عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر به عبدالله بن جعفر)
برچسب: تغییر مسیر جدید
 
(تغییرمسیر به عبدالله بن جعفر حذف شد)
برچسب: تغییرمسیر حذف شد
خط ۱: خط ۱:
#تغییر_مسیر [[عبدالله بن جعفر]]
{{ویرایش غیرنهایی}}
{{امامت}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب]]''' است. "'''[[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب در تراجم و رجال]] | [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب در تاریخ اسلامی]] | [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب در معارف و سیره حسینی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
 
==مقدمه==
او فرزند [[جعفر]] طیارست و [[برادر]] زاده [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} [[همسر]] [[حضرت زینب]]{{س}}، دختر [[امام علی]]{{ع}}، و کنیه‌اش [[ابو جعفر]] بوده است<ref>الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۰.</ref>.
 
[[شیخ طوسی]] او را از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} و [[اصحاب امام علی]] و [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} شمرده است<ref>قاموس الرجال؛ شوشتری، ج۶، ص۲۸۳.</ref>. او همراه پدرش از [[حبشه]] به [[مدینه]] بازگشت و در [[جنگ صفین]] یکی از [[فرماندهان]] [[جنگ]] بود<ref>الإصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷.</ref>. به پدرش، [[جعفر بن ابی طالب]]، [[جعفر طیار]] می‌گویند. خود می‌گوید: "هنگامی که پدرمان به شهادت رسید، [[پیامبر]]{{صل}} نزد ما آمدند و خبر [[مرگ]] پدرمان را به ما گفتند و دستان مبارک‌شان را بر سر من و برادرم کشیدند و پیشانی من را بوسیدند و در حالی که [[اشک]] در چشمانش جمع شده و [[محاسن]] مبارکش از اشک خیس شده بود، فرمودند: "خداوندا! جعفر، [[بهترین]] روش را برای کسب [[ثواب]] و رسیدن به تو [[انتخاب]] کرد؛ به خانواده‌اش آن چیزی را که به بهترین بندگانت می‌دهی، [[عطا]] کن". سپس بعد از سه [[روز]] به دیدن ما آمد و [[لباس]] ما را عوض کرد و برای ما [[دعا]] فرمود"<ref>الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۵۶-۲۵۷.</ref>. مادرش، [[اسماء بنت عمیس خثعمیه]] است که پس از شهادت جعفر به [[عقد]] [[ابوبکر]] در آمد و برای او [[محمد بن ابوبکر]] را به [[دنیا]] آورد و پس از او همسر [[امیرمؤمنان]]{{ع}} شد و [[یحیی]] را به دنیا آورد. پس [[عبدالله بن جعفر]] با [[محمد بن ابوبکر]] و [[یحیی بن علی]] برادر می‌باشد<ref>الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷.</ref>. جعفر بن ابی طالب به [[دستور پیامبر]]{{صل}} برای [[نجات]] از [[آزار]] [[مشرکان]] [[مکه]] به حبشه [[مهاجرت]] کرد و [[عبدالله]] نیز در [[حبشه]] به [[دنیا]] آمد. او اولین مولود [[مسلمانی]] است که در این [[سرزمین]] به دنیا آمد. بعد از این که [[پیامبر]] از [[مکه]] به [[مدینه]] مهاجرت فرمودند، عبدالله نیز همراه [[پدر]] و مادرش به مدینه آمد<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۹۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۸۸۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۳.</ref>.
 
پیامبر{{صل}} و [[علی]]{{ع}} به [[عبدالله بن جعفر]] علاقه فراوانی داشتند. روزی پیامبر{{صل}} عبدالله را دید که مانند بسیاری از بچه‌ها با گل چیزهایی می‌سازد؛ از او پرسید: عبدالله می‌خواهی اینها را چه کنی؟ عبدالله گفت: "می‌خواهم آنها را بفروشم و با [[پول]] آنها خرما بخرم". [[حضرت]] فرمود: [[خداوند]] به معامله‌ات [[برکت]] دهد. عبدالله می‌گوید: به خاطر [[دعای پیامبر]]، هر چه می‌خریدم، سود سرشاری می‌بردم<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۶۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷.</ref>.
 
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نیز به اندازه‌ای او را [[دوست]] داشت که هنگام [[جنگ]]، به او و [[امام حسن]] و [[امام حسین]] اجازه شرکت در جنگ را نمی‌دادند<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۴.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۵۳-۶۵۴.</ref>
 
==عبدالله و دعای پیامبر{{صل}} برای او==
عبدالله بن جعفر می‌گوید: "پیامبر{{صل}} جمله‌ای فرمودند که من آن را بسیار دوست دارم. [[پیامبر خدا]]{{صل}} فرمودند: "[[جعفر طیار]]، شبیه‌ترین [[بندگان]] از نظر [[اخلاق]] و [[رفتار]] و [[آفرینش]] به من است و اما تو ای عبدالله، شبیه‌ترین [[انسان‌ها]] به پدرت هستی"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۶۱؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۶، ص۱۱۴.</ref>.
 
[[امام صادق]]{{ع}} فرمودند: "پیامبر{{صل}} فقط با سه نفر از [[کودکان]] [[معامله]] ([[خرید و فروش]]) می‌کردند؛ آن سه نفر [[امام حسن]]{{ع}} و [[امام حسین]]{{ع}} و عبدالله بن جعفر بودند<ref>الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۳.</ref>. عبدالله بن جعفر می‌گوید: "در سن [[کودکی]] با [[قثم]] و [[عبدالله بن عباس]] مشغول [[بازی]] کردن بودیم که [[رسول خدا]] در حالی که سوار بر چهار پایی بودند، از کنار ما رد شدند. پس به ما فرمودند تا بلند شویم و ما بلند شدیم و من را جلوی خودش و قشم را پشت سر خود سوار کرد و در آن هنگام سه بار دست مبارکش را بر سر من کشید و برای من [[دعا]] کرد و فرمود: خداوندا! [[فرزندان]] [[جعفر طیار]] را [[جانشین]] خوبی برای [[جعفر]] قرار بده"<ref>التاریخ الکبیر، بخاری، ج۷، ص۱۹۴؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۰۵؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۶، ص۱۳۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۵۴.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۵۴-۶۵۵.</ref>
 
