بحث:عبدالله بن عباس در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نصب ابن عباس به حکومت بصره

ابن‌خلدون در تاریخ خود آورده است: پس از جنگ جمل که همه بصریان با امیرالمؤمنین بیعت کردند، عبدالرحمن بن ابی‌بکره برای بیعت نزد حضرت آمد. امام(ع) با کنایه از او پرسید: عمویت زیاد باز هم منتظر فرصت نشسته است؟ عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند او در بستر بیماری افتاده است و از شادکامی شما بسیار مسرور و خوشحال است. حضرت به همراه ابوبکره به خانه زیاد رفت. زیاد با دیدن حضرت عذر آورد که بیمار بوده است و نتوانسته در جنگ شرکت کند. ابن‌خلدون می‌نویسد که امام به زیاد پیشنهاد داد تا از طرف او حاکم بصره باشد؛ اما زیاد آن را نپذیرفت و ابن‌عباس را معرفی کرد. این سخن ابن‌خلدون خالی از اشکال و ابهام نیست؛ زیرا در بصره که کانون فتنه بوده است و از نظر عمر، شهری است که شیطان در آن تخم‌ریزی کرده است، خردمندانه این است که فردی انتخاب شود که هم از نظر سیاسی و هم از نظر دینی دارای وجاهت شایان‌توجهی باشد. پس آن حضرت، ابن‌عباس را والی بصره انتخاب کرد و زیاد را بر خراج و بیت‌المال گماشت[۱].

بنا بر نقل شیخ مفید، حضرت در میان مردم بصره به خطبه ایستاد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم بصره، همانا من عبدالله بن عباس را حاکم بر شما قرار دادم. به سخنان او گوش فرادهید و امرش را اطاعت کنید؛ چراکه او، امر خداوند و رسولش را اطاعت می‌کند. اگر در امر شما چیزی انجام داد یا حقی را ضایع نمود من را با خبر کنید تا او را از حکمرانی بر شما عزل کنم و من امیدوارم که او را پرهیزکار و با تقوا بیابم و من او را بر شما تولیت ندادم؛ مگر اینکه درباره او این چنین گمان کرده‌ام و خدا از ما و شما بگذرد»[۲]. امیرالمؤمنین هنگامی که ابن‌عباس را حاکم بصره کرد به وی فرمود: تو را به تقوای الهی سفارش می‌کنم و به عدل ورزیدن نسبت به کسانی که خداوند تو را سرپرست آنان قرار داده است. بر مردم به واسطه چهره و دانش و فرمانت فراخی گیر. تو را از گناه برحذر می‌دارم؛ چراکه گناه، قلب و حق را می‌میراند. بدان آنچه تو را به خدا نزدیک می‌کند از آتش دور می‌دارد و آنچه تو را به آتش نزدیک می‌کند، از خدا دور می‌سازد. خدا را بسیار به یاد آور و از جمله غافلان مباش[۳].[۴]

عبدالله بن عباس

او عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب است. مادرش ام‌الفضل، لبابه کبری دختر حارث بن حزن هلالیه و کنیه‌اش ابوالعباس است. عبدالله، پسرعموی پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) و پسرخاله خالد بن ولید بود. او سه سال قبل از هجرت پیامبر(ص) و درحالی‌که بنی‌هاشم در شعب بودند، به دنیا آمد. او مدعی است که دو بار جبرئیل را در محضر پیامبر(ص) دیده است و پیامبر نیز دو بار برای علم و حکمت او دعا کرده است[۵]. ابن‌عباس هنگام رحلت پیامبر(ص) ۱۳ سال داشت و از کسانی بود که خلفا به‌ویژه خلیفه دوم و سوم، در مشکلات از نظرات وی استفاده می‌کردند. او در جنگ‌های امام علی(ع) حضور داشت و پس از جنگ جمل، کارگزار آن حضرت در بصره شد[۶]. او در سال ۶۸ هجری، در طائف در هفتاد یا ۷۱ سالگی درحالی‌که به دلیل بیعت نکردن با زبیریان در تبعید ابن‌زبیر بود، درگذشت و محمد حنفیه که چهار سال از او بزرگ‌تر بود بر او نماز خواند و او را دفن کرد[۷].[۸]

پایان حاکمیت ابن‌عباس بر بصره

در سال چهل هجری، امیرالمؤمنین علی(ع) عبدالله بن عباس را به منظور انجام مأموریتی در نظر گرفت. ابن‌عباس نیز ابوالاسود دوئلی و زیادبن ابیه را خواند و آنان را نایبان خود در بصره قرار داد. ابوالاسود را امام جماعت و امیر بصره قرار داد و زیاد را بر مسائل خراج و امور مالی بصره گماشت و سفارش کرد که امور را با موافقت و مشورت یکدیگر تدبیر کنند تا در غیبت او هیچ خللی به اعمال دینی و دنیایی مردم راه نیابد. چند روزی میان ابوالاسود و زیاد مودت و دوستی برقرار بود و با موافقت یکدیگر به رتق و فتق امور می‌پرداختند؛ تا اینکه میان ایشان مشکل و کدورتی ایجاد شد. ابوالاسود، زیاد را هجو کرد و از او به بدی یاد کرد. زیاد سخن او را شنید و خشمگین شد و او را دشنام داد. زیاد از ابوالاسود رنجید و میانشان اختلاف شدیدی ایجاد شد. و هرچه بزرگان بصره تلاش کردند تا اختلاف ایجاد شده از بین برود، میسر نشد[۹]. هنگامی که عبدالله عباس بازگشت، زیاد از ابوالاسود نزد ابن‌عباس شکایت کرد و هجوهای او را برای ابن‌عباس بیان کرد. عبدالله، ابوالاسود را خواند و او را بسیار ملامت و سرزنش کرد. به او گفت: اگر تو از بهائم بودی شتر می‌شدی و اگر چوپان می‌شدی هرگز به چراگاه نمی‌رسیدی. ابوالاسود نیز به واسطه نام‌های اخبار اختلاس ابن‌عباس از بیت‌المال را به اطلاع امیرالمؤمنین رساند. حضرت در پاسخ، نامه ستایش‌آمیزی برای ابوالاسود نوشت و نیز به ابن‌عباس در این باره مکتوبی فرستاد و نگفت چه کسی این خبر را به او داده است. ابن‌عباس نیز در پاسخ چنین نوشت: اما بعد هرچه به تو گزارش داده شده است، دروغ و باطل است و من هرچه در دست دارم خوب حفظ کرده‌ام. تو نیز سخن بدگمان را باور مکن. والسلام.

