عمر بن عبدالعزیز: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = بنی‌امیه | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[عمر بن عبدالعزیز در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = بنی‌امیه | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[عمر بن عبدالعزیز در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}


== آشنایی اجمالی ==
== مقدمه ==
[[عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم بن ابی‌العاص]]... [[ابوحفص]] [[قریشی]] [[اموی]] است. مادرش «[[امّ عاصم لیلی]]»، دختر [[عاصم بن عمر بن خطاب]] است. در سال ۶۲ / ۶۸۲ در [[شهر]] «[[حُلْوان]]» [[مصر]] متولّد شد و در محیطی [[مصری]] که به [[رفاه]]، [[جوان‌مردی]] و [[پرهیزکاری]] [[شهرت]] داشت، پرورش یافت. در کوچکی [[قرآن]] را [[حفظ]] کرد. هنگامی که به سنّ [[بلوغ]] رسید، علاقه‌اش به [[فراگیری دانش]]، به‌ویژه [[ادبیات]] افزایش یافت. هنگامی که پدرش خواست او را همراه خود به [[شام]] ببرد، وی درخواست کرد تا او را به [[مدینه]] بفرستد تا با [[فقها]] نشست و برخاست کرده، [[خلق و خوی]] ایشان را بگیرد. پدرش درخواست وی را [[اجابت]] کرد. او با بزرگان [[قریش]] [[محشور]] شد و از [[جوانان]] آنان دوری کرد. همواره [[خُلق و خوی]] او چنین بود تا اینکه پرآوازه شد.
پژوهشگران تاریخ اسلام در ارزیابی [[شخصیت]] عمر بن عبدالعزیز به دو گروه تقسیم شده‌اند؛ اکثر آنها از او چهره‌ای مثبت و خلیفه‌ای [[عادل]]، [[زاهد]] و راشد را ترسیم می‌کنند و با تکیه بر [[اعمال]] مثبت او از نکات منفی زندگی‌اش چشم‌پوشی کرده و درصدد توجیه سؤالات اساسی در خصوص مشروعیت خلافت او برآمده‌اند<ref>جهت اطلاع تفصیلی از پیشینه تحقیقات مستقل در این باره و دیدگاه‌های نویسندگان شیعه و سنّی، ر.ک: جواد هروی، «عصر خلافت عمر بن عبدالعزیز و نحوه برخورد او با علویان»، مجله کیهان اندیشه، ش۶۱، ص۱۲۹ ـ ۱۳۵؛ سید حسین رئیس السادات، «عمر بن عبدالعزیز و اصلاحات اجتماعی اقتصادی در خراسان»، نشریه خراسان پژوهی، ش۲، ص۳۳ ـ ۴۶؛ شیرعلی نادریان‌فر، «شخصیت عمر بن عبدالعزیز»، نشریه رشد آموزش تاریخ، ش۱۷، ص۳۱-۳۵؛ حسین جوهری، صفیر شجر طوبی یا عمر بن عبدالعزیز و نوادر حالات او؛ ابن جوزی، سیره و مناقب عمر بن عبدالعزیز الخلیفه الزاهد، حوریه بابا‌جان تبار، سیره و مناقب عمر بن عبدالعزیز (پایان‌نامه کارشناسی ارشد دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران)؛ وهبه زجیلی، الخلیفه الراشد العادل عمر بن عبدالعزیز؛ ابن عبدالحکم، الخلیفه العادل عمر بن عبدالعزیز خامس الخلفاء الراشدین؛ اهل، عبدالعزیز سید، الخلیفه الزاهد عمر بن عبدالعزیز، شیخ عبدالستار، عمر بن عبدالعزیز خامس الخلفاء الراشدین؛ احمد شوقی، فنجری، عمر بن عبدالعزیز؛ عمادالدین خلیل، ملامح الانقلاب الاسلامی فی خلافه عمر بن عبدالعزیز؛ ماجده فیصل زکریا، عمر بن عبدالعزیز و سیاسته فی رد المظالم؛ قطب ابراهیم محمد، السیاسه المالیه عمربن عبدالعزیز؛ محمد بن مشبب قجطانی، النموذج الاداری المتخلصمن اداره عمر بن عبدالعزیز و تطبیقاته فی الاداره و بخاصه الاداره التربویه، مهدی پیشوائی، سیره پیشوایان، ص۳۱۴-۳۳۳.</ref>. اما گروهی دیگر نگرشی مثبت به او ندارند و مدارک [[تاریخی]] موجود هم تا حدی این دیدگاه را [[تأیید]] می‌کند. بنابراین در مطالعه‌ای همه‌جانبه باید تمامی مدارک موجود و سؤالات طرح شده مورد توجه قرار گیرد. این مقاله هم در همین راستا و در تبیین [[شخصیت]] واقعی او شکل یافته، بر اساس داده‌ها و مستندات [[تاریخی]] و [[روایی]] بر آن است تا در ذیل محورهای کلی، شخصیت این [[حاکم اموی]] را مورد بحث و بررسی قرار دهد<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>.


[[علم دین]] آموخت، از بسیاری از [[صحابه]] و [[تابعین]] [[حدیث]] نقل کرد، به [[پژوهش]] در ادبیات خو گرفت و به [[سرودن شعر]] پرداخت تا به سطح پیشرفته‌ای رسید و نزد [[دانشمندان]] [[حجّت]] بود. [[احمد بن حنبل]] گفت: «من سخن هیچ‌کدام از تابعین را جز عمر بن عبدالعزیز، حجّت نمی‌دانم»<ref>طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۴۲۷؛ ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳.</ref>.
== عمر بن عبدالعزیز پیش از [[خلافت]] ==
[[عمر]] مکنی به «[[ابوحفص]]»<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۶.</ref>، فرزند [[عبدالعزیز بن مروان بن حکم]] ـ [[والی مصر]] ـ و «ام عاصم دختر [[عاصم بن عمر بن خطاب]]» است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۱.</ref>. وی در سال۶۱<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۹.</ref> یا ۶۲ [[هجری]]<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.</ref> در [[شهر]] «دابق»<ref>ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.</ref> یا «[[حلوان]]»<ref>ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.</ref> به [[دنیا]] آمد و چون در کودکی صورتش توسط سم اسب پدرش شکافته شد و اثرش بر روی چهره‌اش همچنان باقی مانده بود، به او «اشج» نیز می‌گفتند<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۳۶۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۲۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۹.</ref>. در [[سال ۸۵ هجری]] و پس از درگذشت پدرش، عمویش [[عبدالملک بن مروان]]، او را از [[مدینه]] به [[دمشق]] فرا خواند<ref>ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳.</ref> و دخترش [[فاطمه]] را به همسری او در آورد<ref>ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳.</ref> و او را [[استاندار]] منطقه کوچکی در [[شام]]، به نام «[[خناصره]]»<ref>خناصره [خ صر] شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. یاقوت حموی، معجم البلدان، ترجمه، ج‌۲، ص۳۱۴.</ref> از توابع حَلَب کرد<ref>ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، ص۱۴۲.</ref>. عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان بر این [[مسند]] باقی ماند تا آنکه [[ولید بن عبدالملک]] به خلافت رسید. وی، [[هشام بن اسماعیل]] را از [[حکومت مدینه]] [[عزل]] و به جای او، [[عمر]] را در سن ۲۵ سالگی به [[ولایت مدینه]] [[منصوب]] کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۱؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.</ref>. عمر از این [[زمان]] تا [[سال ۹۳ هجری]] که از [[استانداری مدینه]] [[عزل]]<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۸.</ref> و به [[شام]] بازگشت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.</ref>، به مدت شش سال [[فرمانداری مدینه]] را بر عهده داشت. وی در این مدت اقداماتی در این [[شهر]] انجام داد که از جمله مهمترین آنها می‌توان به تخریب و بازسازی و [[توسعه]] [[مسجدالنبی]]{{صل}} اشاره کرد<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۶۰۸.</ref>. عمر بن عبدالعزیز در [[شعبان]] سال ۹۳ هجری از امارت مدینه عزل گردید<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۷.</ref> و به [[شام]] بازگشت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.</ref>.<ref>آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.</ref>.<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


عمر تا سال ۸۵ / ۷۰۴ که پدرش [[وفات]] یافت و [[خلافت]] به [[عبدالملک بن مروان]] رسید، در مدینه بود. در این هنگام [[عبدالملک]] برادرزاده‌اش عمر را به دِمَشق فراخوانده دخترش فاطمه را به همسری او درآورد<ref>ابن‌کثیر، البدایة والنهایه.</ref> و او را [[استاندار]] منطقه کوچکی در شام، به نام خناصره از توابع حَلَب کرد. به نظر می‌رسد عبدالملک او را برای اداره کردن و [[حکمرانی]] [[تربیت]] می‌کرد.
==آغاز [[خلافت]]==
منابع تاریخی در چگونگی به خلافت رسیدن عمر بن عبدالعزیز در اختلاف‌اند. برخی گفته‌اند در پی [[اختلاف]] بین [[ولید بن عبدالملک]] و برادرش سلیمان بر سر [[جانشینی]] ولید، ولید در صدد عزل سلیمان از [[ولایت‌عهدی]] و [[انتصاب]] فرزندش به این مقام برآمد و حتی توانست موافقت و مساعدت بسیاری از اشراف را با [[تطمیع]] و [[تهدید]] جلب کند، اما عمر بن عبدالعزیز با ولید [[همراهی]] نکرد و گفت که «ما با سلیمان [[بیعت]] کرده‌ایم». در نتیجه در معرض [[آزار]] و اذیّت ولید قرار گرفت و [[زندانی]] شد. ولی پس از سه [[روز]] مورد [[شفاعت]] قرار گرفت و [[آزاد]] گردید و بعد از اینکه سلیمان به خلافت رسید به عنوان [[ولی‌عهد]] او معرفی گردید<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴-۲۷۵.</ref>. پس از مرگ سلیمان بزرگان و [[مشاوران]] سلیمان نزدش آمدند و او را بر [[منبر]] بردند. [[عمر]] به منبر رفت و پس از [[حمد]] و [[ستایش پروردگار]] سخنانی را ایراد نمود و سپس همگی در ماه صفر سال ۹۹ [[مردم]] با او به عنوان [[خلیفه]] [[بیعت]] کردند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۲.</ref>.<ref>آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.</ref> گفته شده که این تصمیم برای [[فرزندان]] [[عبدالملک]] سخت گران بود و در پیشاپیش آنان هشام اظهار [[مخالفت]] کرد و تا زمانی که خبر جانشینی یزید بن عبدالملک را نشنید، با عمر بیعت نکرد<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


عمر تا درگذشت عمویش عبدالملک در سال ۸۶ / ۷۰۵ و خلافت فرزندش [[ولید]]، استاندار خناصره بود و با پسر عمویش [[همکاری]] می‌کرد. ولید در سال ۸۷ / ۷۰۶ او را استاندار مدینه کرد<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۴۲۷ - ۴۲۸.</ref>. تعیین عمر به استانداری [[مدینه]] دلیلی بر [[تمایل]] [[ولید]] به [[اجرای عدالت]] در میان ساکنان این [[شهر]] بود. ولید با تعیین او که از خودشان به حساب می‌آمد، بدرفتاری‌های [[هشام بن اسماعیل مخزومی]] را جبران می‌کرد.
== اقدامات عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به [[خلافت]] ==
عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت، روشی برخلاف [[سیره]] [[معاویة بن ابی‌سفیان]] و دیگر [[خلفای اموی]] در پیش گرفت، از این‌رو، وی پس از رسیدن به خلافت، در دستور العملی به [[کارگزاران]] خود نوشت: بدانید که (پیش از این) [[سختی‌ها]] و بلاهای فراوانی از [[حکام جور]] به مردم رسیده است؛ کارگزاران [[فاسد]] سنّت‌های بدی را میان مردم پایه‌گذاری کرده‌اند که به ندرت انگیزه [[حق]] و قصد [[مدارا]] و [[احسان]] به مردم را داشتند. بنابراین، هر کسی از مردم که قصد [[حج]] دارد، سریعاً حقش را به او بدهید تا با آن آماده حج شود و مادامی که با من [[مشورت]] نکرده‌اید مبادرت به قطع و [[اعدام]] نکنید. عمر خودش نیز تمام [[روز]] را به رسیدگی به امور [[مسلمانان]] می‌پرداخت و آن را باب [[رحمت الهی]] می‌دانست<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.</ref>. اما با وجود این، همواره روشی میانه و تدریجی را در اجرای امور در پیش گرفته بود، به طوری که به دلیل عدم [[قاطعیت]] مورد [[اعتراض]] پسرش قرار گرفت. ولی او با [[استشهاد]] به [[حرمت]] تدریجی خمر از جانب [[خداوند]]، و [[نگرانی]] از عدم تحمل [[مردم]] و رویگردانی آنها از تمام [[حق]] و بروز [[فتنه]]، [[رفتار]] خود را موجه می‌دانست<ref>ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج۳، ص۴۱۱.</ref>.


