بحث:عبدالله بن عباس در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(←پانویس) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←پانویس) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
معاویه گفت: "ای پسر [[عباس]]! مواظب خود باش و زبانت را نگهدار و یا مطلب را طوری نقل کن که کسی نشنود"<ref>کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۲۰۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۲۹.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۹۱-۳۹۲.</ref> | معاویه گفت: "ای پسر [[عباس]]! مواظب خود باش و زبانت را نگهدار و یا مطلب را طوری نقل کن که کسی نشنود"<ref>کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۲۰۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۲۹.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۹۱-۳۹۲.</ref> | ||
== ابن عباس و [[عایشه]] == | |||
ابن عباس در [[جنگ جمل]] در رکاب [[امیرمؤمنان]] {{ع}} حاضر بود و پس از خاتمه [[جنگ]] حضرت او را [[مأمور]] ساخت تا نزد عایشه رفته و به او بگوید که زودتر حرکت کند و به [[خانه]] خود برگردد و بیش از این در [[بصره]] توقف نکند. ابن عباس در کنار بصره به قصر بنی [[خلف]] که عایشه در آنجا سکونت داشت، رفت و اجازه ورود خواست. به او اجازه ندادند و او بدون اجازه وارد شد. اطاقی بدون فرش یافت و جایی که بتواند بنشیند، نیافت. در کنار اطاق خورجینی به چشم میخورد که بر روی آن فرش کوچکی افتاده بود آن را پهن کرد و بر آن نشست. عایشه که در پس پرده قرار داشت، گفت: "ای پسر عباس، برخلاف [[سنت]] [[رفتار]] کردی، زیرا بدون اجازه به خانه ما [[آمدی]] و بر فرش خانه ما نشستی". | |||
ابن عباس پاسخ داد: "ما در عمل به سنت بر تو مقدمیم که سنت را ما به تو آموختیم و خانه تو همان است که [[پیامبر]] {{صل}} تو را در آن قرار داد و تو از آن خارج شدی، در حالی که به خود [[ستم]] و بر [[دین]] و [[آیین]] خود [[خیانت]] کردی و در برابر خدای خود [[سرکشی]] و از [[پیامبر]] او [[نافرمانی]] کردی. هرگاه به خانهات برگشتی، بدون اجازهات بر [[خانه]] تو وارد نمیشویم و بر فرش خانهات نمینشینیم. همانا [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به تو [[فرمان]] داده که به [[مدینه]] برگردی و بیش از این در این سرزمین توقف نکنی". | |||
[[عایشه]] گفت: "خدا امیرالمؤمنین را [[رحمت]] کند؛ او [[عمر بن خطاب]] بود". | |||
[[ابن عباس]] گفت: "به [[خدا]] قسم، امیرالمؤمنین همین مرد است، هر چند چهره بعضیها با شنیدن نام او به هم آید و بینیها به [[خاک]] مالیده شود. به خدا [[سوگند]]، اوست امیرالمؤمنین که از هر کس در [[خویشاوندی]] به [[رسول خدا]] نزدیکتر، سابقهاش از همه بیشتر، دانشش زیادتر، مقامش بلندتر و کارهایش برای [[اسلام]] از [[پدر]] تو [[ابوبکر]] و [[عمر]] بیشتر است. [[آگاه]] باش! به خدا قسم، [[سرپیچی]] تو از [[علی]] {{ع}} بسیار کوتاه بود اما گناهش بزرگ، نامبارکیاش آشکار، تیرگیاش هویدا و ناپسندیاش بر همه مشخص است. [[زمان]] مدت سرپیچی و فرمانرواییات به اندازه دوشیدن گوسفندی بیش نبود تا آنکه قدرتت تمام شد. دیگر [[امر و نهی]] نداری و [[مَثَل]] تو مانند ابن حضرمی است". سپس اشعاری خواند. | |||