==[[سخاوت]] [[عبدالله بن جعفر]]==
عبدالله بن جعفر بسیار [[بخشنده]] و [[کریم]] بود و به بحرالجود، دریای [[بخشندگی]] مشهور بوده است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۴.</ref>. نه تنها او را یکی از سخی‌ترین افراد [[جزیرة العرب]] شمرده‌اند بلکه سخاوت او را در [[تاریخ]] کم نظیر دانسته‌اند و حتی بعد از مرگش نیز از او به [[نیکی]] یاد می‌کردند و داستان‌های بسیاری درباره او [[نقل]] شده است<ref>الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعة، سید علی خان مدنی، ص۱۸۳.</ref>. گفته شده، بخشندگان [[عرب]] در میان [[مسلمانان]] ده نفر بودند؛ در [[حجاز]] [[عبیدالله بن عباس]] و [[سعید بن عاص]] و [[عبدالله جعفر]] در [[کوفه]] [[عتاب بن ورقاء]]، [[اسماء بن خارجة بن حصین]] و [[عکرمة بن ربعی الفیاض]]؛ بسیار بخشنده بودند. در [[بصره]] بخشنده‌تر از [[عمرو بن عبیدالله بن معمر]] و [[طلحة بن عبیدالله بن خلف خزاعی]] و [[عبیدالله بن ابی‌بکره]] و در [[شام]] نیز بخشنده‌تر از [[خالد بن عبید الله بن خالد بن اسد بن ابی العاص بن امیه]] وجود نداشته است و در بین این ده نفر که به [[بخشش]] مشهور بودند، بخشنده‌تر از عبدالله جعفر وجود نداشته است و کسی از او در [[جود]] و بخشش [[سبقت]] نگرفته است<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۹۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۱؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۶.</ref>.
 
نقل شده، شخصی نزد [[عبد الله بن جعفر]] آمد و از او حاجتی خواست. عبدالله به او شتر، اسب، [[لباس]] و چندین [[دینار]] و [[درهم]] بخشید. او به [[عبدالله]] گفت: "به این [[سیاه پوست]] نیز ببخش". [[عبدالله بن جعفر]] به او گفت: "درست است که او سیاه است ولی موهایش سفید است، پس [[شایسته]] دریافت [[مال]] بیشتری است"<ref>الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة، سید علی خان مدنی، ص۱۶۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۲.</ref>.
 
هم چنین [[نقل]] شده که برخی عبدالله بن جعفر را به [[دلیل]] [[کثرت]] [[بخشندگی]] ملامت کردند؛ او گفت: "[[خدای تعالی]] مرا [[عادت]] داده که در [[کارها]] برای من [[گشایش]] دهد و من نیز او را عادت داده ام که بر کارهای بندگانش گشایش دهم و [[بیم]] دارم که اگر من این عادت از بندگانش بگیرم، او نیز عادت خود را از من برگیرد"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۲؛ فوات الوفیات، کتبی، ج۱، ص۵۳۰.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۵۵-۶۵۶.</ref>
 
==عبدالله بن جعفر و [[احترام]] به [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{ع}}==
گرچه عبدالله بن جعفر مردی بسیار [[بخشنده]] و [[کریم]] بود ولی هیچ وقت نسبت به امام حسن و امام حسین{{ع}} پیش‌دستی نکرد و حتی در [[بخشش]] نیز برای این دو بزرگوار احترام خاصی قائل بود. نقل شده، روزی مردی وارد [[مسجد پیامبر]]{{صل}} شد و از [[عثمان]] که جلوی در نشسته بود، درخواست کمک کرد. عثمان [[دستور]] داد تا پنج درهم به وی دادند. آن مرد از او برای دریافت کمک بیشتر [[راهنمایی]] خواست. عثمان او را به سوی چند نفر که در گوشه‌ای از [[مسجد]] نشسته بودند فرستاد. امام حسن و امام حسین{{ع}} و عبدالله جعفر نیز در میان ایشان بودند. [[مرد]] [[فقیر]] از ایشان [[تقاضای کمک]] کرد. امام حسن{{ع}} به او فرمود: "ای مرد، درخواست کمک، جز برای یکی از سه چیز جایز نیست: برای پرداخت دیه‌ای که از عهده ادای آن عاجز باشی؛ یا بدهکاری سنگینی داشته باشی، و یا [[فقر]] و [[بیچارگی]] بی‌اندازه تو را در فشار گذاشته باشد؛ برای کدام یک از اینها درخواست کمک می‌کنی؟" آن مرد جواب داد: "به خاطر یکی از همین سه امر درخواست کمک دارم". [[امام حسن]]{{ع}} پنجاه [[دینار]]، [[امام حسین]]{{ع}} [[چهل]] و نُه دینار و [[عبدالله بن جعفر]] چهل و هشت دینار به وی دادند و آن مرد، بسیار خوشحال شد. هنگام [[خروج]] او از [[مسجد]]، [[عثمان]] از وی پرسید: چه کردی؟ او گفت: تو پنج [[درهم]] به من دادی و چیزی نپرسیدی ولی ایشان ابتدا از من پرسش‌هایی کردند و سپس این مقدار دینار به من [[عطا]] [[مرحمت]] فرمودند". عثمان گفت: "کجا مثل ایشان می‌یابی که اینان [[علم]] را با شیر آموخته و سرچشمه خیر و [[بخشش]] و دانش‌اند"<ref>الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۳۵-۱۳۶.</ref>.
 
[[سخاوت]] و بخشش [[عبدالله]] همگانی بود؛ تا حدی که [[مردم مدینه]] از یکدیگر [[قرض]] می‌گرفتند و موعد پرداخت را [[زمان]] بخشش عبدالله بن جعفر [[تعیین]] می‌کردند<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۴.</ref>. هم چنین [[نقل]] شده، روزی امام حسن{{ع}}، امام حسین{{ع}}، عبدالله بن جعفر و [[ابو حبه انصاری]] به قصد [[سفر]] [[مدینه]] از [[مکه]] خارج شدند. در بین [[راه]] [[باران]] شدیدی گرفت و به ناچار آنها در [[خیمه]] [[عربی]] بیابان نشین [[پناه]] گرفتند تا این که [[بارش باران]] به پایان برسد و آن [[عرب]] نیز برای آنها گوسفندی [[قربانی]] کرد. در هنگام رفتن، [[عبد الله بن جعفر]] به آن [[اعرابی]] گفت: "هر وقت به مدینه [[آمدی]]، به نزد ما بیا". بعد از دو سال آن اعرابی خواست به مدینه برود؛ همسرش به او گفت: "وقتی به مدینه رفتی آن دو بزرگوار امام حسن و امام حسین) را [[زیارت]] کن". او گفت: "اسم این دو نفر را فراموش کردم". همسرش به او گفت: "برو و از [[ابن طیار]] ([[عبدالله بن جعفر]]) سؤال کن". وقتی آن اعرابی امام حسن{{ع}} را [[ملاقات]] کرد، ایشان به او صد شتر ماده همراه شترهای نر و چوپان بخشید. سپس او به ملاقات [[امام حسین]]{{ع}} رفت و ایشان به او صد رأس گوسفند بخشید. سپس او به [[دیدار]] [[عبدالله بن جعفر]] رفت و گفت: "این دو بزرگوار به من شتر و گوسفند داده‌اند". عبدالله بن جعفر نیز صد هزار درهم به او بخشید. بعد از آن پیش ابا حبه رفت. او گفت: "به [[خدا]] قسم، من توان دادن آن چیزی را که آنها به تو دادند، ندارم ولی شترت را بیاور و این بار خرما را همراه خود ببر"<ref>الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۷۱.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۵۶-۶۵۷.</ref>
 