ساکنان مدینه از استانداری عمر شادمان شدند زیرا از همان آغاز [[حکمرانی]]، تمایلش را به اجرای عدالت بروز داده بود. او [[یاران]] و مشاورانی از [[نیکان]] مدینه برگزید تا او را در کار [[حق]] [[یاری]] کنند. او علاقه‌مند بود که حکومتش الگویی برای هم‌زیستی یک‌سان میان گروه‌های مختلف و براساس [[قوانین اسلامی]] باشد. وی از عمر بن خطّاب و روش حکمرانی او بسیار متأثربود. زمانی نگذشت که مدینه آغوشش رابه روی همه گرایش‌های [[سیاسی]] ودینی گشود<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۳۲۳ - ۳۲۴.</ref>.
در زمینه سیاست داخلی، او به اصلاحاتی در ابعاد مختلف دست زد که از مهم‌ترین آنها می‌توان به استقبال از [[احزاب]] مخالف، مانند [[شیعه]] و [[خوارج]] اشاره کرد. این اقدام و اقدامات مهم دیگر دوران کوتاه [[خلافت]] او را می‌توان در محورهای زیر مورد بررسی قرار داد:
# [[لغو]] ممنوعیت [[کتابت حدیث]]: از جمله اقدامات مثبت عمر بن عبدالعزیز [[لغو]] ممنوعیت نوشتن حدیث بود. این ممنوعیت به [[دلایل]] [[سیاسی]] از زمان خلیفه اول و دوم شروع شده بود<ref>ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۳ و ۷؛ ابورّبه، اضواء علی السنه المحمدیه، ص۴۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۸۷.</ref> و تا [[زمان]] عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت.
# برداشتن [[خراج]] و [[جزیه]]: عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از [[مردم]] خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامه‌ای به [[عبدالحمید بن عبدالرحمن]] کارگزارش در [[کوفه]] علاوه بر سفارش به [[عدالت]] و [[احسان]] و [[آبادانی]] دستور داد از [[مسلمانان]] خراج نگیرد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۴۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۷۱.</ref>. علاوه براین [[عمر]] به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. در نتیجه این [[سیاست]] جزیه کاهش یافت.
# حل مشکل [[موالیان]]: عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به [[خلافت]]، مشکل [[موالی]] را مورد توجه جدی قرار داد و در حل آن کوشید. عرب‌هایی که در [[زمان]] [[خلافت ابوبکر]] و [[عمر]] به خارج از [[عربستان]] رفتند و [[اسلام]] را در [[ایران]] و [[روم]] گسترش دادند مردمانی بیابان نشین بودند. این بیابان نشینان [[آزادی]] و بی‌قیدی را از یک طرف و جنگجویی و [[ستیز]] را از طرف دیگر به [[فرزندان]] خود [[تعلیم]] می‌‌دادند<ref>شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.</ref>. آنان چون افراد ساده و بی‌تکلفی بودند و به علاوه [[شعار]] [[برادری]] و [[برابری]] و [[عدالت‌خواهی]] سر می‌دادند [[مردم]] سرزمین‌های ایران و روم را جذب کردند مردم این نواحی که از [[ظلم و ستم]] [[فرمانروایان]] خود به تنگ آمده بودند با پذیرش اسلام در [[اندیشه]] [[سعادت]] و [[خوشبختی]] بودند. گرچه این موضوع دیری نپایید و پس از دوران [[خلفای راشدین]] که [[حکومت]] [[مسلمانان]] به دست [[بنی امیه]] افتاد حکومت آنها بر پایه [[عربیت]] محض بود [[عرب]] را بر [[عجم]] [[برتری]] می‌دادند. موالی [[انتظار]] داشتند، به [[حکم]] [[مساوات]] [[اسلامی]] با آنان نیز مانند دیگر مسلمانان [[رفتار]] شود و از مزایای [[مسلمانی]] به طور کامل بهره‌مند باشند. [[خلفا]] در طول نیم [[قرن]] تلاش نمودند تا راه‌هایی برای حل مشکل موالی بیابند اما چون نمی‌خواستند از [[سود]] و [[منافع]] خودشان [[چشم‌پوشی]] نمایند، [[کوشش]] و تلاش آنها بدون نتیجه بود<ref>شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.</ref>. عمر بن عبدالعزیز دستور داد، موالی را در [[غنائم]] [[شریک]] سازند و [[خرید و فروش]] زمین‌های فتح شده را ممنوع کرد<ref>آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.</ref>.
# برخورد شایسته با [[خوارج]]: عمر بن عبدالعزیز سعی کرد [[رفتار]] شایسته‌ای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آنها [[گفتگو]] کرد و آنها را قانع کرد که از [[خون‌ریزی]] دست بردارند<ref>ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۳۲۶؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۲، ص۱۹۳.</ref>.
# برخورد عادلانه با همه مردم: عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت [[خلافت]] خویش تلاش کرد، [[رفتاری]] عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از [[کارهای ناشایست]] [[خاندان]] خود که آنها را «[[مظالم]]» می‌نامید، جلوگیری کرد<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۳۱.</ref> و در نامه‌ای که به عاملان خویش نوشت دستور داد با [[مردم]] به [[نیکی]] [[رفتار]] شود<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۶۸.</ref>.
# عمر بن عبدالعزیز و تعامل با [[علویان]]: عمر بن عبدالعزیز در پی رسیدن به [[خلافت]]، اقدامات دوستانه‌ای را با علویان با [[هدف]] رفع کدورت‌ها و [[دلجویی]] از آنان انجام داد که مهمترین این اقدامات را می‌توان ذیل سه محور مورد بحث و بررسی قرار داد:
## '''منع [[لعن]] [[امام]] علی‌{{ع}}''': منع [[لعن امام علی]]{{ع}} بارزترین اقدام [[عمر]] در قبال [[خاندان پیامبر]]{{صل}} و اساسی‌ترین دلیل [[حسن ظن]] عموم [[شیعیان]] به اوست. به لحاظ [[تاریخی]] اصل وقوع چنین اقدامی از جانب عمر مسلّم می‌نماید؛ زیرا مورخان متعددی تصریح کرده‌اند که [[بنی‌امیه]] برفراز منابر بر [[امام علی]]{{ع}} [[سبّ]] و لعن می‌کردند<ref>ابن طقطقاء، الفخری، ص۱۲۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۹، ص۱۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۳ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۵۸.</ref>. ولی هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید [[دشنام]] دادن به [[حضرت علی]]{{ع}} را که از نیم [[قرن]] قبل توسط [[معاویه]]، مرسوم شده بود، ممنوع ساخت و از این [[کار زشت]] جلوگیری کرد.
## '''بازگرداندن [[فدک]] و [[حقوق مالی]] [[علویان]] به آنها''': یکی دیگر از اقدامات اساسی عمر در قبال علویان بازگرداندن فدک به [[فرزندان فاطمه]]{{س}} بود؛ حقی که [[معاویه]] آن را به [[مروان]] داده بود و مروان هم آن را به پسرش، [[عبدالعزیز]] بخشیده و عمر آن را به اصطلاح از پدر به [[ارث]] برده بود. فدک در دست [[اولاد فاطمه]]{{س}} بود تا اینکه یزید بن عبدالملک به [[خلافت]] رسید و دوباره آن را از آنها گرفت<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.</ref>.
## '''عمر بن عبدالعزیز و [[دستگیری]] از [[علویان]]''': [[سعید بن ابان قرشی]] نقل می‌کند: [[عبدالله بن حسن]] در حالی که گیسوانی بلند و سن اندکی داشت بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد. [[عمر]] او را بالای [[منبر]] نشاند و خود روبه روی او نشست و درخواست‌های او را برآورده کرد. یکی از چین‌خوردگی‌های شکم او را گرفت و به شدت فشرد، به طوری که [[احساس]] [[درد]] کرد و به او گفت این را به عنوان نشانه‌ای برای [[شفاعت]] به خاطر داشته باشد. وقتی که از [[مسجد]] خارج شد نزدیکانش او را [[ملاقات]] کرده و گفتند: تو با یک پسربچه کم سن و سال این گونه برخورد می‌کنی! عمر در جواب آنها گفت: از افراد بسیار موثقی شنیدم به طوری که انگار خود از دهان [[رسول الله]]{{صل}} شنیده باشم که فرمود: «به [[درستی]] که [[فاطمه]]{{س}} پاره تن من است. و آنچه او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است». من می‌دانم که اگر فاطمه{{س}} زنده بود قطعاً کاری که من با فرزند او کردم خوشحالش می‌نمود. نزدیکانش پرسیدند. پس چگونه این عمل تو که شکم او را فشردی، با این [[کلام]] تو سازگار است؟ عمر پاسخ داد که هیچ یک از [[بنی هاشم]] نیست، مگر این که [[حق]] شفاعت دارد و من امیدوارم که از جمله شفاعت‌شدگان توسط این فرد باشم<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۳۱۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


عمر مدت شش سال [[استاندار]] مدینه بود. او در این مدت [[محبوب]] [[مردم مدینه]] و الگوی [[پرهیزکاری]] بود. [[سیاست]] باز او، مدینه را محل [[آرامش]] و [[امنیت]] قرار داد، به گونه‌ای که افراد شکنجه‌شده یا تحت پیگرد از سوی [[حکومت اموی]] به‌ویژه [[حَجّاج]]، به آنجا [[پناه]] می‌بردند. سیاست وی [[حکومت]] را به ستوه آورد؛ زیرا راهی برای بیرون رفتن از شیوه حکومت سنتی موروثی محسوب می‌شد. از این‌رو ولید وی را در سال ۹۳ / ۷۱۲ بنا به درخواست حَجّاج از استانداری برکنار کرد. حَجّاج [[شکایت]] کرده بود که عصیان‌گران و [[شورشیان]] عراقی در برابر [[نظام]] [[اموی]]، به عمر پناه برده از [[امنیّت]] و [[حمایت]] وی برخوردار می‌شوند<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۴۸۱ - ۴۸۲.</ref>.
==[[وفات]] عمر بن عبدالعزیز==
[[مرگ]] وی را در سال ۱۰۱ هجری در سن ۳۹ سالگی پس از دو سال و پنج ماه [[خلافت]] در دیر «سمعان» در منطقه [[دمشق]] گفته‌اند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۰؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۷۶؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۳-۲۷۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۲۵۳.</ref>. دلیل این مرگ زودهنگام را برخی به علت [[مسمومیت]] از سوی [[خاندان اموی]] دانسته، آورده‌اند آنان از [[بیم]] بیرون رفتن خلافت از دستشان<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۷۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۹.</ref> و یا به جهت کراهت از عمر به علت سختگیری‌های زیاد وی نسبت به اموال بنی امیه و پس گرفتن بسیاری از اموالی را که آنان از بیت‌المال غصب کرده بودند، او را مسموم و به قتل رسانده‌اند. بنا بر نقل [[طبری]] مرگ عمر بن عبدالعزیز در ۳۹ سالگی [[روز]] چهارشنبه [[۲۵ رجب]] سال ۱۰۱ در خُناصِرَه<ref>شهری در شام نزدیک حلب. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۵۰۷.</ref> اتفاق افتاد و او را در دیر سمعان به خاک سپردند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۶۷.</ref>.<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


