جایگاه جوانان: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{سیره معصوم}} ==مقدمه== *از امتیازات دوران جوانی، داشتن ر...» ایجاد کرد)
 
خط ۲۵: خط ۲۵:
*در روایتی دیگر از [[امام باقر]]{{ع}} آمده است که "روزی [[جوانی]] از [[انصاری]] در [[مدینه]] با زنی روبرو شد. در آن زمان، [[زنان]] [[موی سر]] را از پشت گوش‌هایشان می‌پوشاندند. [[جوان]] در حالی که [[زن]] به سوی او می‌آمد، به وی نگاه کرد و وقتی [[زن]] از کنار آن [[جوان]] گذشت، او در همان حال که راه می‌رفت، به کوچه بنی‌فلان وارد شد و در همان حال از پشت سر به آن [[زن]] می‌نگریست. پس صورتش به استخوان یا شیشه‌ای که در دیوار بود، خورد و صورتش شکاف برداشت. وقتی آن [[زن]] رفت، آن [[جوان]] متوجّه شد که از روی صورتش [[خون]] بر روی سینه و لباسش می‌ریزد، پس با خود گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، نزد [[پیامبر]]{{صل}} خواهم رفت و داستان را به ایشان خواهم گفت"<ref>عجبا که این جوان به جای مخفی داشتن این عمل زشت خود از [[رسول ‌خدا]]{{صل}} او را بهترین امین و محرم راز خود دانسته، در خود چنان آرامش خاطری می‌بیند که فورا قصد می‌کند ماجرا را ابتدا برای [[پیامبر خدا]]{{صل}} بیان کند!</ref>. سپس نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد؛ وقتی [[پیامبر خدا]]{{صل}} او را دید، پرسید: "این چه وضعی است؟ "آن [[جوان]] داستان را گفت؛ آن گاه، [[جبرئیل]] نازل شد و این [[آیه]] را آورد: {{متن قرآن|قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ}}<ref>«به مردان مؤمن بگو دیدگان (از نگاه حرام) فرو دارند و پاکدامنی ورزند، این برای آنان پاک‌تر است، بی‌گمان خداوند از آنچه می‌کنند آگاه است» سوره نور، آیه ۳۰.</ref><ref>الکافی، ج ۵، ص ۵۲۱ و وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۱۹۲.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۴.</ref>.
*در روایتی دیگر از [[امام باقر]]{{ع}} آمده است که "روزی [[جوانی]] از [[انصاری]] در [[مدینه]] با زنی روبرو شد. در آن زمان، [[زنان]] [[موی سر]] را از پشت گوش‌هایشان می‌پوشاندند. [[جوان]] در حالی که [[زن]] به سوی او می‌آمد، به وی نگاه کرد و وقتی [[زن]] از کنار آن [[جوان]] گذشت، او در همان حال که راه می‌رفت، به کوچه بنی‌فلان وارد شد و در همان حال از پشت سر به آن [[زن]] می‌نگریست. پس صورتش به استخوان یا شیشه‌ای که در دیوار بود، خورد و صورتش شکاف برداشت. وقتی آن [[زن]] رفت، آن [[جوان]] متوجّه شد که از روی صورتش [[خون]] بر روی سینه و لباسش می‌ریزد، پس با خود گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، نزد [[پیامبر]]{{صل}} خواهم رفت و داستان را به ایشان خواهم گفت"<ref>عجبا که این جوان به جای مخفی داشتن این عمل زشت خود از [[رسول ‌خدا]]{{صل}} او را بهترین امین و محرم راز خود دانسته، در خود چنان آرامش خاطری می‌بیند که فورا قصد می‌کند ماجرا را ابتدا برای [[پیامبر خدا]]{{صل}} بیان کند!</ref>. سپس نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد؛ وقتی [[پیامبر خدا]]{{صل}} او را دید، پرسید: "این چه وضعی است؟ "آن [[جوان]] داستان را گفت؛ آن گاه، [[جبرئیل]] نازل شد و این [[آیه]] را آورد: {{متن قرآن|قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ}}<ref>«به مردان مؤمن بگو دیدگان (از نگاه حرام) فرو دارند و پاکدامنی ورزند، این برای آنان پاک‌تر است، بی‌گمان خداوند از آنچه می‌کنند آگاه است» سوره نور، آیه ۳۰.</ref><ref>الکافی، ج ۵، ص ۵۲۱ و وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۱۹۲.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۴.</ref>.
