مالکیت: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۲۸: خط ۲۸:
==[[مالکیت پیامبر]]==
==[[مالکیت پیامبر]]==
==[[مالکیت امام]]==
==[[مالکیت امام]]==
==[[اولیاء الهی]]{{عم}}؛ [[وارثان]] انحصاری [[ولایت]] [[خداوند]] بر روی [[زمین]]==
#چون [[خداوند]] [[خالق]] هستی است، مالک کائنات است و هر [[مالکی]] بر مملوک خود [[ولایت]] دارد. و چون [[مالکیّت]] [[الهی]] امری [[حقیقی]] است، [[ولایت]] او تام و [[حاکم]] بر ظاهر و [[باطن]] کائنات است؛ چنان‌که می‌فرماید: {{متن قرآن|قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ}}<ref>«بگو خداوندا! ای دارنده فرمانروایی! به هر کس بخواهی فرمانروایی می‌بخشی و از هر کس بخواهی فرمانروایی را باز می‌ستانی و هر کس را بخواهی گرامی می‌داری و هر کس را بخواهی خوار می‌گردانی؛ نیکی در کف توست بی‌گمان تو بر هر کاری توانایی» سوره آل عمران، آیه ۲۶.</ref>.
#اصل اولی، عدم جواز تصرّف در [[ملک]] غیر است؛ مگر آنکه [[یقین]] داشته باشیم که صاحب [[ملک]] اجازه در [[تصرف]] داده است. بر این اساس، برای تصرّف در عالم و از جمله [[تصرف]] در مالکیت‌های اعتباری، [[نیازمند]] [[اذن]] [[شارع]] هستیم و بدون [[اذن]] او، همه تصرفات، خواه در [[ملک]] خود و یا غیر، تصرّفی غاصبانه است.
#صاحب اصلی عالم - یعنی [[خداوند]] - اجازه تصرّف در [[ملک]] خود را تنها به [[خلیفه]] خود، که نازل‌منزله [[پروردگار]] در [[تدبیر]] و تمشیت امور عالم است، داده است.
#این قاعده [[عقلی]]، در عالم [[دنیا]] به این ترتیب است که [[خلیفه الهی]]، به [[اذن]] او در مرتبه بعد از [[خداوند]]، [[صاحب ولایت]] و [[مالکیّت]] مِلک و [[مُلک]] [[دنیا]] است و هرگونه تصرّف مالکانه و حاکمانه در [[ملک]] [[خداوند]]، منوط به [[اذن]] خاص و یا عام [[خلیفه خداوند]] در [[دنیا]] است.
*در نتیجه، می‌باید همیشه در [[جامعه انسانی]] [[خلیفه خداوند]] وجود داشته باشد تا [[اذن]] در تصرّف و [[اعمال]] [[ولایت]] به افراد واجد شرایط بدهد. در غیر این صورت، تصرّفات غیر [[مأذون]] از [[مقام ولایت]] و [[امامت]]، تصرّفی غاصبانه و غیرمالکانه است؛ ولو که به حسب [[قوانین اجتماعی]] و اعتبارات عرفی، شخص، مالک امر و یا ملکی بوده باشد.
*بیان برهانی این مطلب، در [[آیات]] مختلف مورد اشاره قرار گرفته است؛ مثلاً در [[سوره]] [[مبارکه]] [[اعراف]] می‌فرماید: {{متن قرآن|إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ}}<ref>«بی‌گمان زمین از آن خداوند است، به هر کس از بندگان خویش که بخواهد به میراث می‌دهد و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره اعراف، آیه ۱۲۸.</ref>.
