خریت بن راشد ناجی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

خریت بن راشد صحابی رسول خدا(ص) بود. او پس از قتل عثمان به مخالفین حضرت امیر(ع) پیوست و در جنگ جمل شرکت کرد اما پس از آن توبه کرده و در جنگ صفین از نیروهای امیرالمؤمنین(ع) شد لکن بعد از حکمیت دوباره از مخالفین آن حضرت شد تا اینکه به دست یاران حضرت در سواحل دریای فارس به هلاکت رسید.

مقدمه

خریت بن راشد صحابی رسول خدا (ص) و از قبیله بنی ناجیه به شمار می‌آید؛ او به همراه جمعی از طایفه بنی سامة بن لؤی بین راه مکه و مدینه حضرت را زیارت کرده است[۱].

وی در سال ۱۱ هجری پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) با گروهی از بنی ناجیه و نیز سلیمان بن صوحان عبدی با جمعی از عبدالقيس به یاری حذيفة بن محصن غلفانی که از طرف ابوبکر برای سرکوبی مرتدین مردم عمان رفته بود، شتافتند و مرتدین را در هم شکسته و مسلمانان را به پیروزی رساندند[۲].

خریت پس از قتل عثمان به مخالفین حضرت امیر (ع) پیوست و طلحه و زبیر را در جنگ جمل یاری کرد و فرماندهی گروه مضر در این جنگ با او بود[۳]، ولی پس از جنگ جمل و پیروزی امیرالمؤمنین (ع) بر گروه ناکثین، او توبه کرد و با سیصد نفر از بنی ناجیه به کوفه آمد و به یاران على (ع) پیوست و در رکاب آن حضرت در جنگ صفین شرکت کرد. اما پس از داستان غم بار حکمیت باز او پرچم مخالفت برداشت و با امیرالمؤمنین (ع) اعلان جنگ نمود البته معلوم نیست که او در جنگ نهروان بر ضد حضرت علی (ع) شرکت کرده باشد و لذا بسیاری از مؤرخان مثل ابن حجر در الاصابه، و ابن اثیر در اسد الغابه و کامل ابن اثیر و دیگران نگفته‌اند که خریت در جنگ نهروان با خوارج بوده است. پس معلوم نیست او در نهروان شرکت داشته است، نه بر ضد حضرت على (ع) و نه در رکاب آن حضرت. اما او همواره مخالفت با حضرت را ادامه می‌داد و سرانجام به دست یاران حضرت در سواحل دریای فارس (اهواز) به هلاکت رسید[۴].

در کتاب اسد الغابة به‌نقل از زبیر چنین آمده است: "در نبرد جَمَل، خِریت، سردسته مُضَریان در سپاه طلحه و زبیر بود و عبد الله بن عامر، او را بر قریه‌ای در فارس گماشته بود. سپس به علی (ع) پیوست و چون ماجرای داوری پیش آمد، به مخالفت با علی (ع) برخاست و به یکی از مناطق فارس کوچید. پس علی (ع) سپاهی به فرماندهی معقل بن قیس و زیاد بن خصفه، به سوی وی روان کرد. شماری فراوان از مردم عرب و مسیحیانِ جزیه‌پرداز، با خِریت گرد آمدند. پس وی به مردم عرب فرمان داد که دیگر زکات نپردازند و از مسیحیان خواست که جزیه ندهند. در آن میان، مسیحیانی بودند به اسلام گرویده که چون این اختلاف را دیدند، مرتد گشتند و به یاری او برآمدند. پس ایشان با یاران علی (ع) رویارو گشتند و به جنگ پرداختند. زیاد بن خصفه، پرچمِ امان برافراشت و منادی را فرمان داد که ندا در دهد: "هر که زیر این پرچم آید، در امان است". بسیاری از یاران خِریت بدان سوی پیوستند و خِریت، شکست خورد و کشته شد[۵].[۶]

مخالفت خریت با امیرالمؤمنین (ع)

همان‌طور که اشاره شد خریت بن راشد در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین (ع) بود و حضرت را یاری کرد؛ اما پس از جنگ صفین و شکست حکمت، به تصور غلط و از روی جهل و نادانی از در مخالفت با امیرالمؤمنین (ع) در آمد و به همراه سی نفر از یارانش از گروه بنی ناجیه نزد آن حضرت آمد و با کمال جرئت و جسارت گفت: به خدا سوگند، فرمان تو را اطاعت نمی‌کنم و پشت سرت نماز نمی‌خوانم و فردا از تو جدا می‌شوم!

حضرت او را نصیحت کرد و برای آنکه در گرداب گمراهی غرق نشود به او فرمود: "مادرت به عزایت بگرید، در این صورت عهد خود را شکسته‌ای و با پروردگارت مخالفت نموده‌ای و به کسی جز خودت زیان نرسانده‌ای، ولی حال به من بگو: چرا چنین تصمیم گرفته‌ای؟"[۷].

