بنی سعد بن کعب: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = ازد | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = | پرسش مرتبط = }} ==نسب این قوم== این طایفه قحطانی<ref>قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۸۷؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج‌۲، ص۵۱۸. برخی منابع، آنان را در شمار ط...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۱: خط ۱۱:
==منازل و [[مساکن]] بنی سعد بن کعب==
==منازل و [[مساکن]] بنی سعد بن کعب==
به نظر می‌رسد این [[قوم]] نیز همچون دیگر [[مردمان]] [[قبیله]] مادری‌شان –خزاعه- پیش از [[اسلام]] عمدتاً در [[مکه]] و اطراف آن سکونت داشتند اما پس از اسلام و انجام [[فتوحات اسلامی]]، [[مردم]] این [[طایفه]]، علاوه بر این مناطق، در [[شهرها]] و سرزمین‌های تازه فتح شده از جمله [[مصر]] و [[عراق]]، به‌ویژه [[شهر]] بزرگ آن [[کوفه]] سکنی گزیدند<ref>مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸.</ref>. [[ایران]] و بخصوص منطقه [[خراسان]] و از جمله آن، شهر معروف «نسا» نیز از دیگر سرزمین‌هایی است که به عنوان یکی از مواطن بنی سعد بن کعب شناخته شده است<ref>مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸ و ۲۲۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
به نظر می‌رسد این [[قوم]] نیز همچون دیگر [[مردمان]] [[قبیله]] مادری‌شان –خزاعه- پیش از [[اسلام]] عمدتاً در [[مکه]] و اطراف آن سکونت داشتند اما پس از اسلام و انجام [[فتوحات اسلامی]]، [[مردم]] این [[طایفه]]، علاوه بر این مناطق، در [[شهرها]] و سرزمین‌های تازه فتح شده از جمله [[مصر]] و [[عراق]]، به‌ویژه [[شهر]] بزرگ آن [[کوفه]] سکنی گزیدند<ref>مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸.</ref>. [[ایران]] و بخصوص منطقه [[خراسان]] و از جمله آن، شهر معروف «نسا» نیز از دیگر سرزمین‌هایی است که به عنوان یکی از مواطن بنی سعد بن کعب شناخته شده است<ref>مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸ و ۲۲۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
==[[تاریخ]] [[جاهلی]] و [[اسلامی]] این طایفه==
از تاریخ جاهلی بنی سعد بن کعب جز اخباری از برخی ازدواج‌های جاهلی -که در واقع کارکردی مشابه پیمان‌های میان قبیلگی داشتند و ضامنی برای [[استحکام]] روابط فیما بین [[قبائل]]، محسوب می‌شدند- اطلاعی در دست نیست. ازدواج‌های متعددی که بین بنی سعدی‌ها و [[منسوبان]] [[قبیله قریش]] انجام گرفت، خود دلیلی بر گستردگی تعاملات و بده بستان‌های [[سیاسی]] آنان با این قبیله باشد. از جمله این پیوندها، [[ازدواج]] [[سلمی بنت سعد بن کعب بن عمرو]] -از جدّات [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۸؛ ابو الفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۸.</ref> و [[عبدالملک بن مروان]]<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴.</ref>- است. پیمان‌های سببی [[حیه بنت هاشم بن عبدمناف]] با [[اجحم بن دندنة بن عمرو خزاعی]]<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱؛ دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۲، ص۶۲۸ و ۶۶۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۲. مصعب او را همسر هاشم بن اجحم بن دندنة بن عمرو خزاعی عنوان کرده است. (مصعب زبیری، نسب قریش، ص۱۷)</ref> و امیمه بنت تیم بن سعد بن کعب با عامر بن عمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مره قریشی<ref>زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش، ج۲، ص۸۳۴.</ref> و نیز وصلت دعد بنت سعد بن کعب بن عمرو با عمرو بن معیص بن عامر بن لؤی قریشی<ref>زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش، ج۲، ص۹۶۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۲۵.</ref>، از دیگر ازدواج‌های گزارش شده این [[قوم]] است.
از [[تاریخ]] [[اسلامی]] این قوم هم، جز آنچه که در ذیل [[تراجم]] برخی از افراد این [[طایفه]] آمده، خبری در دست نیست. بر این اساس، چنین به نظر می‌رسد که [[فرزندان]] سعد بن کعب هم همپای دیگر [[مردمان]] [[طایفه خزاعه]] از پس [[صلح حدیبیه]] ([[سال ششم هجرت]]) و نیز پس از [[فتح مکه]]، [[اسلام]] پذیرفته‌اند. اما، بی‌شک [[عمرو بن حمق خزاعی]] درخشان‌ترین چهره این قوم در تمام ادوار تاریخ اسلامی است که شرح حال زندگی‌اش، مهمترین منبع در تأمین اطلاعات ما در باره [[طایفه بنی سعد بن کعب]] است. [[عمرو بن حمق]]، پس از صلح حدیبیه اسلام پذیرفت<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۵۱۵. و به نقلی بعد حجة الوداع (ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۵۱۵.)</ref> و سپس، به [[مدینه]] رفت و [[یار]] و همراه [[پیامبر]]{{صل}} گردید<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۳۰۴؛ ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱.</ref>. وی پس از [[رحلت پیغمبر]]{{صل}} به [[مصر]] رفت و تا [[سال ۳۵ هجری]] در آنجا اقامت کرد<ref>ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۴۸-۵۴۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۸.</ref>. در این سال، و همزمان با اوج یافتن [[انحرافات]] عثمان و دست‌نشاندگان او، [[صبر]] [[مردم مصر]] به سر آمد و آنان را جهت یافتن راهکاری، به سوی [[صحابه]] برجسته‌ای همچون عمرو بن‌حمق خزاعی، [[عمار بن یاسر]] و نیز [[محمد بن ابی‌بکر]] -که در [[نیکی]] و [[گره‌گشایی]]، سرآمد ایشان در مصر بودند- کشاند. مردم مصر به [[رهبری]] این بزرگان و نیز دیگر [[رجال]] بزرگ و [[دلسوز]] مصر، همگام و همزمان با [[مردم کوفه]] و [[بصره]]، [[شکایت]] پیش عثمان بردند. با رایزنی‌های انجام‌گرفته، آنها ضمن [[ابلاغ]] [[اعتراضات]] خود به عثمان، تعهداتی را جهت [[اصلاح امور]] [[مسلمین]] از او دریافت نمودند و سپس، به شهرهای خود بازگشتند. این عده، در میانه راه، به یکی از [[غلامان]] عثمان که سوار بر شتری از شتران عثمان عازم [[مصر]] بود، برخوردند که از [[بیراهه]] سوی مصر می‌رفت. [[نامه]] عثمان که [[فرمان]] [[کشتار]] و [[دستگیری]] [[رهبران]] معترض مصر از جمله [[عمرو بن حمق خزاعی]] را نزد [[فرماندار مصر]] می‌برد، به دست [[مردم]] افتاد<ref>شیخ مفید، الجمل، ص۷۱. بر اساس برخی از نقل‌ها، دستور به قطع دست او داده شده بود. (ابن شبه نمیری، تاریخ مدینة المنوره، ج۸، ص۱۳۰۷)</ref>. شاکیان با دیدن آن فرمان، بی‌درنگ به [[مدینه]] بازگشتند و مردم را از [[نقض عهد]] [[خلیفه]] [[آگاه]] کردند. در این هنگام که وعده‌های فراوان و تهی عثمان، راه [[میانجیگری]] و [[اعتماد عمومی]] را بسته بود، تصمیم بر آن شد که تنی چند از بزرگان و [[خردمندان]] گروه به [[نمایندگی]] از مبارزان [[شهرها]]، نزد عثمان رفته، او را به [[کناره‌گیری]] از [[قدرت]] [[راضی]] سازند. عمرو بن حمق خزاعی و [[عمار بن یاسر]] سرشناس‌ترین شخصیت‌هایی بودند که به پیشنهاد مردم نزد عثمان رفتند<ref>مستوفی، تاریخ گزیده، ص۱۸۷.