==عبدالله بن جعفر و خواستگاری [[معاویه]] از دختر او==
[[نقل]] شده، معاویه در نامه‌ای به [[مروان]]، [[حاکم]] [[مدینه]]، این گونه نوشت: [[زینب]]، دختر [[عبدالله]] [[جعفر]] را برای [[یزید]] خواستگاری کن و از نظر مهریه، هر چه عبدالله پیشنهاد کرد، بپذیر و بگو شرط می‌کنم هر چه بدهکاری دارد، بپردازم؛ هر چند زیاد باشد. و میان دو [[طایفه بنی امیه]] و [[بنی هاشم]] [[صلح]] خواهد بود. مروان نزد عبدالله جعفر رفت و از دختر او برای یزید خواستگاری کرد. عبدالله گفت: "[[اختیار]] [[زنان]] ما با [[حسین بن علی]]{{ع}} است؛ از او خواستگاری کن".
 
مروان نزد [[امام حسین]]{{ع}} رفت و خواسته‌اش را گفت. امام حسین{{ع}} به او فرمود: "هر که را می‌خواهی [[دعوت]] کن". مروان تعدادی از [[بنی‌هاشم]] و [[بنی‌امیه]] را احضار کرد. پس از آنکه همه آمدند، مروان [[سخن]] گفت و پس از [[حمد]] و ثنای [[پروردگار]]، گفت: "همانا [[امیر المؤمنین]] معاویه به من [[فرمان]] داده تا زینب، دختر عبدالله جعفر را برای یزید خواستگاری کنم، و [[تعیین]] مهریه هم با شخص عبدالله است و ضمنا معاویه شرط کرده قرض‌های عبدالله را هر چند سنگین باشد، بپردازد و از این پس دو [[طایفه]] بنی هاشم و بنی امیه با هم در حالت صلح خواهند بود؛ [[مقام]] یزید هم بر همه معلوم است که او کفوی [[کریم]] است و کسانی که [[غبطه]] حال شما را می‌خورند، بیشتر از کسانی‌اند که بر حال یزید غبطه می‌خورند (این [[معامله]] بیشتر به نفع شماست تا یزید) و یزید کسی است که [[ابر]] بهاری از او [[سیراب]] می‌شود".
 
پس از پایان یافتن سخنان [[مروان]]، [[امام حسین]]{{ع}} [[سخنرانی]] کرد و پس از [[حمد]] و ثنای [[پروردگار]] فرمود: "مروان! سخنانی گفتی، اینک جواب را بشنو:
#[[تعیین]] مهریه را به [[پدر]] دختر واگذار کردی ولی ما بر خلاف [[سنت پیامبر]]{{صل}} [[رفتار]] نمی‌کنیم.
#تا کنون کدام دختری از ما دیون پدر را پرداخته است تا این دومین مورد باشد؟
#این که گفتی دو [[طایفه]] با هم در حالت [[صلح]] خواهند بود، چنین نیست؛ زیرا من برای [[خدا]] و در [[راه خدا]] با شما [[دشمنی]] می‌کنم که با امور [[دنیایی]] [[آشتی]] پذیر نیست.
#همچنین گفتی که با این [[ازدواج]]، [[مردم]] [[غبطه]] حال ما را می‌خورند؛ آری مردم به حال ما غبطه می‌خورند، برای انتساب به [[نبوت]] و [[خلافت]] نه از نظر [[امور دنیا]].
#همچنین ابرها توسط [[خاندان پیامبر]] سیراب می‌شوند، نه توسط [[یزید بن معاویه]]".
 
سپس امام حسین{{ع}} فرمود: "من این دختر را به پسر عمویش [[قاسم]]، فرزند [[محمد بن جعفر]] [[طیار]] تزویج کردم و ملکی را که در [[مدینه]] دارم و [[معاویه]] آن را به ده هزار [[دینار]] از من می‌خرید، به عنوان مهریه او قرار دادم تا زندگی‌شان را تأمین می‌کند. مروان با کمال [[شرمندگی]] گفت: {{عربی|أغدرا یا بنی هاشم}}؛ ای [[بنی هاشم]]! با من [[مکر]] می‌کنید؟ [[امام]] فرمود: "این در مقابل یکی از مکرهای شما".
 
مروان ماجرا را برای معاویه نوشت. معاویه گفت: "ولی اگر ایشان از [[دختران]] ما خواستگاری می‌کردند، ما رد نمی‌کردیم"<ref>ترجمة الامام الحسین{{ع}} من طبقات ابن سعد، ص۴۰؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۹۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵۷، ص۲۴۶.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۵۸-۶۵۹.</ref>
 
==[[عبدالله بن جعفر]] و تلاش برای جلوگیری از [[شهادت امام حسین]]{{ع}}==
هنگامی که امام حسین{{ع}}در [[مکه]] خطر را [[احساس]] و به طرف [[کوفه]] حرکت کرد، [[عبدالله]] با توجه علاقه‌ای که به امام حسین{{ع}} داشت، نامه‌ای به امام{{ع}} نوشت و آن را به وسیله دو فرزندش [[عون]] و [[محمد]] برای [[حضرت]] فرستاد او در آخر نامه‌اش نوشت: "تو را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم که از این [[راه]] برگرد؛ زیرا می‌ترسم شما را بکشند و خاندانت را [[اسیر]] کنند. اگر شما کشته شوید، [[نور]] [[زمین]] خاموش می‌شود؛ زیرا شما چراغ و نشانه [[هدایت]] یافتگان هستید، و [[امید]] [[مؤمنان]] به شماست. در رفتن، [[شتاب]] مکن؛ خود نیز پس از [[نامه]] به شما ملحق خواهم شد. علاوه بر این کار نزد [[عمرو بن سعید]] که [[یزید بن معاویه]] او را [[حاکم مکه]] قرار داده بود، رفت و از او خواست تا نامه ای برای [[امام]] بنویسد و از ایشان تقاضای مراجعت کند و هم چنین به امام [[وعده]] [[نیکی]] دهد تا ایشان را خاطر جمع سازد، شاید که امام بازگردد. [[عمر]] و به او گفت: "هر چه می‌خواهی بنویس تا من آن را مهر کنم".
 
