احباط و تکفیر در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۷ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۸ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

از بین رفتن ثواب عمل توسط گناهان را احباط، و بر عکس آن، از بین رفتن عقاب اعمال توسط کارهای شایسته را تکفیر گویند. احباط در لغت مصدر باب افعال از مادّه حَبِطَ يَحْبِطُ حَبْطاً و حُبُوطاً، به معنای از بین بردن و فاسد کردن عمل است و زمانی به کار می‌رود که شخصی عملی را انجام دهد و سپس آن را فاسد کرده و از بین ببرد[۱]. تکفیر نیز مصدر باب تفعیل از مادّه کفر به معنای پوشانیدن است. در زبان عرب به کشاورز کافر می‌گویند؛ چراکه بذر را در زیر خاک می‌پوشاند، و از آنجا که کفر سراسر قلب کافر را می‌پوشاند، به او کافر گفته می‌شود[۲]. مسئله احباط و تکفیر با توجه به این که به اعمال انسان‌ها و نتایج حاصل از آن مربوط می‌شود از تاریخ کهنی برخوردار است، و می‌توان گفت پیشینه این بحث، از زمان تکلیف انسان شروع می‌شود، چنان‌که خدای سبحان می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ[۳]. امیرمؤمنان(ع) نیز رانده شدن ابلیس از درگاه خداوند پس از شش‌هزار سال عبادت را مصداق احباط دانسته است[۴].

احباط و تکفیر و مشتقات آنها به ترتیب شانزده و چهارده بار در قرآن مطرح، و در همه موارد به عمل نسبت داده شده است. از این‌رو، اهمیت بحث احباط بدان جهت است که اولاً، این بحث به طور گسترده در قرآن و روایات مطرح شده است، ثانیاً، با توجه به تفاسیر گوناگونی که از این بحث شده است، اگر حقیقت آن به درستی بررسی نشود چه بسا انسان با انجام دادن گناهی دچار یأس و ناامیدی شده و تمامی اعمالش را بر باد رفته تصور کند، و همین حالت، باعث غوطه‌ور شدن هرچه بیشتر وی در گرداب گناهان گردد. از طرفی اگر حقیقت تکفیر درست تبیین نشود ممکن است آدمی به عملکردهای خویش بیش از اندازه خوش‌بین شده، دچار غرور و نخوت گشته و به صورت گستاخانه به گناه دست بیالاید. بنابراین مسئله احباط و تکفیر شیوه‌ای است که آدمی را در حوزه عملکردهایش در میان خوف و رجا قرار می‌دهد که بهترین حالت برای بندگان خداست. متکلمان اسلامی نیز این بحث را به تبعیت از قرآن به طور مبسوط مورد بحث و بررسی قرار داده‌اند. این بحث در کلام اسلامی به تناسبی، ذیل مباحث وعد و وعید و گاهی ذیل مباحث معاد و ثواب و عقاب مطرح شده است.

احباط در اصطلاح متکلمان بدان معناست که گناه یا عقاب متأخر، موجب از بین رفتن طاعت یا ثواب متقدم می‌شود. در مقابل، تکفیر به معنای آن است که طاعت یا ثواب متأخر باعث از بین رفتن معصیت یا عقاب متقدم می‌گردد[۵]. در برخی منابع احباط و تکفیر را به معنای پوشانیدن عمل دانسته‌اند، یعنی عمل قبیح آثار ثواب را می‌پوشاند، همین‌گونه عمل شایسته، آثار قبیح گناهان را می‌پوشاند[۶]؛ این معنا از احباط و تکفیر، معنایی دقیق و ظریف است که در جمع اقوال مختلف در این بحث و رسیدن به حقیقت مسئله، بسیار مفید و راه‌گشا خواهد بود. چنان‌که بیان شد بحث احباط در کلام اسلامی به صورت گسترده مطرح شده و دیدگاه‌های متفاوتی در این زمینه ارائه گردیده است. نزد متکلمان، معروف است که معتزله به احباط و تکفیر معتقدند، هر چند در چگونگی آن، اختلاف‌نظر دارند[۷]. از طرفی اشاعره و بیشتر امامیه و مرجئه قائل به بطلان احباط هستند[۸]. از میان متکلمان امامیه به نوبختیان نسبت داده شده که احباط اعتزالی را پذیرفته‌اند[۹]. البته از برخی آثار نوبختیان، قول به بطلان احباط استفاده می‌شود[۱۰]. بنابراین معلوم می‌شود که همه نوبختیان به ثبوت احباط معتقد نبوده‌اند. علاوه بر نوبختیان، برخی از متکلمان متأخر امامیه، احباط به معنای تعدیل‌شده آن را پذیرفته‌اند[۱۱].

قبل از بررسی دیدگاه‌ها لازم است به چند نکته اشاره شود:

  1. احباط هرچند به عمل نسبت داده شده است، ولی مراد از حبط عمل، آثار و نتایج آن است[۱۲]؛ چراکه عمل در ظرف زمانی خاصی صورت گرفته و زائل می‌شود[۱۳]، بنابراین آن‌چه از عمل باقی می‌ماند آثار و نتایج آن است.
  2. مراد از حبط آثار عمل، تنها شامل آثار اخروی عمل نمی‌شود، بلکه اعم از آثار دنیوی و اخروی است. همان‌گونه که ایمان زندگی آخرت را پاکیزه می‌کند، زندگی دنیا را نیز پاکیزه و نورانی می‌سازد. وهکذا کفر بعد از ایمان نیز هم‌چنان‌که در آخرت عذاب‌آور است، زندگی دنیوی را نیز برای کافر تنگ و تاریک می‌کند[۱۴].
  3. در بحث از احباط عمل، تنها اعمال عبادی و قربی محل بحث نیست، بلکه احباط شامل تمامی افعالی است که انسان به قصد سعادت و کمال زندگی‌اش آن را انجام می‌دهد؛ چراکه حبط در برخی موارد، در مورد کسانی چون کافر و منافق وارد شده است، که هیچ عمل قربی و عبادی ندارند[۱۵].

