بحث:ابوموسی اشعری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(←پانویس) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←پانویس) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۵۸: | خط ۵۸: | ||
بدین ترتیب ابوموسی در [[سال هفده هجری]] به جای [[مغیرة بن شعبه]] به [[حکومت بصره]] رسید و در بدو ورود به بصره، چون [[عقل]] و [[ادب]] [[زیاد بن عبید]] را که پیشتر با مغیره [[همکاری]] میکرد، دیده بود، او را به عنوان [[دبیر]] خود [[انتخاب]] کرد<ref>الاخبارالطوال، ص۱۵۲.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۱۰۵.</ref> | بدین ترتیب ابوموسی در [[سال هفده هجری]] به جای [[مغیرة بن شعبه]] به [[حکومت بصره]] رسید و در بدو ورود به بصره، چون [[عقل]] و [[ادب]] [[زیاد بن عبید]] را که پیشتر با مغیره [[همکاری]] میکرد، دیده بود، او را به عنوان [[دبیر]] خود [[انتخاب]] کرد<ref>الاخبارالطوال، ص۱۵۲.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۱۰۵.</ref> | ||
== [[ابوموسی اشعری]] == | |||
نام ابوموسی اشعری، [[عبدالله بن قیس]] است. در [[زندگی]] او نقاط تیره و لکههای ننگینی وجود دارد که با وجود این رسواییها نه تنها نمیتوان وی را [[مفسر]] دانست و به آراء و اقوالش اعتماد کرد بلکه حتی نمیتوان او را [[مسلمان]] نامید. | |||
ابوموسی از افرادی است که به [[ترور]] [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} مبادرت ورزیدند و مورد [[لعن]] [[رسول خدا]]{{صل}} قرار گرفتند. عدهای از [[مهاجرین]] نقشۀ ترور [[پیامبر اکرم]]{{صل}} را در سر میپروراندند. از اینرو پس از [[جنگ تبوک]] و در مسیر بازگشت تصمیم گرفتند که نقشه خود را عملی سازند. آنها چنین [[برنامهریزی]] کرده بودند که شب هنگام شتر [[رسول الله]]{{صل}} را در کنار درهای رم دهند و موجب [[سقوط]] [[خاتم الانبیاء]]{{صل}} به دره شوند. | |||
در مسیر بازگشت از [[جنگ تبوک]] [[رسول خدا]]{{صل}} سوار بر شتر بودند. [[عمار بن یاسر]] و [[حذیفة بن یمان]] نیز ملازم رکاب [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بودند. عمار بن یاسر پیشاپیش شتر رسول خدا{{صل}} حرکت میکرد و افسار شتر را به دست گرفته بود. وی [[قائد]] بود و ضمن [[هدایت]] شتر مراقب اوضاع هم بود. حذیفة بن یمان نیز سائق بود و شتر را به حرکت وامی داشت. هنگام شب وقتی رسول خدا{{صل}} از کنار دره عبور میکرد تعدادی از [[منافقان]] اقدام به رم دادن شتر [[پیامبر]]{{صل}} کردند. [[حذیفه]] و عمار با [[تلاش فراوان]] شتر را مهار کردند و منافقان از مقصود خویش ناکام شدند. حذیفه تک تک منافقان را [[شناسایی]] کرد اما به [[امر رسول خدا]]{{صل}} این سر را [[نهان]] ساخت. این شب به «لیلة الجمل» معروف شد و رسول خدا{{صل}} در آن شب منافقانی را که قصد [[ترور]] ایشان را داشتند، [[لعن]] کرد<ref>البدایة والنهایة، ج۵، ص۲۵، السیرة النبویة ابن کثیر، ج۴، ص۳۶، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۶۴۸. پس از آن برخی از منافقان جهت اطمینان خاطر از مخفی ماندن این توطئه به حذیفه مراجعه میکردند و از او میپرسیدند آیا من از منافقان هستم؟! ر.ک: تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۷۶، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۷۸، المغازی، ج۳، ص۱۰۴۵.</ref>. | |||
نکته دیگر در [[زندگی]] ننگین [[ابوموسی]]، [[دشمنی]] وی با امیرالمؤمنین{{ع}} و جریان [[حکمیت]] است. وی یکی از [[منافقان]] بوده و لذا طبیعی است که [[بغض]] امیرالمؤمنین{{ع}} را در [[دل]] داشته باشد. نتیجۀ این بغض و [[کینه]] سرانجام در [[جنگ جمل]] و در قضیۀ حکمیت [[جنگ صفین]] نمایان گردید. [[ابن عبدالبر]] در شرح حال [[ابوموسی اشعری]] مینویسد: {{عربی|وکان أبو موسی منحرفا عن علی}}<ref>الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۶۴.</ref>؛ ابوموسی همواره از علی روی گردان بود. | |||
و در جایی دیگر میافزاید: {{عربی|فلم یزل واجدا<ref>«واجد»؛ به معنای متنفر و خشمگین، همان تعبیری است که بخاری در داستان حضرت زهرا{{س}} با ابوبکر به کار برده است. وی مینویسد: ماتت فاطمة وهی واجدة علی أبی بکر صحیح بخاری، ج۵، ص۳۸۸ باب غزوه خیبر حدیث ۳۹۹۸؛ فاطمه{{س}} رحلت کرد در حالی که از ابوبکر متنفر و خشمگین بود.</ref> منها علی علی، حتی جاء منه ما قال حذیفة. فقد روی فیه لحذیفة کلام کرهت ذکره<ref>ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد: {{عربی|قلت: الکلام الذی أشار الیه أبو عمر بن عبدالبر ولم یذکره، قوله فیه... أما أنا فأشهد أنه عدو لله ولرسوله. وحرب لهما فی الحیاة الدنیا ویوم یقوم الأشهاد.... وکان حذیفة عارفا بالمنافقین، أسر إلیه رسول الله{{صل}} أمرهم وأعلمه أسماءهم}}. شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۴ - ۳۱۵. میگویم کلامی که ابن عبدالبر بدان اشاره کرده اما متذکر آن نشده است قول حذیفه در مورد ابوموسی است که گفت:... اما من شهادت میدهم که او دشمن خدا و رسول اوست و با خدا و رسول او در دنیا و آخرت دشمن است. حذیفه منافقان را میشناخت، رسول خدا{{صل}} نقشۀ آنها را به حذیفه گفته بود و او را از اسامی منافقان مطلع ساخته بود. نکتهای در این جا هست که بسیار جای تأمل دارد. عادت عالمان سنی بر آنست که از نقل بسیاری از مطالب خودداری میکنند و عجیبتر آنکه مطلب را منکر نمیشوند و صریحا ناخشنودی خود را اعلام و آن را دلیل عدم نقل مطلب معرفی میکنند. در سیرۀ ابن هشام، تاریخ طبری و کامل ابن اثیر نمونههای فراوانی از این موضوع به چشم میخورد و این حاکی از آنست که اهل سنت جهت سر پوش گذاشتن و توجیه بسیاری از وقایع مهم از نقل این وقایع خودداری میکنند. در این راستا گاه عبارت اشخاص را حذف میکنند و گاهی عبارت را میآورند اما به نام راوی اشاره نمیکنند. به همین جهت در کتب معتبر اهل سنت از جمله صحیحین در موارد زیادی از عباراتی مثل «قال کذا وکذا» و «قال فلان» استفاده شده است. از روشهای دیگر اهل سنت برای فرار از واقعیت میتوان به انکار انتساب کتاب به مؤلف آن اشاره کرد به عنوان مثال برخی از اهل سنت مدعی شدهاند که کتاب [[الامامة والسیاسة]] نوشتۀ ابن قتیبه نیست. گاهی هم با نسبت تشیع به افراد مطالب آنها را مردود میشمارند چنان که به ابن قیتبه نسبت تشیع دادهاند و حال آنکه وی دشمن امیرالمؤمنین{{ع}} واز هواداران بنی امیه است. در مورد ابن عبدالبر هر چند وی از نقل مطلب حذیفه دربارۀ ابوموسی خودداری کرده است. اما به خاطر همین اشاره، ابن تیمیه او را شیعه دانسته است. ر.ک: منهاج السنه، ج۷، ص۲۶۴.</ref> والله یغفر له. ثم کان من أمره یوم الحکمین ما کان}}<ref>الاستیعاب، ج۳، ص۹۸۰.</ref>؛ [[ابوموسی]] از علی{{ع}} [[خشمگین]] بود تا آن چه [[حذیفه]] میگوید از او سر زد پس حذیفه مطلبی را [[روایت]] میکند که خوش ندارم آن را ذکر کنم [[خداوند]] او را بیامرزد. سپس در [[روز]] حکمین اقدام به آن کار کرد. | |||