حادثه برکناری، بر [[روحیه]] عمر اثر گذاشته او را اندوهناک کرد و تا پایان خلافتِ ولید عملاً و رسماً منصبی نپذیرفت. هنگامی که سلیمان به [[خلافت]] رسید، عمر از [[نزدیکان]]، [[مشاوران]] بزرگ و یاورانش شد و در طول خلافتش همراه او بود. [[خلیفه]] پسر عمویش را می‌پسندید و به شدت مورد اعتمادش بود.
==نگاهی به [[شخصیت]] عمر بن عبدالعزیز==
===پیش از [[خلافت]]===
او در این دوره با وجود پرهیزگاریش، غرق در ناز و [[نعمت]] بود؛ [[لباس]] لطیف می‌پوشید؛ غذای لذیذ می‌خورد و با تبختر راه می‌رفت تا جایی که راه رفتن خاص وی به «عمریه»<ref>عمریه، منسوب به عمر بن عبدالعزیز.</ref> معروف شد. هنگامی که از خیابانی می‌گذشت بوی [[عطر]]، فضای آنجا را پر می‌کرد. بسیار به [[آرایش]] مو و رسیدگی به وضع ظاهری خود اعتنا می‌نمود<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۸ - ۹؛ ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳؛ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۷۳.</ref>. بر خلاف آنچه که از [[زندگی]] عمر بن عبدالعزیز گفته شده و او را «فردی بسیار ممسک و [[ساده‌زیست]] که از [[پوشیدن]] لباس‌های گران‌قیمت [[امتناع]] می‌کرد و [[لباس خشن]] به بر می‌کرد و مخارج روزانه او از دو درهم [[تجاوز]] نمی‌کرد»<ref>خواند میر، حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ج۲، ص۱۷۰.</ref> معرفی کرده‌اند، [[تجمل‌پرستی]] و مشی اشرافی وی به خصوص قبل از رسیدن به خلافت امری معروف و مشهود است.


سلیمان در آستانه بیماری‌ای که به مرگش انجامید، به پیشنهاد [[رجاء بن حیوه]] در نامه‌ای عمر را به شرط [[جانشینی]] [[یزید بن عبدالملک]] [[خلیفه]] و عهده‌دار امر [[خلافت]] کرد وی افراد خاندانش را جمع نموده به آنان گفت: «من با کسی که در این [[نامه]] او را خلیفه اعلام کرده‌ام، [[بیعت]] نمودم». ولی نام او را نگفت. همگی با توجه به [[کارهای نیک]] او با وی بیعت نمودند. [[حقیقت]] این است که عمر به دلیل [[مسئولیت]] سنگین خلافت [[راضی]] به آن نبود<ref>ابن عبدالحَکَم، عبدالرحمن بن عبداللّه القرشی، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۱۷؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵،ص ۳۳۸ - ۳۹۵.</ref>.
[[عملکرد سیاسی]] عمر در [[دستگاه خلافت]] [[اموی]] و [[میزان]] مشارکت او در [[مظالم]] [[امویان]] در هنگام امارت بر [[مدینه]] نیز قابل [[تأمل]] است. از میان گزارش‌های ناقص موجود در متون [[تاریخی]] می‌توان به بعضی از آنها اشاره کرد. [[یعقوبی]] می‌نویسد که ولید به عمر بن عبدالعزیز (در زمانی که [[والی مدینه]] بود) نوشت که [[مسجد پیامبر]]{{صل}} را خراب نموده و منازل اطراف را به آن ضمیمه نماید و اتاق‌های [[زنان پیامبر]]{{صل}} را نیز جزء [[مسجد]] قرار دهد، عمر نیز چنین کرد. هنگامی که شروع به خراب کردن [[خانه‌ها]] کردند و اتاق‌ها در حال خراب شدن بود [[خبیب بن عبدالله بن زبیر]] نزد عمر رفت و گفت [[سوگند]] به [[خداوند]] تو این [[آیه]] از [[قرآن]] را که می‌گوید: {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ}}<ref>«به راستی آنان که تو را از پشت (در) اتاق‌ها  صدا می‌زنند، بیشترشان خرد نمی‌ورزند» سوره حجرات، آیه ۴.</ref> را نابود می‌کنی. عمر در مقابل این گفتار صد تازیانه به او زد و بر روی سر او آب سرد ریخت، در حالی که [[روز]] سردی بود و در اثر آن [[خبیب]] مرد. پس از آنکه عمر به [[خلافت]] رسید و [[زهد]] [[اختیار]] نمود همیشه از آنچه با خبیب کرده بود، اظهار [[ندامت]] و [[پشیمانی]] می‌کرد<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸۴؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲۱، ص۳۲۱.</ref>.


هنگامی که سلیمان در دابق درگذشت، [[رجاء]]، سران [[بنی امیه]] را جمع کرد و با پنهان داشتن خبر [[مرگ]] خلیفه نامه مهر شده او را بیرون آورد و از آنان خواست بار دیگر با فردی که سلیمان درنامه‌اش نام‌برده است، بیعت‌کنند. هنگامی که بیعت کردند، خبر مرگ سلیمان را به ایشان داد و نامه را قرائت کرد. همگی با عمر بن عبدالعزیز بیعت نمودند<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۵۵۲.</ref>. اما این [[تصمیم]] برای [[فرزندان]] عبدالملک سخت گران بود و در پیشاپیش آنان [[هشام]] اظهار [[مخالفت]] کرد و تا زمانی که خبر جانشینی یزید بن عبدالملک را نشنید، با عمر بیعت نکرد<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۱۸۳.</ref>.
=== پس از [[خلافت]] ===
چنان که بعضی از مورخان گزارش داده‌اند، [[عمر]] بعد از رسیدن به خلافت در وضع اقتصادی خود و تصرفات خانوادگی‌اش تغییراتی داد؛ از جمله تجمل‌پرستی و مشی اشرافی خود را تا حدودی کاهش داد. به لباس‌های ارزان‌قیمت اکتفا کرد و زندگی‌اش از سطح پایین‌تری برخوردار شد و مازاد [[دارایی]] خود را [[بذل و بخشش]] می‌کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۶.</ref>، ولی عمر بعضی از خوشگذرانی‌ها را حتی هنگام خلافت هم رها نکرد؛ برای مثال گفته می‌شود: صدای [[غنا]] هرگز در گوش او قطع نشد، چه قبل از آنکه [[امیر مدینه]] بود، و چه زمانی که [[حکومت]] به او واگذار شد تا زمانی که از [[دنیا]] رفت معمولاً به غنا گوش می‌سپرد<ref>جاحظ، التاجی فی اخلاق الملوک، ص۳۹.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


از یک سو خلافت تحولی در [[زندگی]] عمر بن عبدالعزیز بود و از سوی دیگر وی تأثیر بزرگی در [[تاریخ]] [[خلافت اموی]] - به طور ویژه - و در [[تاریخ اسلام]] - به طور کلی - داشت:
== عمر بن عبدالعزیز از دیدگاه [[ائمه معصومین]]{{ع}} ==
# تأثیر خلافت در زندگی عمر به دو مرحله تقسیم می‌شود: نخست - مرحله‌ای که عمر در آن قرار داشت. او با وجود [[شایستگی]] و پرهیزگاریش، [[غرق]] در ناز و [[نعمت]] بود؛ [[لباس]] لطیف می‌پوشید؛ غذای لذیذ می‌خورد و با تبختر راه می‌رفت تا جایی که [[راه رفتن]] خاص او به عمریه<ref>مترجم: عمریه، منسوب به عمر بن عبدالعزیز.</ref> معروف شد. هنگامی که از خیابانی می‌گذشت بوی [[عطر]]، فضای آنجا را پر می‌کرد. بسیار به [[آرایش]] مو و رسیدگی به وضع ظاهری خود اعتنا می‌نمود<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۸ - ۹؛ ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۹، ص۱۹۳؛ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۷۳.</ref>. اما [[زندگی]] عمر در [[زمان]] خلافتش با [[زهد]] صادقانه، دوری از [[ظواهر]] و زیبایی‌های زندگی و [[احساس مسئولیت]] شدید همراه بود. وی چون بر این [[باور]] بود که در دوران زندگی راحت گذشته‌اش چه‌بسا [[اسراف]] نموده باشد، بر نفسش سخت گرفت تا با این [[سختی‌ها]] گذشته را بپوشاند. از این‌رو پس از [[بیعت]]، به علت [[ابهت]] و جلالِ مرکب‌های [[حکومتی]] از آنها استفاده نکرد<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۵۵۲ - ۵۵۳.</ref>.
هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به [[خلافت]] رسید، از [[فقها]] برای [[مشورت]] و [[همکاری]] [[دعوت]] کرد و نزدیک‌ترین [[مردم]] به او فقها بودند. او فرستاده‌ای نیز نزد ابوجعفر محمد بن‌علی‌الباقر{{ع}} فرستاد. وقتی [[امام]]{{ع}} نزد او آمد [[عمر]] ساعتی با ایشان مشورت کرد. هنگام خداحافظی، عمر از امام{{ع}} تقاضای [[موعظه]] و [[نصیحت]] کرد، امام{{ع}} فرمود: تو را سفارش به [[تقوای الهی]] می‌کنم و ای که بزرگ را پدر و کوچک را پسر و مردان را [[برادر]] خود بدانی. عمر گفت: [[خداوند]] تو را [[رحمت]] کند، تو همه آنچه را که ان‌شاءالله موجب خیر و [[سعادت]] ما می‌شود جمع کردی، به شرط این که ما به آن عمل کنیم و خداوند ما را بر آن [[یاری]] فرماید. بعد از این که امام به [[وطن]] خود بازگشتند، عمر پیغام فرستاد که من می‌خواهم به دیدن شما بیایم. امام{{ع}} فرستاده‌ای نزد او فرستاد و فرمود لازم نیست شما بیایید من نزد شما خواهم آمد. عمر قسم یاد کرد که حتماً من باید به محضر شما بیایم. در نتیجه عمر نزد [[امام]] آمد و به ایشان نزدیک شد و سینه‌اش را بر سینه امام گذاشت و شروع به [[گریه]] کرد. سپس در مقابل امام نشست و زمانی که از [[محضر امام]] خارج می‌شد، تمام خواسته‌های امام{{ع}} را برآورده کرده بود. [[عمر]] برگشت و بعد از این دیدار هرگز همدیگر را ندیدند، تا هر دو از [[دنیا]] رفتند<ref>بحرانی، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الایات و الاخبار و الاقوال، ج۱۹، ص۲۶۷؛ ابوعلی القالی، امالی، ج۲، ص۳۰۸؛ احمد زکی صفوت، جمهره خط العرب، ج۲، ص۱۴۷.</ref>.<ref>خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر{{ع}}»، حجت الاسلام احمد دیلمی.</ref>
# تأثیر او در [[تاریخ]] [[خلافت اموی]]: روش عمر در [[حکمرانی]]، متفاوت با روشی بود که [[معاویة بن ابی‌سفیان]] در پیش گرفت و [[خلفای اموی]] بعد از او به آن راه رفتند. [[شیوه]] او به خلفای پیش از [[معاویه]] نزدیک‌تر است. برخی از مفاهیم [[اموی]] را که منحط تشخیص داد و از عناصر تشکیل‌دهنده این [[نظام]] و خارج از سنت‌های [[اسلامی]] بود، عوض کرد.
# تأثیر [[خلافت]] او در [[تاریخ اسلام]]: عمر این راه روشن را نشان داد که اگر [[تصمیم]] [[حاکم]] [[مسلمان]] صحیح باشد و او در برابر [[امت]] در پیشگاه [[خدا]] احساس مسئولیت نماید، این امکان را به دست می‌آورد که [[اوضاع نابسامان]] را سامان دهد و [[منحرفان]] را به راه درست رهنمون شود<ref>عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۷۴.</ref>.


