عمر بن عبدالعزیز: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
== عمر بن عبدالعزیز پیش از [[خلافت]] == | == عمر بن عبدالعزیز پیش از [[خلافت]] == | ||
[[عمر]] مکنی به «[[ابوحفص]]»<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۶.</ref>، فرزند | [[عمر]] مکنی به «[[ابوحفص]]»<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۶.</ref>، فرزند عبدالعزیز بن مروان بن حکم ـ [[والی مصر]] ـ و «ام عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب» است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۱.</ref>. وی در سال۶۱<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۹.</ref> یا ۶۲ هجری<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.</ref> در [[شهر]] «دابق»<ref>ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.</ref> یا «[[حلوان]]»<ref>ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.</ref> به [[دنیا]] آمد و چون در کودکی صورتش توسط سم اسب پدرش شکافته شد و اثرش بر روی چهرهاش همچنان باقی مانده بود، به او «اشج» نیز میگفتند<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۳۶۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۲۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۹.</ref>. در سال ۸۵ هجری و پس از درگذشت پدرش، عمویش [[عبدالملک بن مروان]]، او را از [[مدینه]] به [[دمشق]] فرا خواند<ref>ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳.</ref> و دخترش [[فاطمه]] را به همسری او در آورد<ref>ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳.</ref> و او را استاندار منطقه کوچکی در [[شام]]، به نام «خناصره»<ref>خناصره [خ صر] شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. یاقوت حموی، معجم البلدان، ترجمه، ج۲، ص۳۱۴.</ref> از توابع حَلَب کرد<ref>ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، ص۱۴۲.</ref>. عمر بن عبدالعزیز همچنان بر این مسند باقی ماند تا آنکه [[ولید بن عبدالملک]] به خلافت رسید. وی، هشام بن اسماعیل را از [[حکومت مدینه]] عزل و به جای او، [[عمر]] را در سن ۲۵ سالگی به ولایت مدینه [[منصوب]] کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۱؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.</ref>. عمر از این [[زمان]] تا سال ۹۳ هجری که از [[استانداری مدینه]] عزل<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۸.</ref> و به [[شام]] بازگشت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.</ref>، به مدت شش سال [[فرمانداری مدینه]] را بر عهده داشت. وی در این مدت اقداماتی در این [[شهر]] انجام داد که از جمله مهمترین آنها میتوان به تخریب و بازسازی و [[توسعه]] [[مسجدالنبی]]{{صل}} اشاره کرد<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۶۰۸.</ref>. عمر بن عبدالعزیز در [[شعبان]] سال ۹۳ هجری از امارت مدینه عزل گردید<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۷.</ref> و به [[شام]] بازگشت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.</ref>.<ref>آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریانفر.</ref>.<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | ||
==آغاز [[خلافت]]== | ==آغاز [[خلافت]]== | ||
منابع تاریخی در چگونگی به خلافت رسیدن عمر بن عبدالعزیز در اختلافاند. برخی گفتهاند در پی [[اختلاف]] بین [[ولید بن عبدالملک]] و برادرش سلیمان بر سر [[جانشینی]] ولید، ولید در صدد عزل سلیمان از [[ولایتعهدی]] و [[انتصاب]] فرزندش به این مقام برآمد و حتی توانست موافقت و مساعدت بسیاری از اشراف را با | منابع تاریخی در چگونگی به خلافت رسیدن عمر بن عبدالعزیز در اختلافاند. برخی گفتهاند در پی [[اختلاف]] بین [[ولید بن عبدالملک]] و برادرش سلیمان بر سر [[جانشینی]] ولید، ولید در صدد عزل سلیمان از [[ولایتعهدی]] و [[انتصاب]] فرزندش به این مقام برآمد و حتی توانست موافقت و مساعدت بسیاری از اشراف را با تطمیع و [[تهدید]] جلب کند، اما عمر بن عبدالعزیز با ولید [[همراهی]] نکرد و گفت که «ما با سلیمان [[بیعت]] کردهایم». در نتیجه در معرض [[آزار]] و اذیّت ولید قرار گرفت و [[زندانی]] شد. ولی پس از سه [[روز]] مورد [[شفاعت]] قرار گرفت و [[آزاد]] گردید و بعد از اینکه سلیمان به خلافت رسید به عنوان [[ولیعهد]] او معرفی گردید<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴-۲۷۵.</ref>. پس از مرگ سلیمان بزرگان و [[مشاوران]] سلیمان نزدش آمدند و او را بر [[منبر]] بردند. [[عمر]] به منبر رفت و پس از [[حمد]] و [[ستایش پروردگار]] سخنانی را ایراد نمود و سپس همگی در ماه صفر سال ۹۹ [[مردم]] با او به عنوان [[خلیفه]] [[بیعت]] کردند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۲.</ref>.<ref>آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریانفر.</ref> گفته شده که این تصمیم برای [[فرزندان]] عبدالملک سخت گران بود و در پیشاپیش آنان هشام اظهار [[مخالفت]] کرد و تا زمانی که خبر جانشینی یزید بن عبدالملک را نشنید، با عمر بیعت نکرد<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | ||
== اقدامات عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به [[خلافت]] == | == اقدامات عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به [[خلافت]] == | ||
عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت، روشی برخلاف [[سیره]] [[معاویة بن ابیسفیان]] و دیگر [[خلفای اموی]] در پیش گرفت، از اینرو، وی پس از رسیدن به خلافت، در دستور العملی به [[کارگزاران]] خود نوشت: بدانید که (پیش از این) [[سختیها]] و بلاهای فراوانی از [[حکام جور]] به مردم رسیده است؛ کارگزاران [[فاسد]] سنّتهای بدی را میان مردم پایهگذاری کردهاند که به ندرت انگیزه [[حق]] و قصد [[مدارا]] و [[احسان]] به مردم را داشتند. بنابراین، هر کسی از مردم که قصد [[حج]] دارد، سریعاً حقش را به او بدهید تا با آن آماده حج شود و مادامی که با من [[مشورت]] نکردهاید مبادرت به قطع و | عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت، روشی برخلاف [[سیره]] [[معاویة بن ابیسفیان]] و دیگر [[خلفای اموی]] در پیش گرفت، از اینرو، وی پس از رسیدن به خلافت، در دستور العملی به [[کارگزاران]] خود نوشت: بدانید که (پیش از این) [[سختیها]] و بلاهای فراوانی از [[حکام جور]] به مردم رسیده است؛ کارگزاران [[فاسد]] سنّتهای بدی را میان مردم پایهگذاری کردهاند که به ندرت انگیزه [[حق]] و قصد [[مدارا]] و [[احسان]] به مردم را داشتند. بنابراین، هر کسی از مردم که قصد [[حج]] دارد، سریعاً حقش را به او بدهید تا با آن آماده حج شود و مادامی که با من [[مشورت]] نکردهاید مبادرت به قطع و اعدام نکنید. عمر خودش نیز تمام [[روز]] را به رسیدگی به امور [[مسلمانان]] میپرداخت و آن را باب [[رحمت الهی]] میدانست<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.</ref>. اما با وجود این، همواره روشی میانه و تدریجی را در اجرای امور در پیش گرفته بود، به طوری که به دلیل عدم [[قاطعیت]] مورد [[اعتراض]] پسرش قرار گرفت. ولی او با استشهاد به [[حرمت]] تدریجی خمر از جانب [[خداوند]]، و [[نگرانی]] از عدم تحمل [[مردم]] و رویگردانی آنها از تمام [[حق]] و بروز [[فتنه]]، [[رفتار]] خود را موجه میدانست<ref>ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج۳، ص۴۱۱.</ref>. | ||
