شروط امامت از دیدگاه اهل سنت: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶: خط ۶:
| پرسش مرتبط  = امامت (پرسش)
| پرسش مرتبط  = امامت (پرسش)
}}
}}
'''[[متکلمان]] [[اهل سنت]] شرایطی''' را برای [[امامت]] و [[خلافت]] بیان کرده‌اند که محور آن شروط [[حفظ]] و نگهداری [[سرزمین‌های اسلامی]] و [[دفاع]] از آن و [[علم]] به کیفیّت [[ریاست]] و مدیر و مدبّر بودن است؛ لذا مدار خلافت بر حفظ و [[تدبیر]] مملکت است، نه بر اعلمیّت و اتقی و ازهد و اجلّ نسب بودن و قوت [[ایمان]] داشتن.
== مقدمه ==
== مقدمه ==
آنچه نزد عامّه در [[خلافت]] و [[امامت]] شرط بلکه مدار اصلی امامت بر آن است، [[حفظ]] و نگهداری [[سرزمین‌های اسلامی]] و [[دفاع]] از آن و [[علم]] به کیفیّت [[ریاست]] و مدیر و مدبّر بودن است، و لذا می‌گویند: "هر کس که قلمرو [[حکومت]] را بهتر حفظ و نگهداری کند و در [[تدبیر]] و [[اداره امور]] [[مردم]] واردتر و دقیق‌تر باشد، او سزاوارتر به [[منصب امامت]] است". بر این اساس، علم و فضل و [[تقوا]] و [[ایمان]]، چندان مدخلیّتی در [[ریاست عامّه]] و [[سلطنت]] کلیه ندارد، بلکه این امور تنها فضیلتی به حساب می‌آیند و موجب کثرت [[ثواب]] می‌شوند. حتی بعضی از متعصّبان علمای عامّه، مانند روزبهان و جمعی دیگر، این مطلب را [[عقلی]] دانسته و گفته‌اند: {{عربی|إنّ صریح العقل یحکم بأنّ مدار الإمامه علی حفظ الحوزه و العلم بالریاسه و طریق التعیّش مع الرعیّه... و یکفیه من العلم ما یشترط القوم من الاجتهاد... فالذی یکون أعلم بتدبیر حفظ الحوزه فالعقل یحکم بأنّه هو الأولی بالإمامه. و کثیر من المفضولین یکونون أصلح للإمامه من الفاضلین...}}<ref>احقاق الحق، ج۲، ص۳۲۰ – ۳۲۱؛ دلائل الصدق، ج۴، ص۲۳۵، نقلاً عن العامّه.</ref>.
آنچه نزد عامّه در [[خلافت]] و [[امامت]] شرط بلکه مدار اصلی امامت بر آن است، [[حفظ]] و نگهداری [[سرزمین‌های اسلامی]] و [[دفاع]] از آن و [[علم]] به کیفیّت [[ریاست]] و مدیر و مدبّر بودن است، و لذا می‌گویند: "هر کس که قلمرو [[حکومت]] را بهتر حفظ و نگهداری کند و در [[تدبیر]] و [[اداره امور]] [[مردم]] واردتر و دقیق‌تر باشد، او سزاوارتر به [[منصب امامت]] است". بر این اساس، علم و فضل و [[تقوا]] و [[ایمان]]، چندان مدخلیّتی در [[ریاست عامّه]] و [[سلطنت]] کلیه ندارد، بلکه این امور تنها فضیلتی به حساب می‌آیند و موجب کثرت [[ثواب]] می‌شوند. حتی بعضی از متعصّبان علمای عامّه، مانند روزبهان و جمعی دیگر، این مطلب را [[عقلی]] دانسته و گفته‌اند: {{عربی|إنّ صریح العقل یحکم بأنّ مدار الإمامه علی حفظ الحوزه و العلم بالریاسه و طریق التعیّش مع الرعیّه... و یکفیه من العلم ما یشترط القوم من الاجتهاد... فالذی یکون أعلم بتدبیر حفظ الحوزه فالعقل یحکم بأنّه هو الأولی بالإمامه. و کثیر من المفضولین یکونون أصلح للإمامه من الفاضلین...}}<ref>احقاق الحق، ج۲، ص۳۲۰ – ۳۲۱؛ دلائل الصدق، ج۴، ص۲۳۵، نقلاً عن العامّه.</ref>.

نسخهٔ ‏۲۵ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۳۲

متکلمان اهل سنت شرایطی را برای امامت و خلافت بیان کرده‌اند که محور آن شروط حفظ و نگهداری سرزمین‌های اسلامی و دفاع از آن و علم به کیفیّت ریاست و مدیر و مدبّر بودن است؛ لذا مدار خلافت بر حفظ و تدبیر مملکت است، نه بر اعلمیّت و اتقی و ازهد و اجلّ نسب بودن و قوت ایمان داشتن.

