حصر حاکمیت: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'ذات اقدس خداوند' به 'ذات اقدس خداوند')
 
(۳۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{ویرایش غیرنهایی}}
{{مدخل مرتبط
{{امامت}}
| موضوع مرتبط = حاکمیت
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| عنوان مدخل  = [[حصر حاکمیت]]
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[حاکمیت]]''' است. "'''[[حصر حاکمیت]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| مداخل مرتبط = [[حصر حاکمیت در حدیث]] - [[حصر حاکمیت در فقه سیاسی]]
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| پرسش مرتبط  =  
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[حصر حاکمیت در حدیث]] | [[حصر حاکمیت در فقه سیاسی]]</div>
}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[حصر حاکمیت (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
*حصر حاکمیت در ذات حق تعالی از حقایق روشنی است که ادلّۀ [[عقلی]] و نیز [[نقلی]] فراوانی بر آن وجود دارد.
حصر حاکمیت در ذات حق تعالی از حقایق روشنی است که ادلّۀ [[عقلی]] و نیز [[نقلی]] فراوانی بر آن وجود دارد.
*[[حاکمیت]] به معنای [[امر و نهی]] و [[دستور]] و [[فرمان]] جهت [[برقراری نظم]] است. نظامی که این [[حاکمیت]] را در [[جامعۀ بشری]] بر عهده می‌گیرد، [[نظام سیاسی]] است.
 
*حصر حاکمیت در [[خدای متعال]]، اساسی‌ترین اصل [[نظام سیاسی اسلام]] و زیر بنای آن است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص:۱۴۲-۱۶۹.</ref>.
[[حاکمیت]] به معنای [[امر و نهی]] و [[دستور]] و [[فرمان]] جهت [[برقراری نظم]] است. نظامی که این [[حاکمیت]] را در [[جامعۀ بشری]] بر عهده می‌گیرد، [[نظام سیاسی]] است.
 
حصر حاکمیت در [[خدای متعال]]، اساسی‌ترین اصل [[نظام سیاسی اسلام]] و زیر بنای آن است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص۱۴۲-۱۶۹.</ref>.
 
== ادلّۀ [[عقل نظری]] بر حصر حاکمیت در [[ذات خدای متعال]] ==
در حوزۀ [[عقل نظری]]، [[براهین]] متعدّدی بر حصر حاکمیت در ذات باری‌تعالی وجود دارد که در ذیل به تعدادی از این [[براهین]] اشاره می‌کنیم.
=== [[برهان]] اول ===
این [[برهان]] از دو مقدمۀ [[بدیهی]] یا شبه [[بدیهی]] تشکیل می‌گردد.
 
'''مقدمۀ اول:''' هیچ موجود ممکنی ذاتاً [[حقّ حاکمیت]] بر دیگر موجودات را ندارد، بنابراین، هر جا و برای هر موجود، به ویژه موجود [[انسانی]]، [[حقّ]] حاکمیتی وجود داشته باشد - یا بتوان [[حقّ]] حاکمیتی فرض کرد - این [[حقّ حاکمیت]]، بالعرض است نه بالذات.
 
'''مقدمۀ دوم:''' براساس قاعدۀ [[بدیهی]] یا شبه [[بدیهی]] {{عربی|كلّ ما بالعرض لا بدّ أن ينتهي إلی ما بالذات}} [[حقّ حاکمیت]] بالعرض از [[حقّ حاکمیت]] بالذات برخاسته و از آن نشأت گرفته است.
 
براساس این دو مقدمه، [[حقّ حاکمیت]] در موجود ممکن، باید به [[حقّ حاکمیت]] [[واجب]] بالذات - یعنی [[خدای متعال]] - برگردد و باید از آن برخاسته و نشأت گیرد. بنابراین، [[حقّ حاکمیت]] بالذات تنها برای [[ذات اقدس]] باری‌تعالی ثابت است و هیچ موجود دیگری از این [[حق]] برخوردار نیست، مگر آنکه با [[دلیل]] [[قاطع]]، عروض [[حقّ حاکمیت]] برای او از سوی [[خدای متعال]] ثابت شود.
 
این [[برهان]] را با بیانی دیگر می‌توان عرضه کرد. این بیان نیز بر دو مقدمه مبتنی است.
 
'''مقدمۀ اول:''' [[حاکمیت]] برای غیر [[واجب]] بالذات، یا ممکن است یا ممتنع.
 
'''مقدمۀ دوم:''' در صورت [[امتناع]] [[حاکمیت]] برای غیر ذات [[واجب]]، نتیجه [[انحصار حاکمیت]] است در ذات [[واجب]] و در صورت امکان آن، [[نیازمند]] به ذات [[واجب]] الوجود بالذات است.
 
بنابراین، نتیجه می‌گیریم، [[حاکمیت]] بالذات منحصر در ذات [[واجب]] الوجود بالذات است.
 
=== [[برهان]] دوم ===
این [[برهان]] نیز از دو مقدمه تشکیل می‌گردد.
 
'''مقدمۀ اول:''' [[نهاد حاکمیت]] در [[جامعۀ بشری]]، عالی‌ترین [[مرجع]] تصمیم‌گیری و [[مرجع]] نهایی [[حل اختلاف]] است و مرجعی فراتر و بالاتر از آن نیست.
 
'''مقدمۀ دوم:''' [[مرجع]] نهایی [[حل اختلاف]] و بالاترین [[مرجع]] تصمیم‌گیری در [[جامعه]] باید [[خطاناپذیر]] باشد، وگرنه نیاز به مرجعی بالاتر خواهد بود که [[اختلاف]] او را با دیگران حل کند؛ زیرا به [[دلیل]] [[خطاپذیری]]، همواره این احتمال وجود دارد که [[رأی]] و نظر مقابل [[مرجع]] [[خطاپذیر]]، صواب باشد و لهذا برای [[تعیین]] نظر صواب، به مرجعی مافوق نیاز خواهد بود که [[خطاناپذیر]] باشد.
 
با توجه به اینکه تنها [[مرجع]] [[خطاناپذیر]] بالذات، [[خدای متعال]] است، بنابراین از دو مقدمۀ فوق به این نتیجه می‌رسیم که [[حاکمیت]] بالذات در [[جامعۀ بشر]] مخصوص [[ذات مقدّس حق‌تعالی]] است.
 
شاید نیازی به این توضیح نباشد که معنای اختصاص [[حاکمیت]] به [[ذات اقدس]] حق تعالی بدین معنا نیست که [[خدای متعال]] مستقیماً به عنوان [[حاکم]] در [[جامعۀ بشری]] حضور فیزیکی و [[عینی]] و مشخص یابد، بلکه [[حاکمیت]] وی از طریق [[نصب]] [[حاکمان]] عالم [[عادل]]؛ نظیر [[انبیاء]] و اوصیای آنان [[اعمال]] می‌شود.
 
بنابر این استدلال است که حق حاکمیت از سوی خداوند در اصل برای معصومین ثابت است و حکومت فقهای عادل در عصر غیبت که دوران شرایط اضطراری حاکم بر جامعه است از باب خطاناپذیری نسبی و حداکثری است.
 
=== [[برهان]] سوم ===
این [[برهان]] بر سه مقدّمه [[استوار]] است:
 
'''مقدّمۀ اول:''' [[حاکمیت]] به معنای [[برتری]] ارادۀ [[حاکم]] بر ارادۀ محکوم است و اصولاً [[حاکمیت]]، متقوّم به این [[برتری]] است. هر جا حاکمیتی وجود دارد، بدین معناست که خواست و ارادۀ [[حاکم]]، [[برتر]] از ارادۀ محکوم و مقدّم و غالب بر آن است و بدون این [[برتری]]، [[حاکمیت]] مفهوم و معنایی نخواهد داشت.
 
'''مقدّمۀ دوم:''' موجودات ممکن بالذات، هیچ‌یک بالذات بر دیگری [[برتری]] ندارند. در این میان، موجودات غیر [[انسانی]] به طور [[قطع]] بر [[انسان]] [[برتری]] ندارند. در میان موجودات [[انسانی]] نیز هیچ [[انسانی]] به خودی خود از آن نظر که [[انسان]] است، بر دیگری [[برتری]] ندارد. بنابراین، ارادۀ هیچ [[انسانی]] نمی‌تواند به خودی خود بر انسان‌های دیگر [[برتری]] یابد، خواه این [[انسان]] یک تن باشد یا چند تن یا جمعیت انبوهی از [[انسان‌ها]]. انبوهی جمعیتِ انسان‌های خُرد، به هیچ وجه به ارادۀ آنها [[حقّ]] [[برتری]] نمی‌دهد؛ زیرا مادام که ارادۀ هیچ‌یک از این انسان‌های انبوه بالذات نسبت به هر [[انسان]] مفروض دیگر [[برتری]] ندارد، جمع شدن ارادۀ فاقد [[حقّ]] [[برتری]] با ارادۀ دیگرِ فاقد [[حقّ]] [[برتری]] و با اراده‌های دیگر فاقدِ [[حقّ]] [[برتری]]، موجب پیدایش [[حقّ]] [[برتری]] نمی‌شود.
 
'''مقدّمۀ سوم:''' تنها موجودی که نسبت به سایر موجودات، بالذات [[حقّ]] [[برتری]] دارد و ذاتاً از آنان [[برتر]] است، [[وجود مقدّس]] حق‌تعالی است.
 
[[خدای متعال]] به [[دلیل]] آنکه [[خالق]] موجودات و رازق آنهاست، [[برتر]] از آنهاست و تنها ارادۀ اوست که [[برتر]] از سایر اراده‌ها و غالب بر آنهاست.
 
[[خدای متعال]] می‌فرماید: {{متن قرآن|قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ * فَذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ * كَذَلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُواْ أَنَّهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ * قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ * قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ}}<ref>«بگو: «چه کسى شما را از آسمان و زمین روزى مى‌دهد؟ یا چه کسى مالک (و خالق) گوش و چشم‌هاست؟ و چه کسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون مى‌آورد؟ و چه کسى امور (جهان) را تدبیر مى‌کند؟» بزودى (در پاسخ) مى‌گویند: «خدا»، بگو: «پس چرا تقوا پیشه نمى‌کنید (و راه شرک مى‌پویید)؟! * اینگونه است خداوند، پروردگارِ حقّ شما (داراى همه این صفات)! با این حال، بعد از حق، چه چیزى جز گمراهى وجود دارد؟! پس چرا (از پرستش او) روى‌گردان مى‌شوید؟» * این چنین فرمان پروردگارت بر فاسقان مسلّم شده که آنها (پس از این همه لجاجت و گناه)، ایمان نخواهند آورد * بگو: «آیا هیچ یک از معبودهاى شما، آفرینش را آغاز مى‌کند و سپس باز مى‌گرداند؟!» بگو: «تنها خدا آفرینش را آغاز کرده، سپس باز مى‌گرداند؛ با این حال، چرا (از حق) روى گردان مى‌شوید» * بگو: «آیا هیچ یک از معبودهاى شما، به سوى حق هدایت مى‌کند؟!» بگو: «تنها خدا به حق هدایت مى‌کند. آیا کسى که هدایت به سوى حق مى‌کند براى پیروى شایسته‌تر است، یا آن کس که هدایت نمى‌شود مگر هدایتش کنند؟! شما را چه مى‌شود، چگونه داورى مى‌کنید؟!»» سوره یونس، آیه ۳۱-۳۵.</ref>.
 
در این [[آیات]]، به [[برتری]] [[ارادۀ الهی]] اشاره شده و به [[دلیل]] [[خالقیت]]، رازقیت و نیز هادویت [[الهی]] برای [[تبیین]] علوّ [[ارادۀ الهی]] بر سایر اراده‌ها [[استدلال]] شده است.
 
[[خالقیت]] و رازقیت [[خداوند]]، ارادۀ او را عقلاً بر سایر اراده‌ها مقدّم می‌دارد، این تقدّم، تقدم به حسب مدرکات [[عقل نظری]] است؛ بدین معنا که توقّف مخلوق و مرزوق بر [[خالق]] رازق، تقدّم طبیعی و بالضرورۀ [[عقل نظری]] است.