در زمینه سیاست داخلی، او به اصلاحاتی در ابعاد مختلف دست زد که از مهمترین آنها میتوان به استقبال از [[احزاب]] مخالف، مانند [[شیعه]] و [[خوارج]] اشاره کرد. این اقدام و اقدامات مهم دیگر دوران کوتاه [[خلافت]] او را میتوان در محورهای زیر مورد بررسی قرار داد: | در زمینه سیاست داخلی، او به اصلاحاتی در ابعاد مختلف دست زد که از مهمترین آنها میتوان به استقبال از [[احزاب]] مخالف، مانند [[شیعه]] و [[خوارج]] اشاره کرد. این اقدام و اقدامات مهم دیگر دوران کوتاه [[خلافت]] او را میتوان در محورهای زیر مورد بررسی قرار داد: | ||
# [[لغو]] ممنوعیت [[کتابت حدیث]]: از جمله اقدامات مثبت عمر بن عبدالعزیز [[لغو]] ممنوعیت نوشتن حدیث بود. این ممنوعیت به [[دلایل]] [[سیاسی]] از زمان خلیفه اول و دوم شروع شده بود<ref>ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۳ و ۷؛ ابورّبه، اضواء علی السنه المحمدیه، ص۴۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۸۷.</ref> و تا [[زمان]] عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت. | # '''[[لغو]] ممنوعیت [[کتابت حدیث]]:''' از جمله اقدامات مثبت عمر بن عبدالعزیز [[لغو]] ممنوعیت نوشتن حدیث بود. این ممنوعیت به [[دلایل]] [[سیاسی]] از زمان خلیفه اول و دوم شروع شده بود<ref>ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۳ و ۷؛ ابورّبه، اضواء علی السنه المحمدیه، ص۴۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۸۷.</ref> و تا [[زمان]] عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت. | ||
# برداشتن [[خراج]] و [[جزیه]]: عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از [[مردم]] خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامهای به [[عبدالحمید بن عبدالرحمن]] کارگزارش در [[کوفه]] علاوه بر سفارش به [[عدالت]] و [[احسان]] و [[آبادانی]] دستور داد از [[مسلمانان]] خراج نگیرد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۴۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۷۱.</ref>. علاوه براین [[عمر]] به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. در نتیجه این [[سیاست]] جزیه کاهش یافت. | # '''برداشتن [[خراج]] و [[جزیه]]:''' عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از [[مردم]] خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامهای به [[عبدالحمید بن عبدالرحمن]] کارگزارش در [[کوفه]] علاوه بر سفارش به [[عدالت]] و [[احسان]] و [[آبادانی]] دستور داد از [[مسلمانان]] خراج نگیرد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۴۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۷۱.</ref>. علاوه براین [[عمر]] به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. در نتیجه این [[سیاست]] جزیه کاهش یافت. | ||
# حل مشکل [[موالیان]]: عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به [[خلافت]]، مشکل [[موالی]] را مورد توجه جدی قرار داد و در حل آن کوشید. عربهایی که در [[زمان]] [[خلافت ابوبکر]] و [[عمر]] به خارج از [[عربستان]] رفتند و [[اسلام]] را در [[ایران]] و [[روم]] گسترش دادند مردمانی بیابان نشین بودند. این بیابان نشینان [[آزادی]] و بیقیدی را از یک طرف و جنگجویی و [[ستیز]] را از طرف دیگر به [[فرزندان]] خود [[تعلیم]] میدادند<ref>شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.</ref>. آنان چون افراد ساده و بیتکلفی بودند و به علاوه [[شعار]] [[برادری]] و [[برابری]] و [[عدالتخواهی]] سر میدادند [[مردم]] سرزمینهای ایران و روم را جذب کردند مردم این نواحی که از [[ظلم و ستم]] [[فرمانروایان]] خود به تنگ آمده بودند با پذیرش اسلام در [[اندیشه]] [[سعادت]] و [[خوشبختی]] بودند. گرچه این موضوع دیری نپایید و پس از دوران [[خلفای راشدین]] که [[حکومت]] [[مسلمانان]] به دست [[بنی امیه]] افتاد حکومت آنها بر پایه | # '''حل مشکل [[موالیان]]:''' عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به [[خلافت]]، مشکل [[موالی]] را مورد توجه جدی قرار داد و در حل آن کوشید. عربهایی که در [[زمان]] [[خلافت ابوبکر]] و [[عمر]] به خارج از [[عربستان]] رفتند و [[اسلام]] را در [[ایران]] و [[روم]] گسترش دادند مردمانی بیابان نشین بودند. این بیابان نشینان [[آزادی]] و بیقیدی را از یک طرف و جنگجویی و [[ستیز]] را از طرف دیگر به [[فرزندان]] خود [[تعلیم]] میدادند<ref>شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.</ref>. آنان چون افراد ساده و بیتکلفی بودند و به علاوه [[شعار]] [[برادری]] و [[برابری]] و [[عدالتخواهی]] سر میدادند [[مردم]] سرزمینهای ایران و روم را جذب کردند مردم این نواحی که از [[ظلم و ستم]] [[فرمانروایان]] خود به تنگ آمده بودند با پذیرش اسلام در [[اندیشه]] [[سعادت]] و [[خوشبختی]] بودند. گرچه این موضوع دیری نپایید و پس از دوران [[خلفای راشدین]] که [[حکومت]] [[مسلمانان]] به دست [[بنی امیه]] افتاد حکومت آنها بر پایه عربیت محض بود [[عرب]] را بر [[عجم]] [[برتری]] میدادند. موالی [[انتظار]] داشتند، به [[حکم]] [[مساوات]] [[اسلامی]] با آنان نیز مانند دیگر مسلمانان [[رفتار]] شود و از مزایای [[مسلمانی]] به طور کامل بهرهمند باشند. [[خلفا]] در طول نیم [[قرن]] تلاش نمودند تا راههایی برای حل مشکل موالی بیابند اما چون نمیخواستند از سود و منافع خودشان چشمپوشی نمایند، کوشش و تلاش آنها بدون نتیجه بود<ref>شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.