عمده محل اختلاف در این مسئله در ناحیه احباط است، و در مورد تکفیر اختلاف اساسی وجود ندارد؛ چراکه تکفیر به بخشش گناهان از جانب خداوند مربوط می‌شود و از نظر عقلی، مانعی ندارد که خداوند از عقوبت مجرمی درگذرد[۱۶]. اگر کسی بعد از ایمان و عمل صالح، کافر شود، در این صورت کفر او باعث از بین رفتن تمام اعمال شایسته او خواهد بود، سرّ مطلب آن است که توحید و شرک نقطه مقابل هم بوده و در موضوع واحد جمع نمی‌شوند، از این‌رو، در قیامت برای مشرکان حساب و میزانی برگزار نخواهد شد، چون با وجود کفر و شرک، تمام اعمالشان حبط و باطل می‌شود[۱۷]. بنابراین محلّ نزاع در صورتی است که انسان، ایمان و عمل صالح را با گناه در آمیزد[۱۸].[۱۹]

دیدگاه معتزله و بررسی آن

بیان شد که محل نزاع در بحث احباط در صورتی است که مکلف بین عمل صالح و فاسد جمع و خلط کرده باشد، و در این صورت نیز سه فرض متصور است: یا طاعاتش بیشتر از گناه اوست، یا برعکس، گناهش بیشتر از طاعاتش می‌باشد، و یا طاعات با معصیت برابر است. طبق دیدگاه معتزله فرض سوم جایز نیست؛ چراکه بر اساس اجماع امت، جایگاه اهل آخرت یا بهشت است و یا جهنم، دیگر جایگاه سومی وجود ندارد، حال این شخص در صورت تساوی اعمال صالح با فاسد، یا داخل جهنم می‌شود که این ظلم است، و یا وارد بهشت می‌شود و این نیز بدون استحقاق بوده و قبیح است، بنابراین راهی برای تساوی اعمال وجود ندارد. اما اگر یکی از اعمال کمتر از دیگری باشد، عمل کمتر توسط عمل بیشتر حبط شده و از بین می‌رود[۲۰] و در این مسئله بین ابوعلی و ابوهاشم هیچ اختلافی وجود ندارد. اختلاف آنها در بحث احباط، در دو مورد است: یکی در مورد متعلق احباط و تکفیر است که ابوعلی متعلق آن را طاعت و معصیت یعنی عمل می‌داند؛ چراکه طاعت و معصیت می‌توانند در همدیگر اثر بگذارند، نه ثواب و عقاب، چون ثواب و عقاب با همدیگر تحقق نمی‌یابند، تا در یکدیگر مؤثر باشند، لکن ابوهاشم متعلق احباط و تکفیر را ثواب و عقاب می‌داند، به دلیل این که لزوم قول به احباط و تکفیر بدان جهت است که جمع بین ثواب و عقاب ممکن نیست؛ چراکه ثواب، همان برخورداری از پاداش همراه با تعظیم و تکریم است، لکن عقاب برخورداری از عذاب توأم با اهانت و تحقیر است و آشکار است که این دو با هم منافات دارند، بنابراین احباط و تکفیر تنها در استحقاق ثواب و عقاب واقع می‌شود[۲۱]. مورد دوم از اختلاف بین آنها، مسئله موازنه است، به این معنا که طاعات و معاصی با هم سنجیده می‌شود و هر کدام، به لحاظ کمی و کیفی، بر دیگری رجحان داشته باشد، آن دیگری را از بین برده و زائد بر آن باقی می‌ماند[۲۲].

ابوعلی منکر این برداشت است، لکن ابوهاشم معتقد به موازنه می‌باشد[۲۳]، مثلاً اگر کسی عمل صالحش ده جزء و عمل قبیحش بیست جزء باشد، طبق مبنای ابوعلی تمام اعمال صالح این شخص از بین رفته و از اعمال قبیحش چیزی کم نمی‌شود. لکن ابوهاشم این کار را بر خداوند جایز ندانسته و معتقد است که ده جزء از اعمال قبیح در مقابل ده جزء از اعمال صالح، همدیگر را از بین می‌برند، و این شخص تنها به اندازه ده جزء باقی‌مانده از اعمال قبیح معذّب خواهد شد. قاضی عبدالجبار می‌گوید: آن‌چه با [[[عدل]] و حکمت] خداوند سازگاری دارد نظریه ابوهاشم است، نه ابوعلی؛ چراکه دفع ضررها و عقاب، خودش منفعت است[۲۴].[۲۵]

استدلال معتزله

معتزله برای اثبات مدعای خود، دلیل عقلی و نقلی اقامه کرده‌اند. دلیل عقلی آنان مبتنی بر چند مطلب است: اولاً، ثواب و عقاب را امری استحقاقی می‌دانند، نه تفضّلی[۲۶]. ثانیاً، معتقدند استحقاق ثواب با استحقاق عقاب جمع نمی‌شود[۲۷]. ثالثاً، عقاب و ثواب را دائمی و پیوسته می‌دانند[۲۸]. و رابعاً: استحقاق ثواب و عقاب را منجّز و قطعی می‌دانند، نه معلّق و مشروط به موافات، یعنی انسان در مقابل ایمان و عمل صالحش ثواب قطعی نوشته می‌شود و اگر بعداً گناهی بکند، آثار گناه، ثواب قبلی را از بین می‌برد. در مقابل، قائلان به موافات بر این باورند که ایمان و عمل صالح در صورتی ثواب دارد که در آینده کفر یا گناه دیگری را مرتکب نشود[۲۹]. حال با توجه به مبانی فوق اگر کسی مرتکب طاعت و معصیت شده و بدون توبه از دنیا برود، این شخص هم مستحق ثواب است و هم مستحق عقاب و پیش از این بیان شد که ثواب و عقاب نمی‌تواند مساوی باشد، قهراً یکی بیشتر از دیگری خواهد بود، و این دو استحقاق (استحقاق ثواب و عقاب) قابل جمع نبوده و با توجه به دائمی بودن ثواب یا عقاب از یک سو و وجوب عمل به وعده و وعید از سوی دیگر، عقل حکم می‌کند که در این صورت اقل توسط اکثر احباط شده و از بین برود[۳۰].[۳۱]