==ادلّۀ [[عقل نظری]] بر حصر حاکمیت در [[ذات خدای متعال]]==
*در حوزۀ [[عقل نظری]]، [[براهین]] متعدّدی بر حصر حاکمیت در ذات باری‌تعالی وجود دارد که در ذیل به تعدادی از این [[براهین]] اشاره می‌کنیم.
===[[برهان]] اول===
*این [[برهان]] از دو مقدمۀ [[بدیهی]] یا شبه [[بدیهی]] تشکیل می‌گردد.
*'''مقدمۀ اول:''' هیچ موجود ممکنی ذاتاً [[حقّ حاکمیت]] بر دیگر موجودات را ندارد، بنابراین، هر جا و برای هر موجود، به ویژه موجود [[انسانی]]، [[حقّ]] حاکمیتی وجود داشته باشد - یا بتوان [[حقّ]] حاکمیتی فرض کرد - این [[حقّ حاکمیت]]، بالعرض است نه بالذات.
*'''مقدمۀ دوم:''' براساس قاعدۀ [[بدیهی]] یا شبه [[بدیهی]] {{عربی|كلّ ما بالعرض لا بدّ أن ينتهي إلی ما بالذات}} [[حقّ حاکمیت]] بالعرض از [[حقّ حاکمیت]] بالذات برخاسته و از آن نشأت گرفته است.
*براساس این دو مقدمه، [[حقّ حاکمیت]] در موجود ممکن، باید به [[حقّ حاکمیت]] [[واجب]] بالذات - یعنی [[خدای متعال]] - برگردد و باید از آن برخاسته و نشأت گیرد. بنابراین، [[حقّ حاکمیت]] بالذات تنها برای ذات [[اقدس]] باری‌تعالی ثابت است و هیچ موجود دیگری از این [[حق]] برخوردار نیست، مگر آنکه با [[دلیل]] [[قاطع]]، عروض [[حقّ حاکمیت]] برای او از سوی [[خدای متعال]] [[ثابت]] شود.
*این [[برهان]] را با بیانی دیگر می‌توان عرضه کرد. این بیان نیز بر دو مقدمه مبتنی است.
*'''مقدمۀ اول:''' [[حاکمیت]] برای غیر [[واجب]] بالذات، یا ممکن است یا ممتنع.
*'''مقدمۀ دوم:''' در صورت [[امتناع]] [[حاکمیت]] برای غیر ذات [[واجب]]، نتیجه [[انحصار حاکمیت]] است در ذات [[واجب]] و در صورت امکان آن، [[نیازمند]] به ذات [[واجب]] الوجود بالذات است.
*بنابراین، نتیجه می‌گیریم، [[حاکمیت]] بالذات منحصر در ذات [[واجب]] الوجود بالذات است.
===[[برهان]] دوم===
*این [[برهان]] نیز از دو مقدمه تشکیل می‌گردد.
*'''مقدمۀ اول:''' [[نهاد حاکمیت]] در [[جامعۀ بشری]]، عالی‌ترین [[مرجع]] تصمیم‌گیری و [[مرجع]] نهایی [[حل اختلاف]] است و مرجعی فراتر و بالاتر از آن نیست.
*'''مقدمۀ دوم:''' [[مرجع]] نهایی [[حل اختلاف]] و بالاترین [[مرجع]] تصمیم‌گیری در [[جامعه]] باید [[خطاناپذیر]] باشد، وگرنه نیاز به مرجعی بالاتر خواهد بود که [[اختلاف]] او را با دیگران حل کند؛ زیرا به [[دلیل]] [[خطاپذیری]]، همواره این احتمال وجود دارد که [[رأی]] و نظر مقابل [[مرجع]] [[خطاپذیر]]، صواب باشد و لهذا برای [[تعیین]] نظر صواب، به مرجعی مافوق نیاز خواهد بود که [[خطاناپذیر]] باشد.
*با توجه به اینکه تنها [[مرجع]] [[خطاناپذیر]] بالذات، [[خدای متعال]] است، بنابراین از دو مقدمۀ فوق به این نتیجه می‌رسیم که [[حاکمیت]] بالذات در [[جامعۀ بشر]] مخصوص ذات [[مقدّس]] حقتعالی است.
*شاید نیازی به این توضیح نباشد که معنای اختصاص [[حاکمیت]] به ذات [[اقدس]] حق تعالی بدین معنا نیست که [[خدای متعال]] مستقیماً به عنوان [[حاکم]] در [[جامعۀ بشری]] حضور فیزیکی و [[عینی]] و مشخص یابد، بلکه [[حاکمیت]] وی از طریق [[نصب]] [[حاکمان]] عالم [[عادل]]؛ نظیر [[انبیاء]] و اوصیای آنان [[اعمال]] می‌شود
*بنابر این استدلال است که حق حاکمیت از سوی خداوند در اصل برای معصومین ثابت است و حکومت فقهای عادل در عصر غیبت که دوران شرایط اضطراری حاکم بر جامعه است از باب خطاناپذیری نسبی و حداکثری است.
===[[برهان]] سوم===
*این [[برهان]] بر سه مقدّمه [[استوار]] است:
*'''مقدّمۀ اول:''' [[حاکمیت]] به معنای [[برتری]] ارادۀ [[حاکم]] بر ارادۀ محکوم است و اصولاً [[حاکمیت]]، متقوّم به این [[برتری]] است. هر جا حاکمیتی وجود دارد، بدین معناست که خواست و ارادۀ [[حاکم]]، [[برتر]] از ارادۀ محکوم و مقدّم و غالب بر آن است و بدون این [[برتری]]، [[حاکمیت]] مفهوم و معنایی نخواهد داشت.
*'''مقدّمۀ دوم:''' موجودات ممکن بالذات، هیچ‌یک بالذات بر دیگری [[برتری]] ندارند. در این میان، موجودات غیر [[انسانی]] به طور [[قطع]] بر [[انسان]] [[برتری]] ندارند. در میان موجودات [[انسانی]] نیز هیچ [[انسانی]] به خودی خود از آن نظر که [[انسان]] است، بر دیگری [[برتری]] ندارد. بنابراین، ارادۀ هیچ [[انسانی]] نمی‌تواند به خودی خود بر انسان‌های دیگر [[برتری]] یابد، خواه این [[انسان]] یک تن باشد یا چند تن یا جمعیت انبوهی از [[انسان‌ها]]. انبوهی جمعیتِ انسان‌های خُرد، به هیچ وجه به ارادۀ آنها [[حقّ]] [[برتری]] نمی‌دهد؛ زیرا مادام که ارادۀ هیچ‌یک از این انسان‌های انبوه بالذات نسبت به هر [[انسان]] مفروض دیگر [[برتری]] ندارد، جمع شدن ارادۀ فاقد [[حقّ]] [[برتری]] با ارادۀ دیگرِ فاقد [[حقّ]] [[برتری]] و با اراده‌های دیگر فاقدِ [[حقّ]] [[برتری]]، موجب پیدایش [[حقّ]] [[برتری]] نمی‌شود.
*'''مقدّمۀ سوم:''' تنها موجودی که نسبت به سایر موجودات، بالذات [[حقّ]] [[برتری]] دارد و ذاتاً از آنان [[برتر]] است، [[وجود مقدّس]] حقتعالی است.
*[[خدای متعال]] به [[دلیل]] آنکه [[خالق]] موجودات و رازق آنهاست، [[برتر]] از آنهاست و تنها ارادۀ اوست که [[برتر]] از سایر اراده‌ها و غالب بر آنهاست.
*[[خدای متعال]] می‌فرماید: {{متن قرآن|قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ * فَذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ * كَذَلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُواْ أَنَّهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ * قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ * قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ}}<ref>«بگو: «چه کسى شما را از آسمان و زمین روزى مى‌دهد؟ یا چه کسى مالک (و خالق) گوش و چشم‌هاست؟ و چه کسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون مى‌آورد؟ و چه کسى امور (جهان) را تدبیر مى‌کند؟» بزودى (در پاسخ) مى‌گویند: «خدا»، بگو: «پس چرا تقوا پیشه نمى‌کنید (و راه شرک مى‌پویید)؟! * اینگونه است خداوند، پروردگارِ حقّ شما (داراى همه این صفات)! با این حال، بعد از حق، چه چیزى جز گمراهى وجود دارد؟! پس چرا (از پرستش او) روى‌گردان مى‌شوید؟» * این چنین فرمان پروردگارت بر فاسقان مسلّم شده که آنها (پس از این همه لجاجت و گناه)، ایمان نخواهند آورد * بگو: «آیا هیچ یک از معبودهاى شما، آفرینش را آغاز مى‌کند و سپس باز مى‌گرداند؟!» بگو: «تنها خدا آفرینش را آغاز کرده، سپس باز مى‌گرداند؛ با این حال، چرا (از حق) روى گردان مى‌شوید» * بگو: «آیا هیچ یک از معبودهاى شما، به سوى حق هدایت مى‌کند؟!» بگو: «تنها خدا به حق هدایت مى‌کند. آیا کسى که هدایت به سوى حق مى‌کند براى پیروى شایسته‌تر است، یا آن کس که هدایت نمى‌شود مگر هدایتش کنند؟! شما را چه مى‌شود، چگونه داورى مى‌کنید؟!»» سوره یونس، آیه ۳۱-۳۵.</ref>.
*در این [[آیات]]، به [[برتری]] [[ارادۀ الهی]] اشاره شده و به [[دلیل]] [[خالقیت]]، رازقیت و نیز هادویت [[الهی]] برای [[تبیین]] علوّ [[ارادۀ الهی]] بر سایر اراده‌ها [[استدلال]] شده است.
*[[خالقیت]] و رازقیت [[خداوند]]، ارادۀ او را عقلاً بر سایر اراده‌ها مقدّم می‌دارد، این تقدّم، تقدم به حسب مدرکات [[عقل نظری]] است؛ بدین معنا که توقّف مخلوق و مرزوق بر [[خالق]] رازق، تقدّم طبیعی و بالضرورۀ [[عقل نظری]] است.
هادویت بالذات [[خداوند]]، تقدّم [[ارادۀ الهی]] را بر ارادۀ دیگران به مقتضای [[عقل عملی]] [[اثبات]] می‌کند؛ بدین معنا که [[عقل عملی]]، [[حکم]] می‌کند آنجا که موجودی [[حقّ]] بالذات است و در حقّانیت خود نیاز به دیگری ندارد و لهذا بالذات [[هادی]] إلی الحقّ است، [[تبعیت]] از ارادۀ این موجود، در [[حکم]] [[عقل عملی]] أولی از [[تبعیت]] از ارادۀ موجودی است که [[حقّ]] بالذات نیست و برای یافتن [[حق]]، [[نیازمند]] [[هادی]] و مرشدی است که او را به [[حق]] [[هدایت]] و دلالت کند. بنابراین، ارادۀ موجود [[هادی]] بالذات، اعلی و [[برتر]] از ارادۀ موجودی است که غیر [[مهتدی]] بالذات است.
هادویت بالذات [[خداوند]]، تقدّم [[ارادۀ الهی]] را بر ارادۀ دیگران به مقتضای [[عقل عملی]] [[اثبات]] می‌کند؛ بدین معنا که [[عقل عملی]]، [[حکم]] می‌کند آنجا که موجودی [[حقّ]] بالذات است و در حقّانیت خود نیاز به دیگری ندارد و لهذا بالذات [[هادی]] إلی الحقّ است، [[تبعیت]] از ارادۀ این موجود، در [[حکم]] [[عقل عملی]] أولی از [[تبعیت]] از ارادۀ موجودی است که [[حقّ]] بالذات نیست و برای یافتن [[حق]]، [[نیازمند]] [[هادی]] و مرشدی است که او را به [[حق]] [[هدایت]] و دلالت کند. بنابراین، ارادۀ موجود [[هادی]] بالذات، اعلی و [[برتر]] از ارادۀ موجودی است که غیر [[مهتدی]] بالذات است.
*'''نتیجه اینکه:''' [[برتری]] ذات باری‌تعالی بر همۀ عالم وجود، از جمله عالم [[انسان‌ها]] و انحصار این [[برتری]] در ذات [[مقدّس]] حق تعالی، [[حقیقت]] مسلّمی است که [[برهان]] بر [[اثبات]] آن [[قائم]] است. *بنابراین، براساس مقدّمات مذکور در بالا، [[حقّ حاکمیت]] بالذات منحصراً از آنِ ذات باری‌تعالی است و هیچ موجودی جز [[خدا]]، بالذات از چنین حقّی برخوردار نیست و این [[خدای متعال]] است که به اقتضای [[حقّ حاکمیت]] بالذات خویش می‌تواند افرادی را به عنوان [[جانشین]] خود برای [[حاکمیت]] در [[جامعۀ بشر]] [[تعیین]] کند و به این افراد، [[حقّ حاکمیت]] بالعرض ببخشد.
===[[برهان]] چهارم===
*این [[برهان]] نیز سه مقدمه دارد:
*'''مقدمۀ اول:''' [[غایت]] [[حاکمیت]] بالذات و [[هدف]] آن، رفع نیاز محکوم است. [[نیازمندی]] محکوم به [[حاکمیت]] [[حاکم]] است که محکوم را به [[اطاعت]] از [[حاکم]] و [[فرمانبرداری]] از او وا می‌دارد. حاصل آنکه بدون [[نیازمندی]] محکوم به [[حاکمیت]] [[حاکم]]، [[حاکمیت]] [[حاکم]] ثبوتاً فاقد توجیه [[عقلی]] و اثباتاً غیر قابل تحقّق است.
*'''مقدمۀ دوم:''' براساس مقدمۀ اول، [[حاکم]] بالذات باید خود نیازی به [[حاکمیت]] حاکمی مافوق خود نداشته باشد وگرنه [[حاکم]] بالذات، [[حاکم]] مافوق خواهد بود. این [[تسلسل]] تا جایی ادامه خواهد داشت که به [[حاکم]] بالذاتی برسیم که [[نیازمند]] حاکمی مافوق خود نباشد.
*'''مقدمۀ سوم:''' تنها موجود [[عالم هستی]] که بی‌نیاز بالذات است و [[نیازمند]] حاکمی مافوق خود نیست، [[وجود مقدّس]] [[خدای متعال]] است.
*[[خداوند]]، [[غنی]] بالذات است و [[وصف]] بی‌نیازی بالذات، عین ذات باری‌تعالی و [[متحد]] با اوست. بنابراین، تنها موجودی که [[حقّ حاکمیت]] بالذات عقلاً در انحصار اوست ذات [[مقدّس]] باری‌تعالی است.
===[[برهان]] پنجم===
*این [[برهان]] بر سه مقدمه مبتنی است:
*'''مقدمه اول:''' در [[حاکمیت]]، دو طرف وجود دارد: [[حاکم]] و محکوم و به [[دلیل]] تضایف، [[اتّحاد]] آنها غیر معقول است.
*'''مقدمه دوم:''' [[مشروعیت]] [[حاکم]] یا بالذات است و یا برگرفته از محکوم است. درصورت دوم، [[مشروعیت]] محکوم نیز یا بالذات و یا برگرفته از دیگری است. اگر بالذات باشد، خُلف و اگر از دیگری باشد و آن دیگری [[حاکم]] باشد، دور لازم می‌آید و اگر غیر [[حاکم]]، یعنی طرف سومی باشد، [[تسلسل]] لازم می‌آید. بنابراین، هر سه فرض صورت دوم [[باطل]] است و نتیجه، [[لزوم]] [[مشروعیت]] بالذات [[حاکم]] است.
*'''مقدمه سوم:''' این [[اصل مسلم]] [[عقلی]] و عقلائی که جز [[خدا]] هیچ موجودی بالذات دارای [[حقّ حاکمیت]] بالذات نیست، این نتیجه را می‌دهد که [[حاکمیت بالذات]]، مخصوص [[ذات حق تعالی]] است.
*نتیجه اینکه: [[حاکمیت]] [[مشروع]] بالذات، منحصر در ذات حق تعالی است.
*برای توضیح این [[برهان]]، لازم است مقدّمات [[دلیل]] و استلزام نتیجه را تا حدودی [[تبیین]] کنیم.
*اما مقدمه اول: در مقدمۀ اول اشاره به نسبت تضایف بین [[حاکم]] و محکوم کردیم. نسبت بین [[حاکم]] و محکوم نسبت متضایفین است که از نِسَب اربعۀ [[تقابل]] منطقی است و [[اتّحاد]] بین طرفین متقابلین، عقلاً ممتنع است.
*در مقدمۀ دوم به چهار فرض اشاره کردیم که سه فرض اخیر آنها ممتنع است و در نتیجه، فرض اول متعین خواهد بود.
*'''وجه [[امتناع]] سه فرض دیگر بدین شرح است:'''
*'''فرض دوم:''' اینکه [[مشروعیت]] [[حاکم]] از محکوم برآید و [[مشروعیت]] محکوم بالذات باشد، این فرض ممتنع است، چون [[خلف]] است؛ یعنی [[خلف]] فرض [[حاکم]] بودن [[حاکم]] و محکوم بودن محکوم است. اگر [[مشروعیت]] محکوم بالذات است و [[حاکم]]، [[مشروعیت]] خود را یعنی [[مشروعیت]] [[حاکمیت]] خود را از محکوم گرفته است، پس آنچه محکوم فرض شده در [[حقیقت]] [[حاکم]] است و آنچه [[حاکم]] فرض شده در [[حقیقت]] محکوم است که [[خلف]] فرض است. بنابراین، فرض باطلی است.
*'''فرض سوم:''' اینکه [[حاکم]]، [[مشروعیت]] خود را از محکوم گرفته باشد و محکوم نیز [[مشروعیت]] خود را از [[حاکم]] گرفته باشد که مستلزم دور است؛ زیرا براساس این فرض، [[مشروعیت]] [[حاکم]]، بر [[مشروعیت]] محکوم توقّف دارد و [[مشروعیت]] محکوم نیز بر [[مشروعیت]] [[حاکم]]؛ که دور صریح است و بطلان آن [[بدیهی]] است.
*'''فرض چهارم:''' اینکه [[حاکم]]، [[مشروعیت]] خود را از محکوم گرفته باشد و محکوم نیز از محکوم دیگری و بدین ترتیب [[تسلسل]] ادامه یابد، این فرض نیز [[باطل]] است؛ زیرا به [[تسلسل]] منتهی می‌شود و [[تسلسل]] [[باطل]] است.
*اکنون که مقدّمات سه گانه روشن شد، استلزام نتیجه را توضیح می‌دهیم.
*نتیجۀ این مقدمات سه گانه این است که [[حاکم]] باید مشروعیتش بالذات باشد و این [[مشروعیت]] نمی‌تواند از محکوم برخیزد و با توجه به اینکه هر موجودی را که فرض کنیم، یا [[حاکم]] است یا محکوم و [[اتحاد]] [[حاکم]] و محکوم نیز با توجه به نسبت تضایف و تقابلی که بین آنهاست، ممتنع است و با توجه به [[امتناع]] فرض استناد [[مشروعیت]] [[حاکم]] به محکوم، تنها فرض معقول و ممکن، [[مشروعیت]] بالذات [[حاکم]] است. [[ضرورت عقلی]] [[مشروعیت]] بالذات [[حاکم]] بالأصل با توجه به [[ضرورت]] عدم [[مشروعیت]] بالذات حاکمیتِ هیچ حاکمی بجز [[خداوند متعال]]، [[انحصار حاکمیت]] را در ذات [[اقدس]] حقتعالی نتیجه می‌دهد.
*آنچه گفتیم، بخشی از [[براهین عقلی]] - مربوط به حوزۀ [[عقل نظری]] - دالّ بر [[انحصار حاکمیت]] بالأصل در ذات [[اقدس]] حقتعالی است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص:۱۶۹-۱۷۸.</ref>.


==ادلّۀ [[عقل عملی]] بر حصر حاکمیت در ذات [[اقدس]] حق تعالی==
'''نتیجه اینکه:''' [[برتری]] ذات باری‌تعالی بر همۀ عالم وجود، از جمله عالم [[انسان‌ها]] و انحصار این [[برتری]] در ذات [[مقدّس]] حق تعالی، [[حقیقت]] مسلّمی است که [[برهان]] بر [[اثبات]] آن [[قائم]] است. * بنابراین، براساس مقدّمات مذکور در بالا، [[حقّ حاکمیت]] بالذات منحصراً از آنِ ذات باری‌تعالی است و هیچ موجودی جز [[خدا]]، بالذات از چنین حقّی برخوردار نیست و این [[خدای متعال]] است که به اقتضای [[حقّ حاکمیت]] بالذات خویش می‌تواند افرادی را به عنوان [[جانشین]] خود برای [[حاکمیت]] در [[جامعۀ بشر]] [[تعیین]] کند و به این افراد، [[حقّ حاکمیت]] بالعرض ببخشد.
===[[برهان]] اول===
 
*این [[برهان]] بر دو مقدّمه مبتنی است:
=== [[برهان]] چهارم ===
*'''مقدّمۀ اول:''' شکی نیست که [[خدای متعال]]، [[اعلم]] و اقدر و اعدل است؛ زیرا [[علم]] و [[قدرت]] و [[عدل]] و سایر [[صفات کمال]]، عین ذات اوست و ماسوای او آنچه دارند از اوست.
این [[برهان]] نیز سه مقدمه دارد:
*'''مقدّمۀ دوم:''' با وجود [[اعلم]]، اقدر و اعدل، [[حاکمیت]] غیر او ترجیح مرجوح است بر راجح که عقلاً [[قبیح]] است.
 
*'''نتیجه اینکه:''' برای محکومان، به [[حاکمیت]] غیر [[خدا]] تن دادن و [[حاکمیت]] غیر او را [[پذیرفتن]]، [[رفتاری]] غیر عاقلانه و در معیار [[عقل عملی]]، موجب [[استحقاق]] ملامت و مذمّت است؛ و برای [[حاکمان]] غیر [[خداوند]]، تصدّی [[حاکمیت]] و به عهده گرفتن [[مسئولیت]] [[حکمرانی]] کاری [[قبیح]] و غیر عاقلانه و در معیار [[عقل عملی]]، موجب [[استحقاق]] مذمّت است. که نتیجۀ آن انحصار [[حقّ حاکمیت]] در ذات [[اقدس]] حق تعالی است.
'''مقدمۀ اول:''' [[غایت]] [[حاکمیت]] بالذات و [[هدف]] آن، رفع نیاز محکوم است. [[نیازمندی]] محکوم به [[حاکمیت]] [[حاکم]] است که محکوم را به [[اطاعت از حاکم]] و [[فرمانبرداری]] از او وا می‌دارد. حاصل آنکه بدون [[نیازمندی]] محکوم به [[حاکمیت]] [[حاکم]]، [[حاکمیت]] [[حاکم]] ثبوتاً فاقد توجیه [[عقلی]] و اثباتاً غیر قابل تحقّق است.
===[[برهان]] دوم===
 
*این [[برهان]] بر سه مقدّمه [[استوار]] است:
'''مقدمۀ دوم:''' براساس مقدمۀ اول، [[حاکم]] بالذات باید خود نیازی به [[حاکمیت]] حاکمی مافوق خود نداشته باشد وگرنه [[حاکم]] بالذات، [[حاکم]] مافوق خواهد بود. این [[تسلسل]] تا جایی ادامه خواهد داشت که به [[حاکم]] بالذاتی برسیم که [[نیازمند]] حاکمی مافوق خود نباشد.
*'''مقدّمۀ اول:''' [[حاکمیت]] به معنای تصرّف در [[شئون]] محکوم است.
 
*'''مقدّمۀ دوم:''' [[حقّ]] تصرّف در هر شیء - از جمله [[انسان]] - متوقّف بر [[مالکیت]] آن شیء است؛ زیرا تنها مالک است که [[حقّ]] تصرّف در مملوک خود را دارد و غیر مالک را [[حقّ]] تصرّف نیست.
'''مقدمۀ سوم:''' تنها موجود [[عالم هستی]] که بی‌نیاز بالذات است و [[نیازمند]] حاکمی مافوق خود نیست، [[وجود مقدّس]] [[خدای متعال]] است.
*'''مقدّمۀ سوم:''' تنها موجودی که نسبت به [[انسان]]، [[حقّ]] [[مالکیت]] دارد، [[خدای متعال]] است؛ زیرا [[مالکیت]]، فرع ایجاد است و هر آفرینندهای مالک آفریدۀ خویش است و [[خداوند]] تنها آفرینندۀ آدمی است. لهذا تنها مالک، [[رب]] و صاحب اوست.
 
*براساس این مقدّمات سه گانه، [[حاکمیت]] بالأصل و بالذات تنها از آن [[خدای متعال]] است؛ زیرا تنها اوست که مالک اشیاء از جمله [[انسان]] و [[جامعۀ انسانی]] است؛ زیرا اوست که آفرینندۀ [[جهان]] و [[انسان]] است. بنابراین، تنها اوست که [[حقّ حاکمیت]] دارد و [[حاکمیت]] غیر او، تصرّف در غیر مملکوک است که در معیار [[عقل عملی]]، [[قبیح]] و نارواست.
[[خداوند]]، [[غنی]] بالذات است و وصف بی‌نیازی بالذات، عین ذات باری‌تعالی و [[متحد]] با اوست. بنابراین، تنها موجودی که [[حقّ حاکمیت]] بالذات عقلاً در انحصار اوست ذات [[مقدّس]] باری‌تعالی است.
===[[برهان]] سوم===
 
*این [[برهان]] بر دو مقدّمه مبتنی است:
=== [[برهان]] پنجم ===
*'''مقدّمۀ اول:''' [[حقّ حاکمیت]]، متقوّم به [[حقّ]] [[الزام]] است، بلکه معنا و مفهوم [[حاکمیت]]، در [[حقیقت]] [[حقّ]] [[الزام]] داشتن است. [[حاکم]] کسی است که [[حق]] دارد محکوم را به عمل به [[دستور]] و [[فرمان]] خویش وا دارد و او را به انجام آن ملزم سازد؛ به نحوی که اگر محکوم از [[فرمان]] [[حاکم]] [[سرپیچی]] کند، از نظر [[عقل عملی]] مستحق [[کیفر]] و [[مجازات]] است.
این [[برهان]] بر سه مقدمه مبتنی است:
*'''مقدّمۀ دوم:''' کسی را جز [[خالق]] و رازق، [[حقّ]] [[الزام]] دیگری نیست.
 
*این مقدّمه از دو بخش سلبی و ایجابی تشکیل شده است:
'''مقدمه اول:''' در [[حاکمیت]]، دو طرف وجود دارد: [[حاکم]] و محکوم و به [[دلیل]] تضایف، [[اتّحاد]] آنها غیر معقول است.
*بخش سلبی آن عبارت است از این که غیر [[خالق]] و رازق، [[حقّ]] [[الزام]] ندارد.
 
*بخش ایجابی آن عبارت است از این که [[خالق]] و رازق، [[حقّ]] [[الزام]] مخلوق و مرزوق خود را دارد.
'''مقدمه دوم:''' [[مشروعیت]] [[حاکم]] یا بالذات است و یا برگرفته از محکوم است. درصورت دوم، [[مشروعیت]] محکوم نیز یا بالذات و یا برگرفته از دیگری است. اگر بالذات باشد، خُلف و اگر از دیگری باشد و آن دیگری [[حاکم]] باشد، دور لازم می‌آید و اگر غیر [[حاکم]]، یعنی طرف سومی باشد، [[تسلسل]] لازم می‌آید. بنابراین، هر سه فرض صورت دوم [[باطل]] است و نتیجه، [[لزوم]] [[مشروعیت]] بالذات [[حاکم]] است.
*[[دلیل]] بر بخش سلبی این است که کسی که [[خالق]] و رازق نیست، حقّی بر دیگری ندارد که توجیه کنندۀ [[حقّ]] [[الزام]] او باشد و به عبارتی دیگر، هر دو موجودی که فرض شود، هر یک نسبت به دیگری نمی‌تواند از [[حقّ]] [[الزام]] برخوردار باشد؛ زیرا از دیگری نسبت به [[حقّ]] [[الزام]]، أولی نیست.
 
*هرجا [[حقّ]] الزامی باشد، بدین معناست که دستورِ دارندۀ [[حقّ]] [[الزام]]، برای طرف دیگر، الزام‌آور است و [[سرپیچی]] او از [[دستور]] صاحب [[حقّ]] [[الزام]]، [[جُرم]] و [[گناه]] به حساب می‌آید؛ در حالی که به جز [[دستور خداوند]] هیچ دلیلی وجود ندارد که طرف دیگر را به [[پایبندی]] به [[دستور]] ملزم کند. بنابراین، آنجا که الزامکننده، [[حقّ]] [[الزام]] ندارد درصورتی‌که - با وجود عدم [[حقّ]] [[الزام]] - دیگری را به اجرای [[دستور]] خویش ملزم کند، [[ظلم و ستم]] روا داشته و از مرز [[حق]] و [[عدل]] فراتر رفته است.
'''مقدمه سوم:''' این [[اصل مسلم]] [[عقلی]] و عقلائی که جز [[خدا]] هیچ موجودی بالذات دارای [[حقّ حاکمیت]] بالذات نیست، این نتیجه را می‌دهد که [[حاکمیت بالذات]]، مخصوص [[ذات حق تعالی]] است.
*'''[[دلیل]] بر بخش ایجابی:''' [[خالقیت]] و رازقیت، [[دلیل]] کافی و معقولی برای [[حقّ]] [[الزام]] است. کسی که آفرینندۀ یک موجود یا روزیدهندۀ اوست، یعنی هستی او در [[اختیار]] آفریننده و روزی دهنده است؛ همین آفرینندگی و روزی دهندگی، توجیه کنندۀ [[حقّ]] [[الزام]] آفریننده و روزی‌دهنده است.
 