</ref>. عمر بن عبدالعزیز دستور داد، موالی را در [[غنائم]] [[شریک]] سازند و [[خرید و فروش]] زمینهای فتح شده را ممنوع کرد<ref>آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریانفر.</ref>. | ||
# برخورد شایسته با [[خوارج]]: عمر بن عبدالعزیز سعی کرد [[رفتار]] شایستهای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آنها | # '''برخورد شایسته با [[خوارج]]:''' عمر بن عبدالعزیز سعی کرد [[رفتار]] شایستهای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آنها گفتگو کرد و آنها را قانع کرد که از [[خونریزی]] دست بردارند<ref>ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۳۲۶؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۲، ص۱۹۳.</ref>. | ||
# برخورد عادلانه با همه مردم: عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت [[خلافت]] خویش تلاش کرد، [[رفتاری]] عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از | # '''برخورد عادلانه با همه مردم:''' عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت [[خلافت]] خویش تلاش کرد، [[رفتاری]] عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست [[خاندان]] خود که آنها را «مظالم» مینامید، جلوگیری کرد<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۳۱.</ref> و در نامهای که به عاملان خویش نوشت دستور داد با [[مردم]] به [[نیکی]] [[رفتار]] شود<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۶۸.</ref>. | ||
# عمر بن عبدالعزیز و تعامل با [[علویان] | # '''عمر بن عبدالعزیز و تعامل با [[علویان]]:''' عمر بن عبدالعزیز در پی رسیدن به [[خلافت]]، اقدامات دوستانهای را با علویان با [[هدف]] رفع کدورتها و دلجویی از آنان انجام داد که مهمترین این اقدامات را میتوان ذیل سه محور مورد بحث و بررسی قرار داد: | ||
## '''منع [[لعن]] [[امام]] علی{{ع}}''': منع [[لعن امام علی]]{{ع}} بارزترین اقدام [[عمر]] در قبال [[خاندان پیامبر]]{{صل}} و اساسیترین دلیل [[حسن ظن]] عموم [[شیعیان]] به اوست. به لحاظ [[تاریخی]] اصل وقوع چنین اقدامی از جانب عمر مسلّم مینماید؛ زیرا مورخان متعددی تصریح کردهاند که [[بنیامیه]] برفراز منابر بر [[امام علی]]{{ع}} [[سبّ]] و لعن میکردند<ref>ابن طقطقاء، الفخری، ص۱۲۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۹، ص۱۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۳ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۴، ص۵۸.</ref>. ولی هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید [[دشنام]] دادن به [[حضرت علی]]{{ع}} را که از نیم [[قرن]] قبل توسط [[معاویه]]، مرسوم شده بود، ممنوع ساخت و از این | ## '''منع [[لعن]] [[امام]] علی{{ع}}''': منع [[لعن امام علی]]{{ع}} بارزترین اقدام [[عمر]] در قبال [[خاندان پیامبر]]{{صل}} و اساسیترین دلیل [[حسن ظن]] عموم [[شیعیان]] به اوست. به لحاظ [[تاریخی]] اصل وقوع چنین اقدامی از جانب عمر مسلّم مینماید؛ زیرا مورخان متعددی تصریح کردهاند که [[بنیامیه]] برفراز منابر بر [[امام علی]]{{ع}} [[سبّ]] و لعن میکردند<ref>ابن طقطقاء، الفخری، ص۱۲۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۹، ص۱۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۳ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۴، ص۵۸.</ref>. ولی هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید [[دشنام]] دادن به [[حضرت علی]]{{ع}} را که از نیم [[قرن]] قبل توسط [[معاویه]]، مرسوم شده بود، ممنوع ساخت و از این کار زشت جلوگیری کرد. | ||
## '''بازگرداندن [[فدک]] و [[حقوق مالی]] [[علویان]] به آنها''': یکی دیگر از اقدامات اساسی عمر در قبال علویان بازگرداندن فدک به [[فرزندان فاطمه]]{{س}} بود؛ حقی که [[معاویه]] آن را به [[مروان]] داده بود و مروان هم آن را به پسرش، | ## '''بازگرداندن [[فدک]] و [[حقوق مالی]] [[علویان]] به آنها''': یکی دیگر از اقدامات اساسی عمر در قبال علویان بازگرداندن فدک به [[فرزندان فاطمه]]{{س}} بود؛ حقی که [[معاویه]] آن را به [[مروان]] داده بود و مروان هم آن را به پسرش، عبدالعزیز بخشیده و عمر آن را به اصطلاح از پدر به [[ارث]] برده بود. فدک در دست [[اولاد فاطمه]]{{س}} بود تا اینکه یزید بن عبدالملک به [[خلافت]] رسید و دوباره آن را از آنها گرفت<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.</ref>. | ||
## '''عمر بن عبدالعزیز و | ## '''عمر بن عبدالعزیز و دستگیری از [[علویان]]''': سعید بن ابان قرشی نقل میکند: [[عبدالله بن حسن]] در حالی که گیسوانی بلند و سن اندکی داشت بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد. [[عمر]] او را بالای [[منبر]] نشاند و خود روبه روی او نشست و درخواستهای او را برآورده کرد. یکی از چینخوردگیهای شکم او را گرفت و به شدت فشرد، به طوری که [[احساس]] درد کرد و به او گفت این را به عنوان نشانهای برای [[شفاعت]] به خاطر داشته باشد. وقتی که از [[مسجد]] خارج شد نزدیکانش او را [[ملاقات]] کرده و گفتند: تو با یک پسربچه کم سن و سال این گونه برخورد میکنی! عمر در جواب آنها گفت: از افراد بسیار موثقی شنیدم به طوری که انگار خود از دهان [[رسول الله]]{{صل}} شنیده باشم که فرمود: «به [[درستی]] که [[فاطمه]]{{س}} پاره تن من است. و آنچه او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است». من میدانم که اگر فاطمه{{س}} زنده بود قطعاً کاری که من با فرزند او کردم خوشحالش مینمود. نزدیکانش پرسیدند. پس چگونه این عمل تو که شکم او را فشردی، با این [[کلام]] تو سازگار است؟ عمر پاسخ داد که هیچ یک از [[بنی هاشم]] نیست، مگر این که [[حق]] شفاعت دارد و من امیدوارم که از جمله شفاعتشدگان توسط این فرد باشم<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۳۱۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | ||
==[[وفات]] عمر بن عبدالعزیز== | ==[[وفات]] عمر بن عبدالعزیز== | ||