[[ابوموسی اشعری]] در [[زمان عثمان]] [[والی کوفه]] بود. پس از کشته شدن عثمان، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[ابوموسی]] را از [[ولایت کوفه]] [[عزل]] نکرد. در جریان [[جنگ جمل]] امیرالمؤمنین{{ع}} از ابوموسی خواست تا [[مردم]] را برای شرکت در [[جنگ]] [[دعوت]] کند، اما ابوموسی از این دستور [[سرپیچی]] و مردم را از شرکت در جنگ [[نهی]] کرد. این [[سرکشی]] موجب عزل ابوموسی از ولایت کوفه شد. | |||
[[حاکم نیشابوری]] در مستدرک مینویسد: {{عربی|لما قتل عثمان وبویع علی{{ع}} خطب [[أبو موسی]] وهو علی الکوفة، فنهی [[الناس]] عن القتال والدخول فی الفتنة فعزله علی عن الکوفة}}<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶ حدیث ۴۶۰۲.</ref>؛ وقتی عثمان کشته شد و مردم با امیرالمؤمنین{{ع}} [[بیعت]] کردند ابوموسی که والی کوفه بود بر مردم [[خطبه]] خواند و آنها را از جنگ و داخل شدن در [[فتنه]] نهی کرد. پس امیرالمؤمنین{{ع}} او را از ولایت کوفه عزل کرد. | |||
[[ابن حجر عسقلانی]] میگوید: {{عربی|فاستشار أبو موسی السائب بن مالک الأشعری فقال: إتبع ما أمرک به. قال أبو موسی: إنی لا أری ذلک، وأخذ فی تخذیل الناس عن النهوض}}<ref>فتح الباری، ج۱۳، ص۵۸.</ref>؛ ابوموسی با [[سائب بن مالک اشعری]] [[مشورت]] کرد او گفت: از آن چه به تو امر شده [[تبعیت]] کن. ابوموسی گفت: نظر من چنین نیست و مانع حرکت مردم به سوی امیرالمؤمنین{{ع}} شد. | |||
بر اساس نقل [[بخاری]]، وقتی امیرالمؤمنین{{ع}} از واکنش ابوموسی [[آگاه]] شد، [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} و [[عمار بن یاسر]] را به [[کوفه]] فرستاد. در کوفه جلسهای با حضور ابوموسی و سران [[قوم]] تشکیل شد. در این جلسه ابوموسی رو به عمار کرد و گفت. این اقدام تو بدترین کاری است که از تو سرمی زند، چرا در این امور دخالت میکنی؟<ref>صحیح بخاری، ج۶، ص۲۶۰۱ حدیث ۶۶۸۹. ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶ حدیث ۴۶۰۲.</ref>. [[ابن قتیبه]] هم مینویسد: {{عربی|ثم خرج أبو موسی فصعد المنبر ثم قال: أیها الناس، إن أصحاب رسول الله{{صل}} الذین صحبوه فی المواطن أعلم بالله ورسوله ممن لم یصحبه، وإن لکم حقا علی أؤدیه إلیکم: ان هذه الفتنة النائم فیها خیر من الیقظان، والقاعد خیر من [[القائم]]، والقائم فیها خیر من الساعی، والساعی خیر من الراکب، فاغمدوا سیوفکم حتی تنجلی هذه الفتنة}}<ref>الامامة والسیاسة، ج۱، ص۵۹.</ref>؛ سپس [[ابو موسی]] خارج شد و بالای [[منبر]] رفت و گفت: ای [[مردم]] [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} که در مواضع بسیاری همراه او بودند نسبت به کسانی که ایشان را [[همراهی]] نکردهاند به [[خدا]] و رسولش عالمترند و همانا شما بر من حقی دارید که آن را برای شما ادا میکنم. این فتنهای است که شخص در [[خواب]] بهتر از شخص [[بیدار]] است، نشسته بهتر از ایستاده، ایستاده بهتر از [[حرکت]] کننده و حرکت کننده بهتر از سواره است. پس شمشیرهایتان را غلاف کنید تا این [[فتنه]] فروکش کند. | |||
این مطلب به عنوان [[حدیثی]] از [[ابوموسی]] نقل شده است و به روشنی با [[حدیث پیامبر اکرم]]{{صل}} مخالفت دارد، آنجا که [[ابوایوب انصاری]] میگوید: {{عربی|أمر رسول الله{{صل}} [[علی بن أبی طالب]] بقتال الناکثین والقاسطین و المارقین}}<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۵۰ حدیث ۴۶۷۴ و ۴۶۷۵، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۳ - ۴۶۸، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۸۶، البدء والتاریخ، ج۱، ص۳۲۴.</ref>؛ [[رسول خدا]] به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[امر]] نمود تا با [[ناکثین]]، [[قاسطین]] و [[مارقین]] بجنگد. این [[جنگها]] [[حجت]] را بر مخالفان تمام و مردم را به [[حقانیت امیرالمؤمنین]]{{ع}} متذکر ساخت<ref>ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة به جنگهای امیرالمؤمنین{{ع}} انتقاد میکند. البته جنگ نهروان (جنگ با مارقین) را تا حدودی میپذیرد. در کتاب دراسات فی منهاج السنة فصلی به بیان این قضایا با استناد به مدارک معتبر اهل سنت اختصاص داده شده است.</ref>؛ زیرا مقابله آن حضرت با معاویه و [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[اهل]] [[نهروان]] به امر [[رسول الله]] بوده و [[شهادت]] [[عمار بن یاسر]] در [[جنگ صفین]] قرینۀ دیگری بر [[باطل]] بودن و [[رسوایی]] معاویه و [[اتباع]] او بود؛ چراکه [[رسول خدا]]{{صل}} در مورد او فرموده بود: {{متن حدیث|یَا عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ، تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ}}<ref>اسد الغابة، ج۳، ص۶۱۱ - ۶۱۲، سیرۀ حلبیه، ج۲، ص۲۶۲، السیرة النبویة ابن هشام، ج۳، ص۲۵، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۲، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۷۷ و ج۲۲، ص۸۷ و ج۲۵، ص۵۸، منهاج السنة، ج۴، ص۲۳۹، السیرة النبویة ابن کثیر، ج۲، ص۳۰۶ - ۳۰۹، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۴۱۹ - ۴۲۱، الأصابة، ج۱، ص۲۳۴ و ج۲، ص۵۸۶، گفتنی است این روایت را از اخبار متواتر محسوب نمودهاند.</ref>؛ ای عمار، تو را گروه [[سرکش]] و [[ستمکار]] خواهند کشت. | |||
بنابراین، جنگهای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و حقانیت ایشان در این [[جنگها]] پیشتر از سوی رسول خدا{{صل}} [[اخبار]] شده بود. در نتیجه اقدام [[ابوموسی]] به [[نهی]] [[مردم]] از [[یاری]] امیرالمؤمنین{{ع}} و [[فتنه]] خواندن [[جهاد]] در رکاب ایشان حاکی از عدم [[ایمان]] و [[نفاق]] ابوموسی است<ref>ممکن است این سؤال به ذهن برسد که چرا با وجود نفاق ابوموسی اشعری، امیرالمؤمنین{{ع}} از ابتدا او را از ولایت کوفه عزل نکرد؟ پاسخ آنست که امیرالمؤمنین{{ع}} ایشان را برکنار کرد اما مردم کوفه نپذیرفتند. پس از کشته شدن عثمان گروهی خواستار تجزیه سرزمینهای اسلامی و برپائی حکومت فدرال بودند به همین لحاظ امیرالمؤمنین{{ع}} وارد بصره شدند و در کوفه اقامت گزیدند تا از تجزیه سرزمینهای اسلامی پیشگیری کنند اما در پاسخ این پرسش که چرا امیرالمؤمنین{{ع}} مجبور به پذیرش نظر اهل کوفه شدند؟ باید گفت بر اثر کارهای خلفا اکثریت قریب به اتفاق مردم از حقیقت منحرف شده بودند و شرایط به گونهای رقم خورده بود که اصلاح آن بسیار مشکل بود چنان که امیرالمؤمنین{{ع}} مردم را از خواندن «نماز تراویح» منع میکردند و در مقابل با شعار «واعمراه» مواجه میگشتند. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۸۳. و این نظیر داستان قوم بنی اسرائیل است که وقتی حضرت موسی جهت مناجات به کوه طور رفت و سرپرستی امور قوم خود را به هارون سپرد، مردم همه مرتد شدند سوره طه: ۸۵ - ۹۴ و هنگامی که هارون ایشان را ارشاد میکرد تصمیم به قتل او گرفتند. اگر گفته شود که امیرالمؤمنین{{ع}} در زمان خلافت ظاهری خود قدرت داشت با این حال چرا با اعمال فشار به اصلاح امور اقدام نکرد؟ میگوییم حل این اشکال وابسته به پاسخ این پرسش است که: «آیا امام وظیفه دارد مردم را به هر وسیلهای اصلاح کند؟!» در جای مناسب باید به این پرسش پاسخ داده شود. این مسائل به تحقیق و بررسی بیشتری نیاز دارد که در این جا مجال پرداختن به آنها نیست.</ref> علاوه بر اینکه بر اساس احادیث صحیح فراوان و بلکه متواتر، [[رسول خدا]] [[امیرالمؤمنین]] را [[میزان حق]] و مرز میان [[ایمان]] و [[کفر]] و [[نفاق]] معرفی کرده است<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴ حدیث ۴۶۲۸، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۰، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۴۹، مجمع الزوائد، ج۷، ص۴۷۵ و ۴۷۶ حدیث ۱۲۰۲۷ و ۱۲۰۳۱، ج۹، ص۱۲۴، کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۶ و ۶۲۱ حدیث ۳۲۹۹۰، ۲۳۰۱۶ و ۳۳۰۱۸، فیض القدیر، ج۴، ص۴۷۲.</ref> نشانۀ نفاق [[ابوموسی]] است. | |||
چنان که پیشتر اشاره شد، [[ابوموسی اشعری]] از [[پرچمداران]] [[مخالفت با امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود و آخر الامر در قضیه [[حکمیت]] خیانتش را آشکار ساخت. در [[جنگ صفین]] علیرغم قریب الوقوع بودن [[پیروزی]] [[لشکر امیرالمؤمنین]] آن حضرت با [[اصرار]]، [[اعمال]] فشار و [[تهدید]] برخی از [[لشکریان]] خویش مجبور به توقف [[جنگ]] و پذیرش حکمیت شد. | |||
امیرالمؤمنین{{ع}}، [[ابن عباس]] را به عنوان نمایندۀ خود معرفی کرد، اما با [[مخالفت]] شدید [[منافقان]] لشکریانش روبرو گردید، و سرانجام منافقان لشکر امیرالمؤمنین{{ع}} ابوموسی اشعری را به ایشان تحمیل کردند. [[عمرو بن عاص]] هم به عنوان [[نماینده]] معاویه معرفی شد. عمرو بن عاص به ابوموسی گفت: با معاویه[[بیعت]] کن تا غائله ختم شود، ابوموسی نپذیرفت. عمرو گفت: من معاویه را [[عزل]] میکنم، تو نیز علی را عزل کن. سپس پسرم عبدالله را به عنوان خلیفۀ [[مسلمین]] معرفی میکنیم! این پیشنهاد نیز از سوی ابوموسی رد شد. ابوموسی پیشنهاد کرد که پس از عزل علی و معاویه، [[عبدالله بن عمر بن خطاب]] را [[خلیفه مسلمین]] معرفی میکنیم! | |||
[[ابن قتیبه]] ضمن [[روایت]] خطبۀ [[ابوموسی]] از او چنین نقل میکند: {{عربی|إنی رأیت وعمرا أن نخلع علیا ومعاویة ونجعلها لعبد الله بن عمر!}}<ref>الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۱۱.</ref>؛ همانا من و [[عمرو عاص]] تصمیم گرفتیم که علی{{ع}} و معاویه را از [[خلافت]] برکنار کنیم و آن را برای [[عبدالله بن عمر]] قرار دهیم. | |||
پس از این [[خیانت]]، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رسما در [[قنوت]] [[نماز]] [[ابوموسی اشعری]] را [[لعن]] و [[نفرین]] میکرد. [[ابن ابی شیبه]] - استاد [[بخاری]] - روایت کرده است که امیرالمؤمنین{{ع}} افرادی از جمله ابوموسی اشعری را در قنوت نماز نفرین میکرد<ref>مصنف ابن ابی شیبة، ج۲، ص۳۱۷، حدیث ۷۱۱۳.</ref>. | |||
[[ابن ابی الحدید]] در [[شرح نهج البلاغه]] مینویسد: {{عربی|وکان علی{{ع}} یقنت فی [[صلاة]] الفجر وفی صلاة المغرب ویلعن معاویة، وعمرا... وأبا [[موسی]] الأشعری و...}}<ref>شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۷۹، ج۲، ص۲۶۰، ر.ک: کنز العمال، ج۸، ص۷۹ حدیث ۲۱۹۷۱.</ref> و امیرالمؤمنین{{ع}} در قنوت نماز صبح و نماز مغرب معاویه، عمرو... و [[أبوموسی اشعری]] را لعن میکرد<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص۲۰۸.</ref>. | |||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} |
نسخهٔ ۱ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۳۹
مقدمه
ابوموسی نامش عبدالله فرزند قیس بن سلیم معروف به کنیهاش ابوموسی اشعری و از اصحاب رسول خدا(ص) و از کارگزاران عمر بن خطاب در بصره و نیز از کارگزاران عثمان در کوفه بود.
وی پس از قتل عثمان با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت کرد، اما از اطاعت آن حضرت سرباز زد و مردم کوفه را از رفتن به بصره در حمایت از امام(ع) منع نمود و همین امر سبب شد که حضرت او را عزل کند و دیگری را به امارت کوفه برگزیند. از این رو، ابوموسی همواره نسبت به حضرت علی(ع) خشمگین بود و میکوشید کارهایی بر ضد امام(ع) انجام دهد، از جمله در جریان حکمت، بزرگترین خیانت را به اسلام و ولایت امیرالمؤمنین(ع) نمود. با توجه به مراتب فوق، اگر چه ابوموسی را نمیتوان از یاران علی(ع) به شمار آورد اما چون در ابتدا در زمره اصحاب و کارگزاران حضرت بوده و مسائل مهمی از عملکرد او در عصر خلافت حضرت رخ داده، لذا به شرح حال او پرداختیم تا از زندگانی و نکات قوت و ضعف کارهای او آگاه شویم.[۱]
ابوموسی و پایانی نافرجام
همانطور که گفتیم ابوموسی اشعری اگرچه از اصحاب رسول خدا(ص) و از کارگزاران عمر بن خطاب و عثمان و چند صباحی از اصحاب و کارگزاران امام علی(ع) بود؛ اما در عین حال عاقبت خوبی نداشت و رفتار و کردارش او را از اصحاب خوب رسول خدا(ص) جدا کرد و عاقبت نافرجامی برای او رقم زد. لذا پیامبر خدا(ص) در یک خبر غیبی و با کنایه ابو موسی را به نافرجامی عاقبتش آگاهی داد تا شاید از گمراهی دست بردارد و به خود آید، اما هیهات که او عبرت نگرفت و به راهی رفت که مطابق میل و هوای نفسش بود. در این جا چند نمونه از بدفرجامی و کارهای منافقانه او را نقل میکنیم[۲]:
جعل عنوان امیرالمؤمنین
ابوموسی در سال هجدهم هجری برای اولین بار جهت تقرب به عمر بن خطاب، طی نامهای او را به عنوان امیرالمؤمنین مخاطب ساخت[۳]. و این بدعت را در اسلام پایه گذاری کرد؛ زیرا به اعتقاد ما شیعیان به عنوان یک امر قطعی و مسلم اسلامی این است، که عنوان امیرالمؤمنین تنها و تنها برای حضرت علی(ع) است که از طرف خدا و رسول خدا به او اختصاص یافته و ذکر این عنوان برای شخص دیگری حتی برای دیگر ائمه معصومین شیعه(ع) مجاز نیست، لذا ابو بکر تا آخر عمرش به عنوان خلیفه رسول الله خطاب میشد نه امیرالمؤمنین، و عمر هم تا سال هجدهم هجری خلیفه رسول الله خطاب میشد، اما با بدعتی که ابوموسی و دیگران گذاشتند، از آن پس عنوان امیرالمؤمنین، برای عمر و سپس برای عثمان و حتی برای معاویه و یزید و دیگر حاکمان جور و ستم به کار برده شد![۴].
