قاسطین در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۸ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۳۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

معاویه و آمادگی نبرد با امام (ع)

با استقرار امام (ع) در کوفه و اجرای طرح و برنامه‌های خود برای یکپارچه ساختن دولت و ایجاد تمدّنی اسلامی بر اساس قرآن و سنّت نبوی، ترس و بیم وجود معاویه را فرا گرفت. به همین دلیل به سرعت دست به کار شد و از عمرو عاص حیله‌گر و خیانت‌پیشه، یاری‌طلبیده و چاره‌جویی نمود و در جهت دشمنی با اسلام و امام (ع) با او به توافق دست یافت عمرو عاص در برابر نامه معاویه بی‌درنگ حاضر شد حتی با گذشتن از دین و آیین خود که وی را وارد بهشت می‌ساخت، آن را به دنیایش بفروشد[۱].

با رسیدن عمرو، به شام مانند زنان به شیون و زاری پرداخت[۲] تا در آغاز کار با اجرای نقشه خود مردم را به گمراهی کشانده و آنها را بفریبد و پس از حیله و نیرنگی که بین معاویه و عمرو با تبانی قبلی صورت گرفت، به سوداگری پرداختند که در برابر رویارویی و جنگ با امام علی (ع) فرمانروایی مصر در اختیار عمرو قرار گیرد و معاویه در این نامه به وی نوشت[۳].

معاویه و عمرو عاص جهت برابری با امام (ع) و وضعیت موجود، به طراحی و نقشه‌کشی پرداختند و برای ادامه این روند خصمانه و آمیخته با ستم و خیانت و سرکشی، با یکدیگر به توافق رسیدند؛ زیرا جز از طریق جنگ و مبارزه با امام (ع) وارث قانونی پیامبر اکرم (ص) و پرچمدار حق و عدالت، راهی برای رسیدن به اهداف و مقاصد خود نمی‌دیدند. این دو، در نهایت به یک نتیجه رسیدند زیرا هردو با دست برداشتن از پشتیبانی عثمان در این طرح و نقشه بودند که برای تحریک احساسات و اذهان انبوه مردم ناآگاه، به شعار پیراهن عثمان متوسل شوند، به همین دلیل مردم پس از وارد شدن نعمان بن بشیر به گریه و زاری پرداختند به گونه‌ای که روح حقد و کینه‌توزی و نارضایتی در آنها راه یافت و جهل و نادانی را بر هدایت حق، ترجیح دادند[۴].

عمرو عاص برای تحریک مردم شام، جهت حمایت و پشتیبانی از معاویه و بسیج آنها برای جنگ و مبارزه، پیشنهاد کرد شرحبیل بن سمط کندی، به عنوان نخستین فرد تحریک‌کننده وارد عمل شود؛ زیرا عمرو از عبادت و ارج و مقام شرحبیل نزد قبایل شام اطلاع داشت از سویی در مورد نارضایتی و عدم تمایل وی به «جریر» فرستاده امام نزد معاویه نیز آگاه بود. شرحبیل فردی بود که چندان در پی روشن شدن حقایق از منابع آنها برنمی‌آمد. بدین ترتیب، وی را فریفتند و او نیز فعالیت خود را آغاز کرد و از معاویه خواست تا به خون‌خواهی عثمان بن عفان قیام کند و خود، برای بسیج مردم جهت جنگ و نبرد، دست به تلاش زد[۵].[۶]

دست‌یابی به فرات

معاویه پس از بسیج مردم شام برای جنگ، از آنان بیعت گرفت و نامه‌ای حاکی از اعلان جنگ به امام (ع) نوشت و آن را توسط «جریر»[۷] که با تأخیر زیاد حضور امام (ع) رسید، نزد آن حضرت فرستاد. در پی آن معاویه به سرعت سپاهیان خود را برای اشغال بلندی‌های مشرف بر فرات در منطقه صفّین، بدان سو گسیل داشت تا از پیشروی سپاه امام (ع) جلوگیری به عمل آورد و آب را به روی آنها ببندد. معاویه می‌پنداشت این عمل، نخستین گام پیروزی وی بر امام (ع) به شمار می‌آید. امیر مؤمنان (ع) پس از آن‌که با تأخیر به منطقه صفین رسید، از معاویه خواست تا به سپاهیانش اجازه استفاده از آب فرات دهند ولی معاویه و لشکریانش پذیرای درخواست امام (ع) نشدند. تشنگی بر سپاهیان عراق آسیب‌های فراوانی به جای نهاد و امام علی (ع) برای شکستن محاصره، به شدت تحت فشار سپاهیان خود قرار گرفت. ازاین‌رو، به یاران خویش رخصت حمله به سواحل فرات را صادر فرمود و بدین ترتیب، سپاهیان معاویه از ساحل نهر، عقب رانده شدند. ولی حضرت با شامیان مقابله به مثل نکرد بلکه به آنان اجازه داد بی‌هیچ‌گونه مخالفتی، از آب استفاده کنند[۸].[۹]