عمر بن عبدالعزیز از [[کبر]] و [[غرور]] [[پادشاهان]] به دور بود؛ بدون [[چشم‌داشت]] به [[حکومت]]، زهد پیشه کرد؛ شاید خلافت برای رسیدن به او تلاش کرد و او برای دست‌یابی به خلافت کاری نکرد. به نظر می‌رسد که عوامل و فضای غیرعادی در این کار نقش داشت که مهم‌ترین آنها عبارت‌اند از: [[مرگ]] [[خلیفه]] سلیمان که [[اخبار]] تهاجمش به قُسْطَنطَنیّه را پی می‌گرفت و پسرش [[داوود]] از [[فرماندهان]] آن [[سپاه]] بود و فرزند دیگرش کوچک بود، بنابراین [[رجاء]] از این خلأ استفاده کرد و سلیمان را قانع نمود که عمر بن عبدالعزیز [[جانشین]] او باشد<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۳۲۱.</ref>.
از دیدگاه امام باقر{{ع}} عمر، [[حاکم]] جباری همانند بقیه [[امویان]] نیست و با برنامه‌ای که اعلام کرده و [[رفتاری]] که نشان داده است، روزنه‌های [[امید]] به تأثیر [[موعظه]] و [[نصیحت]] را در مقابل امام{{ع}} گشوده است؛ از این‌رو امام{{ع}} برخلاف سایر امویان او را سزاوار نصیحت می‌یابد و این تلقی امام{{ع}} از او در این جمله که «[[عمر بن عبدالعزیز نجیب بنی امیه]] است»<ref>ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۱۱۹.</ref> پیداست که این ارزیابی امام{{ع}} از عمر، در مقایسه با [[حکام]] دیگر [[اموی]] صورت گرفته است و تأییدی مطلق نیست. بهترین [[شاهد]] بر این امر [[روایات]] دیگری است که در مقام ارزیابی [[شخصیت]] عمر از [[امام باقر]]{{ع}} رسیده است. از جمله این موارد جریانی است که [[ابوبصیر]] از امام باقر{{ع}} نقل می‌کند. او می‌گوید: من با [[امام محمد باقر]]{{ع}} در [[مسجد]] بودم که عمر بن عبدالعزیز داخل شد، در حالی که [[لباس]] زرد ملایم بر تن کرده و بر غلامی تکیه داده بود. امام{{ع}} فرمود: به زودی این [[جوان]] به [[ریاست]] و امارت خواهد رسید و اظهار عدالت‌پیشه‌گی خواهد کرد، و امارت او چند سال به طول کشیده و بعد از آن می‌میرد. پس از [[مرگ]] او اهل [[زمین]] بر او خواهند گریست و [[اهل آسمان]] بر او [[لعنت]] خواهند فرستاد. ابوبصیر می‌گوید: ما پرسیدیم ای فرزند [[رسول خدا]]{{صل}}، این امر چگونه ممکن است، در حالی که شما از [[عدالت]] و [[انصاف]] او یاد کردید؟ امام{{ع}} فرمود: زیرا در جایگاه و منصب ما نشسته است در حالی که هیچ‌گونه حقی بر این [[منصب]] ندارد<ref>قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷۶؛ رجب البرسی، مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین{{ع}}، ص۹۱؛ حر عاملی، اثبات الهداه، ج۵، ص۲۹۳.</ref>.


عمر [[سیره]] [[خلفای نخستین]] را به [[مردم]] باز گرداند. هنگامی که به [[خلافت]] رسید، چنین [[سخنرانی]] کرد: «ای مردم! بعد از [[قرآن]]، هیچ کتابی و بعد از محمد {{صل}} هیچ [[پیامبری]] نیست. من [[قاضی]] نیستم، بلکه مجری [[قانون]] هستم. [[بدعت‌گذار]] نیستم، بلکه تابع هستم. مردی که از [[امام]] [[ستمگری]] می‌گریزد، [[ستمگر]] نیست، بلکه آن امام ستمگر، [[سرکش]] است. [[آگاه]] باشید آفریده‌های [[خدا]] نباید در کاری که [[معصیت خدا]] - عزَّ وَ جَلَّ - در آن است، از کسی [[پیروی]] کنند و در [[روایت]] دیگری گفته شده: «من از شما بهتر نیستم، اما [[مسئولیت]] به دوش دارم. آگاه باشید در معصیت خدا نباید از آفریده‌های او [[اطاعت]] کرد. آگاه باشید، آیا [سخن من را] دریافتید؟<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۴۰.</ref>.
بنابراین، عمر بن عبدالعزیز علی‌رغم خدمات مثبتی که انجام داده و در نتیجه آن به لسان [[امام باقر]]{{ع}} ملقّب به «نجیب [[بنی امیّه]]» گردید، ولی گذشته از [[زندگی]] اشرافی‌اش، از جهت اصلی‌ترین رکن [[شخصیت سیاسی]] او یعنی مسئله [[خلافت]] و امارت با مشکل عدم [[مشروعیّت]] و غصبی بودن [[حکومت]] مواجه است. به همین دلیل [[ملعون]] [[فرشتگان]] [[آسمان]] است. از دیدگاه امام باقر{{ع}} و امام سجاد{{ع}} در مجموع [[شخصیت]] موجه و مورد تأییدی نیست، بلکه غاصبی است که به‌ناحق بر [[کرسی]] امارت [[مسلمانان]] نشسته است؛ ولی در مقایسه با [[سلف]] خود روشی عادلانه‌تر را در پیش گرفته و برخوردی پسندیده‌تر را با [[علویان]] از خود نشان داده است؛ حتی از [[اظهار محبت]] [[قلبی]] به آنها هم ابائی نداشت<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>.
 
و در سخنرانی دیگری در آغاز خلافتش گفت: «هرکس همراه ماست، باید پنج چیز را رعایت کند و گرنه، به ما نزدیک نشود: نیاز کسانی را که خود نمی‌تواند آن را برآورد، به ما منعکس کند؛ با تلاشش ما را در [[کار نیک]] [[یاری]] رساند؛ بر کار [[نیکی]] که ما آن را درنیافته‌ایم، [[راهنمایی]] نماید؛ به کسی [[بی‌عدالتی]] نکند و متعرض آنچه به او مربوط نیست، نشود». از این‌رو [[فقها]] و زهّاد گرد او جمع شدند و شعرا و خطبا از او کناره گرفتند<ref>ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۹، ص۱۹۸.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۷۳.</ref>
 
== [[سیاست]] کلی عمر بن عبدالعزیز ==
عمر بن عبدالعزیز دیدگاه ویژه‌ای برای سامان‌دهی [[انحرافات]] در زمینه [[سیاست داخلی]] و خارجی یا [[اداره حکومت]] و [[ثروت]] داشت. او نخستین [[خلیفه]] [[اموی]] است که از شیوه سنتی [[امویان]] کناره گرفت. وی با نزدیکانش هم در [[زندگی]] [[اختلاف]] داشت، به‌ویژه که به [[سادگی]] و دوری از جلوه‌های [[حکومتی]] مشهور بود. [[اصلاحات]] او جنبه‌های مختلف [[جامعه]] را فراگرفت، به‌گونه‌ای که در شیوه‌ها تجدید نظر کرد.
 
در زمنیه [[سیاست خارجی]]، دستور داد [[مسلمة بن عبدالملک]] از برابر حصار قُسْطَنطَنیّه عقب‌نشینی کند. این [[اقدام]] به منظور توقف [[فتوحات]] و [[عملیات نظامی]]، [[حفظ]] دست‌آوردهای فتوحات، [[دفاع]] از آنها در مقابل خطرهای داخلی و خارجی و همچنین [[پیروی]] از [[سیاست]] مسالمت‌جویانه در برابر [[مردم]] غیرمسلمان و [[دعوت]] آنها به [[اسلام]] بود<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۵۶۸.</ref>.
 
اما در زمینه [[سیاست داخلی]]، او به اصلاحاتی در جوانب مختلف [[جامعه اسلامی]] دست زد که شاید مهم‌ترین آنها عبارت باشند از:
# استقبال از [[احزاب]] مخالف، مانند [[شیعه]] و [[خوارج]] با [[هدف]] کاستن از [[دشمنی]] سنتی آنها با اموی‌ها؛
# [[تسامح]] [[دینی]] با غیر [[مسلمانان]] و دعوت آنان به اسلام؛
# تشکیل دستگاه [[اداری]] جدیدی که از اندیشه‌های اصلاحی‌اش متأثر بود؛
# احاطه بر [[مشکلات]] [[سیاسی]]، [[اقتصادی]] و [[اجتماعی]] - که فتوحات در پی داشت.
 
استقبال از احزاب مخالف؛ وی از [[لعن]] [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} بر [[منبرها]] جلوگیری کرد و دستور داد به جای آن [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ}}<ref>«به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن و ادای (حقّ) خویشاوند، فرمان می‌دهد و از کارهای زشت و ناپسند و افزونجویی، باز می‌دارد؛ به شما اندرز می‌دهد باشد که شما پند گیرید» سوره نحل، آیه ۹۰.</ref> را بخوانند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۹۳.</ref>. این اقدام سیاسی سنجیده، به مداوا و بستن زخمی منجر شد که مسلمانان را به [[جنگ‌های داخلی]] می‌کشاند. وی در این خصوص به شیوه پدرش [[عبدالعزیز]] در [[مصر]] عمل کرد<ref>ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵۴.</ref>.
 
عمر، خوارج را با روی باز پذیرا شد. وی بر این [[باور]] بود که سیاست [[مسالمت‌آمیز]]، مشکلات را گشوده باعث [[هم‌گرایی]] و [[وحدت]] کلمه می‌شود. او نخواست با ایشان به [[زور]] [[رفتار]] کند یا در برابر [[شورش]] آنان به شدت برخورد کند. با آنان [[گفت‌وگو]] کرد و قانع‌شان نمود که از [[خونریزی]] دست بردارند. به [[شوذب]] خارجی نامه‌ای نوشت که در آن آمده بود:
«به من خبر رسیده که تو برای [[خدا]] و پیغمبرش غضبناک شده‌ای. تو در این خصوص از من اولی نیستی؛ آیا حاضری با هم [[مناظره]] کنیم؟ اگر [[حق]] به جانب ما بود، تو هم با [[مردم]] هم‌نوا شو و اگر حق به جانب تو بود، ما در کار خود خواهیم نگریست»<ref>برای مناظره میان عمر و شوذب ر. ک: ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۹۹ - ۱۰۲.</ref>.
 
عمر قصد داشت با دلیل و [[برهان]] [[اختلاف]] هر دو طرف را از میان بردارد. این [[سیاست]] به بار نشست و یکی از گفت وگو کنندگان خارجی، [[شهادت]] داد که او بر حق است؛ اما با [[مرگ عمر]] [[شیوه]] [[گفت‌وگو]] با [[خوارج]] ادامه نیافت. ملاحظه می‌شود که خوارج در دوران او [[خشونت]] را ترک کردند و به [[حمایت]] از [[ضعیفان]] و شکنجه‌شدگان و [[جنگ]] با مستبدان و [[ستمگران]] پرداختند<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۳۸۶.</ref>.
 