[[عبدالله]] نامه را نوشت و نزد وی فرستاد و به او گفت: تا آن را مهر کند و به وسیله برادرش [[یحیی]] برای امام بفرستد، چرا که این کار بیشتر موجب [[اطمینان]] [[امام حسین]] خواهد شد.
 
عبدالله خود نیز همراه یحیی حرکت کرد تا این که به نزد امام حسین رسیدند. یحیی نامه را برای آن حضرت خواند ولی امام از بازگشت خودداری کرد. پس از [[اصرار]] فراوان عبدالله، امام حسین{{ع}}؟ فرمود: "[[پیامبر]]{{صل}} را در [[خواب]] دیدم و ایشان به من مأموریتی داده که آن را به جا می‌آورم؛ به نفع من باشد یا به ضرر من"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۹۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۶۸.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۵۹-۶۶۰.</ref>
 
==[[عبدالله بن جعفر]] و [[معاویه]]==
روزی معاویه و [[عمرو عاص]] در [[کاخ]] با هم نشسته بودند. در این هنگام دربان گفت: عبدالله پسر [[جعفر طیار]] اجازه ورود می‌خواهد". عمرو عاص گفت: "در حضور او به [[علی]] [[ناسزا]] می‌گویم و او را عصبانی و ناراحت می‌کنم". معاویه گفت: "چنین مکن که می‌ترسم نتوانی از عهده برآیی و باعث شوی فضایلی را بیان کند که [[دوست]] نداریم آنها را بشنویم". [[عبدالله]] بر آنها وارد شد. [[معاویه]] اظهار [[خوشحالی]] کرد و او را به نزدیک خواند و با وی گرم گرفت، ولی [[عمرو عاص]] به عبدالله چیزی نگفت و با دیگران سر صحبت را گشود و نسبت به [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}} [[بدگویی]] کرد. او با صدای بلند به [[علی]]{{ع}} [[ناسزا]] می‌گفت و بی‌شرمی را از حد گذراند.
 
رنگ عبدالله متغیر شد و از [[خشم]] لرزه ای بر اندامش افتاد؛ ناگهان مانند شیر نر از تخت فرود آمد. عمرو عاص که او را خشمناک دید، گفت: "عبدالله، چه خبر است؟"
 
عبدالله به او گفت: "[[مرگ]] بر تو باد! خاموش باش!" و سپس این [[شعر]] را خواند: [[حلم]] و [[بردباری]]، [[زبان]] [[مردم]] را برویم گشوده است و [[خیال]] می‌کنند نمی‌فهمم.
 
پس آستین‌ها را بالا زد و رو به معاویه کرد و گفت: "معاویه! تا کی خشم تو را در [[دل]] نگه داریم و بر [[بدی‌ها]] و زشتی‌هایت [[صبر]] کنیم؛ گفتار زشتت را بشنویم و بی‌ادبی [[اخلاق]] ناستوده‌ات را ببینیم؛ گریه‌کنندگان در مرگت بگریند؛ گویا از ناسزا گفتن به هم‌نشینانت ناراحت نمی‌شوی؟ اگر چنین است، معلوم می‌شود [[دین]] در نظرت موقعیتی ندارد تا تو را از [[کردار زشت]] باز دارد. آری، به [[خدا]] قسم اگر عاطفه [[خویشاوندی]] در تو بود، یا به سهم خود از [[اسلام]] [[حمایت]] می‌کردی، نباید [[فرزندان]] [[کنیزان]] بی‌اصل و بردگان [[پست]] را در میان آشنایان خود جای می‌دادی؛ [[مردمان]] [[ستم]] پیشه به [[موقعیت]] افراد [[برگزیده]] جاهل‌اند. معاویه! چون او کارهای خطای تو و ریختن [[خون]] [[مسلمانان]] و [[جنگیدن]] با [[امیر مؤمنان]] را درست می‌شمارد، تو را [[مغرور]] نکند تا به هر کاری که [[فساد]] و تباهی‌اش بر تو روشن است، [[اقدام]] کنی. [[چشم سر]] و چشم دلت از تشخیص [[راه]] [[حق]] [[کور]] شده؛ اگر از خطای خود برنمی‌گردی پس به ما اجازه بده تا هر چه می‌خواهیم از زشتی‌هایت بگوییم".
 
وقتی [[معاویه]] دید که [[عبدالله]] [[دست]] بردار نیست و مجلس، در بهت فرو رفته و همگی در حال شنیدن سخنان او هستند، گفت عبدالله، ما از اشتباهای خود برمی‌گردیم؛ تو را به [[خدا]] بنشین؛ خدا [[لعنت]] کند آنکه [[آتش]] درونی تو را افروخت. هر چه بگویی، به جای می‌آورم و هر حاجتی داری، بر می‌آورم. اگر [[مقام]] تو نبود، همان روش و اخلاقت کافی بود که خواسته‌هایت برآورده شود. تو پسر [[ذوالجناحین]] و [[سید]] و بزرگ بنی [[هاشمی]]". عبدالله فریاد زد: "نه! چنین نیست! سید و آقای [[بنی هاشم]] [[حسن]] و [[حسین]] هستند و کسی نمی‌تواند در مقام با ایشان [[برابری]] کند". معاویه گفت: "تو را به خدا قسم می‌دهم که هر چه می‌خواهی بگویی و هر حاجتی داری، برآورده خواهد شد، هر چند با تمام هستی‌ام برابری کند".
 
عبدالله گفت: "چیزی نمی‌خواهم و حاجتی ندارم".؛ این جمله را گفت و از مجلس خارج شد. معاویه هم او را بدرقه کرد و سپس گفت: "به خدا قسم، تمام حرکات و [[اخلاق]] و [[رفتار]] و حتی [[راه]] رفتنش به [[پیامبر]]{{صل}} می‌ماند".
پس از رفتن عبدالله، معاویه رو به [[عمرو عاص]] کرد و گفت: "چرا با تو حرف نزد و جوابت را نداد؟" عمرو عاص گفت: "بر تو معلوم است و می‌دانی چرا".
 