تلاشی صلح‌آمیز

با وجود نامه‌نگاری فراوان امام (ع) با معاویه و گشودن کانال‌های متعدد گفت‌وگو برای جذب وی به سوی خود و وارد ساختن او در بیعتش پاسخ معاویه تنها جنگ و تلاش جهت از میان برداشتن امام (ع) و سپاهیان وی به هر وسیله ممکن بود، ولی با این همه، امام (ع) پس از آن‌که خود و سپاهیانش در ساحل فرات استقرار یافتند آتش‌بس و آرامشی موقّت در منطقه حاکم شد و حضرت به تلاش صلح‌آمیز دیگری امیدوار بود، به همین دلیل طی مدت آتش بس، بشیر بن محصن انصاری و سعید بن قیس همدانی و شبث بن ربعی تمیمی را به نمایندگی از سوی خود نزد معاویه فرستاد و بدانان فرمود: «نزد این مرد- یعنی معاویه- بروید و او را به خدا و اطاعت او و پیوستن به جمع مسلمانان فرا خوانید». ولی معاویه جز شمشیر و جنگ پاسخی نداد و به فرستادگان امام (ع) گفت: از نزدم بیرون روید، میان من و شما چیزی جز شمشیر حاکم نخواهد بود[۱۰].[۱۱]

درگیری پس از آتش‌بس

میان دو سپاه جنگ و گریزهایی به وجود آمد ولی هنوز آتش جنگ شعله‌ور نشده بود که گروهی از دو طرف به میدان آمده و با یکدیگر به نبرد پرداختند و به مجرّد حلول ماه محرم سال ۳۷ هجری میان طرفین پیمان‌نامه صلحی برقرار شد، امام (ع) با انعقاد این پیمان‌نامه کوشید تا به صلح و آرامشی دست یابد. ازاین‌رو، پیشنهاداتی که امام (ع) ارائه داد، دعوت به صلح و آرامش و وحدت و یکپارچگی و جلوگیری از خونریزی، ولی پیشنهادات معاویه و مردم شام، نپذیرفتن بیعت امام (ع) و خون‌خواهی عثمان بن عفّان بود[۱۲].

آتش‌بس، یک ماه به طول انجامید، با پایان پذیرفتن برهه درگیری‌ها، دو طرف خسته شدند، امام (ع) به سپاهیان خود دستور بسیج عمومی داد، معاویه نیز چنین کرد و دو سپاه در کارزاری سهمگین با یکدیگر درآویختند. حضرت همواره با سفارش به سپاهیان خود می‌فرمود: شما در جنگ با دشمن پیشدستی نکنید، خدای را سپاس که شما برحقید اگر با آنان به نبرد پرداختید و آنها را به شکست وا داشتید، فراریان را نکشید و زخمی‌ها را به قتل نرسانید، کشف عورت انجام ندهید [کسی را عریان ننمایید] کشته‌ای را مثله نکنید[۱۳].

بدین‌سان، جنگ و نبرد ادامه یافت و طی آن تعداد زیادی از مسلمانان کشته شدند و تعداد زخمی‌ها بر ده هزار تن بالغ گردید.[۱۴]

شهادت عمار یاسر

روایت شده: عمار یاسر راهی میدان شد و میان صفوف سپاهیان قرار گرفت و اظهار داشت: امروز چهره‌هایی را می‌بینم آن‌گونه با دشمن می‌ستیزند که باطل‌گرایان، به شک و تردید افتند، به خدا سوگند! اگر ما را به شکست وا دارند و تا نخلستان‌های هجر تعقیب کنند، ما بر حق و آنان بر باطل‌اند. و با خواندن این رجز به سمت سپاه معاویه پیش تافت: ما پیش از این برای فرود آمدن قرآن با شما جنگیدیم و امروز برای تأویل آن با شما می‌جنگیم، آن‌چنان ضربه سهمگینی بر شما وارد سازم که سرها از بدن جدا و دوست، دوستان خود را فراموش کند و یا حق به مسیر اصلی خود باز گردد. «نَحْنُ ضَرَبْنَاكُمْ عَلَى تَنْزِيلِهِ‌ فَالْيَوْمَ نَضْرِبُكُمْ عَلَى تَأْوِيلِهِ‌ ضَرْباً يُزِيلُ الْهَامَ عَنْ مَقِيلِهِ‌ وَ يُذْهِلُ الْخَلِيلَ عَنْ خَلِيلِهِ»

عمّار با همان شجاعت و دلاور مردی که در کنار رسول خدا (ص) صادقانه و مخلصانه جنگیده بود، خود را به قلب سپاه دشمن زد و بدن شریفش آماج نیزه‌ها قرار گرفت و ابو العادیه و ابن جون سکسکی او را با ضربت نیزه از پا درآوردند. نقل شده که این دو تن برای بردن سر مطهر عمّار نزد معاویه با یکدیگر درگیر شدند و عبدالله فرزند عمرو عاص که در آن جمع حاضر بودند به آنان گفت: هریک از شما دوست دارید، سر را بردارید زیرا من از رسول خدا (ص) شنیدم به عمار می‌فرمود: «يَا عَمَّارُ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»[۱۵]؛ عمار! تو به دست گروه سرکش به شهادت خواهی رسید.

وقتی عمار در آن روز رهسپار میدان جنگ شد، امام علی (ع) مضطرب و پریشان و بی‌قرار بود و همواره از او سراغ می‌گرفت و زمانی که خبر شهادت عمار به وی رسید حضرت با غم و اندوه و چشمی اشکبار به سرعت خود را به محل شهادت عمّار رساند. در حقیقت آن بزرگوار یاور راستین و برادر امین خود را از دست داده بود. سپس امام (ع) بر پیکر پاک عمّار نماز گزارد و او را به خاک سپرد.