نفاق و توطئه در قتل پیامبر(ص)
از دیگر نمونههای بدفرجامی ابوموسی این که وی اگر چه به ظاهر مردی مقدس و دیندار و اسلام شناس بود، اما در واقع مردی دو چهره و منافق بود. لذا حذیفة بن یمان صحابی بزرگ پیامبر(ص) و یار با وفای امیرالمؤمنین(ع) که با عنایت حضرت رسول(ص) چهره منافقین را به خوبی میشناخت، روزی به آنان که در صدد تقدیس و تکریم ابوموسی بودند، گفت: "شما حرفهایی درباره او میزنید، اما من شهادت میدهم که او دشمن خدا و رسول اوست و در این دنیا و به روز رستاخیر در حال جنگ و ستیز با خدا و رسولش میباشد، در روزی که معذرت خواهی و بهانه تراشی ستمگران سودی نمیبخشد و بر آنان لعنت و بدفرجامی است"[۵].
از جمله کارهای بسیار زشت و ناپسند و منافقانه ابوموسی توطئه در قتل رسول خدا(ص) بعد از بازگشت از غزوه تبوک است.
ابن ابی الحدید میگوید: روزی از عمار یاسر درباره ابوموسی سؤال شد، او در پاسخ گفت: از حذیفه بن یمان درباره او سخنی بزرگ و شگفتانگیز شنیدم، از او شنیدم که میگفت: "صاحب آن شب کلاه سیاه"[۶]. عمار گوید: سپس حذیفه کمی رو ترش کرد و لبهای خود را به دندان گزید، آن چنان که از کار او دانستم که ابوموسی در زمره افرادی بوده که در آن شب روی گردنه (پس از مراجعت از غزوه تبوک) بوده (و قصد رم دادن شتر پیامبر(ص) و آهنگ قتل آن حضرت را داشته است)[۷].[۸]
عزل ابوموسی از حکومت کوفه
از دیگر بدبختیهای ابوموسی اینکه امیرالمؤمنین وقتی برای دفع فتنه طلحه و زبیر و عایشه عازم بصره بود، در بین راه از محلی به نام ربذه، هاشم بن عتبه (هاشم مرقال)[۹] ره به سوی کوفه فرستاد تا مردم را برای جنگ ناکثین (پیمان شکنان) بسیج نماید و نامهای هم به ابوموسی نوشت و به او دستور داد مردم را برای مقابله با طلحه و زبیر آماده سازد. هاشم مرقال به کوفه رفت و نامه امام را برای ابوموسی فرستاد ولی او حاضر به همکاری نشد و هاشم را تهدید به زندان و قتل کرد و در نتیجه هاشم، خبر عدم موفقیت خود را در این ماموریت توسط محل بن خلیفه طائی به حضرت نوشت و منتظر پیام امام(ع) ماند [۱۰]. امیرالمؤمنین(ع) بلافاصله نامه دیگری از "ماء العذیب" برای مردم کوفه فرستاد و آنان را برای جنگ با ناکثین فراخواند. ضمناً مالک اشتر را فرستاد و ابوموسی را از حکومت عزل نمود و قرظة بن کعب را به جای او منصوب کرد[۱۱]. و بدین ترتیب او از مسند استانداری کوفه عزل و از شهر کوفه خارج شد[۱۲].
ابوموسی و حکمیت
یکی دیگر از نافرجامیهای ابوموسی اشعری خیانت او در امر حکمیت بود به طوری که مورد نفرین امیرالمؤمنین(ع) قرار گرفت، شرح ماجرا به اختصار از این قرار است: توطئه قرآن به نیزه کردن معاویه و عمرو بن عاص و پیشنهاد حکمیت از سوی آنان، باعث فریب عدهای از یاران امام(ع) شد و حضرت مجبور به پذیرش حکمت گردید. و چون این گروه نادان در تعیین فردی برای حکمیت از سپاه حضرت علی(ع) به مخالفت برخاسته و در نتیجه اختلاف میان صفوف سپاه افتاد. امام(ع) میخواست مالک اشتر یا ابن عباس را تعیین نماید ولی اشعث بن قیس و طرفداران او و قاریان قرآن، به چند دلیل ابوموسی اشعری را تعیین کردند، یکی این که او در کوفه برای جنگ جمل، مردم را از جنگ با عایشه برحذر داشت، پس او مردی آگاه به مسائل است و صلاحیت این کار را دارد و دیگر این که اشعث بن قیس چون از یمن بود، میخواست ابوموسی که از طایفهای از قبایل یمن بود، این کار را به عهده بگیرد، و دیگر این که ابوموسی چون صدای بسیار خوبی در قرائت قرآن داشت، مورد قبول قاریان قرآن که در سپاه حضرت علی(ع) تعدادشان زیاد بودند، قرار گرفت، و از همه مهمتر اینکه اشعث بن قیس و منافقین در سپاه امام میدانستند ابوموسی رابطه خوشی با حضرت علی(ع) ندارد و در داوری خود، طرف معاویه را خواهد گرفت و از طرفی دیگر در برابر نماینده زیرک و حیله باز معاویه، یعنی عمروعاص شکست خواهد خورد و در نتیجه در این حکمیت امیرالمؤمنین شکست خواهد خورد و معاویه موفق خواهد شد.
مجموعه این مسائل که به آن اشاره شد، سبب گردید که گروهی از نیروهای سپاه عراق، امام علی(ع) را مجبور ساختند که ابوموسی را داور در حکمیت قرار دهد. متأسفانه ابوموسی با این که توان این کار را نداشت، پذیرای داوری شد که با عمروعاص در "دومة الجندل" جمع شود و بر اساس قرآن داوری نماید[۱۳].[۱۴]
متن قرارداد حکمت
خلاصهای از متن قرارداد حکمیت بین امیرالمؤمنین(ع) و معاویه که به امضا رسید، بدین شرح است: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾، این نوشتهای است که به درخواست علی بن ابی طالب[۱۵] و معاویة بن ابی سفیان و همراهانشان تنظیم شده است تا به کتاب خدا و سنت پیامبر خدا(ص) درباره اختلاف دو طرف داوری کنند، بر مردم عراق و شیعیان غایب و حاضر علی(ع) است که به این پیمان متعهد باشند و بر مردم شام و هواداران غایب و حاضر معاویه است که به این حکم متعهد باشند، ما به حکم خدا و کتاب او ملزم هستیم؛ زیرا تنها این قرآن است که اختلافات را از بین میبرد و ما را دور هم جمع میکند، لذا تمام قرآن را از آغاز تا انجام داور اختلاف خود قرار دادیم و هر آنچه قرآن زنده میدارد ما زنده نگاه خواهیم داشت و هر چه قرآن میمیراند ما آن را میمیرانیم و علی و شیعیانش، عبدالله بن قیس (ابوموسی اشعری) را داور قرار داده و معاویه و یارانش، عمرو عاص را داور قرار دادهاند و از هر دو داور پیمانی محکم گرفته خواهد شد که قرآن را در این امر مهم مورد عمل قرار دهند و به چیز دیگری روی نیاورند و اگر در کتاب خدا رهنمودی نیافتند به سنت پیامبر خدا مراجعه کنند و نباید به هواهای نفسانی و شبهات تکیه کنند و این دو حکم مادامی که از حق تجاوز نکردهاند، جان و مال و خانوادهشان از هرگونه گزندی در امان است و امت اسلامی یار و ناصر آنان خواهند بود و اگر یکی از این دو مردند، حاکم آن گروه کسی را که دارای شرایط اوست تعیین نماید. این قرارداد را گروه زیادی از یاران علی و نیز را طرفداران معاویه گواهی و امضا نمودند.