[[تسامح]] [[دینی]] با غیر [[مسلمانان]] و [[دعوت]] آنان به [[اسلام]]؛ عمر حرکتی را [[سازمان‌دهی]] کرد که دارای [[احساسات]] دینی برای [[گسترش اسلام]] بود. به ساکنان سرزمینهای [[فتح]] شده برای ورودشان به اسلام، [[اموال]] تشویقی داد. بنابر [[روایات]] [[تاریخی]] وی هزار [[دینار]] به کشیشی بخشید و او را با اسلام [[الفت]] داد.
 
او همچنین به [[کارگزاران]] استان‌ها دستور داد [[اهل ذمّه]] را به اسلام دعوت کنند، حتی او به امپراتور [[روم]] لیوی سوم [[نامه]] نوشت و او را به اسلام فرا خواند. با اینکه امپراتور از شخص عمر و [[روحیه]] و [[خردمندی]] [[سیاسی]] او، [[قدردانی]] کرد، ولی [[دعوت به اسلام]]، با مرگ عمر و پیش از پاسخ امپراتور به نامه او، متوقف شد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۵۰؛ مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۱۸۵ - ۱۸۶.</ref>.
 
بسیاری از ساکنان [[سرزمین]] ماوراءالنهر و نیز بسیاری از [[امیران]] سِنْد دعوت او را پذیرفته، به اسلام گرویدند. عمر فقهایی را به [[مغرب]] فرستاد تا به مسلمانان بربر [[آموزش]] [[فقهی]] دهند. [[اسماعیل بن عبدالله]]، [[کارگزار]] او در این [[سرزمین]] در فراخوانی باقی مانده [[مردم]] بربر به [[اسلام]]، فعالیت بسیاری کرد.
 
تشکیل دستگاه [[اداری]]؛ عمر دارای [[اندیشه]] اداری در سطح عالی بود. وی از زمانی که [[استاندار]] خناصره و [[مدینه]] بود، به کار اداری پرداخت و در این کار بسیار ورزیده شد، به‌ویژه بعد از اینکه از [[نزدیکان]] [[خلیفه]] سلیمان و [[مشاور]] او شد؛ زیرا او [[امور اداری]] را از نزدیک می‌نگریست و به [[اداره امور]] و پیشبرد زمام [[حکومت]]، [[اقدام]] می‌کرد.
 
هنگامی که به [[خلافت]] رسید، اقدام به [[اصلاح]] دستگاه اداری و [[اجرای عدالت]] و [[ثبات]] در آن نمود. همچنین روشی اتخاذ کرد که در محافظت از [[مال]]، وقت، [[کوشش]] و سرعت عمل در کار و [[نیکو]] [[گزینش]] کردن [[قضات]]، [[استانداران]]، کارمندان و ایجاد موازنه میان همه مردم تجلی یافت<ref>روایت شده که ابوبکر بن حزم استاندار مدینه به عمر نامه نوشت و خواستار کاغذی شد تا کارهای استان را درآن بنویسد، خلیفه به او پاسخ داد: «قلمت را نرم کن، فاصله میان سطرها را کم کن و نیازهایت را یکی کن، منخوش ندارم چیزی را که به سود مسلمانان نباشد از اموال آنان برگیرم» برای عمر پارچه دیبایی را به هزار دینارقبل از خلافتش خریدند، هنگامی که آن را پوشید، آن را خشن یافت و نیکو ندانست. وقتی به خلافت رسید، پیراهنی را به ده درهم برای او خریدند، بعد از پوشیدن، آن را نرم یافت. ر. ک: ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۴۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۱۸۶.</ref>. از علاقه شدید به استفاده از وقت، کار امروز را به فردا نمی‌انداخت. همچنین [[کارها]] را با سرعت انجام می‌داد، تا از پای درآمد.
 
عمر از شیوه‌ای که برخی [[کارگزاران]] [[بنی‌امیه]] در کارهای [[حکومتی]] پیشه کردند، [[راضی]] نبود. او بر این [[باور]] بود که آنان از حدّ بی‌رحمی و خشنونت فراتر رفته‌اند؛ لذا [[برترین]] و [[صالح‌ترین]] افراد را برگزید و به آنان [[مسئولیت]] داد و علاقه داشت به کسانی بیشتر [[اعتماد]] کند که نزد [[مسلمانان]] از عناصر توانا، عالم، [[مؤمن]] و مورد قبول باشند<ref>برای مطالعه اسامی کارگزاران و قضات عمر ر. ک: خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۳۲۲ - ۳۳۵.</ref>.
 
عمر تنها به نیک‌گزینی کارگزارانش بسنده نکرد، بلکه کارهای‌شان را پی‌گیری می‌نمود و شیوه‌ای را که برای [[گسترش عدالت]] میان [[مردم]] لازم بود، برای آنان ترسیم می‌کرد. وی به کارگزارش در [[کوفه]]، [[عبدالحمید بن عبدالرحمان بن زید بن خطاب]] نوشت: «[[درود]] بر تو! اما بعد از [[حمد]] و ثنای [[خدا]]، [[مردم کوفه]] در [[اجرای احکام]] خدا به انواع [[بلا]]، [[سختی]] و [[ستم]] دچار شده‌اند و [[سنت]] [[بدی]] را [[کارگزاران]] بد بر آنان روا داشته‌اند. [[پایداری]] [[دین]] به [[عدل]] و [[احسان]] است؛ مبادا چیزی برای تو از نفست مهم‌تر باشد که آن [[گناه]] کوچکی نیست. خراب را به آباد و آباد را بر خراب وادار مکن! به خراب نگاه کن و آنچه در توان داری، از آن برگیر و در [[اصلاح]] آن بکوش تا آباد شود و از جای آباد چیزی نگیر، مگر عواید [[خراج]] که برای [[همراهی]] و [[آرامش]] مردم آن [[سرزمین]] است و خراج از کسانی که [[مسلمان]] شده‌اند، مگیر! در این خصوص از دستورهایم [[پیروی]] کن و من تو را جز برای آنچه خدا مرا [[حاکم]] کرد، [[مسئول]] نکردم. در [[قطع رحم]] [[شتاب]] مکن تا من در آن بنگرم. افرادی از [[خاندان]] که قصد [[حج]] دارند، به او صد [[[دینار]]] بده تا حج به جا آورد. والسلام»<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۵۶۹.</ref>.
 
همچنین به کارگزارش در [[موصل]]، یحیی غسانی دستور داد که مردم را با دلیل روشن و براساس سنت دستگیر کند، نه بر اساس [[گمان]] و [[تهمت]]. این [[دستورها]] پرتو روشنی بر شیوه‌های [[حکمرانی]] افکند که در آن ایام و به‌ویژه در [[عراق]] به کارگرفته می‌شد، به گونه‌ای که مردم را با [[شبهه]] دستگیر می‌کردند و این شیوه، مخصوص [[عبیدالله بن زیاد]] و [[حجاج بن یوسف]] بود.
 
عمر در آغاز کارش توانست بقایای [[شاگردان]] [[حَجّاج]] و افراد [[مکتب]] او را از اداره [[کشور]] دور کند؛ اما با وجود این، افرادی در [[حکومت]] او باقی ماندند که شیوه‌های [[اداری]] آنان با او هماهنگ نبود، مثل [[یزید بن مهلب]] و خاندانش که عمر درباره آنها گفت: «اینان ستم‌کارند و من امثال آنان را [[دوست]] ندارم»<ref>مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۱۸۶؛ ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۹، ص۲۰۸.</ref>. از این‌رو بعدها او را بر کنار کرد.
 
احاطه بر مشکلاتی که [[فتوحات]] در پی داشت؛ عمر به برطرف کردن پدیده بد [[جزیه]] گرفتن از نومسلمانان که بر حکومت [[حاکم]] بود، توجه کرد. [[هدف]] او از اجرای این کار ایجاد [[برابری]] میان [[مسلمانان]] با صرف‌نظر از طبقات و عناصر آنها، رسیدن به فضایی مناسب برای انتشار [[اسلام]] و تثبیت آن در میان [[مردم]] سرزمین‌های [[فتح]] شده؛ ایجاد جامعه‌ای [[آزاد]] و عاری از پیچیدگی‌های [[اجتماعی]] و [[احساسات]] قومی و قبیله‌ای بود. به [[کارگزار]] خود در [[خراسان]]، [[جراح بن عبدالله حکمی]]، دستور داد مردم ساکن آن [[سرزمین]] را به اسلام [[دعوت]] کند و به ایشان اطّلاع دهد که هر کس اسلام بیاورد، از جزیه و [[خراج]] معاف خواهد بود و نام او در [[دیوان]] عطا ثبت شده، با او همانند بقیّه مسلمانان - به لحاظ [[حقوق]] و [[تکالیف]] - [[رفتار]] خواهد شد<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۸۵.</ref>.
 
[[حقیقت]] این است که اقدامات عمر در نتیجه شکایت‌هایی بود که از خراسان به دستش رسید. خراسانی‌ها [[شکایت]] کرده بودند که بیست هزار نفر از [[موالی]]، بدون مقرّری و [[پاداش]] می‌جنگند و به همان تعداد از [[اهل ذمّه]] هم که اسلام آورده‌اند، همچنان خراج می‌پردازند. در این شکایت‌ها جرّاح بن عبدالله بودن، متّهم شده بود<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۵۵۹.</ref>.
 
عمر بر این [[باور]] بود که تنها وسیله جلوگیری از شکاف در حکومت و [[فروپاشی]] سریع آن و ممانعت از [[ناآرامی]] و [[آشوب]]، جمع‌کردن مردم حول محور [[عقیده]] [[اسلامی]] و حل نمودن آنان در [[جامعه اسلامی]]، بدون [[تبعیض]] و تفاوت در [[حقوق]] و [[وظایف]] آنان است. برای اجرای این اصل، وی بخش‌نامه زیر را خطاب به همه کارگزارانش صادر کرد: «هر کس که [[اسلام]] را آورد - اعم از [[مسیحی]]، [[یهودی]] یا [[مجوسی]](زرتشتی) - و اکنون [[جزیه]] می‌پردازد و [[سرزمین]] خود را ترک کرده در [[دارالاسلام]] ساکن است، از همه امتیازهای [[مسلمانان]] برخوردار بوده، مانند آنان وظایفی دارد. بر مسلمانان [[واجب]] است که با او به [[مسالمت]] و مانند یکی از خودشان [[رفتار]] کنند»<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۹۴ - ۹۵.</ref>.
 
در این مسئله عمر لفظ «[[موالی]]» را به کار [[نبرد]]؛ زیرا تلاش مجدّانه‌ای کرد که [[جامعه]] براساس اسلام و بر پایه [[مساوات]] و نه براساس [[موالات]] ([[وابستگی]] قبیله‌ای) پرورش یابد و تأکید کرد که به صرف [[عرب]] بودن جنگ‌جویان، به آنان مقرّری پرداخت نمی‌شود، بلکه باید بدون [[تبعیض]] به همه جنگ‌جویان [[مسلمان]] مقرّری داده شود و نومسلمانان در [[پرداخت مالیات]] همانند مسلمانان عرب هستند.
 