خبر شهادت عمار میان دو سپاه منتشر شد و از آنجا که مردم از موقعیّت برجسته عمّار و سخن تاریخی رسول خدا (ص) درباره او آگاهی داشتند، میان صفوف لشکریان معاویه اختلاف به وجود آمد ولی مکر و حیله در کمین هر انسان ساده‌لوح و نادان هست لذا معاویه با دست زدن به شایعه اعلان کرد قاتل عمار همان کسی است که وی را برای جنگ به این دیار آورده و مردم ساده لوح شام نیز این شایعه فریبکارانه را باور کردند[۱۶]. منقول است: خبر انتشار این شایعه به امام (ع) رسید حضرت فرمود: اگر این‌گونه باشد بنابراین، حضرت حمزه را نیز ما به شهادت رسانده‌ایم، چون ما او را به احد آوردیم![۱۷].[۱۸]

نیرنگ قرآن بر نیزه

جنگ و مبارزه مدتی ادامه یافت و یاران امام (ع) طی این مدت، صبر و بردباری و جانفشانی خود را در مسیر پیروزی حق، به نمایش گذاشتند. سپس امام (ع) بپاخاست و با ایراد خطابه‌ای آتشین آنان را به جهاد و پیکار تشویق و ترغیب کرد و فرمود: مردم! کار شما و دشمنانتان به جایی رسیده که اکنون ملاحظه کردید و آنان آخرین نفس‌های خود را می‌کشند، زمانی که امور پیش می‌آید، انتهایش به ابتدای آن پیش بینی می‌شود. سپاهیان دشمن بدون پای‌بندی به دین و آیینی در برابر شما مقاومت کردند تا این که در آستانه پیروزی قرار گرفتیم و من فردا بر آنها یورش برده و در پیشگاه خدای عز و جل آنان را به محاکمه خواهم کشید[۱۹].

این خبر به معاویه که آثار شکست در سپاهش پدیدار شده بود، رسید. وی عمرو عاص را خواست و با او در این زمینه به مشورت پرداخت و به او گفت: تنها امشب را فرصت داریم، فردا علی بر ما یورش برده و کارمان را یکسره خواهد ساخت، نظرت چیست؟

عمرو گفت: دیدگاه من این است که نه سپاهیان تو مانند سپاهیان علی‌اند و نه خودت، مانند او هستی. وی با هدفی غیر از هدف تو مبارزه می‌کند. تو می‌خواهی زنده بمانی ولی او شهادت را ترجیح می‌دهد. اگر تو بر سپاهیان عراق پیروز شوی از تو بیمناکند ولی شامیان در صورت پیروزی علی بر آنها، از او بیم ظلم و ستم ندارند. اکنون قضیه‌ای را که من پیشنهاد می‌کنم بر آنها عرضه کن، اگر پذیرای آن شدند، دچار اختلاف شوند و اگر از پذیرش آن سر بر تابند نیز در دام اختلاف گرفتار آیند، آنها را به داوری و حکمیّت قرآن میان خود و آنان فرا بخوان[۲۰].

معاویه بی‌درنگ دستور داد قرآنها را بر سر نیزه کنند و سپاهیان شام، لشکریان عراق را مخاطب ساخته و خطاب به آنان گفتند: این کتاب الهی است که از نخستین تا آخرین آیاتش داور میان ما و شماست، چه کسی برای حراست از جان مردم شام بهتر از مردم شام و چه کسی در حفاظت از عراقیان، از مردم عراق سزاوارتر است؟ این فراخوانی گمراه‌کننده، چونان صاعقه بر سر سپاهیان امام (ع) وارد شد و جمعیت به جوش و خروش آمد و میان آنان ولوله و هیاهو ایجاد شد و اظهار داشتند: ما دعوت به حکمیّت و داوری کتاب خدا را می‌پذیریم و به پیشگاه او بازمی‌گردیم، در این میان اشعث بن قیس یکی از فرماندهان ارشد سپاه امام (ع) بیش از دیگران بر این قضیه از خود پافشاری نشان داد.

امام (ع) به آنان فرمود: بندگان خدا! به حقانیّت و راستی و نبرد با دشمن خویش ادامه دهید؛ زیرا معاویه و عمرو عاص و ابن ابو معیط و حبیب بن ابو سلمه و ابن ابی سرح و ضحاک نه هوادار دین‌اند و نه قرآن، من آنان را بهتر از شما می‌شناسم، از دوران کودکی تا بزرگسالی با آنها همنشینی داشته‌ام، اینان بدترین کودکان و بدترین مردان روزگارند، وای بر شما! به خدا سوگند! آنها این شعار را برای نیرنگ و دلسردی و فریب مردم سر داده‌اند، سخن حقی است که می‌خواهند در پرتو آن باطل خود را بر کرسی بنشانند. آنان امیر المؤمنین (ع) را با نام مخاطب قرار داده و گفتند: ای علی! آن‌گاه که به سوی کتاب خدای عز و جلّ فرا خوانده شدی، دعوتش را اجابت نما، در غیر این صورت تو را به دشمن تحویل خواهیم داد و همان بلایی را بر سرت خواهیم آورد که بر سر پسر عفّان آوردیم.

امام (ع) راهی برای کنار آمدن با این فریب‌خوردگان نیافت. ازاین‌رو، فرمود: اگر از من فرمان می‌برید، بجنگید و اگر قصد نافرمانی دارید، هرچه خواستید انجام دهید[۲۱].