این قرارداد در چهارشنبه هفدهم صفر سال ۳۷ هجری به امضا رسید و مقرر شد در شوال ۳۷ هجری هشت ماه دیگر در دومة الجندل به اجرا درآید[۱۶].[۱۷]
داوری ظالمانه ابو موسی
تاریخ اجرای حکمیت (شوال ۳۷ هجری) فرا رسید. امیرمؤمنان(ع) چهارصد مرد به فرماندهی شریح بن هانی به دومة الجندل گسیل داشت و عبدالله بن عباس را برای امامت جماعت و مراقبت امور برگزید و ابوموسی را هم به همراه آنان فرستاد. از دیگر سو معاویه نیز چهارصد نفر به سرکردگی عمرو عاص ضمن افراد سرشناس، مثل عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و دیگر رجال قریش را فراخواند و به همراه آنان فرستاد.
در چنین موقعیت خطیری، شریح بن هانی، ابن عباس و احنف بن قیس[۱۸]، ابوموسی را از اهمیت کاری که در پیش داشت، متذکر گردیدند[۱۹]. اما تذکرات و نصایح آنان در فکر و اندیشه ابوموسی تأثیر نگذاشت و با تعارفات توخالی و عامیانه عمرو عاص، فریب خورد و به راه انحراف رفت، راهی که برای همیشه مسیر تاریخ اسلام را عوض کرد و ضربهای به پیکر حکومت عدل علوی وارد ساخت که دیگر اصلاح نشد. لذا او قبل از عمرو عاص، در برابر مردم عراق و شام که در آنجا منتظر داوری آنان بودند، ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم رأی من و عمرو عاص بر امر واحدی تعلق گرفته که امیدواریم با این کار، خداوند امر امت را به آن اصلاح نماید. ابن عباس در این موقع فریاد برآورد که: وای بر تو ای ابوموسی، او (عمرو عاص) قصد فریب تو را دارد، اگر بر امر واحدی توافق کردهاید، بگذار ابتدا او سخن بگوید؛ زیرا عمرو عاص مرد مکار و فریبکاری است، گمان ندارم به عهدی که با تو بسته است، عمل کند. اما ابوموسی که مغرور هوای نفس و فریفته تعارفات عمرو عاص شده بود، بدون توجه به سفارش ابن عباس در ادامه گفت: ما به کار این امت نظر کردیم و فهمیدیم که هیچ چیز بیش از وحدت نظر و رأی نمیتواند نابسامانی آن را اصلاح کند، از این رو من و همتایم عمرو عاص توافق کردیم که علی و معاویه را از خلافت عزل کنیم و تعیین تکلیف این امر را به مشورت مسلمانان بگذاریم تا هر کسی را دوست داشتند، انتخاب نمایند. من علی و معاویه را خلع کردم و این امر را به شما واگذار نمودم تا فرد شایستهای را انتخاب نمایید!
ابوموسی پس از این سخنان نکبت بار و شکننده در گوشهای نشست، سپس عمرو عاص برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: این شخص مطالبی گفت، همانطور که شنیدید، او مولای خود، علی را از خلافت عزل کرد، اینک من هم علی را مثل او از خلافت خلع میکنم ولی مولایم معاویه را به این منصب میگمارم؛ زیرا او کارگزار عثمان و خون خواه او و سزاوارترین مردم به این مقام است. عمرو عاص هم با حیله و دغل، فتنهای همیشگی در جامعه اسلامی برپا نمود و به گوشهای خزید.
ابوموسی وقتی سخنان عمرو عاص را شنید، دانست فریب خورده و عمرو عاص به او نیرنگ زده لذا بلافاصله برخاست و خطاب به عمرو عاص گفت: خدا تو را ناکام گرداند و موفق ندارد تو غدر و حیله کردی مَثل تو مَثل سگ است که اگر به او حمله کنیم، حمله میکند و اگر او را رها کنیم، باز هم حمله مینماید. عمرو عاص گفت: تو هم مانند چهارپا میمانی که کتابها را حمل میکند (ولی چیزی از آن نمیداند).
شریح بن هانی نیز با تازیانه به عمرو عاص حمله کرد و او را کتک زد و پسر عمرو عاص به دفاع از پدرش برخاست و جلو درگیری را گرفت. شریح همواره میگفت: ای کاش به جای تازیانه با شمشیر بر عمرو عاص مینواختم و من از این کار بیش از هر چیز پشیمان هستم.
در نتیجه این شکست مفتضحانه برای ابوموسی و خیانت به ولایت حضرت علی(ع) او به ناچار از رفتن به کوفه خودداری کرد و سوار بر ناقهاش شد و با شرمندگی به مکه رفت. ابن عباس میگفت: قبیح باد چهره ابوموسی، با این که او را از نیرنگ عمرو عاص آگاه ساختم، ولی نیندیشید. سپس عمرو عاص و مردم شام به سوی معاویه رفتند و با او بر خلافت بیعت کردند[۲۰].[۲۱]
آخرین خسران
آری، ابوموسی با خدعه عمرو عاص بزرگترین خیانت را به آرمان مسلمانان و امیرالمؤمنین(ع) کرد و معاویه را بر حکومتش ثابت و استوار نمود.
ابوموسی که روزی حاضر نبود امیرالمؤمنین علی(ع) را حمایت نماید، پس از شهادت حضرت علی(ع)، مرتکب آخرین خسارت شد و وقتی که معاویه به نخیله آمد، وی از مکه به دیدار معاویه شتافت و با او بیعت کرد و گفت: درود بر تو ای امیرالمؤمنین، و معاویه هم جواب او را داد[۲۲].
او سرانجام با کوله باری از گناه که بر او سنگینی میکرد، در سال ۴۲ و به قولی در سال ۵۲ هجری در کوفه یا مکه از دنیا رفت و دنیای اسلام را از فتنهها و شرور خود آسوده نمود[۲۳].[۲۴]
ابو موسی اشعری در دانشنامه سیره نبوی
نامش عبدالله بن قیس بن سلیم[۲۵] از اشعریان یمن است. مادرش ظَبیه دختر وهب است که اسلام پذیرفت و در مدینه درگذشت[۲۶].
ابوموسی مردی کوته قامت، لاغراندام و کوسه بود[۲۷]. صدای دلکشی داشت و رسول خدا(ص) صدای نیکوی وی را ستود و آن را مانند صدای نیهای آل داود(ع) دانست[۲۸]. صدای نیکوی او در نماز جماعت، مأمومان را به تعجب وامی داشت[۲۹]. حتی همسران رسول خدا(ص)، مشتاق شنیدن آوای خوش قرائت نماز وی بودند[۳۰]. رسول خدا(ص) او را با القاب بلندی مانند سالار سوارکاران (= سیدالفوارس) ستود[۳۱]. در برابر گزارشهای یاد شده، برخی اخبار، از موقعیت نامناسب ابوموسی نزد رسول خدا(ص) حکایت دارد. بر اساس گزارشی، عمار، شاهد لعن ابو موسی از سوی رسول خدا(ص) بوده است. اما ابوموسی میگفت: رسول خدا(ص) برای وی استغفار کرده است[۳۲]. در گزارش منحصر به فرد دیگری، ابو موسی از سوی حذیفة بن یمان که در میان صحابه به شناختن منافقان شهره بود، به عنوان منافق قلمداد شده است[۳۳]؛ چنانکه کتب شیعی، وی را یکی از چهارده نفری دانستهاند که در جنگ تبوک، قصد رماندن شتر رسول خدا(ص) را داشتهاند[۳۴]. گزارشهای دسته دوم را میتوان ناشی از ناخرسندی عدهای از مواضع بعدی ابو موسی به ویژه در دوره امام علی(ع) ارزیابی کرد.