حضرت، مجدداً نامه‌ای به ابن‌عباس نوشت و از اموال بیت‌المال در خصوص مبلغ جزیه و مکان جزیه و موارد مصرف پرسید. ابن‌عباس در پاسخ نوشت: من میزان تأثیر سخن مردم در شما را یافتم. برای بصره هرکه را می‌خواهی و دوست داری بفرست که من می‌روم. والسلام. ابن‌عباس خویشاوندان مادری خود را از بنی‌هلال که از قیس بودند، فراخواند. نزد او آمدند و او آن مال را بر شترانی قرار داد تا با خود ببرد. هنگامی که مردم بصره از ماجرا آگاه شدند، به تعقیب کاروان پرداختند تا به او رسیدند و جلوی کاروان را گرفتند. مردان قیس در برابر آنان ایستادند و احتمال درگیری بود که صبره بن شیمان حدانی گفت: ای گروه ازد، طایفه قیس برادر، همسایه، یار و همکار ما هستند که با دشمنان ما هم دشمن‌اند. اگر این مال را هم به دست آوردید، سهم شما از آن کم خواهد بود؛ پس از آن صرف‌نظر کنید. بدین ترتیب از درگیری جلوگیری به عمل آمد و کاروان به طرف مکه حرکت کرد[۱۰]. عبدالله بن عباس پس از برداشتن بیت‌المال بصره به حجاز فرار کرد و به‌صورت غیرمستقیم مورد سرزنش علی(ع) قرار گرفت. پس از شهادت حضرت پشیمان شد و خدمت امام حسن(ع) رسید و دوباره به مقام سابق خود منصوب شد[۱۱].[۱۲]

ابن عباس و معاویه

نقل شده، پس از آنکه خلافت معاویه پا برجا شد، او به قصد زیارت خانه خدا حرکت کرده و در راه به مدینه وارد شد. او در راه به گروهی از قریش برخورد و همه افراد به جز ابن عباس به احترام معاویه ایستادند. معاویه به ابن عباس گفت: "پسر عباس، چرا مانند سایر همراهانت از جا برنخاستی؟ گویا از اینکه در صفین با شما جنگیدم، ناراحت هستی؟ ناراحت نباش که پسر عمویم عثمان، مظلوم کشته شد و آن جنگ‌ها برای خونخواهی او بود".

ابن عباس گفت: "عمر هم مظلوم کشته شد، چرا برای خونخواهی او قیام نکردی؟"

معاویه گفت: "چون فرد کافر او را کشت".

ابن عباس گفت: "عثمان را چه کسی کشت؟"

معاویه گفت: "او را مسلمانان کشتند".

ابن عباس گفت: "گفتار تو ثابت می‌کند که باید برای عمر خونخواهی می‌کردی، چون کافری او را کشته بود ولی عثمان را مسلمانان کشتند و معلوم می‌شود که او را به حق کشته‌اند".

معاویه گفت: "به همه جا پیام داده‌ام که از ذکر مناقب علی و خاندانش خودداری کنند، تو هم زبان خود را نگه دار".

ابن عباس گفت: "ما را از خواندن قرآن باز می‌داری؟"

معاویه گفت: "نه".

ابن عباس گفت: "پس ما را از تأویل قرآن نهی می‌کنی؟"

معاویه گفت: "آری".

ابن عباس گفت: "بنابراین می‌گویی قرآن بخوانیم و سؤال نکنیم که خدا از این آیات چه چیزی اراده کرده است؟ کدام بر ما واجب‌تر است؟ خواندن یا عمل کردن به آن؟"

معاویه گفت: "از کسانی بپرسید که غیر از آنچه تو می‌گویی و اهل بیت تفسیر می‌کنند، می‌گویند".

ابن عباس گفت: "با اینکه قرآن در خانه ما نازل شده، تفسیرش را از خاندان ابوسفیان بخواهیم. ای معاویه، آیا ما را از پرستش خدا آن‌گونه که در قرآن بیان کرده، باز می‌داری و می‌گویی امت از حلال و حرام قرآن سؤال نکنند تا هلاک شوند؟"

معاویه گفت: "قرآن بخوانید ولی آن را تأویل و و تفسیر نکنید. آنچه را خدا درباره شما نازل کرده، نقل نکنید و در نقل غیر آنها آزادید".