*این [[آیه]] را می‌توان به صورت قیاسی اقترانی [[قرارداد]]؛ به این ترتیب که:
*کبرای [[قیاس]]: همه [[زمین]] از آنِ [[خداوند]] است {{متن قرآن|إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ}}؛
*صغرای [[قیاس]]: [[خداوند]] [[ولایت]] و [[حاکمیّت]] بر [[زمین]] را به هرکس بخواهد [[تفویض]] می‌کند: {{متن قرآن|يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ}}؛
*نتیجه آنکه: در میان [[انسان‌ها]]، تنها کسانی که [[خداوند]] به آنها [[اذن]] در تصرّف داده، [[ولایت]] در [[اموال]] و [[نفوس]] [[انسان‌ها]] دارند و از طرف [[خداوند]]، اجازه [[تصرف]] در کلّ [[امور دنیا]] پیدا کرده‌اند.
*نتیجه منطقی [[برهان]]، در پایان [[آیه]] و با بیان [[وصف]] به جای موصوف بیان شده است؛ به این ترتیب که اشخاص [[مأذون]] از طرف [[خداوند]]، با صفت اعلایشان معرفی می‌شوند: {{متن قرآن|وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ}}.
*توضیح آنکه:
#"[[عاقبت]]" در لغت یعنی آنچه که در پایان جریان امری مادّی و یا [[معنوی]] واقع می‌شود. در نتیجه، [[عاقبت]] در [[آیه]]، یعنی جریان [[میراث]] [[ولایت]] و [[مالکیّت]] [[الهی]] در [[زمین]]؛ که بنا بر بیان [[آیه]]، در نهایت به متّقین ختم می‌شود. این متّقین کسانی هستند که [[خداوند]] تقوای آنان را [[تأیید]] کند؛ ایشان صاحب [[میراث]] [[الهی]] در روی زمین‌اند.
#"[[تقوا]]" در لغت به معنای "حریم‌داری امری مادّی و یا [[معنوی]]" است و [[متّقی]] کسی است که [[حریم]] [[ادب]] [[بندگی]] را در مقابل [[خداوند]] به [[درستی]] [[حفظ]] می‌نماید.
*در نتیجه، متّقین کامل، که تقوای آنان مورد قبول [[خداوند]] است و [[وصف]] [[متّقی]] در [[درجه]] اوّل بر آنان [[صدق]] می‌کند و تقوای بقیّه با عیار آنان سنجیده می‌شود، [[اولیاء]] [[معصوم]] [[خداوند]] هستند. به این ترتیب، روشن می‌شود که [[آیه]]، طیّ یک [[برهان عقلی]]، مصادیق [[وارثان]] [[ولایت الهی]] در روی [[زمین]] را معرفی می‌نماید و اینکه اگر [[زمین]] و [[مالکیّت]] و [[ولایت]] بر همه امور آن، از آنِ [[خداوند]] است، [[پروردگار]] آن را در [[اختیار]] متّقین مورد [[انتخاب]] خود قرار داده است و مصداق بارز این افراد، [[انبیاء]] و [[امامان معصوم]]{{عم}} هستند<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۱، ص:۵۰۳-۵۰۵.</ref>.