*توضیح اینکه: اگر آفریننده و روزی‌ دهنده، به موجود آفریدۀ خود و روزی‌گیرندۀ خود [[دستور]] دهد و او را بر انجام کاری [[الزام]] کند، از نظر [[عقل عملی]] [[تجاوز]] از مرز [[حق]] و [[عدل]] به شمار نمی‌آید.
نتیجه اینکه: [[حاکمیت]] [[مشروع]] بالذات، منحصر در ذات حق تعالی است.
*و به عبارتی دیگر، [[خضوع]] روزی گیرنده و آفریده شده برای [[دستور]] آفریننده و روزی دهنده و زیر [[فرمان]] او رفتن، از این نظر که زیر [[فرمان]] او رفتن است، در نظر [[عقل عملی]] [[شایسته]] و رواست.
 
*'''نتیجه اینکه:''' تنها [[خالق]] و رازق است که [[حق]] دارد دیگری را ملزم به انجام خواستۀ خود کند. البته اینکه [[دستور]] [[خالق]] و رازق باید ظالمانه نباشد، [[سخن]] دیگری است. در اینجا سخن دربارۀ الزام‌آور بودن [[دستور حاکم]] از آن نظر که [[حاکم]] است، می‌باشد. [[سخن]] دیگری در اینجا وجود دارد که در ذیل به آن خواهیم پرداخت که: [[حق]] ذاتی [[دستور]] و [[الزام]]، تنها از آن کسی است که بالذات [[عادل]] باشد؛ به گونه‌ای که [[دستور]] او عین [[حق]] و [[عدل]] باشد، این موجود جز ذات [[اقدس]] حق تعالی نیست و هیچ حاکمی نمی‌تواند از [[حقّ حاکمیت]] برخوردار باشد، مگر آنکه از سوی [[خدا]] و در محدودۀ [[امر و نهی]] او مجاز به [[دستور]] و [[الزام]] باشد.
برای توضیح این [[برهان]]، لازم است مقدّمات [[دلیل]] و استلزام نتیجه را تا حدودی [[تبیین]] کنیم.
===[[برهان]] چهارم===
 
*این [[برهان]] بر سه مقدمه مبتنی است و در مقدّمۀ اول با [[برهان]] سوم مشترک است.
اما مقدمه اول: در مقدمۀ اول اشاره به نسبت تضایف بین [[حاکم]] و محکوم کردیم. نسبت بین [[حاکم]] و محکوم نسبت متضایفین است که از نِسَب اربعۀ [[تقابل]] منطقی است و [[اتّحاد]] بین طرفین متقابلین، عقلاً ممتنع است.
*'''مقدّمۀ اول:''' همان مقدمۀ [[برهان]] قبل است که [[حقّ حاکمیت]]، متقوم به [[حق]] [[الزام]] است.
 
*'''مقدّمۀ دوم:''' [[الزام]] به غیر [[عدل]] و [[حق]]، یا به آنچه معلوم نیست که [[حق]] و [[عدل]] است یا نه، [[قبیح]] است؛ زیرا [[الزام]] به چیزی است که ذاتاً و عقلاً [[استحقاق]] [[التزام]] به آن وجود ندارد.
در مقدمۀ دوم به چهار فرض اشاره کردیم که سه فرض اخیر آنها ممتنع است و در نتیجه، فرض اول متعین خواهد بود.
*'''مقدّمۀ سوم:''' [[الزام]] صادر از ذاتی که عین [[عدل]] و [[حق]] نباشد، [[حق]] و [[عدل]] بودن آن معلوم نیست؛ یعنی احتمال خطای آن و عادلانه نبودن آن می‌رود.
 
*براساس این مقدمات سه گانه، از آنجا که احتمال عادلانه نبودن الزامات هر حاکمی به جز [[خدای متعال]] وجود دارد، بنابراین از نظر [[عقل]] نمی‌تواند الزام‌آور باشد؛ به گونه‌ای که [[عقل]] [[حکم]] کند که [[تخلف]] از آن، [[گناه]] و [[جرم]] و نارواست.
'''وجه [[امتناع]] سه فرض دیگر بدین شرح است:'''
*ممکن است در اینجا توهمی پیش آید که [[عقل]] [[بشر]] می‌تواند [[عدل]] را [[ادراک]] کند، بنابراین هر جا که [[الزام]] [[حاکم]] مطابق با [[عدل]] نبود، می‌تواند [[سرپیچی]] کند و هر جا که مطابق [[عدل]] بود از [[الزام]] [[حاکم]] [[تبعیت]] کند، بنابراین [[ضرورت]] ندارد که [[حاکم]]، حاکمی باشد که [[عدل]] برای او ذاتی باشد.
 
*پاسخ این توهم این است که: حاکمی که محکوم بخواهد کار او را ارزیابی کند و آن را با [[عدل]] بسنجد تا معلوم شود عادلانه است یا نه، [[حاکم]] نیست.
'''فرض دوم:''' اینکه [[مشروعیت]] [[حاکم]] از محکوم برآید و [[مشروعیت]] محکوم بالذات باشد، این فرض ممتنع است، چون [[خلف]] است؛ یعنی [[خلف]] فرض [[حاکم]] بودن [[حاکم]] و محکوم بودن محکوم است. اگر [[مشروعیت]] محکوم بالذات است و [[حاکم]]، [[مشروعیت]] خود را یعنی [[مشروعیت]] [[حاکمیت]] خود را از محکوم گرفته است، پس آنچه محکوم فرض شده در [[حقیقت]] [[حاکم]] است و آنچه [[حاکم]] فرض شده در [[حقیقت]] محکوم است که [[خلف]] فرض است. بنابراین، فرض باطلی است.
*[[حاکم]] آن است که [[مرجع]] نهایی در تشخیص [[عدل]] و [[ظلم]] باشد، اوست که باید عادلانه بودن یا غیر عادلانه بودن [[تصمیم]] یا [[رفتاری]] را مشخص کند. اگر این تشخیص به عهدۀ محکوم گذاشته شود، [[خلف]] [[حاکمیت]] [[حاکم]] است و در [[حقیقت]] به معنای آن است که [[حاکم]] جای خود را به محکوم داده و محکوم جای [[حاکم]] را گرفته است.
 
*بر این اساس، [[حاکمیت]] [[حاکم]] اقتضا می‌کند که مرجعی مافوق او برای [[تعیین]] عادلانه بودن [[حکم]] و [[الزام]] او وجود نداشته باشد و لهذا باید [[عادل]] بالذات و [[حق]] بالذات باشد که در این‌صورت انحصار آن در ذات حقتعالی [[بدیهی]] است.
'''فرض سوم:''' اینکه [[حاکم]]، [[مشروعیت]] خود را از محکوم گرفته باشد و محکوم نیز [[مشروعیت]] خود را از [[حاکم]] گرفته باشد که مستلزم دور است؛ زیرا براساس این فرض، [[مشروعیت]] [[حاکم]]، بر [[مشروعیت]] محکوم توقّف دارد و [[مشروعیت]] محکوم نیز بر [[مشروعیت]] [[حاکم]]؛ که دور صریح است و بطلان آن [[بدیهی]] است.
===[[برهان]] پنجم===
 
*این [[برهان]] نیز بر سه مقدمه مبتنی است:
'''فرض چهارم:''' اینکه [[حاکم]]، [[مشروعیت]] خود را از محکوم گرفته باشد و محکوم نیز از محکوم دیگری و بدین ترتیب [[تسلسل]] ادامه یابد، این فرض نیز [[باطل]] است؛ زیرا به [[تسلسل]] منتهی می‌شود و [[تسلسل]] [[باطل]] است.
*'''مقدّمۀ اول:''' [[حاکمیت]] هر حاکمی مستلزم محدود کردن [[آزادی]] محکوم است.
 
*'''مقدّمۀ دوم:''' محدودکردن [[آزادی]] موجود [[آزاد]] - از جمله [[انسان]] - به غیر حدود [[عدل]] و [[حق]]، عقلاً [[قبیح]] و نارواست.
اکنون که مقدّمات سه گانه روشن شد، استلزام نتیجه را توضیح می‌دهیم.
*'''مقدّمۀ سوم:''' [[عدل]] و حقی که می‌تواند [[آزادی]] موجودی را محدود کند، [[حکم]] و [[دستور]] و [[فرمان]] [[عدل]] [[خطاناپذیر]] است.
 
*براساس این مقدمات، چنین نتیجه گرفته می‌شود: از آنجا که تنها موجودی که [[حکم]] و فرمانش [[عدل]] [[خطاناپذیر]] است، وجود [[مقدس]] حقتعالی است، لذا [[حقّ حاکمیت]]، مخصوص [[ذات مقدس]] اوست.
نتیجۀ این مقدمات سه گانه این است که [[حاکم]] باید مشروعیتش بالذات باشد و این [[مشروعیت]] نمی‌تواند از محکوم برخیزد و با توجه به اینکه هر موجودی را که فرض کنیم، یا [[حاکم]] است یا محکوم و [[اتحاد]] [[حاکم]] و محکوم نیز با توجه به نسبت تضایف و تقابلی که بین آنهاست، ممتنع است و با توجه به [[امتناع]] فرض استناد [[مشروعیت]] [[حاکم]] به محکوم، تنها فرض معقول و ممکن، [[مشروعیت]] بالذات [[حاکم]] است. [[ضرورت عقلی]] [[مشروعیت]] بالذات [[حاکم]] بالأصل با توجه به [[ضرورت]] عدم [[مشروعیت]] بالذات حاکمیتِ هیچ حاکمی بجز [[خداوند متعال]]، [[انحصار حاکمیت]] را در [[ذات اقدس]] حق‌تعالی نتیجه می‌دهد.
===[[برهان]] ششم===
 
*این [[برهان]] بر سه مقدمه مبتنی است:
آنچه گفتیم، بخشی از [[براهین عقلی]] - مربوط به حوزۀ [[عقل نظری]] - دالّ بر [[انحصار حاکمیت]] بالأصل در [[ذات اقدس]] حق‌تعالی است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص۱۶۹-۱۷۸.</ref>.
*'''مقدّمۀ اول:''' [[حاکمیت]]، مستلزم عمل [[حاکم]] به [[اصلح]] در [[حق]] محکوم است؛ بدین معنا که [[حاکم]] عقلاً [[مسئول]] است آنچه را که در [[حق]] محکوم بهتر است و [[صلاح]] او را بهتر و بیشتر تأمین می‌کند، برگزیند و به آن عمل کند و لهذا در آنجا که فردی [[توانایی]] و [[آمادگی]] تأمین آنچه در [[حقّ]] محکوم، [[اصلح]] است را دارا باشد، چنانچه کسی دیگر که از آن [[توانایی]] و [[آمادگی]] برخوردار نیست وجود داشته باشد، [[عقل]] به [[وجوب]] [[پذیرش]] [[حاکمیت]] [[حاکم]] [[اصلح]] و اقوی [[حکم]] می‌کند.
 
*'''مقدّمۀ دوم:''' تأمین آنچه برای محکومین [[اصلح]] است، توقف بر [[علم]] بر جمیع وجوه [[مصالح]] دارد.
== ادلّۀ [[عقل عملی]] بر حصر حاکمیت در [[ذات اقدس]] حق تعالی ==
*'''مقدّمۀ سوم:''' احاطه بر جمیع وجوه [[مصالح]] و [[قدرت]] بر تشخیص [[اصلح]] از میان آنها منحصراً در [[اختیار]] [[خدای متعال]] است.
=== [[برهان]] اول ===
*از این مقدمه نتیجه می‌گیریم از آنجا که احاطۀ بر جمیع وجوه [[مصالح]] [[مردم]] منحصراً در [[اختیار]] [[خدای متعال]] است، [[حقّ حاکمیت]] منحصراً متعلق به [[خدای متعال]] است.
این [[برهان]] بر دو مقدّمه مبتنی است:
===[[برهان]] هفتم===
 
*این [[برهان]] چند مقدمه دارد:
'''مقدّمۀ اول:''' شکی نیست که [[خدای متعال]]، [[اعلم]] و اقدر و اعدل است؛ زیرا [[علم]] و [[قدرت]] و [[عدل]] و سایر [[صفات کمال]]، عین ذات اوست و ماسوای او آنچه دارند از اوست.
*'''مقدّمۀ اول:''' [[حاکمیت]]، مستلزم [[حق]] [[کیفر]] بر تخلّف از [[دستور حاکم]] است.
 
*'''مقدّمۀ دوم:''' [[کیفر]]، [[تصرف]] در ذات محکوم است و [[حقّ]] [[تصرف]]، متوقف بر [[ولایت]] است که به معنای [[اختیار]] [[تصرف]] در شیء است.
'''مقدّمۀ دوم:''' با وجود [[اعلم]]، اقدر و اعدل، [[حاکمیت]] غیر او ترجیح مرجوح است بر راجح که عقلاً [[قبیح]] است.
*'''مقدّمۀ سوم:''' هیچ موجودی به جز ذات باری‌تعالی، فی‌ذاته [[حقّ]] [[تصرف]] و [[ولایت]] بر دیگری ندارد.
 
*'''توضیح مقدّمۀ سوم:''' در مقدمۀ سوم، دو قضیه سلبی و ایجابی وجود دارد (قضیۀ سلبی، [[عقد]] المستثنی منه است و قضیۀ ایجابی، [[عقد]] المستثنی). قضیۀ سلبی یا [[عقد]] المستثنی منه، عدم [[ولایت]] بالذات موجود ممکن بر سایر موجودات است. [[دلیل]] این قضیه سلبی، عدم وجود سببی [[مشروع]] است که چنین [[ولایتی]] را توجیه کند. قضیه ایجابی یا [[عقد]] المستثنی، ثبوت چنین [[ولایتی]] است برای ذات [[اقدس]] حقتعالی.
'''نتیجه اینکه:''' برای محکومان، به [[حاکمیت]] غیر [[خدا]] تن دادن و [[حاکمیت]] غیر او را [[پذیرفتن]]، [[رفتاری]] غیر عاقلانه و در معیار [[عقل عملی]]، موجب [[استحقاق]] ملامت و مذمّت است؛ و برای [[حاکمان]] غیر [[خداوند]]، تصدّی [[حاکمیت]] و به عهده گرفتن [[مسئولیت]] [[حکمرانی]] کاری [[قبیح]] و غیر عاقلانه و در معیار [[عقل عملی]]، موجب [[استحقاق]] مذمّت است. که نتیجۀ آن انحصار [[حقّ حاکمیت]] در [[ذات اقدس]] حق تعالی است.
*'''مقدمۀ چهارم:''' برای توجیه [[عقلی]] [[ولایت]] [[پروردگار]] بر سایر اشیاء - از جمله [[انسان]] - [[مالکیت]] باری‌تعالی نسبت به همۀ اشیاء - که نتیجۀ منطقی آفرینندگی اوست - کافی است.
 
*در نزد عقلاء، آفرینندۀ هر شیئی مالک اوست و لذا بر او [[ولایت]] و در او [[حق تصرف]] دارد.
=== [[برهان]] دوم ===
*'''نتیجۀ این مقدمات چهارگانه چنین است:''' هیچ چیز به جز [[خدای متعال]] [[حقّ حاکمیت]] بر [[جهان]] و [[انسان]] را ندارد؛ زیرا [[حاکمیت]]، مستلزم [[حقّ]] [[کیفر]] و [[حقّ]] [[کیفر]]، متوقف بر [[حقّ]] [[ولایت]] و [[ولایت]]، [[نیازمند]] سبب و [[دلیل]] است و تنها [[خدای متعال]] است که [[دلیل]] منطقی بر [[ولایت]] او بر [[جهان]] و [[انسان]] [[قائم]] است. ساده‌ترین [[دلیل]] منطقی [[ولایت]] [[خدا]] بر سایر اشیاء، آفرینندگی اوست؛ زیرا هر آفریننده‌ای از نظر عقلاء، مالک آفریدۀ خود و صاحب [[اختیار]] آن و دارای [[ولایت]] بر آن است.
این [[برهان]] بر سه مقدّمه [[استوار]] است:
*این [[برهان]] را می‌توان با بیانی دیگر به گونه‌ای مختصرتر و مبتنی بر سه مقدمه بیان کرد:
 
*'''مقدّمۀ اول:''' [[حاکمیت]]، متوقف بر [[ولایت]] است.
'''مقدّمۀ اول:''' [[حاکمیت]] به معنای تصرّف در [[شئون]] محکوم است.
*'''مقدّمۀ دوم:''' [[ولایت]]، متوقف بر سبب و [[دلیل]] است.
 
*'''مقدّمۀ سوم:''' سبب و [[دلیل]] [[ولایت]] بر همۀ ممکنات ([[جهان]] و آنچه در آن است، از جمله [[انسان]]) تنها برای ذات حق تعالی ثابت است؛ زیرا او تنها آفرینندۀ اشیاء است و آفرینندۀ هر شیء، مالک اوست (به [[حکم]] عقلاء) و مالک از [[حقّ]] [[تصرف]] و [[ولایت]] بر مملوک خویش برخوردار است.
'''مقدّمۀ دوم:''' [[حقّ]] تصرّف در هر شیء ـ از جمله [[انسان]] ـ متوقّف بر [[مالکیت]] آن شیء است؛ زیرا تنها مالک است که [[حقّ]] تصرّف در مملوک خود را دارد و غیر مالک را [[حقّ]] تصرّف نیست.
===[[برهان]] هشتم===
 
*این [[برهان]] نیز چند مقدمه دارد:
'''مقدّمۀ سوم:''' تنها موجودی که نسبت به [[انسان]]، [[حقّ]] [[مالکیت]] دارد، [[خدای متعال]] است؛ زیرا [[مالکیت]]، فرع ایجاد است و هر آفرینندهای مالک آفریدۀ خویش است و [[خداوند]] تنها آفرینندۀ آدمی است. لهذا تنها مالک، [[رب]] و صاحب اوست.
*'''مقدّمۀ اول:''' [[حقّ حاکمیت]]، متقوم به [[حق اطاعت]] است. مقصود این است که [[حاکمیت]]، بدون [[حق اطاعت]] بی‌معناست. هر جا [[حقّ حاکمیت]] وجود دارد، به معنای آن است که [[حاکم]] [[حق]] دارد به محکوم خود [[فرمان]] دهد و نیز این [[حق]] را بر محکوم دارد که از فرمانش [[سرپیچی]] نکند و به فرمانش تن دهد و دستورش را [[اطاعت]] کند.
 
*'''مقدّمۀ دوم:''' [[حقّ]] [[اطاعت]] تنها در جایی است که مالک و مملوکی در کار باشد، مالک است که بر مملوک خود [[حقّ]] [[اطاعت]] دارد و بر مملوک است که از مالک خویش [[اطاعت]] کند.
براساس این مقدّمات سه گانه، [[حاکمیت]] بالأصل و بالذات تنها از آن [[خدای متعال]] است؛ زیرا تنها اوست که مالک اشیاء از جمله [[انسان]] و [[جامعۀ انسانی]] است؛ زیرا اوست که آفرینندۀ [[جهان]] و [[انسان]] است. بنابراین، تنها اوست که [[حقّ حاکمیت]] دارد و [[حاکمیت]] غیر او، تصرّف در غیر مملکوک است که در معیار [[عقل عملی]]، [[قبیح]] و نارواست.
*'''مقدّمۀ سوم:''' هیچ موجودی به جز [[خداوند متعال]] مالک موجودات دیگر نیست.
 
*و لهذا - بنابر مقدّمۀ دوم - هیچ موجودی به جز [[خدای متعال]] - بالذات - [[حقّ]] [[اطاعت]] ندارد و تنها [[خدای بزرگ]] و [[متعال]] است که به [[دلیل]] آنکه آفرینندۀ سایر موجودات است، مالک آنهاست و لهذا از نظر [[عقل]]، [[حقّ]] [[اطاعت]] دارد و بر سایر موجودات است که [[دستور]] او را [[اطاعت]] کنند و از او [[فرمان]] برند و بر [[فرمان]] و دستورش گردن نهند.
=== [[برهان]] سوم ===
*'''نتیجه اینکه:''' تنها [[خداوند]] - [[آفریدگار]] [[جهان]] و [[انسان]] - است که [[حقّ حاکمیت]] بالذات دارد؛ زیرا [[حقّ حاکمیت]] بالذات، [[حقّ]] [[اطاعت]] را می‌طلبد و [[حقّ]] [[اطاعت]]، بر [[مالکیت]] [[مطاع]] نسبت به [[مطیع]] توقف دارد و تنها مالک [[جهان]] و [[انسان]] وجود [[اقدس]] حق تعالی است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص:۱۷۸-۱۸۷.</ref>.
این [[برهان]] بر دو مقدّمه مبتنی است:
 
'''مقدّمۀ اول:''' [[حقّ حاکمیت]]، متقوّم به [[حقّ]] [[الزام]] است، بلکه معنا و مفهوم [[حاکمیت]]، در [[حقیقت]] [[حقّ]] [[الزام]] داشتن است. [[حاکم]] کسی است که [[حق]] دارد محکوم را به عمل به [[دستور]] و [[فرمان]] خویش وا دارد و او را به انجام آن ملزم سازد؛ به نحوی که اگر محکوم از [[فرمان]] [[حاکم]] [[سرپیچی]] کند، از نظر [[عقل عملی]] مستحق [[کیفر]] و [[مجازات]] است.
 