نقد و بررسی

با نقد همه یا برخی از مبانی یاد شده، طبعاً دلیل عقلی فوق بی‌اعتبار خواهد شد. اولاً، همه گروه‌ها استحقاقی بودن ثواب و عقاب را نپذیرفته‌اند، بلکه اشاعره و برخی از متکلمان امامیه آن را باطل دانسته و قائل به تفضّلی بودن آن هستند[۳۲]. علاوه بر آن، استحقاقی بودن ثواب و عقاب با توجه به تفویض افعال به انسان‌ها، [طبق نظر معتزله] در واقع باعث تثبیت ثواب و عقاب خواهد شد[۳۳] و این مسئله موجب بطلان احباط است، نه مؤید آن. اما این که ثواب و عقاب خالص بوده و استحقاق ثواب با استحقاق عقاب جمع نمی‌شود، نیز سخن درستی نیست؛ چراکه عقل، خلوص و بساطت ثواب و عقاب را تشخیص نمی‌دهد و همه اینها را از طریق دلایل نقلی می‌توان فهمید، نکته‌ای که در اینجا هست اینکه اجماع قائم شده که ثواب و عقاب به هم مخلوط نمی‌شوند، و همین‌طور بعد از ثواب [و بهشت] عقابی مترتب نمی‌شود، اما دلیل نداریم که بعد از عقاب نیز ثوابی داده نمی‌شود، مگر در کفار که دائمی بودن عقاب آنها اجماعی است، امّا در مورد فسّاق اهل توحید چنین دلیلی وجود ندارد[۳۴]. بنابراین در صورت اجتماع استحقاق ثواب و عقاب، ابتدا به اندازه گناهان در جهنم عذاب شده، سپس وارد بهشت می‌شود[۳۵]. وجه دیگری که برای عدم تنافی ثواب و عقاب بیان شده، آن است که تنافی استحقاق ثواب و عقاب یا به خاطر ذاتشان است، یا لازم ذاتشان و یا به خاطر امری خارج از ذاتشان که عارض بر ذاتشان است. صورت اول و دوم باطل است؛ چراکه ثواب و عقاب در ماهیت منافی بودن مشترک هستند، حال اگر هر دو اثرگذار باشد، اجتماع وجود و عدم لازم می‌آید، و اگر یکی تأثیر بگذارد ترجیح بلامرجّح لازم خواهد آمد، اما اگر تنافی به خاطر امر عارض باشد، با از بین رفتن امر عرضی، تنافی بین آن دو نیز از بین خواهد رفت[۳۶].

اما دلیل نقلی قائلان به احباط، آیات قرآنی است که به صراحت، مسئله احباط را مطرح می‌کند، این آیات عبارتند از: سوره بقره، آیه ۲۱۷ و ۲۶۴؛ سوره آل عمران، آیه ۲۲؛ سوره مائده، آیه ۵ و ۵۳؛ سوره انعام، آیه ۸۸؛ سوره اعراف، آیه ۱۴۸؛ سوره توبه، آیه ۱۷ و ۶۹؛ سوره هود، آیه ۱۶؛ سوره ابراهیم، آیه ۱۸؛ سوره کهف، آیه ۱۰۵؛ سوره فرقان، آیه ۲۳؛ سوره احزاب، آیه ۱۹؛ سوره زمر، آیه ۶۵؛ سوره محمد، آیه ۱، ۹، ۲۸، ۳۲ و ۳۳؛ سوره حجرات، آیه ۲؛ از میان آنها به چند نمونه اشاره می‌شود: در سوره بقره آمده است: ﴿... وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ[۳۷]. و در سوره زمر می‌فرماید: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ[۳۸]. منکران احباط در پاسخ ادله نقلی معتزله گفته‌اند: اولاً، دلیل عقلی بر بطلان احباط اقامه شده است، (که در ذیل قول به بطلان احباط خواهد آمد) و باید ظواهر آیات را بر اساس دلیل عقلی معنا کرد[۳۹].

ثانیاً، ابطال عمل و احباط، آن است که عمل بر وجه و شرطی که بتواند ثواب بر آن مترتب شود واقع نشده است، مثلاً، صدقه اگر برای خدا باشد، ثواب دارد، لکن اگر به خاطر منّت و اذیت داده شود استحقاق ثواب را نداشته و از عدم استحقاق ثواب، به ابطال و احباط تعبیر می‌شود. بقیه آیات احباط نیز چنین است[۴۰].[۴۱]

دیدگاه منکران احباط

بیان شد که اشاعره و اکثر متکلمان امامیه احباط را باطل می‌دانند و برای اثبات دیدگاه خود علاوه بر نقد و ابطال مبنای معتزله در مسئله، خود دلیل عقلی و نقلی نیز اقامه کرده‌اند. دلیل عقلی آنها عبارت است از این که قول به احباط مستلزم ظلم بر بندگان است؛ چراکه اگر کسی هم اطاعت و هم معصیت کرده باشد و معصیتش بیشتر از اطاعتش باشد، در صورت احباط، مانند کسی خواهد بود که هیچ اطاعتی انجام نداده است، واگر اطاعتش بیشتر از معصیتش باشد، مانند کسی خواهد بود که معصیتی انجام نداده است، و اگر اطاعت و معصیتش مساوی باشد، مانند کسی خواهد بود که هیچ اطاعت و معصیتی انجام نداده باشد و این، بطلانش روشن است[۴۲]. این ایراد بنابر مبنای ابوعلی جبائی که موازنه را در احباط، قبول ندارد وارد است، لکن بنابر مبنای ابوهاشم که موازنه را در احباط شرط می‌داند وارد نیست؛ لذا برای بطلان احباط طبق تفسیر ابوهاشم گفته شده است که قول به موازنه مستلزم ترجیح بلامرجح یا تناقض است، بدین‌معنا که اگر مکلف پنج ثواب و ده عقاب داشته باشد و یک دسته ثواب پنج‌تایی بخواهد هر یک از دو دسته عقاب پنج‌تایی را از بین ببرد ترجیح بلامرجّح است، و اگر ثواب و عقاب هر دو مساوی باشد و با هم از بین بروند، این نیز بر خلاف مبنای ابوهاشم است، و اگر هر کدام بخواهد دیگری را از بین ببرد این نیز مستلزم تناقض است[۴۳].

نکته: بحث ترجیح بلا مرجّح و تناقضی که مطرح شده در صورتی وارد است که مراد از اثرگذاری و اثر‌پذیری در احباط، به نحو تأثیر و تأثّر علّی و معلولی، یا سببی و مسبّبی باشد، لکن مراد قائلان به احباط به شرط موازنه آن است که آنچه شایسته [فضل و حکمت] خداست، آن است که کار قبیح را مرتکب نمی‌شود و کار شایسته را ترک نمی‌کند، و در اینجا اسقاط اقل توسط اکثر و ابقای مازاد، کاری است که از خدا شایسته است[۴۴]. این رویکرد در برخی از معتزله هر چند به لحاظ ظاهر، با مبنای غلیظ آنها در مسئله تفویض و استحقاقی دانستن ثواب و عقاب، ناسازگار است، لکن رویکرد معتدلی است که می‌توان تا حدودی اختلاف و مشکلات احباط را از طریق آن حل کرد.[۴۵]