==[[مالکیّت]] [[رسول خدا]]{{صل}} بر عالم==
==[[مالکیّت]] [[رسول خدا]]{{صل}} بر عالم==

نسخهٔ ‏۲ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۳:۱۶

این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل ولایت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

تعریف مالکیت

  • "مالکیّت" از مادّه "م‌ - ل‌ - ک" به معنای تسلّط و استیلای بر چیزی و یا امری مادّی و یا غیرمادّی است؛ به گونه‌ای که اختیار و تولّی امور مملوک در اختیار مالکش باشد[۱]. "مِلک" (به کسر میم) به معنای تملّک بر چیزی است و "مُلک" (به ضم میم) به معنای تسلّط و فرمانروایی بر مردم است.
  • در مالکیّت‌های اعتباری، ممکن است کسی صاحب شیئی باشد، ولی حقّ تصرّف مطلق بر آن را نداشته باشد؛ چنان‌که اگر صغیر یا مجنون و یا محجور مالک چیزی باشد، حق تصرّف در آن را ندارد. از همین رو، مِلک به منزله جنس برای مُلک است.
  • در نتیجه، مِلک اعمّ از مُلک است و هر مُلکی مِلک مولی هست ولی هر مِلکی معلوم نیست مُلک باشد و فرمانروایی بر آن صدق کند[۲].
  • نکته ظریف در این میان آن است که خداوند در بیشتر آیات قرآن، مُلک را به خود نسبت می‌دهد؛ زیرا خداوند مالکی است که اختیار همه گونه تصرّف و فرمانروایی را دارد. لذا خداوند مالکی است که مِلک و مُلک عالم از آنِ او است؛ زیرا او خالق هستی است و همه مخلوقات از آنِ او می‌باشد و هرگونه که بخواهد می‌تواند در آنها تصرف نماید؛ زیرا ذات و کمالات ذاتی مخلوق متعلّق به خالق او است و از این جهت، عالم، مِلک الهی است و او قاهر و قادر و غالب بر همه امور است: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ[۳].
  • در نتیجه، همه عالم، مُلک او است و امر الهی بر ظاهر و باطن عالم نافذ است: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۴]
  • در معنای مالکیّت، قدرت و استحکام در امری نیز گفته شده است؛ مثلاً، به دیواری که پایه محکمی ندارد گفته می‌شود: الحائط ليس له مِلاك[۵]. از این جهت نیز خداوند مالک مطلق است؛ زیرا قادرِ قاهر و عزیزی است که مالکیّت قدرتمند و مستحکم او هرگز زوال نمی‌پذیرد و عزیزی است که هرگز مغلوب نیست و همه امور در ید قدرت او است.﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ... وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۶][۷].

رابطه تشکیکی مالک و مملوک

  • با توجّه به آنکه مالکیّت از جمله "صفات ذات اضافه" است، بنابر شدّت و ضعف رابطه متضایفین، این معنا در آنها شدّت و ضعف پیدا می‌کند. توضیح آنکه، گاه مالک عین مملوک است؛ مانند مالکیّت انسان نسبت به ذات خودش. گاهی نیز مالک، خالقِ مملوک خود است؛ مانند مالکیّت نفس انسان نسبت به قوا و آثار قوای خویش؛ مثلاً هرکس مالک صفات و کمالات ذاتی خود از قبیل علم، قدرت، سمع و بصر خویش است و نیز مالک آثار قوای خویش است؛ مانند صورت‌های قوه خیال در مسموعات و یا مبصرات و سایر قوای انسان. چنین رابطه‌ای، تکوینی و ناگسستنی و یا واگذارنشدنی است[۸].
  • مرتبه ضعیف‌تر مالکیّت نیز در تکوین وجود دارد؛ مثل رابطه نفس انسان با بدن و یا اعضاء و اجزاء بدن مادّی خود. در این جهت، هرچند انفکاک آنها از یکدیگر مقدور است، ولی ارتباط تنگاتنگی میان آنها برقرار است؛ به گونه‌ای که مملوک به طور کامل در اختیار مالک خود است و از خود اختیار مستقلّی بدون اذن مالک ندارد.
  • ضعیف‌تر از این مرتبه، رابطه مالکیّت‌های اعتباری در جامعه است؛ که بنا بر قراردادهای اجتماعی، افراد مالک اصل و یا منافع امری مادّی و یا حقوقی - غیر مادّی - می‌شوند؛ ولی هیچ رابطه حقیقی میان مالک و مملوک، جز اعتبار قانونی و حقوقی، وجود ندارد. مثال‌های اجتماعی از این نوع در جامعه فراوان است و عقود و ایقاعات شرعی، مانند عقد بیع، اجاره، رهن، ودیعه، مضاربه و مساقات، نمونه‌هایی از چنین روابط اعتباری در مالکیت است[۹].