</ref>. اما [[نصایح]] آنان در عثمان که سخت دربند نزدیکانش بود. سودمند واقع نشد و سرانجام با [[خستگی]] و [[ناامیدی]] بازگشتند و مردم را از نتیجه کار آگاه کردند. این امر و سپس کشته شدن یکی از [[مصریان]] به دست [[نگهبانان]] عثمان، موجب شد تا معترضان که از [[ستم]] [[فرمانروایان]] و [[بی‌اعتنایی]] آنان به [[قرآن]] ناراحت، و از طولانی شدن [[سفر]] و دوری از [[خانواده]] مستأصل شده بودند، به [[خانه]] عثمان [[یورش]] برند و در حالی که عمرو بن حمق خزاعی -یکی از چهار [[صحابه]] معروف معترض- پیشاپیش انقلابیان بود، برعثمان وارد شده<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۰۱؛ ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۸۰-۴۸۱.</ref>، او را در عصر [[روز]] هیجدهم دیحجه [[سال ۳۵ هجری]] به [[هلاکت]] برسانند<ref>نویری، نهایة الارب فی فنون ادب، ج۵۶، ص۷۷.</ref>. با [[کشته شدن عثمان]]، [[مسلمانان]] با [[اشتیاق]] نزد علی{{ع}} رفته خواستار [[بیعت]] با ایشان شدند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۴۲۷.</ref>. در این میان، [[عمرو بن حمق خزاعی]] از جمله بزرگان و نام‌آوران [[خزاعه]] و بنی سعد بن کعب بود که در [[مدینه]] با [[امام علی]]{{ع}} بیعت کرد<ref>شیخ مفید، الجمل، ص۱۰۸-۱۰۹.</ref>.
با آغاز [[حکومت امام علی]]{{ع}}، عمرو از مصر به کوفه نقل مکان کرد<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۵، ص۴۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۴.</ref> و ضمن بیعت [[مجدد]] با حضرت، [[یار]] و [[یاور]] ایشان در امورات [[حکومتی]] گردید. بر این اساس، او در [[نبرد جمل]] ([[سال ۳۶ هجری]]) شرکت کرد. در این [[جنگ]] و در پی بی‌فایده ماندن [[نصایح]] [[حکیمانه]] علی{{ع}} در [[دل]] [[رهبران]] [[جمل]] و [[قطعی]] شدن جنگ، [[امام]]{{ع}} خطبه‌ای شورانگیز ایراد و سپس به [[آراستن]] [[سپاه]] خود پرداخت و [[فرماندهان]] بخش‌های مختلف [[لشکر]] را معین فرمود. از جمله این فرماندهان، [[عمرو بن حمق]] بود که حضرت او را بر سواران کمین [[فرماندهی]] داد<ref>ابو حنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص۱۴۵.</ref>. پس از [[رویارویی]] دو سپاه در مقابل هم، و آغاز نبردهای تن به تن، عمرو بن حمق خزاعی در اولین [[نبرد تن به تن]]، به میدان جنگجویی از [[بصره]] به نام «[[اسوب بن بختری‌]]» -که از [[سپاه امیرمؤمنان]]{{ع}} هماورد‌طلبیده بود- رفت و او را با ضربتی بر خاک هلاکت افکند. آنگاه جلو سپاه [[دشمن]] ایستاد و مبارز‌طلبید. و چون کسی به جنگش نرفت، اسبش را برانگیخت و در مقابل سپاه به تاخت‌وتاز پرداخت و به ذکر [[فضایل علی]]{{ع}} پرداخت<ref>ابو حنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص۱۵۰؛ ابن شهر آشوب، المناقب، ج۳، ص۱۸۱.</ref>. از آنجا که عمرو از [[پارسایان]] نامی [[اسلام]] بود، از این‌رو، جمع زیادی از زاهدان کوفه پیرامونش گرد آمدند و او با [[یاری]] این [[عابدان]]، بر صف [[دشمن]] [[حمله]] برد. او به پیشروی‌اش همچنان ادامه داد تا اینکه شمشیرش [[شکست]]. پس، نزد برادرش [[ریاح بن حمق]] -که او هم از مشارکت‌کنندگان در [[جنگ جمل]] بود- رفت و با او به [[گفتگو]] پرداخت. نقل است که چون علی{{ع}} [[بی‌باکی]] دشمن را دید. خطاب به یارانش فرمود: «اینان سخت [[خشمگین]] هستند و از هیچ کرداری [[پرهیز]] ندارند. پس شما نیز با [[دلیری]] بجنگید تا آنان را با یاری [[خداوند]] در هم شکنید». در آن هنگام، [[مالک اشتر]] [[نخعی]]، [[عمار بن یاسر]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]] که پیشاپیش [[سپاه امام]]{{ع}} قرار داشتند. بر دشمن [[هجوم]] بردند و همچنان جنگیدند تا این که سرانجام، [[جنگ]] با [[دلاوری]] آنان و دیگر قوای [[لشکر اسلام]]، با [[پیروزی]] سپاه امام{{ع}} خاتمه یافت.
[[نبرد صفین]] نیز عرصه‌ای دیگر از حماسه‌آفرینی‌های عمرو بن حمق خزاعی بود. پس از رایزنی‌ها و نامه‌نگاری‌های بی‌ثمر بین [[امام علی]]{{ع}} و معاویه، [[رأی]] امیرالمؤمنین‌{{ع}} بر آن قرار گرفت که جهت دفع [[فتنه]] معاویه، بی‌درنگ به سوی [[شام]] [[حرکت]] نمایند. اما بزرگان و اعیان [[عراق]] جز پنج نفر -که عمرو بن حمق خزاعی یکی از آنها بود- با این حرکت مخالف بودند. عمرو و دیگر بزرگان همفکر عراق، در جلسه‌ای که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این باب تشکیل داده بود، به پا خاستند و [[امام]]{{ع}} را به جنگ با معاویه [[تشویق]] کردند و گفتند: «ای امیرالمؤمنین؛ این [[مردم]] از کشته شدن می‌ترسند، اگر درنگ کنی، معاویه قوت گیرد و کارها دشوارتر می‌شود. ما [[آرزو]] داریم یا بر دشمن [[پیروز]] گردیم و یا در رکاب تو به [[شهادت]] برسیم»<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۵۱۰.</ref>. همچنین، زمانی که جنگ با [[شامیان]] برای همگان قطعیت پیدا کرد، پیش از حرکت [[سپاه]] سوی شام، بار دیگر در جلسه‌ای که حضرت جهت [[مشاوره]] با مردم تشکیل داده بود، سران سپاه و دانایانی چند از مردم به ایراد سخن پرداختند. در این جلسه، [[حجر بن عدی]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]] بعد از سخنان [[عبدالله بن بدیل خزاعی]] درباره معاویه و [[ویژگی‌های اخلاقی]] او، در میان [[مردم]] برخاستند و با صدای بلند از [[اهل شام]] و مرام آنان [[بیزاری]] جستند و به [[لعن]] و [[نفرین]] معاویه پرداختند. امیرالمؤمنین‌{{ع}} [[عزم]] آنان را ستود، اما از گفتار توهین‌آمیز بازشان داشت<ref>ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص‌۱۶۵؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۵۴۳.</ref>. در پس این سخن و در پی گفتگویی کوتاه که بین حضرت و [[عمرو بن حمق]] صورت گرفت، [[امام]]{{ع}}، این [[صحابی بزرگ پیامبر]]{{صل}} را سخت ستود و خطاب به او فرمود: «ای عمرو، کاش در [[لشکر]] من صد مرد مانند تو می‌بود»<ref>محدث قمی، سفینة‌البحار، ج۲، ص۳۶۰.</ref>.