خریت در پاسخ گفت: برای اینکه حکمیت در قرآن را پذیرفتی و آن را به مردم واگذار کردی و زمانی که کوشش به نتیجه رسید نسبت به حق، سستی و ضعف نشان دادی و به مردمی اعتماد کردی که به خود ستم کردند؛ بنابراین من با تو مخالفم و نسبت به آن مردم هم کینه توزم، و راه من از همه شما جداست. سپس حضرت باز او را نصیحت و ارشاد کرد و به او فرمود: "بیا قرآن به تو بیاموزم و با تو بر اساس سنت گفت و گو و مذاکره کنم و اموری از حق را که از تو به آن داناترم برایت بگشایم، شاید آنچه را که اکنون منکری بر آن بینش پیدا کنی". آن‌گاه خریت گفت: فردا می‌آیم.

حضرت فرمود: فرمود: فردا بیا و شیطان تو را گمراه نکند و رأی نادرست بر تو چیره نشود و نادانان تو را به خفت و زبونی نکشند، به خدا سوگند اگر از من راهنمایی و هدایت بخواهی وسخن مرا بپذیری، به راستی که تو را به راه راست و درست هدایت خواهم کرد.

خریت پس از این گفت و گو از محضر امیرالمؤمنین (ع) بیرون رفت و به یاران خود پیوست و دیگر به نزد امام (ع) بازنگشت. این واقعه در سال ۳۸ هجری اتفاق افتاد[۸].

عبدالله بن قعین که شاهد گفت و گوی امام (ع) با خریت بود، گوید: من خودم را به خریت رساندم، دیدم از آنچه با امیرالمؤمنین (ع) گفته، پشیمان نیست ولی بیشتر یارانش به او توصیه می‌کردند که مجدداً با امیرالمؤمنین (ع) گفت و گو نماید و خریت هم سفارش آنها را تأیید کرد که باز برگردد و آن حضرت به گفت و گو نشیند.

عبدالله بن قعین می‌گوید: من هم برای انصراف خریت از این کار خطرناک به سرعت در پی او بیرون رفتم و چون با پسر عموی خریت به نام مدرک بن ریان ناجی دوست بودم، خواستم او را ببینم و آنچه را امیرالمؤمنین (ع) به خریت گفته بود به او بگویم و از او بخواهم، تا خریت را بیشتر نصیحت کند و به او دستور دهد تا از امیرالمؤمنین (ع) اطاعت نماید که این‌کار برای او خیر دنیا و آخرت خواهد داشت.

عبدالله بن قعین می‌گوید: اما وقتی به منزل خریت رسیدم که او پیش از من به درون خانه رفته بود، لذا من بر در خانه ایستادم و در آن خانه گروهی از یارانش بودند که با او به هنگام گفت و گو با علی (ع) حضور نداشتند و به خدا سوگند متوجه شدم که نه از عقیده‌اش برگشته و نه آنچه به امام (ع) گفته، پشیمان گشته و نه پاسخ امام را پذیرفته است. در همین حال به یاران خود گفت: ای مردم، من چنین مصلحت می‌بینم که باید از این مرد (علی (ع)) جدا شوم و اینک هم که از او جدا شدم تا فردا برای مذاکره پیش او برگردم ولی هرگز بر نمی‌گردم و چاره و مصلحتی جز جدایی نمی‌بینم؛ اما یارانش باز هم به او اصرار کردند و تاکید نمودند پیش از آنکه به حضور علی (ع) دست بروی این کار مزن زیرا در ملاقات با او اگر پیشنهاد و کار پسندیده‌ای به تو داد، از او خواهی پذیرفت واگر کار پسندیده‌ای نبود، بعدا به راحتی می‌توانی از او جدا شوی و با او مخالفت کنی، اما خریت به آنها گفت: خوب اندیشیدید.

ابن قعین می‌گوید وقتی از خریت این جمله را شنیدم که قصد دارد درباره بازگشت خدمت علی (ع) فکر کند تا شاید نور هدایت بر دل او بتابد لذا اجازه ورود خواستم تا با او صحبت کنم. به من اجازه داد وارد شدم. به پسر عمویش که مدرک بن ریان و از پیرمردان عرب بود، روی کرده و گفتم: تو به خاطر احسانی که به من کرده‌ای به گردن من حق داری و از طرفی حق مسلمان بر مسلمان واجب محفوظ است، از این پسر عمویت (خریت) چیزی سر زده که برای تو گفته شد، اینک با او در خفا صحبت کن و او را از راهی که برگزیده بازدار و توجه داشته باش من بیم آن دارم که اگر از امیر المؤمنین (ع) جدا شود، تو را و خود و عشیره‌اش را به کشتن دهد. ابن ریان در حق من دعای خیر کرد و گفت: اگر او بخواهد از حضرت جدا شود، نابود خواهد شد و حال آنکه اگر خیرخواه حضرت باشد و با او همراه شود، بهره و هدایت او در این کار خواهد بود.