نتیجه این [[سیاست]] سازنده، [[گرایش]] فزاینده [[مردم]] به اسلام و کاهش شدید در آمد [[بیت المال]] شد. [[استانداران]] این را دریافتند و به خلیفه‌ای [[شکایت]] بردند که این مسئله را فقط از زاویه [[دینی]] می‌نگریست. وی به [[استاندار مصر]]، [[حیان بن شریح]] - که اوضاع [[اهل ذمه]] و ورود آنان به اسلام و کاهش جزیه را برای او تشریح کرده بود - نوشت: «اما بعد از [[حمد]] و ثنای [[خدا]]؛ به [[درستی]] که [[خداوند]]، [[محمّد]] را به عنوان [[دعوت]] کننده اعزام کرد و نه جمع‌آوری کننده [[مالیات]]. هنگامی که این [[نامه]] را دریافت کردی، اگر [[اهل ذمّه]] با [[شتاب]] مسلمان شدند و جزیه نپرداختند، بساط خود را جمع کن و به سوی من بیا!»<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۸۴ و ۳۸۶.</ref> در نتیجه این سیاست، مواضع [[اجتماعی]] ایشان به شکل قابل ملاحظه‌ای تقویت شد.
 
ساختن کاروان‌سرا در سرزمین‌های دوردست و در راه [[خراسان]]، از کارهای اصلاحی عمر بود. در این باره به [[سلیمان بن ابی‌السری]] نامه نوشت و به او رهنمود داد که مسافران [[مسلمان]] را یک شبانه [[روز]] [[پذیرایی]] و از چارپایان‌شان [[مراقبت]] کند و اگر مریض هستند از آنها دو شبانه روز پذیرایی شود و اگر از سرزمین‌شان دور افتاده‌اند، آنها را به محل سکونت‌شان برساند<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۴۵.</ref>.
 
بدین‌گونه عمر بن عبدالعزیز اندیشه‌های نمونه خود را به منظور گسترش [[قدرت]] [[عدالت]]، [[نرم‌خویی]] در جمع [[مال]]، جلوگیری از گرفتن مالیات‌های غیرقانونی و پذیرش [[هدایا]] عملی کرد. اجرای اندیشه‌های عالی او نتوانست استمرار یابد؛ زیرا معاف کردن نومسلمانان از پرداخت [[جزیه]]، کاهش درآمد را درپی داشت. در حالی که دریافت جزیه از غیرمسلمانان، نیز فشارهای [[مالی]] را به آنان [[تحمیل]] می‌کرد. همچنین آسان گرفتن [[هجرت]] کشاورزانِ نومسلمان، موجب خرابی کشتزارها می‌شد. مشابه این مطالب را می‌توان درباره مسائل دیگر گفت. از این‌رو دور از [[انتظار]] نبود که [[حکومت]]، بعد از [[مرگ عمر]] به سیاست‌های سابقش برگردد<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۷۷.</ref>.
 
== [[مرگ]] عمر بن عبدالعزیز ==
عمر بن عبدالعزیز در [[۲۵ رجب]] ۱۰۱ / ۷۲۰ در خناصره، از دیر سمعان، میان حماه و حَلَب و در سن ۳۹ سالگی درگذشت. مدّت [[خلافت]] او دو سال و پنج ماه بود. [[زمان]] او از [[بهترین]] دوران‌های [[خلفا]] است. حتّی برخی از مورّخان، آن را متمّم دوران [[خلفای نخستین]] به حساب آورده‌اند<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۵۶۵؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۹، ص۱۹۲ و ۲۰۰.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص ۱۸۲.</ref>
 
==عصر عمر بن عبدالعزیز==
عمر بن عبدالعزیز، نواده [[مروان]] بود. او دوران کودکی‌اش را در [[مدینه]] گذرانیده بود. در آن دوران، پدرش [[حکومت]] این [[شهر]] را به عهده داشت و [[عمر]] در این شهر، به مکتب‌خانه می‌رفت. [[معلم]] او در [[علم قرآن]]، یکی از [[فرزندان]] [[صحابه]] بود. عمر بن عبدالعزیز، بعدها نقل کرده است [[کودکی]] بودم و نزد یکی از [[اولاد]] عُتْبَة بن [[مسعود]]<ref>عتبه برادر عبدالله بن مسعود، معلم قرآن و صحابی بزرگ پیامبر است.(ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳، ص۵۶۹ - ۵۷۰)</ref> [[قرآن]] می‌خواندم. روزی سرگرم [[بازی]] با [[کودکان]] بودم در ضمن بازی، علی را [[لعن]] می‌کردیم. معلم در این لحظات، از کنار ما گذشت. او را خوش نیامد. داخل [[مسجد]] شد. من کودکان را رها کرده، برای درس، نزد او رفتم. تا مرا دید، به [[نماز]] برخاست و نماز را طولانی ساخت و نشان می‌داد که از من روی‌گردان است. آن‌گاه که از نماز فارغ شد، به من نگریست و چهره در هم کشید. گفتم: شیخ را چه شده است؟ گفت: پسرکم، تو بودی امروز علی را لعن می‌کردی؟ گفتم: آری. گفت: تو کِی دانسته‌ای که [[خداوند]] بر [[اهل]] [[بدر]] [[خشم]] گرفته باشد پس از آن‌که از آنها [[راضی]] شده است؟ گفتم: مگر علی از اهل بدر بوده است؟ گفت: وای بر تو! مگر بدر، همه‌اش جز برای او بوده است. گفتم: دیگر به این کار بازنخواهم گشت. گفت: تو را به [[خدا]]! دیگر این کار را نخواهی کرد؟ گفتم: بلی. پس از آن دیگر لعن بر زبان جاری نساختم.
 
باز عمر بن عبدالعزیز نقل کرده است: من در مدینه [[زندگی]] می‌کردم. پدرم [[والی]] این شهر بود. روزهای [[جمعه]] من در [[نماز جمعه]] شرکت می‌کردم و پای [[منبر]] و خطبه‌های پدرم حضور می‌یافتم. پدرم خطبه‌های نماز را با [[قدرت]] و [[فصاحت]] می‌خواند؛ اما همین که به [[لعن علی]] می‌رسید، زبانش لکنت می‌یافت و قدرت [[سخن گفتن]] را از دست می‌داد. من از این مسئله به شگفت می‌آمدم. روزی به او گفتم پدر، تو زبان‌آورتر از همه کس هستی؛ چرا با اینکه در [[روز جمعه]] و [[اجتماع]] [[مردم]] از همه بهتر [[خطبه]] می‌خوانی، چون به [[لعن علی]] می‌رسی، لکنت پیدا می‌کنی و زبانت بند می‌آید؟
 
گفت: ای پسر، این مردم که در نقاط مختلف عالم [[اسلام]] پای [[منبر]] ما نشسته‌اند، اگر از [[فضیلت]] این مرد، آن‌چه را پدرت می‌داند می‌دانستند، هیچ یک از آنها از ما [[پیروی]] نمی‌کرد. این سخن پدرم در دلم جای گرفت و سخنی را هم که [[معلم]] ایام کودکی‌ام گفته بود، در خاطر داشتم؛ از این رو، همان‌جا با [[خداوند]] [[عهد]] کردم که اگر بهره‌ای از [[حکومت]] یافتم، این [[سنت]] را [[تغییر]] دهم<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۵۸ – ۵۹.</ref>.
 
عمر بن عبدالعزیز [[فرمان]] داد [[لعنت]] بر [[امام]] را از پایان [[خطبه‌ها]] برگیرند و به جای آن، این دو [[آیه]] را بیفزایند: {{متن قرآن|رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ}}<ref>«پروردگارا! ما و برادران ما را که در ایمان از ما پیشی گرفته‌اند بیامرز و در دل‌های ما کینه‌ای نسبت به مؤمنان بر جای مگذار! پروردگارا! تو مهربان بخشاینده‌ای» سوره حشر، آیه ۱۰.</ref> و {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ}}<ref>«به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن و ادای (حقّ) خویشاوند، فرمان می‌دهد و از کارهای زشت و ناپسند و افزونجویی، باز می‌دارد؛ به شما اندرز می‌دهد باشد که شما پند گیرید» سوره نحل، آیه ۹۰.</ref>.
حکومت عمر بن عبدالعزیز از [[بیستم صفر]] سال ۹۹ تا [[۲۵ رجب]] [[سال ۱۰۱ هجری]] به طول انجامید. او هنگام [[مرگ]]، چهل سال داشت<ref>مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۸۲؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۹، ص۲۱۲.</ref>. سنت [[نیک]] وی، بی‌درنگ پس از مرگش ترک شد و دوباره [[سیاست]] و سنت شوم [[معاویه]] به [[جامعه اسلامی]] بازگشت و تا پایان عصر [[امویان]] همچنان ادامه یافت<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[سب (مقاله)| مقاله «سب»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۲۵۹.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:1100848.jpg|22px]] [[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|'''دولت امویان''']]
# [[پرونده:1100234.jpg|22px]] [[یدالله حاجی‌زاده|حاجی‌زاده، یدالله]]، [[عمر بن عبدالعزیز (مقاله)|'''عمر بن عبدالعزیز''']]، دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم(ع).
# [[پرونده:1368107.jpg|22px]] [[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[سب (مقاله)| مقاله «سب»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۹''']]
# [[پرونده:13681333.jpg|22px]] [[احمد دیلمی|دیلمی، احمد]]، [[شخصیت و عملکرد عمر بن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع) (مقاله)|'''شخصیت و عملکرد عمر بن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)''']]، خبرنامه آرمان مهدویت
# [[پرونده:13681302.jpg|22px]] [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ ‏۶ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۳۲

مقدمه

پژوهشگران تاریخ اسلام در ارزیابی شخصیت عمر بن عبدالعزیز به دو گروه تقسیم شده‌اند؛ اکثر آنها از او چهره‌ای مثبت و خلیفه‌ای عادل، زاهد و راشد را ترسیم می‌کنند و با تکیه بر اعمال مثبت او از نکات منفی زندگی‌اش چشم‌پوشی کرده و درصدد توجیه سؤالات اساسی در خصوص مشروعیت خلافت او برآمده‌اند[۱]. اما گروهی دیگر نگرشی مثبت به او ندارند و مدارک تاریخی موجود هم تا حدی این دیدگاه را تأیید می‌کند. بنابراین در مطالعه‌ای همه‌جانبه باید تمامی مدارک موجود و سؤالات طرح شده مورد توجه قرار گیرد. این مقاله هم در همین راستا و در تبیین شخصیت واقعی او شکل یافته، بر اساس داده‌ها و مستندات تاریخی و روایی بر آن است تا در ذیل محورهای کلی، شخصیت این حاکم اموی را مورد بحث و بررسی قرار دهد[۲].