ابن عباس گفت: "خداوند در قرآن از پیشنهاد تو خبر داده است که می‌فرماید: ﴿يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ[۱۳]

معاویه گفت: "ای پسر عباس! مواظب خود باش و زبانت را نگهدار و یا مطلب را طوری نقل کن که کسی نشنود"[۱۴].[۱۵]

ابن عباس و عایشه

ابن عباس در جنگ جمل در رکاب امیرمؤمنان (ع) حاضر بود و پس از خاتمه جنگ حضرت او را مأمور ساخت تا نزد عایشه رفته و به او بگوید که زودتر حرکت کند و به خانه خود برگردد و بیش از این در بصره توقف نکند. ابن عباس در کنار بصره به قصر بنی خلف که عایشه در آنجا سکونت داشت، رفت و اجازه ورود خواست. به او اجازه ندادند و او بدون اجازه وارد شد. اطاقی بدون فرش یافت و جایی که بتواند بنشیند، نیافت. در کنار اطاق خورجینی به چشم می‌خورد که بر روی آن فرش کوچکی افتاده بود آن را پهن کرد و بر آن نشست. عایشه که در پس پرده قرار داشت، گفت: "ای پسر عباس، برخلاف سنت رفتار کردی، زیرا بدون اجازه به خانه ما آمدی و بر فرش خانه ما نشستی".

ابن عباس پاسخ داد: "ما در عمل به سنت بر تو مقدمیم که سنت را ما به تو آموختیم و خانه تو همان است که پیامبر (ص) تو را در آن قرار داد و تو از آن خارج شدی، در حالی که به خود ستم و بر دین و آیین خود خیانت کردی و در برابر خدای خود سرکشی و از پیامبر او نافرمانی کردی. هرگاه به خانه‌ات برگشتی، بدون اجازه‌ات بر خانه تو وارد نمی‌شویم و بر فرش خانه‌ات نمی‌نشینیم. همانا امیرالمؤمنین (ع) به تو فرمان داده که به مدینه برگردی و بیش از این در این سرزمین توقف نکنی".

عایشه گفت: "خدا امیرالمؤمنین را رحمت کند؛ او عمر بن خطاب بود".

ابن عباس گفت: "به خدا قسم، امیرالمؤمنین همین مرد است، هر چند چهره بعضی‌ها با شنیدن نام او به هم آید و بینی‌ها به خاک مالیده شود. به خدا سوگند، اوست امیرالمؤمنین که از هر کس در خویشاوندی به رسول خدا نزدیک‌تر، سابقه‌اش از همه بیشتر، دانشش زیادتر، مقامش بلندتر و کارهایش برای اسلام از پدر تو ابوبکر و عمر بیشتر است. آگاه باش! به خدا قسم، سرپیچی تو از علی (ع) بسیار کوتاه بود اما گناهش بزرگ، نامبارکی‌اش آشکار، تیرگی‌اش هویدا و ناپسندی‌اش بر همه مشخص است. زمان مدت سرپیچی و فرمانروایی‌ات به اندازه دوشیدن گوسفندی بیش نبود تا آن‌که قدرتت تمام شد. دیگر امر و نهی نداری و مَثَل تو مانند ابن حضرمی است". سپس اشعاری خواند.

اشک عایشه جاری و صدایش به ناله بلند شد و گریه در گلویش شکست و سپس گفت: "من از این سرزمین می‌روم، زیرا در نظرم جایی بدتر از جایی که شما در آن باشید، نیست".

ابن عباس گفت: "به خدا قسم، چه مصیبت‌هایی که از تو دیدیم و چه نتایجی که از کردار خود درباره تو گرفتیم؛ تو را ام المؤمنین خواندیم، با آنکه مادرت ام رومان است و پدرت را صدیق خواندیم با آنکه پسر ابو قحافه است".

عایشه گفت: "ای پسر عباس، به خاطر پیامبر (ص) بر من منت می‌گذاری؟"

ابن عباس گفت: چرا منت نگذاریم و حال آنکه اگر به اندازه سر مویی از او بهره داشتی، بر همه منت می‌نهادی، ولی ما از خون و گوشت او پرورش یافتیم. تو یکی از نُه زنی بودی که از پیامبر باقی ماند و هیچ برتری بر دیگران نداری، نه سفیدتر و خوشبوتری و نه در زیبایی از آنان برتری و نه از نظر اصل و نژاد از ایشان شریفتر؛ چه شده که امر و نهی می‌کنی و از تو اطاعت می‌کنند؟!"

عایشه گفت: "من در برابر گفته‌های فرستاده علی طاقت احتجاج و سخن گفتن ندارم".

ابن عباس پاسخ داد: "تو که در برابر سخنان مخلوقی قدرت احتجاج نداری، چگونه می‌توانی در قیامت در برابر خالق احتجاج کنی؟"

سپس نزد علی (ع) برگشته و مطالب گفتگو را به امام خبر داد. امام (ع) به او فرمود: "تو را می‌شناختم که برای بردن این پیام تو را انتخاب کردم"[۱۶].[۱۷]

ابن عباس و اتهام خیانت

یکی از موضوعاتی که در تاریخ زندگی ابن عباس درباره آن گفتگوی فراوانی شده، این است که می‌گویند، هنگامی که علی (ع) او را حاکم بصره قرار داد، او آنچه را در بیت المال بود، برداشت و به جانب مکه رهسپار شد و دست از علی (ع) کشید و آن اموال در حدود دو میلیون درهم بوده است. و وقتی که این خبر به امام رسید، گریان شد و فرمود: وقتی که پسر عموی پیامبر با آن مقام علمی چنین کند، از دیگران چه انتظاری است. خدایا! از اینها رنجور شده‌ام، مرگ مرا برسان و مرا به سوی خود ببر.