[[اشک]] عایشه جاری و صدایش به ناله بلند شد و [[گریه]] در گلویش [[شکست]] و سپس گفت: "من از این سرزمین میروم، زیرا در نظرم جایی بدتر از جایی که شما در آن باشید، نیست". | |||
ابن عباس گفت: "به خدا قسم، چه مصیبتهایی که از تو دیدیم و چه نتایجی که از [[کردار]] خود درباره تو گرفتیم؛ تو را [[ام المؤمنین]] خواندیم، با آنکه مادرت [[ام رومان]] است و پدرت را [[صدیق]] خواندیم با آنکه [[پسر ابو قحافه]] است". | |||
عایشه گفت: "ای پسر [[عباس]]، به خاطر پیامبر {{صل}} بر من [[منت]] میگذاری؟" | |||
ابن عباس گفت: چرا منت نگذاریم و حال آنکه اگر به اندازه سر مویی از او بهره داشتی، بر همه منت مینهادی، ولی ما از [[خون]] و گوشت او پرورش یافتیم. تو یکی از نُه زنی بودی که از [[پیامبر]] باقی ماند و هیچ [[برتری]] بر دیگران نداری، نه سفیدتر و خوشبوتری و نه در [[زیبایی]] از آنان برتری و نه از نظر اصل و نژاد از ایشان شریفتر؛ چه شده که [[امر و نهی]] میکنی و از تو [[اطاعت]] میکنند؟!" | |||
[[عایشه]] گفت: "من در برابر گفتههای فرستاده [[علی]] [[طاقت]] [[احتجاج]] و [[سخن گفتن]] ندارم". | |||
[[ابن عباس]] پاسخ داد: "تو که در برابر سخنان مخلوقی [[قدرت]] احتجاج نداری، چگونه میتوانی در [[قیامت]] در برابر [[خالق]] احتجاج کنی؟" | |||
سپس نزد علی {{ع}} برگشته و مطالب [[گفتگو]] را به [[امام]] خبر داد. امام {{ع}} به او فرمود: "تو را میشناختم که برای بردن این [[پیام]] تو را [[انتخاب]] کردم"<ref>رجال الکشی، کشی، ص۴۰ - ۳۹.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۹۲-۳۹۴.</ref> | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} |
نسخهٔ ۲۲ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۴۰
نصب ابن عباس به حکومت بصره
ابنخلدون در تاریخ خود آورده است: پس از جنگ جمل که همه بصریان با امیرالمؤمنین بیعت کردند، عبدالرحمن بن ابیبکره برای بیعت نزد حضرت آمد. امام(ع) با کنایه از او پرسید: عمویت زیاد باز هم منتظر فرصت نشسته است؟ عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند او در بستر بیماری افتاده است و از شادکامی شما بسیار مسرور و خوشحال است. حضرت به همراه ابوبکره به خانه زیاد رفت. زیاد با دیدن حضرت عذر آورد که بیمار بوده است و نتوانسته در جنگ شرکت کند. ابنخلدون مینویسد که امام به زیاد پیشنهاد داد تا از طرف او حاکم بصره باشد؛ اما زیاد آن را نپذیرفت و ابنعباس را معرفی کرد. این سخن ابنخلدون خالی از اشکال و ابهام نیست؛ زیرا در بصره که کانون فتنه بوده است و از نظر عمر، شهری است که شیطان در آن تخمریزی کرده است، خردمندانه این است که فردی انتخاب شود که هم از نظر سیاسی و هم از نظر دینی دارای وجاهت شایانتوجهی باشد. پس آن حضرت، ابنعباس را والی بصره انتخاب کرد و زیاد را بر خراج و بیتالمال گماشت[۱].
بنا بر نقل شیخ مفید، حضرت در میان مردم بصره به خطبه ایستاد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم بصره، همانا من عبدالله بن عباس را حاکم بر شما قرار دادم. به سخنان او گوش فرادهید و امرش را اطاعت کنید؛ چراکه او، امر خداوند و رسولش را اطاعت میکند. اگر در امر شما چیزی انجام داد یا حقی را ضایع نمود من را با خبر کنید تا او را از حکمرانی بر شما عزل کنم و من امیدوارم که او را پرهیزکار و با تقوا بیابم و من او را بر شما تولیت ندادم؛ مگر اینکه