ادله نقلی منکران احباط

منکران احباط برای ردّ قائلان به احباط، به آیاتی از قرآن کریم استدلال کرده‌اند که مضمون آنها این است که هر انسانی پاداش اعمال نیک خود را می‌بیند و اجر هیچ‌کس تباه نمی‌شود و خداوند به هیچ‌کس ستم نمی‌کند. این آیات عبارتند از: سوره زلزال، آیه ۷؛ سوره نساء، آیه ۴۰؛ سوره انعام، آیه ۱۶۰؛ سوره بقره، آیه ۱۴۳، ۲۸۱ و ۲۸۶؛ سوره کهف، آیه ۳۰؛ سوره آل عمران، آیه ۲۵ و۱۹۵؛ سوره نحل، آیه ۳۰؛ سوره نمل، آیه ۸۹؛ سوره زمر، آیه ۱۰؛ سوره شوری، آیه ۲۳؛ سوره غافر، آیه ۱۷؛ سوره انبیاء، آیه ۹۴؛ سوره نجم، آیه ۳۹-۴۰؛ سوره مدثر، آیه ۳۸؛ سوره ابراهیم، آیه ۵۱؛ و ده‌ها آیات دیگر که به دو نمونه از آیات اشاره می‌شود: خداوند در سوره زلزال می‌فرماید: ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ[۴۶]. یا در سوره کهف می‌فرماید: ﴿... إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا[۴۷]. بر اساس این آیات و لزوم عمل به وعده و وعید، ثواب و عقاب، هر مقدار که باشد در قیامت به انسان خواهد رسید[۴۸]. و با این آیات، ادعای معتزله بر احباط اعمال صالح توسط گناهان، باطل می‌گردد[۴۹].

در پاسخ استناد به آیات فوق گفته شده است که اگر خداوند در اثر یک گناه تمام اعمال شایسته انسان را از بین ببرد، چنان‌که برخی از معتزله قائل‌اند، بر خلاف عدل و حکمت الهی بوده و اشکال فوق وارد است، لکن اگر به اندازه گناهش از ثواب او کم شود، این کار، در واقع خودش دیدن اثر ثواب و عمل صالح است؛ چراکه دفع ضرر در حکم منافع شمرده می‌شود[۵۰] بلکه دفع ضرر بالاتر از حصول منفعت می‌باشد[۵۱]. بحث احباط و تکفیر در فلسفه و عرفان نیز به گونه‌ای دقیق‌تر مطرح شده است. صدرالمتألهین (رحمه الله) با اشاره به نحوه محاسبه اعمال در قیامت می‌نویسد: مردم در مدت زندگی‌شان یا پیوسته اعمال شایسته انجام دادند یا اعمال ناشایست و یا مخلوطی از هر دو، در روز قیامت نیز مردم وضعیتشان از دو حال خارج نیست، یا بین اعمال خوب و بد رجحان وجود دارد یا ندارد، در صورت ترجیح یکی بر دیگری، اگر ترجیح و غلبه با اعمال شایسته باشد فرد از اهل سعادت خواهد بود، ولی اگر رجحان با معصیت باشد فرد از اهل شقاوت خواهد بود، و در صورتی که اعمال خوب و بد مساوی باشد این وضعیتش متوسط بین بهشت و جهنم بوده و بر خداست که عذاب کند یا ببخشد، لکن با توجه به رحمت و بخشش مطلق الهی، جانب بخشش و رحمت در حق چنین شخصی ارجح خواهد بود[۵۲]. عبارت یاد شده نشان می‌دهد که بین اعمال صالح و طالح سنجیده می‌شود و هر کدام بر دیگری غلبه کند، بر اساس آن رفتار می‌شود، و این تا حدودی با قول به احباط به نحو موازنه سازگاری دارد.

جناب ملاصدرا همچنین با اشاره به دشواری فهم احباط و تکفیر، این بحث را با دقت بیشتری مطرح کرده و می‌نویسد: احباط و تکفیر ظاهراً از مشکلات است؛ چراکه وجود، منقلب به عدم نمی‌شود و حیثیت وجود کاشف از حیثیت وجوب است و هر موجودی هم‌چنان‌که از مرتبه‌ای از مراتب نفس‌الامر که حدّ وجود اوست، زایل نمی‌شود، از مطلق نفس‌الامر نیز زایل نمی‌شود؛ چراکه انتفای طبیعت به سبب از میان رفتن همه افراد آن است، و هر ممکن را دو ضرورت احاطه کرده است. در بحث حبط اعمال باید توجه داشت عملی که از انسان سر می‌زند ممکن‌الوجود است، و هر ممکنی دو وجه دارد: یک وجه آن‌که به سوی پروردگار است وجه نورانی آن می‌باشد، و وجه دیگر که رو به نفس انسان دارد، وجه ظلمانی آن است. حبط اعمال عبارت است از پوشانیدن و از بین بردن وجوه نورانی آن و آشکار ساختن وجوه ظلمانی آن، و تکفیر از گناهان نیز بر عکس آن است[۵۳]. آنچه از عبارت فوق می‌توان استفاده کرد اینکه، هیچ عملی از انسان معدوم نمی‌شود، بلکه اعمال شایسته باعث می‌شود چهره ظلمانی اعمال قبیح که از انسان صادر شده، پوشیده شود و همین‌طور برعکس، اعمال قبیح نیز باعث پوشیده ماندن آثار نورانی اعمال صالح در انسان است، و اگر ما از این پوشانیدن و آشکار ساختن به احباط و تکفیر تعبیر کنیم، به حقیقت مطلب نزدیک شده‌ایم.