رابطه مالکیّت حقیقی و اعتباری

  • در تعریف مالکیّت اشاره شد که معنای جامع در همه انحاء مالکیّت‌ها، قدرت تصرّف و تسلّط مالک بر مملوک است. چون رابطه مالک و مملوک، بنا بر مرتبه ارتباطی که با یکدیگر دارند، ذومراتب، است، پس قدرت بر تصرف نیز ذو مراتب است. اگر رابطه مالک و مملوک، امری وجودی و حقیقی باشد، مالک واقعاً ولایت تصرّف بر مملوک خود را دارد؛ مانند مالکیّت نفس انسانی بر قوا و آثار قوای خود؛ مثلاً چون قوه واهمه و یا متخیّله در درون خود متخیّلاتی را خلق می‌کند، اوّلاً، مالک آنها است و ثانیاً، ولایت کامل بر آنها دارد و به محض آنکه توجّه خود را از آنها برداشت، همگی نابود می‌شوند. سایر مالکیّت‌های متعارف فردی و جمعی، یا براساس اعتبارات و قراردادهای اجتماعی است، مانند مالکیّت‌هایی که در جوامع انسانی دائرمدار قوانین اجتماعی است، و یا ولایتی توهّمی است که مملوک براساس خیالی باطل، خود را در تسلّط دیگری قرار می‌دهد؛ چنان‌که خداوند، ولایت شیطان را از این قبیل برمی‌شمارد: ﴿وَمَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِينًا[۱۰][۱۱].

مالکیت خدا

مالکیت پیامبر

مالکیت امام

مالکیّت رسول خدا(ص) بر عالم

  • همه دنیا و مافیها از آن رسول خدا(ص) است و هرگونه مالکیّت و نیز فرمانروایی سایر افراد، منوط به اذن آن حضرت است. اولویّت رسول خدا(ص) بر جان انسان‌ها، مورد تصریح قرآن است؛ پس به طریق اولی، ایشان بر اموال انسان‌ها نیز اولویّت دارند.
  • اساساً جواز حکم جهاد توسط ایشان، با همه تبعاتش، از جمله شهادت مؤمنین و کشته شدن کفّار و تخریب شهرها و خانه‌ها و اموال، مبتنی بر همین ولایتی است که خداوند به ایشان عطا نموده است. این موضوع در روایات متعدد بیان گردیده که در اینجا نمونه‌هایی از آن را ذکر می‌کنیم.«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّيَّانِ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الْعَسْكَرِيِّ(ع) جُعِلْتُ فِدَاكَ رُوِيَ لَنَا أَنْ لَيْسَ لِرَسُولِ اللَّهِ(ص) مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا الْخُمُسُ فَجَاءَ الْجَوَابُ إِنَّ الدُّنْيَا وَ مَا عَلَيْهَا لِرَسُولِ اللَّهِ(ص)» [۱۲]، «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ(ع) وَ أَقْطَعَهُ الدُّنْيَا قَطِيعَةً فَمَا كَانَ لآِدَمَ(ع) فَلِرَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ مَا كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ فَهُوَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(ص)» [۱۳]
  • به تعبیر امام باقر(ع): «الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ لِرَسُولِهِ وَ لَنَا...»[۱۴][۱۵].

