هاشم بن عتبة بن ابی وقاص

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از هاشم بن عتبه مرقال)
هاشم بن عتبة بن ابی وقاص
تصویری کهن از مدینه
نام کاملهاشم بن عتبة بن ابی وقاص
جنسیتمرد
کنیهابوعمرو
لقب
از قبیلهقریش
از تیرهبنی‌‎زهره
پدرعتبة بن ابی وقاص
پسر
دختردره بنت هاشم بن عتبه
خواهرام الحکم بنت عتبة بن ابی وقاص
برادرنافع بن عتبة بن ابی وقاص
خویشاوندان
محل زندگی
تاریخ شهادت۳۷ هجری
از اصحاب
حضور در جنگ

نامش هاشم بن عتبه و برادرزادۀ سعد بن ابی وقاص بود. از دلاوران اصحاب پیامبر (ص) و علی (ع) و جانبازان جبهۀ یرموک بود. مرقال که لقب اوست، اشاره به شیوۀ خاصّ او در حمله به دشمن است. در جنگ‌های جمل و صفین در رکاب علی (ع) جهاد کرد و در صفّین شهید شد. شجاعت او مورد ستایش امیر المؤمنین بود.[۱][۲].

مقدمه

هاشم فرزند عتبه بن ابی وقاص از طایفه قریش، کنیه‌اش ابوعمرو، و مشهور به هاشم مرقال و هاشم اعور[۳] مردی شجاع و از نیکان و برگزیدگان اصحاب بود، او یکی از ده نفری است که رسول خدا (ص) به آنان مژده بهشت داد[۴]. پدرش عتبه از مشرکان مکه بود و در جنگ احد دندان‌های میانه رسول خدا (ص) را شکست و لبها و چهره پیامبر (ص) را درید از چنین پدری هاشم بزرگ شد و در فتح مکه، اسلام آورد و به مدینه هجرت نمود[۵]. او در بسیاری از جنگ‌های اسلامی شرکت کرد و در عصر خلافت عمر بن خطاب در فتح یرموک و مدائن حضور داشت و در جنگ جلولاء و فتح آن فرمانده سپاه اسلام بود، و به لحاظ اهمیت این فتح، آن را فتح الفتوح نامیدهاند[۶].[۷]

ایمان و ارادت به امام علی (ع)

هاشم مرقال یکی از پنج نفر قریشی است که نسبت به امیرالمؤمنین (ع) ارادت خالصانه داشته است[۸]. او با تمام وجود، با دست و زبان، با دل و جان از ولایت به حق آن حضرت دفاع کرد و در رکاب حضرت در جنگ جمل و صفین مردانه جنگید. او در صفین صاحب لوای امیرمؤمنان (ع) بود.

به نقل شیخ مفید، هاشم مرقال از اصحاب و مهاجرانی است که پس از قتل عثمان با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کرد که تا پای جان از خلافت و ولایت آن حضرت دفاع نماید [۹].

ابن حجر می‌نویسد: هاشم مرقال در کوفه در برابر ابو موسی اشعری که با امامت و رهبری امیرالمؤمنین (ع) مخالفت می‌کرد، آشکارا بیعت خود را اعلام کرد و از عاقبت آن نهراسید[۱۰].

ایمان و عشق هاشم به حضرت تا آنجا رسید که امیرالمؤمنین (ع) هم نسبت به او اظهار علاقه میکرد و همواره به او مهر می‌ورزید و بر شجاعت و دلاوری و وفاداری او اعتماد می‌نمود [۱۱].

وی جزو نخستین کسانی از کوفه بود که در ذی قار خود را به امیرمؤمنان (ع) رساند تا از آنجا عازم بصره برای جنگ با سپاه جمل شود[۱۲].