مالک اشتر در آن عرصه پیکار با دلاوری و یقین می‌جنگید و برای دست یافتن به معاویه چندان فاصله‌ای نداشت که این فریب‌خوردگان به امیر المؤمنین (ع) گفتند: کسی را نزد اشتر بفرست تا نزدت برگردد، ولی اشتر از تصمیم خود در مبارزه دست برنداشت؛ زیرا وی می‌دانست این ماجرا فریبی بیش نیست، مالک را تهدید کردند که اگر برنگردد امام را به شهادت خواهند رساند و بدین ترتیب، اشتر از میدان کارزار بازگشت و آنان را به شدت مورد نکوهش قرار داد و بدانان گفت: به خدا! فریب خوردید و گمراه گشتید، به دست برداشتن از جنگ فرا خوانده شدید، بدان پاسخ مثبت دادید ای پیشانی پینه بسته‌ها! ما می‌پنداشتیم، نماز شما از سر بی‌رغبتی به دنیا و اشتیاق به دیدار خداست، ولی اکنون می‌بینم از مرگ گریخته و به دنیا رو آورده‌اید.

مردم در پاسخ، یک صدا می‌گفتند: امیر المؤمنین به متارکه و پایان دادن به جنگ راضی شده است و امام (ع) ساکت بود و کلمه‌ای سخن نگفت و با حالتی از اندوه سر به زیر افکنده بود، در حقیقت حیله و نیرنگ بر سپاهیانش سایه افکنده از فرمان آن بزرگوار سر بر تافتند و از او کاری ساخته نبود و خود از وضعیتی که بدان مبتلا گشته بود چنین یاد کرد: «لَقَدْ كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً وَ كُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَنْهِيّاً»[۲۲]؛ دیروز فرمانده و امیر بودم، ولی امروز مأمور و فرمانبردار شده‌ام، دیروز نهی‌کننده و باز دارنده بودم، ولی امروز نهی‌ام می‌کنند و از مبارزه بازم می‌دارند.[۲۳]

حکمیّت و پیمان‌نامه صلح

رنج و محنت امام (ع) با دست برداشتن سپاه از یاری او، پایان نپذیرفت. اگر نافرمانان از اطاعت امام پذیرای نمایندگان حضرت در حکمیت شده بودند امکان دست‌یابی امام (ع) به یک دست‌آورد سیاسی از طریق مذاکراتی که بدان فرا خوانده شده بود، وجود داشت.

به همین سبب، امام (ع) تصمیم گرفت عبد الله بن عباس یا مالک اشتر را که از اخلاص و آگاهی آنان، اطلاع داشت برای این امر نامزد کند ولی اغفال‌شدگان و فریب‌خوردگان، بر نامزدی ابو موسی اشعری پافشاری می‌کردند؛ لذا امام (ع) فرمود: شما در آغاز نافرمانی من کردید، ولی اکنون از فرمانم سرپیچی نکنید، من نمی‌خواهم ابو موسی را برای این کار برگزینم؛ زیرا او را مورد اعتماد نمی‌دانم، او در کوفه آن‌گاه که رهسپار جنگ جمل بودم، راه خود را از من جدا ساخت و سپس از من گریزان شد و اینک چند ماهی است که او را امان داده‌ام[۲۴].

معاویه و عمرو عاص توانستند با پراکنده ساختن سپاهیان امام (ع) به اهداف خود دست یابند و در این راستا، اشعث بن قیس از درون نیروهای امام (ع) با آنان همکاری می‌کرد.

عمرو عاص بی‌آنکه از ناحیه کسی مورد مخالفت قرار گیرد به عنوان نماینده مردم شام برای نگارش مواد پیمان‌نامه با ابو موسی اشعری حاضر شد و عنوان نام «امیر المؤمنین (ع)» را در پیمان‌نامه نپذیرفت. امام (ع) فرمود: امروز، به روز حدیبیه شباهت دارد که سهیل بن عمرو، به رسول اکرم (ص) گفت: تو فرستاده خدا نیستی، امام (ع) آن‌گاه افزود: رسول خدا (ص) در آن لحظه به من فرمود: [ای علی!] تو نیز روزی در چنین شرایطی قرار می‌گیری و در حالی که مورد ظلم و ستم قرار گرفته‌ای به چنین کاری تن درخواهی داد[۲۵].

مهم‌ترین موضوعات پیمان‌نامه، اعلان آتش‌بس و توقف جنگ، و سپس حل قضایای دو طرف، بر مبنای کتاب خدا و سنّت پیامبر بود و تعیین دو داور تا رمضان سال ۳۷ هجری به تأخیر افتاد؛ زیرا پیمان‌نامه در ماه صفر همان سال به نگارش درآمد. شگفت‌آور است که مسأله خون‌خواهی عثمان حتی به اندک اشاره‌ای در قرارداد صلح قید نشد، در صورتی که این ماجرا، اساس و پایه فتنه‌ای را که معاویه و فرزندان آزادشدگان[۲۶] هوادار وی، آن را دامن زدند تشکیل می‌داد و بدین ترتیب، در خصوص گرد آمدن داوران دو طرف در «دومة الجندل» با یکدیگر به توافق رسیدند.[۲۷]

موضعی آگاهانه و ارزشگذاری

روایت شده: از مالک اشتر درخواست شد، قرارداد را مورد تأیید قرار داده و بدان گواهی دهد، وی در پاسخ گفت: دست‌هایم از کار بیفتد اگر در این پیمان‌نامه از ناحیه من چیزی به نگارش درآید، مگر من دلیل روشنی از پروردگارم در قبال دشمن نداشتم؟ آیا شما پیروزی و ظفر را با چشم خود نمی‌دیدید؟[۲۸] به امیر المؤمنین (ع) عرض شد: مالک اشتر نه حاضر است مواد قرارداد را تأیید کند و نه از دست برداشتن نبرد با دشمن تصمیمی دارد. حضرت فرمود: به خدا سوگند! من نیز راضی نیستم و دوست ندارم شما نیز بدان رضایت دهید.