سپس از شخص نامعلومی از اهل یمامه نقل می‌کنند که امام نامه‌ای به این مضمون به ابن عباس نوشت: نامه‌ای است از بنده خدا علی بن ابی‌طالب به عبدالله بن عباس؛ همانا تو را در امانت خود شریک گردانیدیم و به هیچ یک از خاندانم به اندازه تو اطمینان نداشتیم ولی هنگامی که دیدی روزگار بر پسر عمویت خشم و دشمن بر او سخت گرفته و مردم با وی بدرفتاری و به وی خیانت می‌کنند، تو هم از من برگشته، با مخالفان من همدست شدی و مرا به بدترین خواری سپردی! گویا در کوشش‌های خود خدا را در نظر نداشتی و در امور دینی روشن نبودی که با امت پیامبر (ص) راه مکر پیمودی و مانند گرگی زخم خورده در اولین فرصت هر چه به چنگ آوردی، ربودی. شگفتا! مگر به قیامت ایمان نداری و از حساب روز جزا نمی‌ترسی؟!

چگونه بر تو گران نیامد که با اموال یتیمان و بیوه زنان کنیزکانی بخری و با آنها همبستر شوی؟ اموال این مردم را به خودشان برگردان! به خدا قسم، اگر برنگردانی و خدا مرا بر تو مسلط کند، خود را در آنچه درباره‌ات انجام دهم، معذور می‌دانم. به خدا قسم، اگر حسن و حسین چنین می‌کردند؛ از ایشان طرفداری نمی‌کردم تا حق را بگیرم و ستم را از ستمدیدگان برطرف سازم؛ والسلام.

و عبدالله بن عباس در جواب امام نوشت: نامه‌ات به من رسید. دانستم از اینکه مالی را از بیت المال برداشته‌ام بر تو گران آمده؛ به جانم قسم که از بیت المال بیش از آنچه برداشته‌ام، حق دارم. و پس امام نامه دیگری به ابن عباس نوشت که قدری تندتر از نامه اول بود. امام (ع) نوشت: از شگفتی‌ها است که برای خودت از بیت المال مسلمین حقی بیشتر از یک نفر قایل هستی. به من خبر رسیده که تو مکه را وطن خود قرار داده‌ای؛ برگرد که خدا تو را هدایت کند و توبه کن به سوی پروردگارت و مال مسلمانان را به خودشان برگردان، چرا که به زودی از آنچه با آن الفت گرفته‌ای، جدا خواهی شد و آنچه را که جمع کرده‌ای ترک خواهی کرد و ساکن خاک خواهی شد و با حساب مواجه شده، از آنچه جمع کردی، بی‌نیاز و محتاج (اعمال خیری) می‌شوی که برای آینده باید بفرستی. و ابن عباس هم برای امام نوشت که ما به جهت اختصار و هم‌چنین بی‌اصل بودن آن از نقل آن صرف نظر می‌کنیم[۱۸].

هم‌چنین اخبار زیادی درباره حضور ابن عباس نزد امام حسن (ع) هنگام صلح وجود ندارد و فقط طبری به نقل از ابو عبیده می‌گوید: اموالی را که نزد ابن عباس جمع شده بود، او به همراه برد. پس از پنج ناحیه بصره افرادی را فرستادند که در طف به وی رسیدند و در برابر او موضع گرفتند و می‌خواستند مال را از او بگیرند. پس صبرة بن شیمان حدانی گفت: "ای گروه ازدیان، به خدا قسم، قیسیان برادران مسلمان ما هستند، آنها همسایگان ما و در مقابل دشمنان، یاران ما هستند. اگر این مال را پس بدهند، اندک چیزی به هر کدام می‌رسد، آنها در آینده برای شما بهتر از این مال خواهند بود". ازدیان گفتند: رأی تو چیست؟ او گفت: "بروید و آنها را رها کنید". قوم او از او اطاعت کرده و رفتند. مردم بکر و عبد القیس گفتند: رأی صبره برای قومش خوب بود و آنها نیز از جنگ کناره گرفتند. مردم بنی تمیم گفتند: رهایشان نمی‌کنیم و بر سر مال با آنها می‌جنگیم. پس تمیمیان ابن مجاعة تمیمی را فرمانده خویش قرار داده، جنگ را شروع کردند. از دو گروه افراد زیادی زخمی شدند اما کسی کشته نشد. سپس تمیمیان نیز دست از جنگ کشیده و رفتند. پس ابن عباس به همراه بیست نفر به سوی مکه رفت.