*در مجالس [[رسول خدا]]{{صل}} وجود مهتران و بزرگان مجلس و [[اصحاب]] [[مانع]] نبود که آن [[حضرت]] به [[جوانان]] بی‌توجه و بی‌اعتنا باشد. [[روایت]] شده است، روزی [[رسول خدا]]{{صل}} در میان [[اصحاب]] و [[یاران]] خود نشسته بود؛ پس ظرف شیری آوردند و آن [[حضرت]] از آن نوشید. در طرف راست ایشان، [[جوانی]] بود که از همه کوچک‌تر بود و در طرف چپ ایشان، پیرمردان نشسته بودند. پس [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "ای [[جوان]]! اجازه می‌دهی این شیر را به پیرمردها بدهم؟" آن [[جوان]] گفت: "ای [[رسول خدا]]{{صل}}! من در این مقدار بیشتری که از شما به من رسیده است، کسی را بر خود مقدّم نمی‌دارم". پس [[پیامبر]]{{صل}} شیر را به وی داد<ref>صحیح بخاری، ج ۳، ص ۷۴؛ ابن حجر، فتح الباری، ج ۵، ص ۲۳؛ العینی، عمدة القاری، ج ۱۲، ص ۱۹۱ و امتاع الاسماع، ج ۷، ص ۳۷۲.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۵.</ref>.
*در مجالس [[رسول خدا]]{{صل}} وجود مهتران و بزرگان مجلس و [[اصحاب]] [[مانع]] نبود که آن [[حضرت]] به [[جوانان]] بی‌توجه و بی‌اعتنا باشد. [[روایت]] شده است، روزی [[رسول خدا]]{{صل}} در میان [[اصحاب]] و [[یاران]] خود نشسته بود؛ پس ظرف شیری آوردند و آن [[حضرت]] از آن نوشید. در طرف راست ایشان، [[جوانی]] بود که از همه کوچک‌تر بود و در طرف چپ ایشان، پیرمردان نشسته بودند. پس [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "ای [[جوان]]! اجازه می‌دهی این شیر را به پیرمردها بدهم؟" آن [[جوان]] گفت: "ای [[رسول خدا]]{{صل}}! من در این مقدار بیشتری که از شما به من رسیده است، کسی را بر خود مقدّم نمی‌دارم". پس [[پیامبر]]{{صل}} شیر را به وی داد<ref>صحیح بخاری، ج ۳، ص ۷۴؛ ابن حجر، فتح الباری، ج ۵، ص ۲۳؛ العینی، عمدة القاری، ج ۱۲، ص ۱۹۱ و امتاع الاسماع، ج ۷، ص ۳۷۲.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۵.</ref>.
===[[نقش جوانان]] در [[حکومت]] خاتم [[پیامبران]]{{صل}}===
===[[نقش جوانان]] در [[حکومت]] خاتم [[پیامبران]]{{صل}}===
*درباره حضور و نقش فعال [[جوانان]] در به ثمر رسیدن [[رسالت]] [[نبوی]]{{صل}} هیچ تردیدی وجود ندارد و [[روح]] پویا و طبع حقیقت‌جوی [[جوانان]] آنان را از روزهای آغاز [[نهضت]] [[نبوی]]{{صل}} در کنار [[رسول خدا]]{{صل}} قرار داده بود. به این مطلب در سخنان [[رسول خدا]]{{صل}} نیز به خوبی اشاره شده است، آن گاه که فرمود: ".... به [[راستی]] که [[خداوند]]، مرا [[بشارت دهنده]] و هشدار دهنده برانگیخت. پس [[جوانان]] با من [[پیمان]] بستند و [[پیران]] با من [[مخالفت]] کردند". و آن گاه، این [[آیه]]<ref>سوره ص، آیه ۴.</ref> را خواند: "و [[عمر]] آنان به درازا کشید، و دل‌هایشان سخت شد"<ref>محمد محمدی ری شهری، حکمت‌نامه پیامبر{{صل}}، ج۷، ص۳۶۹. به نقل از شباب قریش،‌ ص۱.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۵.</ref>.