مقدمه

آنچه نزد عامّه در خلافت و امامت شرط بلکه مدار اصلی امامت بر آن است، حفظ و نگهداری سرزمین‌های اسلامی و دفاع از آن و علم به کیفیّت ریاست و مدیر و مدبّر بودن است، و لذا می‌گویند: "هر کس که قلمرو حکومت را بهتر حفظ و نگهداری کند و در تدبیر و اداره امور مردم واردتر و دقیق‌تر باشد، او سزاوارتر به منصب امامت است". بر این اساس، علم و فضل و تقوا و ایمان، چندان مدخلیّتی در ریاست عامّه و سلطنت کلیه ندارد، بلکه این امور تنها فضیلتی به حساب می‌آیند و موجب کثرت ثواب می‌شوند. حتی بعضی از متعصّبان علمای عامّه، مانند روزبهان و جمعی دیگر، این مطلب را عقلی دانسته و گفته‌اند: إنّ صریح العقل یحکم بأنّ مدار الإمامه علی حفظ الحوزه و العلم بالریاسه و طریق التعیّش مع الرعیّه... و یکفیه من العلم ما یشترط القوم من الاجتهاد... فالذی یکون أعلم بتدبیر حفظ الحوزه فالعقل یحکم بأنّه هو الأولی بالإمامه. و کثیر من المفضولین یکونون أصلح للإمامه من الفاضلین...[۱].

حاصل معنای کلام فوق این است که: مدار خلافت بر حفظ و تدبیر مملکت است، نه بر اعلمیّت و اتقی و ازهد و اجلّ نسب بودن و قوت ایمان داشتن، پس اگر در میان رعیت، فُضَلایی بسیار آراسته به جمیع کمالات باشند، ولی در حفظ حوزه، کم تدبیر باشند و کسی که فاقد این صفات باشد، لکن سیاست او با رعیت و عساکر بهتر باشد، او اولی به امامت است و مفضول بر فاضل مقدم است.

ولی فساد این کلام واضح است؛ زیرا در نیابت از رسول خدا(ص) مدار خلافت و امامت، اقامه دین و حفظ حوزه مسلمین به نحو قانون شریعت الهی است. چنان که صریح تعریف مذکور و مقتضای حکم عقل چنین است، نه مجرّد حفظ حوزه و تدبیر مملکت به نحو قهر و غلبه و جور و ظلم؛ زیرا حفظ حوزه و نظم و انتظام به سیاست‌های ملوکانه و بدون شروط دینی، مجرّد سلطنت است که از حاکمان ظالم و جائر مثل سلاطین امویه و پادشاهان بنی عباس هم حاصل می‌شود، و این نوع حکومت هرگز خلافت و نیابت از رسول خدا(ص) نخواهد بود؛ زیرا سیاست‌های حکّام و سلاطین در انتظام امور رعیت، به هیچ وجه مطابق با قانون خدا نبوده و نخواهد شد و از عنوان بحث ما در معنای خلافت و امامت خارج است.

پس اعلمیّت در حفظ حوزه، بدون انطباق با قوانین شرعیّه و نوامیس الهیّه، خارج از سلطنت حق، و مجرّد کید و حیله و خدعه مستعمَل نزد حکّام جور و ملوک است که به حسب لغت آن را «دهات» می‌گویند، و کان العرب یصفون معاویه بأنّه صاحب الدهات؛ عرب معاویه را صاحب دهات (یعنی حیله و خدعه) می‌دانستند» و وقتی به عرض امیرالمؤمنین علی(ع) رسانیدند که جماعتی از لشکر می‌گویند که: إنّ معاویه صاحب الدّهات دون علی(ع)؛ معاویه در حکومت داری زیرک است و علی(ع) این گونه نیست!»

امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ آنها فرمود: «لَوْ لَا الدّينُ لَكُنْتُ مِنْ أدْهَى الْعَرَبِ»[۲]؛ اگر دین خدا و شرع مبین مانع من نبود من عالم‌ترین مردم به کید و حیله و خدعه بودم.

چگونه تصوّر می‌شود که خلفای سه گانه از امیر المؤمنین علی(ع) اعلم به حفظ حوزه باشند؟ علمای عامه گمان دارند که خلیفه دوم (عمربن خطاب) زیرک‌ترین عرب در تدبیر امور دنیویّه و سیاسات بود و حال آنکه او در هر مشکلی از مشکلات به امیرالمؤمنین(ع) پناهنده می‌شد و بیش از هفتاد مورد در کتب عامه ثبت شده که گفت: لولا عَلِىٌّ لَّهَلَكَ عُمَرٌ[۳]؛«اگر علی نبود، عمر هلاک می‌شد!!».