معاویه گفت: "[[خیال]] می‌کنی از جواب هایت ترسید؟ [[خیر]]، چنین نیست؛ بلکه تو را لایق ندانست تا جوابت را بگوید یا با تو طرف شود"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۹۶-۲۹۷؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۷۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۳-۲۸۴.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۶۰-۶۶۲.</ref>
 
==عبدالله و [[شهادت]] [[فرزندان]] او در [[کربلا]]==
دو نفر از فرزندان عبدالله به نام‌های [[عون]] و [[محمد]] در کربلا در رکاب [[امام حسین]]{{ع}} [[شهید]] شدند. هنگامی که خبر شهادت فرزندانش به وی رسید، عبارت [[استرجاع]] {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>؛ بر [[زبان]] راند. در این حال، یکی از [[غلامان]] عبدالله به نام ابوسلاس برای اظهار تأثر گفت: "این [[مصیبت]] هم به خاطر [[حسین]] به ما رسید". [[عبدالله]] با شنیدن این سخن برآشفت و با [[کفش]] بر سر او کوبید و گفت: "ای پسر [[زن]] بدبو! درباره حسین{{ع}} چنین می‌گویی! به [[خدا]] قسم [[دوست]] داشتم در [[کربلا]] بودم و جانم را فدایش می‌کردم که او [[شایسته]] است [[جان‌ها]] را فدایش کنند". سپس متوجه [[اهل]] مجلس شد و گفت: "[[شهادت امام حسین]]{{ع}} بر من سخت دشوار است [[ولی خدا]] را [[شکر]] می‌کنم اگر خود شخصا نتوانستم حسین را [[یاری]] کنم، [[فرزندان]] عزیزم او را با [[جان]] یاری کردند"<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۹۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۷۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۴، ص۸۹؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۷۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۷.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۶۲.</ref>
 
==سرانجام [[عبدالله بن جعفر]]==
عبدالله در [[سال ۸۰ هجری]] که آن را عام الجحاف<ref>سالی که سیل شدیدی در مکه آمد و حتی شتران را به همراه با بار آنها برد و به مردم مکه خسارت فراوانی وارد ساخت.</ref> نامیدند، در نود سالگی از [[دنیا]] رفت و در [[شهر مدینه]]، در [[بقیع]] مدفون شد؛ بنابراین عبدالله ده سال از زندگانی [[پیامبر]]{{صل}} را [[درک]] کرده است <ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۹۶؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۹؛ الإصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷؛ الدرجات الرفیعة، سید علی خان مدنی، ص۱۸۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۹.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۶۶۲.</ref>
== جستارهای وابسته ==
 
==منابع==
* [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب (مقاله)|مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
 
==پانویس==
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس2}}
 
[[رده:عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب]]
[[رده:اعلام]]

نسخهٔ ‏۳ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۴۸

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب است. "عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

او فرزند جعفر طیارست و برادر زاده امیرمؤمنان علی(ع) همسر حضرت زینب(س)، دختر امام علی(ع)، و کنیه‌اش ابو جعفر بوده است[۱].

شیخ طوسی او را از اصحاب رسول خدا(ص) و اصحاب امام علی و امام حسن مجتبی(ع) شمرده است[۲]. او همراه پدرش از حبشه به مدینه بازگشت و در جنگ صفین یکی از فرماندهان جنگ بود[۳]. به پدرش، جعفر بن ابی طالب، جعفر طیار می‌گویند. خود می‌گوید: "هنگامی که پدرمان به شهادت رسید، پیامبر(ص) نزد ما آمدند و خبر مرگ پدرمان را به ما گفتند و دستان مبارک‌شان را بر سر من و برادرم کشیدند و پیشانی من را بوسیدند و در حالی که اشک در چشمانش جمع شده و محاسن مبارکش از اشک خیس شده بود، فرمودند: "خداوندا! جعفر، بهترین روش را برای کسب ثواب و رسیدن به تو انتخاب کرد؛ به خانواده‌اش آن چیزی را که به بهترین بندگانت می‌دهی، عطا کن". سپس بعد از سه روز به دیدن ما آمد و لباس ما را عوض کرد و برای ما دعا فرمود"[۴]. مادرش، اسماء بنت عمیس خثعمیه است که پس از شهادت جعفر به عقد ابوبکر در آمد و برای او محمد بن ابوبکر را به دنیا آورد و پس از او همسر امیرمؤمنان(ع) شد و یحیی را به دنیا آورد. پس عبدالله بن جعفر با محمد بن ابوبکر و یحیی بن علی برادر می‌باشد[۵]. جعفر بن ابی طالب به دستور پیامبر(ص) برای نجات از آزار مشرکان مکه به حبشه مهاجرت کرد و عبدالله نیز در حبشه به دنیا آمد. او اولین مولود مسلمانی است که در این سرزمین به دنیا آمد. بعد از این که پیامبر از مکه به مدینه مهاجرت فرمودند، عبدالله نیز همراه پدر و مادرش به مدینه آمد[۶].

پیامبر(ص) و علی(ع) به عبدالله بن جعفر علاقه فراوانی داشتند. روزی پیامبر(ص) عبدالله را دید که مانند بسیاری از بچه‌ها با گل چیزهایی می‌سازد؛ از او پرسید: عبدالله می‌خواهی اینها را چه کنی؟ عبدالله گفت: "می‌خواهم آنها را بفروشم و با پول آنها خرما بخرم". حضرت فرمود: خداوند به معامله‌ات برکت دهد. عبدالله می‌گوید: به خاطر دعای پیامبر، هر چه می‌خریدم، سود سرشاری می‌بردم[۷].

امیرالمؤمنین(ع) نیز به اندازه‌ای او را دوست داشت که هنگام جنگ، به او و امام حسن و امام حسین اجازه شرکت در جنگ را نمی‌دادند[۸].[۹]

عبدالله و دعای پیامبر(ص) برای او

عبدالله بن جعفر می‌گوید: "پیامبر(ص) جمله‌ای فرمودند که من آن را بسیار دوست دارم. پیامبر خدا(ص) فرمودند: "جعفر طیار، شبیه‌ترین بندگان از نظر اخلاق و رفتار و آفرینش به من است و اما تو ای عبدالله، شبیه‌ترین انسان‌ها به پدرت هستی"[۱۰].

