هارون الرشید عباسی
شناخت هارون الرشید[۱]
او هارون، ابوجعفر فرزند مهدی قریشی هاشمی بود. [در سال ۱۴۵ در شهر ری به دنیا آمد]. مادرش کنیزی به نام خیزران بود. بعد از مرگ برادرش، هادی، در ربیع الاول ۱۷۰ ق./ ایلول ۷۸۶ م. در بیست و شش سالگی و بنابر وصیت پدرش، مهدی - که او را ولیعهد کرده بود- به عنوان خلیفه با او بیعت شد. علایم پاکنژادی و تیزهوشی از دوران کودکی در او نمایان بود. هنگامی که جوان شد، پدرش تصمیم گرفت او را ولیعهد اول خود قرار دهد و خیزران او را در این خصوص تشویق کرد؛ زیرا مادرش او را بر برادرش، هادی، ترجیح میداد.
هارون از مشهورترین خلفای عباسی به حساب میآید. شهرت او از شرق فراتر رفت و به غرب رسید، به گونهای که غرب درباره وی به تحلیل و پژوهش پرداخت و برخی از پادشاهان اروپا کوشیدند به او نزدیک و با او دوست شوند. در اخبار مربوط به هارون، حقایق تاریخی با خیالبافی آمیخته شده و وی با مجموعه صفتهایی متضاد توصیف شده است که به ندرت در یک شخص جمع میشود. او فرد سیاسی با تجربهای بود که قاطعیت و خشونت منصور و شیوههای او همراه با انعطاف پذیری آشکار و بخشش برای جلب مردم در او وجود داشت وی به کارهای مردم بسیار توجه داشت؛ در بازارها میگشت و به طور ناشناس به مجالس آمد و شد میکرد تا بر احوال مردم آگاه شود؛ احساساتی، تند مزاج و نازک دل بود؛ عصبانی میشد و در انتقام گرفتن افراط میکرد؛ گاهی احساس همدردی میکرد و میگریست و مهربانی و دلسوزی بسیاری از خود نشان میداد...[۲].
شعر، ادب و فقه را دوست داشت؛ شعرا، خوانندگان، ادبا و فقیهان را به خود نزدیک کرد و آنان را بزرگ داشت؛ حرکت تعریب (عربی کردن) را تشویق کرد، پیدا است که او زمینههای شعر و ادب داشت؛... جلسات شبانه او با گفتگوهای فکری در سطحی بالا معروف بود.
در حقیقت این تصویر متضاد از هارون، بازتاب دورانی بود که در آن میزیست؛ نوع تربیتی که شده بود و نیز برخاسته از طبیعت روحی وی بود. از سویی عصر او به موجب درآمد و اموال فراوان و پیشرفت در علم و فلسفه، دوران ناز و نعمت و غرق شدن در تمدن بود و از سوی دیگر او در محیطی راحت و مرفه تربیت و به روش فرماندهی جهادی بزرگ شده بود.
عصر هارون دوران طلایی حکومت عباسی است. این حکومت در دوران او به درجهای رسید که پیش از آن نرسیده بود و مرکز تجارت جهانی و کعبه آمال مردان علم و ادب شد؛ اما شخصیت وی بیش از آنکه نمایانگر تاریخ انسان باشد، نشان دهنده تاریخ دوران او است.[۳]
هارون الرشید(۱۷۰-۱۹۳ق)
هارون در همان شبی که هادی درگذشت به خلافت رسید. به گفته ابن اثیر چون هادی به قتل رسید، خزیمة بن خازم در نیمههای شب بر سر جعفر بن هادی آمد و او را از خواب برانگیخت و با ارعاب و تهدید برای هارون از وی بیعت گرفت[۴]. هارون خلافت خود را مدیون مادرش و کوششهای بیدریغ یحیی بن خالد برمکی بود؛ از اینرو از آغاز خلافتش، خیزران بر امور تسلط یافت و با کمک یحیی برمکی کارها را به دست گرفت. یحیی که به دلیل پشتیبانی از هارون در زندان هادی به سر میبرد، بلافاصله پس از آنکه هارون به خلافت رسید، از زندان رهایی یافت و خلیفه مقام وزارت را به او سپرد و فرمان داد تا خبر مرگ هادی و خلافت وی را به همه ولایات گزارش کند و از امیران و سپاهیان برای او بیعت بگیرد.[۵].