با [[حرکت]] [[سپاه]] و رسیدن [[سپاه امیرالمؤمنین]]{{ع}} به نزدیک [[صفین]]، حضرت، بزرگان لشکر خود را فرا خواند و با آنان در باب چگونگی [[جنگ]] و چند و چون آن به [[مشورت]] پرداخت. در این مجلس، تنی چند از سران [[سپاه امام]]{{ع}} -از جمله عمرو بن حمق خزاعی- بر سر [[جان]] خویش با حضرت [[بیعت]] کردند. با آغاز جنگ و در نخستین [[روز]] آن، عمرو بن حمق -که از جانب [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به [[فرماندهی]] [[قبیله خزاعه]] [[منصوب]] شده بود- [[خویشان]] خود را گرد آورد و همراه با آنان بر [[سپاه معاویه]] [[یورش]] برد و بسیاری از [[لشکر شام]] را به [[هلاکت]] رسانید<ref>ابو حنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص۱۷۱.</ref>. در صحنه‌ای دیگر و در اوج [[جنگ صفین]]، زمانی که [[هاشم بن مرقال]] در نبردی سخت به [[شهادت]] رسید، عمرو بن حمق که از این واقعه بسیار متأثر شده بود، همراه با سوارانش، حمله‌ای را علیه [[سپاه شام]] [[تدارک]] دید. او در این [[حمله]]، [[دشمن]] را از پیکر هاشم کنار زد و ضمن به آغوش کشیدن پیکر بی‌جان وی، اشعاری بدین مضمون خواند: «[[خدا]] به ما جزای [[نیک]] دهد که در حمایتش این چنین پای می‌فشاریم و بهترین عزیزانمان را [[فدا]] می‌کنیم. چه خوش‌صورتانی دور هاشم گرد آمده‌اند و در فراق او [[دل]] می‌سوزانند». آنگاه بر [[سپاه معاویه]] [[حمله]] برد و چندان جنگید که توان از کف داد و یارانش تن زخمدارش را از میدان بیرون بردند<ref>ابو حنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص۲۵۰ و ۱۹۷.</ref>. در نبردی دیگر، [[عمرو بن حمق خزاعی]] در کنار بزرگانی چون [[مالک اشتر]]، [[سعید بن قیس]] و [[عدی بن حاتم]] و دیگر بزرگان همراه با هزار تن از [[مردم]] [[حجاز]] و [[عراق]] به مقابله با هجمه [[لشکر شام]] که بر [[سپاه امام]]{{ع}} [[یورش]] آورده بود، پرداخت. این [[جنگ]] که تا [[غروب]] [[آفتاب]] ادامه یافت، شمار زیادی از افراد معاویه به دست عمرو و مردان سپاهش کشته شدند<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۰۶.</ref>. پس از [[شهادت]] [[عبدالله بن بدیل خزاعی]] -[[فرمانده]] [[جناح چپ]] [[امام]]- نیز، [[عمرو بن حمق]] ضمن خواندن اشعاری، به [[تنهایی]] بر [[دشمن]] حمله برد و تنی چند از [[جنگجویان]] معاویه را به [[هلاکت]] رساند و نزد امام{{ع}} بازگشت<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۲۱.</ref>.
عمرو بن حمق خزاعی را همچنین، از بزرگان سپاه امام{{ع}} و از [[شاهدان]] «[[پیمان]] حکمیت‌» گفته‌اند. آنگاه همراه با مالک اشتر نزدیک قرارگاه [[شام]] رفت و با صدای بلند به معاویه چنین گفت: «ای معاویه! چون خود را [[ناتوان]] یافتی به [[حیله]] دست یازیدی. [[آگاه]] باش، اگر به [[راه راست]] نیایی، ما همان جنگجویان دیروزیم و تا یکی از ما زنده باشد، در [[یاری]] [[حقیقت]] با تو [[پیکار]] خواهد کرد»<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۰۷.</ref>.<ref>برداشتی از مقاله «فدایی امامت» (عمرو بن حمق خزاعی) (۱ و۲)، غلامحسین صمیمی، فرهنگ کوثر، ۱۳۷۹ش، شماره ۳۹ و۴۱.</ref> عمرو بن حمق در [[نهروان]] نیز در شمار [[اصحاب]] و [[یاران امام علی]]{{ع}} قرار داشت<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۵.</ref>.
پس از [[شهادت امیرالمؤمنین]]{{ع}}، عمرو بن حمق در [[قیام حجر بن عدی]] -که در [[سال پنجاه هجری]] به وقوع پیوست- حضور یافت و از همراهان و [[یاران]] [[حجر]] در این [[قیام]] گردید<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۵.</ref>. عمرو، همچنان در [[یاری]] [[حجر]] [[مداومت]] داشت تا این که در [[هجوم]] [[سربازان]] [[زیاد بن ابیه]] بر [[یاران]] حجر، مردی از «بنی حمرء» گرزی بر سرش کوبید. عمرو بر اثر شدت این ضربه بر [[زمین]] افتاد و چون از سران [[قیام]] حجر به شمار می‌رفت، یاران، بی‌درنگ تن نیمه‌جانش را از میدان بیرون بردند و در [[خانه]] یکی از [[شیعیان]] پنهان کردند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۵۹؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۵۲.</ref>. پس از چند ماه، جراحتش بهبود یافت و چون ماموران زیاد در پی او بودند، پس از بهبود جراحتش، همراه [[رفاعة بن شداد]] -که او نیز یکی از بزرگان [[شیعه]] به شمار می‌رفت- شبانه از [[کوفه]] گریخت. آنان در نزدیک [[شهر]] [[موصل]]، به غاری [[پناه]] بردند و خود را در آن مخفی کردند<ref>ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۲۵۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۵۲.</ref>. عمال [[حکومت]] که از جایگاه او خبر یافته بودند، جهت [[دستگیری]] او اقدام کردند. برخی از [[مورخان]] در توصیف چگونگی [[شهادت]] [[عمرو بن حمق]]، شهادت او را ناشی از مارگزیدگی دانستند و آورده‌اند که چون مأموران برای دستگیری‌اش رفتند، پیکر بی‌جان عمرو را در حالی که بر اثر گزش مار از [[دنیا]] رفته بود، یافتند. پس سر او را بریدند و نزد معاویه فرستادند<ref>ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۷۵؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۴۸۹. روشن است که سابقه «مارگزیدگی‌» برگرفته از نقشه‌ها و تبلیغات معاویه است؛ زیرا برای فرزند ابوسفیان که گستره قلمروی‌اش بر پایه تزویر اداره می‌گشت، ترفندهای این چنینی بس عادی بود.</ref>. اما نقل دیگر -که به واقع نزدیک‌تر و بسیاری از مورخان نیز بر آن تصریح کرده‌اند- حکایت از [[اسارت]] و شهادت او به دست [[حاکم موصل]] دارد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۰۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۵، ص۴۹۳-۴۹۴؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۵۸۹.