*درباره حضور و نقش فعال [[جوانان]] در به ثمر رسیدن [[رسالت]] [[نبوی]]{{صل}} هیچ تردیدی وجود ندارد و [[روح]] پویا و طبع حقیقت‌جوی [[جوانان]] آنان را از روزهای آغاز [[نهضت]] [[نبوی]]{{صل}} در کنار [[رسول خدا]]{{صل}} قرار داده بود. به این مطلب در سخنان [[رسول خدا]]{{صل}} نیز به خوبی اشاره شده است، آن گاه که فرمود: ".... به [[راستی]] که [[خداوند]]، مرا [[بشارت دهنده]] و هشدار دهنده برانگیخت. پس [[جوانان]] با من [[پیمان]] بستند و [[پیران]] با من [[مخالفت]] کردند". و آن گاه، این [[آیه]]<ref>سوره ص، آیه ۴.</ref> را خواند: "و [[عمر]] آنان به درازا کشید، و دل‌هایشان سخت شد"<ref>محمد محمدی ری شهری، حکمت‌نامه پیامبر{{صل}}، ج۷، ص۳۶۹. به نقل از شباب قریش،‌ ص۱.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۵.</ref>.
*گفتگوی [[کفار]] [[قریش]] با [[ابوطالب]]<ref>قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۱۹؛‌ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۲۲۸ و طبرسی،‌ اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۱۶.</ref> و نیز سخنانی که [[کفار]] در اجتماعات خود<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۴۶.</ref> و نیز در [[گفتگو]] با دیگران<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص ۱۳۷.</ref> بر زبان رانده‌اند، نشان دهنده آن است که بیشتر [[پیروان]] [[پیغمبر]]{{صل}} [[جوانان]] بودند<ref>قریش در گفتگو با ابوطالب و نیز در اجتماعات خود بر این مطلب اشاره داشتند که محمد{{صل}} اندیشه‌های ما را نادرست دانسته، به خدایانمان دشنام داده؛ جوانان ما را به تباهی کشانده و میان ما جدایی انداخته است.</ref>. سخنان [[نمایندگان]] اعزامی [[قریش]] به [[حبشه]] نیز خود مؤید این امر است؛ آنجا که در برابر [[نجاشی]] - [[حاکم]] [[حبشه]]- گفتند: [[پیامبر خدا]]{{صل}} [[جوانان]] ما را [[گمراه]] کرده است!<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، ج ۱، ص ۱۰۷ و تفسیر قمی، ج ۱، ص ۱۷۷.</ref>‌<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۶.</ref>
*گفتگوی [[کفار]] [[قریش]] با [[ابوطالب]]<ref>قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۱۹؛‌ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۲۲۸ و طبرسی،‌ اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۱۶.</ref> و نیز سخنانی که [[کفار]] در اجتماعات خود<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۴۶.</ref> و نیز در [[گفتگو]] با دیگران<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص ۱۳۷.</ref> بر زبان رانده‌اند، نشان دهنده آن است که بیشتر [[پیروان]] [[پیغمبر]]{{صل}} [[جوانان]] بودند<ref>قریش در گفتگو با ابوطالب و نیز در اجتماعات خود بر این مطلب اشاره داشتند که محمد{{صل}} اندیشه‌های ما را نادرست دانسته، به خدایانمان دشنام داده؛ جوانان ما را به تباهی کشانده و میان ما جدایی انداخته است.</ref>. سخنان [[نمایندگان]] اعزامی [[قریش]] به [[حبشه]] نیز خود مؤید این امر است؛ آنجا که در برابر [[نجاشی]] - [[حاکم]] [[حبشه]]- گفتند: [[پیامبر خدا]]{{صل}} [[جوانان]] ما را [[گمراه]] کرده است!<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، ج ۱، ص ۱۰۷ و تفسیر قمی، ج ۱، ص ۱۷۷.</ref>‌<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۳۴۶.</ref>