علامه طباطبایی نیز بحث نسبتاً مبسوط و دقیقی را درباره احباط و تکفیر مطرح کرده که می‌تواند به عنوان فصل‌الخطاب همه این مباحث باشد. وی با تبیین مبنای مسئله و تفسیری متفاوت از دیدگاه متکلمان می‌نویسد: در مسئله احباط یک اصل و پایه وجود دارد و آن اینکه باید زمان استحقاق جزا و محل آن روشن شود. برخی آن را وقت عمل و برخی زمان مرگ و بعضی دیگر آخرت دانسته‌اند و گروهی زمان جزا را وقت عمل به شرط موافات بیان کرده‌اند[۵۴]، لکن آن‌چه از آیات قرآن استفاده می‌شود این است که جزای اعمال در آخرت عین اعمال دنیاست. از آیاتی چون: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا[۵۵] و آیه: ﴿لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ[۵۶]. اگر در قرآن کریم هیچ آیه‌ای به غیر از این آیه نبود، در اثبات این مطلب کافی بود که زندگی آخرت همراه و در کنار زندگی دنیاست، لکن پرده‌ای میان ما و آن حائل شده است؛ چراکه غفلت و کشف پرده در صورتی صحیح است که آدمی از چیزی که پیش روی او و حاضر در نزد اوست بی‌خبر باشد، نه در مورد چیزی که اصلاً وجود ندارد و بعدها موجود می‌شود[۵۷] لازمه حضور نتایج اعمال با انسان در این دنیا آن است که بگوییم نفس انسانی مادام که به بدن تعلق دارد، جوهری است دارای تحول، و قابلیت تحول را، هم در ذات خود دارد و هم در آثار ذاتش که عبارت است از صورت‌هایی که از ذات صادر می‌شود و نتایج شایسته یا ناشایستی که این صورت‌ها به دنبال دارد. پس اگر از نفس، کار نیکی صادر شود، صورتی معنوی در آن به وجود می‌آید که مقتضی اتصاف آن به ثواب خواهد بود، واگر معصیتی از نفس صادر شود، صورتی معنوی که مقتضی عقاب است، در آن به وجود می‌آید. لکن از آنجا که ذات با توجه به عروض حسنات و سیئات در معرض تغییر و تحول است امکان دارد که صورت موجود و بالفعل به صورتی دیگر تبدیل بشود، و این مسیر ادامه می‌یابد تا این که لحظه مرگ فرا رسد و نفس از بدن جدا شده و از حرکت باز ایستد، در چنین صورتی، صور و آثار آن ثابت شده و تغییر پیدا نمی‌کند، مگر این که مورد شفاعت و مغفرت واقع بشود.

سیره عقلا نیز در مورد مجازات همین روش را به کار گرفته و به مجرد صدور کار خوب یا زشت، فاعل آن را مدح کرده و پاداش می‌دهند، و یا نکوهش و مجازات می‌کنند، البته این رویه را با توجه به احتمال تغییر و تحول در انسان‌ها تا لحظه مرگ قابل تغییر و تبدیل می‌دانند و بعد از مرگ تثبیت می‌شود[۵۸].[۵۹]

جمع‌بندی اقوال و نتیجه‌گیری

  1. با توجه به وجود آیات و روایات فراوان در زمینه احباط، نمی‌توان به طور مطلق، قول به احباط را باطل دانست، بنابراین فی‌الجمله باید اصل احباط در اعمال را پذیرفت، لکن آیا احباط در تمامی طاعات و معاصی جریان دارد یا نه؟ معلوم نیست[۶۰]. عقل آدمی با توجه به نقصان آن در زمینه جزئیات مسئله و نتایج حاصل از احباط به شدت ناقص است، آیات وروایات نیز در این مورد به برخی از گناهان و طاعات اشاره کرده‌اند، و چه بسا حکمت الهی در مخفی ماندن جزئیات مسئله باشد، چه اینکه چنین حالتی باعث می‌شود بندگان خدا در بهترین حالت که همان حالت خوف و رجاست باقی بمانند.
  2. از میان اقوال مثبتان احباط، قول ابوعلی که قائل به حبط مطلق بود باطل است؛ چراکه مستلزم ظلم بر بندگان است، لکن قول ابوهاشم که موازنه را مطرح کرد، با تغییر مبنای بحث، می‌توان آن را فی‌الجمله پذیرفت.
  3. آنچه از احباط در میان متکلمان مطرح شده، معنای ظاهری آن است، لکن بطون حقیقی آن، در فلسفه و عرفان مطرح شده است و آن این که نفس آدمی مادام که به بدن دنیوی تعلق دارد، در هر لحظه مدارج و منازل آخرت (اعم از بهشت و جهنم) را می‌پیماید، به محض این که کار شایسته‌ای انجام می‌دهد، وجود او نورانی می‌شود و به محض ارتکاب کار زشت، ظلمت گناه، باعث زوال نورانیت سابق می‌شود، و در اصل، پرده‌ای روی نورانیت قبلی افکنده می‌شود، و این چنین است تا اینکه لحظه مرگ فرا برسد، در عرصه قیامت که ﴿يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ[۶۱] هست، وقتی آدمیان حاضر می‌شوند تمامی اعمال او نزدش حاضر است و به لطف الهی اگر اعمال صالحش بیشتر شد، خداوند در اثر آن، اعمال ناشایست قلیل او را از نظر این شخص می‌پوشاند، نه اینکه اعمال قبیح و کم او از عرصه هستی نابود شود، و این از دقایق و ظرایف بحث احباط است که فیلسوفانی چون ملاصدرا و علامه طباطبایی توانسته‌اند آن را تبیین کنند.[۶۲]

عوامل احباط در قرآن و روایات

در قرآن و روایات عوامل گوناگونی برای حبط اعمال، وارد شده که ذیلاً به برخی از آنها اشاره می‌شود:

  1. کفر به دین اسلام: ﴿وَمَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ[۶۳].
  2. ارتداد بعد از اسلام: ﴿... وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۶۴].
  3. شرک: ﴿وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ[۶۵].
  4. مانع شدن از راه خدا و مخالفت با پیامبر(ص): ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَشَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا وَسَيُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ[۶۶].
  5. بی‌حرمتی به پیامبر(ص): ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ[۶۷].
  6. قتل پیامبران و قتل امر کنندگان به عدل: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ * أُولَئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ[۶۸].

علاوه بر موارد فوق، در آیاتی دیگر از گناهانی چون نفاق و دورویی[۶۹]، دنیاطلبی و اعراض از آخرت[۷۰]، انکار آخرت[۷۱]، منّت‌گذاری و اذیت کردن[۷۲] به عنوان حبط‌کنندگان اعمال یاد شده است. در روایاتی که در منابع اسلامی از اولیای دین صادر شده است، از گناهانی چون: عدم رضایت به قضای الهی[۷۳]، انکار ولایت امام علی(ع)[۷۴]، بی‌تابی کردن در مقابل مصیبت‌ها[۷۵]، خصومت و دشمنی[۷۶]، حسد[۷۷]، عجب و فخر فروشی، به عنوان عوامل احباط یاد شده است.[۷۸]

عوامل تکفیر

  1. ایمان و عمل صالح: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ[۷۹].
  2. توبه: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ[۸۰].
  3. اجتناب از گناهان کبیره: ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيمًا[۸۱].
  4. هجرت، جهاد و شهادت در راه خدا: ﴿فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ[۸۲].
  5. صدقه پنهانی: ﴿إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئَاتِكُمْ[۸۳].