قیام یحیی بن عبدالله
مسأله جانشینی
هارون الرشید به سال ۱۷۵ ق. به تعیین جانشینان خود پرداخت[۶]. وی فرزندش محمد را که بعدها لقب امین گرفت و مادرش، زبیده، از نوادگان منصور بود بر فرزند بزرگترش عبدالله که از کنیزی ایرانی بود مقدم داشت و ولیعهد خویش نمود و به سال ۱۸۳ ق. عبدالله را که بعدها لقب مأمون گرفت جانشین دوم خویش کرد[۷] و برای جلوگیری از بروز اختلاف و درگیری میان آنان، پیمان نامهای، متضمن سوگندهای فراوان و گواهی فقیهان و قاضیان و بزرگان خاندان عباسی، به امضای آن دو رسانید و فرمان داد که آن را در خانه کعبه بیاویزند[۸]. پس از چندی در سال ۱۸۹ ق. پسر دیگرش قاسم را نیز جانشین سوم خویش کرد، به شرط آنکه مأمون در زمان خلافت خود اختیار خلع او را داشته باشد؛ اما چنانکه در بخشهای دیگر بیان خواهیم کرد، با این همه دوراندیشی و احتیاط، تعیین جانشینان متعدد سرانجام نتایج نامطلوبی به بار آورد و برخلاف انتظار هارون، زمینه درگیریهای خانمانسوز داخلی را فراهم کرد و بخش عظیمی از اقتدار نظامی و سیاسی دستگاه خلافت عباسی را بر باد داد و زمینه قدرت نمایی مدعیان و مخالفان دولت عباسی را فراهم آورد.[۹].
جنگهای داخلی
به سال ۱۷۵ ق. و در زمان حکومت طیفور بن عبدالله حمیری در سند، درگیری میان اعراب یمنی و نزاری اوج گرفت. طیفور کسانی را برای فرو خواباندن درگیریها گسیل کرد؛ اما چون در این کار توفیق نیافت، هارون الرشید کثیر بن سالم را به جای او به سند فرستاد. کثیر با تندی و خشم سعی کرد بر اوضاع مسلط شود، اما اقدامات وی نیز به نتیجه نرسید و این درگیریها همچنان برجا بود تا آنکه به سال ۱۸۴ ق، داود بن یزید بن حاتم مهلبی به امارت سند رسید. وی با خشونت بسیار بر نزاریان حمله برد و گروه زیادی از آنان را به قتل رسانید و شهرهای آنان را به باد غارت و ویرانی داد و عاقبت، امنیت را در آن دیار برقرار ساخت[۱۰]. همچنین، به سال ۱۷۶ ق. درگیری بزرگی میان یمنیها و مضریها در شام در گرفت که بر اثر آن، گروه بسیاری کشته شدند و هارون موسی بن یحیی برمکی را به شام فرستاد و او پس از مدتی فتنه را خوابانید و اوضاع را آرام کرد.
دیگر، شورش عامر بن عماره به سال ۱۷۶ ق. در حَوران دمشق بود؛ نیز خروج ولید بن طریف حوری به سال ۱۷۹ ق. در جزیره[۱۱] و شورش هیصم بن عبدالمجید همدانی در یمن که هیچکدام خطر بزرگی برای خلافت هارون ایجاد نکردند و سرانجام سرکوب شدند.[۱۲].