سپس فرمود: کاش دو و یا یک تن مانند اشتر میان شما وجود داشت که نسبت به دشمنانم از نگرشی نظیر نگرش من برخوردار بود در این صورت تحمّل شما بر من آسان بود، و امید داشتم برخی از انحرافات شما اصلاح شود شما را از این کار منع کردم ولی نافرمانی‌ام کردید، به خدا سوگند! کاری کردید که قدرت و نیرو، و توش و توان شما را به ضعف و تباهی کشاند، و سستی و خواری و ذلّت به بار آورد[۲۹].[۳۰]

بازگشت امام و کناره‌گیری خوارج

امیر مؤمنان (ع) با انبوهی از درد و رنج، به کوفه بازگشت؛ زیرا با چشم خود می‌دید باطل‌گرایی معاویه استحکام یافته و در آستانه پیروزی است، از سویی به سپاهیان خود می‌نگریست که روح تمرّد و نافرمانی آنها را پراکنده و متفرق ساخته و دستور او را اجابت نمی‌کردند.

آن بزرگوار وارد کوفه که شد، در سراسر شهر شاهد شیون و زاری مردم در غم و اندوه کشته‌های صفّین بود. در این میان گروهی نزدیک به دوازده هزار جنگجو، از سپاه امام (ع) کناره گرفته و وارد کوفه نشدند و در منطقه «حروراء» اردو زدند و شبث بن ربعی را به فرماندهی جنگ خود و عبد الله بن کواء یشکری را برای امامت جماعت خویش انتخاب کردند و از بیعت امام (ع) خارج و خواهان ایجاد شورا میان مسلمانان شدند. ماجرای اینان از زمان نگارش قرارداد صلح آغاز شد زیرا آنان از مواد آن پیمان‌نامه اظهار ناخرسندی نموده و بدان اعتراض داشتند و می‌گفتند: حکمیت از آن خداست و با اینکه خود، با پافشاری از امام می‌خواستند تن به حکمیت بدهد، این جمله را به عنوان شعار خود برگزیدند.

امیر المؤمنین (ع) کوشید با پند و اندرز، آنان را متقاعد سازد. ازاین‌رو، عبد الله بن عباس را نزد آنان فرستاد و به او فرمان داد در بحث و مناقشه با آنان شتابزده عمل نکند، سپس حضرت خود، در پی ابن عباس نزد آنان رهسپار گشت و با آنها سخن گفت و تمام ادعاهای آنان را رد کرد، آنها نیز دعوت امام را پذیرا شده و به اتفاق آن حضرت وارد کوفه شدند[۳۱].[۳۲]

گردهمایی داوران

زمان گردهمایی داوران دو طرف فرا رسید، امام (ع) گروهی چهار صد نفره را به سرپرستی شریح بن هانی بدان سامان گسیل و عبد الله بن عباس را جهت اقامه نماز و اداره امورشان، با آنان همراه ساخت و ابو موسی اشعری نیز آنها را همراهی می‌کرد و از سویی معاویه نیز با اعزام چهار صد تن از شامیان به سر پرستی عمرو عاص، این کار را آغاز کرد و دو گروه در «دومة الجندل» با یکدیگر دیدار کردند. عدّه‌ای از صاحب‌نظران و ارادتمندان امام (ع) از بیم مکر و حیله عمرو عاص نزد ابو موسی شتافته و با پند و موعظه به او هشدار دادند و در این راستا کوشیدند تا وی را به دوراندیشی و دقت در تصمیم‌گیری وا دارند[۳۳].[۳۴]

نتیجه حکمیت

ابو موسی اشعری و عمرو عاص در کنار یکدیگر قرار گرفتند، فرد نخست دارای حماقت سیاسی و ضعف گرایش اعتقادی و عدم پایبندی به ولایت‌پذیری امام و پیشوای خود علی (ع) و دوّمی، انسانی حیله‌گر و مکّار، دارای خوی فریبکاری و خواهان کنار گذاشتن و دور ساختن کامل خط اهل بیت (ع) از عرصه سیاسی بود، آن‌چه وی را بدین کار و همکاری با معاویه- آزاد شده فرزند آزاد شده- وامی‌داشت، آز و طمع دست‌یابی به قدرت و جاه و مقام بود.

این گردهمایی چندان به درازا نکشید که عمرو عاص توانست با شناسایی نقاط ضعف شخصیت اشعری بر او تسلط یابد و همان‌گونه که خود می‌خواهد او را جهت دهد، آن دو پشت درهای بسته در زمینه برکنارسازی امام علی (ع) و معاویه از فرمانروایی مسلمانان و گزینش عبد الله بن عمر به عنوان خلیفه پیشنهادی، به توافق رسیدند.

ابن عباس، ابو موسی را از هماهنگی با بازی سیاسی عمرو عاص برحذر داشت و بدو گفت: وای بر تو! اگر با عمرو عاص بر سر قضیه‌ای به توافق رسیده باشی، به تصور من، قطعا تو را فریب داده است، اکنون تو در سخن گفتن، عمرو را مقدم بدار و سپس خود سخن بگو؛ زیرا عمرو انسانی حیله گر است و من مطمئن نیستم در آن‌چه که با یکدیگر به توافق رسیده‌اید، به دلخواه تو عمل کند، به همین دلیل اگر میان مردم بپا خیزی با تو مخالفت خواهد کرد.