هم چنین او حامل نامه امام (ع) از ذی قار به کوفه برای ابو موسی اشعری جهت اعزام مردم کوفه برای حمایت از امیر مؤمنان (ع) در جنگ جمل بود که با مخالفت ابو موسی و تمرد او از فرمان امام (ع) مواجه شد، لذا امام (ع) سرانجام مالک اشتر را اعزام کرد و ابو موسی را از مقام امارت کوفه عزل نمود و سپس با لشکری بزرگ حرکت کرد و در بین راه کوفه و بصره به حضرت علی (ع) پیوست[۱۳].[۱۴]

شناخت دشمن از کلام هاشم

نصر بن مزاحم نقل می‌کند: موقعی که امیرالمؤمنین (ع) تصمیم گرفت برای سرکوبی سپاه معاویه عزیمت کند، نخست مهاجران و انصار را جمع کرد و نظر آنان را در حرکت به سوی صفین و شام جویا شد. هاشم مرقال چون مردی روشن و آگاه بود و دوست و دشمن را به خوبی می‌شناخت، در مقام مشورت، مردم شام را اینگونه معرفی کرد و به حضرت اعتقاد خود را دربارۀ آنان چنین بیان داشت: «اما بعد، ای امیرمؤمنان، من به خوبی از نیت این قوم آگاهم، آنان دشمنان تو و دشمنان شیعیان تو هستند، آنان دوست کسانی هستند که طالب دنیایند و با تو قتال و جنگ خواهند کرد و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نیستند، آنان بر دنیا و متاع زودگذر آن حریص‌اند و در آنچه به چنگ آورده‌اند، سخت بخیل‌اند. و آرزو و هدفی جز نیل به دنیا ندارند، و خونخواهیِ عثمان را بهانه قرار داده و به این وسیله افراد نادان را می‌فریبند، و دروغ می‌گویند، زیرا از ریختن خون عثمان نفرت نداشتند ولی به بهانه آن در طلب دنیایند. ای امیرمؤمنان، ما را به مقابله با ایشان ببر، اگر حق را گردن نهادند، چه بهتر و غیر از حق، چیزی جز گمراهی نیست. و اگر چیزی جز تفرقه و تمرّد و بدبختی را نپذیرفتند که گمان من نسبت به ایشان چنین است، و به خدا سوگند نمی‌بینم که آنان بیعت نمایند ولی ممکن است هنوز در میانشان کسانی باشند که اگر از منکر نهی شوند و به معروف امر گردند، فرمان برند و پیروی نمایند و از راه رفتۀ خویش باز گردند»[۱۵].

هاشم با این سخنان حکیمانه شناخت خود از یاران معاویه را به حق بیان کرد و راه و اعتقاد خود در جنگ با شامیان را در مقام مشورت به وضوح اعلام نمود.[۱۶]

نقش آفرینی هاشم در صفین

طبق نقل مؤرخان، امیرمؤمنان (ع) در جنگ صفین عمار یاسر را به فرماندهی کل سواران و عبدالله بن بدیل را به فرماندهی کل پیادگان سپاه گماشت و لوا و پرچم سپاه را به دست هاشم مرقال داد و اشعث بن قیس را بر میمنه و عبدالله بن عباس را بر میسره سپاه و دیگر فرماندهان بلندپایه نیروهای خود را بر گروه‌ها و قبایل منصوب کرد و با نظم و انضباط کامل، لشکری منظم و آماده به رزم تشکیل داد، و طرف مقابل معاویه هم همین کار را کرد[۱۷]. و در اولین روز نبرد که روز چهارشنبه اول ماه صفر ۳۷ هجری بود، مالک اشتر با نیروهای زیادی از سپاه امام به مقابله نیروهای شامی به فرماندهی حبیب بن مسلمه رفت و جنگ سختی در آن روز در گرفت و بدون هیچ نتیجه‌ای هر دو گروه به اردوگاه خود بازگشتند. روز دوم روز پنجشنبه، هاشم مرقال به همراه گروهی به مصاف ابوالأعور سلمی سردار سپاه شام رفت و تمام روز را سرگرم نبرد بودند، و شامگاهان به اردوگاه خود بازگشتند و روز سوم عمار یاسر به مصاف عمروعاص رفت و روز چهارم، محمد حنفیه با عبیدالله بن عمر همراه گروهی با هم جنگیدند، و روز پنجم عبدالله بن عباس با همراهان به نبرد با ولید بن عقبه و همراهانش پرداخت، گفته شده تا چهل نوبت درگیری پراکنده میان دو لشکر صورت گرفت و در بیشتر آنها برتری با سپاه امام (ع) بود[۱۸].