اما اولویّت مفضول با وجود فاضل از جهت امامت و خلافت علاوه بر اینکه از منکراتی است که هیچ عاقلی او را نخواهد پسندید و حکم عقلِ مستقل و نقل بر قبح آن است، موجب سخریه و استهزاء و اضمحلال شرع نبوی در مقابل ادیان و مذاهب سابقه است؛ زیرا عالمان مسیحی و یهودی و نیز بسیاری از صاحبان عقول از این طوایف می‌توانند به همین سخن واهی، مسلمانان را الزام و محکوم نمایند و بگویند: شما ادعا دارید که پیامبرتان، آخرین فرستاده الهی است و بر همه خلق از هر طایفه و صاحبان ادیان و مذاهب، واجب است که از پیامبرتان پیروی کند و بعد از او، متابعت نمایند مفضول از همه جهات را که از سایرین در حفظ رعیت و سلوک امارت و مملکت داری اعلم است ـ که شأن سلاطین جبابره و فراعنه و قیاصره است ـ که در نتیجه بُخت النصر از همه خلق به امامت و خلافت سزاوارتر است!

آیا هیچ عاقلی حکم به وجوب متابعت این چنین شرع و شریعتی خواهد کرد؟ و چقدر این آئین و شرع شما از شرایع سابقه فاصله دارد که خلفاء موسی بن عمران مثل هارون و یوشع بن نون، و خلفاء عیسی بن مریم، همچون شمعون و حواریین و امثال آنها باشند، ولی جایز باشد خلافت افضل پیامبران برای ملوک و جبابره و پادشاهان ستمگر، بلکه اینها برای خلافت و امامت اولویت داشته باشند از شخص فاضل که جمیع صفات و کمالات نفسانیه پیامبر در او باشد!

با چنین نتیجه فاسدی، علمای عامه چه جوابی در مقابل علمای یهود و نصارا دارند و چگونه رفع این خجالت و شرمندگی می‌کنند؟! ملا سعد تفتازانی ـ که از بزرگان علمای عامه است ـ از تعریف متّفق علیه بین خاصّه و عامّه اعراض کرده و تصدّی خلافت را برای هر فاسق و ظالم و ستمگری تجویز نموده است. او در شرح مقاصد می‌گوید: امامت و خلافت به بیعت منعقد می‌شود، و به قهر و غلبه نیز منعقد می‌شود.

و نیز گفته است: یجب طاعه الإمام ما لم یخالف حکم الشّرع، سواء کان عادلاً أو جائرا؛ مادامی که امام با حکم دین مخالفت نکرده پیروی از او واجب است، چه عادل باشد و چه ظالم[۴].[۵]

متکلمان اهل سنت و شروط امامت

دانشمندان اهل سنت سخن واحدی ندارند، باقلانی به سه شرط اشاره کرده و ماوردی و تفتازانی دیگران شرایط دیگری هم قائل شده‌اند. این اختلافات ناشی از آن است که به گمان آنان، پیامبر اکرم(ص) این امر را، مسکوت گذارده لذا دانشمندان اهل سنت بر پایۀ رأی و اندیشه خود، اظهار نظر می‌کنند. عموم حکام اسلامی پس از علی(ع) که امام جامعه اسلامی به شمار می‌روند، فاقد بسیاری از شرایط یاد شده بوده‌اند[۶].

بر اساس برخی از روایات اهل سنت، فسق و فجور و ظلم و بیدادگری، مانع امامت نیست و همچنین امام، هرگز با غصب اموال، کشتار مردم و نفوس محترم و عدم اجرای حدود، از مقام و منصب خود بر کنار نمی‌شود.

اما ابوالقاسم زمخشری در تفسیر کشاف معتقد است که امامت ظالم و فاسق، به حکم قرآن و نص آیات قرآنی، جایز نیست. طبق آیۀلاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۷] سهل‌گیری دانشمندان اهل سنت در خصوص شرایط احراز و حفظ منصب امامت و خلافت را با توجه به دو نکته، می‌توان تحلیل کرد: اولاً، تصور تحویلی نگراند آنها اقتضا نمی‌کند که در اوصاف و ویژگی‌های امام، بیش از این، سخن گویند. ثانیاً، گرایش شایسته سالاری در رهبریت و مدیریت که امروزه نزد دانشمندان مدیریت، امری بدیهی و غیرقابل انکار است توسط دانشمندان اهل سنت تقریباً نادیده گرفته می‌شود. در این جاست که اهمیت تأکید دانشمندان شیعه بر مسئله عصمت امام، مشخص می‌شود[۸].