'''مقدّمۀ دوم:''' کسی را جز [[خالق]] و رازق، [[حقّ]] [[الزام]] دیگری نیست.
 
این مقدّمه از دو بخش سلبی و ایجابی تشکیل شده است:
# بخش سلبی آن عبارت است از این که غیر [[خالق]] و رازق، [[حقّ]] [[الزام]] ندارد.
# بخش ایجابی آن عبارت است از این که [[خالق]] و رازق، [[حقّ]] [[الزام]] مخلوق و مرزوق خود را دارد.
 
[[دلیل]] بر بخش سلبی این است که کسی که [[خالق]] و رازق نیست، حقّی بر دیگری ندارد که توجیه کنندۀ [[حقّ]] [[الزام]] او باشد و به عبارتی دیگر، هر دو موجودی که فرض شود، هر یک نسبت به دیگری نمی‌تواند از [[حقّ]] [[الزام]] برخوردار باشد؛ زیرا از دیگری نسبت به [[حقّ]] [[الزام]]، أولی نیست.
 
هرجا [[حقّ]] الزامی باشد، بدین معناست که دستورِ دارندۀ [[حقّ]] [[الزام]]، برای طرف دیگر، الزام‌آور است و [[سرپیچی]] او از [[دستور]] صاحب [[حقّ]] [[الزام]]، [[جُرم]] و [[گناه]] به حساب می‌آید؛ در حالی که به جز [[دستور خداوند]] هیچ دلیلی وجود ندارد که طرف دیگر را به [[پایبندی]] به [[دستور]] ملزم کند. بنابراین، آنجا که الزام کننده، [[حقّ]] [[الزام]] ندارد درصورتی‌که - با وجود عدم [[حقّ]] [[الزام]] - دیگری را به اجرای [[دستور]] خویش ملزم کند، [[ظلم و ستم]] روا داشته و از مرز [[حق]] و [[عدل]] فراتر رفته است.
 
'''[[دلیل]] بر بخش ایجابی:''' [[خالقیت]] و رازقیت، [[دلیل]] کافی و معقولی برای [[حقّ]] [[الزام]] است. کسی که آفرینندۀ یک موجود یا روزیدهندۀ اوست، یعنی هستی او در [[اختیار]] آفریننده و روزی دهنده است؛ همین آفرینندگی و روزی دهندگی، توجیه کنندۀ [[حقّ]] [[الزام]] آفریننده و روزی‌دهنده است.
 
توضیح اینکه: اگر آفریننده و روزی‌ دهنده، به موجود آفریدۀ خود و روزی‌گیرندۀ خود [[دستور]] دهد و او را بر انجام کاری [[الزام]] کند، از نظر [[عقل عملی]] [[تجاوز]] از مرز [[حق]] و [[عدل]] به شمار نمی‌آید.
 
و به عبارتی دیگر، [[خضوع]] روزی گیرنده و آفریده شده برای [[دستور]] آفریننده و روزی دهنده و زیر [[فرمان]] او رفتن، از این نظر که زیر [[فرمان]] او رفتن است، در نظر [[عقل عملی]] [[شایسته]] و رواست.
 
'''نتیجه اینکه:''' تنها [[خالق]] و رازق است که [[حق]] دارد دیگری را ملزم به انجام خواستۀ خود کند. البته اینکه [[دستور]] [[خالق]] و رازق باید ظالمانه نباشد، [[سخن]] دیگری است. در اینجا سخن دربارۀ الزام‌آور بودن [[دستور حاکم]] از آن نظر که [[حاکم]] است، می‌باشد. [[سخن]] دیگری در اینجا وجود دارد که در ذیل به آن خواهیم پرداخت که: [[حق]] ذاتی [[دستور]] و [[الزام]]، تنها از آن کسی است که بالذات [[عادل]] باشد؛ به گونه‌ای که [[دستور]] او عین [[حق]] و [[عدل]] باشد، این موجود جز [[ذات اقدس]] حق تعالی نیست و هیچ حاکمی نمی‌تواند از [[حقّ حاکمیت]] برخوردار باشد، مگر آنکه از سوی [[خدا]] و در محدودۀ [[امر و نهی]] او مجاز به [[دستور]] و [[الزام]] باشد.
 
=== [[برهان]] چهارم ===
این [[برهان]] بر سه مقدمه مبتنی است و در مقدّمۀ اول با [[برهان]] سوم مشترک است.
 
'''مقدّمۀ اول:''' همان مقدمۀ [[برهان]] قبل است که [[حقّ حاکمیت]]، متقوم به [[حق]] [[الزام]] است.
 
'''مقدّمۀ دوم:''' [[الزام]] به غیر [[عدل]] و [[حق]]، یا به آنچه معلوم نیست که [[حق]] و [[عدل]] است یا نه، [[قبیح]] است؛ زیرا [[الزام]] به چیزی است که ذاتاً و عقلاً [[استحقاق]] [[التزام]] به آن وجود ندارد.
 
'''مقدّمۀ سوم:''' [[الزام]] صادر از ذاتی که عین [[عدل]] و [[حق]] نباشد، [[حق]] و [[عدل]] بودن آن معلوم نیست؛ یعنی احتمال خطای آن و عادلانه نبودن آن می‌رود.
 
براساس این مقدمات سه گانه، از آنجا که احتمال عادلانه نبودن الزامات هر حاکمی به جز [[خدای متعال]] وجود دارد، بنابراین از نظر [[عقل]] نمی‌تواند الزام‌آور باشد؛ به گونه‌ای که [[عقل]] [[حکم]] کند که [[تخلف]] از آن، [[گناه]] و [[جرم]] و نارواست.
 
ممکن است در اینجا توهمی پیش آید که [[عقل]] [[بشر]] می‌تواند [[عدل]] را [[ادراک]] کند، بنابراین هر جا که [[الزام]] [[حاکم]] مطابق با [[عدل]] نبود، می‌تواند [[سرپیچی]] کند و هر جا که مطابق [[عدل]] بود از [[الزام]] [[حاکم]] [[تبعیت]] کند، بنابراین [[ضرورت]] ندارد که [[حاکم]]، حاکمی باشد که [[عدل]] برای او ذاتی باشد.
 
پاسخ این توهم این است که: حاکمی که محکوم بخواهد کار او را ارزیابی کند و آن را با [[عدل]] بسنجد تا معلوم شود عادلانه است یا نه، [[حاکم]] نیست.
 
[[حاکم]] آن است که [[مرجع]] نهایی در تشخیص [[عدل]] و [[ظلم]] باشد، اوست که باید عادلانه بودن یا غیر عادلانه بودن [[تصمیم]] یا [[رفتاری]] را مشخص کند. اگر این تشخیص به عهدۀ محکوم گذاشته شود، [[خلف]] [[حاکمیت]] [[حاکم]] است و در [[حقیقت]] به معنای آن است که [[حاکم]] جای خود را به محکوم داده و محکوم جای [[حاکم]] را گرفته است.
 
بر این اساس، [[حاکمیت]] [[حاکم]] اقتضا می‌کند که مرجعی مافوق او برای [[تعیین]] عادلانه بودن [[حکم]] و [[الزام]] او وجود نداشته باشد و لهذا باید [[عادل]] بالذات و [[حق]] بالذات باشد که در این‌صورت انحصار آن در ذات حق‌تعالی [[بدیهی]] است.
 
=== [[برهان]] پنجم ===
این [[برهان]] نیز بر سه مقدمه مبتنی است:
# '''مقدّمۀ اول:''' [[حاکمیت]] هر حاکمی مستلزم محدود کردن [[آزادی]] محکوم است.
# '''مقدّمۀ دوم:''' محدودکردن [[آزادی]] موجود [[آزاد]] - از جمله [[انسان]] - به غیر حدود [[عدل]] و [[حق]]، عقلاً [[قبیح]] و نارواست.
# '''مقدّمۀ سوم:''' [[عدل]] و حقی که می‌تواند [[آزادی]] موجودی را محدود کند، [[حکم]] و [[دستور]] و [[فرمان]] [[عدل]] [[خطاناپذیر]] است.
 
براساس این مقدمات، چنین نتیجه گرفته می‌شود: از آنجا که تنها موجودی که [[حکم]] و فرمانش [[عدل]] [[خطاناپذیر]] است، وجود [[مقدس]] حق‌تعالی است، لذا [[حقّ حاکمیت]]، مخصوص [[ذات مقدس]] اوست.
 
=== [[برهان]] ششم ===
این [[برهان]] بر سه مقدمه مبتنی است:
# '''مقدّمۀ اول:''' [[حاکمیت]]، مستلزم عمل [[حاکم]] به [[اصلح]] در [[حق]] محکوم است؛ بدین معنا که [[حاکم]] عقلاً [[مسئول]] است آنچه را که در [[حق]] محکوم بهتر است و [[صلاح]] او را بهتر و بیشتر تأمین می‌کند، برگزیند و به آن عمل کند و لهذا در آنجا که فردی [[توانایی]] و [[آمادگی]] تأمین آنچه در [[حقّ]] محکوم، [[اصلح]] است را دارا باشد، چنانچه کسی دیگر که از آن [[توانایی]] و [[آمادگی]] برخوردار نیست وجود داشته باشد، [[عقل]] به [[وجوب]] [[پذیرش]] [[حاکمیت]] [[حاکم]] [[اصلح]] و اقوی [[حکم]] می‌کند.
# '''مقدّمۀ دوم:''' تأمین آنچه برای محکومین [[اصلح]] است، توقف بر [[علم]] بر جمیع وجوه [[مصالح]] دارد.
# '''مقدّمۀ سوم:''' احاطه بر جمیع وجوه [[مصالح]] و [[قدرت]] بر تشخیص [[اصلح]] از میان آنها منحصراً در [[اختیار]] [[خدای متعال]] است.
 
از این مقدمه نتیجه می‌گیریم از آنجا که احاطۀ بر جمیع وجوه [[مصالح]] [[مردم]] منحصراً در [[اختیار]] [[خدای متعال]] است، [[حقّ حاکمیت]] منحصراً متعلق به [[خدای متعال]] است.
 
=== [[برهان]] هفتم ===
این [[برهان]] چند مقدمه دارد:
'''مقدّمۀ اول:''' [[حاکمیت]]، مستلزم [[حق]] [[کیفر]] بر تخلّف از [[دستور حاکم]] است.
 
'''مقدّمۀ دوم:''' [[کیفر]]، [[تصرف]] در ذات محکوم است و [[حقّ]] [[تصرف]]، متوقف بر [[ولایت]] است که به معنای [[اختیار]] [[تصرف]] در شیء است.
 
'''مقدّمۀ سوم:''' هیچ موجودی به جز ذات باری‌تعالی، فی‌ذاته [[حقّ]] [[تصرف]] و [[ولایت]] بر دیگری ندارد.
 
'''توضیح مقدّمۀ سوم:''' در مقدمۀ سوم، دو قضیه سلبی و ایجابی وجود دارد (قضیۀ سلبی، [[عقد]] المستثنی منه است و قضیۀ ایجابی، [[عقد]] المستثنی). قضیۀ سلبی یا [[عقد]] المستثنی منه، عدم [[ولایت]] بالذات موجود ممکن بر سایر موجودات است. [[دلیل]] این قضیه سلبی، عدم وجود سببی [[مشروع]] است که چنین [[ولایتی]] را توجیه کند. قضیه ایجابی یا [[عقد]] المستثنی، ثبوت چنین [[ولایتی]] است برای [[ذات اقدس]] حق‌تعالی.
 
'''مقدمۀ چهارم:''' برای توجیه [[عقلی]] [[ولایت]] [[پروردگار]] بر سایر اشیاء - از جمله [[انسان]] - [[مالکیت]] باری‌تعالی نسبت به همۀ اشیاء - که نتیجۀ منطقی آفرینندگی اوست - کافی است.
 
در نزد عقلاء، آفرینندۀ هر شیئی مالک اوست و لذا بر او [[ولایت]] و در او [[حق تصرف]] دارد.
 
'''نتیجۀ این مقدمات چهارگانه چنین است:''' هیچ چیز به جز [[خدای متعال]] [[حقّ حاکمیت]] بر [[جهان]] و [[انسان]] را ندارد؛ زیرا [[حاکمیت]]، مستلزم [[حقّ]] [[کیفر]] و [[حقّ]] [[کیفر]]، متوقف بر [[حقّ]] [[ولایت]] و [[ولایت]]، [[نیازمند]] سبب و [[دلیل]] است و تنها [[خدای متعال]] است که [[دلیل]] منطقی بر [[ولایت]] او بر [[جهان]] و [[انسان]] [[قائم]] است. ساده‌ترین [[دلیل]] منطقی [[ولایت]] [[خدا]] بر سایر اشیاء، آفرینندگی اوست؛ زیرا هر آفریننده‌ای از نظر عقلاء، مالک آفریدۀ خود و صاحب [[اختیار]] آن و دارای [[ولایت]] بر آن است.
 
این [[برهان]] را می‌توان با بیانی دیگر به گونه‌ای مختصرتر و مبتنی بر سه مقدمه بیان کرد:
# '''مقدّمۀ اول:''' [[حاکمیت]]، متوقف بر [[ولایت]] است.
# '''مقدّمۀ دوم:''' [[ولایت]]، متوقف بر سبب و [[دلیل]] است.
# '''مقدّمۀ سوم:''' سبب و [[دلیل]] [[ولایت]] بر همۀ ممکنات ([[جهان]] و آنچه در آن است، از جمله [[انسان]]) تنها برای ذات حق تعالی ثابت است؛ زیرا او تنها آفرینندۀ اشیاء است و آفرینندۀ هر شیء، مالک اوست (به [[حکم]] عقلاء) و مالک از [[حقّ]] [[تصرف]] و [[ولایت]] بر مملوک خویش برخوردار است.
 
=== [[برهان]] هشتم ===
این [[برهان]] نیز چند مقدمه دارد:
# '''مقدّمۀ اول:''' [[حقّ حاکمیت]]، متقوم به [[حق اطاعت]] است. مقصود این است که [[حاکمیت]]، بدون [[حق اطاعت]] بی‌معناست. هر جا [[حقّ حاکمیت]] وجود دارد، به معنای آن است که [[حاکم]] [[حق]] دارد به محکوم خود [[فرمان]] دهد و نیز این [[حق]] را بر محکوم دارد که از فرمانش [[سرپیچی]] نکند و به فرمانش تن دهد و دستورش را [[اطاعت]] کند.
# '''مقدّمۀ دوم:''' [[حق اطاعت]] تنها در جایی است که مالک و مملوکی در کار باشد، مالک است که بر مملوک خود [[حق اطاعت]] دارد و بر مملوک است که از مالک خویش [[اطاعت]] کند.
# '''مقدّمۀ سوم:''' هیچ موجودی به جز [[خداوند متعال]] مالک موجودات دیگر نیست.
 
و لهذا - بنابر مقدّمۀ دوم - هیچ موجودی به جز [[خدای متعال]] - بالذات - [[حق اطاعت]] ندارد و تنها [[خدای بزرگ]] و [[متعال]] است که به [[دلیل]] آنکه آفرینندۀ سایر موجودات است، مالک آنهاست و لهذا از نظر [[عقل]]، [[حق اطاعت]] دارد و بر سایر موجودات است که [[دستور]] او را [[اطاعت]] کنند و از او [[فرمان]] برند و بر [[فرمان]] و دستورش گردن نهند.
 
'''نتیجه اینکه:''' تنها [[خداوند]] - [[آفریدگار]] [[جهان]] و [[انسان]] - است که [[حقّ حاکمیت]] بالذات دارد؛ زیرا [[حقّ حاکمیت]] بالذات، [[حق اطاعت]] را می‌طلبد و [[حق اطاعت]]، بر [[مالکیت]] [[مطاع]] نسبت به [[مطیع]] توقف دارد و تنها مالک [[جهان]] و [[انسان]] وجود [[اقدس]] حق تعالی است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص۱۷۸-۱۸۷.</ref>.
 
== [[ادلۀ نقلی]] [[حصر حاکمیت بالذات]] در [[خدای متعال]] ==
در [[متون دینی]] [[اسلامی]] - [[قرآن]] و [[حدیث]] - به فراوانی و به طور مکرّر و با واژگان و الفاظ گوناگون بر حصر حاکمیت در [[خدای متعال]] تأکید شده است.
 
برای بررسی مسئلۀ حصر حاکمیت در [[خداوند]] از دیدگاه [[قرآن]] و [[سنّت]] ابتدا به بررسی این مطلب در [[آیات کریمۀ قرآن]]، سپس به بررسی آن در [[سنّت]] [[معصومین]] {{عم}} می‌پردازیم. بنابراین بحث دربارۀ ادلّۀ [[نقلی]] [[حصر حاکمیت بالذات]] در [[خدای متعال]] را در دو بخش پی خواهیم گرفت.
 
=== بخش اول: ادلّۀ [[قرآنی]] [[حصر حاکمیت بالذات]] در [[خدای متعال]] ===
مهم‌ترین واژگانی که در [[آیات]] کریمۀ [[قرآنی]] برای دلالت بر [[حصر]] [[حقّ حاکمیت]] در [[خدای متعال]] به کار رفته‌اند عبارت‌اند از:
# [[حُکم]]؛
# [[مُلک]]؛
# [[تدبیر أمر]]؛
# [[ولایت]]؛
# [[أمر]]؛
# [[اطاعت]]؛
# [[اختیار]]؛
# [[هیمنه]]؛
# [[عبادت]]؛
# اتّباع.
 