</ref>. بر اساس این گزارشات، عمرو به دست مأموران [[اموی]] گرفتار آمد و او را نزد حاکم موصل بردند. [[عبدالرحمن بن عثمان ثقفی]]، -[[فرماندار موصل]]- خواهرزاده معاویه بود و چون از جانب پدر، [[نسب]] معروفی نداشت، در میان [[مردم]] خود را با نام مادر خود یعنی «ابن ام‌حکم» می‌خواند. وی، عمرو را [[شناخت]] و بی‌درنگ، پیکی به سوی [[شام]] گسیل داشت و معاویه را از [[دستگیری]] عمرو [[آگاه]] کرد. معاویه در پاسخ نوشت: «به من خبر رسیده است که او نُه بار زوبین در بدن عثمان فرو برده است. پس شما نیز او را با همان [[رفتار]] به [[قتل]] رسانید». ماموران، پیکر [[عمرو بن حمق]] را زیر ضربات زوبین گرفتند که منجر به [[شهادت]] او در نخستین یا دومین ضربه شد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶ ص۱۰۱-۱۰۲؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۶۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۵، ص۴۹۳-۴۹۴.</ref>. پس از شهادت عمرو بن حمق، عبدالرحمن سر از بدنش جدا کرد و به [[کوفه]] نزد [[زیاد بن ابیه]] فرستاد. زیاد نیز سر او را بر نیزه کرد و به گونه‌ای آشکار روانه شام نمود<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۸۱.</ref>. چون فرستاده زیاد بن ابیه سر [[عمرو بن حمق خزاعی]] را به دربار [[دمشق]] گسیل داشت، معاویه نیز برای [[ترساندن]] مردم دستور داد تا آن سر را بر نیزه زدند<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۲۱۹.</ref> و در میان [[شهر]] و محله‌های اطراف گرداندند. سر عمرو بن حمق نخستین سری بود که در [[اسلام]] از شهری به شهر دیگر گردانده شد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۰۲؛ ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۲۵۸؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۵۲.</ref>.<ref>برداشتی از مقاله «فدایی امامت» (عمرو بن حمق خزاعی) (۱ و۲)، غلامحسین صمیمی، فرهنگ کوثر، ۱۳۷۹ش، شماره ۳۹ و۴۱.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
==[[رجال]] و مشاهیر بنی سعد بن کعب==
از دیگر اعلام و رجال این [[طایفه]] می‌توان به نام [[تمیم بن أسید بن عبدالعزی]] از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} و [[مأمور]] تجدید انصاب [[حرم]] پس از [[فتح مکه]] از سوی [[نبی اکرم]]{{صل}}<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۵۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۸۷.</ref>، [[حارث بن اسد بن عبدالعزی بن جعونه]]<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۷. ابن عبد ربه از او با نام حرث بن اسد یاد کرده است. (ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۳)</ref>، [[جبلة بن جنادة بن سوید]]<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۱۹؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۵۶۵.</ref>، [[حلیمة بن جنادة بن سوید]]<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۱۰۱. از آنجا که غیر از ابن حجر، کسی از این نام به عنوان صحابی پیامبر{{صل}} یاد نکرده چنین به نظر می‌رسد که این نام در واقع تصحیف یکی دیگر از اصحاب پیامبر{{صل}} به نام جبلة بن جنادة بن سوید باشد.</ref> -جملگی از [[اصحاب]] و [[یاران پیامبر]]{{صل}}- [[مطرود بن کعب بن عرفطه]] از اصحاب<ref>ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۱۹.</ref> و از شعرای [[عرب]]<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۲۶۶؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۵۸۸.</ref> که در رثای هاشم، [[نوفل]]، [[عبد شمس]] و مطّلب [[فرزندان]] [[عبد مناف بن قصی]] اشعاری سرود<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱. نیز ر.ک: ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۳.</ref>، اشاره کرد. نقل است که [[مطرود بن کعب خزاعی]] به خاطر جنایتی که از او سر زده بود به [[عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف]] [[پناه]] برد و [[عبدالمطلب]] ضمن [[پناه دادن]] به او، با [[جوانمردی]] و مروّت با او برخورد کرد. بدین جهت، وی اشعار بسیاری در [[مدح]] او و خاندانش سرود<ref>مرزبانی، معجم الشعراء، ص۳۳۳؛ سید مرتضی، الامالی، ج۲، ص۲۶۸؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۵۸۸.</ref>. [[حصین بن نضلة بن زید بن ابی حراد بن کاهن]] -مهتر [[اهل تهامه]] که پیش از [[اسلام]] از [[دنیا]] رفت-<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۲؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۳؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۵۹۰.</ref>، نیز، از دیگر [[رجال]] مشهور این [[قوم]] به شمار رفته است. از رجال متأخرتری هم که ریشه در این قوم داشتند می‌توان از اجحم بن عبدالله<ref>مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸.</ref>، [[شمر بن عبید بن أجحم بن اسد بن أجحم بن دندنه]] -هر دو از رجال و داعیان [[دعوت عباسی]]-<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱.</ref>، و نیز ابو مالک اسید (اسد) بن عبداللّه بن اجحم بن اسد بن اجحم بن دندنه -از رجال دعوت عباسی در [[شهر]] «نسا»<ref>مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸ و ۲۲۰.</ref> و از [[فرماندهان]] و [[استانداران خراسان]]- نام برد<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۳. نیز ر.ک: عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۵۸۹.</ref>. [[ابومالک]] از فرماندهان [[شجاع]] و از صاحب‌نظرانی بود که در [[نساء]] -از شهرهای [[خراسان]]- اقامت داشت. وی پیش از آشکار شدن دعوت عباسی، مصاحب ابومسلم بود و کمک کار او در [[اندیشه]] و قوای [[بدنی]]<ref>زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۳.</ref>. ابومالک، نخستین بار در نسا، رخت سیاه [[عباسی]] به تن کرد<ref>زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۳.</ref>. او در جریان دعوت عباسی با [[ابومسلم خراسانی]] همراه شد و ابومسلم او را بر مقدمه سپاهش در فتح [[مرو]] گماشت<ref>زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۳. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۷، ص۳۶۳.</ref>. پس از فتح این شهر، او به [[ولایت خراسان]] رسید و تا هنگام مرگش عهده‌دار [[حکومت]] آن سامان بود<ref>زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۳.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۳۴