در نقلی دیگر از زید بن وهب جهنی آمده، روزی که حضرت علی (ع) پرچم سپاه را به هاشم مرقال داد، در آن روز هاشم دو زره به تن داشت، امام (ع) از روی مزاح به او فرمود: «ای هاشم، آیا خوفی بر جان خودت نداری که یک چشم داری و ترسو باشی؟»

هاشم در پاسخ امام (ع) عرض کرد: «به زودی خواهید دانست که خوفی ندارم، به خدا سوگند، چنان به میان جبهه‌های این اعراب یورش خواهم برد، مانند کسی که به قصد آخرت دست از دنیا کشیده باشد». سپس نیزه‌ای گرفت ولی همین که آن را تکان داد، شکست، بعد نیزۀ دیگری در دست گرفت و حرکت داد، آن را خشک و غیر قابل انعطاف یافت، آن را به دور انداخت، بعد نیزه‌ای نرم خواست و رایت و پرچم را بر آن بست، و چون پرچم را به عزم میدان به اهتزاز در آورد، مردی از قبیله بکر بن وائل و از یاران هاشم چند بار فریاد برآورد: به پیش ای هاشم، به پیش ای هاشم، بعد به او گفت: ای هاشم، تو را چه شده باد در گلو انداخته‌ای آیا ترس و بُزدلی بر تو چیره شده است؟

هاشم وقتی این صدا را شنید، سؤال کرد: صاحب آن صدا کیست؟ گفتند: فلانی از یاران شماست. هاشم، با اشاره به او گفت: آری، او اهل و سزاوار چنین سخنی است، بنابراین من پیش می‌روم چون دید من بر زمین افتادم، پرچم را برگیرد و حمله کند، سپس خطاب به نیروهای خودی گفت: «بندهای کفش و کمربندهای خویش را محکم ببندید، هرگاه دیدید که من پرچم را سه بار به حرکت درآوردم، بدانید که آهنگ حمله دارم، البته نباید هیچ کس از شما در حمله‌ها از من پیشی بگیرد».

سپس هاشم به لشکرهای متعدد شامیان نگریست و نام هر یک از فرماندهان دسته‌ها را پرسید و جنگ با آنها را رد کرد و در نهایت، نبرد با لشکر عمروعاص را انتخاب نمود و به سوی وی حمله‌ور شد، و رجز می‌خواند و با سپاهیان خود به پیش می‌رفت.

هاشم در این روز از نبرد صفین مردانه و با سرعت و شدت به سوی خیمه عمروعاص پیش رفت و جنگی نمود که تا آن روز کسی مثل آن را ندیده بود و کشته‌های بسیاری از دو لشکر روی زمین افتاد[۱۹].

اضطراب معاویه از حملات هاشم: راوی می‌گوید: در یکی از روزهای آخر جنگ صفین معاویه به عمروعاص گفت: وای بر تو که امروز هم پرچم ارتش عراق در دست هاشم بن عتبه است و پیش از این سرسختانه، سریع و شتابنده حمله می‌نمود، و اگر امروز بخواهد خود با تأمل و تأنّی و درنگ حمله کند برای مردم شام روزی بسیار سخت و دشوار خواهد بود، ولی اگر او با جمعی از یارانش بجنگد، امیدوارم بتوانی آنان را از هم جدا کنی و محاصره نمایی.

از دیگر سو، عمار هم به تشویق و ترغیب هاشم مرقال پرداخت تا این که سرانجام هاشم حمله را آغاز نمود و معاویه که از دور شاهد تهاجم سنگین و دلاورانه هاشم بود، گروهی از نیرومندترین سپاهیان خود را که عبدالله پسر عمرو عاص نیز در میانشان بود، به مقابل او فرستاد. هاشم در آن روز دو شمشیر داشت که یکی را حمایل کرده بود و با دیگری می‌جنگید، اما با سیاست رزمی و تدبیر هوشمندانه سواره‌نظام همراهش، عبدالله پسر عمروعاص و نیروهای تحت فرمانش را در اندک زمانی به محاصره درآورد و چیزی نمانده بود که عبدالله به کام مرگ رود، اما عمروعاص با مشاهدۀ این منظرۀ نفس‌گیر، بانگ برآورد: ای خدا، ای رحمان، پسرم، پسرم.