==== واژۀ نخست: "[[حکم]]"====


==[[ادلۀ نقلی]] [[حصر حاکمیت بالذات]] در [[خدای متعال]]==
==== واژۀ دوم: "[[مُلک]]"====
*در [[متون دینی]] [[اسلامی]] - [[قرآن]] و [[حدیث]] - به فراوانی و به طور مکرّر و با واژگان و الفاظ گوناگون بر حصر حاکمیت در [[خدای متعال]] تأکید شده است.
*برای بررسی مسئلۀ حصر حاکمیت در [[خداوند]] از دیدگاه [[قرآن]] و [[سنّت]] ابتدا به بررسی این مطلب در [[آیات کریمۀ قرآن]]، سپس به بررسی آن در [[سنّت]] [[معصومین]]{{عم}} می‌پردازیم. بنابراین بحث دربارۀ ادلّۀ [[نقلی]] [[حصر حاکمیت بالذات]] در [[خدای متعال]] را در دو بخش پی خواهیم گرفت.
===بخش اول: ادلّۀ [[قرآنی]] [[حصر حاکمیت بالذات]] در [[خدای متعال]]===
*مهم‌ترین واژگانی که در [[آیات]] کریمۀ [[قرآنی]] برای دلالت بر [[حصر]] [[حقّ حاکمیت]] در [[خدای متعال]] به کار رفته‌اند عبارت‌اند از:
#[[حُکم]]؛
#[[مُلک]]؛
#[[تدبیر أمر]]؛
#[[ولایت]]؛
#[[أمر]]؛
#[[اطاعت]]؛
#[[اختیار]]؛
#[[هیمنه]]؛
#[[عبادت]]؛
#اتّباع.
====واژۀ نخست: "[[حکم]]"====
*در [[قرآن کریم]] [[آیات]] متعددی وجود دارد که با کاربری واژۀ "[[حُکم]]" بر حصر حاکمیت در [[ذات اقدس خدای متعال]] تأکید نموده است؛ در ذیل به تعدادی از این [[آیات]] به عنوان نمونه اشاره می‌کنیم:
*'''آیۀ اول:''' {{متن قرآن|إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ}}<ref>«حکم و فرمان، تنها ازآن خداست! حق را از باطل جدا مى‌کند؛ و او بهترین جدا کننده (حق از باطل) است» سوره انعام، آیه ۵۷.</ref>.
*در این [[آیه]] ضمن تصریح به حصر حاکمیت در [[ذات اقدس خداوند]]، به دو [[دلیل عقلی]] بر این [[حصر]] نیز اشاره شده است:
*[[دلیل]] اول: اینکه [[خدای متعال]] تنها منبع [[بیان حق]] است.
*[[دلیل]] دوم: اینکه [[خدای متعال]] [[بهترین]] فیصله دهندگان بین [[حق و باطل]] و بین خوب و بد است.
*'''آیۀ دوم:'''{{متن قرآن|أَلَا لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ}}<ref>«بدانید که حکم و داورى، مخصوص اوست؛ و او، سریعترین حسابگران است» سوره انعام، آیه ۶۲.</ref>.
*'''آیۀ سوم:''' {{متن قرآن|إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ}}<ref>«حکم تنها از آن خداست؛ فرمان داده که غیر از او را نپرستید» سوره یوسف، آیه ۴۰.</ref>.
*'''آیۀ چهارم:''' {{متن قرآن|لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَى وَالْآخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ}}<ref>«ستایش تنها براى اوست در این جهان و در جهان دیگر؛ حاکمیّت (نیز) تنها از آن اوست» سوره قصص، آیه ۷۰.</ref>.
*'''آیۀ پنجم:''' {{متن قرآن|قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ}}<ref>«بگو: خداوندا! اى آفریننده آسمان‌ها و زمین، و آگاه از اسرار نهان و آشکار، تنها تو در میان بندگانت در آنچه دربارۀ آن اختلاف داشته‌اند داورى می‌کنی» سوره زمر، آیه ۴۶.</ref>.
*'''آیۀ ششم:''' {{متن قرآن|لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا}}<ref>«غیب آسمان‌ها و زمین تنها از آن اوست. چه بسیار بینا و شنواست! آنها هیچ ولىّ و سرپرستى جز او ندارند. و او هیچ کس را در حکومت خود شرکت نمى‌دهد» سوره کهف، آیه ۲۶.</ref>.
*'''آیۀ هفتم:''' {{متن قرآن|أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ}}<ref>«آیا آنها غیر از او را ولىّ خود برگزیدند؟! درحالى‌که «ولىّ» فقط خداوند است و اوست که مردگان را زنده مى‌کند، و اوست که بر هر چیزى تواناست * در هر چیز اختلاف کنید، داوریش با خداست» سوره شوری، آیه ۹-۱۰.</ref>.
*[[آیات]] دیگری نیز با کاربری واژۀ "[[حُکم]]" وجود دارد که دلالت بر [[حصر]] [[حقّ حاکمیت]] در [[ذات اقدس خدای متعال]] دارند که در اینجا به همین مقدار اکتفا می‌کنیم.
*واژۀ "[[حُکم]]" که در این [[آیات]] به کار رفته به دلیل معنای لغوی و نیز به [[دلیل]] قرائن و شواهدی که در خود [[آیات]] آمده است، دلالت بر همان [[حکومت]] و [[سلطنت]] مورد بحث دارد.
*[[ابن منظور]] در لسان العرب می‌گوید: "[[عرب]] می‌گوید: حَکمْتُ، و أَحْکمْتُ و حَکمْتُ همگی به معنای: جلوگیری کردم و بازداشتم است و از همین جا به کسی که بین [[مردم]] [[داوری]] می‌کند "[[حاکم]]" می‌گویند؛ زیرا [[ظالم]] را از [[ظلم]] باز می‌دارد"<ref>{{عربی|و العرب تقول: حَكمْتُ، و أَحْكمْتُ و حَكمْتُ، بمعنى مَنَعْتُ و رددت، و من هذا قيل للحاكم بين الناس حاكمٌ، لأَنه يمْنَعُ الظالم من الظلم}}؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۱۴۱.</ref>.
*[[راغب]] در مفردات می‌گوید: "حَکمَ در اصل به معنای بازداشتن به منظور [[اصلاح]] است و از این ریشه است که به لجام "حَکمة الدّابه" می‌گویند"<ref>{{عربی|حَكمَ، أصله: مَنَعَ منعاً لإصلاح، و منه سميت اللجام حَكمة الدّابه}}؛ راغب اصفهانی، المفردات، ص۲۴۸.</ref>.
*[[فیومی]] در المصباح المنیر می‌گوید: "الحُکمُ به معنای [[قضاء]] است و در اصل به معنای بازداشتن است. می‌گویند حَکمْتُ عَلَیهِ بِکذَا آنجا که او را از خلاف آن بازداری به گونه‌ای که نتواند [[سرپیچی]] کند"<ref>{{عربی|الحُكمُ: الْقَضاءُ و أَصْلُهُ الْمَنْعُ يقالُ: حَكمْتُ عَلَيهِ بِكذَا إِذَا مَنَعْتَهُ مِنْ خِلَافِه فَلَمْ يقْدِرْ عَلَى الْخُرُوجِ مِنْ ذَلِك}}؛ فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۱۴۵.</ref>.
*از توضیحاتی که لغویین دربارۀ معنای "[[حُکم]]" دادهاند، روشن است که واژۀ "[[حُکم]]" در اصل به معنای بازدارندگی است و به همین [[دلیل]] به [[سلطان]] و [[امیر]] و [[قاضی]] "[[حاکم]]" می‌گویند؛ چون فرض بر این است که [[سلطان]] و [[امیر]] و [[قاضی]] [[عدل]] را در [[جامعه]] به [[اجرا]] گذاشته و [[ظالم]] را از [[ظلم]] باز می‌دارند.
*در گذشته نیز در [[تبیین]] معنای [[حاکمیت]]، به [[تبیین]] معنای واژۀ "[[حُکم]]" پرداختیم و روشن کردیم که اصل معنا در واژۀ [[حکم]]، همان بازداشتن و جلوگیری از [[ظلم]] و [[تعدی به حقوق دیگران]] است، که وظیفۀ [[حاکم]] یا [[سلطان]] و [[امیر]] است.
*برخی از [[آیات]] فوق، افزون بر دلالت بر حصر حاکمیت در ذات [[اقدس]] [[حقّ]] [[متعال]]، بر گسترۀ این [[حاکمیت]] و اینکه قلمرو این [[حاکمیت]]، کلیۀ رفتارهای اختیاری است که مورد [[اختلاف]] انسان‌هاست، دلالت دارد. نظیر آیۀ پنجم: {{متن قرآن|أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ}} و نیز آیۀ هفتم: {{متن قرآن|وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ}}<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص:۱۸۷-۱۹۲.</ref>.
====واژۀ دوم: "[[مُلک]]"====
*در [[قرآن کریم]]، واژۀ "[[مُلک]]" برای دلالت بر حصر حاکمیت در وجود [[خدای متعال]] به فراوانی بهکار رفته است. در اینجا اشاره به این نکته بیفایده نیست که واژۀ "[[مُلک]]" در [[قرآن کریم]] نظیر سایر الفاظ و واژه‌ها به همان معنایی به کار رفته که در زبان [[عرب]] در آن به کار می‌رفته است که همان معنای [[سلطنت]] و [[حاکمیت]] است، بلکه می‌توان ادّعا کرد که صریح‌ترین واژه در دلالت بر معنای [[حاکمیت]] و [[سلطنت]] و [[قدرت سیاسی]]، همین واژۀ "[[مُلک]]" است.
*معنای لغوی واژۀ "[[مُلک]]"
*[[راغب اصفهانی]] در بیان معنای واژۀ "[[مُلک]]" می‌گوید: "[[مُلک]] کنترل کردن شیئی است که [[تصرف]] حاکمانه در آن انجام می‌گیرد"<ref>{{عربی|فالملك ضبط الشيء المتصرّف فيه بالحكم}}؛ راغب اصفهانی، المفردات، ص۷۷۵.</ref>.
*و نیز می‌گوید: "[[مَلِک]] عبارت است از کسی که به وسیلۀ [[امر و نهی]] [[تصرف]] در احوال [[عامه]] می‌کند، و اختصاص دارد به [[سیاست]] کردن بر عاقلان؛ لهذا گفته می‌شود [[مَلِک]] [[مردم]] و گفته نمی‌شود [[مَلِک]] چیزها"<ref>{{عربی|المَلِك هو المتصرف بالامر و النهي في الجمهور و ذلك يختصّ بسياسة الناطقين و لهذا يقال: مَلِك النّاس، و لايقال: مَلِك الأشياء}}؛ راغب اصفهانی، المفردات، ص۷۷۵.</ref>.
*[[ابن منظور]] در لسان العرب می‌گوید: "[[مُلک]] [[خدای تعالی]] و [[ملکوت]] او یعنی [[سلطنت]] و [[عظمت]] او و گفته می‌شود [[ملکوت]] [[عراق]] از آنِ فلان کس است یعنی [[عزت]] و [[سلطنت]] و [[مُلک]] آن، از آنِ اوست"<ref>{{عربی|مُلْك الله تعالى و مَلَكوته: سلطانه و عظمته. و لفلان مَلَكوتُ العراق أي: عزه و سلطانه و مُلْكه}}؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۰، ص۴۹۲.</ref>.
*و نیز می‌گوید: "مملکت به معنای [[سلطنت]] [[پادشاه]] است بر [[رعیت]] خویش"<ref>{{عربی|والمملكة سلطان المَلِك في رعيته}}؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۰، ص۴۹۲.</ref>.
*[[فیومی]] در المصباح المنیر می‌گوید: "گفته می‌شود: مَلَک عَلَى النَّاسِ أَمْرَهُمْ آنگاه که [[سلطنت]] را بر عهده بگیرد پس او را [[پادشاه]] یا [[مَلِک]] می‌نامند و گاهی مفرد آن را به [[تخفیف]] مَلْک می‌گویند و جمع آن [[ملوک]] است. مثل فَلس و فُلوس، و مصدر آن [[مُلک]] است به ضمّ میم"<ref>{{عربی|مَلَك عَلَى النَّاسِ أَمْرَهُمْ إِذَا تَوَلَّى السَّلْطَنَة فَهُوَ مَلِك بِكسْرِ الْلّامِ وَ تُخَفَّفُ بِالسُّكونِ، وَ الْجَمْعُ: مُلُوك مِثْلُ فَلْسٍ و فُلُوسٍ، وَ الاسْمُ الْمُلْك بِضَمِّ الْمِيمِ}}؛ فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۵۷۹.</ref>.
*بنابراین، واژۀ "[[مُلک]]" در زبان [[عرب]]، به معنای [[سلطنت]] و [[حاکمیت]] [[سیاسی]] بر [[مردم]] است. در [[آیات]] کریمۀ [[قرآنی]] ترکیب‌ها و صیغه‌های متعددی از این واژه در دلالت بر حصر حاکمیت و [[سلطنت]] بر [[مردم]] در [[خدای متعال]] آمده که در ذیل به ترتیب به آنها اشاره می‌کنیم.
=====[[مُلک]]=====
*'''آیۀ اول:''' {{متن قرآن|قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ}}<ref>«بگو: بارالها! اى مالک مُلک و سلطنت! به هر کس بخواهى، سلطنت مى‌بخشى؛ و از هر کس بخواهى، سلطنت را می‌ستانی» سوره آل عمران، آیه ۲۶.</ref>.
*در این [[آیه]] همانگونه که ملاحظه می‌شود، [[خدای متعال]] به عنوان صاحب اصلی [[مُلک]] و [[پادشاهی]] معرفی شده و بر این نکته تأکید شده است که این [[جایگاه]] جز به وسیلۀ [[خدای متعال]] در [[اختیار]] کسی قرار نمی‌گیرد که نتیجۀ آن نه تنها [[حصر]] [[حق]] اصلی [[حاکمیت]] و [[سلطنت]] در [[خدای متعال]] است، بلکه افزون بر این، [[حصر]] طریق [[مشروعیت]] [[حاکمیت]] هر [[حاکم]] و [[سلطان]] دیگری در [[نصب الهی]] است که از آن با عبارت {{متن قرآن|تُؤْتِي الْمُلْكَ}} یاد شده است.
*[[حصر]] "اتیان الْمُلک" در [[خدای متعال]]، صراحتاً بر این معنا دلالت دارد که هیچ موجودی [[حقّ حاکمیت]] و [[سلطنت]] ندارد، مگر آنکه [[خدای متعال]] [[سلطنت]] و [[حاکمیت]] را به او عطا کند.
*بنابراین، آیۀ فوق بر دو مطلب اصلی به صراحت دلالت دارد:
*مطلب اول: [[حصر]] [[سلطنت]] و [[مُلک]] در ذات [[اقدس]] حق *تعالی که عبارت {{متن قرآن|مَالِكَ الْمُلْكِ}} بر این [[حصر]] دلالت دارد؛
*مطلب دوم: [[حصر]] راه دستیابی [[مشروع]] به "[[مُلک]]" به ایتاء و عطای آن از سوی [[خدای متعال]]. این مطلب افزون بر اینکه مدلول التزامی {{متن قرآن|مَالِكَ الْمُلْكِ}} است، عبارت {{متن قرآن|تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ}} به صراحت بر آن دلالت دارد.
*'''آیۀ دوم:''' {{متن قرآن|وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ}}<ref>«و پیامبرشان به آنها گفت: "خداوند "طالوت" را براى زمامدارى شما برگزیده است" گفتند: "چگونه او بر ما حکومت کند، با اینکه ما از او شایسته‌تریم، و او ثروت زیادى ندارد؟!" گفت: "خدا او را بر شما برگزیده، و او را در دانش و توانایى جسمانى، فزونى بخشیده است. خداوند، مُلکش را به هر کس بخواهد، مى‌بخشد؛ و احسان خداوند، گسترده است؛ و (از لیاقت افراد) آگاه است"» سوره بقره، آیه ۲۴۷.</ref>.
*این [[آیه]] و آیۀ پیش از آن، افزون بر ردّ مدعای عدم دخالت [[دین]] در [[سیاست]]، بر چند مطلب در زمینۀ حصر حاکمیت در [[خدای متعال]] دلالت دارد.
*مطلب اول: [[ملک]] و [[سلطنت]] منحصراً از آن [[خدای متعال]] است.
*آنچه بر این مطلب دلالت دارد، پاسخی است که [[خدای متعال]] به [[اعتراض]] [[بنی‌اسرائیل]] داده است. آنها در [[اعتراض]] به [[نصب]] [[طالوت]] به [[پادشاهی]] و [[سلطنت]] بر [[بنی‌اسرائیل]] گفتند: "[[طالوت]] را [[حق]] [[پادشاهی]] بر ما نیست - یعنی [[سلطنت]] و [[رهبری]] او بر ما [[مشروعیت]] ندارد - زیرا مردی [[فقیر]] و بیبضاعت است و از طبقۀ اشراف [[بنی‌اسرائیل]] نیست و [[پادشاهی]] و [[سلطنت]] کسی را می‌سزد که از طبقۀ مالکان و [[ثروتمندان]] باشد"؛
*در پاسخ این [[اعتراض]] [[خداوند]] به دو مطلب اشاره فرمود:
#[[شایستگی]] [[رهبری]] به [[ثروت]] و [[مال]] نیست، بلکه آنکه [[قدرت جسمانی]] بهتر و [[دانایی]] بیشتر دارد، برای [[رهبری]] و [[پادشاهی]] سزوارتر است؛
#[[سلطنت]] و [[مُلک]] از آنِ خداست. بنابراین، [[مشروعیت]] و سزاواری [[سلطنت]] و [[ملک]]، تنها از آنِ کسی است که [[خداوند]] او را برای [[سلطنت]] و [[ملک]] برگزیند: {{متن قرآن|وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ}}<ref>«خداوند مُلک و فرمانروایی خود را به هرکس بخواهد می‌دهد» سوره بقره، آیه ۲۴۷.</ref>.
*بنابراین، [[حقانیت]] و [[مشروعیت]] [[سلطنت]]، مخصوص [[خدا]] و کسی است که از سوی [[خدا]] برای این [[منصب]] [[برگزیده]] شود.
*آنچه بر اختصاص [[حق]] [[سلطنت]] و [[مُلک]] به [[خدای متعال]] دلالت صریح دارد، اضافۀ "[[ملک]]" است به [[ضمیر]] عائد به ذات باری‌تعالی که مفید اختصاص است و معنای دیگری جز اختصاص از آن محتمل نیست.
*اسرائیلیان از [[پیامبر خدا]] درخواست کردند [[پادشاهی]] برای آنان برگزیند، این درخواست مبتنی بر [[باور دینی]] آنان - یا آنچه در عرف اصولی ما از آن به ارتکاز متشرعه تعبیر می‌شود - بود که [[پادشاه]] و [[سلطان]] را باید [[خداوند]] معین فرماید؛ زیرا [[حقّ]] [[پادشاهی]] و [[سلطنت]] مخصوص اوست. [[پیامبر خدا]] نیز این ارتکاز متشرعی را مورد [[تأیید]] قرار داد - و [[قرآن کریم]] نیز صحت آن را [[تأیید]] نمود ـ. [[خدای متعال]] در پاسخ درخواست آنان، [[طالوت]] را به [[سلطنت]] و [[رهبری سیاسی]] آنان برگزید: {{متن قرآن|وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا}}
*و سپس در ردّ [[اعتراض]] اسرائیلیان، بر این مطلب تأکید نمود که: [[سلطنت]] و [[مُلک]]، [[حقّ]] مخصوص خداست و اسرائیلیان و دیگران [[حقّ]] دخالت در [[حاکمیت]] که حوزۀ اختصاصی اوست، ندارند.
*مطلب دوم: همان است که در ضمن مطلب اول گفته شد و آن، ارتکاز متشرعی [[بنی‌اسرائیل]] مبنی بر این که [[حقّ حاکمیت]] مخصوص خداست و لذا برای [[تعیین حاکم]] و [[سلطان]] به سراغ [[پیامبر]] رفته و از او درخواست [[تعیین]] [[رهبر]] و [[سلطان]] نمودند. این ارتکاز توسط [[پیامبر]] آنان و نیز [[قرآن کریم]] به ویژه با عبارت "مُلْکهُ" مورد [[امضا]] و [[تأیید]] قرار گرفته است.
*مطلب سوم: [[نفی]] [[حقّ]] دخالت اسرائیلیان در امر [[سلطنت]] و [[ملک]]؛ زیرا در پاسخ [[اعتراض]] آنان به [[شایستگی]] و [[توانایی]] [[طالوت]] اکتفا نشد، بلکه افزون بر آن به این مطلب اشاره شد که {{متن قرآن|وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ}} که بر این معنا دلالت دارد که اسرائیلیان را [[حق]] [[اعتراض]] بر [[گزینش]] [[خدا]] نیست؛ زیرا [[ملک]] و [[سلطنت]] از آنِ اوست و اوست که [[ملک]] و [[سلطنت]] خویش را به آنکه بخواهد می‌دهد.
*'''آیۀ سوم:''' {{متن قرآن|يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ * إِن تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَلا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ}}<ref>«او شب را در روز فرو می‌برد و روز را در شب؛ و خورشید و ماه را مسخّر کرده، هر یک تا سر آمد معیّنى به حرکت خود ادامه مى‌دهد؛ این است خداوند، پروردگار شما؛ حاکمیت و پادشاهی از آن اوست. و کسانى را که جز او (به پادشاهی و اختیارداری خویش) مى‌خوانید مالک کوچکترین چیزى نیستند * اگر آنها را بخوانید صداى شما را نمى‌شنوند، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمى‌گویند؛ و روز قیامت، شرک انگاری شما را منکر مى‌شوند؛ و هیچ‌کس مانند (خداوند) آگاه از همه چیز، تو را (از حقایق) باخبر نمى‌سازد» سوره فاطر، آیه ۱۳-۱۴.</ref>.
*در آیۀ نخست از این دو [[آیه]] و [[آیات]] پیش از آن ضمن بیان [[حاکمیت خدا]] بر سراسر [[جهان هستی]] با جملۀ {{متن قرآن|لَهُ الْمُلْكُ}} که متضمّن تقدیم جار و مجرور بر متعلق است، [[حصر]] [[پادشاهی]] و [[سلطنت]] و [[حاکمیت]] در [[خدای متعال]] اعلام گردیده است.
*این توهّم که "[[مُلک]]" در اینجا [[مُلک]] بر [[جهان هستی]] است، نه بر [[جامعۀ بشر]]، نابجاست؛ زیرا روشن است که [[مُلک]] در اینجا با الف و لام جنس آمده و [[مقید]] به قید خاصی نشده و [[حصر]] آن در ذات باری‌تعالی به معنای [[حصر]] جنس [[پادشاهی]] و [[مُلک]] و [[سلطنت]] در ذات باری‌تعالی است.
*افزون بر اینکه جملۀ قبل از این جمله، یعنی {{متن قرآن|ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ}} که خطاب به [[انسان‌ها]] است، خود قرینه و [[سیاق]] روشنی است که "[[مُلک]]" در جملۀ بعد، [[مُلک]] بر [[جامعۀ انسانی]] را نیز شامل می‌شود.
*این تعبیر، یعنی {{متن قرآن|لَهُ الْمُلْكُ}} و نظایر آن، که دلالت بر [[حصر]] [[ملک]] و [[پادشاهی]] در ذات باری‌تعالی دارد، در [[قرآن کریم]] فراوان تکرار شده است. در ذیل به نمونه‌هایی از آن اشاره می‌کنیم.
*'''آیۀ چهارم:''' {{متن قرآن|قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ}}<ref>«بگو: "اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم؛ آن کس که پادشاهی آسمان‌ها و زمین، از آن اوست؛ معبودى جز او نیست؛ زنده مى‌کند و مى‌میراند؛ پس ایمان بیاورید به خدا و فرستاده‌اش، آن پیامبرِ درس نخوانده‌اى که به خدا و سخنانش ایمان دارد؛ و از او پیروى کنید تا هدایت یابید"» سوره اعراف، آیه ۱۵۸.</ref>.
*در این [[آیه]] نیز افزون بر تقدیم جار و مجرور بر "[[مُلک]]"، که مدخول الف و لام جنس و مفید [[حصر]] جنس [[مُلک]] در [[خدای متعال]] است، قرینۀ خطاب به "ناس" دلالت دارد که مراد از {{متن قرآن|مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}} تنها [[حاکمیت خدا]] بر [[جهان]] غیر [[انسانی]] نیست، بلکه مقصود، [[حاکمیت]] فراگیر و شامل و غیر قابل تجزیه و تفکیک [[خدای متعال]] بر سراسر [[جهان هستی]] از جمله [[جامعۀ انسانی]] است.
*جملۀ {{متن قرآن|إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا}} که قبل از جملۀ مورد بحث آمده نیز قرینۀ دیگری بر این است که "[[مُلک]]" در این [[آیه]]، مُلکی است که شامل [[جامعۀ انسانی]] می‌شود و به معنای [[مُلک]] و [[سلطنت]] و [[حاکمیت]] متعارفی است که در [[جامعۀ بشر]] وجود دارد. دلالت جملۀ {{متن قرآن|إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا}} بر ارادۀ [[سلطنت]] و [[حاکمیت]] [[رسول خدا]]{{صل}} از جمله {{متن قرآن|لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}} استفاده می‌شود، این مطلب در [[آیات]] فراوان دیگری که [[رسولان]] را به عنوان [[حاکمان]] بر [[جامعۀ بشر]] معرفی کردهاند، مورد تأکید قرار گرفته است؛ نظیر:
:*{{متن قرآن|وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ}}<ref>«ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى اینکه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود» سوره نساء، آیه ۶۴.</ref>.
:*{{متن قرآن|فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا}}<ref>«ما به خاندان ابراهیم، کتاب و حکمت دادیم؛ و پادشاهی عظیمى در اختیار آنها قرار دادیم» سوره نساء، آیه ۵۴.</ref>.
:*{{متن قرآن|وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ}}<ref>«و "داوود" (نوجوان شجاعى که در لشکر "طالوت" بود)، "جالوت" را کشت؛ و خداوند، پادشاهی و حکمت را به او بخشید» سوره بقره، آیه ۲۵۱.</ref>.
:*{{متن قرآن|كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ}}<ref>«مردم (در آغاز) امت واحدى بودند؛ (به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافاتى پیدا شد؛ در این حال) خداوند، پیامبران را برانگیخت؛ تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانى را، که به سوى حق دعوت مى‌کرد، با آنها نازل نمود؛ تا در میان مردم، درباره آنچه اختلاف داشتند، داورى کنند» سوره بقره، آیه ۲۱۳.</ref>.
:*{{متن قرآن|لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ}}<ref>«ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب آسمانى و میزان (قوۀ عدل و معیار سنجش حق از باطل) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند» سوره حدید، آیه ۲۵.</ref>.
:*{{متن قرآن|إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ}}<ref>«ما تورات را که در آن، هدایت و نور بود نازل کردیم تا پیامبران (بنى‌اسرائیل)، که در برابر فرمان خدا تسلیم بودند، و همچنین اوصیای ربّانی آنها و دانایان به تورات به وسیلۀ آن حکم و فرمانروایی کنند» سوره مائده، آیه ۴۴.</ref>.