نسخهٔ ‏۲۴ نوامبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۹:۴۷

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.


مقدمه

توجه به جوان و جوانی در کلام رسول خدا(ص)

خودسازی‌

  1. اهتمام به عبادت‌: در احادیث رسول خدا(ص) جوانی که جوانی اش را در راه بندگی خدا سپری کند، فردی که خداوند متعال به او علاقه دارد، معرفی شده است[۶]. آن حضرت از قول خداوند عزوجل می‌فرماید: "جوانی که به قضا و قدرم، معتقد و به کتابم [و احکام آن] خشنود، و به آن چه روزی اش کرده‌ام، قانع است و برای من از خواسته‌های نفسش می‌برد، مانند یکی از فرشتگان من است"[۷].‌ ایشان همچنین برتری جوان عبادت پیشه‌ای را که در جوانی به عبادت رو آورده، بر پیری که در کهن‌سالی به عبادت رو آورده، مانند برتری پیامبران بر دیگر مردمان دانسته[۸] و فرموده است: "خداوند بزرگ به جوان عابد، نزد فرشتگان افتخار می‌کند؛ در حالی که می‌فرماید: "بنده‌ام را بنگرید که برای من، از خواسته‌های نفس خود چشم پوشی کرده است"[۹].‌ پیامبر خدا(ص) بهترین امت خود را کسی می‌دانست که جوانی‌اش را در فرمانبری از خداوند سپری و خود را از خوشی‌های دنیا جدا کند و شیفته آخرت باشد و درباره او فرموده است: "به راستی که پاداش او نزد خداوند، برترین جایگاه بهشت است"[۱۰]. آن حضرت، مرد یا زنی را که جوانی اش را در راهی جز طاعت خدا صرف کند، دیوانه حقیقی خوانده است[۱۱].‌ همچنین ایشان در سفارش‌های خود به ابوذر غفاری می‌فرمود: "ای ابوذر! هر جوانی که دنیا و خوشی اش را برای خداوند، کنار نهد و جوانی اش را در راه بندگی خدا سپری کند؛ خداوند به وی، پاداش هفتاد و دو صدّیق می‌بخشد"[۱۲].‌ پیامبر خدا(ص) حکمت را از ثمرات عبادت در ایام جوانی دانسته، می‌فرمود: "کسی که در جوانی، به خوبی بنده خدا باشد، خداوند در پیری به وی حکمت می‌آموزد؛ همچنان که خدای متعال می‌فرماید: "و چون [[[موسی]]] به رشد و کمال خویش رسید، به او حکمت و دانش عطا کردیم"[۱۳] و در ادامه آیه می‌فرماید: "به نیکوکاران چنین پاداش می‌دهیم"[۱۴][۱۵].
  2. توبه‌: توبه از گناهان و اشتباهات گذشته برای تمامی افراد در هر سن و موقعیتی که باشند، امری نیکوست؛ اما زیبایی آن زمانی به کمال می‌رسد که جوانی، به درگاه الهی رو آورد و از امور ناشایستی که انجام داده است، توبه کند. در روایات نقل شده از رسول خدا(ص) یکی از زیباترین امور در ایام جوانی، توبه از گناهان دانسته شده[۱۶] و آمده است: "خداوند، جوان توبه کار را دوست دارد"[۱۷] و "هیچ چیز نزد خداوند متعال، از جوان توبه کننده محبوب‌تر نیست"[۱۸][۱۹].