درباره او این چنین گمان کردهام و خدا از ما و شما بگذرد»[۲]. امیرالمؤمنین هنگامی که ابنعباس را حاکم بصره کرد به وی فرمود: تو را به تقوای الهی سفارش میکنم و به عدل ورزیدن نسبت به کسانی که خداوند تو را سرپرست آنان قرار داده است. بر مردم به واسطه چهره و دانش و فرمانت فراخی گیر. تو را از گناه برحذر میدارم؛ چراکه گناه، قلب و حق را میمیراند. بدان آنچه تو را به خدا نزدیک میکند از آتش دور میدارد و آنچه تو را به آتش نزدیک میکند، از خدا دور میسازد. خدا را بسیار به یاد آور و از جمله غافلان مباش[۳].[۴]
عبدالله بن عباس
او عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب است. مادرش امالفضل، لبابه کبری دختر حارث بن حزن هلالیه و کنیهاش ابوالعباس است. عبدالله، پسرعموی پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) و پسرخاله خالد بن ولید بود. او سه سال قبل از هجرت پیامبر(ص) و درحالیکه بنیهاشم در شعب بودند، به دنیا آمد. او مدعی است که دو بار جبرئیل را در محضر پیامبر(ص) دیده است و پیامبر نیز دو بار برای علم و حکمت او دعا کرده است[۵]. ابنعباس هنگام رحلت پیامبر(ص) ۱۳ سال داشت و از کسانی بود که خلفا بهویژه خلیفه دوم و سوم، در مشکلات از نظرات وی استفاده میکردند. او در جنگهای امام علی(ع) حضور داشت و پس از جنگ جمل، کارگزار آن حضرت در بصره شد[۶]. او در سال ۶۸ هجری، در طائف در هفتاد یا ۷۱ سالگی درحالیکه به دلیل بیعت نکردن با زبیریان در تبعید ابنزبیر بود، درگذشت و محمد حنفیه که چهار سال از او بزرگتر بود بر او نماز خواند و او را دفن کرد[۷].[۸]
پایان حاکمیت ابنعباس بر بصره
در سال چهل هجری، امیرالمؤمنین علی(ع) عبدالله بن عباس را به منظور انجام مأموریتی در نظر گرفت. ابنعباس نیز ابوالاسود دوئلی و زیادبن ابیه را خواند و آنان را نایبان خود در بصره قرار داد. ابوالاسود را امام جماعت و امیر بصره قرار داد و زیاد را بر مسائل خراج و امور مالی بصره گماشت و سفارش کرد که امور را با موافقت و مشورت یکدیگر تدبیر کنند تا در غیبت او هیچ خللی به اعمال دینی و دنیایی مردم راه نیابد. چند روزی میان ابوالاسود و زیاد مودت و دوستی برقرار بود و با موافقت یکدیگر به رتق و فتق امور میپرداختند؛ تا اینکه میان ایشان مشکل و کدورتی ایجاد شد. ابوالاسود، زیاد را هجو کرد و از او به بدی یاد کرد. زیاد سخن او را شنید و خشمگین شد و او را دشنام داد. زیاد از ابوالاسود رنجید و میانشان اختلاف شدیدی ایجاد شد. و هرچه بزرگان بصره تلاش کردند تا اختلاف ایجاد شده از بین برود، میسر نشد[۹]. هنگامی که عبدالله عباس بازگشت، زیاد از ابوالاسود نزد ابنعباس شکایت کرد و هجوهای او را برای ابنعباس بیان کرد. عبدالله، ابوالاسود را خواند و او را بسیار ملامت و سرزنش کرد. به او گفت: اگر تو از بهائم بودی شتر میشدی و اگر چوپان میشدی هرگز به چراگاه نمیرسیدی. ابوالاسود نیز به واسطه نامهای اخبار اختلاس ابنعباس از بیتالمال را به اطلاع امیرالمؤمنین رساند. حضرت در پاسخ، نامه ستایشآمیزی برای ابوالاسود نوشت و نیز به ابنعباس در این باره مکتوبی فرستاد و نگفت چه کسی این خبر را به او داده است. ابنعباس نیز در پاسخ چنین نوشت: اما بعد هرچه به تو گزارش داده شده است، دروغ و باطل است و من هرچه در دست دارم خوب حفظ کردهام. تو نیز سخن بدگمان را باور مکن. والسلام.