اشعری به پا خاست و خطابه ایراد کرد و امام علی (ع) را از خلافت برکنار ساخت، سپس عمرو از جا برخاست و خطبه خواند و بر برکناری امیر مؤمنان (ع) تأکید و معاویه را به فرمانروایی تثبیت کرد[۳۵]. با این حیله و نیرنگ، معاویه به پیروزی دست یافت و مردم شام به عنوان امیر المؤمنین به وی ادای احترام کردند، ولی عراقیان در گردابی از فتنه غرق شده و یقین حاصل کردند که اقدامات آنان گمراهانه بوده و قافیه را باخته‌اند. بدین ترتیب، ابو موسی به مکه گریخت و ابن عباس و شریح بن هانی نزد امام علی (ع) بازگشتند.[۳۶]

رویارویی با قاسطین

حضرت علی(ع) به سوی شام حرکت کرد و در راه، به کربلا رسید. در آنجا با مردم نماز گزارد و چون نماز پایان یافت، خاک آن زمین برداشت، بویید و گفت: خوشا به حال تو ای خاک! مردمی از تو برانگیخته می‌شوند که بی‌شمار به بهشت در می‌آیند[۳۷]. در روایت دیگر آمده است که بدان اشاره کرد و گفت: اینجا بارانداز آنان و اینجا جای ریختن خون‌هایشان است[۳۸]. از آنجا روانه رقه شد و چون از فرات گذشت، شریح بن هانی و زیاد بن نضر را با دوازده هزار نفر نزد معاویه فرستاد و خود با لشکری پیش راند. سرانجام هر دو لشکر در صحرایی به نام صفین موضع گرفتند. علی(ع) کوشید تا آنجا که ممکن است، کار به جنگ نکشد. دیگربار، شبث بن ربعی را با گروهی مأمور گفت‌وگو با معاویه کرد. شبث گفت: بهتر است امیرمؤمنان(ع) بدو پیام دهد که اگر بیعت کند، او را حکومتی دهد یا به رتبتی سرافرازش فرماید. امام فرمود: «نزد او برو و ببین چه می‌خواهد». در نهج البلاغه نامه‌ای می‌بینیم که گویا همان روزها در پاسخ معاویه نوشته شده است. معاویه حکومت شام را از علی(ع) می‌خواهد؛ ولی امام می‌گوید: من امروز چیزی را به تو نمی‌بخشم که دیروز از تو بازداشتم و اینکه می‌گویی جنگ، عرب را نابود گرداند و جز نیم نفسی برای آنان نماند، آگاه باش آن‌که در راه حق از پا درآید، راه خود را به بهشت گشاید[۳۹].

حضرت علی(ع) اهل سازش نبود. قصد او از خلافت، برپایی عدالت بود، نه به دست آوردن حکومت؛ وگرنه نخستین روز خلافت – چنان‌که مغیره گفت- به معاویه و طلحه و زبیر حکومت می‌داد و آن جنگ‌ها در نمی‌گرفت. به هر حال، وساطت‌ها و رفت و آمدها به نتیجه‌ای نرسید و رویارویی دو لشکر، گاه به صورت جنگ‌هایی پراکنده و گاه جنگ رزمنده با رزمنده آغاز شد. چون ذوالحجه سال ۳۶ به پایان رسید و ماه محرم پیش آمد، دو لشکر از جنگ دست کشیدند و به امید دست‌یابی به صلح در آن ماه آرمیدند. ماه محرم پایان یافت؛ اما بازهم به آشتی دست نیافتند. در آغاز ماه صفر سال ۳۷، جنگ بزرگ آغاز شد. تاریخ نویسان، شمار سپاهیان علی(ع) و معاویه را در این نبرد گونه‌گون ثبت کرده‌اند. در کتاب نصر بن مزاحم شمار سپاهیان عراق و شام هر ۱۵۰ هزار نفر آمده است[۴۰]. مسعودی می‌نویسد: در شمار سپاهیان اختلاف است. بعضی بسیار، و برخی اندک نوشته‌اند. شمار مورد اتفاق برای سپاه عراق، نودهزار، و برای سپاه شام ۸۵ هزار است[۴۱]. شمار کشته شدگان را از سپاه علی ۲۵ هزار و از سپاه معاویه ۴۵ هزار نفر نوشته‌اند[۴۲]. البته رقم‌هایی که در تاریخ‌های قدیم ثبت شده تا حدی مبالغه‌آمیز است.

جنگ به سود سپاه علی(ع) پیش می‌رفت و در واپسین حمله - اگر ادامه می‌یافت -پیروزی سپاه علی قطعی می‌شد؛ اما معاویه با رایزنی عمرو پسر عاص حیله‌ای به کار برد و دستور داد قرآنهایی را که در اردوگاه دارند، بر سر نیزه کنند و پیشاپیش سپاه علی بروند و آنان را به حکم قرآن بخوانند. این حیله کارگر افتاد و گروهی از سپاه علی که از قاریان قرآن بودند، نزد او رفتند و گفتند: ما نمی‌توانیم با این مردم بجنگیم. باید آن‌چه را می‌گویند، بپذیریم. علی گفت: این فریبی است که می‌خواهند با به کار بردن آن از جنگ برهند[۴۳]. طبری نوشته است: هنگامی که مالک اشتر سرگرم جنگ بود و نشانه‌های پیروزی را پیش چشم می‌دید، گروهی از مردمی که چندی بعد بر علی شوریدند، گرد او را گرفتند و گفتند: مالک را بازگردان وگرنه چنان‌که عثمان را کشتیم تو را نیز خواهیم کشت و چندان اصرار کردند که علی کسی را نزد او فرستاد تا بازگردد. مالک به پیام آورنده گفت: می‌بینی که در آستانه پیروزی هستیم و او پاسخ داد: دوست داری پیروز شوی و بازگردی و امیر مؤمنان را کشته یا اسیر ببینی؟ مالک گفت: به خدا نه، و بازگشت. چون نزد آنان رسید، گفت: ای مردم عراق! ای مردمی که به خواری تن داده‌اید. آنان هنگامی قرآنها را برداشتند که دانستند شما پیروزید. لختی مرا مهلت‌دهید؛ آن‌گاه پیروزی را ببینید. ای پیشانی پینه بسته‌ها! می‌پنداشتم که این پینه‌ها برای خدا است. اکنون می‌بینم برای دنیا است.