[[مرگ]] وی را در سال ۱۰۱ هجری در سن ۳۹ سالگی پس از دو سال و پنج ماه [[خلافت]] در دیر «سمعان» در منطقه [[دمشق]] گفتهاند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۰؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۷۶؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۳-۲۷۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۲۵۳.</ref>. دلیل این مرگ زودهنگام را برخی به علت | [[مرگ]] وی را در سال ۱۰۱ هجری در سن ۳۹ سالگی پس از دو سال و پنج ماه [[خلافت]] در دیر «سمعان» در منطقه [[دمشق]] گفتهاند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۰؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۷۶؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۳-۲۷۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۲۵۳.</ref>. دلیل این مرگ زودهنگام را برخی به علت مسمومیت از سوی [[خاندان اموی]] دانسته، آوردهاند آنان از [[بیم]] بیرون رفتن خلافت از دستشان<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۷۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۹.</ref> و یا به جهت کراهت از عمر به علت سختگیریهای زیاد وی نسبت به اموال بنی امیه و پس گرفتن بسیاری از اموالی را که آنان از بیتالمال غصب کرده بودند، او را مسموم و به قتل رساندهاند. بنا بر نقل [[طبری]] مرگ عمر بن عبدالعزیز در ۳۹ سالگی [[روز]] چهارشنبه ۲۵ رجب سال ۱۰۱ در خُناصِرَه<ref>شهری در شام نزدیک حلب. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۵۰۷.</ref> اتفاق افتاد و او را در دیر سمعان به خاک سپردند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۶۷.</ref>.<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | ||
==نگاهی به [[شخصیت]] عمر بن عبدالعزیز== | ==نگاهی به [[شخصیت]] عمر بن عبدالعزیز== | ||
===پیش از [[خلافت]]=== | ===پیش از [[خلافت]]=== | ||
او در این دوره با وجود پرهیزگاریش، غرق در ناز و [[نعمت]] بود؛ [[لباس]] لطیف میپوشید؛ غذای لذیذ میخورد و با تبختر راه میرفت تا جایی که راه رفتن خاص وی به «عمریه»<ref>عمریه، منسوب به عمر بن عبدالعزیز.</ref> معروف شد. هنگامی که از خیابانی میگذشت بوی | او در این دوره با وجود پرهیزگاریش، غرق در ناز و [[نعمت]] بود؛ [[لباس]] لطیف میپوشید؛ غذای لذیذ میخورد و با تبختر راه میرفت تا جایی که راه رفتن خاص وی به «عمریه»<ref>عمریه، منسوب به عمر بن عبدالعزیز.</ref> معروف شد. هنگامی که از خیابانی میگذشت بوی عطر، فضای آنجا را پر میکرد. بسیار به [[آرایش]] مو و رسیدگی به وضع ظاهری خود اعتنا مینمود<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۸ - ۹؛ ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳؛ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۷۳.</ref>. بر خلاف آنچه که از [[زندگی]] عمر بن عبدالعزیز گفته شده و او را «فردی بسیار ممسک و [[سادهزیست]] که از پوشیدن لباسهای گرانقیمت [[امتناع]] میکرد و لباس خشن به بر میکرد و مخارج روزانه او از دو درهم [[تجاوز]] نمیکرد»<ref>خواند میر، حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ج۲، ص۱۷۰.</ref> معرفی کردهاند، تجملپرستی و مشی اشرافی وی به خصوص قبل از رسیدن به خلافت امری معروف و مشهود است. | ||
[[عملکرد سیاسی]] عمر در [[دستگاه خلافت]] [[اموی]] و [[میزان]] مشارکت او در | [[عملکرد سیاسی]] عمر در [[دستگاه خلافت]] [[اموی]] و [[میزان]] مشارکت او در مظالم [[امویان]] در هنگام امارت بر [[مدینه]] نیز قابل [[تأمل]] است. از میان گزارشهای ناقص موجود در متون [[تاریخی]] میتوان به بعضی از آنها اشاره کرد. یعقوبی مینویسد که ولید به عمر بن عبدالعزیز (در زمانی که [[والی مدینه]] بود) نوشت که [[مسجد پیامبر]]{{صل}} را خراب نموده و منازل اطراف را به آن ضمیمه نماید و اتاقهای [[زنان پیامبر]]{{صل}} را نیز جزء [[مسجد]] قرار دهد، عمر نیز چنین کرد. هنگامی که شروع به خراب کردن [[خانهها]] کردند و اتاقها در حال خراب شدن بود خبیب بن عبدالله بن زبیر نزد عمر رفت و گفت [[سوگند]] به [[خداوند]] تو این [[آیه]] از [[قرآن]] را که میگوید: {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ}}<ref>«به راستی آنان که تو را از پشت (در) اتاقها صدا میزنند، بیشترشان خرد نمیورزند» سوره حجرات، آیه ۴.</ref> را نابود میکنی. عمر در مقابل این گفتار صد تازیانه به او زد و بر روی سر او آب سرد ریخت، در حالی که [[روز]] سردی بود و در اثر آن خبیب مرد. پس از آنکه عمر به [[خلافت]] رسید و [[زهد]] [[اختیار]] نمود همیشه از آنچه با خبیب کرده بود، اظهار [[ندامت]] و [[پشیمانی]] میکرد<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸۴؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲۱، ص۳۲۱.</ref>. | ||
=== پس از [[خلافت]] === | === پس از [[خلافت]] === | ||
چنان که بعضی از مورخان گزارش دادهاند، [[عمر]] بعد از رسیدن به خلافت در وضع اقتصادی خود و تصرفات خانوادگیاش تغییراتی داد؛ از جمله تجملپرستی و مشی اشرافی خود را تا حدودی کاهش داد. به لباسهای ارزانقیمت اکتفا کرد و زندگیاش از سطح پایینتری برخوردار شد و مازاد [[دارایی]] خود را [[بذل و بخشش]] میکرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۶.</ref>، ولی عمر بعضی از خوشگذرانیها را حتی هنگام خلافت هم رها نکرد؛ برای مثال گفته میشود: صدای [[غنا]] هرگز در گوش او قطع نشد، چه قبل از آنکه | چنان که بعضی از مورخان گزارش دادهاند، [[عمر]] بعد از رسیدن به خلافت در وضع اقتصادی خود و تصرفات خانوادگیاش تغییراتی داد؛ از جمله تجملپرستی و مشی اشرافی خود را تا حدودی کاهش داد. به لباسهای ارزانقیمت اکتفا کرد و زندگیاش از سطح پایینتری برخوردار شد و مازاد [[دارایی]] خود را [[بذل و بخشش]] میکرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۶.</ref>، ولی عمر بعضی از خوشگذرانیها را حتی هنگام خلافت هم رها نکرد؛ برای مثال گفته میشود: صدای [[غنا]] هرگز در گوش او قطع نشد، چه قبل از آنکه امیر مدینه بود، و چه زمانی که [[حکومت]] به او واگذار شد تا زمانی که از [[دنیا]] رفت معمولاً به غنا گوش میسپرد<ref>جاحظ، التاجی فی اخلاق الملوک، ص۳۹.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | ||
== عمر بن عبدالعزیز از دیدگاه [[ائمه معصومین]]{{ع}} == | == عمر بن عبدالعزیز از دیدگاه [[ائمه معصومین]]{{ع}} == | ||
هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به [[خلافت]] رسید، از [[فقها]] برای [[مشورت]] و [[همکاری]] [[دعوت]] کرد و نزدیکترین [[مردم]] به او فقها بودند. او فرستادهای نیز نزد ابوجعفر محمد بنعلیالباقر{{ع}} فرستاد. وقتی [[امام]]{{ع}} نزد او آمد [[عمر]] ساعتی با ایشان مشورت کرد. هنگام خداحافظی، عمر از امام{{ع}} تقاضای [[موعظه]] و [[نصیحت]] کرد، امام{{ع}} فرمود: تو را سفارش به [[تقوای الهی]] میکنم و ای که بزرگ را پدر و کوچک را پسر و مردان را [[برادر]] خود بدانی. عمر گفت: [[خداوند]] تو را [[رحمت]] کند، تو همه آنچه را که انشاءالله موجب خیر و [[سعادت]] ما میشود جمع کردی، به شرط این که ما به آن عمل کنیم و خداوند ما را بر آن [[یاری]] فرماید. بعد از این که امام به [[وطن]] خود بازگشتند، عمر پیغام فرستاد که من میخواهم به دیدن شما بیایم. امام{{ع}} فرستادهای نزد او فرستاد و فرمود لازم نیست شما بیایید من نزد شما خواهم آمد. عمر قسم یاد کرد که حتماً من باید به محضر شما بیایم. در نتیجه عمر نزد [[امام]] آمد و به ایشان نزدیک شد و سینهاش را بر سینه امام گذاشت و شروع به [[گریه]] کرد. سپس در مقابل امام نشست و زمانی که از | هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به [[خلافت]] رسید، از [[فقها]] برای [[مشورت]] و [[همکاری]] [[دعوت]] کرد و نزدیکترین [[مردم]] به او فقها بودند. او فرستادهای نیز نزد ابوجعفر محمد بنعلیالباقر{{ع}} فرستاد. وقتی [[امام]]{{ع}} نزد او آمد [[عمر]] ساعتی با ایشان مشورت کرد. هنگام خداحافظی، عمر از امام{{ع}} تقاضای [[موعظه]] و [[نصیحت]] کرد، امام{{ع}} فرمود: تو را سفارش به [[تقوای الهی]] میکنم و ای که بزرگ را پدر و کوچک را پسر و مردان را [[برادر]] خود بدانی. عمر گفت: [[خداوند]] تو را [[رحمت]] کند، تو همه آنچه را که انشاءالله موجب خیر و [[سعادت]] ما میشود جمع کردی، به شرط این که ما به آن عمل کنیم و خداوند ما را بر آن [[یاری]] فرماید. بعد از این که امام به [[وطن]] خود بازگشتند، عمر پیغام فرستاد که من میخواهم به دیدن شما بیایم. امام{{ع}} فرستادهای نزد او فرستاد و فرمود لازم نیست شما بیایید من نزد شما خواهم آمد. عمر قسم یاد کرد که حتماً من باید به محضر شما بیایم. در نتیجه عمر نزد [[امام]] آمد و به ایشان نزدیک شد و سینهاش را بر سینه امام گذاشت و شروع به [[گریه]] کرد. سپس در مقابل امام نشست و زمانی که از محضر امام خارج میشد، تمام خواستههای امام{{ع}} را برآورده کرده بود. [[عمر]] برگشت و بعد از این دیدار هرگز همدیگر را ندیدند، تا هر دو از [[دنیا]] رفتند<ref>بحرانی، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الایات و الاخبار و الاقوال، ج۱۹، ص۲۶۷؛ ابوعلی القالی، امالی، ج۲، ص۳۰۸؛ احمد زکی صفوت، جمهره خط العرب، ج۲، ص۱۴۷.</ref>.<ref>خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر{{ع}}»، حجت الاسلام احمد دیلمی.</ref> | ||
از دیدگاه امام باقر{{ع}} عمر، [[حاکم]] جباری همانند بقیه [[امویان]] نیست و با برنامهای که اعلام کرده و [[رفتاری]] که نشان داده است، روزنههای [[امید]] به تأثیر [[موعظه]] و [[نصیحت]] را در مقابل امام{{ع}} گشوده است؛ از اینرو امام{{ع}} برخلاف سایر امویان او را سزاوار نصیحت مییابد و این تلقی امام{{ع}} از او در این جمله که | از دیدگاه امام باقر{{ع}} عمر، [[حاکم]] جباری همانند بقیه [[امویان]] نیست و با برنامهای که اعلام کرده و [[رفتاری]] که نشان داده است، روزنههای [[امید]] به تأثیر [[موعظه]] و [[نصیحت]] را در مقابل امام{{ع}} گشوده است؛ از اینرو امام{{ع}} برخلاف سایر امویان او را سزاوار نصیحت مییابد و این تلقی امام{{ع}} از او در این جمله که «عمر بن عبدالعزیز نجیب بنی امیه است»<ref>ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۱۱۹.</ref> پیداست که این ارزیابی امام{{ع}} از عمر، در مقایسه با [[حکام]] دیگر [[اموی]] صورت گرفته است و تأییدی مطلق نیست. بهترین [[شاهد]] بر این امر [[روایات]] دیگری است که در مقام ارزیابی [[شخصیت]] عمر از [[امام باقر]]{{ع}} رسیده است. از جمله این موارد جریانی است که [[ابوبصیر]] از امام باقر{{ع}} نقل میکند. او میگوید: من با [[امام محمد باقر]]{{ع}} در [[مسجد]] بودم که عمر بن عبدالعزیز داخل شد، در حالی که [[لباس]] زرد ملایم بر تن کرده و بر غلامی تکیه داده بود. امام{{ع}} فرمود: به زودی این [[جوان]] به [[ریاست]] و امارت خواهد رسید و اظهار عدالتپیشهگی خواهد کرد، و امارت او چند سال به طول کشیده و بعد از آن میمیرد. پس از [[مرگ]] او اهل [[زمین]] بر او خواهند گریست و اهل آسمان بر او [[لعنت]] خواهند فرستاد. ابوبصیر میگوید: ما پرسیدیم ای فرزند [[رسول خدا]]{{صل}}، این امر چگونه ممکن است، در حالی که شما از [[عدالت]] و [[انصاف]] او یاد کردید؟ امام{{ع}} فرمود: زیرا در جایگاه و منصب ما نشسته است در حالی که هیچگونه حقی بر این منصب ندارد<ref>قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷۶؛ رجب البرسی، مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین{{ع}}، ص۹۱؛ حر عاملی، اثبات الهداه، ج۵، ص۲۹۳.</ref>. | ||
بنابراین، عمر بن عبدالعزیز علیرغم خدمات مثبتی که انجام داده و در نتیجه آن به لسان [[امام باقر]]{{ع}} ملقّب به «نجیب [[بنی امیّه]]» گردید، ولی گذشته از [[زندگی]] اشرافیاش، از جهت اصلیترین رکن | بنابراین، عمر بن عبدالعزیز علیرغم خدمات مثبتی که انجام داده و در نتیجه آن به لسان [[امام باقر]]{{ع}} ملقّب به «نجیب [[بنی امیّه]]» گردید، ولی گذشته از [[زندگی]] اشرافیاش، از جهت اصلیترین رکن شخصیت سیاسی او یعنی مسئله [[خلافت]] و امارت با مشکل عدم [[مشروعیّت]] و غصبی بودن [[حکومت]] مواجه است. به همین دلیل [[ملعون]] [[فرشتگان]] [[آسمان]] است. از دیدگاه امام باقر{{ع}} و امام سجاد{{ع}} در مجموع [[شخصیت]] موجه و مورد تأییدی نیست، بلکه غاصبی است که بهناحق بر [[کرسی]] امارت [[مسلمانان]] نشسته است؛ ولی در مقایسه با [[سلف]] خود روشی عادلانهتر را در پیش گرفته و برخوردی پسندیدهتر را با [[علویان]] از خود نشان داده است؛ حتی از اظهار محبت [[قلبی]] به آنها هم ابائی نداشت<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>. | ||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۶ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۴۱
مقدمه
پژوهشگران تاریخ اسلام در ارزیابی شخصیت عمر بن عبدالعزیز به دو گروه تقسیم شدهاند؛ اکثر آنها از او چهرهای مثبت و خلیفهای عادل، زاهد و راشد را ترسیم میکنند و با تکیه بر اعمال مثبت او از نکات منفی زندگیاش چشمپوشی کرده و درصدد توجیه سؤالات اساسی در خصوص مشروعیت خلافت او برآمدهاند[۱]. اما گروهی دیگر نگرشی مثبت به او ندارند و مدارک تاریخی موجود هم تا حدی این دیدگاه را تأیید میکند. بنابراین در مطالعهای همهجانبه باید تمامی مدارک موجود و سؤالات طرح شده مورد توجه قرار گیرد. این مقاله هم در همین راستا و در تبیین شخصیت واقعی او شکل یافته، بر اساس دادهها و مستندات تاریخی و روایی بر آن است تا در ذیل محورهای کلی، شخصیت این حاکم اموی را مورد بحث و بررسی قرار دهد[۲].