در روایات نیز از نماز، روزه، حج و عمره و شفاعت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) به عنوان عوامل تکفیر یاد شده است که غالب اینها به نوعی به عمل صالح برمی‌گردد.[۸۴]

احباط‍‌ در فرهنگ شیعه

واژه "احباط‍‌" به معنای اعراض، باطل کردن و از میان بردن عمل و ثواب است[۸۵] و از نظر دینی آن را گویند که کردار نیک انسان به سبب کردار زشت او باطل گردد و بی‌مزد بماند. واژه احباط شانزده بار در قرآن آمده است.

دانشمندان مسلمان در اینکه چه گناهی موجب حبط اعمال آدمی می‌شود، به اختلاف افتاده‌اند و مسائلی را در این باره مطرح کرده‌اند؛ از این قبیل که آیا تنها گناه کفر و شرک و ارتداد است که اعمال را از میان می‌برد یا همه گناهان کبیره این چنین‌اند. همه فرقه‌های اسلامی معتقدند که کفر و شرک موجب حبط اعمال است؛ اما درباره گناهان کبیره و صغیره دیگر هم رأی نیستند. خوارج و بیشترینه معتزله نه تنها کفر و شرک، بلکه دیگر گناهان را نیز موجب حبط عمل می‌دانند و بر این باورند که اگر گناهکار توبه نکند، سزاوار کیفر خداوند می‌شود. اشاعره و برخی از معتزله معتقدند که حبط عمل را نه نقل تأیید می‌کند و نه عقل[۸۶]. دانشمندان شیعه برآن‌اند که تنها کفر و شرک، اعمال نیک را باطل می‌کند. هیچ گناهی جز این دو نمی‌تواند ثواب اعمال را از میان بَرَد. حتی ثوابی اندک نیز در کنار گناهان فراوان، بر جای می‌ماند و پاداش می‌گیرد[۸۷]. آیات قرآنی[۸۸] و دلایل عقلی نیز بر این مطلب گواهی می‌دهند؛ از جمله:

  1. هیچ تضادی میان طاعت و معصیت نیست؛
  2. لازمه احباط‍‌ با آن معنای گسترده، نسبت بیدادگری به خداوند سبحان است[۸۹].

دانشمندان معاصر شیعه نیز این عقیده را تأیید می‌کنند و معتقدند که احباط، قانونی کلی نیست و تنها برخی گناهان را در بر می‌گیرد[۹۰].[۹۱]

احباط در فرهنگ اصطلاحات علم کلام

"احباط" به آن معناست که انسان عملی را برای خدای یکتا انجام می‌دهد و پاداش آن در نامه عمل او ثبت می‌‌شود؛ اما به خاطر انجام دادن برخی کارها، آن پاداش محو، بلکه به گناه تبدیل می‌‌شود. قرآن کریم این آفت‌زدگی را "حبط" می‌‌نامد. برعکس حبط، یعنی از بین رفتن گناه به خاطر انجام دادن کارهای نیک، "تکفیر" نام دارد.

امام علی(ع) رانده شدن ابلیس را از درگاه خداوند پس از شش هزار سال عبادت، مصداق احباط دانسته است[۹۲]. نکته مهم این است که عمده اختلاف اساسی در این مسئله، در ناحیه احباط است، نه تکفیر؛ چراکه تکفیر به بخشش گناهان از جانب خداوند مربوط می‌‌شود و عقلاً بلامانع است که خداوند از عقوبت مجرمی درگذرد[۹۳].

در احباط، ممکن است عملی هم دارای حسن فعلی باشد و هم دارای حسن فاعلی؛ به تعبیر دیگر: عمل هم دارای پیکری صحیح باشد و هم دارای روح و جانی سالم؛ هم از وجهه مُلکی و طبیعت خیر باشد و هم از وجهه ملکوتی؛ در عین حال، از نظر ملکوتی به خاطر آفت‌زدگی تباه و پوچ گردد؛ همچون بذری سالم که در زمینی مساعد و حاصل‌خیز پاشیده می‌‌شود و محصول به بار می‌‌نشیند؛ ولی قبل از برداشت، محصول دچار آفت گردد.

آفت‌زدگی به کفار اختصاص ندارد؛ در اعمال نیک مسلمانان نیز ممکن است آفت‌زدگی پیش آید. چه بسا مسلمانی، در راه خدا به فقیر صدقه بدهد و صدقه او مورد قبول واقع گردد؛ ولی بعد با منت گذاشتن، پاداش آن را نابود گرداند و تباه سازد[۹۴].

نتیجه اینکه از نظر متکلمان مسلمان، احباط بدان معناست که گناه یا عقاب متأخر، موجب از بین رفتن ثواب یا اطاعت متقدم شود. در مقابل، تکفیر به معنای آن است که اطاعت یا ثواب متأخر، موجب از بین رفتن معصیت یا ثواب متقدم گردد[۹۵].

نکته: در اینکه کفر و شرک بعد از ایمان، موجب حبط و از بین رفتن اعمال صالح می‌‌شود، اتفاق‌ نظر وجود دارد؛ یعنی اگر مسلمانی کافر شود و بدون توبه از دنیا برود، کفر او موجب از بین رفتن اعمال نیکوی گذشته وی خواهد شد[۹۶]. اختلاف نظر در این است که آیا تنها کفر و شرک دارای چنین پیامدی است، یا آنکه ارتکاب هر گناه کبیره‌ای باعث احباط اعمالخیر می‌‌گردد؟ معتزله موافق[۹۷] و امامیه[۹۸] و اشاعره[۹۹]، هر کدام با مبانی اختصاصی، مخالف این نظرند[۱۰۰].