معاویه که شاهد بی‌تابی عمروعاص در محاصره پسرش عبدالله بود، فوراً او را دلداری داد و گفت: صبر کن، صبر کن و بی‌تابی نکن که بر او باکی نیست. عمروعاص گفت: ای معاویه، اگر پسرت یزید در چنین محاصرهای قرار می‌گرفت آیا صبر می‌کردی! در اینجا به دستور معاویه نیروهای ویژۀ سپاه معاویه، با تلاش بسیار عبدالله پسر عمروعاص را از حلقه محاصره رهایی دادند و او در حالی که سوار بر مرکب بود، سالم از معرکه گریخت و به همراه او یارانش نیز گریختند و صحنه نبرد را خالی کردند، ولی در این معرکه هاشم مرقال زخمی شد.

عمر سعد می‌گوید: این روز تاریخی در جنگ صفین، همان روزی است که عمار یاسر از پای درآمد و به شهادت رسید[۲۰].

هاشم و هدایت جوانی در صفین: در یکی از روزهای جنگ صفین، نوجوانی از طایفه غسّان مسلح از میان سپاهیان شام بیرون آمد و در مقابل هاشم بن عتبه قرار گرفت.

این جوان حمله می‌کرد و تا ضربه‌ای با شمشیر خود نمی‌زد پشت به میدان نمی‌کرد، آنگاه به لعن و دشنام دادن به حضرت علی (ع) از اندازه گذشت. هاشم مرقال خود را به او نزدیک کرد و گفت: ای نجیب زاده، چرا بدون تحقیق سخن می‌گویی؟ بدان به دنبال این دشنام و اهانت دادرسی در روز قیامت خواهد بود، لعنت کردن سید پرهیزکاران و آقای پرواپیشگان عقاب دوزخ را در پی خواهد داشت.

آن جوان گفت: اگر پروردگارم در این مورد از من بپرسد، خواهم گفت: خداوندا، با مردم عراق جنگیدم، زیرا به من گفته‌اند: سالار آنان و امت او، نماز نمی‌گزارند! و من با شما می‌جنگم چون سالار شما، عثمان خلیفه ما را به قتل رسانده و مردم نیز در کشتن خلیفه، او را یاری داده‌اند.

هاشم به او گفت: تو سخت در اشتباهی زیرا اصحاب پیامبر (ص) و قاریان قرآن وقتی دیدند عثمان در اسلام بدعت گذاشته و با احکام خدا و کتاب او مخالفت کرده، او را کشته‌اند؛ بنابراین تو در این امور دخالت نکن و این کارها را به اهلش واگذار نما.

جوان تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: به خدا قسم، مرا نصیحت و راهنمایی کردی. سپس هاشم گفت: «اما این که گفتی مولای ما نماز نمی‌خواند، باید بدانی که مولای ما نخستین کسی است که با پیامبر خدا (ص) نماز گزارد، و داناترین کس به احکام و فقه دین، و به رسول خدا (ص) نزدیکترین است و همه کسانی که با او می‌بینی قاریان قرآن و حاملان کتاب خدایند و برای تهجّد و راز و نیاز به درگاه خداوند و گزاردن نماز، شبها نمی‌خوابند. اینک از خدا بترس و از عقابش بیم کن و بیش از این گمراهان و سیه‌دلان تو را فریب ندهند».