ابوعبیده گوید: ابن عباس از بصره بیرون نرفت تا وقتی که علی (ع) کشته شد و او نزد امام حسن (ع) رفت و هنگام صلح میان او و معاویه حضور داشت. آنگاه به بصره بازگشت که زندگی وی آنجا بود[۱۹].[۲۰]

پاسخ به اتهام

آیا مطلب همین طور است که این روایت می‌گوید؟ حقیقت مطلب غیر از این است، زیرا شواهدی بر دروغ بودن آن وجود دارد:

  1. در روایت کشی مقدار اختلاس، دو میلیون درهم، در عقد الفرید شش میلیون درهم و در جای دیگر ده هزار درهم دانسته شده است و این اختلاف، دلیلی بر ساختگی بودن این قضیه است.
  2. چگونه ممکن است در حکومت علی (ع) که ایشان هر هفته مال جمع شده در بیت المال کوفه را تقسیم و سپس مکانش را جارو می‌کرد و در آن نماز می‌گزارد، در بصره شش میلیون درهم شود، با توجه به احتیاج زیادی که مسلمانان در جنگ‌ها به آن داشته‌اند.
  3. آنچه از زندگی ابن عباس و کثرت علاقه وی نسبت به امیرمؤمنان (ع) نقل شده (که برخی به عنوان نمونه نقل شد) این داستان را تکذیب می‌کند؛ زیرا ابن عباس تا آخر عمر با امام (ع) بود و هیچ‌گاه از فرمان ایشان تخلف نکرد. بسیاری از مدارک نشان می‌دهد که ابن عباس در زمان شهادت امام علی (ع) در بصره بوده است.
  4. چگونه ممکن است چنین خیانتی از وی سرزده باشد و در هیچ یک از مناظراتی که ابن عباس با معاویه و اطرافیانش داشته، آنها به این خیانت اشاره نکرده باشند؛ با اینکه آنها همواره در پی عیب‌جویی درباره وی و امثال وی بوده‌اند[۲۱].
  5. اصولا روایاتی که مکاتبات میان علی (ع) و ابن عباس را نقل می‌کند، سند درستی ندارند و همان‌گونه که در اول روایت یادآور شدیم، این روایت از شخص نامعلومی نقل شده است.
  6. در بعضی از اسناد، در نقل این داستان به جای عبدالله بن عباس، لفظ عبیدالله بن عباس آمده است و با توجه به این موضوع، وجود این روایت درباره عبدالله ثابت نخواهد شد[۲۲].
  7. مرحوم شوشتری می‌فرماید: ما قاعده‌ای عقلی داریم که اگر عقل با نقل تعارض پیدا کرد، دلیل عقلی مقدم بر دلیل نقلی است. پس در حالی که برای ما عقلا مسلم است که عبدالله بن عباس ملازم امام علی (ع) بوده و در حیات آن حضرت هیچ‌گاه از او دور نبوده و حضرت او را تأیید می‌کرده است و با اینکه زمانه به گونه‌ای بوده که هر کس میلی به ظواهر دنیا داشته، به سمت معاویه جذب می‌شد و امام علی (ع) را رها می‌کرد، این روایت در مذمت ابن عباس باطل است؛ با توجه به اینکه معاویه در طعن به خیانت اصحاب علی (ع) هیچ اشاره‌ای به خیانت عبدالله بن عباس نکرده است[۲۳].

و در نهایت اینکه یکی از علل جعل حدیث در مذمت بنی هاشم و اهل بیت (ع) این بود که دشمنانشان سعی داشتند از جهتی فضایل آنان را مخفی کنند و از جهتی رذایل را به آنان نسبت دهند تا آنان نتوانند به خلافت برسند، تا حدی که حتی حضرت امیر (ع) هم از این مسئله در امان نبوده است؛ چنانچه در شکایتی می‌فرماید: «اللهم انی استعدیک علی قریش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمی و صغروا عظیم منزلتی»؛ "خدایا من از قریش به تو شکایت می‌کنم و از یاری کنندگان آنان؛ همانا آنان رحم مرا قطع و مقام عظیم مرا کوچک کردند"[۲۴].

نکته دیگر اینکه تمامی کسانی که درباره زندگانی ابن عباس سخن گفته‌اند، احتمال جعل در همه یا برخی از این روایات داده‌اند و البته با توجه به مقاماتی که او داشته است جعل احادیث در مذمت او به خاطر حسادت دیگران، طبیعی است و این قضیه و نظایر آن ساخته دشمنان خاندان پیامبر (ص) می‌باشد.[۲۵]

حقیقت داستان

ممکن است کسی بگوید چطور این ممکن است بدون هیچ مدرکی درباره موضوعی تا این اندازه سخن گفته شود؟!

در جواب می‌گوییم: حقیقت این است که یکی از همکاران ابن عباس او را متهم ساخت و چون این اتهام دست مخالفان افتاد، ماجرا را این گونه جلوه دادند و ما برای این ادعا مدارک تاریخی معتبری در دست داریم و آنها مطالب نقل شده در تاریخ ابن اعثم کوفی و تاریخ یعقوبی(قدیمی‌ترین تاریخ اسلامی می‌باشد.

ابن اعثم کوفی این گونه نقل می‌کند: در همان اوقاتی که ابن عباس حکومت بصره را به عهده داشت، علی (ع) او را مأمور کرد که به عنوان امیر حجاج به مکه رفته و امور حاجیان را به عهده بگیرد. وی ابوالاسود دوئلی و زیاد بن سمیه را نائب خود قرار داد و به جانب مکه رهسپار شد. در هنگام غیبت وی میان ابوالاسود دوئلی و زیاد بن سمیه اختلافی پیدا شد و ابوالاسود دوئلی؛ زیاد بن سمیه را هجو کرد. پس از بازگشت ابن عباس، زیاد بن سمیه از او شکایت کرد و اشعاری را که ابوالاسود دوئلی در مذمت او سروده بود، برای ابن عباس خواند. ابن عباس ناراحت شد و به ابوالاسود دوئلی ناسزا گفت. ابوالاسود دوئلی هم برای انتقام، نامه‌ای به امیرمؤمنان نوشت که پسر عموی شما در بیت المال خیانت کرده است.