ابوموسی اشعری
او عبدالله قیس بن سلیم بن حضار بن عامر بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن جماهر بن اشعری و کنیه او ابوموسی بود. او از جمله افرادی بود که هم به کنیه و هم به اسم مشهور بوده است، از مردم یمن و از قبیله اشعریان. مادر او ظبیه دختر وهب بن عک بود. او هنگام ورود به همپیمان سعید بن عاص شد و سپس اسلام آورد. در هجرت او به حبشه اختلاف است گروهی معتقدند که او پس از اسلام آوردن به حبشه هجرت کرده است و بعد از فتح خیبر به همراه جعفر بن ابیطالب به مدینه بازگشت و از غنائم جنگ خیبر بهرهمند شد؛ ولی گروهی از جمله ابناسحاق و واقدی بر این عقیده هستند که او بعد از قبول اسلام به سوی قوم خویش بازگشت و به حبشه مهاجرت نکرد. او بسیار لاغر و نحیف بوده است و قد کوتاهی داشته است و با صوت بسیار زیبایی قرآن میخوانده است. مرگ او را در ۶۳ سالگی و در مکه یا کوفه گفتهاند[۳۵]؛ ولی در سال مرگ او تشکیک کردهاند. بهطوریکه آن را از سال ۴۲ تا ۵۳ هجری را ذکر کردهاند.
برخی دیگر از مورخان نوشتهاند پس از آنکه عمر از نامه ابوبکره اطلاع یافت؛ ابوموسی اشعری را به طرف بصره روان کرد و به او متذکر شد که به جایی میروی که شیطان در بین مردم رسوخ کرده است. پس به آنچه شناخت پیدا کردی پایبند باش تا خدا کار تو را دگرگون نکند. ابوموسی از عمر در خواست کرد چند تن از اصحاب پیامبر(ص) را با او همراه نماید تا در زمان سختی از آنان کمک بگیرد. و این تعبیر را به کار برد که یاران پیامبر(ص) بهسانِ نمک در طعام هستند. پس عمر به او اجازه داد هرکسی را که میخواهد با خود همراه کند. ابوموسی ۲۹ تن از اصحاب را که انس بن مالک و هشام بن عامر و براء بن مالک جزء آنان بودند، با خود همراه کرد و به طرف بصره حرکت کرد. ابوموسی پس از ورود به بصره، نامه عزل مغیره را که عمر به مختصرترین حالت نوشته بود، به او داد و نامه عمر را که برای مردم بصره نوشته بود بر ایشان خواند: «ابوموسی را به امارت شما فرستادم که حق ضعیف را از قوی بگیرد و همراه شما با دشمن پیکار کند و غنیمت شما را بشمارد و میانتان قسمت کند و راههایتان را پاک نماید»[۳۶].
بدین ترتیب ابوموسی در سال هفده هجری به جای مغیرة بن شعبه به حکومت بصره رسید و در بدو ورود به بصره، چون عقل و ادب زیاد بن عبید را که پیشتر با مغیره همکاری میکرد، دیده بود، او را به عنوان دبیر خود انتخاب کرد[۳۷].[۳۸]
ابوموسی اشعری
نام ابوموسی اشعری، عبدالله بن قیس است. در زندگی او نقاط تیره و لکههای ننگینی وجود دارد که با وجود این رسواییها نه تنها نمیتوان وی را مفسر دانست و به آراء و اقوالش اعتماد کرد بلکه حتی نمیتوان او را مسلمان نامید.
ابوموسی از افرادی است که به ترور پیغمبر اکرم(ص) مبادرت ورزیدند و مورد لعن رسول خدا(ص) قرار گرفتند. عدهای از مهاجرین نقشۀ ترور پیامبر اکرم(ص) را در سر میپروراندند. از اینرو پس از جنگ تبوک و در مسیر بازگشت تصمیم گرفتند که نقشه خود را عملی سازند. آنها چنین برنامهریزی کرده بودند که شب هنگام شتر رسول الله(ص) را در کنار درهای رم دهند و موجب سقوط خاتم الانبیاء(ص) به دره شوند.
در مسیر بازگشت از جنگ تبوک رسول خدا(ص) سوار بر شتر بودند. عمار بن یاسر و حذیفة بن یمان نیز ملازم رکاب پیامبر اکرم(ص) بودند. عمار بن یاسر پیشاپیش شتر رسول خدا(ص) حرکت میکرد و افسار شتر را به دست گرفته بود. وی قائد بود و ضمن هدایت شتر مراقب اوضاع هم بود. حذیفة بن یمان نیز سائق بود و شتر را به حرکت وامی داشت. هنگام شب وقتی رسول خدا(ص) از کنار دره عبور میکرد تعدادی از منافقان اقدام به رم دادن شتر پیامبر(ص) کردند. حذیفه و عمار با تلاش فراوان شتر را مهار کردند و منافقان از مقصود خویش ناکام شدند. حذیفه تک تک منافقان را شناسایی کرد اما به امر رسول خدا(ص) این سر را نهان ساخت. این شب به «لیلة الجمل» معروف شد و رسول خدا(ص) در آن شب منافقانی را که قصد ترور ایشان را داشتند، لعن کرد[۳۹].
نکته دیگر در زندگی ننگین ابوموسی، دشمنی وی با امیرالمؤمنین(ع) و جریان حکمیت است. وی یکی از منافقان بوده و لذا طبیعی است که بغض امیرالمؤمنین(ع) را در دل داشته باشد. نتیجۀ این بغض و کینه سرانجام در جنگ جمل و در قضیۀ حکمیت جنگ صفین نمایان گردید. ابن عبدالبر در شرح حال ابوموسی اشعری مینویسد: وکان أبو موسی منحرفا عن علی[۴۰]؛ ابوموسی همواره از علی روی گردان بود.
و در جایی دیگر میافزاید: فلم یزل واجدا[۴۱] منها علی علی، حتی جاء منه ما قال حذیفة. فقد روی فیه لحذیفة کلام کرهت ذکره[۴۲] والله یغفر له. ثم کان من أمره یوم الحکمین ما کان[۴۳]؛ ابوموسی از علی(ع) خشمگین بود تا آن چه حذیفه میگوید از او سر زد پس حذیفه مطلبی را روایت میکند که خوش ندارم آن را ذکر کنم خداوند او را بیامرزد. سپس در روز حکمین اقدام به آن کار کرد.
ابوموسی اشعری در زمان عثمان والی کوفه بود. پس از کشته شدن عثمان، امیرالمؤمنین(ع) ابوموسی را از ولایت کوفه عزل نکرد. در جریان جنگ جمل امیرالمؤمنین(ع) از ابوموسی خواست تا مردم را برای شرکت در جنگ دعوت کند، اما ابوموسی از این دستور سرپیچی و مردم را از شرکت در جنگ نهی کرد. این سرکشی موجب عزل ابوموسی از ولایت کوفه شد.
حاکم نیشابوری در مستدرک مینویسد: لما قتل عثمان وبویع علی(ع) خطب أبو موسی وهو علی الکوفة، فنهی الناس عن القتال والدخول فی الفتنة فعزله علی عن الکوفة[۴۴]؛ وقتی عثمان کشته شد و مردم با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند ابوموسی که والی کوفه بود بر مردم خطبه خواند و آنها را از جنگ و داخل شدن در فتنه نهی کرد. پس امیرالمؤمنین(ع) او را از ولایت کوفه عزل کرد.
ابن حجر عسقلانی میگوید: فاستشار أبو موسی السائب بن مالک الأشعری فقال: إتبع ما أمرک به. قال أبو موسی: إنی لا أری ذلک، وأخذ فی تخذیل الناس عن النهوض[۴۵]؛ ابوموسی با سائب بن مالک اشعری مشورت کرد او گفت: از آن چه به تو امر شده تبعیت کن. ابوموسی گفت: نظر من چنین نیست و مانع حرکت مردم به سوی امیرالمؤمنین(ع) شد.