امام صادق(ع) فرمودند: "پیامبر(ص) فقط با سه نفر از کودکان معامله (خرید و فروش) می‌کردند؛ آن سه نفر امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر بودند[۱۱]. عبدالله بن جعفر می‌گوید: "در سن کودکی با قثم و عبدالله بن عباس مشغول بازی کردن بودیم که رسول خدا در حالی که سوار بر چهار پایی بودند، از کنار ما رد شدند. پس به ما فرمودند تا بلند شویم و ما بلند شدیم و من را جلوی خودش و قشم را پشت سر خود سوار کرد و در آن هنگام سه بار دست مبارکش را بر سر من کشید و برای من دعا کرد و فرمود: خداوندا! فرزندان جعفر طیار را جانشین خوبی برای جعفر قرار بده"[۱۲].[۱۳]

سخاوت عبدالله بن جعفر

عبدالله بن جعفر بسیار بخشنده و کریم بود و به بحرالجود، دریای بخشندگی مشهور بوده است[۱۴]. نه تنها او را یکی از سخی‌ترین افراد جزیرة العرب شمرده‌اند بلکه سخاوت او را در تاریخ کم نظیر دانسته‌اند و حتی بعد از مرگش نیز از او به نیکی یاد می‌کردند و داستان‌های بسیاری درباره او نقل شده است[۱۵]. گفته شده، بخشندگان عرب در میان مسلمانان ده نفر بودند؛ در حجاز عبیدالله بن عباس و سعید بن عاص و عبدالله جعفر در کوفه عتاب بن ورقاء، اسماء بن خارجة بن حصین و عکرمة بن ربعی الفیاض؛ بسیار بخشنده بودند. در بصره بخشنده‌تر از عمرو بن عبیدالله بن معمر و طلحة بن عبیدالله بن خلف خزاعی و عبیدالله بن ابی‌بکره و در شام نیز بخشنده‌تر از خالد بن عبید الله بن خالد بن اسد بن ابی العاص بن امیه وجود نداشته است و در بین این ده نفر که به بخشش مشهور بودند، بخشنده‌تر از عبدالله جعفر وجود نداشته است و کسی از او در جود و بخشش سبقت نگرفته است[۱۶].

نقل شده، شخصی نزد عبد الله بن جعفر آمد و از او حاجتی خواست. عبدالله به او شتر، اسب، لباس و چندین دینار و درهم بخشید. او به عبدالله گفت: "به این سیاه پوست نیز ببخش". عبدالله بن جعفر به او گفت: "درست است که او سیاه است ولی موهایش سفید است، پس شایسته دریافت مال بیشتری است"[۱۷].

هم چنین نقل شده که برخی عبدالله بن جعفر را به دلیل کثرت بخشندگی ملامت کردند؛ او گفت: "خدای تعالی مرا عادت داده که در کارها برای من گشایش دهد و من نیز او را عادت داده ام که بر کارهای بندگانش گشایش دهم و بیم دارم که اگر من این عادت از بندگانش بگیرم، او نیز عادت خود را از من برگیرد"[۱۸].[۱۹]

عبدالله بن جعفر و احترام به امام حسن و امام حسین(ع)

گرچه عبدالله بن جعفر مردی بسیار بخشنده و کریم بود ولی هیچ وقت نسبت به امام حسن و امام حسین(ع) پیش‌دستی نکرد و حتی در بخشش نیز برای این دو بزرگوار احترام خاصی قائل بود. نقل شده، روزی مردی وارد مسجد پیامبر(ص) شد و از عثمان که جلوی در نشسته بود، درخواست کمک کرد. عثمان دستور داد تا پنج درهم به وی دادند. آن مرد از او برای دریافت کمک بیشتر راهنمایی خواست. عثمان او را به سوی چند نفر که در گوشه‌ای از مسجد نشسته بودند فرستاد. امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله جعفر نیز در میان ایشان بودند. مرد فقیر از ایشان تقاضای کمک کرد. امام حسن(ع) به او فرمود: "ای مرد، درخواست کمک، جز برای یکی از سه چیز جایز نیست: برای پرداخت دیه‌ای که از عهده ادای آن عاجز باشی؛ یا بدهکاری سنگینی داشته باشی، و یا فقر و بیچارگی بی‌اندازه تو را در فشار گذاشته باشد؛ برای کدام یک از اینها درخواست کمک می‌کنی؟" آن مرد جواب داد: "به خاطر یکی از همین سه امر درخواست کمک دارم". امام حسن(ع) پنجاه دینار، امام حسین(ع) چهل و نُه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به وی دادند و آن مرد، بسیار خوشحال شد. هنگام خروج او از مسجد، عثمان از وی پرسید: چه کردی؟ او گفت: تو پنج درهم به من دادی و چیزی نپرسیدی ولی ایشان ابتدا از من پرسش‌هایی کردند و سپس این مقدار دینار به من عطا مرحمت فرمودند". عثمان گفت: "کجا مثل ایشان می‌یابی که اینان علم را با شیر آموخته و سرچشمه خیر و بخشش و دانش‌اند"[۲۰].

سخاوت و بخشش عبدالله همگانی بود؛ تا حدی که مردم مدینه از یکدیگر قرض می‌گرفتند و موعد پرداخت را زمان بخشش عبدالله بن جعفر تعیین می‌کردند[۲۱]. هم چنین نقل شده، روزی امام حسن(ع)، امام حسین(ع)، عبدالله بن جعفر و ابو حبه انصاری به قصد سفر مدینه از مکه خارج شدند. در بین راه باران شدیدی گرفت و به ناچار آنها در خیمه عربی بیابان نشین پناه گرفتند تا این که بارش باران به پایان برسد و آن عرب نیز برای آنها گوسفندی قربانی کرد. در هنگام رفتن، عبد الله بن جعفر به آن اعرابی گفت: "هر وقت به مدینه آمدی، به نزد ما بیا". بعد از دو سال آن اعرابی خواست به مدینه برود؛ همسرش به او گفت: "وقتی به مدینه رفتی آن دو بزرگوار امام حسن و امام حسین) را زیارت کن". او گفت: "اسم این دو نفر را فراموش کردم". همسرش به او گفت: "برو و از ابن طیار (عبدالله بن جعفر) سؤال کن". وقتی آن اعرابی امام حسن(ع) را ملاقات کرد، ایشان به او صد شتر ماده همراه شترهای نر و چوپان بخشید. سپس او به ملاقات امام حسین(ع) رفت و ایشان به او صد رأس گوسفند بخشید. سپس او به دیدار عبدالله بن جعفر رفت و گفت: "این دو بزرگوار به من شتر و گوسفند داده‌اند". عبدالله بن جعفر نیز صد هزار درهم به او بخشید. بعد از آن پیش ابا حبه رفت. او گفت: "به خدا قسم، من توان دادن آن چیزی را که آنها به تو دادند، ندارم ولی شترت را بیاور و این بار خرما را همراه خود ببر"[۲۲].[۲۳]

عبدالله بن جعفر و خواستگاری معاویه از دختر او

نقل شده، معاویه در نامه‌ای به مروان، حاکم مدینه، این گونه نوشت: زینب، دختر عبدالله جعفر را برای یزید خواستگاری کن و از نظر مهریه، هر چه عبدالله پیشنهاد کرد، بپذیر و بگو شرط می‌کنم هر چه بدهکاری دارد، بپردازم؛ هر چند زیاد باشد. و میان دو طایفه بنی امیه و بنی هاشم صلح خواهد بود. مروان نزد عبدالله جعفر رفت و از دختر او برای یزید خواستگاری کرد. عبدالله گفت: "اختیار زنان ما با حسین بن علی(ع) است؛ از او خواستگاری کن".