مالکیّت امام بر جهان

  • در میان اصحاب، برخی گمان می‌کردند که سهم رسول خدا(ص) و امام در اموال مردم، تنها خمس و سایر حقوق شرعی است[۱۶]. از همین رو، سؤالات فراوانی در این زمینه از محضر آن حضرات می‌پرسیدند. پاسخ ائمه(ع) به این قبیل سؤالات چنین بود که عقلاً و به صریح نقل قرآن، همه ملکیّت‌ها از آن خداوند است و از او به رسول خدا(ص) و امام واگذار شده است: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَ مَا عَلَى الْإِمَامِ زَكَاةٌ فَقَالَ أَحَلْتَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ مَا عَلِمَتْ أَنَّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ لِلْإِمَامِ يَضَعُهَا حَيْثُ يَشَاءُ وَ يَدْفَعُهَا إِلَى مَنْ يَشَاءُ جَائِزٌ لَهُ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ»[۱۷].
  • به همین ترتیب، گستره ولایت امام مانند رسول خدا(ص) است. در این خصوص می‌توان به بیان نبوی(ص) در خطبه معروف غدیر درباره امر الهی اشاره نمود. هرچند که این روایت شریف، خود دلیل نقلی مستقلّی بر ولایت علوی(ع) است، ولی سیر بیان پیامبر اسلام(ص) به خوبی ارائه‌دهنده برهانی برای اثبات گستره ولایت امام در میان مردم نیز هست.
  • توضیح آنکه: در حدیث شریف غدیر آمده که رسول اکرم(ص) در ابتدا از مردم درباره گستره ولایت خودشان و تقدّم آن بر همه ولایت‌ها قرار گرفتند؛ بدین ترتیب که فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ هَلْ تَعْلَمُونَ مَنْ وَلِيُّكُمْ فَقَالُوا نَعَمْ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، ثُمَّ قَالَ(ص) أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّي أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ قَالُوا بَلَى، قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَأَعَادَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ ثَلَاثاً- كُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ مِثْلَ قَوْلِهِ الْأَوَّلِ- وَ يَقُولُ النَّاسُ كَذَلِكَ وَ يَقُولُ اللَّهُمَّ اشْهَدْ».
  • سپس رسول خدا(ص) تصریح فرمودند که همان مرتبه و گستره ولایت برای امیرالمؤمنین علی(ع) نیز وجود دارد: «أَلَا مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ- اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ- وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ- وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ- ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ- اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا مِنَ الشَّاهِدِينَ».
  • نکته مهم در این روایت آن است که بلافاصله پس از بیانات حضرت، برخی از اصحاب مشهور و بنامِ رسول‌الله(ص) از ایشان سؤال کردند که آیا نصب چنین ولایتی نظر نبوی است و یا فرمانی الهی است؟ و رسول اکرم(ص) همه را به خداوند نسبت دادند[۱۸].
  • شاهد دیگر بر این مطلب، روایت عبدالله بن ابی‌هُذَیل است که شیخ صدوق در خصال خود، با اسناد معتبر نقل می‌کند. او از امام صادق(ع) درباره امامت و محدوده آن سؤالاتی می‌نماید و حضرت در پاسخ، به نکات مهمّی اشاره می‌کنند که در ادامه ذکر می‌گردد: «حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي الْهُذَيْلِ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْإِمَامَةِ فِيمَنْ تَجِبُ وَ مَا عَلَامَةُ مَنْ تَجِبُ لَهُ الْإِمَامَةُ فَقَالَ إِنَّ الدَّلِيلَ عَلَى ذَلِكَ وَ الْحُجَّةَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْقَائِمَ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ وَ النَّاطِقَ بِالْقُرْآنِ وَ الْعَالِمَ بِالْأَحْكَامِ أَخُو نَبِيِّ اللَّهِ وَ خَلِيفَتُهُ عَلَى أُمَّتِهِ وَ وَصِيُّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَلِيُّهُ الَّذِي كَانَ مِنْهُ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى الْمَفْرُوضُ الطَّاعَةِ بِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۱۹] الْمَوْصُوفُ بِقَوْلِهِ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ[۲۰]».