*[[آیات]] دیگری با همین مضمون آمده که در [[آینده]] به تفصیل به آنها اشاره خواهد شد. این [[آیات]] و [[آیات]] مشابه دیگر، به روشنی بر این مطلب تأکید دارند که همۀ [[رسل]] [[الهی]] از سوی [[خدا]] برای [[حاکمیت]] عادلانه در بین [[مردم]] و [[برپایی حکومت]] [[قسط]] و [[فضیلت]] در [[جامعۀ بشر]] فرستاده شده‌اند.
*بنابراین، جملۀ {{متن قرآن|إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ}} قبل از جملۀ {{متن قرآن|لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}} قرینۀ روشنی است بر اینکه مقصود از "[[مُلک]]" در این [[آیه]]، [[سلطنت]] و [[حاکمیت]] بر [[جامعۀ بشر]] است. بنابراین، آیۀ مذکور بر اختصاص [[سلطنت]] و [[حاکمیت]] در [[جامعۀ بشر]] - نظیر سایر بخش‌های هستی - به ذات [[اقدس]] حق تعالی دلالت دارد.
*'''آیۀ پنجم:''' {{متن قرآن|تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ}}<ref>«خجسته و پُر عطاست کسى که حاکمیت و مالکیت (جهان هستى) به دست اوست، و او بر هر چیز تواناست * آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما نیکوکارتر، و او پایدار و آمرزنده است» سوره ملک، آیه ۱-۲.</ref>.
*در این دو [[آیه]] و [[آیات]] پس از آنها بر [[حصر]] [[مُلک]] در [[ذات مقدس]] حق تعالی تصریح و تأکید شده است. جملۀ {{متن قرآن|بِيَدِهِ الْمُلْكُ}} که جار و مجرور در آن مقدّم شده است، دلالت بر [[حصر]] [[مُلک]] به طور مطلق در ذات [[اقدس]] حقتعالی دارد؛ زیرا "[[مُلک]]" همراه با الف و لام دلالت بر جنس [[مُلک]] دارد. جملۀ {{متن قرآن|وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ}} و جملههای پس از آن در [[آیات]] بعد، همگی در [[سیاق]] تأکید بر حکمفرمائی ذات [[اقدس]] حقتعالی بر سراسر [[جهان]] و بر [[جامعۀ انسان]] علی‌الخصوص قرار دارد.
*'''آیۀ ششم:''' {{متن قرآن|وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا}}<ref>«و بگو: "حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که نه فرزندى اختیار کرده، و نه شریکى در مُلک و پادشاهی دارد، و نه بخاطر ضعف و ذلّت، (حامى و) سرپرستى براى اوست." و او را بسیار بزرگ بشمار» سوره اسراء، آیه ۱۱۱.</ref>.
*در این [[آیه]] که ابعاد گوناگونی از [[توحید]] در آن بیان شده است، بیش از هر چیز بر [[توحید]] در [[مُلک]] و [[حصر]] [[مُلک]] و [[حاکمیت]] در [[ذات خدای متعال]] و [[نفی]] شریک در [[مُلک]]، برای ذات [[اقدس]] حق تعالی تأکید شده است.
*در [[آیات]] کریمۀ [[قرآنی]] مکرّراً بر [[نفی]] شریک برای [[خدا]] در [[حکومت]] و [[مُلک]] و [[سلطنت]] تأکید شده است؛ نظیر:
:*{{متن قرآن|تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا * الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا}}<ref>«خجسته و پر عطاست کسى که قرآن را بر بنده‌اش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد * خداوندى که حکومت آسمان‌ها و زمین از آنِ اوست، و فرزندى (براى خود) انتخاب نکرده، و همتایى در حکومت و مُلک ندارد، و همه چیز را آفرید پس به دقت سنجید و اندازه بخشید» سوره فرقان، آیه ۱-۲.</ref>.
:*{{متن قرآن|مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا}}<ref>«آنها هیچ ولىّ و سرپرستى جز او ندارند. و او هیچ کس را در حکومت خود شرکت نمى‌دهد» سوره کهف، آیه ۲۶.</ref>.
:*{{متن قرآن|وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ}}<ref>«پروردگار تو هرچه بخواهد مى‌آفریند، و هر چه بخواهد برمى‌گزیند؛ آنان (در برابر او) اختیارى ندارند؛ منزّه است خداوند، و برتر است از آنچه همتاى او قرار مى‌دهند!» سوره قصص، آیه ۶۸.</ref>.
*در این [[آیه]]، [[خلق]] و [[گزینش]] که به معنای [[انتخاب]] بهترین‌هاست - و وظیفۀ [[حاکمیت]] نیز همین است - مخصوص [[خداوند]] دانسته شده و [[اعتقاد]] به وجود منبعی یا [[مرجع]] دیگری برای [[گزینش]] - و در نتیجه [[حاکمیت]] - را تلویحاً [[اعتقاد]] به شریک داشتن [[خدا]] به شمار آورده و [[خدا]] را از آن منزه شمرده است.
*[[آیات]] فراوان دیگری که با واژۀ "[[مُلک]]" بر اختصاص [[ملک]] و [[حکومت]] به [[خدای متعال]] دلالت دارد موجود است که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
:*{{متن قرآن|وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ}}<ref>«و حکومت و پادشاهی آسمان‌ها و زمین، از آن خداست؛ و خدا بر هر چیزى تواناست» سوره آل عمران، آیه ۱۸۹.</ref>.
:*{{متن قرآن|وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ}}<ref>«حکومت و پادشاهی آسمان‌ها و زمین، و آنچه میان آن دو قرار دارد از آن خداست؛ هر چه بخواهد، مى‌آفریند؛ و خدا، بر هر چیزى تواناست» سوره مائده، آیه ۱۷.</ref>.
:*{{متن قرآن|أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ}}<ref>«آیا نمى‌دانى که حکومت و پادشاهی آسمان‌ها و زمین تنها از آن خداست؟! هر کس را بخواهد (و سزاوار باشد)، کیفر مى‌کند؛ و هر کس را بخواهد (و شایسته ببیند)، مى‌بخشد؛ و خداوند بر هر چیزى توانا است» سوره مائده، آیه ۴۰.</ref>.
:*{{متن قرآن|لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ}}<ref>«حکومت و پادشاهی آسمان‌ها و زمین و آنچه در آنهاست، تنها از آن خداست؛ و او بر هر چیزى تواناست» سوره مائده، آیه ۱۲۰.</ref>.
:*{{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ}}<ref>«حکومت و پادشاهی آسمان‌ها و زمین تنها از آنِ خداست؛ زنده مى‌کند و مى‌میراند؛ و جز خدا، سرپرست و یاورى ندارید» سوره توبه، آیه ۱۱۶.</ref>.
:*{{متن قرآن|لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ}}<ref>«پادشاهی و حاکمیّت آسمان‌ها و زمین از آنِ خداست؛ هر چه را بخواهد مى‌آفریند» سوره شوری، آیه ۴۹.</ref>.
:*{{متن قرآن|وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ}}<ref>«پادشاهی و حاکمیّت آسمان‌ها و زمین از آنِ خداست؛ هرکس را بخواهد (و شایسته بداند) مى‌بخشد، و هر کس را بخواهد مجازات مى‌کند» سوره فتح، آیه ۱۴.</ref>.
:*{{متن قرآن|لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ}}<ref>«پادشاهی و حاکمیّت آسمان‌ها و زمین از آنِ اوست؛ زنده مى‌کند و مى‌میراند؛ و او بر هر چیز تواناست» سوره حدید، آیه ۲.</ref>.
*همان‌گونه که در این [[آیات]] ملاحظه می‌شود، [[مُلک]] [[آسمان‌ها]] و [[زمین]] مخصوص [[خدا]] و منحصر در ذات اقدس او دانسته شده و با مفاهیمی نظیر: [[قدرت]] بی‌پایان و نامحدود حق تعالی، آفرینندگی او، [[حق]] [[کیفر]] و [[بخشش]] او، [[ولایت]] و [[نصرت]] او مقارن شده است.
*[[سیاست]]، متقوم به [[قدرت]] است. در این [[آیات]] نیز [[سلطنت]] و [[حاکمیت]] مطلق [[خداوند]] با مفهوم [[قدرت]] بی‌پایان او مقترن شده که اشاره‌ای به این نکته است که [[دلیل]] انحصار [[حقّ حاکمیت]] در ذات [[اقدس]] او انحصار [[قدرت]] لایزال و [[حقیقی]] در دست اوست.
*همچنین در [[آیات]] فوق و در [[آیات]] دیگر، [[حقّ حاکمیت]] [[خداوند]] با مفهوم آفرینندگی [[حق]]، مقارن شده است که اشاره به مطلبی است که در گذشته توضیح دادیم که آفرینندگی حق تعالی از نظر [[عقل]] موجب انحصار [[حقّ حاکمیت]] در ذات [[اقدس]] اوست.
*اقتران انحصار [[مُلک]] در [[خدای متعال]] در [[آیات]] فوق به مسئلۀ [[کیفر]] و [[بخشش]] نیز اشاره‌ای دیگر به [[دلیل]] [[عقلانی]] [[انحصار حاکمیت]] در ذات حق تعالی است؛ زیرا چنان‌که گفتیم، [[حق]] [[کیفر]]، مخصوص آفریننده و مولای [[حقیقی]] است و کسی دیگر را [[حق]] [[کیفر]] و [[مجازات]] نیست.
*تا اینجا به آیاتی که واژۀ [[ملک]] با صیغۀ مصدری آن - یعنی [[مُلک]] - در آنها به کار رفته و بر انحصار [[مُلک]] و [[حاکمیت]] در [[خدای متعال]] دلالت دارند اشاره کردیم. در ذیل به تعدادی از [[آیات قرآنی]] که در آنها صیغۀ دیگری از خانوادۀ واژۀ "[[ملک]]" به کار رفته اشاره می‌کنیم. و آن آیاتی است که از صیغۀ "[[مَلِک]]" در آنها استفاده شده است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص:۱۹۲-۲۰۸.</ref>.
=====[[مَلِک]]=====
*در [[آیات]] فراوانی از [[قرآن کریم]]، [[خداوند]] به عنوان تنها [[سلطان]] و [[مَلِک]] و [[پادشاه]] [[جهان هستی]] و [[جامعۀ بشری]] معرفی شده است. از قبیل:
*'''آیۀ اول:''' {{متن قرآن|قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ}}<ref>«بگو: "پناه مى‌برم به پروردگار مردم * پادشاه مردم * معبود مردم"» سوره ناس، آیه ۱-۳.</ref>.
*در این [[آیه]] با توجه به اینکه واژۀ "[[مَلِک]]" اضافه بر "ناس" - که به معنای همۀ [[مردم]] است - شده است، دلالت بر این دارد که [[خداوند بزرگ]]، تنها [[پادشاه]] و [[حاکم]] [[جامعۀ بشری]] است و جز او [[حاکم]] و سلطانی برای [[جامعۀ بشری]] وجود ندارد.
*'''آیۀ دوم:'''{{متن قرآن|فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ}}<ref>«پس بلند مرتبه است خداوندى که فرمانرواى حقیقى است» سوره طه، آیه ۱۱۴.</ref>.
*'''آیۀ سوم:'''{{متن قرآن|فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ}}<ref>«پس بلندمرتبه است خداوندى که فرمانرواى حق است، معبودى جز او نیست؛ و او پروردگار عرش کریم است» سوره مؤمنون، آیه ۱۱۶.</ref>.
*در این دو [[آیه]]، [[خداوند متعال]] به عنوان تنها [[پادشاه]] [[حق]] عنوان شده است که به معنای عدم [[حقانیت]] [[پادشاهی]] دیگران است و با اضافۀ جملۀ {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ}} اشاره به این نکته شده که [[پذیرفتن]] [[سلطنت]] و [[پادشاهی]] [[پادشاه]] دیگری - جز [[خدا]] - به معنای شریک برای [[خدا]] پنداشتن است.
*'''آیۀ چهارم:''' {{متن قرآن|هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ}}<ref>«او خداوند یگانه‌اى است که معبودى جز او نیست، پادشاهی که پاک و منزه از هر پلیدی و کاستی است» سوره حشر، آیه ۲۳.</ref>.
*'''آیۀ پنجم:''' {{متن قرآن|يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ}}<ref>«آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است همواره تسبیح خدا مى‌گویند، تنها پادشاه پاک و منزه از هر پلیدی و کاستی که پایدار و حکیم است» سوره جمعه، آیه ۱.</ref>.
*این [[آیات]] نیز بر [[حصر]] [[پادشاهی]] و [[مُلک]] در ذات [[اقدس]] حقتعالی دلالت دارند؛ زیرا واژۀ "[[مَلِک]]" در این [[آیات]] با دخول الف و لام جنس بر آن این معنا را می‌رساند که جنس "[[مَلِک]]" در ذات [[اقدس]] [[حق تعالی]] تجلّی یافته و منحصر در اوست<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص:۲۰۸-۲۱۰.</ref>.
=====[[ملکوت]]=====
*در [[آیات]] متعددی از [[قرآن کریم]] برای دلالت بر حصر حاکمیت در [[ذات خدای متعال]] از واژۀ "مَلَکوت" استفاده شده است.
*"مَلَکوت" در زبان [[عرب]] به معنای [[مبالغه]] در "[[مُلک]]" است و [[مُلک]] و [[سلطنت]] بزرگ و [[عظیم]] را [[ملکوت]] می‌گویند.
*[[فیروزآبادی]] در کتاب قاموس چنین می‌گوید: "[[ملکوت]] بر وزن رهبوت به معنای [[عزت]] و [[سلطنت]] است"<ref>{{عربی|والملكوت كرَهبوت...: العزّ والسلطان}}؛ فیروزآبادی، القاموس المحیط، ذیل واژۀ «ملک».</ref>.
*[[ابن منظور]] در لسان العرب می‌گوید: "و [[ملکوت]] از ریشۀ [[مُلک]] است مانند رهبوت که از ریشۀ [[رهبت]] است، به معنای [[پادشاهی]] و [[عزت]] است"<ref>{{عربی|و المَلَكوت من المُلْك كالرَّهَبُوتِ من الرَّهْبَة... و هو المُلْك و العِزُّ}}؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۰، ص۴۹۱.</ref>.
*[[راغب اصفهانی]] در المفردات می‌گوید: "و [[ملکوت]] مختص به [[پادشاهی]] [[خداوند تعالی]] است، و مصدر مَلَک است که تاء بر آن داخل شده است مانند رحموت و رهبوت"<ref>{{عربی|والملكوت مختص بملك الله تعالی وهو مصدر مَلَك أُدخلت فيه التاء نحو رحموت ورهبوت}}؛ راغب اصفهانی، المفردات، ص۷۷۵.</ref>.
*[[طریحی]] در مجمع البحرین می‌گوید: "و [[ملکوت]] مانند [[برهوت]]: به معنای [[عزت]] و [[پادشاهی]] و [[سلطنت]] است، و گفته می‌شود: [[جبروت]] [[برتر]] از [[ملکوت]] است، همانگونه که [[ملکوت]] [[برتر]] از [[مُلک]] است و واو و تاء در آن زائد است، و گفته می‌شود [[ملکوت]] [[عراق]] از آنِ اوست، یعنی [[سلطنت]] بر آن.<ref>{{عربی|والملكوت كبرهوت: العزّة والسلطان والمملكه، ويقال: الجبروت فوق الملكوت، كما أن الملكوت فوق المُلك، والواو والتاء فيه زائدتان، وله ملكوت العراق أي: ملكها}}؛ طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۲۹۰.</ref>.
*بنابر آنچه در کلمات لغویان در بالا آمد، ملاحظه می‌شود [[ملکوت]] به همان معنای [[مُلک]] و [[سلطنت]] است، لکن بنابر قاعدۀ {{عربی|زيادة اللفظ دليل علی زيادة المعنی}}، یا: {{عربی|كثرة المباني تدل علی كثرة المعاني}} افزودن واو و تاء بر لفظ "[[مُلک]]" برای دلالت بر [[مبالغه]] در معنای [[سلطنت]] و [[ملک]] است و لذا واژۀ "[[ملکوت]]" مخصوص [[سلطنت]] و [[مُلک]] [[الهی]] است که از نظر کیف و کم، [[برتر]] و عظیمتر و فراتر از سلطنت‌های ادعایی بشری است.
*در [[قرآن کریم]]، [[آیات]] متعدّدی با به کارگیری واژۀ "[[ملکوت]]" بر حصر حاکمیت در ذات [[اقدس]] حق تعالی دلالت دارند، از جمله:
*'''آیۀ اول:''' {{متن قرآن|أَوَلَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ * إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ}}<ref>«آیا کسى که آسمان‌ها و زمین را آفریده، قادر نیست همانند آنان را بیافریند؟! آرى (مى‌تواند)، و او آفریدگار آگاه است * فرمان او چنین است که هرگاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مى‌گوید: "باش!"، آن نیز بى‌درنگ موجود مى‌شود * پس منزّه است خداوندى که سلطنت و پادشاهی همه چیز در دست اوست؛ و به سوى او بازگردانده مى‌شوید» سوره یس، آیه ۸۱-۸۳.</ref>.
*در این [[آیات]] پس از تأکید بر [[خالقیت]] [[خدای متعال]] و اشاره به امر خلقی [[خداوند]]، به امر تدبیری او اشاره شده و با جملۀ {{متن قرآن|بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ}} [[سلطنت]] و [[حاکمیت]] بر تمام [[جهان هستی]] - از جمله [[جامعۀ بشر]] - مخصوص [[خداوند]] دانسته شده است.
*جملۀ {{متن قرآن|بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ}} از چند جهت دلالت بر [[حصر]] [[مُلک]] و [[حاکمیت]] در ذات [[اقدس]] [[حق]] دارد:
#اضافۀ {{متن قرآن|مَلَكُوتُ}} به {{متن قرآن|كُلِّ شَيْءٍ}} به معنای آن است که [[سلطنت]] و [[ملک]] [[خدای متعال]]، همه چیز را فراگرفته است. بنابراین همۀ موجودات، زیر چتر [[حاکمیت]] اویند و هیچ چیزی وجود ندارد، مگر آنکه محکوم [[مُلک]] و [[سلطنت]] [[الهی]] است. بنابراین، [[حاکم]] و سلطانی در کنار [[خدا]] وجود ندارد.
#تقدیم {{متن قرآن|بِيَدِهِ}} بر {{متن قرآن|مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ}} دلالت بر [[حصر]] [[ملکوت]]، یعنی [[مُلک]] و [[سلطنت]] در [[خدای متعال]] دارد؛ زیرا جار و مجرور مقدّم بر متعلّق، دلالت بر [[حصر]] دارد.
#جملۀ {{متن قرآن|سُبْحَانَ الَّذِي}} که [[خدا]] را منزّه می‌دارد، این [[تنزیه]] را [[وصف]] خدایی قرار می‌دهد که او را با جملۀ {{متن قرآن|بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ}} معرفی می‌کند، [[تنزیه]] چنین خدایی متضمن [[تنزیه]] او از شریک در همین [[وصف]]، یعنی [[وصف]] {{متن قرآن|بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ}} است.
#جملۀ {{متن قرآن|وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ}} در ذیل [[آیه]] بر [[مرجعیت]] ذات [[اقدس]] [[متعال]] برای همۀ [[بندگان]] و [[حصر]] این [[مرجعیت]] در ذات [[اقدس]] حق تعالی دلالت دارد، و موجب دلالت سیاقی [[آیه]] بر [[حصر]] [[ملکوت]] و [[مُلک]] و [[سلطنت]] در ذات [[اقدس]] حق تعالی است.
*'''آیۀ دوم:''' آیۀ دیگری که با استفاده از واژۀ "[[ملکوت]]"، حصر حاکمیت و [[سلطنت]] را در ذات [[اقدس]] حق تعالی می‌رساند آیۀ هشتاد و هشتم از [[سورۀ مؤمنون]] است: {{متن قرآن|قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ}}<ref>«بگو: "چه کسى پادشاهی و حاکمیت همۀ موجودات را در دست دارد، و اوست که پناه مى‌دهد، و کسی را از او پناهی نیست اگر مى‌دانید؟!"» سوره مؤمنون، آیه ۸۸.</ref>.
*مضمون این [[آیه]]، مشابه مضمون آیۀ قبل است و دلالت بر [[حصر]] [[ملکوت]] همۀ اشیاء - یعنی [[سلطنت]] و [[مُلک]] بر همۀ موجودات از جمله [[جامعۀ بشری]] - در [[خدای متعال]] دارد.
*این [[آیه]] در [[سیاق آیات]] دیگری قرار دارد که توجه به [[آیات]] قبل و بعد آن دلالتش را بر حصر حاکمیت در ذات [[اقدس]] حق تعالی روشن‌تر می‌کند: {{متن قرآن|قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَمَنْ فِيهَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلا تَذَكَّرُونَ * قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ * سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ * قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلا يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ * بَلْ أَتَيْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ * مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ}}<ref>«بگو: "زمین و کسانى که در آن هستند از آن کیست، اگر شما مى‌دانید؟!" * بزودى مى‌گویند: "(همه) از آنِ خداست" بگو: "آیا متذکّر نمى‌شوید؟!" * بگو: "چه کسى پروردگار آسمان‌هاى هفت‌گانه، و پروردگار عرش عظیم است؟" * بزودى خواهند گفت: "(همه اینها) از آنِ خداست!" بگو: "آیا تقوا پیشه نمى‌کنید (و دست از شرک بر نمى‌دارید)؟!" * بگو: "چه کسى حاکمیت همه موجودات را در دست دارد، و تنها پناه دهنده است و کسی را از او پناهی نیست، اگر می‌دانید!" * خواهند گفت: "(همه اینها) از آنِ خداست!" بگو: "پس چرا چنین در فسون و گزاف افتاده‌اید؟!" * (چنین نیست) بلکه ما حق را براى آنها آوردیم؛ و به یقین آنها دروغ‌گو هستند * خدا هرگز فرزندى اختیار نکرده؛ و خداى دیگرى با او نیست؛ که اگر چنین مى‌شد، هر یک از خدایان مخلوقات خود را تحت تدبیر خود مى‌برد و بعضى از آنان بر بعضى دیگر برترى مى‌جست (و جهان هستى به تباهى کشیده مى‌شد)؛ منزّه است خدا از آنچه آنان توصیف مى‌کنند! * او داناى نهان و آشکار است؛ پس برتر است از آنچه همتاى او قرار مى‌دهند!» سوره مؤمنون، آیه ۸۴-۹۲.</ref>.
*ظاهراً خطاب در این [[آیات]] به [[منافقان]] است؛ یعنی کسانی که به زبان، اظهار [[اطاعت]] و [[پذیرش]] [[حاکمیت خدا]] و [[رسول]] می‌نمایند، لکن در [[باطن]] و خفا از [[دستورات]] [[خدا]] و [[رسول]] [[سرپیچی]] نموده و بر ضدّ [[حاکمیت خدا]] و [[رسول]] [[توطئه]] می‌کنند.
*هنگامی که از اینان پرسیده می‌شود: [[حاکم]] و آمر و [[مَلِک]] و [[سلطان]] شما کیست؟ در پاسخ، بی‌درنگ می‌گویند: خداست. لکن در عمل به آنچه با زبان می‌گویند پایبند نیستند؛ زیرا در [[باطن]] و پشت پرده به [[حاکمیت]] حاکمی غیر [[خدا]] [[دل]] بسته‌اند و از [[فرمان]] [[فرمانروایی]] غیر [[خدا]] [[فرمان]] می‌برند، لهذا به آنان گفته می‌شود: {{متن قرآن|أَفَلَا تَذَكَّرُونَ؟}}، {{متن قرآن|أَفَلَا تَتَّقُونَ؟}}.
*مشکل عمدۀ همه [[ادیان]] و به ویژه [[اسلام]]، این دسته از مردمی بوده است که با زبان و در ظاهر خود را [[موحّد]] و [[مؤمن]] معرفی می‌کرده‌اند، لکن در [[باطن]] و در مرحلۀ عمل، [[مشرک]] بوده‌اند و [[حاکم]] و [[فرمانروایی]] به جز [[خدا]] پذیرفته و از [[فرمان]] او [[تبعیت]] می‌کرده‌اند، و لذا در [[آیات قرآنی]] بر [[توحید عملی]] یا [[توحید]] در [[طاعت]] [[الهی]] تأکید فراوانی شده است و در [[قرآن کریم]] [[دروغ]] همین دسته [[دروغ بزرگ]] به شمار آمده و از آنان به [[منافق]] تعبیر شده است. لهذا در آیۀ اخیر از این افراد با [[وصف]] [[دروغگویی]] یاد شده است: {{متن قرآن|وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ}}؛ یعنی در ادعایی که می‌کنند، آنگاه که خود را [[مطیع]] و پیرو [[خدا]] و [[رسول خدا]] می‌شمارند، [[دروغ]] می‌گویند. در [[سورۀ منافقون]] نیز به همین مطلب اشاره شده است: {{متن قرآن|إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ}}<ref>«هنگامى که منافقان نزد تو آیند مى‌گویند: "ما شهادت مى‌دهیم که به یقین تو پیامبر خدا هستى!" خداوند مى‌داند که تو پیامبر او هستى، ولى خداوند شهادت مى‌دهد که منافقان دروغگو هستند (زیرا آنچه را به زبان می‌گویند در دل انکار می‌کنند)» سوره منافقون، آیه ۱.</ref>.
*در همین راستا در [[آیات]] یاد شدۀ فوق تأکید بر [[توحید]] [[اطاعت]] به عمل آمده، و در آیۀ اخیر از دسته [[آیات]] مذکور در بالا، با جملۀ {{متن قرآن|وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ}} با تأکید فراوان، هرگونه شریک در [[حاکمیت]] و [[سلطنت]] برای [[خدا]] [[نفی]] گردیده است، و به أدّله [[عقلی]] - إنّی - متعدّد کاشف از [[وحدت]] [[حاکمیت]] و [[سلطنت]] [[الهی]]، اشاره شده است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص:۲۱۰-۲۱۷.</ref>.