نسب این قوم

این طایفه قحطانی[۱]، -که در منابع، از افراد آن با نسبت «سعدی» یاد شده است-[۲]، از فروعات و شعب بنی خزاعه و از شاخه‌های قبیله بزرگ ازد‌ هستند که نسب از سعد بن کعب بن عمرو بن ربیعة بن حارثة بن عمرو بن عامر بن حارثة بن إمریءالقیس بن ثَعلبة بن مازن بن ازد می‌برند[۳]. مادر سعد بن کعب را زنی از قبیله قریش به نام تماضر بنت لؤی بن غالب بن فهر گفته‌اند[۴]. سعد از همسر قریشی خود به نام لیلی بنت عائش بن ظرب بن حارث بن فهر[۵]، صاحب فرزندانی به اسامی تیم و عمرو[۶] شد که طایفه بنی سعد بن کعب بر پایه آنان شکل گرفت. از آنجا که این طایفه بمانند دیگر فرزندان رَبیعه و أَفصی پسران حارثة بن عمرو بن عامر[۷] از همراهی با سایر تیره‌های ازد که به قصد شام حرکت کردند امتناع کردند و ضمن جدایی از ایشان، در تهامه مسکن گزیدند، «خزاعه» لقب گرفتند[۸].[۹]

منازل و مساکن بنی سعد بن کعب

به نظر می‌رسد این قوم نیز همچون دیگر مردمان قبیله مادری‌شان –خزاعه- پیش از اسلام عمدتاً در مکه و اطراف آن سکونت داشتند اما پس از اسلام و انجام فتوحات اسلامی، مردم این طایفه، علاوه بر این مناطق، در شهرها و سرزمین‌های تازه فتح شده از جمله مصر و عراق، به‌ویژه شهر بزرگ آن کوفه سکنی گزیدند[۱۰]. ایران و بخصوص منطقه خراسان و از جمله آن، شهر معروف «نسا» نیز از دیگر سرزمین‌هایی است که به عنوان یکی از مواطن بنی سعد بن کعب شناخته شده است[۱۱].[۱۲]

تاریخ جاهلی و اسلامی این طایفه

از تاریخ جاهلی بنی سعد بن کعب جز اخباری از برخی ازدواج‌های جاهلی -که در واقع کارکردی مشابه پیمان‌های میان قبیلگی داشتند و ضامنی برای استحکام روابط فیما بین قبائل، محسوب می‌شدند- اطلاعی در دست نیست. ازدواج‌های متعددی که بین بنی سعدی‌ها و منسوبان قبیله قریش انجام گرفت، خود دلیلی بر گستردگی تعاملات و بده بستان‌های سیاسی آنان با این قبیله باشد. از جمله این پیوندها، ازدواج سلمی بنت سعد بن کعب بن عمرو -از جدّات امام حسن مجتبی(ع)[۱۳] و عبدالملک بن مروان[۱۴]- است. پیمان‌های سببی حیه بنت هاشم بن عبدمناف با اجحم بن دندنة بن عمرو خزاعی[۱۵] و امیمه بنت تیم بن سعد بن کعب با عامر بن عمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مره قریشی[۱۶] و نیز وصلت دعد بنت سعد بن کعب بن عمرو با عمرو بن معیص بن عامر بن لؤی قریشی[۱۷]، از دیگر ازدواج‌های گزارش شده این قوم است.

از تاریخ اسلامی این قوم هم، جز آنچه که در ذیل تراجم برخی از افراد این طایفه آمده، خبری در دست نیست. بر این اساس، چنین به نظر می‌رسد که فرزندان سعد بن کعب هم همپای دیگر مردمان طایفه خزاعه از پس صلح حدیبیه (سال ششم هجرت) و نیز پس از فتح مکه، اسلام پذیرفته‌اند. اما، بی‌شک عمرو بن حمق خزاعی درخشان‌ترین چهره این قوم در تمام ادوار تاریخ اسلامی است که شرح حال زندگی‌اش، مهمترین منبع در تأمین اطلاعات ما در باره طایفه بنی سعد بن کعب است. عمرو بن حمق، پس از صلح حدیبیه اسلام پذیرفت[۱۸] و سپس، به مدینه رفت و یار و همراه پیامبر(ص) گردید[۱۹]. وی پس از رحلت پیغمبر(ص) به مصر رفت و تا سال ۳۵ هجری در آنجا اقامت کرد[۲۰]. در این سال، و همزمان با اوج یافتن انحرافات عثمان و دست‌نشاندگان او، صبر مردم مصر به سر آمد و آنان را جهت یافتن راهکاری، به سوی صحابه برجسته‌ای همچون عمرو بن‌حمق خزاعی، عمار بن یاسر و نیز محمد بن ابی‌بکر -که در نیکی و گره‌گشایی، سرآمد ایشان در مصر بودند- کشاند. مردم مصر به رهبری این بزرگان و نیز دیگر رجال بزرگ و دلسوز مصر، همگام و همزمان با مردم کوفه و بصره، شکایت پیش عثمان بردند. با رایزنی‌های انجام‌گرفته، آنها ضمن ابلاغ اعتراضات خود به عثمان، تعهداتی را جهت اصلاح امور مسلمین از او دریافت نمودند و سپس، به شهرهای خود بازگشتند. این عده، در میانه راه، به یکی از غلامان عثمان که سوار بر شتری از شتران عثمان عازم مصر بود، برخوردند که از بیراهه سوی مصر می‌رفت. نامه عثمان که فرمان کشتار و دستگیری رهبران معترض مصر از جمله عمرو بن حمق خزاعی را نزد فرماندار مصر می‌برد، به دست مردم افتاد[۲۱]. شاکیان با دیدن آن فرمان، بی‌درنگ به مدینه بازگشتند و مردم را از نقض عهد خلیفه آگاه کردند. در این هنگام که وعده‌های فراوان و تهی عثمان، راه میانجیگری و اعتماد عمومی را بسته بود، تصمیم بر آن شد که تنی چند از بزرگان و خردمندان گروه به نمایندگی از مبارزان شهرها، نزد عثمان رفته، او را به کناره‌گیری از قدرت راضی سازند. عمرو بن حمق خزاعی و عمار بن یاسر سرشناس‌ترین شخصیت‌هایی بودند که به پیشنهاد مردم نزد عثمان رفتند[۲۲]. اما نصایح آنان در عثمان که سخت دربند نزدیکانش بود. سودمند واقع نشد و سرانجام با خستگی و ناامیدی بازگشتند و مردم را از نتیجه کار آگاه کردند. این امر و سپس کشته شدن یکی از مصریان به دست نگهبانان عثمان، موجب شد تا معترضان که از ستم فرمانروایان و بی‌اعتنایی آنان به قرآن ناراحت، و از طولانی شدن سفر و دوری از خانواده مستأصل شده بودند، به خانه عثمان یورش برند و در حالی که عمرو بن حمق خزاعی -یکی از چهار صحابه معروف معترض- پیشاپیش انقلابیان بود، برعثمان وارد شده[۲۳]، او را در عصر روز هیجدهم دیحجه سال ۳۵ هجری به هلاکت برسانند[۲۴]. با کشته شدن عثمان، مسلمانان با اشتیاق نزد علی(ع) رفته خواستار بیعت با ایشان شدند[۲۵]. در این میان، عمرو بن حمق خزاعی از جمله بزرگان و نام‌آوران خزاعه و بنی سعد بن کعب بود که در مدینه با امام علی(ع) بیعت کرد[۲۶].