امیرمؤمنان علی (ع) در جواب به ابن عباس چنین نوشت: "از تو خبرهایی به من گزارش شده که انتظار نداشتم؛ خدا بهتر می‌داند. مقدار موجودی بیت المال را برایم بنویس".

ابن عباس در جواب چنین نوشت: "آنچه به شما خبر داده‌اند، نادرست است و من می‌دانم چه کسی این موضوع را به شما گزارش کرده است. بنابراین از این پس در امور مردم دخالت نخواهم کرد". و از آن تاریخ ابن عباس دست از حکومت بصره برداشت. این بار امام برایش این‌گونه نوشت: "از آنچه برایت نوشتم، ناراحت نشو؛ زیرا آن نامه به خاطر اعتمادی است که به تو دارم (خواستم از خود تو حقیقت را جویا شوم). از نامه‌ات بر من معلوم شد که آنچه به من گزارش شده، نادرست بوده است. تو هم به کار خود ادامه بده و استوار باش". چون نامه امام به ابن عباس رسید، خوشحال و دوباره مشغول کار شد[۲۶].

یعقوبی، متوفای ۲۸۴ هجری این گونه می‌نویسد: ابوالاسود دوئلی که در سفر حج ابن عباس، نائب او در بصره بود، به علی (ع) نوشت که ابن عباس ده هزار درهم از بیت المال برداشته است. علی (ع) به ابن عباس نوشت که آنچه از بیت المال برداشته‌ای، به جای خود برگردان. عبدالله در مرتبه اول سرپیچی کرد. امام (ع) دوباره به وی نامه نوشت و او را به خدا سوگند داد که آن مال را به محل خود برگرداند. چون عبدالله همه یا بیشتر آن، را برگردانید امام به وی این گونه نوشت: گاهی انسان از به چنگ آوردن چیزی که از او فوت نخواهد شد، خوشحال و به از دست دادن آنچه از او فوت نمی‌شود، ناراحت می‌شود. از آنچه دنیا برایت پیش می‌آورد خیلی خوشحال مشو و به آنچه از امور دنیا از دستت می‌رود، زیاد افسوس مخور و تمام همت خود را برای امور آخرت قرار بده. ابن عباس پس از رسیدن این نامه گفت: "از گفتاری به اندازه این گفتار علی (ع) پند و اندرز نگرفتم"[۲۷].

سید محسن امین درباره این داستان می‌نویسد: انکار برداشتن پول از بیت المال بصره و انکار نامه حضرت امیر (ع) که قبلا ذکر شد، همان اندازه بعید و مشکل است که بتوان ارادت و اخلاص ابن عباس را نسبت به علی (ع) انکار کرد، اما آنچه به نظر درست می‌رسد، این است که چون ابن عباس می‌دید امیرمؤمنان در حساب و کتاب بیت المال (و اینکه از کجا گرفته و چگونه خرج می‌شود) دقیق بوده است (آن‌چنان که عدل علی (ع) اقتضا می‌کرد) و هیچ‌گونه مسامحه‌ای در این باره صورت نمی‌گرفته و حضرت امیر به شدت از اموال مسلمین محافظت می‌کرده است، در پی وسوسه شیطان مبلغی که احساس می‌کرده حق او است، از بیت المال برداشته و از بصره خارج شده است (چرا که او معصوم نبوده و شیطان وسوسه‌گر در کمین هر کسی است). اما هنگامی که نامه حضرت امیر (ع) به او رسیده و وی را موعظه کرده و از او خواسته که توبه کند، او به سرعت از اشتباه خود برگشته است. لذا تا زمان شهادت حضرت در رأس امور بصره بوده است[۲۸].

مسلما برداشت مبلغی که در تاریخ یعقوبی درج شده، به عنوان خیانت و اختلاس نبوده، بلکه ابن عباس آن را حق خود می‌دانسته و یا این که او در سفر حجی که مأموریت داشته، آن را مصرف کرده است. البته غیر از موضوع خیانت، روایات دیگری در رجال کشی[۲۹]، اصول کافی در باب فضیلت سوره قدر[۳۰] و تفسیر قمی در اول سوره محمد[۳۱] در مذمت ابن عباس نقل شده که در هر یک از آنها آثار ساختگی بودن هویداست و این مقاله گنجایش شرح آنها را ندارد و از موضوع این مقاله هم خارج است. بعلاوه، آنها را از حسن بن عباس بن جریش و جعفر بن معروف نقل کرده‌اند و روایات این دو ضعیف است، چنانکه ابن غضایری می‌گوید: جعفر بن معروف در مذهب، غالی بوده و مرحوم علامه و میرزا محمد استرابادی، دو رجالی بزرگ، از او روایت نقل نکرده‌اند و ابن جریش هم به اتفاق‌نظر همه اهل رجال، ضعیف است؛ خصوصاً مرحوم علامه در خلاصه و نجاشی در رجال خود او را از نظر روایت بسیار ضعیف دانسته‌اند [۳۲].[۳۳]

ابن عباس در نظر دیگران

دوست و دشمن از ابن عباس تجلیل و مخصوصاً مقام علمی او را تصدیق کرده‌اند. و ما برای نمونه به چند مورد اشاره می‌کنیم:

نقل شده، هنگامی که خبر وفات عبدالله بن عباس به جابر بن عبدالله انصاری رسید، دست بر هم می‌زد و می‌گفت: امروز دانشمندترین و بردبارترین مرد درگذشت و با مرگ او بر این امت مصیبتی جبران ناشدنی وارد شد[۳۴]. عمر او را دوست داشت و با وجود بزرگانی از صحابه پیامبر (ص)، با او مشورت می‌کرد و درباره‌اش می‌گفت: او از جوانمردان کامل است که دارای زبانی برنده و دلی دراک است[۳۵].