مروان نزد امام حسین(ع) رفت و خواسته‌اش را گفت. امام حسین(ع) به او فرمود: "هر که را می‌خواهی دعوت کن". مروان تعدادی از بنی‌هاشم و بنی‌امیه را احضار کرد. پس از آنکه همه آمدند، مروان سخن گفت و پس از حمد و ثنای پروردگار، گفت: "همانا امیر المؤمنین معاویه به من فرمان داده تا زینب، دختر عبدالله جعفر را برای یزید خواستگاری کنم، و تعیین مهریه هم با شخص عبدالله است و ضمنا معاویه شرط کرده قرض‌های عبدالله را هر چند سنگین باشد، بپردازد و از این پس دو طایفه بنی هاشم و بنی امیه با هم در حالت صلح خواهند بود؛ مقام یزید هم بر همه معلوم است که او کفوی کریم است و کسانی که غبطه حال شما را می‌خورند، بیشتر از کسانی‌اند که بر حال یزید غبطه می‌خورند (این معامله بیشتر به نفع شماست تا یزید) و یزید کسی است که ابر بهاری از او سیراب می‌شود".

پس از پایان یافتن سخنان مروان، امام حسین(ع) سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود: "مروان! سخنانی گفتی، اینک جواب را بشنو:

  1. تعیین مهریه را به پدر دختر واگذار کردی ولی ما بر خلاف سنت پیامبر(ص) رفتار نمی‌کنیم.
  2. تا کنون کدام دختری از ما دیون پدر را پرداخته است تا این دومین مورد باشد؟
  3. این که گفتی دو طایفه با هم در حالت صلح خواهند بود، چنین نیست؛ زیرا من برای خدا و در راه خدا با شما دشمنی می‌کنم که با امور دنیایی آشتی پذیر نیست.
  4. همچنین گفتی که با این ازدواج، مردم غبطه حال ما را می‌خورند؛ آری مردم به حال ما غبطه می‌خورند، برای انتساب به نبوت و خلافت نه از نظر امور دنیا.
  5. همچنین ابرها توسط خاندان پیامبر سیراب می‌شوند، نه توسط یزید بن معاویه".

سپس امام حسین(ع) فرمود: "من این دختر را به پسر عمویش قاسم، فرزند محمد بن جعفر طیار تزویج کردم و ملکی را که در مدینه دارم و معاویه آن را به ده هزار دینار از من می‌خرید، به عنوان مهریه او قرار دادم تا زندگی‌شان را تأمین می‌کند. مروان با کمال شرمندگی گفت: أغدرا یا بنی هاشم؛ ای بنی هاشم! با من مکر می‌کنید؟ امام فرمود: "این در مقابل یکی از مکرهای شما".

مروان ماجرا را برای معاویه نوشت. معاویه گفت: "ولی اگر ایشان از دختران ما خواستگاری می‌کردند، ما رد نمی‌کردیم"[۲۴].[۲۵]

عبدالله بن جعفر و تلاش برای جلوگیری از شهادت امام حسین(ع)

هنگامی که امام حسین(ع)در مکه خطر را احساس و به طرف کوفه حرکت کرد، عبدالله با توجه علاقه‌ای که به امام حسین(ع) داشت، نامه‌ای به امام(ع) نوشت و آن را به وسیله دو فرزندش عون و محمد برای حضرت فرستاد او در آخر نامه‌اش نوشت: "تو را به خدا سوگند می‌دهم که از این راه برگرد؛ زیرا می‌ترسم شما را بکشند و خاندانت را اسیر کنند. اگر شما کشته شوید، نور زمین خاموش می‌شود؛ زیرا شما چراغ و نشانه هدایت یافتگان هستید، و امید مؤمنان به شماست. در رفتن، شتاب مکن؛ خود نیز پس از نامه به شما ملحق خواهم شد. علاوه بر این کار نزد عمرو بن سعید که یزید بن معاویه او را حاکم مکه قرار داده بود، رفت و از او خواست تا نامه ای برای امام بنویسد و از ایشان تقاضای مراجعت کند و هم چنین به امام وعده نیکی دهد تا ایشان را خاطر جمع سازد، شاید که امام بازگردد. عمر و به او گفت: "هر چه می‌خواهی بنویس تا من آن را مهر کنم".

عبدالله نامه را نوشت و نزد وی فرستاد و به او گفت: تا آن را مهر کند و به وسیله برادرش یحیی برای امام بفرستد، چرا که این کار بیشتر موجب اطمینان امام حسین خواهد شد.

عبدالله خود نیز همراه یحیی حرکت کرد تا این که به نزد امام حسین رسیدند. یحیی نامه را برای آن حضرت خواند ولی امام از بازگشت خودداری کرد. پس از اصرار فراوان عبدالله، امام حسین(ع)؟ فرمود: "پیامبر(ص) را در خواب دیدم و ایشان به من مأموریتی داده که آن را به جا می‌آورم؛ به نفع من باشد یا به ضرر من"[۲۶].[۲۷]

عبدالله بن جعفر و معاویه

روزی معاویه و عمرو عاص در کاخ با هم نشسته بودند. در این هنگام دربان گفت: عبدالله پسر جعفر طیار اجازه ورود می‌خواهد". عمرو عاص گفت: "در حضور او به علی ناسزا می‌گویم و او را عصبانی و ناراحت می‌کنم". معاویه گفت: "چنین مکن که می‌ترسم نتوانی از عهده برآیی و باعث شوی فضایلی را بیان کند که دوست نداریم آنها را بشنویم". عبدالله بر آنها وارد شد. معاویه اظهار خوشحالی کرد و او را به نزدیک خواند و با وی گرم گرفت، ولی عمرو عاص به عبدالله چیزی نگفت و با دیگران سر صحبت را گشود و نسبت به امیر مؤمنان علی(ع) بدگویی کرد. او با صدای بلند به علی(ع) ناسزا می‌گفت و بی‌شرمی را از حد گذراند.

رنگ عبدالله متغیر شد و از خشم لرزه ای بر اندامش افتاد؛ ناگهان مانند شیر نر از تخت فرود آمد. عمرو عاص که او را خشمناک دید، گفت: "عبدالله، چه خبر است؟"

عبدالله به او گفت: "مرگ بر تو باد! خاموش باش!" و سپس این شعر را خواند: حلم و بردباری، زبان مردم را برویم گشوده است و خیال می‌کنند نمی‌فهمم.