وقار و پختگی

تعلیم و آموزش‌

کار و کوشش

ازدواج

توجه به جوان و جوانی در سیره رسول خدا(ص)

توجه به روحیات جوان‌

  • توجه به روحیات لطیف و حساس جوانان و احترام به افکار و خواسته‌های آنان از اموری بود که نبی خاتم(ص) در برخورد با جوانان، آن را رعایت می‌فرمود. پیامبر اکرم(ص) با جوانان چنان ارتباط عاطفی برقرار می‌کرد که آنها بی‌هیچ واهمه‌ای با آن حضرت به صحبت می‌پرداختند و حتی اعمال زشتی را که انجام داده بودند، یا قصد انجام آن را داشتند، به ایشان ابراز می‌کردند. نقل شده است، روزی جوانی نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: "ای پیامبر خدا(ص)! اجازه بده زنا کنم!" پس، مردم به سویش هجوم آوردند و آزارش دادند و گفتند: "ساکت شو!" اما پیامبر خدا [به او] فرمود: "نزدیک بیا!" وقتی آن جوان به پیامبر(ص) نزدیک شد و نشست، پیامبر(ص) پرسید: "آیا این عمل را برای مادرت می‌پسندی؟" گفت: "نه به خدا، جانم فدایت!"‌ فرمود: "مردم هم این عمل را برای مادران خود نمی‌پسندند"؛ سپس فرمود: "آیا این عمل را برای دخترت می‌پسندی؟" جوان گفت: "نه به خدا، ای پیامبر خدا(ص)، جانم فدایت!"‌ فرمود: "مردم هم این عمل را برای دختران خود نمی‌پسندند"؛ سپس فرمود: "آیا این عمل را برای خواهرت می‌پسندی؟"‌ گفت: "نه به خدا، جانم فدایت!" فرمود: "مردم هم این عمل را برای خواهران خود نمی‌پسندند"؛ آن گاه فرمود: "آیا این عمل را برای عمهّ‌ات می‌پسندی؟" گفت: "نه به خدا، جانم فدایت!" فرمود: "مردم هم آن را برای عمّه‌های خود روا نمی‌دارند"؛‌ بعد فرمود: "آیا این عمل را برای خاله‌ات می‌پسندی؟"‌ گفت: "نه به خدا، جانم فدایت!"‌ فرمود: "مردم هم آن را برای خاله‌های خود نمی‌پسندند". سپس پیامبر خدا(ص) دست خویش را بر آن جوان نهاد و گفت: "خدایا! گناهش را ببخش و دلش را پاکیزه گردان و به وی پاکدامنی عطا فرما!" نقل شده است که آن جوان، از آن پس، هرگز به سراغ کار خلاف نرفت[۳۳][۳۴].
  • در روایتی دیگر از امام باقر(ع) آمده است که "روزی جوانی از انصاری در مدینه با زنی روبرو شد. در آن زمان، زنان موی سر را از پشت گوش‌هایشان می‌پوشاندند. جوان در حالی که زن به سوی او می‌آمد، به وی نگاه کرد و وقتی زن از کنار آن جوان گذشت، او در همان حال که راه می‌رفت، به کوچه بنی‌فلان وارد شد و در همان حال از پشت سر به آن زن می‌نگریست. پس صورتش به استخوان یا شیشه‌ای که در دیوار بود، خورد و صورتش شکاف برداشت. وقتی آن زن رفت، آن جوان متوجّه شد که از روی صورتش خون بر روی سینه و لباسش می‌ریزد، پس با خود گفت: "به خدا سوگند، نزد پیامبر(ص) خواهم رفت و داستان را به ایشان خواهم گفت"[۳۵]. سپس نزد پیامبر(ص) آمد؛ وقتی پیامبر خدا(ص) او را دید، پرسید: "این چه وضعی است؟ "آن جوان داستان را گفت؛ آن گاه، جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ[۳۶][۳۷][۳۸].
  • در مجالس رسول خدا(ص) وجود مهتران و بزرگان مجلس و اصحاب مانع نبود که آن حضرت به جوانان بی‌توجه و بی‌اعتنا باشد. روایت شده است، روزی رسول خدا(ص) در میان اصحاب و یاران خود نشسته بود؛ پس ظرف شیری آوردند و آن حضرت از آن نوشید. در طرف راست ایشان، جوانی بود که از همه کوچک‌تر بود و در طرف چپ ایشان، پیرمردان نشسته بودند. پس پیامبر(ص) فرمود: "ای جوان! اجازه می‌دهی این شیر را به پیرمردها بدهم؟" آن جوان گفت: "ای رسول خدا(ص)! من در این مقدار بیشتری که از شما به من رسیده است، کسی را بر خود مقدّم نمی‌دارم". پس پیامبر(ص) شیر را به وی داد[۳۹][۴۰].