بر اساس نقل بخاری، وقتی امیرالمؤمنین(ع) از واکنش ابوموسی آگاه شد، امام حسن مجتبی(ع) و عمار بن یاسر را به کوفه فرستاد. در کوفه جلسهای با حضور ابوموسی و سران قوم تشکیل شد. در این جلسه ابوموسی رو به عمار کرد و گفت. این اقدام تو بدترین کاری است که از تو سرمی زند، چرا در این امور دخالت میکنی؟[۴۶]. ابن قتیبه هم مینویسد: ثم خرج أبو موسی فصعد المنبر ثم قال: أیها الناس، إن أصحاب رسول الله(ص) الذین صحبوه فی المواطن أعلم بالله ورسوله ممن لم یصحبه، وإن لکم حقا علی أؤدیه إلیکم: ان هذه الفتنة النائم فیها خیر من الیقظان، والقاعد خیر من القائم، والقائم فیها خیر من الساعی، والساعی خیر من الراکب، فاغمدوا سیوفکم حتی تنجلی هذه الفتنة[۴۷]؛ سپس ابو موسی خارج شد و بالای منبر رفت و گفت: ای مردم اصحاب رسول خدا(ص) که در مواضع بسیاری همراه او بودند نسبت به کسانی که ایشان را همراهی نکردهاند به خدا و رسولش عالمترند و همانا شما بر من حقی دارید که آن را برای شما ادا میکنم. این فتنهای است که شخص در خواب بهتر از شخص بیدار است، نشسته بهتر از ایستاده، ایستاده بهتر از حرکت کننده و حرکت کننده بهتر از سواره است. پس شمشیرهایتان را غلاف کنید تا این فتنه فروکش کند.
این مطلب به عنوان حدیثی از ابوموسی نقل شده است و به روشنی با حدیث پیامبر اکرم(ص) مخالفت دارد، آنجا که ابوایوب انصاری میگوید: أمر رسول الله(ص) علی بن أبی طالب بقتال الناکثین والقاسطین و المارقین[۴۸]؛ رسول خدا به علی بن ابی طالب(ع) امر نمود تا با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد. این جنگها حجت را بر مخالفان تمام و مردم را به حقانیت امیرالمؤمنین(ع) متذکر ساخت[۴۹]؛ زیرا مقابله آن حضرت با معاویه و طلحه و زبیر و اهل نهروان به امر رسول الله بوده و شهادت عمار بن یاسر در جنگ صفین قرینۀ دیگری بر باطل بودن و رسوایی معاویه و اتباع او بود؛ چراکه رسول خدا(ص) در مورد او فرموده بود: «یَا عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ، تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»[۵۰]؛ ای عمار، تو را گروه سرکش و ستمکار خواهند کشت.
بنابراین، جنگهای امیرالمؤمنین(ع) و حقانیت ایشان در این جنگها پیشتر از سوی رسول خدا(ص) اخبار شده بود. در نتیجه اقدام ابوموسی به نهی مردم از یاری امیرالمؤمنین(ع) و فتنه خواندن جهاد در رکاب ایشان حاکی از عدم ایمان و نفاق ابوموسی است[۵۱] علاوه بر اینکه بر اساس احادیث صحیح فراوان و بلکه متواتر، رسول خدا امیرالمؤمنین را میزان حق و مرز میان ایمان و کفر و نفاق معرفی کرده است[۵۲] نشانۀ نفاق ابوموسی است.
چنان که پیشتر اشاره شد، ابوموسی اشعری از پرچمداران مخالفت با امیرالمؤمنین(ع) بود و آخر الامر در قضیه حکمیت خیانتش را آشکار ساخت. در جنگ صفین علیرغم قریب الوقوع بودن پیروزی لشکر امیرالمؤمنین آن حضرت با اصرار، اعمال فشار و تهدید برخی از لشکریان خویش مجبور به توقف جنگ و پذیرش حکمیت شد.
امیرالمؤمنین(ع)، ابن عباس را به عنوان نمایندۀ خود معرفی کرد، اما با مخالفت شدید منافقان لشکریانش روبرو گردید، و سرانجام منافقان لشکر امیرالمؤمنین(ع) ابوموسی اشعری را به ایشان تحمیل کردند. عمرو بن عاص هم به عنوان نماینده معاویه معرفی شد. عمرو بن عاص به ابوموسی گفت: با معاویهبیعت کن تا غائله ختم شود، ابوموسی نپذیرفت. عمرو گفت: من معاویه را عزل میکنم، تو نیز علی را عزل کن. سپس پسرم عبدالله را به عنوان خلیفۀ مسلمین معرفی میکنیم! این پیشنهاد نیز از سوی ابوموسی رد شد. ابوموسی پیشنهاد کرد که پس از عزل علی و معاویه، عبدالله بن عمر بن خطاب را خلیفه مسلمین معرفی میکنیم!
ابن قتیبه ضمن روایت خطبۀ ابوموسی از او چنین نقل میکند: إنی رأیت وعمرا أن نخلع علیا ومعاویة ونجعلها لعبد الله بن عمر![۵۳]؛ همانا من و عمرو عاص تصمیم گرفتیم که علی(ع) و معاویه را از خلافت برکنار کنیم و آن را برای عبدالله بن عمر قرار دهیم.
پس از این خیانت، امیرالمؤمنین(ع) رسما در قنوت نماز ابوموسی اشعری را لعن و نفرین میکرد. ابن ابی شیبه - استاد بخاری - روایت کرده است که امیرالمؤمنین(ع) افرادی از جمله ابوموسی اشعری را در قنوت نماز نفرین میکرد[۵۴].
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد: وکان علی(ع) یقنت فی صلاة الفجر وفی صلاة المغرب ویلعن معاویة، وعمرا... وأبا موسی الأشعری و...[۵۵] و امیرالمؤمنین(ع) در قنوت نماز صبح و نماز مغرب معاویه، عمرو... و أبوموسی اشعری را لعن میکرد[۵۶].
پانویس
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۸-۱۲۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۰. البته قول دیگری در عنوان امیرالمؤمنین برای عمر نقل شده است.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۹-۱۳۰.
- ↑ "و أما أنا، فأشهد أنه عدو لله و لرسوله......"، شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۴.
- ↑ صاحب البرنس الاسود
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۱.
- ↑ احتمال دارد امیرالمؤمنین(ع) ابتدا محمود بن جعفر و محمد بن ابوبکر را به کوفه فرستاده و چون ابوموسی مردم را از یاری امام(ع) بازداشت، دو نماینده امام بدون نتیجه به خدمت امام بازگشتند و حضرت بعد هاشم مرقال را اعزام کرد.
- ↑ منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۸ و الجمل، ص۲۴۲.
- ↑ ر.ک: نهج البلاغه، نامه.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۱-۱۳۲.
- ↑ ر.ک: وقعة صفین، ص۴۹۷ و شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳ ص۳۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۲-۱۳۳.
- ↑ تفصیل این داستان و حذف کلمه «امیرالمؤمنین» از پیمان صلح، در شرح حال احنف بن قیس و اشعث بن قیس آمده، مراجعه نمایید.
- ↑ ر.ک: وقعة صفین، ص۵۱۰ و ۵۱۱ و تاریخ طبری، ج۵، ص۵۸ و ۵۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۳-۱۳۴.
- ↑ ر.ک: همین اثر، شرح حال «أحنف بن قیسه».
- ↑ شرح حال «شریح بن هانی» و گفت و گوی او با ابوموسی در همین کتاب آمده است.
- ↑ وقعة صفین، ص۵۴۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۴-۱۳۶.
- ↑ الغارات، ج۲، ص۶۵۶.
- ↑ اشرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷.
- ↑ نام و نسب کامل وی و اختلافهای در آن را بنگرید: ابن سعد، ج۴، ص۷۸؛ ابن کلبی، ج۱، ص۳۶۹؛ ابن عبد البر، ج۴، ص۳۲۶.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۷۸.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۸۶.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۸۰؛ عبدالرزاق صنعانی، ج۲، ص۴۸۵.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۸۱؛ و ر.ک: ابن ابی شیبه، ج۷، ص۱۵۴.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۸۱؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۵۰. این گزارش برای زنان خود ابوموسی نیز نقل شده است: ابن عساکر، ج۳۲، ص۸۴.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۸۰.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۲، ص۹۳. در این گزارش، احتمال جابه جا شدن نام پیامبر خدا(ص) با امام علی(ع) وجود دارد.
- ↑ فسوی، ج۲، ص۷۷۱.
- ↑ صدوق، ص۴۹۹؛ و ر.ک: طبری شیعی، ص۱۵۷؛ بیاضی، ج۳، ص۲۴۷. برای اطلاع از نقل دیگری از این خبر که در آن تصریحی به نفاق ابوموسی نشده، ر.ک: ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۸۸.
- ↑ اصابه فی معرفة الصحابه، ج۴، صص ۱۸۲-۱۸۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۸۱.