منابع

پانویس

  1. لسان العرب، ج۷، ص۲۷۲؛ کتاب العین، جزء ۳، ص۱۷۴.
  2. تاج العروس، ج۳، ص۵۲۵-۵۲۶؛ لسان العرب، ج۵، ص۱۴۶-۱۴۷.
  3. «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
  4. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
  5. کشف المراد، ص۴۱۳؛ المنقذ من التقلید، جزء۲، ص۴۲.
  6. تاج العروس، ج۳، ص۵۲۷.
  7. شرح الاصول الخمسه، ص۶۲۴.
  8. اوائل المقالات، ص۹۶؛ کشف المراد، ص۴۱۳؛ شرح المقاصد، جزء ۴، ص۱۴۲.
  9. اوائل المقالات، ص۹۶.
  10. الیاقوت فی علم الکلام، ص۹۳.
  11. نور البراهین، ص۴۲۰؛ الحاشیة علی الهیات الشرح الجدید للتجرید، ص۴۷۰؛ بحارالأنوار، ج۵، ص۳۳۴.
  12. المیزان، ج۲، ص۱۶۸.
  13. تفسیر کبیر، ج۶، ص۳۸.
  14. المیزان، ج۲، ص۱۶۸.
  15. المیزان، ج۲، ص۱۶۸-۱۶۹.
  16. منشور جاوید، ج۸، ص۲۶۸-۲۶۹.
  17. الحکمة المتعالیه، ج۹، ص۳۱۰.
  18. شرح المقاصد، ج۴، ص۱۴۲.
  19. شجاعی، احمد، مقاله «احباط‍‌ و تکفیر»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۱۷۷.
  20. شرح الاصول الخمسه، ص۴۲۱-۴۲۲.
  21. شرح الاصول الخمسه، ص۴۲۴.
  22. اوائل المقالات، ص۹۷، پاورقی.
  23. شرح الاصول الخمسه، ص۴۲۵؛ کشف المراد، ص۴۱۳.
  24. شرح الاصول الخمسه، ص۴۲۵.
  25. شجاعی، احمد، مقاله «احباط‍‌ و تکفیر»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۱۷۹.
  26. شرح الاصول الخمسه، ص۴۲۳؛ المواقف، ص۳۷۹.
  27. شرح الاصول الخمسه، ص۴۲۳؛ المواقف، ص۳۷۹؛ انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص۱۷۲؛ تفسیر کبیر، ج۲، ص۱۲۷.
  28. شرح الاصول الخمسه، ص۴۲۳؛ شرح المقاصد، ج۴، ص۱۴۲؛ کشف المراد، ص۴۱۰؛ اللوامع الالهیه، ص۳۸۶.
  29. کشف المراد، ص۴۱۲؛ المنقذ من التقلید، ص۷۰؛ نهج المسترشدین، ص۸۰؛ تفسیر کبیر، ج۶، ص۳۸.
  30. شرح الاصول الخمسه، ص۴۲۳.
  31. شجاعی، احمد، مقاله «احباط‍‌ و تکفیر»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۱۸۰.
  32. شرح المواقف، ج۸، ص۳۱۰.
  33. الاقتصاد، ص۱۱۷-۱۱۸.
  34. الاقتصاد، ص۱۱۹؛ المنقذ، ج۲، ص۵۲؛ رسائل الشریف المرتضی، ص۱۵۰.
  35. قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۶۵؛ اشراق اللاهوت فی نقد شرح الیاقوت، ص۴۱۹؛ شرح المقاصد، ج۴، ص۱۴۳.
  36. اللوامع الالهیة فی المباحث الکلامیه، ص۳۸۹؛ قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۶۵.
  37. «... و کردار کسانی از شما که از دین خود بازگردند و در کفر بمیرند، در این جهان و جهان واپسین، تباه است» سوره بقره، آیه ۲۱۷.
  38. «اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
  39. الاقتصاد، ص۱۲۱.
  40. الاقتصاد، ص۱۲۲؛ شرح المقاصد، ج۴، ص۱۴۳.
  41. شجاعی، احمد، مقاله «احباط‍‌ و تکفیر»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۱۸۱.
  42. کشف المراد، ص۴۱۳؛ الاقتصاد، ص۱۱۸؛ اللوامع الالهیه، ص۳۸۸.
  43. کشف المراد، ص۴۱۳؛ نهج المسترشدین فی اصول الدین، ص۸۱؛ اللوامع الالهیة، ص۳۸۹؛ تفسیر کبیر، ج۲، ص۱۲۷.
  44. شرح الاصول الخمسه، ص۴۲۵؛ شرح تجرید العقاید، ص۳۸۶.
  45. شجاعی، احمد، مقاله «احباط‍‌ و تکفیر»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۱۸۲.
  46. «پس هر کس همسنگ ذره‌ای نیکی ورزد، آن را خواهد دید * و هر کس همسنگ ذره‌ای بدی کند، آن را خواهد دید» سوره زلزال، آیه ۷-۸.
  47. «... بی‌گمان ما پاداش کسانی را که کاری نیکو کنند، فرو نمی‌نهیم» سوره کهف، آیه ۳۰.
  48. کشف المراد، ص۴۱۳؛ اللوامع الالهیه، ص۳۸۸؛ قواعد المرام، ص۱۶۴.
  49. انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص۱۷۲.
  50. شرح الاصول الخمسه، ص۴۲۵؛ نور البراهین، ج۲، ص۴۲۰؛ الالهیات علی هدی الکتاب والسنة والعقل، ص۸۶۵.
  51. الحاشیة علی الهیات الشرح الجدید للتجرید، ص۴۷۰.
  52. الحکمة المتعالیه، ج۲، ص۳۰۴.
  53. الشواهد الربوبیه، ص۷۷۴.
  54. المیزان، ج۲، ص۱۷۱.
  55. «آنان که دارایی‌های یتیمان را به ستم می‌خورند جز این نیست که در شکم خود آتش می‌انبارند و زودا که در آتشی برافروخته درآیند» سوره نساء، آیه ۱۰.
  56. «به راستی تو از این غافل بودی پس ما پرده را از (پیش چشم) تو کنار زدیم و امروز چشمت تیزنگر است» سوره ق، آیه ۲۲.
  57. المیزان، ج۱، ص۹۰.
  58. المیزان، ج۲، ص۱۷۱.
  59. شجاعی، احمد، مقاله «احباط‍‌ و تکفیر»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۱۸۲.
  60. بحارالانوار، ج۵، ص۳۳۴؛ نور البراهین، ص۴۱۹-۴۲۰.
  61. «روزی که رازهای نهان، آشکار گردد» سوره طارق، آیه ۹.
  62. شجاعی، احمد، مقاله «احباط‍‌ و تکفیر»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۱۸۵.
  63. «و هر کس گرویدن (به اسلام) را نپذیرد کردارش تباه می‌شود و او در جهان واپسین از زیانکاران است» سوره مائده، آیه ۵.
  64. «... و کردار کسانی از شما که از دین خود بازگردند و در کفر بمیرند، در این جهان و جهان واپسین، تباه است و آنان دمساز آتش و در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۱۷.
  65. «و اگر شرک ورزیده بودند آنچه می‌کردند تباه می‌شد» سوره انعام، آیه ۸۸.
  66. «به راستی آنان که کفر ورزیدند و (مردم را) از راه خداوند بازداشتند و با پیامبر پس از آنکه رهنمود برای آنان روشن شد ناسازگاری کردند به خداوند هیچ زیانی نمی‌رسانند و به زودی (خداوند) کردارهایشان را از میان می‌برد» سوره محمد، آیه ۳۲.