آن جوان غسانی گفت: ای بندۀ خدا، از این سخن تو، بیمی در دلم افتاد و من تو را صادق و راستگو و خود را گنهکار و عاصی می‌دانم، آیا با این همه پروردگارت برای من امکان توبه فراهم است؟ هاشم گفت: آری، توبه کن و به سوی پروردگارت بازگرد که:﴿وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ[۲۱]

آن جوان غسانی، شکسته خاطر و پشیمان به اردوگاه خود بازگشت و چون کسی از سپاه معاویه به او گفت، مرد عراقی تو را فریب داد! جواب داد: خیر، مرد عراقی برای من خیرخواهی کرد و اندرزم داد و مرا به هدایت فرا خواند[۲۲].

اما از این هدایت‌ یافته که آیا به امیرالمؤمنین علی (ع) پیوست یا نه و آیا در سپاه معاویه باقی ماند و یا از آن سپاه فاصله گرفت، چیزی در تاریخ نیامده است.[۲۳]

شهادت هاشم در نبرد صفین

هاشم پس از ارشاد و راهنمایی آن جوان فریب خورده که در بالا به آن اشاره شد، به قتال با ستمگران شامی ادامه داد و بسیاری از آنها را از پای درآورد، و خود را به گروه تنوخ در سپاه شام رسانید، و نُه یا ده نفر از آنها را به هلاکت رساند، اما حارث بن منذر تنوخی از میان لشکر شام بیرون آمد و به هاشم حمله کرد و او را مجروح نمود، اما جراحت به طوری بود که هاشم دیگر نتوانست به جنگ ادامه دهد و روی زمین افتاد.

امیرالمؤمنین (ع) که متوجه شد پرچم برافراشته نیست کسی را نزد هاشم فرستاد که پرچم را به پیش ببرد. هاشم به نماینده امام گفت: به شکمم نگاه کن؟ وقتی نگاه کرد، دید شکم او بر اثر ضربۀ شمشیر حارث، پاره شده و دیگر نمی‌تواند پرچم را بردارد، فوراً مردی از بکر بن وائل پرچم سپاه حضرت علی (ع) را برداشت و به پیش رفت.

هاشم در همین حالت ضعف و خونریزی سرش را بلند کرد، دید جنازه عبیدالله پسر عمر بن خطاب که در سپاه معاویه بود و به یاران حضرت علی (ع) بسیار ستم کرده بود، در کنارش افتاده، وی با زحمت از جای برخاست و خود را به جنازه پلید او رساند و سینه‌های او را با دندان فشار داد به طوری که دندان‌های او در سینه پسر عمر فرو رفت و کار او را یکسره کرد و او را به هلاکت رساند و هاشم خود در همین حال بود که جان به جان آفرین تسلیم کرد آن مرد بکری هم که پرچم هاشم را برداشته بود در کنار جسد پاک هاشم، با ضربه‌ای از سپاه شام روی زمین افتاد و او نیز به شهادت رسید[۲۴].[۲۵]

آخرین سخن هاشم

هاشم در آخرین روزی که به سپاه دشمن یورش برد و در این حمله به شهادت رسید، خطاب به یاران امام (ع) گفت: ای مردم، من مردی قوی و تنومندم و هرگاه از پای در آمدم، مبادا افتادن من بر زمین، شما را به بیم و هراس بیفکند؛ زیرا دشمن از کشتن من کمتر از کشتن یک شتر آسوده نمی‌شود، تا آنکه کشنده شتر از کار آن فارغ شود (کنایه از این بود که با کشته شدن من، کار تمام نمی‌شود و با وجود شما باید جنگ ادامه پیدا کند). آنگاه حمله کرد تا آنکه روی زمین افتاد، در همین حال که در آستانۀ شهادت قرار داشت، مردی از کنار او گذشت هاشم فریاد برآورد و به آن مرد گفت: سلام مرا به امیرالمؤمنین برسان و به او بگو: رحمت و برکات خداوند بر تو یا علی، تو را به خدا قسم می‌دهم که شبانه و امشب پیش از آنکه صبح کنی، اجساد شهدا را چنان پشت سر بگذاری که پای کشتگان را با دوال و لگام اسب‌های خود بسته باشی؛ زیرا فردا صبح پیروزی از آن کسی است که اجساد کشته‌ها را زودتر از میدان جمع کرده باشد (و در برابر دیدگان رزمندگان نباشد تا روحیۀ آنها سست نشود).