تشکیل نخستین دولت مستقل شیعی (ادارسه)
تأسیس دولت نیمه مستقل اغالبه (۱۸۴-۲۹۷ق)
جنگهای خارجی یا غزوات
هارون الرشید اهتمام فراوانی به جهاد با رومیان داشت؛ از اینرو علاوه بر آنکه خود مکرراً به جنگ با آنان میرفت، یکی از پسرانش به نام قاسم را وقف این کار کرده بود[۱۳].
هارون به سال ۱۸۱ ق. با سپاهی بزرگ به آسیای صغیر لشکر کشید و تا قسطنطنیه پیش رفت، ملکه روم که توان مقابله با سپاه هارون را نداشت از در صلح درآمد و تعهد کرد که سالانه غرامتی به دربار عباسی بفرستد؛ اما به سال ۱۸۷ که نقفور به امپراتوری روم رسید، قرارداد مذکور را نادیده گرفت و در نامهای از هارون خواست تا غرامتها را باز پس دهد وگرنه، برای جنگ آماده شود[۱۴]. هارون در پاسخ امپراتور چنین نوشت: «به نام خداوند رحمان و رحیم، از هارون به نقفور، سگ روم. ای کافرزاده! نامه تو را دیدم پاسخ آن است که خواهی دید، نه آنچه خواهی شنید»[۱۵]. آنگاه، با سپاهی آسیای صغیر را در نوردید و تا هِرقَله پیش رفت و امپراتور که در آن زمان درگیر جنگهای داخلی بود، ناچار شرایط قبلی را برای صلح پذیرفت[۱۶]. همچنین، سپاه عباسی به فرمان هارون در سال ۱۹۰ ق. جزیره قبرس را تصرف کرد و هزاران اسیر به بغداد آورد.
این وقایع که نشان دهنده اقتدار دولت عباسی و نفوذ سیاسی آن در پایان قرن دوم هجری بود، توجه شارلمانی، پادشاه فرانک، را به خود جلب کرد و چون شارلمانی به طرفداری از پاپ با امپراتور روم شرقی- بیزانس- سر جنگ داشت، بر آن شد تا با خلیفه عباسی رابطه دوستی برقرار کند و از قدرت نظامی و سیاسی او برای تضعیف رقیب خود سود جوید، از اینرو، سفیرانی به دربار هارون فرستاد و نامههایی مبنی بر اظهار صلح و دوستی میان آن دو رد و بدل گردید. در نتیجه این سیاست، به سال ۱۹۱ ه. هارون فرمان داد تا کلیساهای مرزی را ویران کردند و اهل ذمه را در بغداد زیر فشار گذاشتند. البته این کار پاسخی به اعمال نامطلوب رومیان نیز به شمار میآمد؛ زیرا پیش از آن، امپراتور بیزانس با خزرها وارد معامله شده و آنان را به غارت و چپاول مسلمانان برانگیخته بود که در نتیجه، خزران به سال ۱۸۳ از منطقه دربند به خاک مسلمانان وارد شدند و دست به قتل و غارت عظیمی زدند[۱۷].[۱۸].