آنان بر او بانگ برداشتند و تازیانه‌ها برافراشتند و بر چهره مرکبش زدند. علی آواز داد: بس کنید[۴۴]، و جنگ متوقف شد؛ در حالی که گروهی بسیار از صحابه و تابعان در آن نبرد شهید شده بودند. صحابیانی چون ابوالهیثم، تیهان، خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین و عمار یاسر که رسول خدا(ص) درباره او فرمود: «تو را فرقه تبه‌کار خواهد کشت». نوبت به برگزیدن داور رسید و آشکار بود که داور شامیان، عمرو پسر عاص است؛ اما چه کسی از سوی عراقیان به داوری برگزیده شود؟ علی(ع) می‌خواست عبدالله. پسر را برگزیند؛ اما بعضی از فرماندهان سپاه نپذیرفتند و ابو موسی اشعری را برای این کار شناساندند. بیش‌تر از همه اشعث کوشید تا ابوموسی از جانب سپاه علی به داوری برگزیده شود. طبری نوشته است: اشعث و دو تن دیگر که هر دو به خوارج پیوستند، گفتند: ما جز ابوموسی کسی را نمی‌پذیریم. علی گفت: به او نمی‌توان اطمینان کرد. او مردم را از یاری من بازداشت؛ ولی آنان نپذیرفتند و بر انتخاب او پای فشردند.

ابوموسی را اگر منافق ندانیم، در ساده لوحی‌اش تردیدی نداریم. او هنگامی که امیرمؤمنان(ع) عازم جنگ بصره بود، از مردم خواست در خانه بنشینند و به جنگ نپردازند و سرانجام با سخت‌گیری مالک اشتر، از دارالحکومه رانده شد؛ حال چنین کسی می‌خواهد درباره علی(ع) و کار او داوری کند. ابوموسی به داوری از جانب مردم عراق برگزیده شد تا این دو داور با نگریستن در کتاب خدا و سنت رسولش معلوم دارند، عثمان به حق کشته شده است یا نه که اگر سزاوار کشته شدن بوده، معاویه به حکومت علی(ع) گردن می‌نهد. هنگام نوشتن آشتی نامه، نویسنده نوشت: این آشتی نامه‌ای است که امیرمؤمنان علی و معاویه بر آن متفقند عمرو پسر عاص به نویسنده گفت: نام او و پدرش را بنویس. او امیر شما است، امیر ما نیست. چون نویسنده خواست لقب امیرمؤمنان را محو کند، احنف پسر قیس گفت: یا علی! امیر مؤمنان را محو مکن؛ چه اینکه بیم دارم اگر آن را محو کنند، به تو بازنگردد. چندی در این باره گفت‌و گو‌کردند. سرانجام اشعث پسر قیس گفت: آن لقب را محو کن. علی گفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ». روزی که آشتی‌نامه حدیبیه را می‌نوشتم، از من خواستند کلمه رسول الله را در نامه نیاورم و گفتند: اگر او را رسول خدا می‌دانستیم، با او نمی‌جنگیدیم و امروز با فرزندان آنان نیز مانند همان ماجرا را داریم.

عمرو گفت: سبحان الله! ما را به کافران تشبیه می‌کنی؟ ما مسلمانیم. علی(ع) فرمود: ای پسر نابغه! چه وقت یاور کافران و دشمن مسلمانان نبوده‌ای؟ عمرو پاسخ داد: به خدا سوگند! از این پس با تو در یک مجلس نخواهم نشست و علی فرمود: امیدوارم خدا بر تو و یارانت پیروز شود[۴۵]. آشتی‌نامه نوشته شد و اشعث آن را بر مردم خواند و همگان خشنودی خود را اعلام کردند تا آن‌که به گروهی از بنی‌تمیم رسید. عروة بن اُدَیه از میان آنان گفت: در کار خدا حَکَم بر می‌گمارید؟ «لَا حَكَمَ إِلَّا اللَّهُ‌» و برآشفت؛ اما گروهی که بعداً در زمره خوارج درآمدند، از اشعث عذر خواستند. روشن نیست که آیا عروه از مضمون آشتی نامه همان (بحث در صلاحیت خلیفه) را دانست که مدت‌ها پس از آن، خوارج فهمیدند یا نه. این آشتی نامه روز چهارشنبه سیزدهم صفر سال ۳۷ هجری نوشته شد[۴۶]. طبری به سند خود نوشته است: علی(ع) به مردم خود گفت: کاری کردید که نیروی شما را درهم ریخت و ناتوانتان کرد و خواری و ذلت برایتان آورد. شما برتر بودید و دشمن از شما ترسید. ضرب دست شما را دیدند و بر خود لرزیدند. قرآنها را بالا بردند و شما را به حکم آن خواندند. از این پس، در هیچ کاری یک سخن نخواهید شد و احتیاط و دوراندیشی را رعایت نخواهید کرد[۴۷].