عمر بن عبدالعزیز پیش از خلافت
عمر مکنی به «ابوحفص»[۳]، فرزند عبدالعزیز بن مروان بن حکم ـ والی مصر ـ و «ام عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب» است[۴]. وی در سال۶۱[۵] یا ۶۲ هجری[۶] در شهر «دابق»[۷] یا «حلوان»[۸] به دنیا آمد و چون در کودکی صورتش توسط سم اسب پدرش شکافته شد و اثرش بر روی چهرهاش همچنان باقی مانده بود، به او «اشج» نیز میگفتند[۹]. در سال ۸۵ هجری و پس از درگذشت پدرش، عمویش عبدالملک بن مروان، او را از مدینه به دمشق فرا خواند[۱۰] و دخترش فاطمه را به همسری او در آورد[۱۱] و او را استاندار منطقه کوچکی در شام، به نام «خناصره»[۱۲] از توابع حَلَب کرد[۱۳]. عمر بن عبدالعزیز همچنان بر این مسند باقی ماند تا آنکه ولید بن عبدالملک به خلافت رسید. وی، هشام بن اسماعیل را از حکومت مدینه عزل و به جای او، عمر را در سن ۲۵ سالگی به ولایت مدینه منصوب کرد[۱۴]. عمر از این زمان تا سال ۹۳ هجری که از استانداری مدینه عزل[۱۵] و به شام بازگشت[۱۶]، به مدت شش سال فرمانداری مدینه را بر عهده داشت. وی در این مدت اقداماتی در این شهر انجام داد که از جمله مهمترین آنها میتوان به تخریب و بازسازی و توسعه مسجدالنبی(ص) اشاره کرد[۱۷]. عمر بن عبدالعزیز در شعبان سال ۹۳ هجری از امارت مدینه عزل گردید[۱۸] و به شام بازگشت[۱۹].[۲۰].[۲۱]
آغاز خلافت
منابع تاریخی در چگونگی به خلافت رسیدن عمر بن عبدالعزیز در اختلافاند. برخی گفتهاند در پی اختلاف بین ولید بن عبدالملک و برادرش سلیمان بر سر جانشینی ولید، ولید در صدد عزل سلیمان از ولایتعهدی و انتصاب فرزندش به این مقام برآمد و حتی توانست موافقت و مساعدت بسیاری از اشراف را با تطمیع و تهدید جلب کند، اما عمر بن عبدالعزیز با ولید همراهی نکرد و گفت که «ما با سلیمان بیعت کردهایم». در نتیجه در معرض آزار و اذیّت ولید قرار گرفت و زندانی شد. ولی پس از سه روز مورد شفاعت قرار گرفت و آزاد گردید و بعد از اینکه سلیمان به خلافت رسید به عنوان ولیعهد او معرفی گردید[۲۲]. پس از مرگ سلیمان بزرگان و مشاوران سلیمان نزدش آمدند و او را بر منبر بردند. عمر به منبر رفت و پس از حمد و ستایش پروردگار سخنانی را ایراد نمود و سپس همگی در ماه صفر سال ۹۹ مردم با او به عنوان خلیفه بیعت کردند[۲۳].[۲۴] گفته شده که این تصمیم برای فرزندان عبدالملک سخت گران بود و در پیشاپیش آنان هشام اظهار مخالفت کرد و تا زمانی که خبر جانشینی یزید بن عبدالملک را نشنید، با عمر بیعت نکرد[۲۵].[۲۶]
اقدامات عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت
عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت، روشی برخلاف سیره معاویة بن ابیسفیان و دیگر خلفای اموی در پیش گرفت، از اینرو، وی پس از رسیدن به خلافت، در دستور العملی به کارگزاران خود نوشت: بدانید که (پیش از این) سختیها و بلاهای فراوانی از حکام جور به مردم رسیده است؛ کارگزاران فاسد سنّتهای بدی را میان مردم پایهگذاری کردهاند که به ندرت انگیزه حق و قصد مدارا و احسان به مردم را داشتند. بنابراین، هر کسی از مردم که قصد حج دارد، سریعاً حقش را به او بدهید تا با آن آماده حج شود و مادامی که با من مشورت نکردهاید مبادرت به قطع و اعدام نکنید. عمر خودش نیز تمام روز را به رسیدگی به امور مسلمانان میپرداخت و آن را باب رحمت الهی میدانست[۲۷]. اما با وجود این، همواره روشی میانه و تدریجی را در اجرای امور در پیش گرفته بود، به طوری که به دلیل عدم قاطعیت مورد اعتراض پسرش قرار گرفت. ولی او با استشهاد به حرمت تدریجی خمر از جانب خداوند، و نگرانی از عدم تحمل مردم و رویگردانی آنها از تمام حق و بروز فتنه، رفتار خود را موجه میدانست[۲۸].
در زمینه سیاست داخلی، او به اصلاحاتی در ابعاد مختلف دست زد که از مهمترین آنها میتوان به استقبال از احزاب مخالف، مانند شیعه و خوارج اشاره کرد. این اقدام و اقدامات مهم دیگر دوران کوتاه خلافت او را میتوان در محورهای زیر مورد بررسی قرار داد:
- لغو ممنوعیت کتابت حدیث: از جمله اقدامات مثبت عمر بن عبدالعزیز لغو ممنوعیت نوشتن حدیث بود. این ممنوعیت به دلایل سیاسی از زمان خلیفه اول و دوم شروع شده بود[۲۹] و تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت.
- برداشتن خراج و جزیه: عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از مردم خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامهای به عبدالحمید بن عبدالرحمن کارگزارش در کوفه علاوه بر سفارش به عدالت و احسان و آبادانی دستور داد از مسلمانان خراج نگیرد[۳۰]. علاوه براین عمر به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. در نتیجه این سیاست جزیه کاهش یافت.
- حل مشکل موالیان: عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت، مشکل موالی را مورد توجه جدی قرار داد و در حل آن کوشید. عربهایی که در زمان خلافت ابوبکر و عمر به خارج از عربستان رفتند و اسلام را در ایران و روم گسترش دادند مردمانی بیابان نشین بودند. این بیابان نشینان آزادی و بیقیدی را از یک طرف و جنگجویی و ستیز را از طرف دیگر به فرزندان خود تعلیم میدادند[۳۱]. آنان چون افراد ساده و بیتکلفی بودند و به علاوه شعار برادری و برابری و عدالتخواهی سر میدادند مردم سرزمینهای ایران و روم را جذب کردند مردم این نواحی که از ظلم و ستم فرمانروایان خود به تنگ آمده بودند با پذیرش اسلام در اندیشه سعادت و خوشبختی بودند. گرچه این موضوع دیری نپایید و پس از دوران خلفای راشدین که حکومت مسلمانان به دست بنی امیه افتاد حکومت آنها بر پایه عربیت محض بود عرب را بر عجم برتری میدادند. موالی انتظار داشتند، به حکم مساوات اسلامی با آنان نیز مانند دیگر مسلمانان رفتار شود و از مزایای مسلمانی به طور کامل بهرهمند باشند. خلفا در طول نیم قرن تلاش نمودند تا راههایی برای حل مشکل موالی بیابند اما چون نمیخواستند از سود و منافع خودشان چشمپوشی نمایند، کوشش و تلاش آنها بدون نتیجه بود[۳۲]. عمر بن عبدالعزیز دستور داد، موالی را در غنائم شریک سازند و خرید و فروش زمینهای فتح شده را ممنوع کرد[۳۳].
- برخورد شایسته با خوارج: عمر بن عبدالعزیز سعی کرد رفتار شایستهای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آنها گفتگو کرد و آنها را قانع کرد که از خونریزی دست بردارند[۳۴].
- برخورد عادلانه با همه مردم: عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت خلافت خویش تلاش کرد، رفتاری عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست خاندان خود که آنها را «مظالم» مینامید، جلوگیری کرد[۳۵] و در نامهای که به عاملان خویش نوشت دستور داد با مردم به نیکی رفتار شود[۳۶].
- عمر بن عبدالعزیز و تعامل با علویان: عمر بن عبدالعزیز در پی رسیدن به خلافت، اقدامات دوستانهای را با علویان با هدف رفع کدورتها و دلجویی از آنان انجام داد که مهمترین این اقدامات را میتوان ذیل سه محور مورد بحث و بررسی قرار داد:
- منع لعن امام علی(ع): منع لعن امام علی(ع) بارزترین اقدام عمر در قبال خاندان پیامبر(ص) و اساسیترین دلیل حسن ظن عموم شیعیان به اوست. به لحاظ تاریخی اصل وقوع چنین اقدامی از جانب عمر مسلّم مینماید؛ زیرا مورخان متعددی تصریح کردهاند که بنیامیه برفراز منابر بر امام علی(ع) سبّ و لعن میکردند[۳۷]. ولی هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید دشنام دادن به حضرت علی(ع) را که از نیم قرن قبل توسط معاویه، مرسوم شده بود، ممنوع ساخت و از این کار زشت جلوگیری کرد.