طاووس می‌گوید: پانصد نفر از یاران رسول خدا (ص) را درک کردم. هرگاه در مسئله‌ای اختلاف داشته، و به بحث می‌پرداختند، وقتی بحث پایان می‌یافت که گفته ابن عباس را اختیار کنند[۳۶]. از سعید بن جبیر درباره ابن عباس چنین نقل شده: تفسیر هر آیه از قرآن را که از وی می‌پرسیدند، آن را بیان می‌کرد و از اشعار عرب بر آن تفسیر شاهد می‌آورد[۳۷].

مسروق گفته است: هر وقت به قیافه ابن عباس نظر می‌کردم، می‌گفتم زیباترینِ افراد است و هنگامی که سخن می‌گفت، او را فصیح‌ترین افراد می‌دیدم و هرگاه مشغول بیان مطالب علمی می‌شد، او را دانشمندترین کسان می‌یافتم. عمرو بن دینار گفته است: هرگز مجلسی را ندیدم که مانند مجلس ابن عباس جامع تمام مطالب خیر و سودمند باشد. و قاسم بن محمد گوید: در مجلس ابن عباس هیچ‌گاه باطلی دیده نمی‌شد و فتوایی شبیه‌تر از فتوای او نسبت به سنت نبوی نشنیدم[۳۸].

در ایامی که عبدالله بن زبیر در مکه دعوی خلافت کرد، روزی عبدالله بن صفوان بن امیه از کنار خانه عبدالله بن عباس عبور می‌کرد. در آنجا جمعی از جویندگان علم را دید که اطراف او را گرفته و از او استفاده علمی می‌کنند. از آنجا گذشت و در خانه عبید الله بن عباس نیز جمعی را دید که منتظر سفره طعام و ضیافت بودند. سپس به خانه ابن زبیر رفت، در آنجا نه سفره طعامی بود و نه مجلس علمی. ابن صفوان به او گفت: "زندگی تو مضمون گفته این شاعر است که می‌گوید: اگر روزی مرگ تو را دریابد، بر تو گریه نخواهم کرد؛ نه به جهت امر دنیا و نه به خاطر دین".

او پرسید: مگر چه شده؟ ابن صفوان گفت: از دو پسر عباس، یکی به مردم فقه می‌آموزد و دیگری به آنان نان می‌دهد. با این وصف موقعیت و مقامی برای تو باقی نگذاشتند".

ابن زبیر، عبدالله بن مطیع را نزد ایشان فرستاد و به آنها پیغام داد که امیرالمؤمنین می‌گوید، شما و کسانی که اطراف شما هستند باید از مکه خارج شوید وگرنه با شما برخورد خواهم کرد. ابن عباس به فرستاده او گفت: "اینکه مردم اطراف ما هستند، نه برای این است که ما از ایشان بهره‌برداری کنیم، بلکه دسته‌ای برای طلب علم و گروهی برای دریافت بخشش نزد ما می‌آیند. چگونه اینها را باز می‌داری؟"[۳۹].

شوشتری می‌نویسد: با توجه به احتجاجات ابن عباس با عمر، عثمان، معاویه، عایشه، ابن زبیر و بقیه مخالفان اهل بیت (ع) و مقام علمی و دفع شبهات، اگر کسی بگوید این مرد، بدترین مرد در سرزمین‌های اسلامی پس از رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) و حمزه و جعفر بوده، سخن بی‌جایی نگفته است[۴۰].[۴۱]

سرانجام ابن عباس

پس از بروز جنگ و اختلاف میان ابن زبیر و عبدالملک بن مروان، ابن عباس و محمد بن حنفیه با خانواده خود به مکه کوچ کردند. عبدالله بن زبیر ایشان را در فشار گذاشت که باید با من بیعت کنید. ایشان نپذیرفتند و گفتند: ما مزاحم تو نیستیم، تو مشغول کار خود باش و ما را نیز به حال خود واگذار که ما را با تو و غیر تو کاری نیست. ولی ابن زبیر این پیشنهاد را نپذیرفت و اصرار داشت که حتما باید بیعت کنید وگرنه شما را آتش می‌زنم. ایشان از شیعیان کوفه کمک خواستند و چهار هزار نفر از کوفه به کمک ایشان شتافتند و بی‌خبر وارد مکه شدند. وقتی که صدای تکبیرشان بلند و ابن زبیر از این ماجرا خبردار شد، به مسجدالحرام و کعبه پناه برد.

مردم کوفه ابن عباس و همراهانشان را رها کردند و سپس از ابن عباس اجازه خواستند تا ابن زبیر را نابود کنند. ابن عباس گفت: "این شهر، حرم امن پروردگار است رعایت احترام خانه خدا بر همه لازم است. خداوند این بست را جز برای پیامبرش حلال نشمرده است".

به فرمان ابن عباس، شخصی در میان جمعیت کوفه صدا می‌زد که پس از پیامبر (ص) هیچ لشکری غنیمت ارزنده‌ای مانند این لشکر به دست نیاورده است؛ زیرا سایر لشکرها طلا و نقره به غنیمت می‌بردند ولی ما خون شما خاندان پیامبر (ص) را به غنیمت بردیم.