با آغاز حکومت امام علی(ع)، عمرو از مصر به کوفه نقل مکان کرد[۲۷] و ضمن بیعت مجدد با حضرت، یار و یاور ایشان در امورات حکومتی گردید. بر این اساس، او در نبرد جمل (سال ۳۶ هجری) شرکت کرد. در این جنگ و در پی بی‌فایده ماندن نصایح حکیمانه علی(ع) در دل رهبران جمل و قطعی شدن جنگ، امام(ع) خطبه‌ای شورانگیز ایراد و سپس به آراستن سپاه خود پرداخت و فرماندهان بخش‌های مختلف لشکر را معین فرمود. از جمله این فرماندهان، عمرو بن حمق بود که حضرت او را بر سواران کمین فرماندهی داد[۲۸]. پس از رویارویی دو سپاه در مقابل هم، و آغاز نبردهای تن به تن، عمرو بن حمق خزاعی در اولین نبرد تن به تن، به میدان جنگجویی از بصره به نام «اسوب بن بختری‌» -که از سپاه امیرمؤمنان(ع) هماورد‌طلبیده بود- رفت و او را با ضربتی بر خاک هلاکت افکند. آنگاه جلو سپاه دشمن ایستاد و مبارز‌طلبید. و چون کسی به جنگش نرفت، اسبش را برانگیخت و در مقابل سپاه به تاخت‌وتاز پرداخت و به ذکر فضایل علی(ع) پرداخت[۲۹]. از آنجا که عمرو از پارسایان نامی اسلام بود، از این‌رو، جمع زیادی از زاهدان کوفه پیرامونش گرد آمدند و او با یاری این عابدان، بر صف دشمن حمله برد. او به پیشروی‌اش همچنان ادامه داد تا اینکه شمشیرش شکست. پس، نزد برادرش ریاح بن حمق -که او هم از مشارکت‌کنندگان در جنگ جمل بود- رفت و با او به گفتگو پرداخت. نقل است که چون علی(ع) بی‌باکی دشمن را دید. خطاب به یارانش فرمود: «اینان سخت خشمگین هستند و از هیچ کرداری پرهیز ندارند. پس شما نیز با دلیری بجنگید تا آنان را با یاری خداوند در هم شکنید». در آن هنگام، مالک اشتر نخعی، عمار بن یاسر و عمرو بن حمق خزاعی که پیشاپیش سپاه امام(ع) قرار داشتند. بر دشمن هجوم بردند و همچنان جنگیدند تا این که سرانجام، جنگ با دلاوری آنان و دیگر قوای لشکر اسلام، با پیروزی سپاه امام(ع) خاتمه یافت.

نبرد صفین نیز عرصه‌ای دیگر از حماسه‌آفرینی‌های عمرو بن حمق خزاعی بود. پس از رایزنی‌ها و نامه‌نگاری‌های بی‌ثمر بین امام علی(ع) و معاویه، رأی امیرالمؤمنین‌(ع) بر آن قرار گرفت که جهت دفع فتنه معاویه، بی‌درنگ به سوی شام حرکت نمایند. اما بزرگان و اعیان عراق جز پنج نفر -که عمرو بن حمق خزاعی یکی از آنها بود- با این حرکت مخالف بودند. عمرو و دیگر بزرگان همفکر عراق، در جلسه‌ای که امیرالمؤمنین(ع) در این باب تشکیل داده بود، به پا خاستند و امام(ع) را به جنگ با معاویه تشویق کردند و گفتند: «ای امیرالمؤمنین؛ این مردم از کشته شدن می‌ترسند، اگر درنگ کنی، معاویه قوت گیرد و کارها دشوارتر می‌شود. ما آرزو داریم یا بر دشمن پیروز گردیم و یا در رکاب تو به شهادت برسیم»[۳۰]. همچنین، زمانی که جنگ با شامیان برای همگان قطعیت پیدا کرد، پیش از حرکت سپاه سوی شام، بار دیگر در جلسه‌ای که حضرت جهت مشاوره با مردم تشکیل داده بود، سران سپاه و دانایانی چند از مردم به ایراد سخن پرداختند. در این جلسه، حجر بن عدی و عمرو بن حمق خزاعی بعد از سخنان عبدالله بن بدیل خزاعی درباره معاویه و ویژگی‌های اخلاقی او، در میان مردم برخاستند و با صدای بلند از اهل شام و مرام آنان بیزاری جستند و به لعن و نفرین معاویه پرداختند. امیرالمؤمنین‌(ع) عزم آنان را ستود، اما از گفتار توهین‌آمیز بازشان داشت[۳۱]. در پس این سخن و در پی گفتگویی کوتاه که بین حضرت و عمرو بن حمق صورت گرفت، امام(ع)، این صحابی بزرگ پیامبر(ص) را سخت ستود و خطاب به او فرمود: «ای عمرو، کاش در لشکر من صد مرد مانند تو می‌بود»[۳۲].