پس آستین‌ها را بالا زد و رو به معاویه کرد و گفت: "معاویه! تا کی خشم تو را در دل نگه داریم و بر بدی‌ها و زشتی‌هایت صبر کنیم؛ گفتار زشتت را بشنویم و بی‌ادبی اخلاق ناستوده‌ات را ببینیم؛ گریه‌کنندگان در مرگت بگریند؛ گویا از ناسزا گفتن به هم‌نشینانت ناراحت نمی‌شوی؟ اگر چنین است، معلوم می‌شود دین در نظرت موقعیتی ندارد تا تو را از کردار زشت باز دارد. آری، به خدا قسم اگر عاطفه خویشاوندی در تو بود، یا به سهم خود از اسلام حمایت می‌کردی، نباید فرزندان کنیزان بی‌اصل و بردگان پست را در میان آشنایان خود جای می‌دادی؛ مردمان ستم پیشه به موقعیت افراد برگزیده جاهل‌اند. معاویه! چون او کارهای خطای تو و ریختن خون مسلمانان و جنگیدن با امیر مؤمنان را درست می‌شمارد، تو را مغرور نکند تا به هر کاری که فساد و تباهی‌اش بر تو روشن است، اقدام کنی. چشم سر و چشم دلت از تشخیص راه حق کور شده؛ اگر از خطای خود برنمی‌گردی پس به ما اجازه بده تا هر چه می‌خواهیم از زشتی‌هایت بگوییم".

وقتی معاویه دید که عبدالله دست بردار نیست و مجلس، در بهت فرو رفته و همگی در حال شنیدن سخنان او هستند، گفت عبدالله، ما از اشتباهای خود برمی‌گردیم؛ تو را به خدا بنشین؛ خدا لعنت کند آنکه آتش درونی تو را افروخت. هر چه بگویی، به جای می‌آورم و هر حاجتی داری، بر می‌آورم. اگر مقام تو نبود، همان روش و اخلاقت کافی بود که خواسته‌هایت برآورده شود. تو پسر ذوالجناحین و سید و بزرگ بنی هاشمی". عبدالله فریاد زد: "نه! چنین نیست! سید و آقای بنی هاشم حسن و حسین هستند و کسی نمی‌تواند در مقام با ایشان برابری کند". معاویه گفت: "تو را به خدا قسم می‌دهم که هر چه می‌خواهی بگویی و هر حاجتی داری، برآورده خواهد شد، هر چند با تمام هستی‌ام برابری کند".

عبدالله گفت: "چیزی نمی‌خواهم و حاجتی ندارم".؛ این جمله را گفت و از مجلس خارج شد. معاویه هم او را بدرقه کرد و سپس گفت: "به خدا قسم، تمام حرکات و اخلاق و رفتار و حتی راه رفتنش به پیامبر(ص) می‌ماند". پس از رفتن عبدالله، معاویه رو به عمرو عاص کرد و گفت: "چرا با تو حرف نزد و جوابت را نداد؟" عمرو عاص گفت: "بر تو معلوم است و می‌دانی چرا".

معاویه گفت: "خیال می‌کنی از جواب هایت ترسید؟ خیر، چنین نیست؛ بلکه تو را لایق ندانست تا جوابت را بگوید یا با تو طرف شود"[۲۸].[۲۹]

عبدالله و شهادت فرزندان او در کربلا

دو نفر از فرزندان عبدالله به نام‌های عون و محمد در کربلا در رکاب امام حسین(ع) شهید شدند. هنگامی که خبر شهادت فرزندانش به وی رسید، عبارت استرجاع ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۳۰]؛ بر زبان راند. در این حال، یکی از غلامان عبدالله به نام ابوسلاس برای اظهار تأثر گفت: "این مصیبت هم به خاطر حسین به ما رسید". عبدالله با شنیدن این سخن برآشفت و با کفش بر سر او کوبید و گفت: "ای پسر زن بدبو! درباره حسین(ع) چنین می‌گویی! به خدا قسم دوست داشتم در کربلا بودم و جانم را فدایش می‌کردم که او شایسته است جان‌ها را فدایش کنند". سپس متوجه اهل مجلس شد و گفت: "شهادت امام حسین(ع) بر من سخت دشوار است ولی خدا را شکر می‌کنم اگر خود شخصا نتوانستم حسین را یاری کنم، فرزندان عزیزم او را با جان یاری کردند"[۳۱].[۳۲]

سرانجام عبدالله بن جعفر

عبدالله در سال ۸۰ هجری که آن را عام الجحاف[۳۳] نامیدند، در نود سالگی از دنیا رفت و در شهر مدینه، در بقیع مدفون شد؛ بنابراین عبدالله ده سال از زندگانی پیامبر(ص) را درک کرده است [۳۴].[۳۵]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۰.
  2. قاموس الرجال؛ شوشتری، ج۶، ص۲۸۳.
  3. الإصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷.
  4. الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۵۶-۲۵۷.
  5. الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷.
  6. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۹۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۸۸۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۳.
  7. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۶۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷.
  8. قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۴.
  9. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۵۳-۶۵۴.
  10. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۶۱؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۶، ص۱۱۴.
  11. الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۶۳.
  12. التاریخ الکبیر، بخاری، ج۷، ص۱۹۴؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۰۵؛ فتح الباری، ابن حجر، ج۶، ص۱۳۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۵۴.
  13. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۵۴-۶۵۵.
  14. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۴.
  15. الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعة، سید علی خان مدنی، ص۱۸۳.
  16. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۹۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۱؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۶.
  17. الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة، سید علی خان مدنی، ص۱۶۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۲.
  18. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۲؛ فوات الوفیات، کتبی، ج۱، ص۵۳۰.
  19. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۵۵-۶۵۶.
  20. الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۳۵-۱۳۶.
  21. قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۴.
  22. الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۷۱.
  23. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۵۶-۶۵۷.
  24. ترجمة الامام الحسین(ع) من طبقات ابن سعد، ص۴۰؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۹۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵۷، ص۲۴۶.
  25. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۵۸-۶۵۹.
  26. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۹۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۶۸.
  27. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۵۹-۶۶۰.
  28. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۹۶-۲۹۷؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۷۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۳-۲۸۴.
  29. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۶۰-۶۶۲.
  30. «همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  31. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۹۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۳۷۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۴، ص۸۹؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۷۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۷.
  32. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۶۲.
  33. سالی که سیل شدیدی در مکه آمد و حتی شتران را به همراه با بار آنها برد و به مردم مکه خسارت فراوانی وارد ساخت.
  34. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۷، ص۲۹۶؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۹؛ الإصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۷؛ الدرجات الرفیعة، سید علی خان مدنی، ص۱۸۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۲۸۹.
  35. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۶۲.