همو می‌افزاید: پس از آن گفت و گو، فردا صبح خدمت امیرالمؤمنین (ع) رسیدم و ساعتی نزد او نشستم و می‌خواستم آنچه دیروز با خریت و همراهان و پسر عمویش بین من و آنها گذشته بود، به اطلاعش برسانم؛ ولی به سبب کثرت رفت و آمد، امکان آن نبود تا آن‌که ناچاراً پشت سرش نشستم و حضرت سر مبارکش را جلو آورد و آنچه را از خریت شنیده بودم و به پسر عمویش گفته بودم به عرض رساندم. حضرت فرمود: "او را رها کن، اگر حق را شناخت و برگشت او را می‌پذیریم". به امام (ع) عرض کردم: چرا هم اکنون او را دستگیر و زندانی نمی‌کنی؟ حضرت ـ جمله بسیار زیبا و جالبی که برای همه حاکمان عالم تا روز قیامت آموزنده است ـ به من فرمود: "همانا اگر ما این کار را درباره هر کس از مردم که متهم است، انجام دهیم، باید زندان‌ها را از آنان پر کنیم و حال آن‌که مناسب نمی‌بینم تا زمانی که مردم مخالفتی (مخالفت عملی) با من نکرده‌اند، نسبت به آنان سخت‌گیری کنم و ایشان را به کیفر و حبس دچار سازم[۹].

عبدالله می‌گوید: پس از سخنان امام (ع) ساکت شدم، ولی لحظاتی بعد حضرت مخفیانه به من فرمود: "به خانه خریت برو و از آنان برای من خبری بیاور؛ زیرا او همه روز پیش از این ساعت نزد من می‌آمد و امروز نیامده است!".

وی می‌گوید: به خانه خریت رفتم ولی هیچ کس از آن گروه آنجا نبود و به خانه یاران او رفتم در آنجا هم کسی نبود. نزد امیرالمؤمنین (ع) برگشتم، همین که مرا دید، فرمود: "آیا آنها زیرکی کردند و ماندند یا ترسیدند و کوچ کردند؟" گفتم: نه، کوچ کردند. فرمود: "خداوند آنها را از رحمت خود دور بدارد، چنان چه قوم ثمود را از رحمت خود دور داشت، آگاه باش، به خدا سوگند پیکان نیزه‌ها برای آنان آماده است و شمشیرها بر فرق سرشان فرود خواهد آمد، و در آن حال پشیمان خواهند شد امروز شیطان آنها را به هوس انداخت وگمراهشان کرد و فردا از آنها بیزاری میجوید ورهایشان می‌سازد[۱۰].

خریت با همراهانش به قصد جنگ با امیرالمؤمنین (ع) از کوفه خارج شد و از همان زمان هم تحت تعقیب نیرو‌های وفادار امیرالمؤمنین (ع) قرار گرفت و سرانجام در سواحل دریای فارس به هلاکت رسید[۱۱].

خریت بن راشد، کارگزار اهواز

بنا بر نقل اعثم کوفی، خریت بن راشد در ابتدا کارگزار حضرت امیر(ع) در اهواز[۱۲] بوده که بعدها در سال سی و هشتم هجری پس از اتمام قضیه تحکیم، همراه سیصد تن از بنی ناجیه که در جنگ صفین حضور داشتند، شورش کرد و از کوفه به منطقه اهواز و عمان رفته، نصارای بنی تغلب را نیز با خود همراه نمود و از مردم منطقه خواست که به علی(ع) زکات و جزیه ندهند. وی بعد از درگیری که بین او و معقل بن قیس واقع شد، کشته شد و عده‌ای از افراد مرتد اسیر شدند. به شرح حال مصقله و تاریخ طبری مراجعه شود[۱۳].

جواد فاضل می‌نویسد: خریت بن راشد در ابتدای خلافت امیرالمؤمنین به حکومت خوزستان مأمور شده بود[۱۴]؛ اما از کتب تاریخ عکس آن استفاده می‌شود.