شورش حمزه آذرک
حمزه[۱۹]، دهقانی ایرانی و از نسل زو طهماسب بود[۲۰]. در جایی به نام جول در شرق رُخّج[۲۱] زاده شد. وی از یاران حضین خارجی بود و پس از مرگ حضین با کشتن یکی از کارگزاران زورگوی عباسی، شهرت بسیار یافت و با کمک گروهی از خوارج حجاز و سیستان به سال ۱۷۹ ق. علم شورش برافراشت[۲۲]. به گفته بغدادی، حمزه از میان خازمیه که یکی از فرقههای عَجارِده بود، بر آمد[۲۳]. با وجود این، با عقیده خازمیه درباره جبر - که مانند عقیده سنیان اشعری بود - مخالفت داشت و عقیده معتزله را در این باره ترجیح میداد[۲۴]؛ از اینرو خازمیه وی را کافر میدانستند[۲۵]. حمزه نبرد با قدرت حاکم ظالم و سلطان جابر و عاملان و پشتیبانان او را واجب میدانست و در این راه حتی از کشتن کودکان آنان ابایی نداشت؛ زیرا آنان را به سبب کفر پدر و مادرشان گرفتار آتش دوزخ میدانست[۲۶]. از همین روی، یک بار ناگهان به مدرسهای نزدیک پوشنگ درآمد و سی کودک را با معلمشان به قتل رساند[۲۷]. به دنبال این ماجرا مبارزه عاملان خلیفه با وی با خشونت فزایندهای ادامه یافت. حمزه به سال ۱۸۲ ق. سپاه عیسی بن علی بن عیسی بن ماهان را شکست داد و تلفات سنگینی بر نیروهای او وارد کرد. عیسی با خواری و رسوایی از راه دشت لوت به نزد پدر در خراسان گریخت[۲۸]؛ خوارج نیز شهرهای بادغیس، پوشنگ، هرات و ترشیز را غارت کردند و بیهق را یک هفته مورد تاخت و تاز قرار دادند و کوچک و بزرگ را به دم تیغ سپردند[۲۹]. در حالی که شورش حمزه بخش گستردهای از شرق عالم اسلام را فرا گرفته بود، علی بن عیسی بن ماهان، فرمانروای خراسان، شرح ناتوانی خویش و خرابیهایی را که حمزه و یارانش در خراسان و سیستان و کرمان به بار آورده بودند، برای هارون نوشت و صریحاً اعلام کرد که چون سیاست خوارج کشتن کارگزاران و عاملان مالیاتی خلیفه و ایجاد اختلال در امر جمعآوری مالیات است، هیچ درآمدی از نواحی مذکور به دست نمیآید که بتوان آن را به بغداد فرستاد[۳۰]. از اینرو، هارون الرشید متقاعد شد که برای سامان بخشیدن به اوضاع آشفته خراسان و سیستان باید خود راهی آن دیار شود. وی از گرگان نامهای که متضمن تهدید و تطمیع بود برای حمزه فرستاد و از وی خواست تا از احکام قرآن و سنت پیروی نماید و قدرت حق را که اکنون در او تجلی یافته است بپذیرد و از کشتن کارگزاران او بپرهیزد[۳۱]؛ اما چون حمزه بنیاد خلافت عباسی را غاصبانه و ظالمانه میدانست، در پاسخی به هارون صلاحیت اخلاقی و دینی او را برای جانشینی پیامبر انکار کرد و از سر تحقیر وی، خود را عبدالله و امیرالمؤمنین و خلیفه عباسی را ملک و سلطان خواند[۳۲]. به دنبال ارسال این پیامهای بینتیجه، هارون آماده جنگ با خوارج و دیگر شورشیان خراسان شد؛ اما بیماری او بالا گرفت و مرگ او را امان نداد و حمزه همچنان به کار خود ادامه داد تا آنکه در زمان خلافت مأمون به سال ۲۱۳ ق. دیده از جهان فرو بست.[۳۳].