قاضی ابوبکر باقلانی صفات ذیل را برای امام برشمرده:

  1. قریشی بودن "برگرفته از حدیث رسول الله:" الْأَئِمَّةُ مِنْ‏ قُرَيْشٍ‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏""
  2. از نظر علم در حد یک قاضی باشد اولاً: اجماع امت بر این است که امام خود عهده‌دار قضاوت گردد، ثانیاً، امام می‌خواهد قضاوت را نصب کند، پس باید بتواند علمیت قضات را تشخیص دهد.
  3. شایستگی تدبیر امور مسلمانان را داشته باشد تا غرض و هدف از امامت حاصل شود.
  4. از نظر روحی، تحت تأثیر احساسات قرار نگیرد که ترک حدود کند.
  5. در علم و صفات دیگر، افضل باشد. پیامبر(ص) فرمودند:"من تقدّم على المسلمين و هو يرى أنّ فيهم من هو افضل منه، فقد خان اللَّه و رسوله و المسلمين‏ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏" و صحابه بر تحقق شرط افضلیت اجماع داشته‌اند مگر اینکه امامت افضل، مستلزم مفاسدی باشد.

عبدالقادر بغدادی، چهار صفت را برای امام لازم دانسته که یک مورد متمایزش، عدالت و پرهیزگاری است در حدی که شهادت او پذیرفته شود. عبدالکریم شهرستانی، اصالت را نیز شرط کرده است. سیف الدین آمری، صفات مرد بودن، آزاد بودن، مسلمان بودن و عادل و ثقه در گفتار بودن را نیز افزوده است. قاضی عضد الدین ایجی: "امام باید شجاع و قوی القلب باشد..."

برخی همه این صفات را لازم ندانسته‌اند زیرا یافتن آنها، یک جا در یک نفر، تکلیف به ما لا یطاق است. برخی گفته‌اند امام باید عاقل و بالغ هم باشد[۹].

ماوردی و تفتازانی شرایط ذیل را ذکر کرده‌اند: مکلف بودن، عدالت، حرّیت، مرد بودن، سلامت حواس، سلامت اعضای بدن، تدبیر، شجاعت، قریشی بودن، اجتهاد، سخنوری[۱۰].

متکلمان معتزلی و اشعری در باب امام، در خصوص هشت وصف، تا حدودی اتفاق نظر دارند: مجتهد، صاحب رأی، شجاع، عادل، عاقل، بالغ، مرد، حرّ. در سایر شرایط، نزد متکلمان معتزلی و اشعری، اختلاف وجود دارد. این دو گروه، عصمت را شرط امام نمی‌دانند و امامت را منصب دنیوی صرف دیده‌اند، لذا در میان اوصاف و شرایط امامت، روی آورد فقهی اخذ کرده‌اند نه کلامی و جنبه ارتباط الهی و اوصافی چون عصمت را معتبر ندانسته‌اند[۱۱].

منابع

پانویس

  1. احقاق الحق، ج۲، ص۳۲۰ – ۳۲۱؛ دلائل الصدق، ج۴، ص۲۳۵، نقلاً عن العامّه.
  2. احقاق الحق، ج۲، ص۳۳۱؛ ج۸، ص۵۹۵ از مصادر عامه، و لاحظ: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۸.
  3. مناقب خوارزمی، ص۳۹؛ ینابیع المودّه قندوزی، ص۷۰؛ فرائد السمطین، ج۱، ص۳۴۶، باب ۶۵، حدیث ۲۶۹؛ سنن کبری، ج۷، ص۴۴۲؛ الریاض النضره، ج۲، ص۱۹۴؛ ذخائر العقبی، ص۸۲؛ درّالمنثور، ج۱، ص۲۸۸؛ سنن بیهقی، ج۷، ص۴۴۲.
  4. شرح المقاصد، ج۲، ص۲۷۲؛ الغدیر، ج۷، ص۱۳۹.
  5. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۳۳.
  6. ر.ک. سعیدی مهر، محمد؛ دیوانی، امیر، ج۲، ص۱۴۲ - ۱۴۳.
  7. پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد؛ سوره بقره، آیه: ۱۲۴.
  8. قربانی، علی و عارفی، اسحاق، امامت‌پژوهی، ص۶۸ - ۷۱.
  9. ر.ک. ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ج۲، ص۲۱۹.
  10. ر.ک. سعیدی مهر، محمد؛ دیوانی، امیر، معارف اسلامی، ج۲، ص۱۴۲.
  11. ر.ک: قربانی، علی و عارفی، اسحاق، امامت‌پژوهی، ص۱۵۳.