==منابع==
== منابع ==
* [[پرونده:11123.jpg|22px]] [[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|'''فقه نظام سیاسی اسلام ج۱''']]
{{منابع}}
# [[پرونده:11123.jpg|22px]] [[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|'''فقه نظام سیاسی اسلام ج۱''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس}}
{{پانویس2}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:حکومت]]
[[رده:حاکمیت]]
[[رده:حصر حاکمیت]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۰ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۴۱

مقدمه

حصر حاکمیت در ذات حق تعالی از حقایق روشنی است که ادلّۀ عقلی و نیز نقلی فراوانی بر آن وجود دارد.

حاکمیت به معنای امر و نهی و دستور و فرمان جهت برقراری نظم است. نظامی که این حاکمیت را در جامعۀ بشری بر عهده می‌گیرد، نظام سیاسی است.

حصر حاکمیت در خدای متعال، اساسی‌ترین اصل نظام سیاسی اسلام و زیر بنای آن است[۱].

ادلّۀ عقل نظری بر حصر حاکمیت در ذات خدای متعال

در حوزۀ عقل نظری، براهین متعدّدی بر حصر حاکمیت در ذات باری‌تعالی وجود دارد که در ذیل به تعدادی از این براهین اشاره می‌کنیم.

برهان اول

این برهان از دو مقدمۀ بدیهی یا شبه بدیهی تشکیل می‌گردد.

مقدمۀ اول: هیچ موجود ممکنی ذاتاً حقّ حاکمیت بر دیگر موجودات را ندارد، بنابراین، هر جا و برای هر موجود، به ویژه موجود انسانی، حقّ حاکمیتی وجود داشته باشد - یا بتوان حقّ حاکمیتی فرض کرد - این حقّ حاکمیت، بالعرض است نه بالذات.

مقدمۀ دوم: براساس قاعدۀ بدیهی یا شبه بدیهی كلّ ما بالعرض لا بدّ أن ينتهي إلی ما بالذات حقّ حاکمیت بالعرض از حقّ حاکمیت بالذات برخاسته و از آن نشأت گرفته است.

براساس این دو مقدمه، حقّ حاکمیت در موجود ممکن، باید به حقّ حاکمیت واجب بالذات - یعنی خدای متعال - برگردد و باید از آن برخاسته و نشأت گیرد. بنابراین، حقّ حاکمیت بالذات تنها برای ذات اقدس باری‌تعالی ثابت است و هیچ موجود دیگری از این حق برخوردار نیست، مگر آنکه با دلیل قاطع، عروض حقّ حاکمیت برای او از سوی خدای متعال ثابت شود.

این برهان را با بیانی دیگر می‌توان عرضه کرد. این بیان نیز بر دو مقدمه مبتنی است.

مقدمۀ اول: حاکمیت برای غیر واجب بالذات، یا ممکن است یا ممتنع.

مقدمۀ دوم: در صورت امتناع حاکمیت برای غیر ذات واجب، نتیجه انحصار حاکمیت است در ذات واجب و در صورت امکان آن، نیازمند به ذات واجب الوجود بالذات است.

بنابراین، نتیجه می‌گیریم، حاکمیت بالذات منحصر در ذات واجب الوجود بالذات است.

برهان دوم

این برهان نیز از دو مقدمه تشکیل می‌گردد.

مقدمۀ اول: نهاد حاکمیت در جامعۀ بشری، عالی‌ترین مرجع تصمیم‌گیری و مرجع نهایی حل اختلاف است و مرجعی فراتر و بالاتر از آن نیست.

مقدمۀ دوم: مرجع نهایی حل اختلاف و بالاترین مرجع تصمیم‌گیری در جامعه باید خطاناپذیر باشد، وگرنه نیاز به مرجعی بالاتر خواهد بود که اختلاف او را با دیگران حل کند؛ زیرا به دلیل خطاپذیری، همواره این احتمال وجود دارد که رأی و نظر مقابل مرجع خطاپذیر، صواب باشد و لهذا برای تعیین نظر صواب، به مرجعی مافوق نیاز خواهد بود که خطاناپذیر باشد.

با توجه به اینکه تنها مرجع خطاناپذیر بالذات، خدای متعال است، بنابراین از دو مقدمۀ فوق به این نتیجه می‌رسیم که حاکمیت بالذات در جامعۀ بشر مخصوص ذات مقدّس حق‌تعالی است.

شاید نیازی به این توضیح نباشد که معنای اختصاص حاکمیت به ذات اقدس حق تعالی بدین معنا نیست که خدای متعال مستقیماً به عنوان حاکم در جامعۀ بشری حضور فیزیکی و عینی و مشخص یابد، بلکه حاکمیت وی از طریق نصب حاکمان عالم عادل؛ نظیر انبیاء و اوصیای آنان اعمال می‌شود.

بنابر این استدلال است که حق حاکمیت از سوی خداوند در اصل برای معصومین ثابت است و حکومت فقهای عادل در عصر غیبت که دوران شرایط اضطراری حاکم بر جامعه است از باب خطاناپذیری نسبی و حداکثری است.

برهان سوم

این برهان بر سه مقدّمه استوار است:

مقدّمۀ اول: حاکمیت به معنای برتری ارادۀ حاکم بر ارادۀ محکوم است و اصولاً حاکمیت، متقوّم به این برتری است. هر جا حاکمیتی وجود دارد، بدین معناست که خواست و ارادۀ حاکم، برتر از ارادۀ محکوم و مقدّم و غالب بر آن است و بدون این برتری، حاکمیت مفهوم و معنایی نخواهد داشت.

مقدّمۀ دوم: موجودات ممکن بالذات، هیچ‌یک بالذات بر دیگری برتری ندارند. در این میان، موجودات غیر انسانی به طور قطع بر انسان برتری ندارند. در میان موجودات انسانی نیز هیچ انسانی به خودی خود از آن نظر که انسان است، بر دیگری برتری ندارد. بنابراین، ارادۀ هیچ انسانی نمی‌تواند به خودی خود بر انسان‌های دیگر برتری یابد، خواه این انسان یک تن باشد یا چند تن یا جمعیت انبوهی از انسان‌ها. انبوهی جمعیتِ انسان‌های خُرد، به هیچ وجه به ارادۀ آنها حقّ برتری نمی‌دهد؛ زیرا مادام که ارادۀ هیچ‌یک از این انسان‌های انبوه بالذات نسبت به هر انسان مفروض دیگر برتری ندارد، جمع شدن ارادۀ فاقد حقّ برتری با ارادۀ دیگرِ فاقد حقّ برتری و با اراده‌های دیگر فاقدِ حقّ برتری، موجب پیدایش حقّ برتری نمی‌شود.

مقدّمۀ سوم: تنها موجودی که نسبت به سایر موجودات، بالذات حقّ برتری دارد و ذاتاً از آنان برتر است، وجود مقدّس حق‌تعالی است.

خدای متعال به دلیل آنکه خالق موجودات و رازق آنهاست، برتر از آنهاست و تنها ارادۀ اوست که برتر از سایر اراده‌ها و غالب بر آنهاست.

خدای متعال می‌فرماید: ﴿قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ * فَذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ * كَذَلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُواْ أَنَّهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ * قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ * قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ[۲].

در این آیات، به برتری ارادۀ الهی اشاره شده و به دلیل خالقیت، رازقیت و نیز هادویت الهی برای تبیین علوّ ارادۀ الهی بر سایر اراده‌ها استدلال شده است.

خالقیت و رازقیت خداوند، ارادۀ او را عقلاً بر سایر اراده‌ها مقدّم می‌دارد، این تقدّم، تقدم به حسب مدرکات عقل نظری است؛ بدین معنا که توقّف مخلوق و مرزوق بر خالق رازق، تقدّم طبیعی و بالضرورۀ عقل نظری است.

هادویت بالذات خداوند، تقدّم ارادۀ الهی را بر ارادۀ دیگران به مقتضای عقل عملی اثبات می‌کند؛ بدین معنا که عقل عملی، حکم می‌کند آنجا که موجودی حقّ بالذات است و در حقّانیت خود نیاز به دیگری ندارد و لهذا بالذات هادی إلی الحقّ است، تبعیت از ارادۀ این موجود، در حکم عقل عملی أولی از تبعیت از ارادۀ موجودی است که حقّ بالذات نیست و برای یافتن حق، نیازمند هادی و مرشدی است که او را به حق هدایت و دلالت کند. بنابراین، ارادۀ موجود هادی بالذات، اعلی و برتر از ارادۀ موجودی است که غیر مهتدی بالذات است.

نتیجه اینکه: برتری ذات باری‌تعالی بر همۀ عالم وجود، از جمله عالم انسان‌ها و انحصار این برتری در ذات مقدّس حق تعالی، حقیقت مسلّمی است که برهان بر اثبات آن قائم است. * بنابراین، براساس مقدّمات مذکور در بالا، حقّ حاکمیت بالذات منحصراً از آنِ ذات باری‌تعالی است و هیچ موجودی جز خدا، بالذات از چنین حقّی برخوردار نیست و این خدای متعال است که به اقتضای حقّ حاکمیت بالذات خویش می‌تواند افرادی را به عنوان جانشین خود برای حاکمیت در جامعۀ بشر تعیین کند و به این افراد، حقّ حاکمیت بالعرض ببخشد.

برهان چهارم

این برهان نیز سه مقدمه دارد:

مقدمۀ اول: غایت حاکمیت بالذات و هدف آن، رفع نیاز محکوم است. نیازمندی محکوم به حاکمیت حاکم است که محکوم را به اطاعت از حاکم و فرمانبرداری از او وا می‌دارد. حاصل آنکه بدون نیازمندی محکوم به حاکمیت حاکم، حاکمیت حاکم ثبوتاً فاقد توجیه عقلی و اثباتاً غیر قابل تحقّق است.

مقدمۀ دوم: براساس مقدمۀ اول، حاکم بالذات باید خود نیازی به حاکمیت حاکمی مافوق خود نداشته باشد وگرنه حاکم بالذات، حاکم مافوق خواهد بود. این تسلسل تا جایی ادامه خواهد داشت که به حاکم بالذاتی برسیم که نیازمند حاکمی مافوق خود نباشد.

مقدمۀ سوم: تنها موجود عالم هستی که بی‌نیاز بالذات است و نیازمند حاکمی مافوق خود نیست، وجود مقدّس خدای متعال است.

خداوند، غنی بالذات است و وصف بی‌نیازی بالذات، عین ذات باری‌تعالی و متحد با اوست. بنابراین، تنها موجودی که حقّ حاکمیت بالذات عقلاً در انحصار اوست ذات مقدّس باری‌تعالی است.

برهان پنجم

این برهان بر سه مقدمه مبتنی است:

مقدمه اول: در حاکمیت، دو طرف وجود دارد: حاکم و محکوم و به دلیل تضایف، اتّحاد آنها غیر معقول است.

مقدمه دوم: مشروعیت حاکم یا بالذات است و یا برگرفته از محکوم است. درصورت دوم، مشروعیت محکوم نیز یا بالذات و یا برگرفته از دیگری است. اگر بالذات باشد، خُلف و اگر از دیگری باشد و آن دیگری حاکم باشد، دور لازم می‌آید و اگر غیر حاکم، یعنی طرف سومی باشد، تسلسل لازم می‌آید. بنابراین، هر سه فرض صورت دوم باطل است و نتیجه، لزوم مشروعیت بالذات حاکم است.

مقدمه سوم: این اصل مسلم عقلی و عقلائی که جز خدا هیچ موجودی بالذات دارای حقّ حاکمیت بالذات نیست، این نتیجه را می‌دهد که حاکمیت بالذات، مخصوص ذات حق تعالی است.

نتیجه اینکه: حاکمیت مشروع بالذات، منحصر در ذات حق تعالی است.

برای توضیح این برهان، لازم است مقدّمات دلیل و استلزام نتیجه را تا حدودی تبیین کنیم.

اما مقدمه اول: در مقدمۀ اول اشاره به نسبت تضایف بین حاکم و محکوم کردیم. نسبت بین حاکم و محکوم نسبت متضایفین است که از نِسَب اربعۀ تقابل منطقی است و اتّحاد بین طرفین متقابلین، عقلاً ممتنع است.

در مقدمۀ دوم به چهار فرض اشاره کردیم که سه فرض اخیر آنها ممتنع است و در نتیجه، فرض اول متعین خواهد بود.