عمر بن عبدالعزیز پیش از خلافت

عمر مکنی به «ابوحفص»[۳]، فرزند عبدالعزیز بن مروان بن حکم ـ والی مصر ـ و «ام عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب» است[۴]. وی در سال۶۱[۵] یا ۶۲ هجری[۶] در شهر «دابق»[۷] یا «حلوان»[۸] به دنیا آمد و چون در کودکی صورتش توسط سم اسب پدرش شکافته شد و اثرش بر روی چهره‌اش همچنان باقی مانده بود، به او «اشج» نیز می‌گفتند[۹]. در سال ۸۵ هجری و پس از درگذشت پدرش، عمویش عبدالملک بن مروان، او را از مدینه به دمشق فرا خواند[۱۰] و دخترش فاطمه را به همسری او در آورد[۱۱] و او را استاندار منطقه کوچکی در شام، به نام «خناصره»[۱۲] از توابع حَلَب کرد[۱۳]. عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان بر این مسند باقی ماند تا آنکه ولید بن عبدالملک به خلافت رسید. وی، هشام بن اسماعیل را از حکومت مدینه عزل و به جای او، عمر را در سن ۲۵ سالگی به ولایت مدینه منصوب کرد[۱۴]. عمر از این زمان تا سال ۹۳ هجری که از استانداری مدینه عزل[۱۵] و به شام بازگشت[۱۶]، به مدت شش سال فرمانداری مدینه را بر عهده داشت. وی در این مدت اقداماتی در این شهر انجام داد که از جمله مهمترین آنها می‌توان به تخریب و بازسازی و توسعه مسجدالنبی(ص) اشاره کرد[۱۷]. عمر بن عبدالعزیز در شعبان سال ۹۳ هجری از امارت مدینه عزل گردید[۱۸] و به شام بازگشت[۱۹].[۲۰].[۲۱]

آغاز خلافت

منابع تاریخی در چگونگی به خلافت رسیدن عمر بن عبدالعزیز در اختلاف‌اند. برخی گفته‌اند در پی اختلاف بین ولید بن عبدالملک و برادرش سلیمان بر سر جانشینی ولید، ولید در صدد عزل سلیمان از ولایت‌عهدی و انتصاب فرزندش به این مقام برآمد و حتی توانست موافقت و مساعدت بسیاری از اشراف را با تطمیع و تهدید جلب کند، اما عمر بن عبدالعزیز با ولید همراهی نکرد و گفت که «ما با سلیمان بیعت کرده‌ایم». در نتیجه در معرض آزار و اذیّت ولید قرار گرفت و زندانی شد. ولی پس از سه روز مورد شفاعت قرار گرفت و آزاد گردید و بعد از اینکه سلیمان به خلافت رسید به عنوان ولی‌عهد او معرفی گردید[۲۲]. پس از مرگ سلیمان بزرگان و مشاوران سلیمان نزدش آمدند و او را بر منبر بردند. عمر به منبر رفت و پس از حمد و ستایش پروردگار سخنانی را ایراد نمود و سپس همگی در ماه صفر سال ۹۹ مردم با او به عنوان خلیفه بیعت کردند[۲۳].[۲۴] گفته شده که این تصمیم برای فرزندان عبدالملک سخت گران بود و در پیشاپیش آنان هشام اظهار مخالفت کرد و تا زمانی که خبر جانشینی یزید بن عبدالملک را نشنید، با عمر بیعت نکرد[۲۵].[۲۶]

اقدامات عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت

عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت، روشی برخلاف سیره معاویة بن ابی‌سفیان و دیگر خلفای اموی در پیش گرفت، از این‌رو، وی پس از رسیدن به خلافت، در دستور العملی به کارگزاران خود نوشت: بدانید که (پیش از این) سختی‌ها و بلاهای فراوانی از حکام جور به مردم رسیده است؛ کارگزاران فاسد سنّت‌های بدی را میان مردم پایه‌گذاری کرده‌اند که به ندرت انگیزه حق و قصد مدارا و احسان به مردم را داشتند. بنابراین، هر کسی از مردم که قصد حج دارد، سریعاً حقش را به او بدهید تا با آن آماده حج شود و مادامی که با من مشورت نکرده‌اید مبادرت به قطع و اعدام نکنید. عمر خودش نیز تمام روز را به رسیدگی به امور مسلمانان می‌پرداخت و آن را باب رحمت الهی می‌دانست[۲۷]. اما با وجود این، همواره روشی میانه و تدریجی را در اجرای امور در پیش گرفته بود، به طوری که به دلیل عدم قاطعیت مورد اعتراض پسرش قرار گرفت. ولی او با استشهاد به حرمت تدریجی خمر از جانب خداوند، و نگرانی از عدم تحمل مردم و رویگردانی آنها از تمام حق و بروز فتنه، رفتار خود را موجه می‌دانست[۲۸].

در زمینه سیاست داخلی، او به اصلاحاتی در ابعاد مختلف دست زد که از مهم‌ترین آنها می‌توان به استقبال از احزاب مخالف، مانند شیعه و خوارج اشاره کرد. این اقدام و اقدامات مهم دیگر دوران کوتاه خلافت او را می‌توان در محورهای زیر مورد بررسی قرار داد:

  1. لغو ممنوعیت کتابت حدیث: از جمله اقدامات مثبت عمر بن عبدالعزیز لغو ممنوعیت نوشتن حدیث بود. این ممنوعیت به دلایل سیاسی از زمان خلیفه اول و دوم شروع شده بود[۲۹] و تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت.
  2. برداشتن خراج و جزیه: عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از مردم خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامه‌ای به عبدالحمید بن عبدالرحمن کارگزارش در کوفه علاوه بر سفارش به عدالت و احسان و آبادانی دستور داد از مسلمانان خراج نگیرد[۳۰]. علاوه براین عمر به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. در نتیجه این سیاست جزیه کاهش یافت.
  3. حل مشکل موالیان: عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت، مشکل موالی را مورد توجه جدی قرار داد و در حل آن کوشید. عرب‌هایی که در زمان خلافت ابوبکر و عمر به خارج از عربستان رفتند و اسلام را در ایران و روم گسترش دادند مردمانی بیابان نشین بودند. این بیابان نشینان آزادی و بی‌قیدی را از یک طرف و جنگجویی و ستیز را از طرف دیگر به فرزندان خود تعلیم می‌‌دادند[۳۱]. آنان چون افراد ساده و بی‌تکلفی بودند و به علاوه شعار برادری و برابری و عدالت‌خواهی سر می‌دادند مردم سرزمین‌های ایران و روم را جذب کردند مردم این نواحی که از ظلم و ستم فرمانروایان خود به تنگ آمده بودند با پذیرش اسلام در اندیشه سعادت و خوشبختی بودند. گرچه این موضوع دیری نپایید و پس از دوران خلفای راشدین که حکومت مسلمانان به دست بنی امیه افتاد حکومت آنها بر پایه عربیت محض بود عرب را بر عجم برتری می‌دادند. موالی انتظار داشتند، به حکم مساوات اسلامی با آنان نیز مانند دیگر مسلمانان رفتار شود و از مزایای مسلمانی به طور کامل بهره‌مند باشند. خلفا در طول نیم قرن تلاش نمودند تا راه‌هایی برای حل مشکل موالی بیابند اما چون نمی‌خواستند از سود و منافع خودشان چشم‌پوشی نمایند، کوشش و تلاش آنها بدون نتیجه بود[۳۲]. عمر بن عبدالعزیز دستور داد، موالی را در غنائم شریک سازند و خرید و فروش زمین‌های فتح شده را ممنوع کرد[۳۳].
  4. برخورد شایسته با خوارج: عمر بن عبدالعزیز سعی کرد رفتار شایسته‌ای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آنها گفتگو کرد و آنها را قانع کرد که از خون‌ریزی دست بردارند[۳۴].
  5. برخورد عادلانه با همه مردم: عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت خلافت خویش تلاش کرد، رفتاری عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست خاندان خود که آنها را «مظالم» می‌نامید، جلوگیری کرد[۳۵] و در نامه‌ای که به عاملان خویش نوشت دستور داد با مردم به نیکی رفتار شود[۳۶].
  6. عمر بن عبدالعزیز و تعامل با علویان: عمر بن عبدالعزیز در پی رسیدن به خلافت، اقدامات دوستانه‌ای را با علویان با هدف رفع کدورت‌ها و دلجویی از آنان انجام داد که مهمترین این اقدامات را می‌توان ذیل سه محور مورد بحث و بررسی قرار داد:
    1. منع لعن امام علی‌(ع): منع لعن امام علی(ع) بارزترین اقدام عمر در قبال خاندان پیامبر(ص) و اساسی‌ترین دلیل حسن ظن عموم شیعیان به اوست. به لحاظ تاریخی اصل وقوع چنین اقدامی از جانب عمر مسلّم می‌نماید؛ زیرا مورخان متعددی تصریح کرده‌اند که بنی‌امیه برفراز منابر بر امام علی(ع) سبّ و لعن می‌کردند[۳۷]. ولی هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید دشنام دادن به حضرت علی(ع) را که از نیم قرن قبل توسط معاویه، مرسوم شده بود، ممنوع ساخت و از این کار زشت جلوگیری کرد.
    2. بازگرداندن فدک و حقوق مالی علویان به آنها: یکی دیگر از اقدامات اساسی عمر در قبال علویان بازگرداندن فدک به فرزندان فاطمه(س) بود؛ حقی که معاویه آن را به مروان داده بود و مروان هم آن را به پسرش، عبدالعزیز بخشیده و عمر آن را به اصطلاح از پدر به ارث برده بود. فدک در دست اولاد فاطمه(س) بود تا اینکه یزید بن عبدالملک به خلافت رسید و دوباره آن را از آنها گرفت[۳۸].
    3. عمر بن عبدالعزیز و دستگیری از علویان: سعید بن ابان قرشی نقل می‌کند: عبدالله بن حسن در حالی که گیسوانی بلند و سن اندکی داشت بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد. عمر او را بالای منبر نشاند و خود روبه روی او نشست و درخواست‌های او را برآورده کرد. یکی از چین‌خوردگی‌های شکم او را گرفت و به شدت فشرد، به طوری که احساس درد کرد و به او گفت این را به عنوان نشانه‌ای برای شفاعت به خاطر داشته باشد. وقتی که از مسجد خارج شد نزدیکانش او را ملاقات کرده و گفتند: تو با یک پسربچه کم سن و سال این گونه برخورد می‌کنی! عمر در جواب آنها گفت: از افراد بسیار موثقی شنیدم به طوری که انگار خود از دهان رسول الله(ص) شنیده باشم که فرمود: «به درستی که فاطمه(س) پاره تن من است. و آنچه او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است». من می‌دانم که اگر فاطمه(س) زنده بود قطعاً کاری که من با فرزند او کردم خوشحالش می‌نمود. نزدیکانش پرسیدند. پس چگونه این عمل تو که شکم او را فشردی، با این کلام تو سازگار است؟ عمر پاسخ داد که هیچ یک از بنی هاشم نیست، مگر این که حق شفاعت دارد و من امیدوارم که از جمله شفاعت‌شدگان توسط این فرد باشم[۳۹].[۴۰]

وفات عمر بن عبدالعزیز

مرگ وی را در سال ۱۰۱ هجری در سن ۳۹ سالگی پس از دو سال و پنج ماه خلافت در دیر «سمعان» در منطقه دمشق گفته‌اند[۴۱]. دلیل این مرگ زودهنگام را برخی به علت مسمومیت از سوی خاندان اموی دانسته، آورده‌اند آنان از بیم بیرون رفتن خلافت از دستشان[۴۲] و یا به جهت کراهت از عمر به علت سختگیری‌های زیاد وی نسبت به اموال بنی امیه و پس گرفتن بسیاری از اموالی را که آنان از بیت‌المال غصب کرده بودند، او را مسموم و به قتل رسانده‌اند. بنا بر نقل طبری مرگ عمر بن عبدالعزیز در ۳۹ سالگی روز چهارشنبه ۲۵ رجب سال ۱۰۱ در خُناصِرَه[۴۳] اتفاق افتاد و او را در دیر سمعان به خاک سپردند[۴۴].[۴۵]

نگاهی به شخصیت عمر بن عبدالعزیز

پیش از خلافت

او در این دوره با وجود پرهیزگاریش، غرق در ناز و نعمت بود؛ لباس لطیف می‌پوشید؛ غذای لذیذ می‌خورد و با تبختر راه می‌رفت تا جایی که راه رفتن خاص وی به «عمریه»[۴۶] معروف شد. هنگامی که از خیابانی می‌گذشت بوی عطر، فضای آنجا را پر می‌کرد. بسیار به آرایش مو و رسیدگی به وضع ظاهری خود اعتنا می‌نمود[۴۷]. بر خلاف آنچه که از زندگی عمر بن عبدالعزیز گفته شده و او را «فردی بسیار ممسک و ساده‌زیست که از پوشیدن لباس‌های گران‌قیمت امتناع می‌کرد و لباس خشن به بر می‌کرد و مخارج روزانه او از دو درهم تجاوز نمی‌کرد»[۴۸] معرفی کرده‌اند، تجمل‌پرستی و مشی اشرافی وی به خصوص قبل از رسیدن به خلافت امری معروف و مشهود است.