نقش جوانان در حکومت خاتم پیامبران(ص)

  1. نخستین نماینده پیامبر(ص): پس از دیدار دوازده نفر از اهالی مدینه با رسول خدا(ص) در عقبه نخست که به پذیرش اسلام و بیعت آنان با پیامبر(ص) انجامید،‌ این گروه به مدینه بازگشتند و با تبلیغات آنان، اسلام در خانه‌های انصار نیز راه یافت پس، انصار، مردی را با نامه‌ای به حضور نبی خدا(ص) فرستاده، از ایشان خواستند فردی را برای آموزش احکام دین و قرآن نزد آنها بفرستد[۵۱]. این، نخستین باری بود که پیشوای بزرگ اسلام تصمیم می‌گرفت نماینده رسمی به خارج از مکّه بفرستد. بدیهی است، فردی که انتخاب می‌شد، باید از هر جهت، شایستگی‌های لازم را برای این مأموریت حسّاس می‌داشت.‌ پیامبر خدا(ص) ، از میان همه مسلمانان آن روز، مصعب بن عمیر را به نمایندگی خود برگزید و او را به مدینه فرستاد؛ او جوانی کم سن و سال و از حافظان و قاریان قرآن بود و بسیاری از آیات قرآن را آموخته بود. مصعب در خانه اسعد بن زراره فرود آمد؛ او هر روز از خانه بیرون می‌رفت و به خانه‌ها و قبایل انصار مراجعه و ایشان را به پذیرش اسلام دعوت می‌کرد و برای آنان قرآن می‌خواند[۵۲] و مردم به صورت فردی با جمعی مسلمان می‌شدند؛ چنانکه اسلام در تمام خانه‌های انصار راه یافت و مردم بخش‌های بالای مدینه هم، به جز چند خانواده از قبیله اوس که خطمة، وائل و واقف بودند، مسلمان شدند. مصعب برای آنان قرآن می‌خواند و احکام دین را به ایشان می‌آموخت[۵۳].‌ این جوان با ایمان و پرشور و با تدبیر، مأموریت خود را به خوبی انجام داد و طولی نکشید که همه اقشار مدینه، به ویژه نسل جوان، دعوت او را پذیرفتند و مسلمان شدند و نخستین نماز جمعه مدینه به امامت او برپا شد[۵۴].‌ سال بعد، مصعب بن عمیر، همراه هفتاد نفر صل الله مسلمانان اوس و خزرج برای به جا آوردن مراسم حج و نیز دیدار با رسول خدا(ص) از مدینه بیرون آمد و او پس از ورود به مکه، مخفیانه به حضور پیامبر(ص) رسید و خبر اسلام آوردن مردم مدینه را به اطلاع حضرت رساند که این خبر، شادی خاتم انبیا(ص) را در پی داشت[۵۵][۵۶].
  2. نخستین فرماندار مکه : اندکی بعد از فتح مکه، جنگ حنین پیش آمد ‌و به ناچار، پیامبر خدا(ص) و سربازانش باید از مکه خارج شده، به سوی جبهه می‌رفتند. چون مکه به تازگی از دست مشرکان خارج شده بود، باید فرماندار لایق و با تدبیری برای اداره آن تعیین می‌شد تا به امور شهر مکه - که مرکز جزیرة العرب بود و عموم قبایل و اقشار مختلف مردم به آن توجه داشتند - رسیدگی کند و علاوه بر این، در غیاب پیامبر(ص) جلوی بی‌نظمی‌ها را نیز بگیرد. پیامبر خدا(ص) در میان همه یاران خود، جوان ۲۱ ساله‌ای به نام "عتّاب بن اسید" را برای این مسئولیت بزرگ برگزید[۵۷] و درباره اهمیت این مسئولیت، خطاب به او فرمود: "ای عتّاب! می‌دانی تو را بر چه کسانی گماشتم؟ تو را بر مردمان [[[شهر]]] خدای عزوجل گماشتم و اگر برای آنان بهتر از تو سراغ داشتم، او را بر ایشان می‌گماشتم"[۵۸]. بدیهی است، انتصاب جوانی ۲۱ ساله به فرمانداری مکه، باعث رنجش خاطر و آزردگی بزرگان مکه می‌شد و پیامبر خدا(ص) برای پیشگیری از اعتراض آنان، نامه مفصّلی برای مردم مکه نگاشت و در پایان نوشت: "کسی در نافرمانی از او، به کمیِ سنّش استدلال نکند؛‌ زیرا بزرگ تر، شایسته‌تر نیست؛ بلکه شایسته تر، بزرگ‌تر است"[۵۹].‌ عتّاب بن اسید تا آخر عمر پیامبر(ص) فرماندار مکه بود و در دوران مأموریت خود، به خوبی از عهده این مسئولیت بزرگ بر آمد[۶۰].‌
  3. جوانی هجده ساله؛ فرمانده نبرد با رومیان‌: پیامبر خدا(ص) در واپسین روزهای عمر شریفش، فرمان آماده شدن مردم برای جنگ با لشکر روم را صادر فرمود و دستور داد که مسلمانان به سرعت برای آن آماده شوند و اسامه پسر زید را به فرماندهی این لشکر برگزید [۶۱] و به او دستور داد که لشکر را تا مرز بلقاء[۶۲] و از روم به سوی فلسطین ببرد و با دشمنان خدا بجنگد[۶۳]؛ در حالی که تمام، افسران ارشد، فرماندهان سپاه اسلام و بزرگان مهاجران و انصار، مانند ابوبکر، عمر[۶۴]، ابوعبیده جراح،‌ سعد بن ابی وقاص و ابوالأعور، همراه گروهی دیگر از مهاجران و انصار، مانند قتادة بن نعمان و سلمة بن اسلم در این لشکر گرد آمده بودند[۶۵] و این اقدام پیامبر(ص) برای بسیاری از اصحاب بزرگ او، به ویژه در شرایط سیاسی آن روزها پذیرفته نبود. در نتیجه زبان به اعتراض گشودند و گفتند: "پیامبر(ص) جوانی کم سن و سال را به فرماندهی سابقه‌دار می‌گمارد!"[۶۶] پیامبر(ص)، در حالی که از این سخن به خشم آمده بود، بر منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی، فرمود: "همانا مردم به خاطر فرماندهی اسامه، زخم زبان می‌زنند. آنان پیش از این نیز درباره فرماندهی پدر اسامه چنین کرده بودند؛ در حالی که آن دو، شایسته فرماندهی بودند و اسامه، از دوست داشتنی‌ترین خاندان‌ها نزد من است؛ شما را به نیکی با اسامه سفارش می‌کنم"[۶۷][۶۸].