  • نکته اول در این روایت آن است که، بیانات روایت، هرچند پاسخ سؤال ابن‌بهلول از عبدالله بن ابی‌هُذَیل است، ولی در پایان روایت، می‌گوید که همه این مطالب را از امام صادق(ع) گرفته و بازگو نموده است.
  • دوم آنکه: امام(ع) در ابتدا اوصاف مقام امامت را ذکر می‌کنند که باید حجّت بر مردم در اعتقادات دینی و اعمالشان باشد و در امور اجتماعی، قائم بر امور آنها محسوب شود. لفظ "قیام" بر یک امر، در جایی به کار می‌رود که شخص، ولایت بر امری داشته باشد؛ چنان‌که در ادامه، امام شواهد دیگری بر این امر بیان می‌نمایند؛ مثلاً امام باید خلیفة رسول خدا(ص) بر امّت و وصیّ و ولیّ ایشان باشد که نازل‌منزله رسول خدا(ص) در میان مردم محسوب می‌شود؛ مانند جناب هارون(ع) برای حضرت موسی(ع).
  • نکته سوم آنکه، امام(ع) پس از بیان این توضیحات، به معنای "اطاعت" در آیه ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ[۲۱] استناد می‌نمایند که اگر حوزه اطاعت از خداوند و رسولش(ص)، در همه امور فردی، اجتماعی، عبادی و حکومتی است و هر فرد مسلمان- بنا بر عبودیّتی که نسبت به خداوند دارد- باید در همه امور خود مطیع اوامر الهی باشد، در همین سیاق، اطاعت مطلق از خداوند، به رسول(ص) و اولی الامر منتقل می‌گردد.
  • «الْمَدْعُوُّ إِلَيْهِ بِالْوَلَايَةِ الْمُثْبَتُ لَهُ الْإِمَامَةُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ بِقَوْلِ الرَّسُولِ(ص) عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ قَالُوا بَلَى قَالَ فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَعِنْ مَنْ أَعَانَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع) أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ أَفْضَلُ الْوَصِيِّينَ وَ خَيْرُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ(ص)».
  • توضیح: امام(ع) در ادامه، مقام ولایت حضرت علی(ع) را با بیان رسول خدا(ص) در روز عید غدیر تبیین می‌نمایند؛ بدین ترتیب که رسول اکرم(ص) در ابتدا محدوده ولایت خود را به استناد قرآن برای مردم روشن کردند و اقرار گرفتند که اگر هرکس بر مال و جان خود عقلاً و عرفاً ولایت دارد، ولایت رسول الهی(ص) بر آنها، مقدّم از ولایت خودشان است. در این سیاق، امام(ع) همان ولایت را برای حضرت علی(ع) و سایر ائمه(ع) اثبات می‌نمایند. به این ترتیب، در فرهنگ اهل‌بیت(ع)، ولایت امام از نظر اجتماعی، در مقام رهبری و خلافت بر مردم است و سایر امارت‌ها و ولایت‌های سیاسی و حکومتی، با تنفیذ امام قابل اجرا است.
  • در ادامه، امام صادق(ع) همان ولایت نبوی(ص) و علوی(ع) را برای همه حضرات ائمه معصومین(ع)، یک به یک مورد تصریح قرار می‌دهند: «وَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ الْحُسَيْنُ سِبْطَا رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ ابْنَا خَيْرِ النِّسْوَانِ أَجْمَعِينَ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ ابْنُ الْحَسَنِ(ع) إِلَى يَوْمِنَا هَذَا وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ وَ هُمْ عِتْرَةُ الرَّسُولِ صالْمَعْرُوفُونَ بِالْوَصِيَّةِ وَ الْإِمَامَةِ وَ لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ حُجَّةٍ مِنْهُمْ فِي كُلِّ عَصْرٍ وَ زَمَانٍ وَ فِي كُلِّ وَقْتٍ وَ أَوَانٍ وَ هُمُ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ أَئِمَّةُ الْهُدَى وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَى أَنْ يَرِثَ اللَّهُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ كُلُّ مَنْ خَالَفَهُمْ ضَالٌّ مُضِلٌّ تَارِكٌ لِلْحَقِّ وَ الْهُدَى وَ هُمُ الْمُعَبِّرُونَ عَنِ الْقُرْآنِ وَ النَّاطِقُونَ عَنِ الرَّسُولِ وَ مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُهُمْ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۲۲].
  • نتیجه آنکه، مقام امامت در شیعه، علاوه بر ارشاد خلق و تبیین دین، مقامی است که سمت ریاست و اداره حکومت را بر عهده دارد و امّت اسلام نمی‌توانند هیچ ولایتی را قبل از ولایت آنان و یا بدون اذن آنان بپذیرند. به همین دلیل است که ولایت حکّام جور، مبنائاً و بنائاً باطل و غیر قابل قبول است[۲۳].

