، ص۳۴۱. ورواه ابن‌شهرآشوب فی المناقب، ج۲، ص۳۸ فی عنوان: المسابقه بالعلم. وروی الصفّار القمّی فی بصائر الدرجات، ج۳، ص۱۳۲، باب ۹ عدّه أحادیث تتضمّن القسم الأخیر من الحدیث.
  41. بحارالانوار، ج۱۰، ص۱۱۷ - ۱۲۹، باب ۸، ما تفضّل صلوات الله علیه به علی الناس بقوله: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي‌»، وشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۷، ص۴۶.
  42. المناقب للخوارزمی فی الفصل السابع، ص۴۶. وفیه: وقد علمت فیما أنزلت... ورواه الحموینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۲۰۰، حدیث ۱۵۷ باب ۴۰. ورواه البلاذری فی أنساب الأشراف، ج۲، ص۹۸ حدیث ۲۷. ورواه ابن سعد فی الطبقات، ج۲، ص۱۰۱، فی عنوان من کان یفتی فی المدینه علی عهد رسول الله(ص). ورواه أیضاً الحافظ الحسکانی فی الفصل ۴ رقم ۲۸ من مقدّمه شواهد التنزیل، ص۳۳. ورواه الگنجی فی کفایه الطالب، ص۲۰۷، باب ۵۲. ورواه أبونعیم فی حلیة الأولیاء، ج۱، ص۶۷. ورواه ابن حجر فی الإصابه، ج۲، ص۵۰۹ عن أبی الطفیل قال: کان علی یقول: سلونی سلونی وسلونی عن کتاب الله تعالی فوالله ما من آیه إلا وأنا أعلم أنزلت بلیل أو نهار. وروی ابن عبد البرّ فی الإستیعاب بهامش الإصابه، ج۳، ص۴۳ عن أبی الطفیل قال: شهدت علیّا یخطب وهو یقول: سلونی فوالله لا تسألونی عن شی إلا أخبرتکم، وسلونی عن کتاب الله، فوالله ما من آیه إلا وأنا أعلم أبلیل نزلت أم بنهار أم فی سهل أم فی جبل. ورواه الفیروز آبادی فی فضائل الخمسه، ج۲، ص۲۶۶، باب فی علم علی(ع) بالقرآن و ما فی الصحف الأولی عن حلیة الأولیاء لأبی نعیم، ج۱، ص۶۷. ورواه ابن عساکر فی ترجمه الإمام علی بن أبی طالب(ع) من تاریخ دمشق، ج۳، ص۲۶، حدیث ۱۰۴۷ وفیه: ولسانا طلقا. وأورده فی ملحقات إحقاق الحقّ، ج۱۷، ص۴۶۶ عن عدّة من العلماء.
  43. مسند أحمد، ج۵، ص۲۶، وفیه: أو ما ترضین... ورواه ابن عساکر فی تاریخ دمشق من ترجمه الإمام علی، ج۱، ص۲۶۳، رقم ۳۰۵. ورواه المتّقی الهندی فی کنز العمّال، ج۱۳، ص۱۱۴ فی فضائل علی(ع)، حدیث ۳۶۳۷۰. وفی ص۱۳۵، حدیث ۳۶۴۲۳. ورواه الخوارزمی فی المناقب فی الفصل التاسع، ص۵۸، مع إضافات فیه. ورواه ابن الأثیر فی اسد الغابه، ج۵، ص۵۲. ورواه المحبّ الطبری فی الریاض النضره، ج۳، ص۱۶۰. قال: وأخرجه القلعی. وأورده الفیروز آبادی فی فضائل الخمسه، ج۲، ص۲۷۲، عن مسند أحمد، ج۵، ص۲۶. والهیثمی فی مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۱ و۱۱۴. قال: ورواه أحمد والطبرانی.
  44. ابوهاشم عبدالله بن محمّد بن حنفیّه.