- ↑ الاخبارالطوال، ص۱۵۲.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۰۵.
- ↑ البدایة والنهایة، ج۵، ص۲۵، السیرة النبویة ابن کثیر، ج۴، ص۳۶، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۶۴۸. پس از آن برخی از منافقان جهت اطمینان خاطر از مخفی ماندن این توطئه به حذیفه مراجعه میکردند و از او میپرسیدند آیا من از منافقان هستم؟! ر.ک: تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۷۶، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۷۸، المغازی، ج۳، ص۱۰۴۵.
- ↑ الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۶۴.
- ↑ «واجد»؛ به معنای متنفر و خشمگین، همان تعبیری است که بخاری در داستان حضرت زهرا(س) با ابوبکر به کار برده است. وی مینویسد: ماتت فاطمة وهی واجدة علی أبی بکر صحیح بخاری، ج۵، ص۳۸۸ باب غزوه خیبر حدیث ۳۹۹۸؛ فاطمه(س) رحلت کرد در حالی که از ابوبکر متنفر و خشمگین بود.
- ↑ ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد: قلت: الکلام الذی أشار الیه أبو عمر بن عبدالبر ولم یذکره، قوله فیه... أما أنا فأشهد أنه عدو لله ولرسوله. وحرب لهما فی الحیاة الدنیا ویوم یقوم الأشهاد.... وکان حذیفة عارفا بالمنافقین، أسر إلیه رسول الله(ص) أمرهم وأعلمه أسماءهم. شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۴ - ۳۱۵. میگویم کلامی که ابن عبدالبر بدان اشاره کرده اما متذکر آن نشده است قول حذیفه در مورد ابوموسی است که گفت:... اما من شهادت میدهم که او دشمن خدا و رسول اوست و با خدا و رسول او در دنیا و آخرت دشمن است. حذیفه منافقان را میشناخت، رسول خدا(ص) نقشۀ آنها را به حذیفه گفته بود و او را از اسامی منافقان مطلع ساخته بود. نکتهای در این جا هست که بسیار جای تأمل دارد. عادت عالمان سنی بر آنست که از نقل بسیاری از مطالب خودداری میکنند و عجیبتر آنکه مطلب را منکر نمیشوند و صریحا ناخشنودی خود را اعلام و آن را دلیل عدم نقل مطلب معرفی میکنند. در سیرۀ ابن هشام، تاریخ طبری و کامل ابن اثیر نمونههای فراوانی از این موضوع به چشم میخورد و این حاکی از آنست که اهل سنت جهت سر پوش گذاشتن و توجیه بسیاری از وقایع مهم از نقل این وقایع خودداری میکنند. در این راستا گاه عبارت اشخاص را حذف میکنند و گاهی عبارت را میآورند اما به نام راوی اشاره نمیکنند. به همین جهت در کتب معتبر اهل سنت از جمله صحیحین در موارد زیادی از عباراتی مثل «قال کذا وکذا» و «قال فلان» استفاده شده است. از روشهای دیگر اهل سنت برای فرار از واقعیت میتوان به انکار انتساب کتاب به مؤلف آن اشاره کرد به عنوان مثال برخی از اهل سنت مدعی شدهاند که کتاب الامامة والسیاسة نوشتۀ ابن قتیبه نیست. گاهی هم با نسبت تشیع به افراد مطالب آنها را مردود میشمارند چنان که به ابن قیتبه نسبت تشیع دادهاند و حال آنکه وی دشمن امیرالمؤمنین(ع) واز هواداران بنی امیه است. در مورد ابن عبدالبر هر چند وی از نقل مطلب حذیفه دربارۀ ابوموسی خودداری کرده است. اما به خاطر همین اشاره، ابن تیمیه او را شیعه دانسته است. ر.ک: منهاج السنه، ج۷، ص۲۶۴.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۹۸۰.
- ↑ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶ حدیث ۴۶۰۲.
- ↑ فتح الباری، ج۱۳، ص۵۸.
- ↑ صحیح بخاری، ج۶، ص۲۶۰۱ حدیث ۶۶۸۹. ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶ حدیث ۴۶۰۲.
- ↑ الامامة والسیاسة، ج۱، ص۵۹.
- ↑ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۵۰ حدیث ۴۶۷۴ و ۴۶۷۵، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۳ - ۴۶۸، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۸۶، البدء والتاریخ، ج۱، ص۳۲۴.
- ↑ ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة به جنگهای امیرالمؤمنین(ع) انتقاد میکند. البته جنگ نهروان (جنگ با مارقین) را تا حدودی میپذیرد. در کتاب دراسات فی منهاج السنة فصلی به بیان این قضایا با استناد به مدارک معتبر اهل سنت اختصاص داده شده است.
- ↑ اسد الغابة، ج۳، ص۶۱۱ - ۶۱۲، سیرۀ حلبیه، ج۲، ص۲۶۲، السیرة النبویة ابن هشام، ج۳، ص۲۵، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۲، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۷۷ و ج۲۲، ص۸۷ و ج۲۵، ص۵۸، منهاج السنة، ج۴، ص۲۳۹، السیرة النبویة ابن کثیر، ج۲، ص۳۰۶ - ۳۰۹، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۴۱۹ - ۴۲۱، الأصابة، ج۱، ص۲۳۴ و ج۲، ص۵۸۶، گفتنی است این روایت را از اخبار متواتر محسوب نمودهاند.
- ↑ ممکن است این سؤال به ذهن برسد که چرا با وجود نفاق ابوموسی اشعری، امیرالمؤمنین(ع) از ابتدا او را از ولایت کوفه عزل نکرد؟ پاسخ آنست که امیرالمؤمنین(ع) ایشان را برکنار کرد اما مردم کوفه نپذیرفتند. پس از کشته شدن عثمان گروهی خواستار تجزیه سرزمینهای اسلامی و برپائی حکومت فدرال بودند به همین لحاظ امیرالمؤمنین(ع) وارد بصره شدند و در کوفه اقامت گزیدند تا از تجزیه سرزمینهای اسلامی پیشگیری کنند اما در پاسخ این پرسش که چرا امیرالمؤمنین(ع) مجبور به پذیرش نظر اهل کوفه شدند؟ باید گفت بر اثر کارهای خلفا اکثریت قریب به اتفاق مردم از حقیقت منحرف شده بودند و شرایط به گونهای رقم خورده بود که اصلاح آن بسیار مشکل بود چنان که امیرالمؤمنین(ع) مردم را از خواندن «نماز تراویح» منع میکردند و در مقابل با شعار «واعمراه» مواجه میگشتند. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۸۳. و این نظیر داستان قوم بنی اسرائیل است که وقتی حضرت موسی جهت مناجات به کوه طور رفت و سرپرستی امور قوم خود را به هارون سپرد، مردم همه مرتد شدند سوره طه: ۸۵ - ۹۴ و هنگامی که هارون ایشان را ارشاد میکرد تصمیم به قتل او گرفتند. اگر گفته شود که امیرالمؤمنین(ع) در زمان خلافت ظاهری خود قدرت داشت با این حال چرا با اعمال فشار به اصلاح امور اقدام نکرد؟ میگوییم حل این اشکال وابسته به پاسخ این پرسش است که: «آیا امام وظیفه دارد مردم را به هر وسیلهای اصلاح کند؟!» در جای مناسب باید به این پرسش پاسخ داده شود. این مسائل به تحقیق و بررسی بیشتری نیاز دارد که در این جا مجال پرداختن به آنها نیست.
- ↑ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴ حدیث ۴۶۲۸، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۰، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۴۹، مجمع الزوائد، ج۷، ص۴۷۵ و ۴۷۶ حدیث ۱۲۰۲۷ و ۱۲۰۳۱، ج۹، ص۱۲۴، کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۶ و ۶۲۱ حدیث ۳۲۹۹۰، ۲۳۰۱۶ و ۳۳۰۱۸، فیض القدیر، ج۴، ص۴۷۲.
- ↑ الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۱۱.
- ↑ مصنف ابن ابی شیبة، ج۲، ص۳۱۷، حدیث ۷۱۱۳.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۷۹، ج۲، ص۲۶۰، ر.ک: کنز العمال، ج۸، ص۷۹ حدیث ۲۱۹۷۱.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص۲۰۸.