با حرکت سپاه و رسیدن سپاه امیرالمؤمنین(ع) به نزدیک صفین، حضرت، بزرگان لشکر خود را فرا خواند و با آنان در باب چگونگی جنگ و چند و چون آن به مشورت پرداخت. در این مجلس، تنی چند از سران سپاه امام(ع) -از جمله عمرو بن حمق خزاعی- بر سر جان خویش با حضرت بیعت کردند. با آغاز جنگ و در نخستین روز آن، عمرو بن حمق -که از جانب امیرمؤمنان(ع) به فرماندهی قبیله خزاعه منصوب شده بود- خویشان خود را گرد آورد و همراه با آنان بر سپاه معاویه یورش برد و بسیاری از لشکر شام را به هلاکت رسانید[۳۳]. در صحنه‌ای دیگر و در اوج جنگ صفین، زمانی که هاشم بن مرقال در نبردی سخت به شهادت رسید، عمرو بن حمق که از این واقعه بسیار متأثر شده بود، همراه با سوارانش، حمله‌ای را علیه سپاه شام تدارک دید. او در این حمله، دشمن را از پیکر هاشم کنار زد و ضمن به آغوش کشیدن پیکر بی‌جان وی، اشعاری بدین مضمون خواند: «خدا به ما جزای نیک دهد که در حمایتش این چنین پای می‌فشاریم و بهترین عزیزانمان را فدا می‌کنیم. چه خوش‌صورتانی دور هاشم گرد آمده‌اند و در فراق او دل می‌سوزانند». آنگاه بر سپاه معاویه حمله برد و چندان جنگید که توان از کف داد و یارانش تن زخمدارش را از میدان بیرون بردند[۳۴]. در نبردی دیگر، عمرو بن حمق خزاعی در کنار بزرگانی چون مالک اشتر، سعید بن قیس و عدی بن حاتم و دیگر بزرگان همراه با هزار تن از مردم حجاز و عراق به مقابله با هجمه لشکر شام که بر سپاه امام(ع) یورش آورده بود، پرداخت. این جنگ که تا غروب آفتاب ادامه یافت، شمار زیادی از افراد معاویه به دست عمرو و مردان سپاهش کشته شدند[۳۵]. پس از شهادت عبدالله بن بدیل خزاعی -فرمانده جناح چپ امام- نیز، عمرو بن حمق ضمن خواندن اشعاری، به تنهایی بر دشمن حمله برد و تنی چند از جنگجویان معاویه را به هلاکت رساند و نزد امام(ع) بازگشت[۳۶].

عمرو بن حمق خزاعی را همچنین، از بزرگان سپاه امام(ع) و از شاهدان «پیمان حکمیت‌» گفته‌اند. آنگاه همراه با مالک اشتر نزدیک قرارگاه شام رفت و با صدای بلند به معاویه چنین گفت: «ای معاویه! چون خود را ناتوان یافتی به حیله دست یازیدی. آگاه باش، اگر به راه راست نیایی، ما همان جنگجویان دیروزیم و تا یکی از ما زنده باشد، در یاری حقیقت با تو پیکار خواهد کرد»[۳۷].[۳۸] عمرو بن حمق در نهروان نیز در شمار اصحاب و یاران امام علی(ع) قرار داشت[۳۹].

پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع)، عمرو بن حمق در قیام حجر بن عدی -که در سال پنجاه هجری به وقوع پیوست- حضور یافت و از همراهان و یاران حجر در این قیام گردید[۴۰]. عمرو، همچنان در یاری حجر مداومت داشت تا این که در هجوم سربازان زیاد بن ابیه بر یاران حجر، مردی از «بنی حمرء» گرزی بر سرش کوبید. عمرو بر اثر شدت این ضربه بر زمین افتاد و چون از سران قیام حجر به شمار می‌رفت، یاران، بی‌درنگ تن نیمه‌جانش را از میدان بیرون بردند و در خانه یکی از شیعیان پنهان کردند[۴۱]. پس از چند ماه، جراحتش بهبود یافت و چون ماموران زیاد در پی او بودند، پس از بهبود جراحتش، همراه رفاعة بن شداد -که او نیز یکی از بزرگان شیعه به شمار می‌رفت- شبانه از کوفه گریخت. آنان در نزدیک شهر موصل، به غاری پناه بردند و خود را در آن مخفی کردند[۴۲]. عمال حکومت که از جایگاه او خبر یافته بودند، جهت دستگیری او اقدام کردند. برخی از مورخان در توصیف چگونگی شهادت عمرو بن حمق، شهادت او را ناشی از مارگزیدگی دانستند و آورده‌اند که چون مأموران برای دستگیری‌اش رفتند، پیکر بی‌جان عمرو را در حالی که بر اثر گزش مار از دنیا رفته بود، یافتند. پس سر او را بریدند و نزد معاویه فرستادند[۴۳]. اما نقل دیگر -که به واقع نزدیک‌تر و بسیاری از مورخان نیز بر آن تصریح کرده‌اند- حکایت از اسارت و شهادت او به دست حاکم موصل دارد[۴۴]. بر اساس این گزارشات، عمرو به دست مأموران اموی گرفتار آمد و او را نزد حاکم موصل بردند. عبدالرحمن بن عثمان ثقفی، -فرماندار موصل- خواهرزاده معاویه بود و چون از جانب پدر، نسب معروفی نداشت، در میان مردم خود را با نام مادر خود یعنی «ابن ام‌حکم» می‌خواند. وی، عمرو را شناخت و بی‌درنگ، پیکی به سوی شام گسیل داشت و معاویه را از دستگیری عمرو آگاه کرد. معاویه در پاسخ نوشت: «به من خبر رسیده است که او نُه بار زوبین در بدن عثمان فرو برده است. پس شما نیز او را با همان رفتار به قتل رسانید». ماموران، پیکر عمرو بن حمق را زیر ضربات زوبین گرفتند که منجر به شهادت او در نخستین یا دومین ضربه شد[۴۵]. پس از شهادت عمرو بن حمق، عبدالرحمن سر از بدنش جدا کرد و به کوفه نزد زیاد بن ابیه فرستاد. زیاد نیز سر او را بر نیزه کرد و به گونه‌ای آشکار روانه شام نمود[۴۶]. چون فرستاده زیاد بن ابیه سر عمرو بن حمق خزاعی را به دربار دمشق گسیل داشت، معاویه نیز برای ترساندن مردم دستور داد تا آن سر را بر نیزه زدند[۴۷] و در میان شهر و محله‌های اطراف گرداندند. سر عمرو بن حمق نخستین سری بود که در اسلام از شهری به شهر دیگر گردانده شد[۴۸].[۴۹].[۵۰]