آن مرد، پیام هاشم را به سمع امیرالمؤمنین (ع) رساند و حضرت پیشنهاد و خیرخواهی هاشم را به گوش جان خرید و شبانه حرکت کرد و شروع به پیش روی نمود، آنچنان که همه کشتگان را پشت سر نهاد و فردا صبح در جنگ با سپاهیان شام ابتکار عمل و پیروزی از آن او بود و چنان شد که هاشم پیش بینی کرده بود[۲۶].[۲۷]

امام (ع) در کنار پیکر هاشم

ابن ابی الحدید نقل می‌کند: امیرالمؤمنین (ع) همین که از حال هاشم باخبر شد بلافاصله خود را به او رساند و دید که وی میان انبوهی از اجساد شهدای قبیله اسلم که عمدتاً از قاریان قرآن بودند روی زمین افتاده است. حضرت با مشاهدۀ این منظره حزن انگیز بسیار غمناک شد و چنین فرمود:

- خداوند گروه اسلمی را پاداش خیر دهد، این سفید چهرگانند که گرد هاشم کشته شده‌اند.

- یزید و سعدان و بشر و معبد و سفیان و دو فرزند معبد که همگی به مکارم اخلاقی آراسته@اند[۲۸].

امیرمؤمنان (ع) با این دو بیت شعر مقام و منزلت هاشم و همراهانش را ستود و فضایل آنان را بر زبان آورد و اندوه خود را بیان کرد.

وقتی هاشم به شهادت رسید فرزندش عبدالله بن هاشم بن عتبه که او هم از دلباختگان به ولای امیرمؤمنان بود، اشعار و مرثیه‌هایی در فراق پدر سرود[۲۹].[۳۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. نهج البلاغه، خطبه ۶۸
  2. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۷۶.
  3. از آن جهت به او «مرقال» گفتهاند، چون در میدانهای جنگ با شتاب و سرعت به پیش میرفت و بدان جهت «اعور» گفتهاند، چون در جنگ یرموک و فتح شام در زمان خلافت عمر بن خطاب چشمش آسیب دید (مستدرک حاکم، ج۳، ص۴۴۷).
  4. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۵۵.
  5. تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۹۶.
  6. ر. ک: اسدالغابه، ج۵، ص۴۹؛ الاصابه، ج۶، ص۵۱۶.
  7. ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۰۳-۱۴۰۴.
  8. معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۲۴۵.
  9. الجمل، ص۱۰۴.
  10. ر. ک: الاصابه، ج۶، ص۵۱۷.
  11. ر. ک: نهج البلاغه، خطبه ۶۸.
  12. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۸۸.
  13. ر. ک: الجمل، ص۲۴۳؛ منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۹.
  14. ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۰۴-۱۴۰۵.
  15. وقعة صفین، ص۹۲؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۷۲.
  16. ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۰۵-۱۴۰۶.
  17. ر. ک: وقعة صفین، ص۲۰۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۲۶.
  18. ر. ک: وقعة صفین، ص۲۱۴؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۲۹.
  19. وقعة صفین، ص۳۲۶ – ۳۲۸؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۱۱.
  20. ر. ک: وقعة صفین، ص۳۴۰؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۳.
  21. «و اوست که توبه را از بندگانش می‌پذیرد و از گناهان درمی‌گذرد و آنچه می‌کنید می‌داند» سوره شوری، آیه ۲۵.
  22. وقعة صفین، ص۳۵۳ – ۳۵۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۳۵.
  23. ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۰۶-۱۴۱۱.
  24. وقعة صفین، ص۳۵۳ – ۳۵۵.
  25. ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۱۱-۱۴۱۲.
  26. شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۳۴.
  27. ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۱۲-۱۴۱۳.
  28. جزی الله خیرا عصبة اسلمیة *** صباح الوجوه صرعوا حول هاشم یزید و سعدان و بشرو معبد *** و سفیان و ابنان معبد ذی المکارمشرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۳۵.
  29. ر. ک: وقعة صفین، ص۳۴۸؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۹.
  30. ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۱۳-۱۴۱۴.