  45. رواه القندوزی فی ینابیع المودّه الباب الرابع عشر، ص۶۹ و ۷۰ عن ابن عبّاس وابن مسعود مع اختلاف فی اللفظ، وفی ص، ص۲۱۰ من الینابیع. قال: أخرجه أبوعمر. وروی المتقی الهندی فی کنز العمّال، ج۱۳، ص۱۴۶، حدیث ۳۶۴۶۱ فی فضائل علی(ع) عن ابن مسعود قال: کنت عند النبی(ص) فسئل عن علی قال: قسمت الحکمه عشره أجزاء فأعطی علی تسعه أجزاء والناس جزءا واحدا وعلیّ أعلم بالواحد منهم. ورواه محبّ الدین الطبری فی الریاض النضره، ج۳، ص۱۶۰. ورواه الخوارزمی فی المناقب عن ابن مسعود فی الفصل السابع، ص۴۰ وفی المقتل فی الفصل الرابع، ص۴۳. ورواه الحموینی فی فرائد السمطین فی الباب الثامن عشر، ج۱، ص۹۴ رقم ۶۳. ورواه ابن الأثیر فی اسد الغابه، ج۴، ص۲۲. ورواه ابن المغازلی فی المناقب عن عبد الله، ص۲۸۶، رقم ۳۲۸. ورواه الحسکانی فی شواهد التنزیل عن ابن عبّاس، ج۱، ص۸۴ رقم ۱۲۳. وأورده العلاّمه الأمینی فی الغدیر، ج۲، ص۴۵. ورواه ابن عساکر فی ترجمه الإمام علیّ من تاریخ دمشق، ج۲، ص۴۸۱، رقم ۱۰۰۸ و ۱۰۰۹، وذکر المحقّق للحدیث عدّه مصادر. وفی منتخب کنز العمّال بهامش مسند أحمد، ج۵، ص۳۳. ورواه ابن عبد البرّ فی الإستیعاب بهامش الاصابه، ج۳، ص۴۰.
  46. چنان که در فصل دوم پاسخ به شبهات شبهه هشتم (پیدایش شیعه) بیان خواهد شد.
  47. شرح النهج لابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۷ فی ذکر لمع یسیره من فضائله(ع).
  48. راجع شرح النهج لابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹ فی ذکر لمع یسیره من فضائله(ع). وراجع أیضاً تأسیس الشیعه لعلوم الإسلام للسیّد حسن الصدر، ص۳۲۲ فی الفصل الثانی عشر. ینابیع المودّه للحافظ القندوزی الحنفی، ص۶۹ و ۷۰ فی الباب الرابع عشر فی غزاره علمه(ع)، وفیه قال أیضا: يشرح لنا عليّ - رضي الله عنه - نقطة الباء من بسم للّه الرحمن الرحيم ليلة فانفلق عمود الصبح، وهو بعد لم يفرغ فرأيت نفسي في جنّة كالفوارة في جنب البحر المثعجر.
  49. شرح النهج لابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹ فی ذکر لمع یسیره من فضائله.
  50. اگر چه ادّعای آنها کذب و برای تطهیر خودشان بود.
  51. شرح النهج لابن أبی الحدید، ج۱، ص۲۰. راجع تأسیس الشیعه لعلوم الإسلام لآیة الله السیّد حسن الصدر فی الفصل الأوّل، ص۴۹، وما قبلها وما بعدها تجد ما فیه غنی لک فإنّه ینقل عن مصادر کثیره. ورواه القاضی السیّد نورالله التستری فی إحقاق الحق، ج۸، ص۱، وتوالیه عن عدّه کثیره من علماء القوم. منهم العلامه أبوالبرکات الأنباری فی لمع الأدلّه فی اُصول النحو، ص۹۷. وفی نزهه الألباء، ص۳. ومنهم الدینوری فی الشعر والشعراء، ص۲۸۰. ومنهم العلامه ابن کثیر فی البدایه والنهایه، ج۸، ص۳۱۲. وغیرهم فراجع. ورواه العلامه الشهیر بابن الندیم فی الفهرست، ص۴۵.