  67. «ای مؤمنان! صدایتان را از صدای پیامبر فراتر نبرید و در گفتار با او بلند سخن مگویید چنان که با یکدیگر بلند سخن می‌گویید؛ مبادا کردارهایتان بی‌آنکه خود دریابید تباه گردد» سوره حجرات، آیه ۲.
  68. «آنان را که به آیات خداوند کفر می‌ورزند و پیامبران را ناحقّ می‌کشند و دادفرمایان از مردم را به قتل می‌رسانند به عذابی دردناک نوید ده! * آنانند که در این جهان و در جهان واپسین کارهاشان تباه است و آنان را هیچ یاوری نیست» سوره آل عمران، آیه ۲۱-۲۲.
  69. ﴿قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَالْقَائِلِينَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَلَا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا * أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولَئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا «بی‌گمان خداوند از میان شما کارشکنان (جنگ) را خوب می‌شناسد و (نیز) کسانی را که به برادران خویش می‌گویند: به ما بپیوندید و جز اندکی در جنگ شرکت نمی‌کنند * در حالی که به شما تنگ‌چشمی می‌ورزند آنگاه، چون بیم (جنگ) در رسد آنان را می‌بینی که در تو می‌نگرند چون کسانی که در بیهوشی جان می‌کنند، چشم‌هاشان (در چشمخانه) می‌چرخد و چون آن بیم از میان برود با زبان‌هایی تیز و تند به شما زخم زبان می‌زنند در حالی که به دارایی آزمندند؛ آنان ایمان نیاورده‌اند و خداوند کارهای آنان را از میان برده است و این، بر خداوند آسان است» سوره احزاب، آیه ۱۸-۱۹.
  70. ﴿مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ * أُولَئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «کسانی که زندگی این جهان و آراستگی آن را بخواهند (بر و بار) کارهایشان را در آن به آنان تمام خواهیم داد و در آن با آنان کاستی نمی‌ورزند * آنان کسانی هستند که در رستخیز جز آتش (دوزخ) نخواهند داشت و آنچه در آن کرده‌اند نابود و آنچه انجام می‌داده‌اند تباه است» سوره هود، آیه ۱۵-۱۶.
  71. ﴿وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «و کردار کسانی که آیات ما و دیدار جهان واپسین را دروغ شمردند تباه شد؛ آیا جز برای آنچه می‌کردند کیفر می‌بینند؟» سوره اعراف، آیه ۱۴۷.
  72. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِي يُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لَا يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ «ای مؤمنان! صدقه‌های خود را با منّت نهادن و آزردن تباه نسازید، همچون کسی که از سر نمایش دادن به مردم، دارایی خود را می‌بخشد و به خداوند و روز واپسین ایمان ندارد، پس داستان وی چون داستان سنگی صاف است که بر آن گرد و خاکی نشسته باشد آنگاه بارانی تند بدان برسد (و آن خاک را بشوید) و آن را همچنان سنگ سختی درخشان (و بی‌رویش گیاهی بر آن) وا نهد؛ (اینان نیز) از آنچه انجام می‌دهند هیچ (بهره) نمی‌توانند گرفت و خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره بقره، آیه ۲۶۴.
  73. بحار الانوار، ج۶۸، ص۱۳۹.
  74. بحارالانوار، ج۳۵، ص۳۴۸.
  75. وسائل الشیعه، ج۲، ص۹۱۴.
  76. وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۵۷.
  77. احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۴۹.
  78. شجاعی، احمد، مقاله «احباط‍‌ و تکفیر»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۱۸۵.
  79. «و (خداوند) از گناهان آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و به آنچه بر محمد فرو فرستاده شده که همه راستین و از سوی پروردگارشان است ایمان آوردند، چشم پوشید و حالشان را نیکو گردانید» سوره محمد، آیه ۲.
  80. «ای مؤمنان! به سوی خداوند توبه‌ای راستین کنید، امید است که پروردگار شما از گناهانتان چشم پوشد» سوره تحریم، آیه ۸.
  81. «اگر از گناهان بزرگی که از آن بازداشته شده‌اید دوری گزینید از گناهان (کوچک) تان چشم می‌پوشیم و شما را به جایگاهی کرامند در می‌آوریم» سوره نساء، آیه ۳۱.
  82. «بنابراین بی‌گمان از گناه آنان که مهاجرت کردند و از دیار خود رانده شدند و در راه من آزار دیدند و کارزار کردند یا کشته شدند چشم می‌پوشم» سوره آل عمران، آیه ۱۹۵.
  83. «اگر صدقات را آشکار کنید خوب کاری است (اما) اگر پنهان دارید و به تنگدستان بدهید، برایتان بهتر است و (خداوند) از برخی گناهان شما چشم می‌پوشد» سوره بقره، آیه ۲۷۱.
  84. شجاعی، احمد، مقاله «احباط‍‌ و تکفیر»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۱۸۶.
  85. تاج العروس‌، ۵/ ۱۱۷.
  86. دائرة المعارف تشیع‌، ۱/ ۴۹۲.
  87. تمهید الاصول‌، ۳/ ۸۹- ۹۹، ۲۶۳، ۲۶۸.
  88. آل عمران، ۲۵ و ۵۷؛ نساء، ۷۷ و ۱۲۴.
  89. کشف الفوائد، ۹۴ و ۹۵؛ کشف المراد، ۳۲۷ و ۳۲۸؛ اوائل المقالات‌، ۳۱.
  90. المیزان‌، ۱/ ۱۸۸- ۱۷۲؛ تفسیر نمونه‌، ۲/ ۷۲.
  91. فرهنگ شیعه، ص۶۷ ـ ۶۸.
  92. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
  93. سبحانی، منشور جاوید، ج۸، ص۲۶۹ - ۲۶۸.
  94. مطهری، عدل الهی، ص۲۹۵ - ۲۸۹.
  95. حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۱۳؛ حمصی رازی، المنقذ من التقلید، جزء ۲، ص۴۳.
  96. تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۱۳۸ - ۱۲۵.
  97. معتزلی، شرح الأصول الخمسه، ص۶۲۳ و ۴۲۴.
  98. سبحانی، محاضرات فی الالهیات، ص۲۶۵ - ۲۶۴؛ طوسی، تجرید الاعتقاد، ص۴۳۹.
  99. جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۲۰۹؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۱۴.
  100. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۲۲ ـ ۲۳.