- بازگرداندن فدک و حقوق مالی علویان به آنها: یکی دیگر از اقدامات اساسی عمر در قبال علویان بازگرداندن فدک به فرزندان فاطمه(س) بود؛ حقی که معاویه آن را به مروان داده بود و مروان هم آن را به پسرش، عبدالعزیز بخشیده و عمر آن را به اصطلاح از پدر به ارث برده بود. فدک در دست اولاد فاطمه(س) بود تا اینکه یزید بن عبدالملک به خلافت رسید و دوباره آن را از آنها گرفت[۳۸].
- عمر بن عبدالعزیز و دستگیری از علویان: سعید بن ابان قرشی نقل میکند: عبدالله بن حسن در حالی که گیسوانی بلند و سن اندکی داشت بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد. عمر او را بالای منبر نشاند و خود روبه روی او نشست و درخواستهای او را برآورده کرد. یکی از چینخوردگیهای شکم او را گرفت و به شدت فشرد، به طوری که احساس درد کرد و به او گفت این را به عنوان نشانهای برای شفاعت به خاطر داشته باشد. وقتی که از مسجد خارج شد نزدیکانش او را ملاقات کرده و گفتند: تو با یک پسربچه کم سن و سال این گونه برخورد میکنی! عمر در جواب آنها گفت: از افراد بسیار موثقی شنیدم به طوری که انگار خود از دهان رسول الله(ص) شنیده باشم که فرمود: «به درستی که فاطمه(س) پاره تن من است. و آنچه او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است». من میدانم که اگر فاطمه(س) زنده بود قطعاً کاری که من با فرزند او کردم خوشحالش مینمود. نزدیکانش پرسیدند. پس چگونه این عمل تو که شکم او را فشردی، با این کلام تو سازگار است؟ عمر پاسخ داد که هیچ یک از بنی هاشم نیست، مگر این که حق شفاعت دارد و من امیدوارم که از جمله شفاعتشدگان توسط این فرد باشم[۳۹].[۴۰]
وفات عمر بن عبدالعزیز
مرگ وی را در سال ۱۰۱ هجری در سن ۳۹ سالگی پس از دو سال و پنج ماه خلافت در دیر «سمعان» در منطقه دمشق گفتهاند[۴۱]. دلیل این مرگ زودهنگام را برخی به علت مسمومیت از سوی خاندان اموی دانسته، آوردهاند آنان از بیم بیرون رفتن خلافت از دستشان[۴۲] و یا به جهت کراهت از عمر به علت سختگیریهای زیاد وی نسبت به اموال بنی امیه و پس گرفتن بسیاری از اموالی را که آنان از بیتالمال غصب کرده بودند، او را مسموم و به قتل رساندهاند. بنا بر نقل طبری مرگ عمر بن عبدالعزیز در ۳۹ سالگی روز چهارشنبه ۲۵ رجب سال ۱۰۱ در خُناصِرَه[۴۳] اتفاق افتاد و او را در دیر سمعان به خاک سپردند[۴۴].[۴۵]
نگاهی به شخصیت عمر بن عبدالعزیز
پیش از خلافت
او در این دوره با وجود پرهیزگاریش، غرق در ناز و نعمت بود؛ لباس لطیف میپوشید؛ غذای لذیذ میخورد و با تبختر راه میرفت تا جایی که راه رفتن خاص وی به «عمریه»[۴۶] معروف شد. هنگامی که از خیابانی میگذشت بوی عطر، فضای آنجا را پر میکرد. بسیار به آرایش مو و رسیدگی به وضع ظاهری خود اعتنا مینمود[۴۷]. بر خلاف آنچه که از زندگی عمر بن عبدالعزیز گفته شده و او را «فردی بسیار ممسک و سادهزیست که از پوشیدن لباسهای گرانقیمت امتناع میکرد و لباس خشن به بر میکرد و مخارج روزانه او از دو درهم تجاوز نمیکرد»[۴۸] معرفی کردهاند، تجملپرستی و مشی اشرافی وی به خصوص قبل از رسیدن به خلافت امری معروف و مشهود است.
عملکرد سیاسی عمر در دستگاه خلافت اموی و میزان مشارکت او در مظالم امویان در هنگام امارت بر مدینه نیز قابل تأمل است. از میان گزارشهای ناقص موجود در متون تاریخی میتوان به بعضی از آنها اشاره کرد. یعقوبی مینویسد که ولید به عمر بن عبدالعزیز (در زمانی که والی مدینه بود) نوشت که مسجد پیامبر(ص) را خراب نموده و منازل اطراف را به آن ضمیمه نماید و اتاقهای زنان پیامبر(ص) را نیز جزء مسجد قرار دهد، عمر نیز چنین کرد. هنگامی که شروع به خراب کردن خانهها کردند و اتاقها در حال خراب شدن بود خبیب بن عبدالله بن زبیر نزد عمر رفت و گفت سوگند به خداوند تو این آیه از قرآن را که میگوید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ﴾[۴۹] را نابود میکنی. عمر در مقابل این گفتار صد تازیانه به او زد و بر روی سر او آب سرد ریخت، در حالی که روز سردی بود و در اثر آن خبیب مرد. پس از آنکه عمر به خلافت رسید و زهد اختیار نمود همیشه از آنچه با خبیب کرده بود، اظهار ندامت و پشیمانی میکرد[۵۰].
پس از خلافت
چنان که بعضی از مورخان گزارش دادهاند، عمر بعد از رسیدن به خلافت در وضع اقتصادی خود و تصرفات خانوادگیاش تغییراتی داد؛ از جمله تجملپرستی و مشی اشرافی خود را تا حدودی کاهش داد. به لباسهای ارزانقیمت اکتفا کرد و زندگیاش از سطح پایینتری برخوردار شد و مازاد دارایی خود را بذل و بخشش میکرد[۵۱]، ولی عمر بعضی از خوشگذرانیها را حتی هنگام خلافت هم رها نکرد؛ برای مثال گفته میشود: صدای غنا هرگز در گوش او قطع نشد، چه قبل از آنکه امیر مدینه بود، و چه زمانی که حکومت به او واگذار شد تا زمانی که از دنیا رفت معمولاً به غنا گوش میسپرد[۵۲].[۵۳]
عمر بن عبدالعزیز از دیدگاه ائمه معصومین(ع)
هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، از فقها برای مشورت و همکاری دعوت کرد و نزدیکترین مردم به او فقها بودند. او فرستادهای نیز نزد ابوجعفر محمد بنعلیالباقر(ع) فرستاد. وقتی امام(ع) نزد او آمد عمر ساعتی با ایشان مشورت کرد. هنگام خداحافظی، عمر از امام(ع) تقاضای موعظه و نصیحت کرد، امام(ع) فرمود: تو را سفارش به تقوای الهی میکنم و ای که بزرگ را پدر و کوچک را پسر و مردان را برادر خود بدانی. عمر گفت: خداوند تو را رحمت کند، تو همه آنچه را که انشاءالله موجب خیر و سعادت ما میشود جمع کردی، به شرط این که ما به آن عمل کنیم و خداوند ما را بر آن یاری فرماید. بعد از این که امام به وطن خود بازگشتند، عمر پیغام فرستاد که من میخواهم به دیدن شما بیایم. امام(ع) فرستادهای نزد او فرستاد و فرمود لازم نیست شما بیایید من نزد شما خواهم آمد. عمر قسم یاد کرد که حتماً من باید به محضر شما بیایم. در نتیجه عمر نزد امام آمد و به ایشان نزدیک شد و سینهاش را بر سینه امام گذاشت و شروع به گریه کرد. سپس در مقابل امام نشست و زمانی که از محضر امام خارج میشد، تمام خواستههای امام(ع) را برآورده کرده بود. عمر برگشت و بعد از این دیدار هرگز همدیگر را ندیدند، تا هر دو از دنیا رفتند[۵۴].[۵۵]
از دیدگاه امام باقر(ع) عمر، حاکم جباری همانند بقیه امویان نیست و با برنامهای که اعلام کرده و رفتاری که نشان داده است، روزنههای امید به تأثیر موعظه و نصیحت را در مقابل امام(ع) گشوده است؛ از اینرو امام(ع) برخلاف سایر امویان او را سزاوار نصیحت مییابد و این تلقی امام(ع) از او در این جمله که «عمر بن عبدالعزیز نجیب بنی امیه است»[۵۶] پیداست که این ارزیابی امام(ع) از عمر، در مقایسه با حکام دیگر اموی صورت گرفته است و تأییدی مطلق نیست. بهترین شاهد بر این امر روایات دیگری است که در مقام ارزیابی شخصیت عمر از امام باقر(ع) رسیده است. از جمله این موارد جریانی است که ابوبصیر از امام باقر(ع) نقل میکند. او میگوید: من با امام محمد باقر(ع) در مسجد بودم که عمر بن عبدالعزیز داخل شد، در حالی که لباس زرد ملایم بر تن کرده و بر غلامی تکیه داده بود. امام(ع) فرمود: به زودی این جوان به ریاست و امارت خواهد رسید و اظهار عدالتپیشهگی خواهد کرد، و امارت او چند سال به طول کشیده و بعد از آن میمیرد. پس از مرگ او اهل زمین بر او خواهند گریست و اهل آسمان بر او لعنت خواهند فرستاد. ابوبصیر میگوید: ما پرسیدیم ای فرزند رسول خدا(ص)، این امر چگونه ممکن است، در حالی که شما از عدالت و انصاف او یاد کردید؟ امام(ع) فرمود: زیرا در جایگاه و منصب ما نشسته است در حالی که هیچگونه حقی بر این منصب ندارد[۵۷].