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۳۸.
  2. شیخ صدوق، الامالی، من لایحضره الفیه، ج۴،‌ ص۳۵۷؛‌ حسن بن أبی الحسن دیلمی، اعلام الدین، ص۱۸۹؛‌ شیخ طوسی، الامالی،‌ ص۵۲۶؛‌ ورام بن ابی فراس، مجموعه ورام،‌ ج۲، ص۵۲؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج ۴، ص ۳۰۶ و ابن سلامه، مسند الشهاب، ج ۱، ص ۴۲۵.
  3. حسن بن ابی الحسن دیلمی، ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۱۵؛ تاج الدین شعیری، جامع الاخبار، ص ۱۷۵؛ شیخ صدوق، الخصال، ج ۱، ص ۲۵۳؛ الطبرانی، المعجم الکبیر، ج ۲۰، ص ۶۱ و ترمذی، سنن، ج ۴، ص ۳۵.
  4. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۳۹.
  5. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۳۹.
  6. جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر، ج ۱، ص ۲۸۵؛ المتقی الهندی، کنزالعمال، ج ۱۵، ص ۷۷۶ و نهج الفصاحه، ص ۳۱۶.
  7. کنزالعمال،‌ج۱۵، ص۷۸۶.
  8. همان؛ الجامع الصغیر، ج ۲، ص ۲۱۳ و نهج الفصاحه، ص ۵۸۸.
  9. الجامع الصغیر، ج ۱، ص ۲۸۲، کنز العمال، ج ۱۵، ص ۷۷۶ و نهج الفصاحه، ص ۳۰۳.
  10. مجموعه وارم، ج ۲، ص ۱۲۳.
  11. ابوالفضل علی بن حسن طبرسی، مشکاة الانوار، ص ۱۶۹.
  12. اعلام الدین، ص ۱۹۸؛ امالی طوسی، ص ۵۳۵ و مجموعه ورام، ج ۲، ص ۶۰ – ۶۱.
  13. سوره قصص، آیه ۱۴.
  14. اعلام الدین، ص ۲۹۶.
  15. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۳۹-۳۴۰.
  16. مجموعه ورام، ج ۲، ص ۱۱۸؛ الجامع الصغیر، ج ۲، ص ۱۸۹ و کنزالعمال، ج ۱۵، ص ۸۹۶.
  17. الجامع الصغیر، ج ۱، ص ۲۸۵ و کنزالعمال، ج۴،‌ ص۲۰۹.
  18. محمد بن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج۲، ص۴۸۱؛ مشکاة الانوار، ص ۱۱۰؛ عبداللّه بن عدی، الکامل، ج ۶، ص ۹؛ الجامع الصغیر، ج ۲، ص ۵۱۶ و کنزالعمال، ج ۴، ص ۲۱۷.
  19. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۰.
  20. شاید به همین علت آن حضرت، جوانی را شاخه‌ای از دیوانگی برشمرده و فرموده‌اند: « الشَّبَابُ‌ شُعْبَةٌ مِنَ‌ الْجُنُونِ‌»؛ من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۷۷؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص ۳۴۳ و مسند الشهاب، ج ۱، ص.۶۶
  21. ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۴۱؛ مشکاة الانوار، ص ۱۷۰ - ۱۷۱؛ حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۱۱۸؛ ابویعلی الموصلی، مسند، ج ۱۳، ص ۴۶۷؛ المعجم الکبیر، ج ۲۲، ص ۸۴ و مسند الشهاب، ج ۲، ص ۲۳۳.
  22. الهیثمی، مجمع الزوائد، ج ۱۰، ص ۲۷۰؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۴، ص ۱۵۱؛ مسند ابویعلی، ج۳، ص ۲۸۸ و مسند الشهاب، ج ۱، ص ۳۳۶.
  23. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۱.
  24. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۲۲؛ فضل اللّه راوندی، النوادر، ص ۱۸ و ابن عدی، الکامل، ج ۶، ص۳۰۲.
  25. کنزالعمال، ج ۱، ص ۵۳۲ و ابن عدی، الکامل، ج ۵، ص ۴۷.
  26. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۱.
  27. ملا محسن فیض کاشانی، المحجة البیضاء، ج ۳، ص ۱۴۰.
  28. برای اطلاع بیشتر، به مقاله کسب و کار در سیره نبوی(ص) رجوع شود.
  29. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۲.
  30. کلینی، الکافی، ج ۴، ص ۱۸۰؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۴۱۰؛ ابن ابی جمهور، عوالی اللآلی، ج ۳، ص ۲۸۹؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۳۸۸؛ عبداللّه بن بهرام الدارمی، سنن، ج ۲، ص ۱۳۲؛ البخاری، صحیح، ج ۶، ص ۱۱۷ و مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۴، ص ۱۲۸.
  31. «‌يَا مَعْشَرَ الشَّبَابِ مَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمُ الْبَاهَ فَلْيَتَزَوَّجْ فَإِنَّهُ‌ أَغَضُّ‌ لِلْبَصَرِ وَ أَحْصَنُ‌ لِلْفَرْجِ‌ وَ منْ لم يَستَطِعْ فَعَلَيْهِ بِالصَّوْمِ فَإِنَّه لَهُ وِجَاءٌ»؛ النوادر، ص ۱۲؛ محمد بن محمد کوفی، الجعفریات، ص ۸۹ و محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج ۱۴، ص ۱۴۹ و با اندکی اختلاف در: مسند ابویعلی، ج ۴، ص ۳۷ و الطبرانی، المعجم الأوسط، ج ۴، ص ۳۷۵.
  32. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۲-۳۴۳.
  33. مسند احمد، ج ۵، ص ۲۵۶ - ۲۵۷ و تقی الدین مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۲، ص ۲۴۲ - ۲۴۳.
  34. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۳-۳۴۴.
  35. عجبا که این جوان به جای مخفی داشتن این عمل زشت خود از رسول ‌خدا(ص) او را بهترین امین و محرم راز خود دانسته، در خود چنان آرامش خاطری می‌بیند که فورا قصد می‌کند ماجرا را ابتدا برای پیامبر خدا(ص) بیان کند!
  36. «به مردان مؤمن بگو دیدگان (از نگاه حرام) فرو دارند و پاکدامنی ورزند، این برای آنان پاک‌تر است، بی‌گمان خداوند از آنچه می‌کنند آگاه است» سوره نور، آیه ۳۰.