بلاذری سخنی از امام علی(ع) نقل کرده که چون بنی تغلب پیمان شکنی کرده و فرزندان خود را یاری کرده‌اند و این بر خلاف قرار داد آنهاست در صورت فراقت با جنگجویان آن‎ها می‌جنگیدم و افراد آنها را اسیر می‌کردم[۱۵]. شاید به خاطر این نقض و نقض‌های دیگر آنها بود.[۱۶]

شرح حال خریت بن راشد

خریت بن راشد - که بین مکه و مدینه، پیامبر را دیده و از صحابه محسوب می‌شود[۱۷]، بعد از مرتد شدن مردم عمان در سال یازدهم هجری و اعزام حذیفة بن محصن غلفانی از طرف ابوبکر برای سرکوبی آنها، همراه گروهی از بنی ناجیه به حذیفه پیوست و او را یاری کرد[۱۸]. وی در سال ۲۹ هجری برابر دستور عثمان یا عبدالله بن عامر، بر یکی از مناطق فارس امارت یافت[۱۹]. بنابر نقل استیعاب، اسد الغابه و تاریخ طبری وی در جنگ جمل همراه طلحه و زبیر بود و فرماندهی مُضَر را بر عهده داشت[۲۰] و برابر نقل کامل ابن اثیر، فرماندهی بنی ناجیه به عهده او بود[۲۱].

بنابراین، انتصاب وی به امارت خوزستان در ابتدای خلافت امیرالمؤمنین(ع) صحیح نیست؛ مگر این که بگوییم وی از زمان عثمان در آن منطقه امارت داشته و بعداً به طلحه و زبیر پیوسته است. احتمال این که بعد از جنگ جمل، به این سمت منصوب شده بعید است؛ زیرا کسی که در جنگ جمل علیه حضرت جنگیده است، به یقین صلاحیت امارت منطقه‌ای را ندارد؛ گر چه بعدها وی همراه بنی ناجیه در جنگ صفین حضور داشت.[۲۲]

جستارهای وابسته


منابع

پانویس

  1. اسد الغابه، ج۲، ص۱۱۰ و الاصابه، ج۲، ص۲۷۴.
  2. ر.ک: تاریخ طبری، ج۳، ص۳۱۶- ۳۱۸.
  3. ر.ک: تاریخ طبری، جج ۴، ص۵۰۵؛ اسد الغابه، ج۲، ص۱۰۰؛ البته ابن اثیر در تاريخ الكامل نوشته است که: خریت بن راشد نقل در جنگ جمل و صفین در رکاب حضرت جنگیده است. ولی به نظر میرسد این قول اشتباه باشد؛ زیرا طبق اکثر مورخان وی در جنگ جمل با طلحه و زبیر بوده است بنابراین او فقط در جنگ صفین حضرت را یاری کرده است.
  4. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج، ۴۸۲-۴۸۳.
  5. اسد الغابة، ج ۲، ص ۱۶۵ ش ۱۴۳۷.
  6. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۵۱۱.
  7. «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ إِذاً تَنْقُضَ عَهْدَكَ وَ تَعْصِيَ رَبَّكَ وَ لاَ تَضُرَّ إِلاَّ نَفْسَكَ أَخْبِرْنِي لِمَ تَفْعَلُ ذَلِكَ»
  8. کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۱۷؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۲۸ و با کمی تفاوت تاریخ طبری، ج۵.
  9. «إِنَّا لَوْ فَعَلْنَا هَذَا بِكُلِّ مَنْ نَتَّهِمُ مِنَ النَّاسِ مَلَأْنَا السُّجُونَ مِنْهُمْ وَ لاَ أَرَانِي يَسَعُنِي الْوُثُوبُ بِالنَّاسِ وَ الْحَبْسُ لَهُمْ وَ عُقُوبَتُهُمْ حَتَّى يُظْهِرُوا لِيَ الْخِلاَفَ»
  10. شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۲۸-۱۳۰ و تاریخ طبری، ج۵، ص۱۱۵.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۴۸۳-۴۸۶.
  12. تاریخ اعثم کوفی، ص۳۰۹؛ الفتوح، ج۲، ص۲۴۰.
  13. تاریخ طبری (ده جلدی)، ج۵، ص۱۱۳ و چاپ هشت جلدی ۴۹۰، ص۸۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۶۴.
  14. جواد فاضل، معصوم دوم، ج۲، ص۱۹۵.
  15. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۸۷؛ قدامة بن جعفر، الخراج و صناعة الکتابه، ص۲۲۴.
  16. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 411-412.
  17. الإستیعاب، ج۲، ص۶۹۲، اسد الغابه، ج۲، ص۱۱۰.
  18. تاریخ طبری، ج۲، ص۳۱۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۳ و مترجم، ج۲، ص۸۴.
  19. تاریخ طبری (ده جلدی)، ج۴، ص۲۶۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۶۴.
  20. الإستیعاب، ج۲، ص۶۹۲؛ اسدالغابه، ج۲، ص۱۱۰؛ تاریخ طبری (ده جلدی)، ج۴، ص۵۰۵.
  21. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۴۱.
  22. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 412-413.