کوفیان ایشان را با خود به منی بردند و آنها مدتی در آنجا بودند و سپس به طائف رفتند. در آنجا ابن عباس بیمار شد و در ایام بیماری به همراهان گفت: "از رسول خدا (ص) شنیدم، در میان بهترین جمعیت روی زمین خواهم مرد که نزد خدا از همه محبوب‌ترند و بهترین مقام را نزد خدا دارند؛ اگر مرگم فرا رسید، معلوم است که آن جمعیت شمایید"[۴۲]. مردی از اهل طایف می‌گوید: در آن ایام به عیادت ابن عباس رفتیم؛ او بیهوش بود. او را به صحن حیات آوردند، هنگامی که به هوش آمد، گفت: "دوستم رسول خدا (ص) فرمود که من دو بار هجرت خواهم کرد؛ یک بار با پیامبر (ص) به مدینه و بار دیگر با علی (ع) به کوفه و فرمود که یک‌بار غرق خواهم شد؛ هنگامی به خارش بدن مبتلا شدم، مرا به دریا افکندند و نزدیک بود خفه شوم و به من فرمود که از پنج طایفه بیزاری جویم: از ناکثین؛ یعنی اصحاب جمل؛ از قاسطین؛ یعنی مردم شام؛ از خوارج یعنی نهروانیان؛ از قدریه؛ یعنی آنهایی که نظیر نصارا منکر قدر شدند و از مرجئه؛ یعنی آنهایی که مانند یهود، گفتند، درباره ایمان دیگران نباید اظهار نظر کرد که جز خدا از ایمان دیگری کسی اطلاع ندارد".

سپس گفت: خدایا! زنده‌ام بر آن عقیده‌ای که علی بن ابی‌طالب (ع) بر آن زنده بود و می‌میرم بر آن عقیده‌ای که او با آن عقیده از دنیا رفت[۴۳]. این جمله را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد [۴۴].

محمد بن حنفیه هم‌چنین پس از مرگش بر سر قبر او خیمه زد و مدتی همان‌جا ماند[۴۵]. نقل شده او در سال ۶۷ یا ۶۹ هجری در طائف از دنیا رفت و محمد بن حنفیه بر او نماز گزارد[۴۶].[۴۷]

پانویس

  1. العبر، ج۱، ص۶۰۹.
  2. بررسی واقعه دزدی عبدالله بن عباس از بیت‌المال، سایت راسخون.
  3. امامت و سیاست، ص۱۱۶.
  4. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۴۹.
  5. اسدالغابه، ج۳، ص۱۸۸.
  6. اسدالغابه، ج۳، ص۱۹۰.
  7. الاستیعاب، ج۲، ص۹۳۴.
  8. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۵۱.
  9. فتوح، ص۷۵۵.
  10. کامل، ج۱۰، ص۲۱۴-۲۱۶.
  11. کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۲۸۳.
  12. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۶۵.
  13. «برآنند که نور خداوند را با دهان‌هاشان خاموش گردانند و خداوند جز این نمی‌خواهد که نورش را کمال بخشد هر چند کافران نپسندند» سوره توبه، آیه ۳۲.
  14. کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۲۰۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۲۹.
  15. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۱-۳۹۲.
  16. رجال الکشی، کشی، ص۴۰ - ۳۹.
  17. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۲-۳۹۴.
  18. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸۶.
  19. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۴۱.
  20. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۴-۳۹۶.
  21. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۴۳.
  22. رجال الکشی، کشی، ص۶۰.
  23. قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۴۴۳.
  24. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۵۴۶، خطبه ۱۷۱.
  25. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۶-۳۹۸.
  26. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۲۴۱-۲۴۲.
  27. أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلْمَرْءَ يَسُرُّهُ دَرْكُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ وَ يَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيُدْرِكَهُ فَلْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا نِلْتَهُ مِنْ آخِرَتِكَ وَ لْيَكُنْ أَسَفُكَ عَلَى مَا فَاتَكَ مِنْهَا وَ مَا نِلْتَهُ مِنَ اَلدُّنْيَا فَلاَ تُكْثِرَنَّ بِهِ فَرَحاً وَ مَا فَاتَكَ مِنْهَا فَلاَ تَأْسَفَنَّ عَلَيْهِ حَزَناً وَ لْيَكُنْ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ ؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵.
  28. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۸، ص۵۷.
  29. رجال الکشی، کشی، ص۳۹ - ۳۰.
  30. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۳۵۷-۳۵۹ باب الحجه.
  31. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۳۰۱.
  32. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۸، ص۵۷.
  33. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۸-۴۰۱.
  34. طبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۵۴.
  35. معجم الصحابه، ابن قانع، ص۵۰۱.
  36. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۶۹.
  37. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۶۷.
  38. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۵.
  39. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۷-۹۳۸.
  40. قاموس الرجاس، شوشتری، ج۶، ص۴۹۱.
  41. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۴۰۱-۴۰۳.
  42. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۹.
  43. اَللَّهُمَّ أَحْيِنِي عَلَى مَا أَحْيَيْتَ عَلَيْهِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ‏ وَ أَمِتْنِي عَلَى مَا مَاتَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام‏؛
  44. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۵.
  45. معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۱، ص۲۴۵.
  46. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۴.
  47. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، [دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۴۰۳-۴۰۴.