بنابراین، عمر بن عبدالعزیز علیرغم خدمات مثبتی که انجام داده و در نتیجه آن به لسان امام باقر(ع) ملقّب به «نجیب بنی امیّه» گردید، ولی گذشته از زندگی اشرافیاش، از جهت اصلیترین رکن شخصیت سیاسی او یعنی مسئله خلافت و امارت با مشکل عدم مشروعیّت و غصبی بودن حکومت مواجه است. به همین دلیل ملعون فرشتگان آسمان است. از دیدگاه امام باقر(ع) و امام سجاد(ع) در مجموع شخصیت موجه و مورد تأییدی نیست، بلکه غاصبی است که بهناحق بر کرسی امارت مسلمانان نشسته است؛ ولی در مقایسه با سلف خود روشی عادلانهتر را در پیش گرفته و برخوردی پسندیدهتر را با علویان از خود نشان داده است؛ حتی از اظهار محبت قلبی به آنها هم ابائی نداشت[۵۸].
منابع
- حاجیزاده، یدالله، عمر بن عبدالعزیز، دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم(ع).
- دیلمی، احمد، شخصیت و عملکرد عمر بن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)، خبرنامه آرمان مهدویت
- حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
پانویس
- ↑ جهت اطلاع تفصیلی از پیشینه تحقیقات مستقل در این باره و دیدگاههای نویسندگان شیعه و سنّی، ر.ک: جواد هروی، «عصر خلافت عمر بن عبدالعزیز و نحوه برخورد او با علویان»، مجله کیهان اندیشه، ش۶۱، ص۱۲۹ ـ ۱۳۵؛ سید حسین رئیس السادات، «عمر بن عبدالعزیز و اصلاحات اجتماعی اقتصادی در خراسان»، نشریه خراسان پژوهی، ش۲، ص۳۳ ـ ۴۶؛ شیرعلی نادریانفر، «شخصیت عمر بن عبدالعزیز»، نشریه رشد آموزش تاریخ، ش۱۷، ص۳۱-۳۵؛ حسین جوهری، صفیر شجر طوبی یا عمر بن عبدالعزیز و نوادر حالات او؛ ابن جوزی، سیره و مناقب عمر بن عبدالعزیز الخلیفه الزاهد، حوریه باباجان تبار، سیره و مناقب عمر بن عبدالعزیز (پایاننامه کارشناسی ارشد دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران)؛ وهبه زجیلی، الخلیفه الراشد العادل عمر بن عبدالعزیز؛ ابن عبدالحکم، الخلیفه العادل عمر بن عبدالعزیز خامس الخلفاء الراشدین؛ اهل، عبدالعزیز سید، الخلیفه الزاهد عمر بن عبدالعزیز، شیخ عبدالستار، عمر بن عبدالعزیز خامس الخلفاء الراشدین؛ احمد شوقی، فنجری، عمر بن عبدالعزیز؛ عمادالدین خلیل، ملامح الانقلاب الاسلامی فی خلافه عمر بن عبدالعزیز؛ ماجده فیصل زکریا، عمر بن عبدالعزیز و سیاسته فی رد المظالم؛ قطب ابراهیم محمد، السیاسه المالیه عمربن عبدالعزیز؛ محمد بن مشبب قجطانی، النموذج الاداری المتخلصمن اداره عمر بن عبدالعزیز و تطبیقاته فی الاداره و بخاصه الاداره التربویه، مهدی پیشوائی، سیره پیشوایان، ص۳۱۴-۳۳۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۹.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.
- ↑ ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.
- ↑ ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۳۶۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۲۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۹.
- ↑ ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳.
- ↑ ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳.
- ↑ خناصره [خ صر] شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. یاقوت حموی، معجم البلدان، ترجمه، ج۲، ص۳۱۴.
- ↑ ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، ص۱۴۲.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۱؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۸.
- ↑ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.
- ↑ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۶۰۸.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۷.
- ↑ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.
- ↑ آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریانفر.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴-۲۷۵.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۲.
- ↑ آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریانفر.
- ↑ ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۸۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.
- ↑ ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج۳، ص۴۱۱.
- ↑ ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۳ و ۷؛ ابورّبه، اضواء علی السنه المحمدیه، ص۴۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۸۷.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۴۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۷۱.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.
- ↑ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.
- ↑ آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریانفر.
- ↑ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۳۲۶؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۲، ص۱۹۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۳۱.
- ↑ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۶۸.
- ↑ ابن طقطقاء، الفخری، ص۱۲۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۹، ص۱۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۳ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۴، ص۵۸.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۳۱۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۰؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۷۶؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۳-۲۷۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۲۵۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۷۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۹.
- ↑ شهری در شام نزدیک حلب. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۵۰۷.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۶۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ عمریه، منسوب به عمر بن عبدالعزیز.
- ↑ ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۸ - ۹؛ ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳؛ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۷۳.
- ↑ خواند میر، حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ج۲، ص۱۷۰.
- ↑ «به راستی آنان که تو را از پشت (در) اتاقها صدا میزنند، بیشترشان خرد نمیورزند» سوره حجرات، آیه ۴.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸۴؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲۱، ص۳۲۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۶.
- ↑ جاحظ، التاجی فی اخلاق الملوک، ص۳۹.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ بحرانی، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الایات و الاخبار و الاقوال، ج۱۹، ص۲۶۷؛ ابوعلی القالی، امالی، ج۲، ص۳۰۸؛ احمد زکی صفوت، جمهره خط العرب، ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)»، حجت الاسلام احمد دیلمی.
- ↑ ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۱۱۹.
- ↑ قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷۶؛ رجب البرسی، مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین(ع)، ص۹۱؛ حر عاملی، اثبات الهداه، ج۵، ص۲۹۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.