منابع

جستارهای وابسته

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم (ط. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۶۸ ه.ش.)، ج۱۱، ص۱۶۲.
  2. مفردات ألفاظ القرآن (ط. دارالقلم - الدار الشامیه، ۱۴۱۲ ه.ق.)، ص۷۷۵: ۵. فَالْمُلْكُ ضبط الشي‌ء المتصرّف فيه بالحكم‌، و الْمِلْكُ كالجنس للمُلْكِ، فكلّ مُلْك مِلْك، و ليس كلّ مِلْك مُلْكا. قال: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ (سوره آل عمران، آیه ۲۶).
  3. «خداوند آفریننده همه چیز است و او بر هر چیزی نگاهبان است» سوره زمر، آیه ۶۲.
  4. «بزرگوار است آنکه پادشاهی در کف اوست و او بر هر کاری تواناست» سوره ملک، آیه ۱.
  5. أساس البلاغه (ط. دار صادر، ۱۹۷۹ م.)، ج۱، ص۶۰۴.
  6. «آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است از آن خداوند است... و خداوند بر هر کاری تواناست» سوره بقره، آیه ۲۸۴.
  7. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۴۵۴-۴۵۵.
  8. المیزان فی تفسیر القرآن (ط. دفتر انتشارات اسلامی حوزه علمیه قم، ۱۴۱۷ ق.)، ج۱، ص۲۲.
  9. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۴۵۵-۴۵۶.
  10. «و هر که به جای خداوند، شیطان را به یاوری برگزیند زیانی آشکار کرده است» سوره نساء، آیه ۱۱۹.
  11. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۴۵۶.
  12. الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۱، ص۴۰۸.
  13. الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۱، ص۴۰۸.
  14. الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۱، ص۴۰۸.
  15. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۵۰۹-۵۱۰.
  16. «عَنِ السَّرِيِّ بْنِ الرَّبِيعِ قَالَ:لَمْ يَكُنِ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ يَعْدِلُ بِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ شَيْئاً وَ كَانَ لَا يَغُبُّ إِتْيَانَهُ‌ثُمَّ انْقَطَعَ عَنْهُ وَ خَالَفَهُ وَ كَانَ سَبَبُ ذَلِكَ أَنَّ أَبَا مَالِكٍ الْحَضْرَمِيَّ كَانَ أَحَدَ رِجَالِ هِشَامٍ وَ وَقَعَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ مُلَاحَاةٌ فِي شَيْ‌ءٍ مِنَ الْإِمَامَةِ قَالَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ الدُّنْيَا كُلُّهَا لِلْإِمَامِ(ع)عَلَى جِهَةِ الْمِلْكِ وَ إِنَّهُ أَوْلَى بِهَا مِنَ الَّذِينَ هِيَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ قَالَ أَبُو مَالِكٍ لَيْسَ كَذَلِكَ أَمْلَاكُ النَّاسِ لَهُمْ إِلَّا مَا حَكَمَ اللَّهُ بِهِ لِلْإِمَامِ مِنَ الْفَيْ‌ءِ وَ الْخُمُسِ وَ الْمَغْنَمِ فَذَلِكَ لَهُ وَ ذَلِكَ أَيْضاً قَدْ بَيَّنَ اللَّهُ لِلْإِمَامِ أَيْنَ يَضَعُهُ وَ كَيْفَ يَصْنَعُ بِهِ فَتَرَاضَيَا بِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَ صَارَا إِلَيْهِ فَحَكَمَ هِشَامٌ لِأَبِي مَالِكٍ عَلَى ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ فَغَضِبَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ وَ هَجَرَ هِشَاماً بَعْدَ ذَلِكَ» (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۱، ص۴۰۸).
  17. الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ق.)، ج۱، ص۴۰۸.
  18. تفسیر القمی (ط. دارالکتاب، ۱۴۰۴ ه.ق.)، ج۱، ص۱۷۴؛ الأمالی (للصدوق) (ط. کتابچی، ۱۳۷۶ ه.ق.)، ص۱۲۲: المجلس السادس و العشرون.
  19. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  20. «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  21. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر» سوره نساء، آیه ۵۹.
  22. الخصال (صدوق) (ط. جامعه مدرسین، ۱۳۶۲ ه.ش.)، ج۲، ص۴۷۹: الخلفاء و الأئمه بعد النبی(ص) اثناعشر(ع).
  23. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۵۱۰-۵۱۴.