  52. علامه حلّی فرمودند: إنّ مبادي العلوم مستندة اليه و هو الذي مهّد قواعد الدين و بيّن أحكام الشريعة و قرّر مطالب العلوم العقلية و النقلية. امّا الفقه فالفقهاء كلّهم يرجعون إليه فيه. و امّا الاماميّة فانتسابهم إليه معلوم و منه أخذوا علومهم و أحكامهم كلّها مستندة إليه و إلى أولاده المعصومين(ع). و امّا الحنفية، فانّ أصحاب أبي حنيفة كأبي يوسف و محمّد و زفر فانّهم أخذوا عن أبي حنيفة و هو تلميذ الصادق(ع) و الصادق تلميذ الباقر(ع) و الباقر تلميذ زين العابدين(ع) و زين العابدين قرأ على الحسين(ع) و الحسين(ع) قرأ على أبيه أميرالمؤمنين(ع). و امّا الشافعية فأخذوا عن الشافعي و هو قرأ على محمّد بن الحسن تلميذ أبي حنيفة و على مالك، فرجع فقهه إليهما. و امّا أحمد بن حنبل فقرأ على الشافعي فرجع فقهه إليه. و امّا مالك فقرأ علی ربيعة الرّأي و قرأ ربيعة على عكرمة و قرأ عكرمة على عبدالله بن عباس و عبدالله بن عباس تلميذ علي(ع). و امّا الخوارج، فأكابرهم و رؤساؤهم تلامذه له. و امّا النحو، فهو واضعه. قال لأبي الأسود الدؤلي: الكلام كلّه ثلاثة أشياء، اسم و فعل و حرف. و بين له وجوه الإعراب. و اما علم التفسير فانه مستند إليه لأنّ ابن عباس كان تلميذ علي(ع) فيه. و قال: حدثني اميرالمؤمنين(ع) في تفسير الباء من بسم الله الرحمن الرحيم من اوّل الليل إلى آخره. امّا علم الكلام فهو الذي قرّر قواعده و أوضح براهينه، و من خطبه استفاد الناس كافّة، و مرجعهم كلّهم إليه، فانّ القيّم بعلم الكلام أربعة، المعتزلة، والأشاعرة، و الشيعة، و الخوارج. امّا الشيعة: فانتسابهم إليه معلوم. و امّا الخوارج: فإنّ فضلائهم رجعوا إليه، و أخذوا العلم عنه. و امّا المعتزلة: فإنّهم انتسبوا إلى واصل بن عطا و هو كبيرهم، و كان تلميذ أبي هاشم عبدالله بن محمّد بن الحنفيّة، و أبوهاشم تلميذ أبيه و أبوه تلميذ والده عليّ بن ابي طالب(ع). و امّا الأشاعرة: فإنّهم تلامذة أبي الحسن علي بن أبي بشر الأشعري و هو تلميذ ابي علي الجبائي، و هو من مشايخ المعتزلة. و امّا علم الطريقة: فأنّ جميع الصّوفيّة يسندون الخرقة إليه و... و امّا علم الفصاحة: فهو منبعه و أصله، و قد بلغ فيه الغاية، و تجاوز النهاية، حتى قيل في كلامه، بأنّه فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق، و كلّ الخطباء تعلّموا منه. کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین(ع)، ص۶۸.
  53. رواه العلامه الأمینی فی نادرة ۱۷ من نوادر الأثر من الغدیر، ج۶، ص۱۱۱ عن محبّ الدین الطبری فی الریاض النضره، ج۲، ص۱۹۶، وذخایر العقبی، ص۸۱، والگنجی فی الکفایه، ص۱۰۵. ورواه الخوارزمی فی المناقب، ص۳۹ فی الفصل السابع. ورواه المحبّ الطبری فی ذخایر العقبی فی عنوان ذکر رجوع أبی بکر وعمر إلی قول علیّ(ع)، ص۸۱، عن عبدالله بن الحسن، قال: دخل علیّ علی عمر وإذا إمرأه حبلی تقاد ترجم، قال: ما شأن هذه؟ قالت: یذهبون بی‌یرجمونی. فقال:... إن کان لک سلطان علیها فما لک سلطان علی ما فی بطنها. فقال عمر: کلّ أحد أفقه منّی ثلاث مرّات، فضمنها علیّ حتی ولدت غلاما ثمّ ذهب بها إلیه فرجمها. ورواه الشیخ المفید فی الإرشاد مع اختلاف فی اللفظ فی الباب الثانی فی الباب التاسع والخمسون، ص۱۹۴.