حضرت، مجدداً نامهای به ابنعباس نوشت و از اموال بیتالمال در خصوص مبلغ جزیه و مکان جزیه و موارد مصرف پرسید. ابنعباس در پاسخ نوشت: من میزان تأثیر سخن مردم در شما را یافتم. برای بصره هرکه را میخواهی و دوست داری بفرست که من میروم. والسلام. ابنعباس خویشاوندان مادری خود را از بنیهلال که از قیس بودند، فراخواند. نزد او آمدند و او آن مال را بر شترانی قرار داد تا با خود ببرد. هنگامی که مردم بصره از ماجرا آگاه شدند، به تعقیب کاروان پرداختند تا به او رسیدند و جلوی کاروان را گرفتند. مردان قیس در برابر آنان ایستادند و احتمال درگیری بود که صبره بن شیمان حدانی گفت: ای گروه ازد، طایفه قیس برادر، همسایه، یار و همکار ما هستند که با دشمنان ما هم دشمناند. اگر این مال را هم به دست آوردید، سهم شما از آن کم خواهد بود؛ پس از آن صرفنظر کنید. بدین ترتیب از درگیری جلوگیری به عمل آمد و کاروان به طرف مکه حرکت کرد[۱۰]. عبدالله بن عباس پس از برداشتن بیتالمال بصره به حجاز فرار کرد و بهصورت غیرمستقیم مورد سرزنش علی(ع) قرار گرفت. پس از شهادت حضرت پشیمان شد و خدمت امام حسن(ع) رسید و دوباره به مقام سابق خود منصوب شد[۱۱].[۱۲]
ابن عباس و معاویه
نقل شده، پس از آنکه خلافت معاویه پا برجا شد، او به قصد زیارت خانه خدا حرکت کرده و در راه به مدینه وارد شد. او در راه به گروهی از قریش برخورد و همه افراد به جز ابن عباس به احترام معاویه ایستادند. معاویه به ابن عباس گفت: "پسر عباس، چرا مانند سایر همراهانت از جا برنخاستی؟ گویا از اینکه در صفین با شما جنگیدم، ناراحت هستی؟ ناراحت نباش که پسر عمویم عثمان، مظلوم کشته شد و آن جنگها برای خونخواهی او بود".
ابن عباس گفت: "عمر هم مظلوم کشته شد، چرا برای خونخواهی او قیام نکردی؟"
معاویه گفت: "چون فرد کافر او را کشت".
ابن عباس گفت: "عثمان را چه کسی کشت؟"
معاویه گفت: "او را مسلمانان کشتند".
ابن عباس گفت: "گفتار تو ثابت میکند که باید برای عمر خونخواهی میکردی، چون کافری او را کشته بود ولی عثمان را مسلمانان کشتند و معلوم میشود که او را به حق کشتهاند".
معاویه گفت: "به همه جا پیام دادهام که از ذکر مناقب علی و خاندانش خودداری کنند، تو هم زبان خود را نگه دار".
ابن عباس گفت: "ما را از خواندن قرآن باز میداری؟"
معاویه گفت: "نه".
ابن عباس گفت: "پس ما را از تأویل قرآن نهی میکنی؟"
معاویه گفت: "آری".
ابن عباس گفت: "بنابراین میگویی قرآن بخوانیم و سؤال نکنیم که خدا از این آیات چه چیزی اراده کرده است؟ کدام بر ما واجبتر است؟ خواندن یا عمل کردن به آن؟"
معاویه گفت: "از کسانی بپرسید که غیر از آنچه تو میگویی و اهل بیت تفسیر میکنند، میگویند".
ابن عباس گفت: "با اینکه قرآن در خانه ما نازل شده، تفسیرش را از خاندان ابوسفیان بخواهیم. ای معاویه، آیا ما را از پرستش خدا آنگونه که در قرآن بیان کرده، باز میداری و میگویی امت از حلال و حرام قرآن سؤال نکنند تا هلاک شوند؟"
معاویه گفت: "قرآن بخوانید ولی آن را تأویل و و تفسیر نکنید. آنچه را خدا درباره شما نازل کرده، نقل نکنید و در نقل غیر آنها آزادید".
ابن عباس گفت: "خداوند در قرآن از پیشنهاد تو خبر داده است که میفرماید: ﴿يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾[۱۳]
معاویه گفت: "ای پسر عباس! مواظب خود باش و زبانت را نگهدار و یا مطلب را طوری نقل کن که کسی نشنود"[۱۴].[۱۵]
ابن عباس و عایشه
ابن عباس در جنگ جمل در رکاب امیرمؤمنان (ع) حاضر بود و پس از خاتمه جنگ حضرت او را مأمور ساخت تا نزد عایشه رفته و به او بگوید که زودتر حرکت کند و به خانه خود برگردد و بیش از این در بصره توقف نکند. ابن عباس در کنار بصره به قصر بنی خلف که عایشه در آنجا سکونت داشت، رفت و اجازه ورود خواست. به او اجازه ندادند و او بدون اجازه وارد شد. اطاقی بدون فرش یافت و جایی که بتواند بنشیند، نیافت. در کنار اطاق خورجینی به چشم میخورد که بر روی آن فرش کوچکی افتاده بود آن را پهن کرد و بر آن نشست. عایشه که در پس پرده قرار داشت، گفت: "ای پسر عباس، برخلاف سنت رفتار کردی، زیرا بدون اجازه به خانه ما آمدی و بر فرش خانه ما نشستی".