وجه امتناع سه فرض دیگر بدین شرح است:

فرض دوم: اینکه مشروعیت حاکم از محکوم برآید و مشروعیت محکوم بالذات باشد، این فرض ممتنع است، چون خلف است؛ یعنی خلف فرض حاکم بودن حاکم و محکوم بودن محکوم است. اگر مشروعیت محکوم بالذات است و حاکم، مشروعیت خود را یعنی مشروعیت حاکمیت خود را از محکوم گرفته است، پس آنچه محکوم فرض شده در حقیقت حاکم است و آنچه حاکم فرض شده در حقیقت محکوم است که خلف فرض است. بنابراین، فرض باطلی است.

فرض سوم: اینکه حاکم، مشروعیت خود را از محکوم گرفته باشد و محکوم نیز مشروعیت خود را از حاکم گرفته باشد که مستلزم دور است؛ زیرا براساس این فرض، مشروعیت حاکم، بر مشروعیت محکوم توقّف دارد و مشروعیت محکوم نیز بر مشروعیت حاکم؛ که دور صریح است و بطلان آن بدیهی است.

فرض چهارم: اینکه حاکم، مشروعیت خود را از محکوم گرفته باشد و محکوم نیز از محکوم دیگری و بدین ترتیب تسلسل ادامه یابد، این فرض نیز باطل است؛ زیرا به تسلسل منتهی می‌شود و تسلسل باطل است.

اکنون که مقدّمات سه گانه روشن شد، استلزام نتیجه را توضیح می‌دهیم.

نتیجۀ این مقدمات سه گانه این است که حاکم باید مشروعیتش بالذات باشد و این مشروعیت نمی‌تواند از محکوم برخیزد و با توجه به اینکه هر موجودی را که فرض کنیم، یا حاکم است یا محکوم و اتحاد حاکم و محکوم نیز با توجه به نسبت تضایف و تقابلی که بین آنهاست، ممتنع است و با توجه به امتناع فرض استناد مشروعیت حاکم به محکوم، تنها فرض معقول و ممکن، مشروعیت بالذات حاکم است. ضرورت عقلی مشروعیت بالذات حاکم بالأصل با توجه به ضرورت عدم مشروعیت بالذات حاکمیتِ هیچ حاکمی بجز خداوند متعال، انحصار حاکمیت را در ذات اقدس حق‌تعالی نتیجه می‌دهد.

آنچه گفتیم، بخشی از براهین عقلی - مربوط به حوزۀ عقل نظری - دالّ بر انحصار حاکمیت بالأصل در ذات اقدس حق‌تعالی است[۳].

ادلّۀ عقل عملی بر حصر حاکمیت در ذات اقدس حق تعالی

برهان اول

این برهان بر دو مقدّمه مبتنی است:

مقدّمۀ اول: شکی نیست که خدای متعال، اعلم و اقدر و اعدل است؛ زیرا علم و قدرت و عدل و سایر صفات کمال، عین ذات اوست و ماسوای او آنچه دارند از اوست.

مقدّمۀ دوم: با وجود اعلم، اقدر و اعدل، حاکمیت غیر او ترجیح مرجوح است بر راجح که عقلاً قبیح است.

نتیجه اینکه: برای محکومان، به حاکمیت غیر خدا تن دادن و حاکمیت غیر او را پذیرفتن، رفتاری غیر عاقلانه و در معیار عقل عملی، موجب استحقاق ملامت و مذمّت است؛ و برای حاکمان غیر خداوند، تصدّی حاکمیت و به عهده گرفتن مسئولیت حکمرانی کاری قبیح و غیر عاقلانه و در معیار عقل عملی، موجب استحقاق مذمّت است. که نتیجۀ آن انحصار حقّ حاکمیت در ذات اقدس حق تعالی است.

برهان دوم

این برهان بر سه مقدّمه استوار است:

مقدّمۀ اول: حاکمیت به معنای تصرّف در شئون محکوم است.

مقدّمۀ دوم: حقّ تصرّف در هر شیء ـ از جمله انسان ـ متوقّف بر مالکیت آن شیء است؛ زیرا تنها مالک است که حقّ تصرّف در مملوک خود را دارد و غیر مالک را حقّ تصرّف نیست.

مقدّمۀ سوم: تنها موجودی که نسبت به انسان، حقّ مالکیت دارد، خدای متعال است؛ زیرا مالکیت، فرع ایجاد است و هر آفرینندهای مالک آفریدۀ خویش است و خداوند تنها آفرینندۀ آدمی است. لهذا تنها مالک، رب و صاحب اوست.

براساس این مقدّمات سه گانه، حاکمیت بالأصل و بالذات تنها از آن خدای متعال است؛ زیرا تنها اوست که مالک اشیاء از جمله انسان و جامعۀ انسانی است؛ زیرا اوست که آفرینندۀ جهان و انسان است. بنابراین، تنها اوست که حقّ حاکمیت دارد و حاکمیت غیر او، تصرّف در غیر مملکوک است که در معیار عقل عملی، قبیح و نارواست.

برهان سوم

این برهان بر دو مقدّمه مبتنی است:

مقدّمۀ اول: حقّ حاکمیت، متقوّم به حقّ الزام است، بلکه معنا و مفهوم حاکمیت، در حقیقت حقّ الزام داشتن است. حاکم کسی است که حق دارد محکوم را به عمل به دستور و فرمان خویش وا دارد و او را به انجام آن ملزم سازد؛ به نحوی که اگر محکوم از فرمان حاکم سرپیچی کند، از نظر عقل عملی مستحق کیفر و مجازات است.

مقدّمۀ دوم: کسی را جز خالق و رازق، حقّ الزام دیگری نیست.

این مقدّمه از دو بخش سلبی و ایجابی تشکیل شده است:

  1. بخش سلبی آن عبارت است از این که غیر خالق و رازق، حقّ الزام ندارد.
  2. بخش ایجابی آن عبارت است از این که خالق و رازق، حقّ الزام مخلوق و مرزوق خود را دارد.

دلیل بر بخش سلبی این است که کسی که خالق و رازق نیست، حقّی بر دیگری ندارد که توجیه کنندۀ حقّ الزام او باشد و به عبارتی دیگر، هر دو موجودی که فرض شود، هر یک نسبت به دیگری نمی‌تواند از حقّ الزام برخوردار باشد؛ زیرا از دیگری نسبت به حقّ الزام، أولی نیست.

هرجا حقّ الزامی باشد، بدین معناست که دستورِ دارندۀ حقّ الزام، برای طرف دیگر، الزام‌آور است و سرپیچی او از دستور صاحب حقّ الزام، جُرم و گناه به حساب می‌آید؛ در حالی که به جز دستور خداوند هیچ دلیلی وجود ندارد که طرف دیگر را به پایبندی به دستور ملزم کند. بنابراین، آنجا که الزام کننده، حقّ الزام ندارد درصورتی‌که - با وجود عدم حقّ الزام - دیگری را به اجرای دستور خویش ملزم کند، ظلم و ستم روا داشته و از مرز حق و عدل فراتر رفته است.

دلیل بر بخش ایجابی: خالقیت و رازقیت، دلیل کافی و معقولی برای حقّ الزام است. کسی که آفرینندۀ یک موجود یا روزیدهندۀ اوست، یعنی هستی او در اختیار آفریننده و روزی دهنده است؛ همین آفرینندگی و روزی دهندگی، توجیه کنندۀ حقّ الزام آفریننده و روزی‌دهنده است.

توضیح اینکه: اگر آفریننده و روزی‌ دهنده، به موجود آفریدۀ خود و روزی‌گیرندۀ خود دستور دهد و او را بر انجام کاری الزام کند، از نظر عقل عملی تجاوز از مرز حق و عدل به شمار نمی‌آید.

و به عبارتی دیگر، خضوع روزی گیرنده و آفریده شده برای دستور آفریننده و روزی دهنده و زیر فرمان او رفتن، از این نظر که زیر فرمان او رفتن است، در نظر عقل عملی شایسته و رواست.

نتیجه اینکه: تنها خالق و رازق است که حق دارد دیگری را ملزم به انجام خواستۀ خود کند. البته اینکه دستور خالق و رازق باید ظالمانه نباشد، سخن دیگری است. در اینجا سخن دربارۀ الزام‌آور بودن دستور حاکم از آن نظر که حاکم است، می‌باشد. سخن دیگری در اینجا وجود دارد که در ذیل به آن خواهیم پرداخت که: حق ذاتی دستور و الزام، تنها از آن کسی است که بالذات عادل باشد؛ به گونه‌ای که دستور او عین حق و عدل باشد، این موجود جز ذات اقدس حق تعالی نیست و هیچ حاکمی نمی‌تواند از حقّ حاکمیت برخوردار باشد، مگر آنکه از سوی خدا و در محدودۀ امر و نهی او مجاز به دستور و الزام باشد.

برهان چهارم

این برهان بر سه مقدمه مبتنی است و در مقدّمۀ اول با برهان سوم مشترک است.

مقدّمۀ اول: همان مقدمۀ برهان قبل است که حقّ حاکمیت، متقوم به حق الزام است.

مقدّمۀ دوم: الزام به غیر عدل و حق، یا به آنچه معلوم نیست که حق و عدل است یا نه، قبیح است؛ زیرا الزام به چیزی است که ذاتاً و عقلاً استحقاق التزام به آن وجود ندارد.

مقدّمۀ سوم: الزام صادر از ذاتی که عین عدل و حق نباشد، حق و عدل بودن آن معلوم نیست؛ یعنی احتمال خطای آن و عادلانه نبودن آن می‌رود.

براساس این مقدمات سه گانه، از آنجا که احتمال عادلانه نبودن الزامات هر حاکمی به جز خدای متعال وجود دارد، بنابراین از نظر عقل نمی‌تواند الزام‌آور باشد؛ به گونه‌ای که عقل حکم کند که تخلف از آن، گناه و جرم و نارواست.

ممکن است در اینجا توهمی پیش آید که عقل بشر می‌تواند عدل را ادراک کند، بنابراین هر جا که الزام حاکم مطابق با عدل نبود، می‌تواند سرپیچی کند و هر جا که مطابق عدل بود از الزام حاکم تبعیت کند، بنابراین ضرورت ندارد که حاکم، حاکمی باشد که عدل برای او ذاتی باشد.

پاسخ این توهم این است که: حاکمی که محکوم بخواهد کار او را ارزیابی کند و آن را با عدل بسنجد تا معلوم شود عادلانه است یا نه، حاکم نیست.

حاکم آن است که مرجع نهایی در تشخیص عدل و ظلم باشد، اوست که باید عادلانه بودن یا غیر عادلانه بودن تصمیم یا رفتاری را مشخص کند. اگر این تشخیص به عهدۀ محکوم گذاشته شود، خلف حاکمیت حاکم است و در حقیقت به معنای آن است که حاکم جای خود را به محکوم داده و محکوم جای حاکم را گرفته است.

بر این اساس، حاکمیت حاکم اقتضا می‌کند که مرجعی مافوق او برای تعیین عادلانه بودن حکم و الزام او وجود نداشته باشد و لهذا باید عادل بالذات و حق بالذات باشد که در این‌صورت انحصار آن در ذات حق‌تعالی بدیهی است.

برهان پنجم

این برهان نیز بر سه مقدمه مبتنی است:

  1. مقدّمۀ اول: حاکمیت هر حاکمی مستلزم محدود کردن آزادی محکوم است.
  2. مقدّمۀ دوم: محدودکردن آزادی موجود آزاد - از جمله انسان - به غیر حدود عدل و حق، عقلاً قبیح و نارواست.
  3. مقدّمۀ سوم: عدل و حقی که می‌تواند آزادی موجودی را محدود کند، حکم و دستور و فرمان عدل خطاناپذیر است.

براساس این مقدمات، چنین نتیجه گرفته می‌شود: از آنجا که تنها موجودی که حکم و فرمانش عدل خطاناپذیر است، وجود مقدس حق‌تعالی است، لذا حقّ حاکمیت، مخصوص ذات مقدس اوست.

برهان ششم

این برهان بر سه مقدمه مبتنی است:

  1. مقدّمۀ اول: حاکمیت، مستلزم عمل حاکم به اصلح در حق محکوم است؛ بدین معنا که حاکم عقلاً مسئول است آنچه را که در حق محکوم بهتر است و صلاح او را بهتر و بیشتر تأمین می‌کند، برگزیند و به آن عمل کند و لهذا در آنجا که فردی توانایی و آمادگی تأمین آنچه در حقّ محکوم، اصلح است را دارا باشد، چنانچه کسی دیگر که از آن توانایی و آمادگی برخوردار نیست وجود داشته باشد، عقل به وجوب پذیرش حاکمیت حاکم اصلح و اقوی حکم می‌کند.
  2. مقدّمۀ دوم: تأمین آنچه برای محکومین اصلح است، توقف بر علم بر جمیع وجوه مصالح دارد.
  3. مقدّمۀ سوم: احاطه بر جمیع وجوه مصالح و قدرت بر تشخیص اصلح از میان آنها منحصراً در اختیار خدای متعال است.

از این مقدمه نتیجه می‌گیریم از آنجا که احاطۀ بر جمیع وجوه مصالح مردم منحصراً در اختیار خدای متعال است، حقّ حاکمیت منحصراً متعلق به خدای متعال است.

برهان هفتم

این برهان چند مقدمه دارد: مقدّمۀ اول: حاکمیت، مستلزم حق کیفر بر تخلّف از دستور حاکم است.

مقدّمۀ دوم: کیفر، تصرف در ذات محکوم است و حقّ تصرف، متوقف بر ولایت است که به معنای اختیار تصرف در شیء است.

مقدّمۀ سوم: هیچ موجودی به جز ذات باری‌تعالی، فی‌ذاته حقّ تصرف و ولایت بر دیگری ندارد.

توضیح مقدّمۀ سوم: در مقدمۀ سوم، دو قضیه سلبی و ایجابی وجود دارد (قضیۀ سلبی، عقد المستثنی منه است و قضیۀ ایجابی، عقد المستثنی). قضیۀ سلبی یا عقد المستثنی منه، عدم ولایت بالذات موجود ممکن بر سایر موجودات است. دلیل این قضیه سلبی، عدم وجود سببی مشروع است که چنین ولایتی را توجیه کند. قضیه ایجابی یا عقد المستثنی، ثبوت چنین ولایتی است برای ذات اقدس حق‌تعالی.

مقدمۀ چهارم: برای توجیه عقلی ولایت پروردگار بر سایر اشیاء - از جمله انسان - مالکیت باری‌تعالی نسبت به همۀ اشیاء - که نتیجۀ منطقی آفرینندگی اوست - کافی است.

در نزد عقلاء، آفرینندۀ هر شیئی مالک اوست و لذا بر او ولایت و در او حق تصرف دارد.

نتیجۀ این مقدمات چهارگانه چنین است: هیچ چیز به جز خدای متعال حقّ حاکمیت بر جهان و انسان را ندارد؛ زیرا حاکمیت، مستلزم حقّ کیفر و حقّ کیفر، متوقف بر حقّ ولایت و ولایت، نیازمند سبب و دلیل است و تنها خدای متعال است که دلیل منطقی بر ولایت او بر جهان و انسان قائم است. ساده‌ترین دلیل منطقی ولایت خدا بر سایر اشیاء، آفرینندگی اوست؛ زیرا هر آفریننده‌ای از نظر عقلاء، مالک آفریدۀ خود و صاحب اختیار آن و دارای ولایت بر آن است.

این برهان را می‌توان با بیانی دیگر به گونه‌ای مختصرتر و مبتنی بر سه مقدمه بیان کرد:

  1. مقدّمۀ اول: حاکمیت، متوقف بر ولایت است.
  2. مقدّمۀ دوم: ولایت، متوقف بر سبب و دلیل است.
  3. مقدّمۀ سوم: سبب و دلیل ولایت بر همۀ ممکنات (جهان و آنچه در آن است، از جمله انسان) تنها برای ذات حق تعالی ثابت است؛ زیرا او تنها آفرینندۀ اشیاء است و آفرینندۀ هر شیء، مالک اوست (به حکم عقلاء) و مالک از حقّ تصرف و ولایت بر مملوک خویش برخوردار است.

برهان هشتم

این برهان نیز چند مقدمه دارد:

  1. مقدّمۀ اول: حقّ حاکمیت، متقوم به حق اطاعت است. مقصود این است که حاکمیت، بدون حق اطاعت بی‌معناست. هر جا حقّ حاکمیت وجود دارد، به معنای آن است که حاکم حق دارد به محکوم خود فرمان دهد و نیز این حق را بر محکوم دارد که از فرمانش سرپیچی نکند و به فرمانش تن دهد و دستورش را اطاعت کند.
  2. مقدّمۀ دوم: حق اطاعت تنها در جایی است که مالک و مملوکی در کار باشد، مالک است که بر مملوک خود حق اطاعت دارد و بر مملوک است که از مالک خویش اطاعت کند.
  3. مقدّمۀ سوم: هیچ موجودی به جز خداوند متعال مالک موجودات دیگر نیست.

و لهذا - بنابر مقدّمۀ دوم - هیچ موجودی به جز خدای متعال - بالذات - حق اطاعت ندارد و تنها خدای بزرگ و متعال است که به دلیل آنکه آفرینندۀ سایر موجودات است، مالک آنهاست و لهذا از نظر عقل، حق اطاعت دارد و بر سایر موجودات است که دستور او را اطاعت کنند و از او فرمان برند و بر فرمان و دستورش گردن نهند.

نتیجه اینکه: تنها خداوند - آفریدگار جهان و انسان - است که حقّ حاکمیت بالذات دارد؛ زیرا حقّ حاکمیت بالذات، حق اطاعت را می‌طلبد و حق اطاعت، بر مالکیت مطاع نسبت به مطیع توقف دارد و تنها مالک جهان و انسان وجود اقدس حق تعالی است[۴].

ادلۀ نقلی حصر حاکمیت بالذات در خدای متعال

در متون دینی اسلامی - قرآن و حدیث - به فراوانی و به طور مکرّر و با واژگان و الفاظ گوناگون بر حصر حاکمیت در خدای متعال تأکید شده است.

برای بررسی مسئلۀ حصر حاکمیت در خداوند از دیدگاه قرآن و سنّت ابتدا به بررسی این مطلب در آیات کریمۀ قرآن، سپس به بررسی آن در سنّت معصومین (ع) می‌پردازیم. بنابراین بحث دربارۀ ادلّۀ نقلی حصر حاکمیت بالذات در خدای متعال را در دو بخش پی خواهیم گرفت.

بخش اول: ادلّۀ قرآنی حصر حاکمیت بالذات در خدای متعال

مهم‌ترین واژگانی که در آیات کریمۀ قرآنی برای دلالت بر حصر حقّ حاکمیت در خدای متعال به کار رفته‌اند عبارت‌اند از:

  1. حُکم؛
  2. مُلک؛
  3. تدبیر أمر؛
  4. ولایت؛
  5. أمر؛
  6. اطاعت؛
  7. اختیار؛
  8. هیمنه؛
  9. عبادت؛
  10. اتّباع.

واژۀ نخست: "حکم"

واژۀ دوم: "مُلک"

منابع

پانویس

  1. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص۱۴۲-۱۶۹.
  2. «بگو: «چه کسى شما را از آسمان و زمین روزى مى‌دهد؟ یا چه کسى مالک (و خالق) گوش و چشم‌هاست؟ و چه کسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون مى‌آورد؟ و چه کسى امور (جهان) را تدبیر مى‌کند؟» بزودى (در پاسخ) مى‌گویند: «خدا»، بگو: «پس چرا تقوا پیشه نمى‌کنید (و راه شرک مى‌پویید)؟! * اینگونه است خداوند، پروردگارِ حقّ شما (داراى همه این صفات)! با این حال، بعد از حق، چه چیزى جز گمراهى وجود دارد؟! پس چرا (از پرستش او) روى‌گردان مى‌شوید؟» * این چنین فرمان پروردگارت بر فاسقان مسلّم شده که آنها (پس از این همه لجاجت و گناه)، ایمان نخواهند آورد * بگو: «آیا هیچ یک از معبودهاى شما، آفرینش را آغاز مى‌کند و سپس باز مى‌گرداند؟!» بگو: «تنها خدا آفرینش را آغاز کرده، سپس باز مى‌گرداند؛ با این حال، چرا (از حق) روى گردان مى‌شوید» * بگو: «آیا هیچ یک از معبودهاى شما، به سوى حق هدایت مى‌کند؟!» بگو: «تنها خدا به حق هدایت مى‌کند. آیا کسى که هدایت به سوى حق مى‌کند براى پیروى شایسته‌تر است، یا آن کس که هدایت نمى‌شود مگر هدایتش کنند؟! شما را چه مى‌شود، چگونه داورى مى‌کنید؟!»» سوره یونس، آیه ۳۱-۳۵.
  3. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص۱۶۹-۱۷۸.
  4. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص۱۷۸-۱۸۷.