سرانجام روز صادر شدن رأی فرارسید؛ روزی که هر دو داور می‌بایست نظر خود را اعلام می‌کردند که آیا عثمان سزاوار کشتن بود یا او را به ناروا کشتند؛ اما آنان به بررسی کشته شدن عثمان بسنده نکردند؛ بلکه پا را فراتر گذاشتند. عمر و پسر عاص با زیرکی خاص به ابوموسی قبولاند که چون علی کشندگان عثمان را پناه داده و جنگ را به راه انداخته، سزاوار حکومت نیست. ابوموسی نیز بر معاویه خرده گرفت و او را لایق خلافت ندید و مقرر شد که ابوموسی، علی و عمرو پسر عاص، معاویه را از خلافت خلع کنند و کار تعیین خلیفه به شورا وانهاده شود. درباره اینکه چه کسی به آنان چنین اختیاری داده بود و این حق را از کجا یافتند، در آشتی نامه چیزی نمی‌بینیم؛ اما آنان با یکدیگر چنین توافقی کردند. هنگام اعلام رأی داوران، عمرو پسر عاص نیرنگ دیگری را به کار برد. ابوموسی را پیش انداخت و گفت: احترام تو واجب است؛ بنابراین، نخست تو باید رأی خود را اعلام کنی. آن ساده لوح پذیرفت و گرچه ابن عباس او را برحذر داشت و بدو گفت: بگذار نخست عمرو رأی خود را اعلام کند، نپذیرفت و در میان جمع گفت: من علی را از خلافت خلع می‌کنم؛ چنان‌که این انگشتر را از انگشت برون می‌آورم. پس از او، عمرو به منبر رفت و گفت: چنان‌که او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع می‌کنم و چنان‌که این انگشتر را در انگشت خود می‌نهم، معاویه را به خلافت می‌گمارم. ابوموسی برآشفت و گفت: مَثَل عمرو مثل کسانی است که خدا درباره‌شان فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا[۴۸] عمرو نیز گفت: مَثَلُكَ كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا[۴۹]. لختی یکدیگر را سرزنش کردند و هر یک به سویی روان شد و آن‌چه علی، کوفیان را از آن بیم می‌داد،پدید آمد.[۵۰]

منابع

پانویس

  1. وقعة صفین، ص۳۴؛ الامامة و السیاسة، ص۱۱۶؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۷۵.
  2. کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۷۴.
  3. وقعة صفین، ص۴۰؛ الامامة و السیاسة، ص۱۱۷.
  4. وقعة صفین، ص۳۷؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۷۷.
  5. وقعة صفین، ص۴۶.
  6. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۸۵.
  7. وقعة صفین، ص۵۶.
  8. مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴؛ شرح نهج البلاغه ابن الحدید، ج۳، ص۳۲۰؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۸۳.
  9. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۸۷.
  10. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۶۹؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۸۴.
  11. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۸۷.
  12. وقعة صفین، ص۱۹۵؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۷۰.
  13. وقعة صفین، ص۲۰۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۶.
  14. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۸۸.
  15. وقعة صفین، ص۳۴۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۷ چاپ مؤسسه أعلمی؛ عقد الفرید، ج۴، ص۳۴۱.
  16. تاریخ طبری، ج۵، ص۶۳۵.
  17. عقد الفرید، ج۴، ص۳۴۳؛ تذکرة الخواص، ص۹۰.
  18. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۸۹.
  19. کتاب سلیم بن قیس، ص۱۷۶؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۰.
  20. وقعة صفین، ص۳۴۷؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴.
  21. وقعة صفین، ج۴۸۱؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴ و ۳۰ چاپ مؤسسه اعلمی.
  22. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۸ چاپ مؤسسه نشر اسلامی.
  23. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۹۱.
  24. وقعة صفین، ص۴۹۹؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۶؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۹.
  25. وقعة صفین، ص۵۰۸؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۳۲.
  26. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۰.
  27. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۹۴.
  28. وقعة صفین، ص۵۱۱؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۳۲۱.
  29. وقعة صفین، ص۱۲۱؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۲ و ۴۳؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۳۲۲.
  30. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۹۶.
  31. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۴؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۲۶.
  32. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۹۷.
  33. وقعة صفین، ص۵۳۴؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۴۶، چاپ دار احیاء التراث العربی.
  34. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۹۸.
  35. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۱۱؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۳۲۲.
  36. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۹۸.
  37. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۰.
  38. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۲.
  39. نهج البلاغه، نامه ۱۷.
  40. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۵۶.
  41. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۱۷.
  42. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۵۸.
  43. اسکافی، ابو جعفر، المعیار و الموازنه، ص۱۶۲.
  44. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۳۲ و ۳۳۳۱؛ اسکافی، ابوجعفر، المعیار والموازنه، ص۱۱۶۵ و ۱۱۶۴.
  45. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۰۸؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۳۵.
  46. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۳۸ – ۳۳۳۶.
  47. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۴۰.
  48. «و خبر آن کسی را برای آنان بخوان که (دانش) آیات خویش را بدو ارزانی داشتیم اما او از آنها کناره گرفت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد» سوره اعراف، آیه ۱۷۵.
  49. برگرفته از سوره جمعه، آیه ۵.
  50. شهیدی، سید جعفر، مقاله «زیست‌نامه امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۳۵.