ابن عباس پاسخ داد: "ما در عمل به سنت بر تو مقدمیم که سنت را ما به تو آموختیم و خانه تو همان است که پیامبر (ص) تو را در آن قرار داد و تو از آن خارج شدی، در حالی که به خود ستم و بر دین و آیین خود خیانت کردی و در برابر خدای خود سرکشی و از پیامبر او نافرمانی کردی. هرگاه به خانهات برگشتی، بدون اجازهات بر خانه تو وارد نمیشویم و بر فرش خانهات نمینشینیم. همانا امیرالمؤمنین (ع) به تو فرمان داده که به مدینه برگردی و بیش از این در این سرزمین توقف نکنی".
عایشه گفت: "خدا امیرالمؤمنین را رحمت کند؛ او عمر بن خطاب بود".
ابن عباس گفت: "به خدا قسم، امیرالمؤمنین همین مرد است، هر چند چهره بعضیها با شنیدن نام او به هم آید و بینیها به خاک مالیده شود. به خدا سوگند، اوست امیرالمؤمنین که از هر کس در خویشاوندی به رسول خدا نزدیکتر، سابقهاش از همه بیشتر، دانشش زیادتر، مقامش بلندتر و کارهایش برای اسلام از پدر تو ابوبکر و عمر بیشتر است. آگاه باش! به خدا قسم، سرپیچی تو از علی (ع) بسیار کوتاه بود اما گناهش بزرگ، نامبارکیاش آشکار، تیرگیاش هویدا و ناپسندیاش بر همه مشخص است. زمان مدت سرپیچی و فرمانرواییات به اندازه دوشیدن گوسفندی بیش نبود تا آنکه قدرتت تمام شد. دیگر امر و نهی نداری و مَثَل تو مانند ابن حضرمی است". سپس اشعاری خواند.
اشک عایشه جاری و صدایش به ناله بلند شد و گریه در گلویش شکست و سپس گفت: "من از این سرزمین میروم، زیرا در نظرم جایی بدتر از جایی که شما در آن باشید، نیست".
ابن عباس گفت: "به خدا قسم، چه مصیبتهایی که از تو دیدیم و چه نتایجی که از کردار خود درباره تو گرفتیم؛ تو را ام المؤمنین خواندیم، با آنکه مادرت ام رومان است و پدرت را صدیق خواندیم با آنکه پسر ابو قحافه است".
عایشه گفت: "ای پسر عباس، به خاطر پیامبر (ص) بر من منت میگذاری؟"
ابن عباس گفت: چرا منت نگذاریم و حال آنکه اگر به اندازه سر مویی از او بهره داشتی، بر همه منت مینهادی، ولی ما از خون و گوشت او پرورش یافتیم. تو یکی از نُه زنی بودی که از پیامبر باقی ماند و هیچ برتری بر دیگران نداری، نه سفیدتر و خوشبوتری و نه در زیبایی از آنان برتری و نه از نظر اصل و نژاد از ایشان شریفتر؛ چه شده که امر و نهی میکنی و از تو اطاعت میکنند؟!"
عایشه گفت: "من در برابر گفتههای فرستاده علی طاقت احتجاج و سخن گفتن ندارم".
ابن عباس پاسخ داد: "تو که در برابر سخنان مخلوقی قدرت احتجاج نداری، چگونه میتوانی در قیامت در برابر خالق احتجاج کنی؟"
سپس نزد علی (ع) برگشته و مطالب گفتگو را به امام خبر داد. امام (ع) به او فرمود: "تو را میشناختم که برای بردن این پیام تو را انتخاب کردم"[۱۶].[۱۷]
پانویس
- ↑ العبر، ج۱، ص۶۰۹.
- ↑ بررسی واقعه دزدی عبدالله بن عباس از بیتالمال، سایت راسخون.
- ↑ امامت و سیاست، ص۱۱۶.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۴۹.
- ↑ اسدالغابه، ج۳، ص۱۸۸.
- ↑ اسدالغابه، ج۳، ص۱۹۰.
- ↑ الاستیعاب، ج۲، ص۹۳۴.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۵۱.
- ↑ فتوح، ص۷۵۵.
- ↑ کامل، ج۱۰، ص۲۱۴-۲۱۶.
- ↑ کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۲۸۳.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۶۵.
- ↑ «برآنند که نور خداوند را با دهانهاشان خاموش گردانند و خداوند جز این نمیخواهد که نورش را کمال بخشد هر چند کافران نپسندند» سوره توبه، آیه ۳۲.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۲۰۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۲۹.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۱-۳۹۲.
- ↑ رجال الکشی، کشی، ص۴۰ - ۳۹.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۲-۳۹۴.