  37. الکافی، ج ۵، ص ۵۲۱ و وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۱۹۲.
  38. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۴.
  39. صحیح بخاری، ج ۳، ص ۷۴؛ ابن حجر، فتح الباری، ج ۵، ص ۲۳؛ العینی، عمدة القاری، ج ۱۲، ص ۱۹۱ و امتاع الاسماع، ج ۷، ص ۳۷۲.
  40. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۵.
  41. سوره ص، آیه ۴.
  42. محمد محمدی ری شهری، حکمت‌نامه پیامبر(ص)، ج۷، ص۳۶۹. به نقل از شباب قریش،‌ ص۱.
  43. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۵.
  44. قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۱۹؛‌ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۲۲۸ و طبرسی،‌ اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۱۶.
  45. اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۴۶.
  46. اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص ۱۳۷.
  47. قریش در گفتگو با ابوطالب و نیز در اجتماعات خود بر این مطلب اشاره داشتند که محمد(ص) اندیشه‌های ما را نادرست دانسته، به خدایانمان دشنام داده؛ جوانان ما را به تباهی کشانده و میان ما جدایی انداخته است.
  48. اعلام الوری باعلام الهدی، ج ۱، ص ۱۰۷ و تفسیر قمی، ج ۱، ص ۱۷۷.
  49. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۶.
  50. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۵-۳۴۶.
  51. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۸۸؛ ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص ۱۹۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ج ۲، ص ۴۳۱ و ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۳، ص ۱۴۹.
  52. ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۳۳۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۲، ص۳۵۹؛ الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۸۷؛ حمیری کلاعی، الاکتفاء، ج ۱، ص ۲۶۱ و المنتظم،‌ ج۳، ص۱۹۴.
  53. الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۸۷؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۵۹ و الاکتفاء، ج ۱، ص ۲۶۳.
  54. السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۳۵؛ الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۸۷؛ الاکتفاء، ج ۱، ص ۲۶۱ و المنتظم، ج ۳، ص ۱۹۴.
  55. السیرة النبویة، ج ۱، ص ۴۳۸؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۳۶۰؛ الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۸۸؛ الاکتفاء، ج ۱، ص ۲۶۴ و المنتظم، ج ۳، ص ۱۹۴.
  56. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۵-۳۴۶.
  57. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۶۵؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۷۳؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص۴۴۰ و الطبقات الکبری، ج۶، ص۵.
  58. ابن اثیر، اسدالغابه، ج ۳، ص ۴۵۲ و ذهبی، تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۶۱۲.
  59. امام حسن عسکری(ع)،‌ تفسیر الامام حسن العسکری(ع)، ص۵۵۵- ۵۵۶ و بحارالانوار، ج۲۱، ص۱۲۲.
  60. انساب الاشراف، ج ۵، ص ۴۵۶؛ خلیفة بن خیاط ، تاریخ خلیفه، ص۴۸ و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۴۵.
  61. السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۴۱ - ۶۴۲، المغازی ، ج۳، ص۱۱۱۷ و الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۵.
  62. بلقاء، سرزمینی بین شام و وادی القری است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص ۴۸۹) که جعفر بن ابی طالب و پدرش در این سرزمین به شهادت رسیدند. (الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۴۵.
  63. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۳؛ السیرة النبویة، ج ۲، ص ۶۴۱ – ۶۴۲؛ المغازی، ج ۳، ص ۱۱۱۷ و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۴۵.
  64. المنتظم، ج ۴، ص ۱۶؛ الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۴۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۳ و اعلام الوری، ج ۱، ص ۲۶۳.
  65. المغازی، ص ۱۱۱۸؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۵۰ و المنتظم، ص ۱۶.
  66. الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۴۶، المغازی، ج ۳، ص ۱۱۱۸؛ عیون الأثر، ج ۲، ص ۳۵۰ و المنتظم، ج ۴، ص ۱۶.
  67. السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۵۱، المغازی، ج ۳، ص ۱۱۱۹؛ عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۵۰ و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۴۶.
  68. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۴۸-۳۴۹.