عملکرد سیاسی عمر در دستگاه خلافت اموی و میزان مشارکت او در مظالم امویان در هنگام امارت بر مدینه نیز قابل تأمل است. از میان گزارش‌های ناقص موجود در متون تاریخی می‌توان به بعضی از آنها اشاره کرد. یعقوبی می‌نویسد که ولید به عمر بن عبدالعزیز (در زمانی که والی مدینه بود) نوشت که مسجد پیامبر(ص) را خراب نموده و منازل اطراف را به آن ضمیمه نماید و اتاق‌های زنان پیامبر(ص) را نیز جزء مسجد قرار دهد، عمر نیز چنین کرد. هنگامی که شروع به خراب کردن خانه‌ها کردند و اتاق‌ها در حال خراب شدن بود خبیب بن عبدالله بن زبیر نزد عمر رفت و گفت سوگند به خداوند تو این آیه از قرآن را که می‌گوید: إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ[۴۹] را نابود می‌کنی. عمر در مقابل این گفتار صد تازیانه به او زد و بر روی سر او آب سرد ریخت، در حالی که روز سردی بود و در اثر آن خبیب مرد. پس از آنکه عمر به خلافت رسید و زهد اختیار نمود همیشه از آنچه با خبیب کرده بود، اظهار ندامت و پشیمانی می‌کرد[۵۰].

پس از خلافت

چنان که بعضی از مورخان گزارش داده‌اند، عمر بعد از رسیدن به خلافت در وضع اقتصادی خود و تصرفات خانوادگی‌اش تغییراتی داد؛ از جمله تجمل‌پرستی و مشی اشرافی خود را تا حدودی کاهش داد. به لباس‌های ارزان‌قیمت اکتفا کرد و زندگی‌اش از سطح پایین‌تری برخوردار شد و مازاد دارایی خود را بذل و بخشش می‌کرد[۵۱]، ولی عمر بعضی از خوشگذرانی‌ها را حتی هنگام خلافت هم رها نکرد؛ برای مثال گفته می‌شود: صدای غنا هرگز در گوش او قطع نشد، چه قبل از آنکه امیر مدینه بود، و چه زمانی که حکومت به او واگذار شد تا زمانی که از دنیا رفت معمولاً به غنا گوش می‌سپرد[۵۲].[۵۳]

عمر بن عبدالعزیز از دیدگاه ائمه معصومین(ع)

هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، از فقها برای مشورت و همکاری دعوت کرد و نزدیک‌ترین مردم به او فقها بودند. او فرستاده‌ای نیز نزد ابوجعفر محمد بن‌علی‌الباقر(ع) فرستاد. وقتی امام(ع) نزد او آمد عمر ساعتی با ایشان مشورت کرد. هنگام خداحافظی، عمر از امام(ع) تقاضای موعظه و نصیحت کرد، امام(ع) فرمود: تو را سفارش به تقوای الهی می‌کنم و ای که بزرگ را پدر و کوچک را پسر و مردان را برادر خود بدانی. عمر گفت: خداوند تو را رحمت کند، تو همه آنچه را که ان‌شاءالله موجب خیر و سعادت ما می‌شود جمع کردی، به شرط این که ما به آن عمل کنیم و خداوند ما را بر آن یاری فرماید. بعد از این که امام به وطن خود بازگشتند، عمر پیغام فرستاد که من می‌خواهم به دیدن شما بیایم. امام(ع) فرستاده‌ای نزد او فرستاد و فرمود لازم نیست شما بیایید من نزد شما خواهم آمد. عمر قسم یاد کرد که حتماً من باید به محضر شما بیایم. در نتیجه عمر نزد امام آمد و به ایشان نزدیک شد و سینه‌اش را بر سینه امام گذاشت و شروع به گریه کرد. سپس در مقابل امام نشست و زمانی که از محضر امام خارج می‌شد، تمام خواسته‌های امام(ع) را برآورده کرده بود. عمر برگشت و بعد از این دیدار هرگز همدیگر را ندیدند، تا هر دو از دنیا رفتند[۵۴].[۵۵]

از دیدگاه امام باقر(ع) عمر، حاکم جباری همانند بقیه امویان نیست و با برنامه‌ای که اعلام کرده و رفتاری که نشان داده است، روزنه‌های امید به تأثیر موعظه و نصیحت را در مقابل امام(ع) گشوده است؛ از این‌رو امام(ع) برخلاف سایر امویان او را سزاوار نصیحت می‌یابد و این تلقی امام(ع) از او در این جمله که «عمر بن عبدالعزیز نجیب بنی امیه است»[۵۶] پیداست که این ارزیابی امام(ع) از عمر، در مقایسه با حکام دیگر اموی صورت گرفته است و تأییدی مطلق نیست. بهترین شاهد بر این امر روایات دیگری است که در مقام ارزیابی شخصیت عمر از امام باقر(ع) رسیده است. از جمله این موارد جریانی است که ابوبصیر از امام باقر(ع) نقل می‌کند. او می‌گوید: من با امام محمد باقر(ع) در مسجد بودم که عمر بن عبدالعزیز داخل شد، در حالی که لباس زرد ملایم بر تن کرده و بر غلامی تکیه داده بود. امام(ع) فرمود: به زودی این جوان به ریاست و امارت خواهد رسید و اظهار عدالت‌پیشه‌گی خواهد کرد، و امارت او چند سال به طول کشیده و بعد از آن می‌میرد. پس از مرگ او اهل زمین بر او خواهند گریست و اهل آسمان بر او لعنت خواهند فرستاد. ابوبصیر می‌گوید: ما پرسیدیم ای فرزند رسول خدا(ص)، این امر چگونه ممکن است، در حالی که شما از عدالت و انصاف او یاد کردید؟ امام(ع) فرمود: زیرا در جایگاه و منصب ما نشسته است در حالی که هیچ‌گونه حقی بر این منصب ندارد[۵۷].

بنابراین، عمر بن عبدالعزیز علی‌رغم خدمات مثبتی که انجام داده و در نتیجه آن به لسان امام باقر(ع) ملقّب به «نجیب بنی امیّه» گردید، ولی گذشته از زندگی اشرافی‌اش، از جهت اصلی‌ترین رکن شخصیت سیاسی او یعنی مسئله خلافت و امارت با مشکل عدم مشروعیّت و غصبی بودن حکومت مواجه است. به همین دلیل ملعون فرشتگان آسمان است. از دیدگاه امام باقر(ع) و امام سجاد(ع) در مجموع شخصیت موجه و مورد تأییدی نیست، بلکه غاصبی است که به‌ناحق بر کرسی امارت مسلمانان نشسته است؛ ولی در مقایسه با سلف خود روشی عادلانه‌تر را در پیش گرفته و برخوردی پسندیده‌تر را با علویان از خود نشان داده است؛ حتی از اظهار محبت قلبی به آنها هم ابائی نداشت[۵۸].

منابع

پانویس

  1. جهت اطلاع تفصیلی از پیشینه تحقیقات مستقل در این باره و دیدگاه‌های نویسندگان شیعه و سنّی، ر.ک: جواد هروی، «عصر خلافت عمر بن عبدالعزیز و نحوه برخورد او با علویان»، مجله کیهان اندیشه، ش۶۱، ص۱۲۹ ـ ۱۳۵؛ سید حسین رئیس السادات، «عمر بن عبدالعزیز و اصلاحات اجتماعی اقتصادی در خراسان»، نشریه خراسان پژوهی، ش۲، ص۳۳ ـ ۴۶؛ شیرعلی نادریان‌فر، «شخصیت عمر بن عبدالعزیز»، نشریه رشد آموزش تاریخ، ش۱۷، ص۳۱-۳۵؛ حسین جوهری، صفیر شجر طوبی یا عمر بن عبدالعزیز و نوادر حالات او؛ ابن جوزی، سیره و مناقب عمر بن عبدالعزیز الخلیفه الزاهد، حوریه بابا‌جان تبار، سیره و مناقب عمر بن عبدالعزیز (پایان‌نامه کارشناسی ارشد دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران)؛ وهبه زجیلی، الخلیفه الراشد العادل عمر بن عبدالعزیز؛ ابن عبدالحکم، الخلیفه العادل عمر بن عبدالعزیز خامس الخلفاء الراشدین؛ اهل، عبدالعزیز سید، الخلیفه الزاهد عمر بن عبدالعزیز، شیخ عبدالستار، عمر بن عبدالعزیز خامس الخلفاء الراشدین؛ احمد شوقی، فنجری، عمر بن عبدالعزیز؛ عمادالدین خلیل، ملامح الانقلاب الاسلامی فی خلافه عمر بن عبدالعزیز؛ ماجده فیصل زکریا، عمر بن عبدالعزیز و سیاسته فی رد المظالم؛ قطب ابراهیم محمد، السیاسه المالیه عمربن عبدالعزیز؛ محمد بن مشبب قجطانی، النموذج الاداری المتخلصمن اداره عمر بن عبدالعزیز و تطبیقاته فی الاداره و بخاصه الاداره التربویه، مهدی پیشوائی، سیره پیشوایان، ص۳۱۴-۳۳۳.
  2. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  3. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۶.
  4. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۱.
  5. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۹.
  6. طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.
  7. ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.
  8. ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.
  9. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۶۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۲۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۹.
  10. ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳.
  11. ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳.
  12. خناصره [خ صر] شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. یاقوت حموی، معجم البلدان، ترجمه، ج‌۲، ص۳۱۴.
  13. ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، ص۱۴۲.
  14. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۱؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.
  15. طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۸.
  16. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.
  17. مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۶۰۸.
  18. طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۷.
  19. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.
  20. آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.
  21. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  22. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴-۲۷۵.
  23. طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۲.
  24. آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.
  25. ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۸۳.
  26. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  27. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.
  28. ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج۳، ص۴۱۱.
  29. ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۳ و ۷؛ ابورّبه، اضواء علی السنه المحمدیه، ص۴۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۸۷.
  30. بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۴۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۷۱.
  31. شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.
  32. شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.
  33. آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.
  34. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۳۲۶؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۲، ص۱۹۳.
  35. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۳۱.
  36. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۶۸.
  37. ابن طقطقاء، الفخری، ص۱۲۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۹، ص۱۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۳ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۵۸.
  38. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.
  39. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۳۱۰.
  40. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  41. طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۰؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۷۶؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۳-۲۷۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۲۵۳.
  42. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۷۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۹.
  43. شهری در شام نزدیک حلب. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۵۰۷.
  44. طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۶۷.
  45. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  46. عمریه، منسوب به عمر بن عبدالعزیز.
  47. ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۸ - ۹؛ ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳؛ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۷۳.
  48. خواند میر، حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ج۲، ص۱۷۰.
  49. «به راستی آنان که تو را از پشت (در) اتاق‌ها صدا می‌زنند، بیشترشان خرد نمی‌ورزند» سوره حجرات، آیه ۴.
  50. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸۴؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲۱، ص۳۲۱.
  51. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۶.
  52. جاحظ، التاجی فی اخلاق الملوک، ص۳۹.
  53. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  54. بحرانی، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الایات و الاخبار و الاقوال، ج۱۹، ص۲۶۷؛ ابوعلی القالی، امالی، ج۲، ص۳۰۸؛ احمد زکی صفوت، جمهره خط العرب، ج۲، ص۱۴۷.
  55. خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر(ع)»، حجت الاسلام احمد دیلمی.
  56. ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۱۱۹.
  57. قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷۶؛ رجب البرسی، مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین(ع)، ص۹۱؛ حر عاملی، اثبات الهداه، ج۵، ص۲۹۳.
  58. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.