رجال و مشاهیر بنی سعد بن کعب

از دیگر اعلام و رجال این طایفه می‌توان به نام تمیم بن أسید بن عبدالعزی از اصحاب پیامبر(ص) و مأمور تجدید انصاب حرم پس از فتح مکه از سوی نبی اکرم(ص)[۵۱]، حارث بن اسد بن عبدالعزی بن جعونه[۵۲]، جبلة بن جنادة بن سوید[۵۳]، حلیمة بن جنادة بن سوید[۵۴] -جملگی از اصحاب و یاران پیامبر(ص)- مطرود بن کعب بن عرفطه از اصحاب[۵۵] و از شعرای عرب[۵۶] که در رثای هاشم، نوفل، عبد شمس و مطّلب فرزندان عبد مناف بن قصی اشعاری سرود[۵۷]، اشاره کرد. نقل است که مطرود بن کعب خزاعی به خاطر جنایتی که از او سر زده بود به عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف پناه برد و عبدالمطلب ضمن پناه دادن به او، با جوانمردی و مروّت با او برخورد کرد. بدین جهت، وی اشعار بسیاری در مدح او و خاندانش سرود[۵۸]. حصین بن نضلة بن زید بن ابی حراد بن کاهن -مهتر اهل تهامه که پیش از اسلام از دنیا رفت-[۵۹]، نیز، از دیگر رجال مشهور این قوم به شمار رفته است. از رجال متأخرتری هم که ریشه در این قوم داشتند می‌توان از اجحم بن عبدالله[۶۰]، شمر بن عبید بن أجحم بن اسد بن أجحم بن دندنه -هر دو از رجال و داعیان دعوت عباسی-[۶۱]، و نیز ابو مالک اسید (اسد) بن عبداللّه بن اجحم بن اسد بن اجحم بن دندنه -از رجال دعوت عباسی در شهر «نسا»[۶۲] و از فرماندهان و استانداران خراسان- نام برد[۶۳]. ابومالک از فرماندهان شجاع و از صاحب‌نظرانی بود که در نساء -از شهرهای خراسان- اقامت داشت. وی پیش از آشکار شدن دعوت عباسی، مصاحب ابومسلم بود و کمک کار او در اندیشه و قوای بدنی[۶۴]. ابومالک، نخستین بار در نسا، رخت سیاه عباسی به تن کرد[۶۵]. او در جریان دعوت عباسی با ابومسلم خراسانی همراه شد و ابومسلم او را بر مقدمه سپاهش در فتح مرو گماشت[۶۶]. پس از فتح این شهر، او به ولایت خراسان رسید و تا هنگام مرگش عهده‌دار حکومت آن سامان بود[۶۷].[۶۸]

منابع

پانویس

  1. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۸۷؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج‌۲، ص۵۱۸. برخی منابع، آنان را در شمار طوایف مضری (از قبایل عدنانی) و از فرزندان سعد بن کعب بن عمرو بن لحی بن قُمعَة بن الیاس بن مضر بن نِزِار بن مَعدِ بن عَدنان گفته‌اند. (ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۸)
  2. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۱۹.
  3. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۰؛ نیز ر.ک: ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۳؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۱۸؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۸۷.
  4. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۴۰.
  5. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۵۰.
  6. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۵۰.
  7. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۳۹؛ قلقشندی، نهایه الارب فی معرفة الانساب العرب، ص۲۴۴.
  8. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳-۱۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۱۷۳.
  9. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  10. مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸.
  11. مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸ و ۲۲۰.
  12. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  13. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۸؛ ابو الفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۸.
  14. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴.
  15. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱؛ دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۲، ص۶۲۸ و ۶۶۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۲. مصعب او را همسر هاشم بن اجحم بن دندنة بن عمرو خزاعی عنوان کرده است. (مصعب زبیری، نسب قریش، ص۱۷)
  16. زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش، ج۲، ص۸۳۴.
  17. زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش، ج۲، ص۹۶۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۲۵.
  18. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۵۱۵. و به نقلی بعد حجة الوداع (ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۵۱۵.)
  19. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۳۰۴؛ ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱.
  20. ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۴۸-۵۴۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۸.
  21. شیخ مفید، الجمل، ص۷۱. بر اساس برخی از نقل‌ها، دستور به قطع دست او داده شده بود. (ابن شبه نمیری، تاریخ مدینة المنوره، ج۸، ص۱۳۰۷)
  22. مستوفی، تاریخ گزیده، ص۱۸۷.
  23. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۰۱؛ ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۸۰-۴۸۱.
  24. نویری، نهایة الارب فی فنون ادب، ج۵۶، ص۷۷.
  25. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۴۲۷.
  26. شیخ مفید، الجمل، ص۱۰۸-۱۰۹.
  27. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۵، ص۴۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۴.
  28. ابو حنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص۱۴۵.
  29. ابو حنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص۱۵۰؛ ابن شهر آشوب، المناقب، ج۳، ص۱۸۱.
  30. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۵۱۰.
  31. ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص‌۱۶۵؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۵۴۳.
  32. محدث قمی، سفینة‌البحار، ج۲، ص۳۶۰.
  33. ابو حنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص۱۷۱.
  34. ابو حنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص۲۵۰ و ۱۹۷.
  35. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۰۶.
  36. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۲۱.
  37. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۰۷.
  38. برداشتی از مقاله «فدایی امامت» (عمرو بن حمق خزاعی) (۱ و۲)، غلامحسین صمیمی، فرهنگ کوثر، ۱۳۷۹ش، شماره ۳۹ و۴۱.
  39. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۵.
  40. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۱۵.
  41. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۵۹؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۵۲.
  42. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۲۵۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۵۲.
  43. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۷۵؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۴۸۹. روشن است که سابقه «مارگزیدگی‌» برگرفته از نقشه‌ها و تبلیغات معاویه است؛ زیرا برای فرزند ابوسفیان که گستره قلمروی‌اش بر پایه تزویر اداره می‌گشت، ترفندهای این چنینی بس عادی بود.
  44. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۰۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۵، ص۴۹۳-۴۹۴؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۵۸۹.
  45. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶ ص۱۰۱-۱۰۲؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۶۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۵، ص۴۹۳-۴۹۴.
  46. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۸۱.
  47. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۲۱۹.
  48. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۰۲؛ ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۹۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۲۵۸؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۵۲.
  49. برداشتی از مقاله «فدایی امامت» (عمرو بن حمق خزاعی) (۱ و۲)، غلامحسین صمیمی، فرهنگ کوثر، ۱۳۷۹ش، شماره ۳۹ و۴۱.
  50. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  51. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۵۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۸۷.
  52. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۷. ابن عبد ربه از او با نام حرث بن اسد یاد کرده است. (ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۳)
  53. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۱۹؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۵۶۵.
  54. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۱۰۱. از آنجا که غیر از ابن حجر، کسی از این نام به عنوان صحابی پیامبر(ص) یاد نکرده چنین به نظر می‌رسد که این نام در واقع تصحیف یکی دیگر از اصحاب پیامبر(ص) به نام جبلة بن جنادة بن سوید باشد.
  55. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۱۹.
  56. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۲۶۶؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۵۸۸.
  57. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱. نیز ر.ک: ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۳.
  58. مرزبانی، معجم الشعراء، ص۳۳۳؛ سید مرتضی، الامالی، ج۲، ص۲۶۸؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۵۸۸.
  59. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۲؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۳؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۵۹۰.
  60. مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸.
  61. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱.
  62. مجهول، اخبار الدولة العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، ص۲۱۸ و ۲۲۰.
  63. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۲، ص۴۵۱؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۳. نیز ر.ک: عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۵۸۹.
  64. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۳.
  65. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۳.
  66. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۳. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۷، ص۳۶۳.
  67. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۳.
  68. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.