شورش مردم خراسان
ناحیه خراسان از زمان ولایتداری علی بن عیسی بن ماهان صحنه فتنههای خونین بود؛ زیرا علی بن عیسی ستمگری بیباک بود و در تمام مدت حکومت دیرپای خویش با زورگویی و زیاده ستانی در خراسان حکمرانی کرد تا آنکه بهرهکشیهای ظالمانهاش مردم را به ستوه آورد و اعتراض همگان را برانگیخت. با این همه، هارون الرشید همچنان از او حمایت میکرد؛ زیرا علی بن عیسی علاوه بر آنکه خزانه خود را از این چپاولها میانباشت، هدایا و تحفههای فراوانی برای خلیفه و دیگر دولتمردان بانفوذ دربار میفرستاد. البته هارون یک بار به سال ۱۸۹ ق. برای رسیدگی به شکایات و دادخواهی مردم خراسان عازم آن دیار شد، اما علی بن عیسی با ارسال هدایای شاهوار برای خلیفه و فرزندانش در شهر ری، نظر وی را جلب کرد و خلیفه که از این هدایا راضی شده بود بازگشت و علی را در سمت خویش ابقا کرد[۳۴]. بدین ترتیب، اهل خراسان که از دادرسی خلیفه ناامید شده بودند، سر به شورش بر آوردند و رافع بن لیث - نواده نصر بن سیار - را به پیشوایی خود برگزیدند. چون خطر بدینسان بزرگ شد، هارون، هرثمة بن اعین را به ظاهر برای کمک به علی بن عیسی، ولی در واقع برای دفع شر او به مرو فرستاد[۳۵]. هرثمه با آنکه علی بن عیسی را در بند و اموال او را مصادره کرد، فتنه رافع همچنان در سمرقند و اطراف آن ادامه داشت و مایه بیم و نگرانی بود؛ از اینرو هارون به سال ۱۹۲ ق. خود راهی خراسان شد تا قدرت خلافت را در آن دیار استحکام بخشد؛ اما پیش از آنکه اقدام مهمی در این زمینه انجام دهد، در سوم جمادی الآخر سال ۱۹۳ در توس درگذشت[۳۶] و سرکوب آشوب رافع و پیروانش به زمان مأمون موکول شد.[۳۷].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ در خصوص شخصیت هارون، ر.ک: تاریخ طبری، ج۸، ص۳۴۷ - ۳۵۹؛ تاریخ ابنکثیر، ج۱۰، ص۲۱۳.
- ↑ مصحح: در وصف او گفتهاند: هنگام شنیدن وعظ بیش از دیگران اشک میریخت و هنگام غصب بیش از دیگران ظلم میکرد.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص۸۸.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۱۰۷.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۵۲.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۰۸.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۱۵.
- ↑ متن کامل پیمان نامه را در تاریخ الیعقوبی ببینید (ج ۲، ص۴۱۶ به بعد).
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۵۴.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۰۹.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۱.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۵۴.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۱۸۹.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۱۸۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۶۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۶۹؛ الاخبار الطوال، ص۳۸۶-۳۸۷.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۱۶۳.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۶۰.
- ↑ حمزة بن اترک سجستانی (قس: الکامل، ج۶، ص۱۵۰).
- ↑ تاریخ سیستان، ص۱۵۶.
- ↑ نک: معجم البلدان، ج۳، ص۴۳.
- ↑ زین الاخبار، ص۱۳۹؛ تاریخ سیستان، ص۱۵۶؛ و قس: الکامل که این واقعه را در ۱۸۰ ق. دانسته است (ج ۶، ص۱۰۳).
- ↑ الفرق بین الفرق، ص۷۲-۸۲.
- ↑ تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام، ص۴۳.
- ↑ درباره خازمیه و عجارده، نک: موسوعة الملل و النحل، ص۵۵-۵۶.
- ↑ موسوعة الملل و النحل، ص۵۵-۵۶.
- ↑ الفرق بین الفرق، ص۷۹؛ زین الاخبار، ص۲۹۱.
- ↑ این مایه ترس و رسوایی عاملان عباسی، دستمایه شاعران و مسخره گویان قرار گرفت (نک: تاریخ سیستان، ص۱۵۷).
- ↑ بیهقی، ابوالحسن، تاریخ بیهق، ص۴۴-۴۵.
- ↑ درباره آشفتگی اوضاع سیستان، نک: تاریخ سیستان، ص۱۴۰ به بعد.
- ↑ تاریخ سیستان، ۱۶۲-۱۶۴.
- ↑ متن کامل نامههایی که میان هارون الرشید و حمزه مبادله شده، در تاریخ سیستان آمده است (ص ۱۶۲-۱۶۸).
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۶۱.
- ↑ الکامل، ج۲، ص۱۹۱ و قس: بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، ص۴۱۴-۴۲۱.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۳۸۷.
- ↑ الکامل، ج۶، ص۲۱۱.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۶۳.