  54. المناقب للخوارزمی فی الفصل السابع، ص۳۸. ورواه أحمد بن حنبل فی المسند، ج۱، ص۱۴۰ و۱۵۴ مع اختلاف فی اللفظ. ورواه الحموینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۳۴۹ باب ۶۵، حدیث ۲۷۵. ورواه القندوزی فی ینابیع المودّه، ص۷۵، باب ۱۴ فی غزاره علمه وفی ص۲۱۱، باب ۵۶، وقال: أخرجه ابن السمّان فی کتاب الموافقه. ورواه الشیخ المفیدفی الإرشاد، ج۱، ص۱۹۴، باب ۲ فصل ۵۹. ورواه فی ملحقات إحقاق الحقّ، ج۱۷، ص۴۹۲، عن عدّه من العلماء. ورواه العلامه الأمینی فی نادرة ۷ من نوادر الأثر فی علم عمر من الغدیر، ج۶، ص۱۰۱، عن مصادر مختلفه بخمس صور. ورواه الفیروز آبادی فی فضائل الخمسه، ج۲، ص۲۷۳، باب فی رجوع عمر إلی علیّ(ع) عن صحیح أبی داود، ج۲۸، ص۱۴۷، باب المجنون یسرق أو یصیب حدّا. وعن الدار قطنی فی سننه فی کتاب الحدود، ص۳۴۶. والمناوی فی فیض القدیر، ج۴، ص۳۵۶. ورواه السبط ابن الجوزی فی تذکره الخواص، ص۱۳۷ مع اختلاف فی اللفظ. ورواه المحبّ الطبری فی الریاض النظره، ج۳، ص۱۶۴. ورواه ابن البطریق فی العمده، ص۲۵۷ حدیث ۴۰۳. ورواه البخاری، ج۸، ص۲۰۴ فی کتاب المحاربین باب لا یرجم المجنون والمجنونه. ورواه الدار قطنی فی سننه، ج۳، ص۱۳۸، کتاب الحدود رقم ۱۷۳. ورواه الحاکم فی مستدرک الصحیحین، ج۴، ص۳۸۹، فی کتاب الحدود بطریقین، وقال فی أحدها: هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.
  55. «و بارداری و از شیر گرفتنش سی ماه است» سوره احقاف، آیه ۱۵.
  56. «و مادران فرزندان خود را دو سال کامل شیر می‌دهند» سوره بقره، آیه ۲۳۳.
  57. رواه الحموینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۳۴۶ باب ۶۵ حدیث ۲۶۹ مع اختلاف فی الألفاظ والتقدیم والتأخیر فی الجملات. ورواه العلامه الأمینی فی الغدیر، ج۶، ص۹۳ رقم ۳ من نوادر الأثر بصور ثلاث عن السنن الکبری، ج۷، ص۴۴۲، ومختصر جامع العلم، ص۱۵۰. والریاض النضره، ج۲، ص۱۹۴. وفی طبع بیروت، ج۳، ص۱۶۱. وذخایر العقبی، ص۸۲. ورواه الخوارزمی فی المناقب فی الفصل السابع، ص۵۰ مع اختلاف فی الألفاظ والتقدیم والتأخیر فی بعض الجملات. ورواه الحافظ القندوزی فی ینابیع المودّه، ص۷۵ باب ۱۴ فی غزاره علمه(ع)، ورواه أیضاً فی ص، ص۲۱۱ باب ۵۶. ورواه الفیروز آبادی فی فضائل الخمسه من الصحاح الستّه، ج۲، ص۲۷۹، وفی طبع ص۳۱۵ فی باب رجوع عمر إلی علیّ(ع) عن مصادر کثیره. ورواه السیوطی فی الدر المنثور، ج۱، ص۲۸۸. ورواه البیهقی فی سننه، ج۷، ص۴۴۲. ورواه ابن عبد البرّ فی الاستیعاب بهامش الإصابه، ج۳، ص۳۹ ملخّصا. ورواه الشیخ المفیدفی الإرشاد، ج۱، ص۱۹۷ فی الباب الثانی فی الفصل التاسع والخمسون مع اختلاف فی اللفظ.
  58. رواه الحموینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۳۵۰ حدیث ۲۷۶ باب ۶۵ مع اختلاف فی الألفاظ. ورواه الخوارزمی فی المناقب فی الفصل السابع، ص۳۹ بمثل ما رواه الحموینی. ورواه التستری فی إحقاق الحقّ، ج۸، ص۲۰۲. ورواه الحافظ القندوزی فی ینابیع المودّه، ص۷۵ باب ۱۴ فی غزاره علمه. ورواه العلامه الأمینی فی نادرة ۱۶ من نوادر الأثر فی الغدیر، ج۶، ص۱۱۰ عن الریاض النظره، ج۲، ص۱۹۶، وفی طبع ج۳، ص۱۶۳. وذخائر العقبی، ص۸۰. ومطالب السؤول، ص۱۳. والأربعین للفخر الرازی، ص۴۶۶. ورواه الفیروز آبادی فی فضائل الخمسه، ج۲، ص۲۸۸ عن الریاض النضره، ج۲، ص۱۹۵، وفیطبع بیروت، ج۳، ص۱۶۳.
  59. المناقب للخوارزمی فی الفصل السابع، ص۵۱ وفی الفصل الرابع من مقتله، ج۱، ص۴۵. ورواه ابن سعد فی الطبقات، ج۲، ص۱۰۲ و ص۳۳۹ ط بیروت فی عنوان من یفتی فی المدینه علی عهد رسول الله. ورواه ابن البطریق فی العمده، ص۲۵۷ حدیث ۴۰۱. ورواه أحمد فی فضائل الصحابه، ج۲، ص۶۴۷ حدیث ۱۱۰۰. ورواه الشبلنجی فی نور الأبصار، ص۷۹. ورواه ابن عبد البرّ فی الاستیعاب بهامش الاصابه، ج۳، ص۳۹. ورواه ابن حجر فی الاصابه، ج۲، ص۵۰۹. ورواه البلاذری فی أنساب الأشراف، ج۲، ص۹۹، حدیث ۲۹. وفی ج۱، ص۳۱۴. وفیه ورواه أحمد بن حنبل فی الحدیث ۲۱۶ من کتاب الفضائل. ورواه ابن عساکر فی تاریخ دمشق فی ترجمه الإمام علیّ(ع)، ج۳، ص۵۰ حدیث ۱۰۷۹. ورواه السبط ابن الجوزی فی تذکره الخواص، ص۱۳۴ فی عنوان فصل فی قول عمر بن الخطّاب. ورواه الگنجی فی کفایه الطالب، ص۲۱۷ فی الفصل ۵۷. ورواه ابن الصبّاغ المالکی فی الفصول المهمّه، ص۳۵. ونقله القاضی نورالله فی إحقاق الحقّ، ج۸، ص۲۱۰ عن مصادر کثیره. ورواه الجوینی فی فرائد السمطین، ج۱، ص۳۴۴، حدیث ۲۶۶ و ۲۶۷ باب ۶۴. والمحبّ الطبری فی الریاض النضره، ج۳، ص۶۱.
  60. ارشاد القلوب، ج۲، ص۲۱۳، فلاحظ کتاب الأم للشافعی، ج۶، ص۹۳، مختصر المزنی، ص۲۶۶، المجموع، النووی، ج۱۹، ص۱۱.
  61. المناقب للخوارزمی فی الفصل السابع، ص۴۹. و عن علي(ع) قال: لمّا قبض رسول الله(ص) أقسمت لا أضع ردائي عن ظهري حتّى أجمع ما بين اللوحين، فما وضعت ردائي عن ظهري حتّى جمعت القرآن.
  62. علامه حلّی در کتاب «کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین(ع)»: ص۷۶، موارد زیادی از قضاوت‌های عجیب و غریب آن حضرت را نقل کرده که این خود دلیل بر کمال علم و زیادی فضیلت و منقبت آن حضرت است.
  63. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص۳۲۷-۳۴۸.